آوای ماركده شماره 15 پانزدهم دی ماه 1382

جهت لوله كشي نيمه تمام  فاضلاب كوچه اي از كوچه هاي ماركده شوراي اسلامي از آقاي غلامعلي شاهسون خواست كه پيش قدم شده و لوله خريده و با كمك ديگر مردم اين كوچه را نيز لوله كشي نمايند كه چهره زشت و غير بهداشتي اين كوچه لكه ننگي بود بر قامت زيباي روستاي ماركده .اين كار انجام شد و در تاريخ 4/10/1382 جهت بررسي وتقسيم هزينه هاجلسه اي در مسجد تشكيل گرديد.

در اين جلسه دو نفر از همشهريانم برخوردي نا بخردانه كه نشانگر پايين بودن سطح فرهنگ آنان بود با موضوع نمودند كه باعث تعجب گرديد و هيچ گاه فكر نمي كرديم در ماركده ، روستاي خوبمان ، چنين آدمهاي كم اطلاع و سطحي وجود داشته باشد. شوراي اسلامي روستاي ماركده همه كساني كه رنج را بر خود هموار و براي كار عموم پيش قدم مي شوند را ارج مي نهد.و از همه همشهريان عزيز و فهيم و دورانديش مي خواهد براي رشد و تعالي روستا هركس را كه قدمي هرچند اندك براي كار عموم بر مي دارد ارج نهند و قدر داني نمايند ، باشد تا تعداد خدمت كنندگان به عموم روز به روز افزون گردد.

شوراي اسلامي ماركده 

بي احترامي به شورا بي احترامي به همه مردم است

جلسه اي در تاريخ 1/10/1382 با تعدادي از مردم ماركده و اعضاي شورا جهت بحث و بررسي درباره اجراي طرح باغداري عمومي گلستان ، در مسجد تشكيل گرديد.آقاي عبدالله شاهسون فرزند محمد كه از سوي شوراي روستا دعوت كتبي شده بود متاسفانه در اين جلسه شركت نكرد .عدم حضور ايشان بي احترامي به  شوراي روستا و در نتيجه بي احترامي به همه مردم است كه اين با خرد،فرهنگ و تمدن انساني سازگار و همخواني ندارد.به هر صورت مردم حاضر با امضاي صورت جلسه خواستار شدند كه شوراي اسلامي با جديت بيشتر پيگير ايجاد طرح گلستان باشند.      

                                        شوراي اسلامي روستاي ماركده

نقدي بر مقاله تفاوت لهجه با تخريب كلمات

شماره سيزدهم نشريه آواي ماركده را مطالعه مي كردم كه چشمم به مقاله اي تحت عنوان تفاوت لهجه با تخريب كلمات افتاد، نويسنده مطلب از لهجه و زبان ، تداخل لهجه ها ، گوناگوني لهجه ها سخن گفته بودند. در قسمتي از مطلبشان بسيار تأسف خورده بودند از اينكه كلمات در بين عوام و تحصيل كردگان به صورت ناصحيح تلفظ مي گردد. بايد به اين آقا متذكر شوم بدين صورت روي تحصيلكردگان ماركده روستا مانور منفي ندهيد زيرا به اعتقاد بنده چيزي از توهين كمتر نيست ، كدام تحصيلكرده اي به نذري ، نرزي مي گويد يا به تنور ، تندير مي گويد. نوشتن مطلب بدين صورت كار هر كسي مي تواند باشد، آقاي نويسنده شما در بين تحصيلكردگان روستا بوده ايد كه چنين قلمفرسايي نموده ايد؟!

در بين عوام نيز ، آيا واقعاً مي توان نسل قديم ماركده را كه اكثريت پيرمردان و پيرزنان هستند تغيير داد، خيلي سخت و يا شايد غير ممكن باشد. آنان با اين لهجه عمري صحبت كرده اند. زبان فارسي ماركده آميخته اي از كلمات تركي و لري است از جمله : اُ ، … ؛ در پايان مطلبشان نيز تاكيد داشته اند زبان تركي را به فرزندانمان بياموزيم ، زبان تركي زبان شيريني است اما براي فارسي زبانان لزومي به يادگيري نيست كه ايشان سفارش كرده اند. مطمئن باشيد عزيزاني كه در خانه هاي ترك زبان بزرگ مي شوند زبان شيرين تركي را مي آموزند.

«دست به قلم شويم اما بدون تعصب»

                               اسدالله عرب ماركده 1/10/82

نقدي بر زير ذره بين شماره 14 آواي ماركده

شماره چهاردهم آواي ماركده را حتماً خوانده ايد ، در صفحه 3 اين نشريه مطلبي با عنوان زير ذره بين در رابطه با دستگاه وي سي دي و ورود آن به جامعه ماركده چاپ شده است. نويسنده مطلب (خانم س . ش) ورود ويدئو سي دي را به شرط استفاده صحيح تاييد نمودند و استفاده ناصحيح و ورود نوارها و سي دي هاي غير مجاز را در بين خانواده هاي روستا با به كار بردن كلمه بدبختانه به صورت خيلي تند مورد نكوهش قرار داده اند ؛ بايد عرض كنم سركار خانم س.ش ، كلام سي دي هاي غير مجاز مگر در جامعه مذهبي روستا ، خانواده هايي كه داراي بنيان محكم و استوار ديني باشند چنين نوارهايي جايي دارند؟ ايشان چنان اغراق آميز نوشته اند كه جوانان و نوجوانان را غوطه ور در سي دي هاي غير مجاز دانسته اند ، سي دي آموزشي و علمي بسيار خوب و مفيد است اما آيا شما اين را هم مي دانيد كه خيلي ها از چنين سي دي هايي استفاده مي كنند ؟ آيا با اطلاع قبلي چنين تاسف خورده ايد و يا فقط براي اينكه مطلبي نوشته باشيد و منتظر چاپ آن باشيد ، دست به قلم برده ايد؟ عزيزاني هستند كه انواع فيلم ها و سي دي هاي آموزشي ، علمي و مذهبي خريداري مي كنند ، كتاب مطالعه مي كنند و براي تفريح و سرگرمي ،         موسيقي] گوش مي كنند[. مگر هميشه مي توان آموزش ديد ، سي دي علمي ديد؟ مطمئناُ خير. آيا هر كسي سي دي آموزشي مي بيند فقط داراي شعور فرهنگي است ؟ تربيت فرزند چه ربطي به ويدئو سي دي دارد، كمي تأمل كنيد و بعد بنويسيد.

اسدالله عرب ماركده 7/10/82

     بني آدم اعضـــــــــــاي يكديگـــرند                  كه در آفرينش زيك گوهرند

چو عضوي به درد آورد روزگار                   دگر عضــــــوها را نماند قـــرار

ضمن عرض تسليت به مناسبت زلزله دلخراش شهرستان بم خدمت تمامي مردم نوع دوست روستاي ماركده و همچنين تقدير و تشكر از افرادي كه در اين امر خير شركت و كمكهاي خود را به زلزله زدگان تقديم نمودند ،كمك هاي مردم ماركده تا تاريخ 11/10/82 به شرح زير است:

6320650 ريال پول نقد ، 137 دست پتو و مقداري موكت ، 8 دست رختخواب ، 318 قطعه لباس ، 7 جفت كفش ، 5 دستگاه چراغ و كمي هم طلا و مقداري آرد ، قند ، كنسرو ، چاي ، مواد شوينده ، مواد خوراكي ، نان خشك و حدود 70-60 كيلو حبوبات

همچنين تعداد 12 نفر از برادران و خواهران روستا براي اهداء خون به شهركرد مراجعه نمودند.

                تهيه گزارش از امين عرب          پايگاه سلمان ماركده

كاريكلماتور

          v وقتي پاي دار رفت ، شروع به بافتن قالي كرد

          v تصميم گرفت با رژيم غذايي از سنگيني سايه اش بكاهد.

          v چون خودش را به موش مردگي مي زد ، گربه ها هميشه دنبالش بودند.

          v از بس سرش گرم بوده همه موهايش سوخت.

          v چون چشمانش دوربين بود با چشمانش عكس مي گرفت.

          v براي فرار از سايه اش به سايبان پناه برد.

          v دلش را به دريا زد اما دلشوره اش زياد شد.

          v گل يخي با رسيدن فصل بهار آب شد.

سعيد عرب

سيگار ماده اي زيان آور

وقتي در خيابان ماركده در بين مردم خوب روستايمان قدم مي زنم و به حركات و رفتار مردم دقت مي كنم در دستان يا بر روي لب بيشتر مردان و نوجوانان سيگار مي بينم.از پسر12ساله تا پيرمرد 80 ساله بدون اين كه به عوارض بعدي سيگار توجهي داشته باشند.اگر به پيرمردان بگويي چرا سيگار مي كشي و سيگار زيان آور است در جوابت مي گويند من 30 يا 40 سال است كه سيگار مي كشم و چند بار هم مي خواستم ترك كنم نشده است و اگر بپرسي سيگار نكشي چه مي شود؟ مي گويد خوب وقتي آدم مشكلي دارد و ناراحت است نمي تواند سيگار نكشد اگر بپرسي وقتي ناراحت هستي و سيگار مي كشي مشكل تو برطرف مي شود؟مي گويد نه!؟ولي باز هم سيگار در مي آورد و روشن مي كند.ولي مساله ي نوجوانان با پير مردان فرق مي كند . نوجوانان به اين جهت سيگار مي كشند كه به ديگران نشان بدهند رشد كرده ، بزرگ شده و داراي شخصيت هستند!آيا سيگار مي تواند به آدم شخصيت بدهد؟سوالي است كه نوجوانان سيگاري هرگز از خود نمي پرسند چون اگر بپرسند ديگر سيگار نخواهند كشيد.

معمولا افراد سيگاري عمر كمتري دارند زيرا  بيشتر اين افراد دچار سكته هاي قلبي يا مغزي مي شوند.قرار گرفتن در معرض دود سيگار هم براي انسان بويژه كودكان زيان آور است .كودكان داراي والدين سيگاري بيشتر از ديگر كودكان در معرض ابتلا به بيماري هاي قلبي و عروقي هستند.بيشتر كودكان عادت ناپسند سيگار كشيدن را از والدين خود مي آموزند و به آن روي مي آورند.سيگار مي تواند باعث نارسايي تنفسي ، تنگي و گرفتگي رگ هاي بدن شود .

نوجوانان عزيز ماركده ، بياييد براي رشد و توانمند شدن خودمان به دانش و هنر روي بياوريم تا انساني دانا ، داراي دانش و هنر مند باشيم . مي دانيم فردوسي بزرگ هزاران سال قبل گفته است : توانا بود هركه دانا بود. براستي همين گونه است.كسي كه دانا است توانمند خواهد بود و ديگر نيازي به سيگار به لب گذاشتن و ايجاد شخصيت كاذب نخواهد داشت.

احسان شاهسون

بررسي چند ضرب المثل محلي ماركده

ضرب المثل ها جمله هايي هستند كه توسط فردي گفته مي شود و چون گوياي واقعيتي و معني عميق و گسترده هستند بر دلها مي نشيند و بر اثر تكرار در جامعه جا مي افتد و كم كم فرد گوينده آن از ياد مي رود.

         1. آدم عاقل گوسفند مي دهد و خاك بخرد؟اين جمله اي است كه برادر كوچكتر شاهسونان اوليه كه به ماركده آمده و زمين ها را از مردمان هوره خريده و در ازاء آن گوسفند داده اند در اعتراض به برادر بزرگتر گفته است.مي گويند پس از انجام معامله و تحويل گوسفندان ، هوره اي ها گوسفندان را جدا كرده و از راه قويون يولو بالائي مي برده اند كه گوسفندان صدا مي كردند ، برادر كوچكتر صداي گوسفندان را كه مي شنود تصميم مي گيرد معامله را بهم بزند و مي گويد:آدم عاقل گوسفند مي دهد و زمين بخرد!؟.بعد ها بازماندگان همان شاهسونان اوليه به كشاورزي علاقه مند شدند و با لحن گفتار، نتيجه گيري و مفهوم متضاد آن را به شنونده انتقال مي دهند يعني ثروت زمين است نه گوسفند بادي.

         2. خداوند زنت را نگه دارد!؟جمله دعايي بوده كه حاج كريم يكي از بزرگان شاهسونان در حق ديگران مي كرده و دليل آن هم اين بوده كه چند زن اين شخص مرده اند و ايشان ناگزير مي شده كار زنان در خانه را نيز خود انجام دهد.آن روزها بسياري از زنان هنگام زايمان فوت مي كردند.بر خلاف امروز كه زنان بيوه بسيار است و مرد بيوه كم ، آن روزها زن بيوه كم و مرد بيوه بيشتر بوده و يافتن زن براي ازدواج مشكل بوده .مي گويند حاج كريم ريش بلندي داشته و هنگامي كه مي خواسته نان بپزد ناگزير مي شده با پارچه اي صورت خود را ببندد تا موهاي ريشش نسوزد.به همين جهت گويا زندگي بدون زن برايش سخت و ملالت آور بوده از اين رو هر گاه در حق مردي مي خواسته دعا بكند  مي گفته خدا زنت را نگه دارد.

         3. اگر فضول نباشد شاه نمي داند گپّز كجاست. اين ضرب المثل در همه جاي ايران رواج دارد و در هر منطقه اي مردم ، مزرعه يا محل گمنام همان محل را جايگزين مي كردند و مي گويند اگر فضول نباشد شاه نمي داند فلان جا كجاست و چون در اين محل گپز يك مزرعه اي كوچك و گمنام بوده مورد استفاده قرار گرفته و اينكه اين ضرب المثل را چه كسي در اين محل نخست به كار برده مشخص نيست.

         4. بزغاله را گرگ خورد ، زنگولشم گرگ برد!؟ گوينده اين جمله جلال عرب از خاندان حاج عباسي ها است.مي گويند روزي گرگي به گله روستا حمله و از جمله گوسفندي را مي درد و مي خورد و چوپان شب هنگام خبر دريده شدن و خورده شدن بزغاله را به جلال عرب اعلام مي كند.ايشان گويا به درستي گفته چوپان شك مي كند و مي گويد بزغاله را گرگ خورد زنگولشم گرگ برد!؟        مي خواسته بگويد كه اگر گرگ بزغاله را خورده چرا زنگوله اش را نياوردي ؟ مردم با به كار گيري اين جمله به طرف خود غير مستقيم مي گفته اند حرف تو را نمي توانم بپذيرم.

         5. ما ديگر از اين داراتر نميشويم!؟ گوينده جمله فوق آقاي موساقلي عرب از طايفه جعفر خدادادي ها است كه به علت مهربان و مردمي بودن به دايي موساقلي معروف بود.دايي موساقلي تقريبا تمام عمر خود را كاسب كار بوده ، چند سال دشتبان و چندين سال حمامي (فراهم آوردن بوته و سوزاندن تون حمام قديمي).وي فردي ساده ، مهربان ، كم توقع ، قانع ، كم آزار و مردي پاك و صادق به معني درست كلمه بود.به جرئت مي توان گفت ماركده كاسب كاري با صداقت دايي موساقلي تا به حال به خود نديده است.دايي موساقلي با تنگ دستي زندگاني مي گذراند و هر گاه با فردي حريص رو به رو مي شد براي آرام كردن او مي گفت ما از اين داراتر نمي شويم و غير مستقيم به شنونده مي گفت حرص و آز چرا؟مي توان در شيوه زندگي و حوادث آن و زحمات طاقت فرساي طول عمر دايي موساقلي كاوش نمود و آن را تدوين و جهت ماندگاري منتشر نمود.

         6. هرگاه با يك نفر دعوايتان شد تو ول كن برو.جمله فوق از حاج آقا از طايفه گرتي ها بر سر زبان ها مانده است ،حاج آقا مردي سليم النفس و مومن به معني درست كلمه بود ايشان هميشه به مردم تهي دست كمك مي كرد .مي گويند در طول زمستان كه روز ها كوتاه بود ناهار نمي خورده و غذاي خود را به ديگران كه نيازمند بودند مي داد.وقتي روش كمك به نيازمندان اين شخص پاك نهاد را مطالعه مي كنيم به ايمان واقعي اش پي مي بريم.وقتي مي فهميده خانواده اي به چيزي بويژه مواد غذايي نيازمند است ، آن ماده غذايي مورد نياز را فراهم و شب هنگام پشت در خانه او قرار مي داده و در را به صدا در مي آورده و مي رفته ، صاحب خانه وقتي جلوي در مي آمده مواد مورد نياز خود را آماده مي ديده.علاوه بر اين ، شكل هاي ديگر كمك به ديگران از ايشان نقل مي شود مي گويند در طول زندگي اش با هيچ فردي دعوا نكرده ، با كسي دلخوري نداشته ،هيچ كس از ايشان رنجشي نداشته ، فردي صلح جو بوده ، ديگران را دعوت به صلح و آرامش مي نموده و…. حق اين است كه يكي از نوادگان حاجي آقا تمام زواياي زندگي ، رفتار ، انديشه، و گفته هاي ايشان را كاوش و به صورت جزوه اي منتشر نمايد با اين اميد كه حاجيان بسيار امروز روستا حاجي بودن را از ايشان بياموزند.

محمد علي شاهسون5/10/1382
 

پاسخ به نامه هاي رسيده

خانم م شاهسون ؛ از اينكه لطف كرده و به آواي ماركده نامه نوشته ايد متشكريم. شعري كه انتخاب كرده بوديد بسيار جالب است به ذوق و سليقه شما آفرين مي گوييم. از شعرهاي خودتان براي آوا بنويسيد حتماً چاپ خواهيم كرد.

خانم با اسم مستعار (اسماء) ؛ نامه با خط زيباي شما رسيد از داستاني كه انتخاب و فرستاده ايد مي توان اينطور نتيجه گرفت كه قلبي پر عاطفه و انسان دوستي داري ، سعي كن از نوشته هاي خودت براي آوا بفرستي تا چاپ گردد.

       آواي ماركده

پيش بيني مشكل نيست!

اگر دوست شما با كسي ديگر دوست باشد ، بعد بين دوستتان با آن شخص ديگر اختلافي ايجاد شود و كار به جدايي و قهر بكشد بهترين موقعيت براي شما پيش آمده كه روحيات ، منش و شخصيت دوستتان را محك بزنيد. اين محك هم همان نوع رفتار و برخورد دوست شما بعد از قهر و جدايي با آن دوست سابقش است. در چنين شرايطي به جاي آنكه ملاك و معيار را رابطه و علاقه دوستتان نسبت به خودتان بگيريد و اجازه دهيد اين قبيل مسائل يا ملاحظه هاي ديگري مثل باند بازي و يا احتمالاً دشمني تان با آن شخص سوم ، چشم بصيرت شما را كور كند، خوب در صحبتها ، حالات حركات و رفتار دوستتان در ارتباط با آن فرد توجه كنيد و بعد ذره اي شك نكنيد كه روزي روزگاري كه رابطه شما با همين دوستتان به هم خورد و ميانتان شكر آب شد قطعاً همان برخورد و رفتار را هم با شما خواهد داشت. اگر ديديد يكدفعه قضاوتهاي دوستتان نسبت به آن دوست سابقش صد و هشتاد درجه تغيير كرد و نقطه مقابل گذشته اش شد اگريكباره منكر تمام صفات و ويژگيهاي مثبت او شد ، اگر شروع به دروغ گفتن راجع به او و تهمت زدن به وي كرد ، اگر مشغول دشنام دادن و اهانت به آن شخص شد ، اگر سعي در بدنام و بي آبرو كردن ناحق او داشت ، اگر در صدد محروم كردن وي از حق مسلّمش برآمد ، اگر … لحظه اي ترديد نكنيد كه روزي خواهد آمد كه عين همان برخورد ها را با شما داشته باشد زيرا در هر حال هميشه امكان به هم خوردن صميمانه ترين دوستي ها و بدنبال آن فرارسيدن دوران قهر و جدايي وجود دارد و در چنين شرايطي هر كس آن چنان رفتار مي كند كه شخصيت و منش وي اقتضا مي كند ، برعكس اگر كسي آن ايمان بزرگواري عزت نفس ، شخصيت و تربيت را داشته باشد كه حتي در بدترين شرايط و روابط در مورد ديگران پا از جاده عدل و انصاف خارج نگذارد و جز حق نگويد و نكند  ، چنين كسي شايسته دوستي و اعتماد و اتكاست. اين تجربه به ظاهر ساده اما فوق العاده حياتي است كه گاه در بحراني ترين شرايط به كمك بعضي ها آمده و باعث شده كه بتوانند به يكي از بزرگترين و حياتي ترين انتخابهاي آن دوره از زندگي خود دست بزنند و بخش قابل توجهي از وقت و عمر آينده خود را از اتلاف و هرز روي نجات دهند.                         

                                         خانم س .ش

صحبت يا غيبت

مي دانيم زبان وسيله ارتباطي انسان با ديگران است كه مانند هر وسيله ديگري مي توان از ان خوب يا بد بهره گيري نمود. قديمي ها در اينباره ضرب المثلي دارند و مي گويند : بفرما و بتمرگ ، هر دو يكي است ولي تفاوت اخلاقي اين دو كلمه بسيار است. متاسفانه امروزه در روستاي ما يك فرهنگي در ميان بيشتر نوجوانان در حال شكل گيري است و آن اين است كه بدزبان هستند و مانند سيگار كشيدن كه بعضي ها آنرا نشانه توانمندي و بلوغ خود مي دانند حرفهاي ناشايست و در بعضي مواقع حرفهاي ركيك زدن را هم نشانه توانمندي و بلوغ خود مي دانند. مي خواهم بگويم كه بسياري از نوجوانان ما از زبان كه وسيله ارتباطي بين انسانهاست به شكل نادرست استفاده مي نمايند و در صورتي كه اين روش ادامه يابد در آينده اخلاق و فرهنگ اخلاقي و اجتماعي ما ناشايست خواهد شد. بزرگترها هم از قافله عقب نيستند بلكه به صورت غيبت كردن از زبان استفاده نادرست مي كنند. فرهنگ ما صحبت كردن درباره ديگران را در دو شكل طبقه بندي مي كند يكي اينكه فردي نظرات خود را نسبت به ديگري رودررو گويد و اين را شجاعت مي نامند و ديگري اينكه فردي نظرات خود درباره ديگري را در پشت سر او يعني در نبود او به فرد يا افراد سومي مي گويد كه اين را غيبت مي نامند. در گذشته ها گفته مي شده كه غيبت كردن پشت سر ديگران كار پيرزنان است و علت آنرا ضعف اين اشخاص مي دانستند ، ولي متاسفانه امروزه بويژه در فصل زمستان يك حالت عمومي به خود گرفته است . در اين مسابقه زنان گوي سبقت را از مردان ربوده اند براي اينكه زنان در جامعه كوچك ما از بسياري حقوق انسان داراي حق ، محرومند به همين جهت هرگاه كه به هم مي رسند و يا به خاطر مناسبتي در يك خانه جمع مي شوند بجز غيبت كردن از ديگران مشغولياتي ندارند و اين جمع زنانه يك كارگاه آموزشي غيبت است، در اين كارگاه به طور غير مستقيم مادران به دختران خود بهره گيري نادرست و ناشايست از زبان را مي آموزند. براي دختران كه همراه مادران خود در آن جمع حضور دارند اين جلسه يك مدرسه آموزش بدگويي از ديگران است به همين جهت مي بينيم كه دختران كپي مادران خود مي شوند. آيا از زن و دختري كه سواد ندارد ، اطلاعاتي ندارد ، كتاب نمي خواند ، مسائل علمي را نمي شناسد، تاريخ نخوانده و نمي داند ، جهان را نمي شناسد ، در جلسات بحث و گفتگو درباره مسائل جدي اجتماعي شركت ندارد ، در تصميم گيري ها به او بهايي داده نمي شود و … به جز اين انتظار ديگري مي توان داشت؟ علاوه بر زنان امروزي ، مردان هم در فصل بيكاري با تجمع در جلوي دكانها يا در كنار خيابان به كار گفتگو درباره ديگران مشغولند، اين لشگر غيبت كنندگان چه زن و چه مرد ، از آن رو كه در ذهن خود غيبت كردن را كار نادرست و غير اخلاقي و گناه هم مي دانند كه در جهان آخرت كيفر خواهد داشت ، در پايان گفتارهاي نغز خود درباره ديگران براي تبرئه خود از قضاوت وجدان و نيز با اين اميد كه خدا هم اين عمل را گناه محسوب نكند به خدا هم به شكل جمله خبري مي گويند كه «‌ خدايا غيبتش نبود ، صحبتش بود » . نتيجه منطقي كه از اين جمله مي توان گرفت اين است كه خدا نمي داند كه اين گفتارها را از غيبت به حساب آورد يا صحبت و حالا اين گوينده به خدا اطلاع مي دهد كه صحبت است. اين جمله با اعتقاد به خداوند يگانه ، توانا ، بينا و دانا منافات دارد. وقتي در يك جمع غيبت كنان بتواني حضور داشته باشي و به حرفها گوش دهي و جمله هاي گفته شده را بسنجي و دسته بندي كني به اين نتيجه خواهي رسيد كه جمله هاي منفي گفته شده درباره فردي ، چندين برابر جمله هاي مثبت است. سئوالي كه پيش مي آيد اين است كه آيا مي توان چنين نتيجه گيري كرد كه چنين فردي كه منفي بين است و جنبه هاي منفي رفتار فردي را بيشتر مي بيند و گاهي هم بزرگ نمايي مي كند يك بيمار رواني است؟ اگر جواب مثبت باشد راه حل برون رفت از اين ناهنجاري اخلاقي چيست.

به اميد خواندن نظر ديگر همشهريان خوبم.            

       حبيب شاهسون

علم بهتر است يا ثروت

هر بار كه اين جمله موضوع انشاء بود من با غرور مي نوشتم « علم » ، در حين نوشتن هم به علم مي انديشيدم و تلاش مي كردم كه علمي هم بنويسم و همين گونه كه علمي مي نوشتم نمره خوب هم مي گرفتم و ضمن گرفتن نمره خوب علم هم مي آموختم ولي وقتي از سر كلاس و محيط مدرسه به بيرون مي آمدم و قدم در جامعه روستاي خودمان يعني ماركده مي گذاشتم مي ديدم و هنوز هم مي بينم همشهريان خوبم شكل ديگري مي انديشند و اگر از يكايك آنها بپرسي علم بهتر است يا ثروت بي گمان خواهند گفت ثروت!؟ و برايت هم مثالهاي عيني و از ديد خودشان منطقي هم خواهند آورد، مثلاً خواهند گفت تو علمت را ببر در دكان نانوايي اگر يك عدد نان بهت دادند؟ و يا مي گويند حالا آنها كه دنبال علم (درس خواندن) رفتند چه كار كردند؟ عمو امروزه پول حلال همه مشكلات است!و   و وقتي به رفتار يكايك آنها بنگري اين انديشه بهتر بودن ثروت را در تمام حالات زندگي آنها خواهي ديد.

براي نمونه پسران زيادي در روستا بودند كه علاقه زيادي به تحصيل علم داشتند و با اين علاقه مي توانستند به درجه بالاي علمي هم برسند ولي خانواده آنها با بهانه هايي مثل نداشتن پول ، دور بودن محل تحصيل و … آنها را از تحصيل باز داشتند و با گفتن اين جمله كه : آنها كه تحصيل كردند مگر بيشتر از يك نان مي خورند و رزق ما هر چه باشد مي رسد و … ، فرزندان را نسبت به كسب علم و دانش بي علاقه نمودند. نتيجه آن را اكنون مي بينيم ، وقتي تعداد تحصيلكردگان روستاي ماركده را با روستاهاي اطراف خود مي سنجيم مي بينيم كه خيلي عقب هستيم كه ننگي است براي روستا. دختران روستا سرنوشت بدتري از پسران دارند وقتي كه دختر تحصيلات ابتدايي خود را تمام كرد خانواده آن را مجبور به ترك تحصيل مي كند و به كارهاي خانه و يا قالي بافي مي گمارد و نهايتاً با سن كم او را شوهر مي دهند كه اين ستمي است بزرگ از طرف پدران و مادران به دختران روستا.  و نتيجه آن را به عينه مي بينيم. در روستاي به اين بزرگي يك دختر حداقل ديپلمه نداريم كه مربي مهد كودكمان باشد و بايد از روستاهاي ديگر مربي مهد كودك به روستا بيايد.

همشهريان خوبم بياييد روي اين طرز فكر علم و تحصيل ستيزي خود تجديد نظر نماييد ، شما اگر ثروت دوست هستيد و مايل هستيد ثروت خود را هر روز بيشتر كنيد باز هم بايد سراغ علم برويد و با علم اندوزي ، دانايي كسب كنيد و پس از كسب دانايي ، توانا خواهيد شد آنگاه بهتر و راحتتر به ثروت هم دست خواهيد يافت . يعني كار و توليد ثروت را در كنار علم اندوزي قرار دهيم تا در آينده روستايي داشته باشيم با افراد داراي تحصيلات عاليه، مردماني با فرهنگ و فرهيخته تا روستايمان در ميان روستاهاي اين منطقه نمونه باشد.     به اميد آن روز.     

   جعفر شاهسون

شوخي با معلمان

v آدرس دبير ادبيات : بزرگراه حافظ ، بعد از پل رودكي ، چهار راه فردوسي ، نبش خيابان مولوي ، كتابفروشي غزل ،  منزل سعدي فارسي

v آدرس دبير ورزش: دهكده المپيك ، خيابان ورزشگاه ، چهار راه زورخانه ، جنب باشگاه بدنسازي ، پلاك 90 ، منزل داوري

v آدرس دبير تاريخ:شهرك اكباتان ، ميدان كريم خان ، خيابان باستان شناسي ، كوچه ايرانيان ، منزل داريوش غزلي

سعيد عرب

غارت ماركده (قسمت پنجم)

                    ·   صفات مردان اردوي رضا خان:

بدون شك پيرامونيان و افراد اردوي رضاخان و جعفرقلي انسانهاي پاك نهاد و درستكاري نمي توانستند باشند و اگر بگوييم تعدادي ارازل و اوباش و مردماني بي عاطفه بودند چندان بيراهه نگفته ايم. كدام انسان باعاطفه اي حاضر مي گردد دسترنج ديگري را به يغما ببرد و آنچه را كه نمي توانسته ببرد نابود كند؟ مي گويند تعدادي از پيرامونيان رضاخان از مردم سوادجان و بويژه آپونه بوده اند و مقدار زيادي از اموال مردم ماركده را همين آپونه اي ها برده بودند. يكي دو تا از گاوهايي كه برده بودند دو سه روز بعد از صحراي آپونه فرار كرده و به ماركده بازگشتند. پيرمردان ، مردان آن روز آپونه را مردماني بي عاطفه و انسانهايي كه حلال و حرام و حق همسايگي سرشان نمي شود مي پنداشتند . عده اي ديگر از پيرامونيان رضاخان از مردم جوزدان ، نجف آباد و … بوده اند.

تمام زن و بچه ها از ماركده بيرون رفته و تنها خانواده كدخدا مانده بوده است، تعدادي از مردان نيز مانده وياغيان آنها را به عنوان خدمه به خدمت مي گيرند. يكي از همشهريانم از قول پدرش مي گويد ” من(پدر راوي) دشتبان جلو ده بودم ، همه روزه چند عدد  مرغ از خانه هاي مردم گرفته ، كباب كرده براي نهار و شام نگهبانان روي كوه مي بردم. يك جفت گيوه ملكي نو به پا داشتم روز آخر يكي از تفنگداران گفت گيوه هايت را در بياور و به من بده ، گفتم چند روز به شما خدمت مي كردم حالا به جاي اينكه چيزي به من بدهيد گيوه هايم را هم مي خواهيد بگيريد، ياغي گفت اگر در نياوري با گلوله مي زنمت و تفنگ را به سمت من نشانه رفت ، من نيز از ترس گيوه هايم را به او دادم ، وقتي پوشيد گفت بگو مبارك باشد ، و من پابرهنه به روستا آمدم “ . با عرض تاسف بايد گفت چند نفري از همشهريان كه در روستا مانده بودند علاوه بر خدمت به ياغيان ، خود نيز همانند غارتگران رضاخاني، اموال مردم را غارت مي كردند و در اين رويداد چيزي نداشتند كه از دست دهند و چيزي هم به دست آوردند و به گفته پيرمردان به نان و نوايي هم رسيدند و پس از اينكه مردم به روستاي خراب و تهي از همه چيز برگشتند، آنان زندگيشان بهتر از گذشته شده  بود ولي به خاطر كار نادرست آنها از ذكر نامشان خودداري مي نماييم.

                    ·   سال رضاخاني:

سئوال اين است كه رضا جوزداني ماركده را در چه سالي غارت كرد؟ آقاي جلال عرب ، از خاندان حاج عباسيها، مي گويد  ” من چهار ساله بودم كه رضاخان ماركده را غارت كرد و سال تولد من درحاشيه قرآن1331 هجري قمري نوشته شده است  “  بنابراين رضا جوزداني در سال 1335 ه ق ماركده را غارت كرده است. قراين ديگري نيز هست كه موضوع فوق را تاييد مي كند، آقاي جواد شاهسون از قول پدرش مي گويد ”  من(فيض الله) حدود 10 ساله بودم كه رضاخان به ماركده آمد و سال تولد فيض الله 1284 ه ش است   “ همه بزرگان ماركده بر اين قول هستند كه سال بعد از غارت رضاخان ، سال گراني شد و سال گراني را نويسنده اي در حاشيه قرآنها 1336 ه ق ذكر كرده است. با اين وجود مي توان به طور يقين گفت ماركده در سال 1335 ه ق توسط رضا جوزداني و پيرامونيانش غارت شده است. دلايل و قراين ديگري مي توان ذكر كرد:

1-يكي از علت هاي غارت ماركده توسط رضا جوزداني ، دستيابي او به پولهاي سردار محتشم كه نزد كدخدا علي ،جهت خريد زمين، به امانت گذاشته شده بود مي دانند. با نوشته ها و سند هايي كه بدست آمده خريد زمين ها در ماههاي رجب و شوال سال 1335 ه ق كه مطابق فروردين و ارديبهشت 1296 ه ش است بوده.

2-آقاي كريم نيكزاد مي نويسد”   …  اعمال آنها (رضا و جعفرقلي) در سال 1335 ه ق واقعاً موجب وحشت و هراس ساكنين اصفهان ، لنجان و چهارمحال گرديده بود“  (كتاب شناخت سرزمين بختياري نوشته كريم نيكزاد امير حسيني).

3-آقاي حسين سعادت نوري مي نويسد”    … سردار جنگ مأمور سركوبي رضا و جعقر قلي چرمهيني شد كه از سال 1335 ه ق در حوزه چهار محال و اطراف اصفهان به راهزني و دزدي اشتغال جسته بودند  “ (مجله ارمغان  آذرماه 1346- حسين سعادت نوري).

با اين اوصاف مي توان گفت رضا و جعفر قلي در همان ابتداي اوج گرفتن قدرتشان يعني سال 1335 ه ق براي دستيابي به پولهاي حاج طالب و ديگر ثروتمندان ماركده و پولهاي به امانت گذاشته شده سردار محتشم بختياري و احتمالاً نشان دادن زهر چشمي به بختياريان به ماركده يورش آورده و آنرا غارت كرده اند. مي گويند گياهان و بوته هاي خشخاش نزديك به تيغ زدن و جوها خوشه كامل كرده و گندم ها در حال خوشه كردن بودند يعني نيمه هاي خرداد ماه 1296 ه ش مطابق با 1335 ه ق.

رضا جوزداني در ماركده به هدف هاي خود نرسيد ، پولهاي بختياريان را به دست نياورد ،  به پولهاي حاج طالب و ديگر ثروتمندان دست نيافت ، گله ها را نتوانست ببرد ولي تمام مواد غذايي ، خواروبار ، مرغ و خروس و گاو و گوسفندهايي كه در روستا بودند را بردند. فرش ، وسايل كشاورزي را نيز بردند و بسياري از چيزهايي را كه نمي توانستند ببرند نابود كردند و يا آتش زدند. هنگامي كه مردم به خانه هاي خود بازگشتند علاوه بر غارت و ويراني هيچگونه مواد غذايي جهت خوردن وجود نداشته است. آقاي حبيب الله عرب مي گويد” كدخداعلي با چند نفر به فريدن نزد آشنايان خود رفت و مقداري گندم و جو قرض گرفت و در روستا بين مردم تقسيم كرد “ مردان و زنان كه به گرمدره رفته بودند تمام گله ها و گوسفندها را در قلعه گرمدره جاي داده و خود نيز در همان جلوي قلعه مي زيستند و حتي روزها هم گله را از قلعه بيرون نمي بردند و تفنگچيان ماركده و گرمدره در سنگر ها آماده دفاع بودند، در اينجا بايستي از مردم گرمدره به خاطر پذيرايي ، حمايت و كمك به مردم ماركده سپاسگذاري كرد. مردم قوچان تمام زن و بچه هاي خود را به يانچشمه فرستادند و خود در چند جاي روستا سنگربندي كرده و از روستا محافظت مي كرده اند و از توي كنده ها ، در زير زمين نقب زده و رفت و آمد كرده و از تير رس رضا خانيان در امان بودند ، رضاخانيان تلاش زيادي براي رفتن به قوچان كردند ولي موفق نشدند.مردم قوچان مي گويند علت اينكه رضاخانيان نتوانستند قوچان را غارت كنند ، نتيجه دلاوري و شجاعت و دفاع شايسته مردم بوده ولي مردمان ماركده بر اين باور هستند كه عامل اصلي طغيان رود خانه بوده كه هر كسي ياراي عبور از آن را نداشت.بنظر مي رسد نظر مردم ماركده درست تر باشد.ادامه دارد …                                     محمد علي شاهسون ماركده