آراي مردم ماركده به كانديداي مجلس هفتم
انتخابات روز 1/12/82 مجلس دوره هفتم شوراي اسلامي در ماركده با استقبال مردم روبرو و 739 رأي به صندوق ريخته شد كه پس از شمارش نتيجه آن به شرح زير اعلام گرديد :
جهانگير باقري 11 رأي، مرتضي تمدن 421 رأي، امرالله درخشان 9 رأي، رضا درعلي و مظاهر گنجي و عبدالله محمودي بدون رأي، محمد رئيسي 129 رأي، رامين رياحي 3 رأي، حميد رضا طهماسبيان 10 رأي، شهزاد فاطميان 2 رأي، مهشيد كريمي 59 رأي، علي كريمي 3 رأي، حسن يميان 57 رأي، مجتبي نادعلي 23 رأي، بهنام ولي پور 1 رأي و آراي باطله 11 رأي.
تهيه گزارش: عليرضا صميئي فر
نقدي بر انديشه بزرگان روستا
تاريخ 25/11/82 جلسه اي با دعوت از بزرگان روستاي ماركده به منظور بحث و بررسي درباره پيشنهاد الحاق دهياري روستاي قوچان به دهياري روستاي ماركده تشكيل شد. در اين جلسه اعضاي شورا و دهيار ماركده با برشمردن مزيت ها و فوايد و دلايل اين ادغام سخن گفتند آنگاه چند نفر از بزرگان دعوت شده حاضر در جلسه لب به سخن گشودند و با شمردن دلايلي، مخالفت خود را اعلام داشتندكه دلايل ارائه شده قابل نقد مي باشد.
بزرگان گفتند: به دنبال ادغام دهياري هاي دو روستا شوراي واحدي نيز تشكيل خواهد شد. آنگاه مردم مردم قوچان به كانديداي ماركده اي رأي نخواهند داد ولي مردم ماركده به كانديداي شوراي قوچان رأي خواهند داد؟
از اين بزرگان مي پرسيم: شما از كجا ميدانيد در آينده مردم قوچان به كانديداي ماركده اي رأي نخواهند داد ولي مردم ماركده به كانديداي قوچان رأي خواهند داد؟ اگر نظر شما را درست بپنداريم چه دلايلي باعث شده مردم ماركده به قوچاني ها اعتماد كنند ولي مردم قوچان به ماركده اي ها نه؟ نتيجه اي كه از اين مي توان گرفت اين است كه مردم قوچان تواناتر و مورد اعتماد تر هستند و ماركده اي ها به آنها اعتماد دارند و رأي مي دهند؟ بايد دانست رأي دادن حق مردم است. در اين صورت طبيعي است هر فرد قوچاني و ماركده اي هركه را تواناتر و مورد اعتمادتر يافتند به آن رأي دهند.
استدلال ديگر بزرگان اين چنين است: در ماركده بهتر و راحت تر مي توان براي كارهاي عمراني از مردم كمك دريافت كرد و به عنوان آورده مردمي ارائه داد تا قوچان؟
باز هم از اين بزرگان مي پرسيم: شما كه تاكنون در روستاي قوچان مسئوليتي نداشتيد كه بدانيد روحيه و ديد مردم آنها نسبت به شركت در كارهاي اجتماعي و عمراني چه مقدار است؟ از طرفي همين مردم قوچان پا به پاي ديگر روستاها كارهاي عمراني خود را نيز انجام داده اند و شما با چه اطميناني اين را مي گوييد؟ آيا اين نگرشها از خودبرتربيني نشأت نمي گيرد؟ آيا شما از داخل ماركده خبر داريد؟ آيا واكنش مردم را نسبت به پرداخت هزينه زباله و عوارض ها مي دانيد؟
استدلال ديگري كه اين بزرگان ارائه دادند اين است كه ممكن است شورا بعد از محمد عرب، دهيار بعدي را از مردم قوچان برگزيند؟
مي پرسيم اگر شوراي مشترك دو روستا كه 5 نفر خواهد بود پس از بحث و بررسي مشورت، يك نفر را كه شرايط دهيار را دارا باشد چه از مردم ماركده و چه قوچان برگزيند چه اشكالي مي تواند داشته باشد؟ آيا در انتخاب دهيار بايد تخصص، توانايي و مديريت ملاك باشد يا تعصب قوم و روستا گرايي؟
همشهريان عزيز، ما در عصري زندگي مي كنيم متفاوت از پدرانمان. بياييد قدري انديشه هاي خود را توسعه دهيم و فراتر از روستاي خود بينديشيم ، آينده را وسيع تر، بازتر و گسترده تر ببينيم. ما از بسياري از مسائلمان من جمله مخابرات، مدارس، درمانگاه، شركت تعاوني، مزارع، سرويس هاي حمل و نقل و ….كه مشترك هستند چه زياني ديده ايم كه از آينده وحشت داريد؟
اگر دوست داريد روستايمان در آينده يكي از روستاهاي مطرح باشد، مركزيت خود را حفظ كند و با شتاب بيشتري توسعه يابد، لازمه آن اين است كه تعصب را كنار بگذاريم و خرد و خردگرايي را جايگزين آن نماييم.
محمد علي شاهسون ماركده 10/12/82
دايي موسي قلي
موسي، پسر عمران پيغمبر معروف بني اسرائيل بوده. واژه موسي از دو جزء تشكيل شده « مو » و « سا ». در زبان سرياني « مو » به معني تابوت و « سا » به معني آب است. بدين جهت اين نام را بر اين كودك نهادند كه او را در يك تابوت از رود نيل از آب گرفتند و موسي نام دادند يعني فردي كه داخل تابوت از آب گرفته شده. و نيز گفته اند اين واژه ممكن است از زبان قبطي گرفته شده باشد. در زبان قبطي « موشا » تلفظ مي شده كه « مو » به معني آب و « شا » به معني درخت است. دليل اين نامگذاري باز اين بوده كه اين طفل را در تابوتي از روي آب در كنار و يا ميان درختان گرفته اند. بعد « شا » در زبان عربي تبديل به « سا » شده و به قاعده يايي با « ي » نوشتند و به الف خواندند. واژه موسي از زبان و فرهنگ سرياني يا قبطي و در نهايت يهوديت به زبان و فرهنگ عرب وارد و از طريق متون و باورهاي دين اسلام به زبان و فرهنگ ايراني راه يافته است.
قلي واژه اي است تركي، برگرفته شده است از« قل » به معني غلام به علاوه « ي » اضافه. بنابراين تركيب كلمه موسي قلي را مي شود گفت: بنده يا غلام موسي. از اين تركيب به عنوان نام پسران در فرهنگ ايران زمين استفاده مي شده است. موسي قلي نام پسر بچه اي بود كه در تاريخ 1294 هجري شمسي در روستاي ماركده از پدري به نام علي ميرزا و مادري به نام گل نساء در طايفه جعفر خدادادي ها چشم به جهان گشود. متأسفانه اين زمان كشور ايران و از جمله منطقه ما و بويژه روستاي ماركده در حالت بحراني قرار داشت. بدنبال وقوع انقلاب مشروطه دولت مركزي ضعيف و كشور ناامن بوده. در اين منطقه خان هاي بختياري حاكمان بلامانع شدند. و رضا خان جوزاني و جعفر قلي چرمهيني ياغيان معروف منطقه اوج مي گرفتند دو سال بعد ماركده توسط رضاخان جوزداني غارت شد. در همين زمان خان هاي بختياري با فشار فزاينده خود بر مردم، زمينهاي كشاورزي را تصاحب مي كردند. در اين زمان مردمان ماركده با توجه به شكل زندگي و شيوه توليد و كسب درآمد به دو گروه تقسيم مي شدند: يك گروه كشاورزان و دامداران و گروه ديگر خوش نشينان و كاسب كاران. خانواده موسي قلي در گروه كاسب كاران قرار داشت و موسي قلي تقريباً تمام عمر خود را كاسب بود. كاسب به فردي گفته مي شد كه كارش سرويس و خدمات دهي به كشاورزان بود. مثل دشتبان، چوپان، حمام چي، آسيابان چي،كرپه چي، گاوچران، آهنگر، دلاك، تخت كش و گيوه دوز، دكان دار، آب مالي، گرازپا. تفاوتي كه موسي قلي با ديگر كاسبان داشت و باعث شده ما سرگذشت او را بنويسيم، صفات نيكوي اوست كه در زير مي خوانيد.
موسي قلي هشت سال دشتبان چم بالا بود كه آن زمان چم بالا باغ اربابي بود. كشاورزان وظيفه داشتند باغ را بيل بزنند، آبياري كنند، هرس بكنند وقتي كه ميوه هاي انگور نزديك رسيدن بود مأمور يا ضابط ارباب به محل مي آمد. در ابتداي ورود به مزرعه مي نشست و سخت كنترل مي نمود كه كسي از كشاورزان به باغ رفت و آمد نكند و اگر هم براي آبياري يا چيدن علف هاي هرز مي آمد حق چيدن انگور را نداشت و به همين جهت هم خود و هم از دشتبان مي خواست كه سخت از كشاورزان مراقبت كند كه مبادا خوشه انگوري از درختي كنده شود.
ادامه دارد … محمد علي شاهسون ماركده 1/12/83
انتقاد از مردم و شورا
گر چه انتفاد از مردم ثمري ندارد ولي به نظر ميرسد گفتني ها را بايد گفت. مردم روستاي ما، روز انتخابات اعضاي شوراي اسلامي، با اينكه كار جوهره اصلي شان است ولي كار را تعطيل كرده، با شور و شوق تمام دوستان، اقوام و فاميل خود را جهت راي دادن دعوت مي كردند كه كاري است درخور تحسين. ولي از فرداي آن روز ديگر كاري به اعضاي شورا نداشته و ندارند. و حاضر نيستند در كوچكترين مسائل و مشكلات شورا را ياري دهند و آنها را به امان خدا رها كرده اند.
در مقابل انتقادي هم از اعضاي شورا دارم. هنگامي كه اعضاي شورا برگزيده شدند شوقي بي مثال در چهره حاميان آنها پديدار گشت و ابراز شادماني خود را با بر دوش گرفتن برگزيدگان اعلام نمودند. ولي ديده شده اعضاي شورا در جلسات مي گويند: آنان كه حقوق دريافت مي كنند كاري براي مردم نمي كنند، شما از ما چه انتظاري داريد؟ يا گفته اند ما اشتباه (غلط) كرديم شورا شديم؟ يا ما بي عقل (ديوانه) بوديم كه كانديد شديم!
جمله هاي فوق زيبنده اعضاي شورا كه برگزيدگان مردم هستند نمي باشد تا نظر شما و مردم چه باشد.؟
غلامعلي عرب ماركده
بيا
بيا تا دوستي هايمان را با گلهاي سرخ آغاز كنيم و عشقمان را با ياسها آذين كنيم. بيا تا با هم ماندن را به زنجير وفا بسپاريم و كلبه ي عشق را در بهار جنگل بسازيم. بيا تا آسمان قلبهايمان را آبي كنيم و تنها من و تو پرنده هاي آن باشيم. بيا در كنار دريا همراه با پرستوها آن ترانه عشق بخوانيم تا كه دنيا باور كند عشق ماندني است. اين متن را تقديم به كسي ميكنم كه نبود وي حس بودنش به من شوق زيستن داد. او كه ديدگانش به فروغ خداوندي شبيه است و مظلوميت نگاهش به زيبايي نجابت خورشيد. باز هم از تو ميگويم. تو كه در پاييز هزار رنگ راهبرم بودي، تو كه در اوج مهرباني پناه قلب خسته و تب آلودم بودي، تو كه فانوس به دست، راهم را نشان دادي و مرا با نم باران و خورشيد عشق آشتي دادي. باز هم از تو مي نويسم؛ تو كه يادآور شكوه مهر و محبتي از تو مي نويسم، چرا كه تمام كلمه هاي نانوشته مرا تو نخوانده مي داني. نه نگو كه نيستي! نگو كه اقاقي نيستي، با ياس نسبتي نداري و هم جنس باران نيستي. تمام دردهاي لاعلاج من با وجود مقدس تو درمان گرفت.
اي سحر آفرين! اي كه جادوي نگاهت راه مرگ را به رويم بست.
من زيباترين كلمات را در گلدان كاشته ام كه روزي به تو تقديم كنم پس به ياد من باش و مرا فراموش نكن.
خانم شاهسون22/10/82
مرواريد ماركده(قسمت آخر)
مرواري خود به تنهايي و يا پيش اين و آن اقوام زندگي مي كرد. در آن روز افرادي مثل مرواري كه خانواده منسجم نداشتند ناگزير بودند با كار كردن براي ديگران، زندگي خود را بگذرانند كارهايي مثل تولكي كردن، ميوه چيدن، درو كردن، پنبه ريسيدن، كار بافي، خيگ زني، آب آوردن، سنجد چيدن، علف چيدن، خرمن كوبي، دوخت و دوز، پشم ريسي و …. زن جواني كه نا گزير بود هر روز براي خانواده اي كار كند تا بتواند لقمه ناني به كف آرد از ديد مردم زني نجيب تلقي نمي گردد. شادروان ماه منير مي گويد: دختر ولوي بود، حرفهايي پشت سرش مي زدند. ولي با مطالعه كارهايي كه اين خانم انجام داده كه بيانگر انسان دوستي اوست، به نظر مي رسد اين حرفهاي ناشايست و بدبينانه كه به مرواري نسبت مي دادند مي تواند نادرست باشد و اين برداشت هاي مردمان بوده تا واقعيت ها.
روستاي ماركده در سالهاي جواني مرواري، بدترين موقعيت اقتصادي و بالطبع اجتماعي را داشته است. چون به دنبال وقوع انقلاب مشروطه، دولت مركزي ضعيف شده و ناامني سراسر ايران را فرا گرفته بود. خان هاي بي فرهنگ و تمدن بختياري در اين منطقه به قدرت رسيده و املاك مردم را به عنوان خريد تصاحب كرده بودند و رژيم ارباب و رعيتي برقرار شده بود. محصول و دسترنج مرم به عنوان سهم ارباب از روستا خارج مي گشت و اندك باقي مانده محصول نيز با عنوان هاي سيورسات و… از مردم به زور گرفته مي شد. رضا خان جوزداني نيز روستا را غارت و ويران نموده در نتيجه روستاي ماركده با فقر مطلق، مردماني افسرده، نااميد، ناتوان و بلازده به زندگي خود ادامه مي داد. در همين زمان انگلسيان در مسجد سليمان نفت را كشف مي كنند و كم كم صنعت نفت در آبادان ايجاد مي گردد و آوازه رونق اقتصادي آن در همه جا مي پيچد و مردم از هر جا به آبادان مهاجرت مي كنند. در همين زمان ها رضاخان و رضاشاه بعدي كم كم به قدرت مي رسند و كشور با تدبير و تلاش هاي او امنيت خود را باز مي يابد. از ماركده تعدادي تصميم مي گيرند با پاي پياده و با عبور از زاگرس و گذشتن از رودخانه ها به آبادان بروند. مرواري نيز شخصاً تصميم مي گيرد همراه اين مردان همشهري، جهت يافتن كار و بدست آوردن لقمه ناني به آبادان برود. اين تصميم مرواري با توجه به بافت سنتي جامعه مرد سالار و ديد و بينشي كه مردم بويژه آن روز به زن داشتند، تصميمي بود شجاعانه، و بي باكانه و حكايت از اراده آهنين اين بانو مي كند. ضرب المثلي هست كه مي گويد: « شير از بيشه كه در آمد چه نر و چه ماده » در مورد مرواري صدق مي كند. يادآوري اين نكته سودمند است كه در اين زمان زنان را ضعيفه خطاب مي كردند.
· مرواري در آبادان
يك ضرب مثل عاميانه اي است كه مي گويد: « خدا گر ز حكمت ببندد دري ـ ز رحمت گشايد در ديگري ». گويا مضمون اين ضرب المثل در ارتباط با سرنوشت مرواري صدق مي كند. در ماركده اقوام نتوانستند و يا نخواستند از مرواري حمايت و او را كمك نمايند. در آبادان خانم نيكوكار بيگانه اي اين كار را انجام داد. خانم نيكوكاري از تبار ستم ديدگان، از مردمان محروم و زجر كشيده، و تهي دست ولي داراي قلبي سرشار از محبت و نوع دوستي، بنام ام النساء كه با نان پزي زندگي خود را گذرانيده. اين خانم، بچه هاي بي سرپرست را كه از روستاهاي چهارمحال به آبادان مي رفتند پر و بال مي داده، حمايت مي كرده و سرپرستي مي نموده است. و مرواري هنگام ورود به آبادان با اين خانم نيكوكار و انسان دوست آشنا شده و به او پناه مي برد و با حمايت او مشغول به كار مي گردد، كارهايي مثل لباس شويي و نان پزي. آقاي قربانعلي عرب مي گويد:” بعضي از مردم لباسهايشان را مي آوردند به خانه مرواري و خاله مرواري در خانه خود آنها را مي شست و خشك مي كرد و به آنها بر مي گرداند و عده اي هم از او دعوت مي كردند كه در خانه خودشان لباسهايشان را بشويند و تحويل دهد، نان پزي هم به همين شكل بود .“بعد از چند سال كار و پشت سر گذاشتن كابوس گرسنگي تصميم مي گيرد هر سال فصل تابستان به ماركده مسافرت نمايد و با همشهريان و اقوام خود ديدار نمايد. با اينكه در طول چند سال زندگي خود در ماركده هيچگاه لحظه هاي شادي بخش، خوشايند و لذت بخش نداشته بلكه زندگاني او سرتاسر درد، رنج، غم، گرسنگي، فقر، محروميت، بي مهري و سرزنش بوده است با اين حال عواطف انساني بر عقيده هاي ناشي از اين همه رنج بر او غلبه مي كند. در اولين مسافرت خود به ماركده با مقايسه جامعه آن روز آبادان و روستاي كوچك ماركده، فقر و محروميت را بيشتر احساس مي كند و در اين ميان موقعيت غير انساني و دردناك بچه هاي يتيم روستا را عريان تر مي بيند. عواطف انساني او بر او نهيب مي زند كه: اينها هم مثل تو هستند و نياز به كمك دارند و تو مي تواني به آنها كمك كني. همانگونه كه خانم ام النساء به تو كمك كرد. مرواري تصميم ميگيرد بچه هاي يتيم را به آبادان برده و بكار بگمارد. همه ساله كه به ماركده مي آمده يك يا دو بچه يتيم و بي سرپرست را همراه خود به آبادان مي برد و از آنها همانند يك مادر، دلسوزانه سرپرستي مي كرد، غذا مي داد، در خانه خود جاي مي داد، حمامشان مي داد، لباسهايشان را مي شست، وصله مي كرد، مي دوخت و حمايتشان مي كرد و براي آنها كار پيدا مي كرد و در صورت نياز به معالجه نزد پزشك مي برد. شادروان مريم بيگم فرزند ارشد مرواري مي گويد:” از ماركده پسري به آبادان آورد كه حسن نام داشت و از دو چشم نابينا بود با راهنمايي و سرپرستي مادرم زندگي جديد خود را بنا نهاد. در آبادان زندگي خود را با دريافت اعانه از نيكوكاران مي گذراند و صاحب ثروت و زندگي خوبي شد كه در زمان جنگ خانه اش شب هنگام، بمباران و وي نيز كشته شد. دختري بود به نام رقيه، به آبادان آورد، سرپرستي كرد و به يك جوان ماركده اي كه در شركت نفت كار مي كرد شوهر داد. پسر بچه اي بنام عباسعلي را به آورد، بيماري كچلي او شديد بود مادرش او را پيش پزشك برد، دكتر با ديدن سر اين بچه ناراحت مي شود و كشيده اي به صورت مادرم مي زند و مي گويد: چرا بچه ات را به اين روز انداختي و او را پيش پزشك نبردي. مادرم يك سال تمام شخصاً سر او را مي شست، دارو مي ماليد، و مداوا مي كرد و مرتب پيش پزشك مي برد. شناسنامه نداشت براي او شناسنامه گرفت و بعد از بهبودي او را پيش يك بقال به شاگردي گذاشت. دو خواهر يتيم از ماركده آورد، سرپرستي كرد و شوهرشان داد“. مريم بيگم پس از ذكر سرنوشت تعداد ديگري از بچه هاي يتيم كه مادرش به آبادان آورد و ذكر رنج هايي كه مادرش براي ادامه زندگي مي كشيد مي گويد:” يك بار مادرم سه بچه از روستاي ايلبگي به آبادان آورد دو تا پسر و يك دختر. دو تا پسر را گذاشت توي شير و خورشيد و آنها درس خواندند، سرگذشت اينها جالب است. برادر بزرگتر وقتي بزرگ شد و درسش تمام شد به كويت رفت، چند سال بعد برادر كوچك تر نيز پس از تمام شدن درسش به ديدن برادر خود به كويت رفت. دوست برادر بزگتر مي پرسد: اين جوان كيست؟ و برادر بزرگتر مي گويد از اقوام ماست و برادر كوچك تر از اين حرف برادر خود ناراحت مي شود و به صورت قهر از پيش برادر به ايران باز مي گردد و به استخدام ارتش در مي آيد و در تهران مشغول به كار، و صاحب زن و خانه و بچه مي شود. بعد از سي سال كه بازنشسته شده بود، شبي تلويزيون منطقه پل زمان خان را نشان مي داده كه ايشان به فرزندان خود مي گويد: اينجا ولايت من است. فرزندانش كه ديگر بزرگ شده بودند بر او فشار مي آوردند كه بيايند و اين منطقه را ببيند و ايشان با خانواده به اصفهان آمده و با پرس و جو به ديدار خانواده ما آمد و پس از سي سال دوباره ديدارها تازه شد. و اين ديدار يكي از بهترين لحظه هاي زندگي من بود، مي دانيد نيكي و خوبي كردن به ديگران بالاترين توانايي براي انسان است و هر انساني اين توانايي و توفيق را ندارد“. مريم بيگم مي افزايد: ”مادرم بيش از 20 بچه را از فقر و بدبختي و شايد مرگ نجات داد، دختران را شوهر مي داد و همانند مادر براي آنها جهزيه اندك فراهم مي كرد و پس از آن مرتب به آن دختر سركشي و حمايتش مي كرد. پسران را اغلب به كار مي گمارد. ابتدا يكي دو سال كه به محيط نا آشنا بودند مزد آنها را خود مي گرفت و مقداري از آن را خرج روزانه شان مي كرد و باقي مانده را ذخيره و هنگامي كه مي خواستند به روستا برگردند و يا بزرگتر مي شدند و مي خواستند مستقل زندگي كنند به آنها بر مي گرداند“.
مرواري پس از چندين سال زندگي در آبادان با راهنمائي خانمي نيكوكار به نام ام النساء با مردي بنام سيد موسي موسوي چم چنگي كه در شركت نفت كار مي كرد آشنا و به او شوهر مي كند. سيد موسي موسوي در سال 1324 در شركت نفت كشته مي شود و سه دختر 5و4و3 ساله براي مرواري به يادگار مي گذارد. مرواري بيشتر عمر خود را خانه نشين بوده و از خود خانه اي نداشت و زندگي فقيرانه، ولي توأم با صفا، مهر و محبت داشت. خانه او كانون انسان دوستي بود و هميشه چند كودك يتيم را در خود جاي داده بود كه همراه كودكان خود بزرگ مي شدند. آقاي قربان علي عرب مي گويد: ” خاله مرواري زني بسيار دلسوز، انسان دوست و مهرباني بود با بچه هاي يتيم كه در خانه او بود همانگونه رفتار، پرستاري، محبت مي كرد كه با بچه هاي خود مي كرد. و ما به او خاله مي گفتيم. اين خصلت مهرباني را دخترانش بويژه دختر بزرگش مريم بيگم نيز داشت. ما در خانه مرواري با دخترانش مثل خواهر و برادر بوديم و هيچگاه احساس بيگانگي نمي كرديم. من كه پسري 12-10 ساله بودم خاله مرواري در ظرف آب گرم مي كرد و مرا حمام مي داد، لباسهايم را مي شست، مي دوخت. گاهي وقتها كه من هنگام برگشت از كار دو يا سه عدد نان از نانوايي مي خريدم و با خود به خانه مي آوردم همين مريم بيگم مي گفت: تو هم مانند بچه هاي من هستي چرا نان مي خري هر چه بچه هاي من مي خورند تو هم بخور شوهر مريم به نام خليل از مردم سامان كه در شركت نفت كار مي كرد مرد مهرباني بود. علاوه بر بچه هاي يتيم، از ماركده مردان هم براي كار و كارگري به آبادان مي آمدند بيشترشان در خانه مرواري اتراق مي كردند و خاله مرواري با مهرباني از آنها استقبال و پذيرايي مي كرد“.
آقاي عباسعلي عرب مي گويد: ”خاله مرواري وقتي مرا به آبادان برد سرم بد جوري به بيماري كچلي دچار شده بود و لازم بود مرتب شستشو شود و خاله مرواري در خانه و در ظرف با چراغ نفتي آب گرم مي كرد و سر مرا كه پسري 10 ساله بودم مرتب شستشو مي داد و دارو مي ماليد و مداوا مي كرد“.
ضرب المثلي در ماركده است كه مي گويد: « فلاني دهانش كليد و كلون ندارد ». متأسفانه اين ضرب المثل درباره تعدادي از مردم ما صدق مي كند. اينان بدون انديشه و خرد، پشت سر ديگري حرف مي زنند و گاهي اين حرفها شكل تهمت را دارد. مي دانيم اينگونه آدم ها از نظر رواني بيمار هستند و از اين كار خود لذت مي برند. با اينكه مرواري از روستا مهاجرت و به آبادان رفته و با دسترنج خود زندگي مي كند و كوچكترين زياني براي مردم روستا نداشت بلكه گاهي وقتها بچه هاي يتيم روستا را نيز به آبادان مي برد و از گرسنگي نجات مي داد. با اين حال باز عده اي پشت سر او حرفهاي ناشايست مي زدند كه بله مرواري در آبادان رابطه نامشروع دارد. اين موضوع را با چند نفر كه سالها در خانه او بزرگ شدند در ميان گذاشتم و آنها به شدت رد كردند و همگي از پاكي و پاك بودن او داستانهايي برايم تعريف كردند.
سرانجام در پايان عمر مرواري با خانواده به اصفهان مهاجرت و در محله مفت آباد و در كنار دخترش مريم بيگم و دامادش سكني مي گزيند. و در سال 1357 بدرود حيات مي گويد و در گورستان تخت فولاد اصفهان دفن مي گردد. روانش شاد باد.
براي درك كارهاي بهتر انسان دوستانه اي كه مرواري انجام داد مقايسه اي مي توان كرد. ببينيد مردمان ماركده نسبت به آن زمان ثروتمند هستند و امكانات خيلي بيشتري در اختيار دارند. از نظر فرهنگي اطلاعات بيشتر و بهتري دريافت مي نمايند بويژه بعد از پيروزي انقلاب تمام رسانه ها از جمله راديو و تلويزيون شبانه روز اخلاق اسلامي را تبليغ مي كند. حال تك تك مردمان ماركده بويژه ثروتمندان را در نظر بگيريد. از طرفي ديگر خانواده هاي بي سرپرست كه داراي فرزند يتيم نيز هستند را در نظر بگيريد و بر آورد نمائيد چه مقدار خدمات، اعانات، دستگيري، حمايت از طرف ثروتمندان نسبت به تهي دستان و بچه هاي يتيم روستا انجام مي گردد. ببينيد چه مقدار سرمايه گذاري از طرف ثروتمندان براي كارهاي عام المنفعه مثل مدرسه، كتابخانه و … مي شود؟ ببينيد و بينديشيد بيشتر پولها در كجا خرج مي شود؟ بعد از اين مقايسه است كه پي به عمق حرفهاي مريم بيگم، زن بي سواد و عامي خواهيد برد كه مي گويد: ”خوبي و نيكي كردن به ديگران توانايي است. و بدون شك هر فردي اين توانايي را ندارد“.
و اگر مطالعه جامع از سرگذشت تك تك مردماني كه از ماركده مهاجرت كردند و در شهرهاي تهران، اصفهان، آبادان و نجف آباد ساكن شدند و بعضي از آنها به ثروت و مقام هم رسيدند داشته باشيم و نتيجه آن مطالعات را با رفتار و كارهاي زن فقير، بي سواد و بي پناهي مثل مرواري مقايسه كنيم آنگاه برجستگي شخصيت سرشار از عاطفه مرواري هويدا خواهد شد. بدون شك همين امروز هم زناني و مرداني هستند كه قلبشان براي انسانيت و انسان دوستي مي تپد و دوست دارند اگر بتوانند به انسان و انسانيت خدمتي نمايند. اين وظيفه ما قلم به دستان بويژه جوانان تحصيل كرده روستا هست كه آنها را كشف و براي گسترش و توسعه فرهنگ نوع دوستي منتشر و به ديگران معرفي نماييم با اين اميد كه راه خدمت به هم نوع و نوع دوستي پر رهرو باشد.
محمد علي شاهسون 22/11/82
منابع و مأخذ :
1) لغت نامه دهخدا، چاپ دانشگاه تهران.
2) فرهنگ فارسي معين.
3) گتاب ده جلدي رمان كليدر اثر محمود دولت آبادي.
4) گفته هاي شفاهي شادروانان مريم بيگم دختر بزرگ مرواري، ماه منير شاهبندري. و آقايان عليجان شاهسون، عباسعلي عرب، قربان علي عرب، عبدالكريم شاهسون
پرسش و پاسخ
پس از شنيدن نظرات مهندس جعفري در شماره قبل آوا در رابطه با آب آشاميدني سالم، گفتگويي داشتيم با جناب آقاي مهندس هاديان مدير محترم آب و فاضلاب روستايي شهرستان شهركرد كه از نظرتان مي گذرد:
س: آقاي مهندس به نظر مي رسد در سيستم انتقال و توزيع آب آشاميدني ماركده و قوچان نواقصي است كه منجر به نرسيدن آب سالم بدست مردم مي شود؟
ج: شركت آب و فاضلاب در حد توان و با تمام امكانات به طور شبانه روز آب سالم و بهداشتي به مشتركين روستاهاي ماركده و قوچان مي رساند ، مگر در موارد پيش بيني نشده كه اين امر در بزرگترين شهرها هم اتفاق مي افتد.
س: ديده شده بر اثر حوادث يا پوسيدگي، لوله ها دچار تركيدگي يا شكستگي شده و گل و لاي بصورت مكش وارد لوله مي شود. آيا باز هم مدعي هستيد آب سالم و بهداشتي توزيع مي كنيد؟
ج: حادثه خبر نمي كند. اگر گل ولاي وارد سيستم شد با كلرزني سيستم ، آب از آلودگي پاك مي شود.
س: آقاي مهندس جعفري به من گفتند كه قسمت كنترل كيفي آب را سالم تحويل شبكه مي دهد. حال اگر آب مشكلي دارد بايد علت آن را از شركت آب و فاضلاب روستايي پرسيد؟
ج: شبكه انتقال و توزيع آب روستاهاي ماركده و قوچان فرسوده است و بايد بازسازي شود. شوراها بايد تلاش كنند تا طرح هادي اجرا شود و ما هم سعي مي كنيم كه سيستم را بازسازي كنيم.
س: چرا تاكنون كاري براي فاضلاب روستا نشده است؟
ج: شركت تاكنون با آب سروكار داشته و بطور آزمايشي در حال وارد شدن به ساماندهي فاضلاب روستاها نيز مي باشد. براي نمونه در سطح استان 5 روستا و در شهرستان 2 روستا براي نمونه و مطالعات ابتدايي قرار شده فاضلاب كشي گردند كه يكي از آنها هوره است. هزينه فاضلاب روستاها از محل اعتبارات ملي مي باشد. اگر تأمين شد كار فاضلاب به مرحله اجرا در خواهد آمد.
س: معيار انتخاب اين روستاها چيست؟
ج: پيگيري مردم و شورا، جمعيت، نظر كارشناسان شركت آب و فاضلاب تهران و معيارهاي شركت.
س: براي فاضلاب ديگر روستاهاي حاشيه زاينده رود تدبيري انديشيده ايد؟
ج: درباره همه روستاها مطالعاتي انجام شده است. تلاش كنيد در نوبت بعدي قرار گيريد.
س: فاضلاب خانگي روستاهاي ماركده بوسيله لوله از خانه ها و كوچه ها جمع آوري و به جوي آب روستا هدايت مي گردد. آيا شما براي جلوگيري آن از ورود به زمين هاي كشاورزي و هدايت آن به محل مناسبي برنامه داريد؟
ج: اين گونه لوله كشي فاضلاب شايد ساده و آسان باشد ولي مهم تصفيه آن است و جدا از بحث اعتباري آن ، حداقل براي ساخت يك تصفيه خانه فاضلاب 4 هكتار زمين نياز است و با شناختي كه از ماركده داريم اين امر غير ممكن است پس بايد صبر كرد تا دولت طرحي براي اينگونه روستاها پيشنهاد كند كه ما هم ملزم به اجرا باشيم.
س: قبل از ساختن فيلتر ماركده قرار بود 100 كيسه سيمان به كشاورزان مزرعه عاشق آباد جهت بازسازي قسمتي از جوي آب بدهيد چرا داده نشده؟
ج: آن موقع تصميم ما اين بود ولي كشاورزان كم همتي كردند و تقاضا داشتند كه ما جوي را هم بازسازي كنيم كه اين كار براي ما مقدور نبود و اكنون هم جوي آب در كنار فيلتر براي ما ضرر ندارد.
س: مبلغ امتياز آب بر چه اساسي از مردم گرفته مي شود؟
ج: منبع دريافت مبلغ مصوبه وزرات نيرو است كه در شهر صد درصد امتياز اخذ مي گردد و در روستا سي درصد. آب بهاي مصرفي روستا هم سي درصد شهر مي باشد. موضوع ديگري كه در مبلغ امتياز آب تأثير دارد متراژ زمين و ساختمان است.
س: مبلغ دريافتي از قبوض آب به چه حسابي ريخته مي شود؟
ج: تمام مبلغ به حساب خزانه دولتواريز مي شود و همه هزينه ها از اعتبارات شركت پرداخت خواهد شد.
س: مبلغ امتياز آب چطور؟
ج: مبلغ دريافتي امتياز آب نزد شركت بصورت وديعه مي باشد و در صورت انصراف مشترك، مبلغ وديعه باز پرداخت خواهد شد.
س: مشتركين كه از پرداخت آب بهاي مصرفي خودداري مي كنند چه برخوردي با آنها مي شود؟
ج: اول اخطار مي كنيم، در نوبت بعدي انشعاب قطع مي گردد. هزينه وصل مجدد 10 هزار تومان است.
س: هزينه تعويض كنتور خراب چه قدر است؟
ج: اگر از كنتر ساخت شركت آبفر باشد 3500 تومان و غير آن 5000 تومان، اگر كنتر خراب تحويل نگردد 7000 تومان. اين مبلغها تا پايان سال 82 است.
س: مسئوليت نگهداري و لوله كشي شبكه تا كجا به عهده شركت است؟
ج: تا قبل از قطع كن، هر گونه حادثه و خرابي به عهده شركت است.
س: در پايان اگر حرفي براي مردم داريد بيان كنيد؟
ج: من وقتي با خبر شدم نشريه اي در ماركده شروع به كار كرده بسيار خوشحال شدم و به همه مردم روستا مي گويم آن را مطالعه كنند.
س: جناب آقاي مهندس از اينكه وقتتان را به من داديد ممنونم.
ج: موفق باشيد.
رمضان عرب 5/11/82
پاسخ به نامه ها
آقاي داوود شاهسون:
نامه شما كه درباره امام زمان(عج) نوشته ايد رسيد كه در آن علائم ظهور و نيز اندام زيباي ايشان و وظايف منتظران را توضيح داده ايد. در نوشته خود از خداوند و ديگر مقدسان نقل قول نموده ولي ننوشته ايد از كجا نقل كرده ايد. و سرانجام اينكه نامه خود را بدون تاريخ و امضاء فرستاده ايد.
آقاي محمود شاهسون:
طي نامه اي پيشنهاد كرده ايد كه جهت تشويق به كسب علم و دانش بيشتر، دانش آموزان ممتاز روستا از طريق شوراي اسلامي مورد تشويق قرار گيرند. و براي رشد و ترقي فرهنگ و هنر روستا گروههايي آموزشي هنر مثل خطاطي، عكاسي، نقاشي، نوازندگي، بازيگري، خوانندگي، فيلم برداري، نويسندگي تشكيل و به نوجوانان علاقه مند آموزش داده شود.
آقاي مجتبي عرب:نامه 6 صفحه مورخه 12/3/82 شما درباره تأثير ويران گر سلاحهاي اتمي بر محيط زيست رسيد. موضوع، نحوه بيان و ادبيات بكاررفته در آن نشان از فرهيختگي دارد. از اينكه لطف كرده و به آوا نامه نوشته ايد سپاسگذارم. از آنجا كه صفحات و امكانات نشريه آواي ماركده محدود و نيز گستره جغرافيائي آن محدود تر مي باشد شايد نتوانيم نامه شما را چاپ كنيم. در پايان انتقادي هم بر نامه شما دارم و آن اينكه منابع آن را ذكر نكرده ايد.