خبرها
افراد زير تا تاريخ 30/9/84 رقم بالا تري از 150 هزار تومان بابت همياري گازرساني پرداخت كرده اند. شوراي اسلامي ضمن تشكر از همكاري آنها نامشان را جهت اطلاع همگان در نشريه درج مي نمايد. اسدالله عرب ف ولي الله مبلغ 280 هزار تومان -رمضان عرب ف علي آقا 200 – اكبر شاهسون ف كاظم 200 – حسين شاهسون ف اسماعيل 200 – محمدعلي شاهسون ف عبدالكريم 400 ( براي 2 انشعاب) خليل شاهسون ف اسماعيل 170 – غلامعلي شاهسون ف حيدر 160 – محمدرضا شاهسون ف عبدالوهاب 160 – عباسعلي عرب ف حسن 160 – جهانگير شاهسون 160 – منصور عرب ف مهدي 160 – مسيب شاهسون ف عبدالله 160 – جمعه علي عرب ف محمدعلي 160 – ابراهيم خسروي 160-
كوهي از انتقاد!!!
حدود چهار ماهي است كه خوانندگان محترم خبرنامه آواي ماركده از خواندن مطالب انتقادي در باره مسائل روستا و مسئولين دور مانده اند و شايد با انتشار هر شماره آوا اين انتظار را داشته اند كه فردي و يا گروهي مورد پرسش قرار گرفته باشد ولي متاسفانه هيچ كس چنين كاري نكرد. و نشريه آوا در يك خط سير آرام و عادي با انتشار مطالب علمي و خبرهاي روز زمان را طي كرد. هرچند برهمگان آشكار شده كه كمتر كسي به اين انتقاد ها توجه اي نمي كند. باعرض تاسف بايد گفت دوستان به ظاهر دوست و مدعي فرهنگ كمتر قلم بدست مي گيرند و فقط و فقط پرمدعايند و شجاعت آن را ندارند كه به كارهاي عمراني، فرهنگي اجتماعي و… روستا به چشم يك نقاد بنگرند و آن را به رشته تحرير در آورند تا شايد نقطه اميدي براي بهتر عمل كردن مسئولان روستا و بخش و شهرستان شود و اين تا آنجا پيش رفت كه تهيه گزارش، خبرِ مسائل روز روستا، نوشتن مقاله هاي تاريخي و فرهنگي را يك نفر انجام مي دهد. در اين هياهوي بي خيالي و بي تفاوتي وقتي باخودم خلوت مي كنم و در ذهنم مسائل را حلاجي مي نمايم درست يا غلط به اين نتيجه مي رسم كه ما مردمي دو رو، پرمدعا، مقام پرست، پول دوست، كم انديش درست، زياد انديش نادرست و هزاران عقب مادگي ديگر هستيم و فقط در نهان و پشت سر جسارت بيان داريم آن هم بدون سند و مدرك. آيا وقت آن نرسيده كه با شجاعت و مردانه و مؤدبانه از مسئولين روستا انتقاد و شايد تشكر كنيم. مثلا از شوراي اسلامي بپرسيم. 1– چرا گاز به صورت رايگان به روستا نيامد؟ 2– چرا وضعيت نقدينگي و زمينهاي اهدايي مردم را در جهت ساخت مدرسه به مردم ارائه نمي دهيد؟ 3- چرا دهيار محترم همچنان بر كرسي رياست تكيه زده؟ 4- چرا شوراي اسلامي به ايرادهايي كه به نحوي به يكي از اعضاي شوراي اسلامي ربط پيدا مي كند پاسخ نمي دهد؟ 5- چرا دهيار گزارش پروژه هاي عمراني را به مردم نمي دهد؟ 6- چرا شوراي حل اختلاف در ماركده تشكيل نشده؟ و هزاران سئوال و انتقاد ديگر. من از مردم و دهيار و شوراي اسلامي مي پرسم تا كي مي خواهيد اشتباه كنيد؟ از شورا و دهيار مي پرسم چرا داروي بيهوشي را بعد از مرگ سهراب تزريق مي كنيد؟ نمي شد جلسه اي را كه در مورد توافق سران موئسسه، شورا، دهيار و هيات امنا مسجد در مورد تغيير كاربري حمام روبروي مسجد به عنوان دفتر شورا و موئسسه را يكسال پيش انجام دهيد؟ و حدود 2 ميليون تومان پول دهياري و موئسسه را مفت و مجاني هزينه نمي كرديد؟ و از مردم هم مي پرسم چرا اجازه مي دهيد عده اي ناخواسته بجاي شما تصميم بگيرند؟ و در جلسات عمومي و خصوصي روستا شركت نمي كنيد؟ تا كي مي خواهيد سر در برف فرو بريد؟ از اينكه اينگونه تند و شايد بي ادبانه با شما مردمِ خوب سخن گفتم پوزش مي خواهم. و آنچه كه نوشتم براي اين بود كه به روستاي ماركده زادگاه و وطنم عشق مي ورزم و همه شما را دوست دارم.
رمضان عرب ماركده 7/10/84
واكنش به گزارش يك شهر و دو نرخ
در پي چاپ گزارش يك شهر و دو نرخ در شماره قبلي آوا، چند نفر تلفني و يا رو در رو اظهار نظر كرده اند كه با هم مي خوانيم. يك نفر گفت: بهتر بود اين را نمي نوشتيد چون ممكن است طرف مقابل ناراحت شود و جبهه گيري كند و دو دستگي ايجاد شود. دو نفر هم براين باور بودند كه؛ مقصر اصلي اين نابساماني خدمات كشاورزي بن است اگر خدمات كشاورزي چند برگ اطلاعيه در چند نقطه هر روستايي مي چسباند كه، قيمت هر كيسه كود چه مقدار است و پس از آن هم نظارت مي كرد؟ ما شاهد اين اجحاف نبوديم. يك نفر هم مقصر اصلي را همه مردم مي دانست و مي پرسيد چرا ما مردم اينقدر بي تفاوت هستيم ؟ گران فروشي را مي بينيم! ولي چيزي نمي گوييم!؟ حال اگر 100 تومان براي مدرسه از ما بخواهند داد و فغان راه مي اندازيم!. دو نفر هم مقصر اصلي را شوراي اسلامي روستا مي دانستند و مي گفتند شورا بايد روي توزيع آرد و كود نظارت كامل داشته باشد. يك نفر هم گفت، اگر دو دوتا چهاتا باهم نداريد چرا تفاوت قيمت دفترچه آردهاي ماركده و قوچان را هم ننوشتيد؟. يكي ديگر هم گفت آمار كودهايي كه حداقل امسال توزيع شده اند را بگيريد تا بدانيم چند ميليون سرِكار رفته ايم؟
چيزي كه براي من جالب بود هيچ يك از انتقاد كنندگان اشاره اي به وظايف هيات مديره شركت تعاوني روستايي نداشتند گويا اصلا نمي دانستند و يافراموش كرده اند كه براي تعاوني روستايي خود هيات مديره برگزيده اند بنابر اين همه را مقصر، كناهكار، شريك جرم مي دانستند بجز مقصران اصلي را. بايد دانست مديريت تعاوني ها براساس گروهي است. اين گروه را اعضا شركت تعاوني انتخاب مي نمايند. و فلسفه ايجاد تعاوني اين است كه همانگونه همه سرمايه اش مال مردم است اختيار مديريت مجموعه هم بدست نمايندگان مردم باشد و هم كالا با كمترين و نازلترين قيمت به دست اعضا برسد. لذا اين وظيفه هيات مديره است كه ضمن برنامه ريزي براي تعاوني، نظارت كامل بر فعاليت مدير عامل هم داشته باشد.
براي كسب اطلاعات بيشتر مورخه 6/10/84 ساعت 30/19 با آقاي عباس شاهسون عضو هيات مديره شركت تعاوني روستايي منتخب مردم ماركده تماس گرفتم و علت نا بساماني قيمت كودها را جويا شدم كه گفت: هيچ اطلاعي ندارم دو روز به من مهلت بدهيد تا تحقيق كنم و پاسخ دهم. چگونگي كار هيات مديره شركت تعاوني روستايي را در تاريخ 9/10/84 ساعت 18 از عضو ديگر هيات مديره آقاي نيازعلي شاهبندري منتخب مردم قوچان پرسيدم كه گفت: حدود سه سال است كه من از طرف مردم قوچان به عنوان عضو هيات مديره شركت تعاوني روستايي انتخاب شدم در طول اين سه سال فكر كنم يك جلسه داشته ايم و تقريبا هيچ اطلاعي از چگونگي اداره تعاوني ندارم و اينكه چه تصميماتي در آن گرفته مي شود نمي دانم ساليانه يك بار يك برگ ترازنامه حساب و كتاب تعاوني را مي آورند و به ما مي گويند امضا كنيد و ما هم امضا مي كنيم و هرگاه هم مي پرسيم كه تعاوني چگونه است به ما گفته مي شود بودجه نداريم بنابر اين هيات مديره بودن ما فقط در حد امضا ترازنامه است.
ساعت 20 مورخه 11/10/84 آقاي عباس شاهسون پيرامون قول خود گفت: راستش را بخواهيد من قولي كه داده بودم راجع به گران فروشي كودها تحقيق كنم چون اينجا نبودم اين كار انجام نشد و از اين بابت پوزش مي خواهم و من فردا در بن خواهم بود و با آقاي رياحي در شركت تعاوني و مهندس خسروي در خدمات كشاورزي راجع به اين موضوع صحبت و پس از آن با مدير عامل شركت تعاوني مذاكره و نتيجه را به اطلاع خواهم رساند و درباره اينكه من هيات مديره ام و بايد از چگونگي كار تعاوني مطلع باشم مي پذيرم كه كوتاهي كرده ام چون هيچگونه اطلاعي و آگاهي ندارم و اينكه مسئوليت پذيرفته و آن را رها كرده ام كاري است نادرست و قبول مي كنم و در پاسخ به اينكه پس چرا اين مسئوليت را از طرف مردم پذيرفته ام بايد بگويم انتخابات به آن شكل كه مرسوم است انجام نشده چون در نوبت اول مجمع عمومي مردم نيامده اند در نوبت دوم دست اندر كاران تعاوني از هر روستايي نام يك نفر را بنام هيات مديره تعاوني ثبت كرده اند حداقل در باره خودِ من اينگونه بوده. نه من كانديد شده ام و نه مردم به من راي داده اند و نه اطلاعي داشته ام بنابر اين يك انتخابات صوري انجام شده و صورت جلسه تنظيم شده ولي واقعيت اين است كه من گفتم.
جلسه شوراي سلامت و بهداشت
مورخه 29/9/84 جلسه شوراي سلامت و بهداشت در محل بخشداري سامان به رياست بخشدار و با حضور دكتر درخشان، دكتر احمديان و مهندس خليلي از مركز بهداشت، هاديان رئيس شركت آب و فاضلاب شهرستان شهركرد، بهارلو و زماني از آموزش و پرورش سامان ، جباري امام جمعه و تني چند از مسئولان بخس سامان و دهياران بخش تشكيل شد. از روستاي ماركده محمد عرب دهيار در اين جلسه حضور داشت. ابتدا آقاي رئيسي بخشدار گزارشي از كمبودها و نواقص بهداشتي و درماني شهر سامان و روستاها ارائه و از مسئولان بهداشتي خواست كه همراه دهياران در روستاها از روستا بازديد و نواقص بهداشتي رفع گردد. آقاي جباري در خصوص نبود حمام عمومي در روستاها، نبود بهداشت مناسب در مدارس و نيز وجود سگهاي ولگرد گوشزد و خواستار رفع اين كمبودها شدند. آقاي بهارلو از تكميل شناسنامه سلامت براي 1200 نفر از دانش آموزان خبر داد و گفت با كمك مسئولان مركز بهداشت و درمان پيگير وضعيت سلامت دانش آموزان است. محمد عرب دهيار ماركده اقداماتي كه در طي چند سال گذشته در خصوص جمع آوري و هدايت آبهاي سطحي انجام شده و مشكلاتي كه وجود اين آبها بوجود آورده و سلامتي مردم روستا را تهديد مي كند و اينكه تلاشهايي شده تا آبهاي تجمع شده به بيرون از روستا هدايت شود ولي به دليل عدم همكاري مسئولان شركت آب و فاضلاب متوفق شده را در جلسه مطرح نمود و از مسئولان شركت آب و فاضلاب روستايي، شبكه بهداشت و بخشداري درخواست شد كه راهكاري جهت حل اين معضل بيابند. در خصوص معضل كشتار غير كنترل دام به علت نبود كشتارگاه و مشكلات جانبي ناشي از آن نيز توضيحاتي داده شد و درخواست شد چاره اي انديشيده شود. در اين جلسه آقاي حسين شاهبندري دهيار قوچان مشكل منبع آب آشاميدني قوچان را و نيز كمبود آب آشاميدني خانه هاي بالاي روستا را مطرح و خواستار رفع آن شد.در ادامه دهياران هر روستايي مشكلات خود را بيان داشتند. آقاي دكتر درخشان رئيس مركز بهداشت شهرستان انتقادها را از مركز بهداشت قدري غير منصفانه خواند و گفت حدود 30 درصد از بهداشت محيط از وظايف شبكه بهداشت است و 70 درصد مابقي مربوط به وظايف ارگانهاي ديگر از جمله شركت آب و فاضلاب روستايي، حفاظت محيط زيست، آموزش و پرورش، و متوليان روستاها، ساكنين شهرها و روستاها است. دكتر درخشان به برخي از وظايف و عملكرد شبكه بهداشت اشاره كرد از جمله واكسيناسيون نوزادان، مادران باردار، طرحهاي غربالگري بيماريها و مردم، ريشه كني برخي از امراض، طرح پزشك خانواده و گفت امروز ما 7 تا 8 هزار زايمان در سطح شهرستان داريم بدون مرگ و مير. وي افزود از ديد شبكه بهداشت ساخت حمام هاي عمومي علاوه بر معضلات بهداشتي پاسخگوي هزينه هايش نيست و با شرايط رو به رشد علم از حمام هاي عمومي استقبال نمي شود لذا شبكه بهداشت به منظور بهداشتي كردن سرويسهاي بهداشتي، اعتبارات خود را در اين زمينه به سمت ساخت حمام هاي خصوصي منازل براي افراد كم درآمد سوق مي دهد. مركز بهداشت بدين منظور كمكي در حد چند پاكت سيمان و موزائيك مي نمايد از دهياران تقاضا مي شود افراد واجد شرايط را معرفي نمايند. اتلاف سگهاي ولگرد از وظايف بخشداريها، نيروي انتظامي و ميرشكار و با هزينه و اعتبارات دهياريها مي باشد فقط اين نكته را براي مزيد آگاهي مي گويم كه هر واكسني كه بابت گزش سگ به اشخاص تزريق مي شود بهاي آن 7 دلار است كه از كشور خارج مي شود. سپس مهندس خليلي كارشناس مركز بهداشت باتوجه به معضل آبهاي سطحي ماركده گفت: باپيگيري كه اعضا شورا و دهياري ماركده مي نمايند آخرين مرحله پيگيري، مركز بهداشت از جهاد كشاورزي خواستار شد كه كانال كشاورزي جلو روستا را مرمت كند تا آبهاي سطحي با شيب مناسب به بيرون از روستا هدايت شوند كه پاسخ داد متولي داخل روستا بنياد مسكن است و احتمالا بنياد مسكن هم پاسخ خواهد داد كه كارهاي عمراني روستا به دهياريها واگذار شده است كه باز مي گرديم سرِ نقطه اول. در پايان به آقاي هاديان گفته شد در حد 2 دقيقه وقت صحبت داري!
جلسات شوراي بهداشت هميشه اين شكلي پايان مي يابد و شركت آب و فاضلاب روستايي از پاسخگويي باز مي ماند گرچه آنها هم كه پاسخ مي دهند هيچگونه اقدامي نمي شود و فقط در حد حرف باقي مي ماند و حداقل در مورد روستاي ماركده اين جلسات در طي دو سه سال گذشته تا كنون ثمره اي نداشته است. اين جلسه از ساعت 10 تا 2 بعد از ظهر به طول انجاميد.
گزارش از محمد عرب 29/9/84
كاچي سه شنبه
قصه ها و داستانهايي كه از گذشته مانده و توده مردم در اجتماعات و در خانواده ها تعريف مي كنند اغلب برگرفته از يك حادثه و رويداد تاريخي و يا افسانه اي و يا زاده تخيل آدمي اند. و در هر دوره اي هنگام بازگويي، از آرزوها، رنجها، خواستها، كمبودها، مشكلات و اخلاق آن دوره شاخ و برگ هايي به آن افزوده و يا از آن كم مي شود. اگر باديد ژرف اين قصه ها را تحليل كنيم مي توانيم شاخ و برگهاي دوره هارا تا حدودي تشخيص دهيم. قصه گويي در گذشته نقش راديو و تلويزيون امروزي را داشته و مردم بويژه در فصل بيكاري دور هم جمع مي شدند و قصه هاي شفاهي را بازگو مي كردند. وقتي اين قصه ها را مطالعه مي كنيم چند چيز در آنها مشترك مي بينيم. قهرمانان اين قصه ها بيشتر از انسان هاي رنج ديده و تحت ستم هستند كه آرزوي دست يابي به زندگي بهتر دارند. قهرمانان دو دسته اند. خوب و رنج ديده و بد و ستمگر. چيزي كه در قصه ها كمتر ديده مي شود قانون علي و معلولي است كه با تعقل و خِرَدِ آدمي بتوان آن را واقعي دانست و پذيرفت. چون بيشتر قهرمانان داستان خود اسير دست سرنوشت، قضا و قدر و تحت امر و خواست نيروهاي غيبي، ناپيدا و آسماني اند و به نظر مي رسد قهرمانان اين داستان ها دو بار قرباني شده اند يكي سرنوشت، چون بر اين باورند كه نقش چنداني در تغيير رويدادهاي زندگي ندارند و ديگري قرباني ستم هم نوعان خود اند كه قهرمانان بَدِ داستان هستند. بنابر اين در قصه ها و داستان ها هر رويدادِ غير معقول و غير منطقي ممكن است اتفاق بيفتد و هر چيز از جمله درخت و حيوان داراي ادراك است حرف مي زنند، مي فهمند، بياري انسان مي آيند و… فاصله هايِ زماني و مكاني در هم كوبيده مي شوند. و مي بينيم كه شخصي از قعر تاريخ در اين زمان حاضر مي شود و يا كسي ديگر از فرسنگ ها راه دور در مكاني ديگر حضور پيدا مي كند.در بازگويي قصه ها هدف پند و اندرز و ستايش خوبي ها و نكوهش بديها و در نتيجه تعالي اخلاق است. شنونده قصه هاي آن روز همانند بينندگان فيلم هاي سينمايي امروز با اينكه مي دانند اين ماجراها دروغ و يا حد اقل زاده تخيل آدمي و افسانه اي اند و در آنها مبالغه زياد به كار رفته و بعضي رفتارها و كارهايي كه به قهرمانان نسبت داده مي شود غير منطقي، غير معقول است ولي با شور و شوق داستان ها را مي شنيدند و اگر پايان داستان تراژيك بود و قهرمانان قرباني مي شدند همدردي و اگر پايان خوش بود و حقداري به حق خود مي رسيد احساس شادماني مي نمودند. امروزه بر اثر پيشرفت علم و بالا رفتن دانش و آگاهي عمومي، ما اين توانايي را بدست آورده ايم كه به اين قصه ها، در حد يك قصه بنگريم و اگر خواسته باشند به صورت يك باور و يا الگو براي مردم در بيايند و مردم رفتار و انديشه خود را با محتويات آن قصه همآهنگ نمايند محتواي قصه را تحليل و به نقد بكشيم و چيزي را باور كنيم كه پذيراي خِرَدِ آدمي باشد. يكي از اين داستان ها و قصه ها، سرگذشت دخترك يتيم و فقير است كه در اجتماع زنان روستا هنگام پختن كاچي بازگو مي شده است. ريشه و اصل داستان نشات گرفته از فرهنگ اصيل ايراني است. در داستان هاي عاشقانه قديمي ايراني اغلب ديدار اوليه سرِ چشمه آب صورت مي گيرد و صورت زيباي معشوق در آب كه نقش آينه را دارد مي افتد و عاشق گرفتار مي گردد. ولي جالب اينجاست كه اين داستان اصيل ايراني به اشخاص تاريخي فرهنگ سامي نسبت داده شده و رنگ قداست به خود گرفته و بازگويي آن در اجتماعات زنان روستا بخاطر توسل به قديسين است. زنان روستاي ما به علت نداشتن دانش و آگاهي و خردمندي، خبر از قانونمند بودن جهان ندارند و كوششي هم به منظور شناخت اين قانون هاي خداوند نمي كنند. لذا حوادث و رويدادهاي اين جهاني را حتمي الوقع و خواست خدا مي پندارند و خود را توانمند حذف، كنترل و يا مهار اين رويدادها و زدودن كاستيهاي زندگي نمي دانند و هرگاه مشكلي در زندگيشان پيش مي آيد راه چاره را در نذر كاچي مي دانند چون بر اين باورند كه انسان تابع قضا وقدر است و هر گاه براي انسان در زندگي اش بلايي و يا نگراني و ناكامي و شكستي پيش مي آيد، يا بر اثر خشمِ نيروهاي قدسي و غيبي است كه حال بايد با انجام نذري آنها را خشنود كند و يا جنها آسيب رسانده اند و يا چشم زخمِ، چشمِ شورِ انسانها از جمله همسايه ها سبب شده است!!. زنان ما حتا يكبار هم از خود نپرسيده اند چرا بايد نيروهاي قدسي و غيبي از ما خشمگين باشند؟ و بخواهند به ما آسيب برسد ؟ كاچي كه مقداري آرد، آب، روغن و شكر است چگونه از خشم نيروهاي غيبي جلوگيري مي كند؟ و با اين همه كاچي كه پخته شده ما هنوز اندر خم يك كوچه هستيم؟ و مشكلاتمان كه سرِ جاي خود باقيست؟چرا بايد جنها به ما آسيب برسانند؟ مگر ما چه هيزم تري به جنها فروخته ايم؟ و چرا جنها فقط پسران را آسيب مي رسانند و به دختران كاري نداشتند؟و اگر چشم همسايه اين قدر توانايي دارد كه از راه دور به ما آسيب بزند چرا از اين توانايي براي زدودن مشكلات زندگي خود بهره نمي گيرد؟ چون مي بينيم آدمِ چشم شور هم همانند ديگران در مشكلات زندگي مانده است ؟ و اگر همسايه من هم چشمان مرا شور بپندارد! كه مي پندارد! آيا من چنين ويژگي را در خود دارم ؟ زنِ روستا چرا از خود اين پرسش ها را نمي كرد ؟ و يا نمي كند ؟ براي اينكه از دانش بي بهره بوده و هست! انسان دانشي نيست! خود را يك انسان كامل و داراي حق و توانمند نمي داند! ذهن او منطقي پرورانده نشده. جهان را و قوانين جهان را نمي شناسد . خود را و توانايي هاي خود را باور ندارد. خود را توانمند تغيير شرايط نمي داند. خود را مسئول سرنوشت خود نمي داند چون دانا نيست. براي اينكه از بدو تولد به او گفته شده، تو دختر هستي نبين! نپرس! نشنو! نگو! نخند! نرو! ندان! نخوان و…
بنابر اين زنِ روستايي براي فراهم آوردن رضايت نيروهاي غيبي و مافوق طبيعي اقدام به نذر كاچي مي كند. چون از رويداهاي آينده مي ترسد مي دانيم ترس زائيده جهل انسان بر نتايج امور است و حتا ترس از مرگ هم براي آن است كه انسان از سرنوشت روح و جسم خود بعد از آن بي اطلاع است. مثلا خانمي مي ديد چند تا از بچه هايش در كودكي فوت كرده اند!؟ حال چرا ؟ نمي دانست. چون نه نقش تغذيه را در سلامت جسم مي دانست. نه روان و اختلالات آنرا مي شناخت. نه به مسائل بهداشتي باور داشت و رعايت مي كرد بلكه به دنبال باورهاي غلط در جامعه، فكر مي كرد جنها بچه هاي او را از او گرفته اند ! حال بچه ي او به چه درد جنها مي خورد ؟ يا جنها چرا بايد به بچه او آسيب بزنند؟! هيچگاه از خود نمي پرسيد! و يا مي گفت خدا نمي خواسته بمانند ! و از خود نمي پرسيد اگر خدا نمي خواسته بماند چرا آن را خلق كرده است ؟ و حال كه پني سيلين و ديگر داروها كشف شده چرا خدا مي خواهد كه بچه ها بمانند؟ و اينقدر بچه ها مي مانند كه ما نا گزير شده ايم كه از بوجود آمدن بچه جلوگيري بكنيم ؟ آيا كشف پني سيلين و ديگر داروها جز نتيجه مقداري تفكر، انديشيدن و باور به اينكه ما توانمنديم و مي توانيم مشكلات خودمان را با عقل و تدبير حل كنيم چيز ديگري مي تواند باشد؟ چرا زن روستاي ما كه، يك انسان هست و داراي توان، اينقدر خود را عاجز و ناتوان مي پندارد؟
براي پرهيز از گزند و يا آسيب جنها دعا مي گرفتند. و براي بي اثر كردن چشم زخم همسايگان باز دعا مي گرفتند يعني چند واژه عربي نوشته شده روي كاغذ را با تكه پارچه اي روي بازوي پسران مي بستند و يك تكه نمكِ سنگي كه به آن نمك تركي مي كفتند همراه چند عدد مهره را به دوش پسران مي آويختند و يا دعا را با نمك در جيب مردان قرار مي دادند به علاوه در كنار كلاه و روي شانه پسران و زير لباس مردان مهره آبي و كُجي … گربه مي دوختند. و يا كتاب قرآن كوچي را در جيب مردان قرار مي دادند و يا بر شاخ و يا گردن گاوشان مي آويختند. جالب اين بود كه از ميان آدميان فقط پسران و مردان و از ميان حيوانات، گاوها آنهم فقط ماده گاوها مورد چشم زخمِ چشمانِ شورِ همسايه قرار مي گرفتند!( بد نيست يك خاطره را با هم بخوانيم. يكي از همكاران من در ذوب آهن كه از مردم يكي از روستاهاي لنجان بود مي گفت: ماده گاوي داشتيم كه نمي گذاشت شيرش را بدوشيم گفتند همسايه ها چشمش كرده اند و براي آن دعا گرفتيم كه اثر نكرد بعد از مدتي آرام شد روزي ديدم نخ جلد پارچه اي دعا در گردن گاو پاره شده و دعا در حال افتادن است آن را باز كردم ديدم دعا نويس با همان لهجه لنجاني چندين بار نوشته؛ اگر هشت بِدوشُش اگر نهشت بِفروشُش.) نكته جالبتر اين بود كه اغلب دعا نويس ها خود از افراد مشكل دار جامعه بودند و زنِ روستايي هيچگاه با خود نينديشيد كه اگر اين دعا نويس كاري مي توانست بكند قدري از مشكلات خود را حل مي كرد!؟
بنابر اين يكي از اين نذري هاي مخصوص زنانه پختن كاچي است. اين نذر صرفا زنانه است. زنان براي رفع گرفتاريها و برآورده شدن آرمانها و بهبودي بيماري هاي خود و خانواده و نيز بهبودي دامهايشان نذر مي كنند كاچي بپزند. تعداد كاچي ها بستگي به اهميت موضوع و نيز موقعيت اقتصادي خانواده دارد. يكي از اين كاچي ها كاچي سه شنبه يا كاچي بي بي حور و بي بي نور است. و دليل نام گذاري كاچي سه شنبه اين است كه در بعد ظهر روزهاي سه شنبه هفته اين كاچي پخته و اين مراسم برگزار مي گردد. و مقصود از بي بي حور و بي بي نور، فاطمه(ع) دختر پيامبر اسلام است. بي بي واژه اي است تركي كه به زبان فارسي راه يافته و به معني زن نيكو و كدبانوي خانه، خاتون، خانم و بيگم است. حور واژه اي است عربي به معني زنان سپيد اندام و سيه چشم و سيه موي. در زبان عرب به صورت جمع به كار مي رود ولي در زبان فارسي با افزودن ي به آخر آن به صورت مفرد به كار مي رود و به شكل حوريان و حوران جمع بسته مي شود و در ادبيات ما علاوه بر مفرد و جمع، با واژه هاي ديگر تركيب و فراوان به كار رفته است. مانند حوربهشتي، حور پيكر، حورزاد، حورسرشت، حورعين يا حورالعين، حوروش و حورنژاد. زنان روستا بر اين باورند كه حضرت فاطمه براي سلامتي فرزندان خود بويژه حسن و حسين اين كاچي را مي پخته و اين مراسم را برگزار مي كرده است. همانگونه كه نذر زنانه بود مراسم نيز كاملا زنانه بود. هنگام برگزاري مراسم كاچي سه شنبه زنان به دختران بزرگ و به قول خودشان دَمِ بخت توصيه مي كردند كه حتما در اين تجمع شركت نمايند مثلا مي گفتند: دختر، بيا دست نُماز بي گير، دو ركعت نُماز بوخون تا بختِت واشِه، يِه نفر پيداشِه وَرِت دارِه بِرِه، همين جور كه بختِ اون دخترِه يِتيم واشد. زن نذر كننده وسايل و مقدمات پختن كاچي را مثل آرد، روغن، شكر، هيزم، ديگ، سيني، سفره، نان، پنير و سبزي و… فراهم و چند زنِ همسايه را براي شركت در مراسم دعوت مي نمود. زنان دعوت شده بايد فرد يعني 5 يا 7 نفر باشند و درحالت عادت ماهيانه نباشند. زنان وضو مي گيرند و شروع به پختن كاچي مي كنند و در حين پختن اين عبارات را مي خوانند. اي ماه بني هاشم، خورشيد و لقا عباس. نورِ دلِ حيدر و شمع شهدا عباس. از غم دوران ما رو به تو آورده ايم، دست منِ مسكين گير، بهر خدا عباس. وقتي كاچي پخته شد آن را در سيني مي ريزند و در ميان سفره اي كه در وسط اتاق گسترده اند مي گذارند. 3 يا 5 يا 7 عدد نان مقداري سبزي خوردن و آجيل هم در سفره قرار مي دهند. يك آينه، يك عدد قيچي، يك عدد شانه و مقداري سرمه و سرمه دان با ميل سرمه نيز در سفره قرار مي دادند. در اين وقت زنان نماز ظهر و عصر را و بعد دو ركعت نماز به نيت بي بي حور و بي بي نور مي خوانند. بعد دعاي امن يجيب و بعد از آن اين عبارات خوانده مي شود. الله خداي من، ايمان و عطاي من، تو بشنو دعاي من، من بنده دل خسته ام، دل به كرَمت بسته ام، هزار و نهصد و يك حمد كاري، به در گاهت آمديم با چشم زاري، روز جمعه است!؟( با اينكه مي دانند روز سه شنبه است) و وقت مناجات، مراد و حق بده قاضي الحاجات، يا قاضي الحاجات، يا مقلب القلوب، يا خالق كل مخلوق، يا ارحم الراحمين. اول خوانيم خدارا، دوم ختم انبيا را، محمد مصطفي را، علي مرتضي را، صل علي محمد صلوات بر محمد، بوي حسين شنيدم، چه گل شكفته ديدم، به مدعا رسيدم، صل…، بعد از علي حسن بود، چه غنچه در چمن بود، نور دو چشم من بود، صل…. زين العباي بيمار، به سجاده و تبدار، به حق شاه كبار، صل… هشتم رضا امام است، از ضامني تمام است، شاه غريب بنامش، صل… جعفر به صبح صادق، هم دور و هم نِهايت، صل… مهدي با تاج و تختش، هم دور هم نهايت صل… اين عبارات توسط يكي از زنها خوانده مي شود و بقيه تكرار مي كنند. سپس زنان گرد سيني كاچي مي نشينند و سه انگشت خود را در كنار سيني در كاچي فرو مي برند و يكي از زنها داستان دخترك فقير را بازگو مي كند و بقيه گوش مي كنند.
دخترك بي مادري بوده كه زن پدر ظالمي داشته است، زن پدر هر روز صبح مقداري پنبه به دخترك مي داد و اورا با گاوشان به صحرا مي فرستاد تا دخترك ضمن چرانيدن گاو پنبه ها را رشته و نخ نمايد. و ناهار دخترك هم مقداري نان خشك بود. چندين سال كار دخترگ همين بود و اگر روزي دخترك نمي توانست پنبه ها را رشته كند و يا گاو را خوب علف نمي داد شب هنگام زن پدر با او دعوا داشت. روزي دخترك خسته بوده و در كنار گاوش كه مي چريده روي زمين مي نشيند و خوابش مي برد. باد پنبه هايش را مي برد و گاوش هم گم مي شود وقتي دخترك بيدار مي شود اثري از پنبه ها و گاو نمي بيند. دخترك با گريه و ناله و زاري به جستجو مي پردازد به چشمه آبي مي رسد كه چندين درخت بزرگ هم در كنار آن هم بوده است. چشمش به سه زن مي افتد كه چادر مشكي به سر داشته اند و مشغول نماز خواندن بوده اند. دخترك پيش مي رود و سلام مي كند و مي پرسد گاوي نديده ايد؟ زنان مي گويند نه و درخواست مي كنند كه پشت سرِ آنها به نماز بايستد و هر حاجتي دارد بخواهد تا برآورده شود. زنان پس از نماز به دخترك مي گويند: اين مراسم را كه ما در اينجا انجام داديم مراسم كاچي بي بي حور و بي بي نور است و تو در زندگي ات هرگاه گرفتاري برايت پيش آمد كاچي بي بي حور و بي بي نور بپز تا گرفتاريت برطرف شود با پختن اين كاچي و برگزاري اين مراسم ما را ياد خواهي كرد و دخترك قول مي دهد. آنگاه زنان به دخترك مي گويند به آن طرف نگاه كن ببين گاو تو نيست كه مي آيد؟ دخترك نگاه مي كند گاوي نمي بيند و وقتي سرش را به طرف زنها بر مي گرداند اثري از آنها نمي بيند. زنان ماركده بر اين باورند كه اين سه زن حضرت فاطمه، زينب و رقيه به ترتيب زن و دختران حضرت علي بوده اند. دخترك با نا اميدي به بالاي درختي كه در كنار چشمه قرار داشت مي رود. در نزديكي چشمه، خانه پادشاهي قرار داشت لحظه اي بعد نوكر شاه اسبان را سر چشمه مي آورد و يك اسب كه يك چشم هم نداشته تا عكس دختر را در آب مي بيند رم مي كند و آب نمي خورد. نوكر شاه جريان آب نخوردن اسب را به پسر شاه مي گويد و پسر شاه چون اين اسب را بسيار دوست داشته خود شخصا دوباره آن را سر چشمه مي آورد و چشم پسر شاه در آب به صورت زيباي دخترك بالاي درخت مي افتد. به بالاي درخت نگاه مي كند مي بيند دختري در بالاي درخت است و به ماه مي گويد در نيا كه من در آمده ام. پسر شاه به دخترك مي گويد: تو كيستي و بالاي درخت چكار مي كني؟ بيا پايين چون اسب من از عكس تو كه در آب افتاده رم مي كند و آب نمي خورد. دخترك مي گويد: اگر بيايم پايين ممكن است از طرف تو به من آسيب برسد و تو بخواهي به من دست درازي كني؟! پسر شاه مي گويد: از طرف من مطمئن باش. دخترك پسر شاه را قسم مي دهد و از درخت پايين مي آيد. و اسب پسر شاه با آرامش آب مي خورد. پسر شاه از دخترك مي پرسد: تو كيستي؟كجا بودي؟ كجا مي روي؟ اينجا چكار مي كني؟ دخترك مي گويد: دختر فقيري هستم و مي خواهم جايي پيدا كنم و ماوايي بگيرم. پسر شاه يك دل نه بلكه صد دل عاشق دخترك مي شود و مي گويد: بيا به خانه ما برويم و تو پيش مادرم كار كن و همان جا بمان. و به هر شكل بوده دختر را به خانه شان مي برد و سفارش او را به مادرش مي كند. بعد از چندي پسر شاه به مادرش مي گويد قصد دارد با اين دختر ازدواج كند. و مادر سخت مخالفت مي كند و مي گويد: تو پسر شاه هستي و بايد با يك دختر شاهزاده ازدواج كني و اين دختر «دَرَدَن گَلميش» در شان تو نيست ولي پسر شاه بر اين كار اصرار مي ورزد.( دردن گلميش يك اصطلاح تركي است و به كسي اطلاق مي گردد كه اصل و نسب چندان مشخصي نداشته باشد). مادر ناگزير راضي مي شود و مدت 7 شبانه روز جشن عروسي مي گيرند كه در اين جشن نوازنده ها مي نوازند و آدمهاي عروسي هم دست مي زنند و مي رقصند و شادي مي كنند و غذا مي خورند. و دخترك يتيم و فقير عروس شاه مي شود بعد فرزندي مي آورد روزي فرزند خود را توي گهواره گذاشته و براي او لالايي مي گويد و گذشته خود را در ذهن مرور مي نمايد كه روز گمشدن گاو و برخورد با آن سه زن و نيز قولي كه به آنها داده يادش مي آيد. و با خود مي گويد اين شكوه و جلال من همش از دعاي آن سه زن و نيز برگزاري آن مراسم بوده و از اينكه مدتي اين قول را فراموش كرده خود را سرزنش مي كند فوري بر مي خيزد و مقدمات پختن كاچي را فراهم مي كند. در حين پختن كاچي زن شاه مي رسد و مي پرسد چكار مي كني؟ عروس مي گويد: نذر دارم و كاچي مي پزم! زن شاه فكر مي كند كه اين يك نوع غذا است و براي خوردن مي پزد مي پرسد اين همه غذا و مواد غذايي در دربار وجود دارد و تو كاچي مي پزي؟ و با ناراحتي به عروسش مي گويد: زود اين كار را ترك كن و اين كار دور از شان خانواده پادشاهي است. عروس قبول نمي كند. در اين وقت پسر شاه كه به باغ و بستان رفته بود برگشت و تعدادي هندوانه و خربزه و طالبي هم در خورجين اسبش بود. مادر به پسر مي گويد: چقدر گفتم اين دختره در شان ما نيست ما اين همه مواد غذايي و غذاي آماده داريم و او دارد كاچي مي پزد! پسر شاه يك راست به آشپزخانه مي رود و با ناراحتي با پاي خود مي زند و ديگ كاچي را مي ريزد و سرِ زنش فرياد مي زند كه اين چه كاري است كه تو مي كني! با اين كارت آبروي ما را مي بري! ديگ كاچي كپ مي شود و مقداري از آن هم روي كفش و لباس پسر شاه مي پاشد. وقتي پسر شاه از در آشپزخانه خارج مي شود دو نفر مامور جلو او را مي گيرند و مي گويند چرا آدم كشته اي؟! پسر شاه با تعجب مي پرسد كي آدم كشته؟! و مامورين مي گويند: تو آدم كشته اي؟! و نشانه آن هم اين است كه روي لباسهايت خون پاشيده!! و سرِ آدمها هم در خورجين اسبت است!! پسر شاه وقتي به لباسهاي خود نگاه مي كند مي بيند پر از لكه هاي خون است!! و وقتي خورجين را بررسي مي كنند مي بيند كه هندوانه ها و خربزه ها و طالبي ها هر يك سرِ يك آدم شده اند!! ( بنابر باور زنان روستاي ماركده اين دو نفر مامور امام حسن(ع) و امام حسين(ع) بوده اند كه چون به نذر مادرشان توهين شده به شكل مامور آمده اند و فرد توهين كننده را دستگير كرده تا به سزاي اعمالش برسانند!!) مامورين پسر شاه را به زندان مي برند. ادامه دارد.
محمدعلي شاهسون ماركده12/10/84
نام گذاري يواشكي
خانم دكتر اليزابت مكبن روز (DOCTOR ELIZABETH MACBEAN ROSS )پزشك جوان انگليسي بوده كه درسال 1909 م(1288ه ش)جهت ارائه خدمات پزشكي به خانواده خان هاي بختياري به چهارمحال آمده و مدت 5 سال در بين خانواده خانها زيسته و از نزديك با طرز زندگي و آداب و رسوم و سنن آنها آشنا شده و ضمن ارائه خدمات، مشاهدات خود را يادداشت و پس از بازگشت كتابي با عنوان« با من به سرزمين بختياري بياييد» نوشته و توسط آقاي مهراب اميري ترجمه شده كه بسيار جالب و خواندني است. در صفحه 48 نوشته است خانم جواني در خانواده يكي از خانها فرزندي به دنيا آورد « مادر طفل مي خواست نام طفل خود را سلطان ضياء بگذارد، مادر بزرگ، نام خدا كرم را انتخاب كرده بود، ملا از مادر كودك حمايت مي كرد سر انجام مادر بزرگ زور شد و نام خدا كرم انتخاب شد. ملا نام انتخابي را همراه با چند دعا به آهستگي در گوش طفل قرائت كرد و در پايان مراسم ملا به مادر كودك گفت كه او عمدا نام و دعا را آهسته در گوش طفل زمزمه كرد تا نوزاد متوجه نام گذاري نشود وبعدادرفرصتي مناسب نام مورد دلخواهتان را برايش انتخاب كنيد»
هركسي را براي كاري ساختند
مطمئنا همه ي شما دوستان عزيز هم به اين جمله معروف اعتقاد دارين كه بايد «كار داد به كار دان» چرا كه هر كسي تواناي انجام كار خاصي رو داره مثلا يكي در كشاورزي، يكي در بنايي موفقه و ديگري راننده خوبيه و اون يكي هم پزشك و معلم موفقيه. مهم اينه كه ما آدمها هر كدوم توانايي هاي خودمون رو دريابيم و بفهميم كه من رو بهرِچه كاري ساختن. هستند افرادي كه وقتي كسي ازشون تقاضاي انجام كاري رو مي كنه خيلي راحت و رك و پوست كنده نمي گن كه اين كار از عهدشون برنمي ياد يا نمي تونن اين كار رو انجام بدن اينكه با هزار جور چشم گفتن و خيالتون راحت باشه كار رو قبول مي كنن و بعد هم در به در دنبال شخصي مي گردن كه توي اون كار كمكشون بكنه! راستش رو بخوايد نمونه چنين آدمهايي توي اجتماع فعلي ما كم نيستند به نظر بنده اينجور اشخاص در عين ناتواني به دنبال انجام دادن كاهايي هستن كه از عهدهشون خارج و ياتوانايي انجام اون كارو ندارن. اينجور مواقع يكي نيست بگه آخه شما كه توانايي انجام فلان كارو نداري مجبوري اون كارو قبول كني؟ خب خيلي راحت و صادقانه به طرف بگين كه نمي تونيد از عهده كاري كه ازتون مي خواد بربياين ديگه! آسمون كه به زمين نم ياد! گاهي وقتا ديده مي شه كه مثلا طرف مدرك تحصيليش ليسانس تربيت بدني ولي كارهاي حسابداري فلان شركت رو انجام ميده! خب معلومه كه اين شخص توي اون كار بازدهي لازم رو نداره. بيشتر مواقع ما آدمها حالا نمي دونم به خاطرِ رودربايستي يا دليل ديگري داره كاري رو خارج از توان و تخصصمون قبول مي كنيم كه نه تنها به طرف مقابلمون كمك نكرديم بلكه باعث كندي و خلل در انجام اون كار هم شديم اينجور وقتها لازمِ كه ما توانايي كفتن كلمه « نه» رو بيش از پيش در خودمون تقويت كنيم و اين باور رو داشته باشيم كه وقتي كاري باتخصص و توانايي ما فاصله داره و با دانش ما جور در نمي ياد نبايد وارد اون كار بشيم و اجازه بديم كساني كه تخصص و دانش اون كار رو دارن بيان و اون كار رو قبول كنند. يه مثل معروف هست كه ميگه: نون روبايد بديم دست نانوا و آجر روبديم دست بنا.
دوستان شايد براي شما هم پيش آمده باشه كه وقتي به يه اداره يا مجموعه اي مراجعه مي كنيم مي بينيم كه يه قسمت از اين مجموعه لنگ مي زنه يا واضح تر بگم كار رو روال معموليش نيست و اون كارمند به كار خودش توجيح نيست به وظيفه اش آشنايي كامل نداره و بنده خدا اصلا تخصصش اين نيست نمي تونه اون كار و انجام بده چقدر خوبه ما آدمها اگه از عهده مسئوليتي و كاري بر نمي آييم از همون اول اون كار رو قبول نكنيم كاري رو بپذيريم كه بتونيم اون رو درست انجام بديم كسي كه بدون هيچ مهارت و استعداد و تجربه اي كاري رو قبول مي كنه مثل يك كودكي مي مونه كه مثلا تعمير يه وسيله برقي رو به عهده مي گيره خب طبيعي كه يه كودك نمي تونه اون وسيله برقي رو تعمير بكنه. درسته كه توي جامعه ما شغل كمه اما اين هم دليل نمي شه كه اگ يه فرصت شغلي هم پيش آمد دوتا پاداريم دوتاپاي ديگه هم قرض كنيم كه خيلي سريع به اون شغل برسيم غافل از اينكه ببينيم با تخصص و دانش ما تناسب داره يا نه! توي بعضي از ادارات و ارگانها هستند افرادي كه سرِ جاي خودشون كار نمي كنند به نظر شما اگه كارها توي يه اجتماع يا حتي توي خونه تخصصي و درست انجام نشن چه نتيجه اي در بر خواهد داشت؟ بله همانطور كه شما هم حدس زدين مشكلات فراواني توي اجتماع و خانواده پيش مي ياد چون مسئوليت ها به افراد مناسبش داده نشده اجازه بدين با يه مثال موضوع رو روشن تر كنم حسابش رو بكنيد شما والدين گرامي مثلا خريد لوازم منزلتون رو به فرزند 10 سالتون بسپاريد شما در واقع با اين كارتون مسئوليتي رو به عهده فرزند 10 سالتون گذاشتين كه توان انجام اون كار رو نداره و نمي تونه خريد لوازم منزل رو براي شما انجام بده و بطور يقين آنطور كه شايسته است نمي تونه اين كار رو انجام بده و براهمينِ كه هميشه گفتن« كار رو بايد به كاردان سپرد» بدون شك وقتي تخصص در انجام كاري و مسئوليتي فراموش بشه مطمئنا بين دوغ و دوشاب فرقي گذاشته نشده و بدين صورت بين شايسته و غير شايسته هم تفاوتي منظور نخواهد شد و اين امر باعث سرخوردگي اشخاص متعهدي مي شه كه در انجام كارشون قبل از هر چيز به تخصصي و توانايي و كار مطلوب فكر مي كنند حالا با اين حساب اگه توي يه اجتماعي مسئولان رده بالا به دانش و توان افراد توجه نداشته باشن و كارهاي جامعه رو به دست افرادي بسپارن كه هيچ دانش و تواني در اون زمينه ندارن شما فكر مي كنيد چه اتفاقي مي افته؟ خب پر واضعه كه در اين صورت نظام شايسته سالاري در جامعه از بين مي ره و همه استعداد ها و نيروهاي ارزشمند جامعه نا شناخته باقي مي مو نند. چقدر خوبه افراد با استعداد و ارزشمند جامعه با توجه به توانشون در كارها به كار گرفته بشن تا شاهد جامعه اي پويا و پيشرفته باشيم انشاءالله.
رجبعلي عرب ماركده 12/10/84
تاريخچه ماركده ( قسمت 23 )
مي دانيم مردمان تمام روستاهاي پيرامون ترك زبان هستند و همگي از تركان عشاير بوده اند، در قاموس يا فرهنگ عشاير كه فرهنگ غالب و اشرافي اين منطقه بوده، حرفه هايي مانند دلاكي، آهنگري، پينه دوزي، نوازندگي و… شغل ها و حرفه هاي مردمان پايين جامعه بوده است. با اينكه همين مردم عشاير ترك زبان ايلياتي (و بعدا كه پاي بختياري ها به اين منطقه نيز باز شد به همين گونه) به همه اين حرفه ها سخت نيازمند بودند و از آنها بهري مند مي شدند ولي صاحب حرفه از نظر اجتماعي پايين تر تلقي و به آنان همچون آدم هايي كه از اصالت كمتري برخوردار هستند نگريسته مي شد و تقريبا با آنها كمتر وصلت مي شد و خيلي مايل نبودند كه با آنها در يكجا و يك محله ساكن باشند. گويا اين موضوع ريشه تاريخي دارد. چون مردم بر اين باور بوده اند كه اصل و نژاد مردماني كه به اين حرفه ها اشتغال دارند از هند به ايران آورده شده اند بدين جهت هندي( هيندي) در زبان عاميانه يك ناسزا به حساب مي آمد. و هر گاه فردي مي خواست به كسي بگويد از اصالت برخوردار نيستي او را هندي خطاب مي كرد به ويژه هنگام دعوا و يا پرخاش اگر به كسي اطلاق مي گرديد به عنوان يك نسبت ناشايست تلقي و طرف مقابل از خود واكنش نشان مي داد. شدت اين تعصب كور در فارس زبانان طبقات پايين جامعه شهري و روستايي كمتر و بي رنگ تر و حتا عادي بوده ولي در طبقات بالاي فارس زبانان شهري و روستايي هم شديد بوده است. به همين دليل مي بينيم كاسب كاران كه از مردمان فارس زبان بوده اند در ماركده كه هم زبان داشته اند و پذيرا بوده اند گرد مي آيند و در روستاهاي ديگر اين اتفاق نمي افتد. اين باورهاي نادرست و تعصب آميز تا حدود 40 سال قبل هم تا حدودي با شدت تداوم داشت كه با باز شدن مدرسه، و آمدن سپاهيان دانش در روستاها و نيز ايجاد و گسترش راديو، ارتباط بين شهر و روستا و در نتيجه توسعه فرهنگ بوژوازي به جاي فرهنگ اشرافي، كمرنگ تر شده و مي شود. چون در فرهنگ اشرافي بزرگ زادگي، افتخارات گذشته و نياكان، اقدارات و نفوذ اجتماعي و تشخص شخصي و خانوادگي و فاميلي تعيين كننده جايگاه فرد در جامعه بود ولي در جامعه بوژوازي مقدارِ ثروت و دارايي، بويژه پول و مقدار استفاده و بهره مندي از امكانات جديد تعيين كننده جايگاه فرد در جامعه است. به همين دليل يك فرد بوژوا برخلاف فرد اشرافي اصلا مايل نيست از گذشته، از نياكان حرفي زده شود و تشخص و جايگاه خود را در داشتن پول و ثروت و استفاده از امكانات موجود و دست يابي به آينده اي پر سود تر و موفق تر مي بيند. و همين گونه كه فرهنگ و انديشه بورژوازي پيش آمده، فرهنگ و انديشه هاي اشرافي به اضمحلال رفته و امروزه اثر تاثير گذاري از آن تعصبات نمي يابيم. عامل هاي اتحاد در دوره رونق اجتماعي اقتصادي ماركده را مي توان چنين دسته بندي كرد. 1- نداشتن سابقه زياد زندگي اجتماعي با هم تا كدورت هاي گذشته باعث كينه گردد. 2- بودن زمين فراوان نسبت به جمعيت كم آن روز و نا آباد بودن اين زمين ها كه مستلزم تلاش و كار طاقت فرسا بوده و همه را مشغول كرده است. 3- نبود رژيم ارباب و رعيتي، چون در دوره بعد خواهيم ديد كه ارباب ده جهت استثمار بيشتر، خود موجب يا ايجاد كننده دو دستگي بين مردم روستا بوده است. 4- داشتن برنامه و هدف هاي بلند جهت آباداني، عمران و توسعه روستا، مانند ساختن مسجد و حمام.
ادامه دارد محمدعلي شاهسون ماركده
دمي با خيام
از دي كه گذشت هيچ ياد مكن فردا كه نيامده است فرياد مكن
بر آمده و گذشته بنياد مكن حالي خوش باش و عمر برباد مكن
منبع: دمي باخيام، علي دشتي، انتشارات اساطير،چاپ دوم،1377 صفحه 181