آوای ماركده شماره 64 – یکم بهمن 1384

باز هم واكنش به يك شهر و دو نرخ

آقاي صفرعلي عرب مراجعه و مي گويد: « گفته مي شود شوراي اسلامي با همآهنگي شركت تعاوني روستايي ماركده قرار گذاشته اند كه؛ مبلغي به قيمت كودهاي شيميايي بيفزايند و جمع آن را در روستا در كارهاي عمراني هزينه كنند، بدين جهت كودها گران داده شده آيا شما چنين كاري را كرده ايد؟»

به اطلاع همشهريان خوب و مهربان مي رسانيم؛ شوراي اسلامي روستاي ماركده هيچگونه همآهنگي با شركت تعاوني روستايي در باره افزايش قيمت كودها نداشته و ندارد، و بر اين باور است كه عمل ناشايست گران فروشي و اجحاف به مردم كاري است بس نادرست و ناپسند و اين عمل نادرست را ناشي از نالايقي، بي مسئوليتي و بي تفاوتي اعضا محترم هيات مديره و بازرسان شركت تعاوني روستايي و سهل انگاري مسئولان محترم خدمات كشاورزي بن، شركت تعاوني روستايي بن و در نهايت مسئولان جهادكشاورزي شهرستان شهركرد مي داند.

ترويج فرهنگ تعاون

جلسه اي در تاريخ 19/10/84 ساعت 9 با حضور مدير كل تعاون استان در بخشداري سامان تشكيل شد. هدف از اين نشست ترويج فرهنگ تعاون عنوان شد. از روستاي ماركده آقايان؛ محمد عرب دهيار و سيد اسماعيل حسيني رئيس شورا در اين جلسه حضور داشتند. آقاي مهندس عزيزي مدير كل محترم اداره تعاون استان، ابتدا تعريفي از تعاون و نكاتي پيرامون مزاياي تشكل هاي تعاوني ارائه و گفت: تعاون يعني همكاري و همياري داشتن، كه در گذر زمان اين همكاري ها قانون مند هم شده است و در اصل 144 قانون اساسي هم بدان اشاره و اقتصاد كشور را بر سه پايه دولتي، تعاوني و خصوصي قرار داده است. بخش تعاون در اقتصار كشور هم از اهداف و هم از نظر سياست متمايز از دو بخش ديگر است. اساس اين بخش اتحاد، همكاري و مشاركت مردم در كارها است و هدف اين است كه ضمن مشاركت، با بكارگيري توانهاي كوچك و رويهم گذاشتن سرمايه هاي اندك به كارهاي بزرگ اقدام كرد، در اين كار هم شغل ايجاد شده و هم با مشاركت وتوزيع مسئوليت ها جلو بسياري از بزهكاريها گرفته خواهد شد. شركت هاي تعاوتي دامنه گسترده اي دارند؛ مانند احداث باغ، صنايع دستي، صنايع كوچك، صنايع تبديلي، زراعت، پرورش گل و گياه، دامپروري، پرورش زنبور، شيلات و توليدي مي باشد. روند كلي براي تشكيل يك تعاوني بدين شرح است؛ ابتدا سه به عنوان هيات مؤسس درخواست تشكيل شركت تعاوني با موضوع خاص و يا چند منظوره را مي دهند. سپس 7 نفر كه شرايط عمومي مثل داشتن 18 سال تمام، اخذ مجوزهاي لازم در خصوص نوع فعاليت و ارائه طرح توجيهي مي توانند شركت را به ثبت برسانند، مجوزهاي لازم در خصوص هر نوع فعاليت از سوي كارشناسان اداره تعاون مشخص مي گردد كه توسط اعضا هيات 7 نفر بايد گرفته شود و ارائه 10 الي 20 درصد آورده به اداره تعاون. لازم به ذكر است كه فارغ التحصيلان دانشگاهها و تعاوني هاي خانمها و ايثار گران از پرداخت آورده معاف هستند. در بخش كشاورزي تسهيلات با سود 16 در صد و متناسب با طرح حد اكثر تا 10 سال قابل مسترد خواهد بود. اعضا تعاوني مي توانند از فاميل و اقوام درجه يك هم باشند. در ادامه جلسه معاونت آموزشي و پرورشي اداره آموزش و پرورش سامان در خصوص تشكيل ستاد كنكور خبر داد و اعلام كرد كه در سال گذشته 28 درصد متقاضيان بخش به دانشگاه راه يافتند كه متناسب با كل كشور رقم خوبي است و از دهياران و شوراها در خواست مي گردد از راه يافتگان به دانشگاه ها تجليل به عمل آورند. در ادامه جلسه توسط كارشناس عمراني بخشداري و دهياران بخش؛ اخذ عوارض ساليانه، صدور پروانه ساختمان مورد بررسي قرار گرفت و مقرر شد: دهياران حد اكثر تا پايان ديماه نسبت به ارائه پيشنهادهاي خود در خصوص وضع عوارض جديد و يا افزايش عوارض قبلي به شوراهاي روستا جهت سير مراحل قانوني اقدام نمايند.

گزارش از: محمد عرب

بياييم قدر شناس زحمات مسئولان باشيم

بدون شك توي هر اجتماعي بخصوص جامعه روستايي، افرادي هستند كه منتخب مردم اند و از طرف مردم براي انجام مسئوليتي و اموري مشخص مي شن تا با توجه به مسئوليت و وظيفه شون به مشكلات مردم رسيدگي كنند و در واقع پاسخگوي مشكلات اجتماهي، فرهنگي، عمراني و اجرائي مردم باشن. با اين حساب اعضاي شوراي اسلامي روستا از جمله كساني اند كه بطور مستقيم از طرف اقشار مختلف مردم روستا انتخاب مي شن و دهيار روستا هم از طرف اعضاي شورا تعيين و به مردم معرفي مي شه. تا مجموعه شوراي اسلامي و دهياري بتونند با تشريك مساعي و شور و مشورت با مشكلات مردم دست و پنجه نرم كنند و با رايزني و چاره انديشي و تدابير مناسب مشكلات روستا رو يكي يكي مرتفع كنند و به پيشرفت و آباداني روستا كمك كنن. اگه كلاه خودمون رو قاضي كنيم و خودخواهانه قضاوت نكنيم و با افق ديدي بالا و باز بخوايم عملكرد مسئولان روستا رو ارزيابي كنيم منصفانه است كه بگيم شورا و دهياري با توجه به بضاعت، توان و همياري مردم از هيچ كوششي در جهت خدمت رساني به مردم دريغ نكردن. البته ناگفته نمونه در اجراي بعضي از كارها و امور باندانم كاري و چالشهايي هم مواجه شدن و بعضا كم كاريهايي هم داشتن اما اين بدان معني نيست كه هميشه نيمه خالي ليوان رو نظاره گر باشيم و قدردان و قدرشناس زحمات اين عزيزان نباشيم جايي شنيدم كه دهيار محترم روستا مي گفت: راستش رو بخوايد اونقدر سرم شلوغِ، اونقدر توقعات مردم بالا رفته و مشكلات ريز و درشت زياده كه وقت سر خاراندن هم ندارم حتي نمي تونم به مسائل عاطفي و خانوادگي ام بپردازم تمام وقتم شده پاسخگويي به ارباب رجوع و رسيدگي به وضع عمراني و بهداشتي روستا حالا وقتي مسئولين چنين صادقانه همه هم و غمش شده رسيدگي به مشكلات مردم آيا بدور از انصاف نيست كه قدرشون رو ندونيم و همش ازشون انتقاد كنيم البته كسي نگفته انتقاد بده بلكه چطور انتقاد كردن مهمِ اگه يه شخصي علاوه براينكه انتقاد مي كنه راه حلي و راه كاري هم ارائه بده مي شه اسمش رو گذاشت نقاد يا منتقد اينكه فقط دست روي مشكلات بگذاريم قابل ثبول نيست و نم شه اسمش رو گذاشت انتقاد پس بياييم همانطور كه انتقاد مي كنيم راه حل و راه كار هم ارائه بديم و مسئولان رو در انجام مسئوليتشون ياري كنيم اين اصلا كار درست و پسنديده اي نيست كه كم كاريهاشون رو به رخ شون بكشيم مطمئنا هر كار عمراني و اجرايي در سطح روستا با مشكلاتي و موانعي مواجه هست و زمان زيادي مي بره تا به نتيجه برسه پس بجا و شايسته است كه با سعه صدر بيشتر، خوشبيني و بدور از غرض ورزي و صادقانه قدردان و قدرشناس زحمات مسئولان بويژه دهيار محترم باشيم. بدون شك هيچ مسئولي انتظار نداره به خاطر كارش و مسئوليتش تشويقش كنند يا بهش جايزه و مدال بدن اما اغماض و چشم پوشي و كم رنگ جلوه دادن وظايفشون و عملكردشون هم خيلي كار درستي نيست پس بياييم روح قدرشناسي رو بيش از پيش در خودمون تقويت كنيم و به ياد داشته باشيم كه قدرداني، قدرشناسي و سپاس و تشكر از زحمات مسئولان باعث مي شه كه اونها با دلگرمي بيشتري و با علاقه و روحيه خدمت رساني دو چندان به مسئوليتشون ادامه بدن. يكبار ديگه لازم مي دونم عرض كنم كه بياييم قدرشناس و قدردان زحمات شبانه روزي مسئولان روستا بويژه دهيار محترم باشيم و اميد داشته باشيم كه با همكاري و همياري من و شماست كه مسئولان در انجام رسالتشون موفق اند و اونوقت كه كوهي از انتقاد تبديل به كوهي از تشكر و قدرداني مي شه انشا الله.

رجبعلي عرب ماركده 25/10/84

آدمي، شرير؟ يا نيك سرشت؟

انديشمندان با مطالعه و بررسي رفتارهاي آدمي به دو نظريه بسيار متضاد رسيده اند. «بسياري معتقدند كه آدمي گوسفند است، هستند كساني كه آدمي را گرگ مي دانند، هر دو دسته مي توانند دلايل خوبي براي موضع خويش ارائه دهند.» منظور از گوسفند بودن اين است كه آدميان«خواهان پيروي اند» و به آساني تلقين پذير، مطيع، فرمان بردار و تسليم اراده قدرتمندان مي گردند. و منظور از گرگ بودن اين است كه آدميان«خواهان كشتن اند» و سرگذشت تاريخ آدمي سرشار از كشتار، خشونت، زور و درهم شكستن اراده آدمي است. واقعيتهاي تلخ تاريخي، انديشمندان را به اين نتيجه رسانده كه«آدمي گرگي است آدمي خوار» و بسياري را به اين گمان رسانده كه«آدمي ذاتا شرير و مخرب است» ابتدا اين پرسش پيش مي آيد كه چرا انسان به حيوان تشبيه شده است؟ بايد گفت ما انسان ها براي هرحيواني باتوجه به شيوه زيستش، صفاتي قائل شده ايم و آن را در فرهنگ و ادبيات خودمان با اطلاق به انسانها، براي تفهيم بهتر، بكار مي بريم. به عنوان مثال به همين جانور گرگ، صفت درندگي و گشتارگري داده ايم و به گوسفند صفت مطيع بودن، تحت امر بودن، تاثير پذير بودن، و سرانجام مظلوم و قرباني بودن قائل شده ايم. اين نظريه ها كه انسان گرگ صفت و يا گوسفند صفت است با نام و كلمه هاي ديگر در طول تاريخ بين انديشمندان مطرح بوده و هنوز هم هركدام طرفداراني دارد. آنهايي كه آدمي را گرگ صفت مي دانند مي گويند: سرگذشت آدم باكشتار و خون نوشته شده و تاريخي سرشار از خشونت دارد و نمي توان گوشه اي از اجتماعات آدمي را يافت كه در آن زورگويي، ستم، تجاوز و درنهايت كشتار نباشد. نمونه هاي بارز آن جنگ ها را مي توان مثال آورد. جنگ ها به دستور رهبران آغاز و توسط فرماندهان نظامي تداوم مي يابد. در حين انجام عمليات جنگ دو گروه آدميان در دو طرف ميدان نبرد قرار دارند و هريك از اينها بدون اينكه طرف مقابل خود را بشناسد و بدون اينكه از طرف مقابل خود آسيبي ديده باشد، به آساني و مثل آب خوردن همديگر را مي كشند و پس از كشتارِ همانندانِ خود در ميدان نبرد، گروه پيروز به شهرها و روستاها و خانه هاي همنوعان كشته شده و شكست خورده هجوم مي برند و باقي مانده مردان و پسران را مي كشند، خانه ها را ويران مي كنند، چاه هاي آب را پر مي كنند، محصولات كشاورزي را نابود مي كنند، به زنان و دختران تجاوز مي كنند و آنها را همراه اموال غارتي به قول خودشان به غنيمت مي برند. شما فكرش را بكنيد، خانه ي آدمي، از ميليونها آدم روي كره زمين، تا چند روز قبل كانوني بوده كه در آن مردي و زني و فرزنداني دور هم مي زيستند در اين كانون محبت و عطوفت پدري و مادري بوده، لذت، گرما، مهر، اميد، آرزو و آرمان ها بوده، همنوعي پدر خانواده را در ميدان جنگ كشته و حال آمده به زن و دختر او تجاوز مي كند، اموالش را همراه زن و بچه اش به غارت مي برد و آنها را بَرده خود مي كند و همانند كالا در بازار مي فروشد و اين آدمهاي كالا شده يك عمر مورد تجاوز و ستم قرار دارند و از حقوق انساني خود محروم هستند. جالب تر اينجاست كه آدميانِ همنوعانِ قومِ پيروز كه در ميدان نبرد نبوده اند، هنگامِ رسيدنِ كاروانِ اسيران و اموالِ غارتي، در دو طرف خيابان صف مي كشند و ضمن نگاه تحقير آميز به اسير شدگان، بي شرمانه باحركات رقص، پايكوبي و هلهله احساس لذت، شادماني و افتخار مي كنند. و مردان كشتارگر خود را كه حالا از ميدان جنگ باكشتن انسانهاي متعدد برمي گردند به عنوان قهرمان افتخار آفرين مي شناسند و نشان لياقت و شجاعت به آنها مي دهند و مي ستايند و گرامي مي دارند و براي كساني كه آدم بيشتري كشته اند تنديس مي سازند و در ميدان نصب مي نمايند. بدون شك پرسشي كه در ذهن خواننده بوجود مي آيد اين است كه آيا گرگ اينقدر سفاك مي تواند باشد؟؟

و آنهايي كه مي گويند آدمي گوسفند است به اين واقعيت ها استناد مي كنند كه انسان به آساني و بدون انديشه و تفكر، آنچه كه قدرتمندان باتطميع و تهديد به او مي گويند و يا متوليان دين و مذهب با ايجاد ترس و وعده به او القا مي كنند مي پذيرد و تحت تاثير قرار مي گيرد و بنابه خواسته آنان دست به كارهاي نابخردي مثل كشتار همنوعان و تخريب شخصيت، اراده و زندگي ديگر انسانها مي زند. براي نمونه تاريخ خونبار 200 ساله جنگهاي صليبي بين مسلمانان و مسيحيان، تاريخ رويداد حمله وحشيانه مغول به ايران، تاريخ حمله هاي غارتگرانه سلطان محمود غزنوي و نادر شاه افشار به هندوستان، تاريخ ويرانگر حمله عربها به ايران و… را مي توان خواند و پي به ستم پيشگي آدمي برد. مستبدان و زورگويان در طول تاريخ با استفاده از همين خصوصيت گوسفند صفتي انسان، نظام خون آلود وستم پيشه خودرا برپاساخته اند و تداوم مي دهند. استدلال و نمونه هاي صاحبان نظر هر دو گروه با اينكه واقعيت دارد ولي به نظر مي رسد همه ي واقعيت نيست و انسان باز در لابلاي جامعه انساني به انسانهاي وارسته، فرزانه، فرهيخته و نوعدوستي بر مي خورد كه فرصتهاي بي رحمي، شقاوت و سودجويي براي آنها پيش آمده ولي واكنش آنها به آن فرصتها بيزاري و پرهيز بوده است. وقتي خصوصيت شخصي اين گروه از آدميان را بررسي كنيم ويژگي هايي كم و بيش همچون سلامت روان، آگاهي، خردمندي و خردگرايي، مسئوليت پذيري، نوعدوستي و داراي اراده بودن از شاخصه هاي اين دسته از انسانها است. چيزي كه تاسف برانگيز است تعداد اندك اين گروه در مقابل انبوهِ توده مردم است. بسياري از انديشمندان براين باورند كه شرارت آدمي حاصل شرايط و موقعيت هاي ناگوار و غير سالمي است كه بشر در آن قرار مي گيرد آنگاه دست به شرارت مي زند حال اگر آن شرايط و موقعيت شرارت زا را تغيير بدهيم« نيكي ذاتي آدمي تقريبا خود به خود آشكار خواهد گشت» با بررسي علل و آغاز جنگها در طول تاريخ در مي يابيم كه« جنگ حاصل تصميم رهبران سياسي، نظامي، بازرگاني است كه به منظور دست يابي برخاك، منابع طبيعي، امتيازات تجاري و يا دفاع در برابر تهديدات واقعي يا خيالي قدرتي ديگر و يا به خاطر افزايش مقام، قدرت، شكوه و جلال شخصي خويش، بدان دستور مي دهند» شايد گفته شود اين رهبران و فرماندهان نظامي آدمهاي شريري هستند ولي بايد گفت اغلب اينگونه نيست. اينها با مردمان عادي جامعه تفاوتي ندارند فقط دچار بيماري رواني اند آنها فقط خودخواهند و خودشيفته و توانسته اند بر گروهي از مردم نفوذ وسلطه يابند و به علت بيماري خودخواهي و خودشيفتگي، ظرفيت و توانايي اينكه از منافع و قدرت شخصي خود چشم بپوشند تا ديگران به هلاكت نيفتند را ندارند. مي توان گفت آدمهاي كوچك، كم توان، بي مايه اي هستند كه به قدرت بيشتر از ظرفيت خود دست يافته اند و مي بينند مي توانند به ميليونها آدم فرمان دهند و سلاح هاي ويرانگري در اختيار دارند تصميم شرارت بار مي گيرند. براي نمونه زندگي همين رهبران و سرداران تخريبگر را پيش از اينكه قدرت فوق العاده در اختيار آنها قرار بگيرد و نيز بعد از اينكه قدرت تخربي را از آنها گرفته اند مطالعه و بررسي كنيم مي بينيم آدمهاي بسيار عادي همانند ميليونها آدم ديگرند. پس كسانيكه انسانيت و جامعه انساني را تهديد مي كنند، زيست آدميان را به خطر مي اندازند همان آدمهاي معمولي و عادي جامعه هستند باقدرت ها و اختيارات غير عادي و غير معمول و كنترل نشده. برمي گرديم به سخن بسيار مشهوري كه گفته مي شود از افلاطون است و 2500 سال قبل گفته شده و بصورت ضرب المثل هم در آمده و آن اين است كه« قدرت فساد مي آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق» پس مي بينيم اِشكال در قدرتي كنترل نشده و بيش از ظرفيت است كه به كسي داده مي شود و سبب تخريبگر شدن فرد مي شود نه ذات آن شخص. حال اين آدمهاي معموليِ كم ظرفيت درجامعه با سوء استفاده از صفت تسليم پذيري بسياري از آدميان به قدرت هاي غير عادي و كنترل نشده دست مي يابند. و براي اينكه ميليونها آدم را وادارند تا زندگي خويش را براي آنها به خطر بيندازند و به آدم كشان حرفه اي تبديل شوند آنها را با هيجاناتي از قبيل نفرت، خشم، انتقام، برتر بودن، ويرانگري، تخريب و ترس توام با وعده پاداش تجهيز مي نمايند. اين هيجانات را با محدود كردن كانال اطلاعاتي، و با تبليغ و تلقين مستمر و وعده و تهديد در ذهن آدميان مي كارند. با كاشتن اين هيجانات توانايي انديشيدن و خِرَدِ آدمي را به تعطيلي مي كشانند آنگاه اين آدميان مي شوند ماشين تخريب و كشتار. وقتي ويژگيهاي رفتاري اين آدمهاي تخريبگر را بررسي كنيم مي بينيم حرمت انساني، نوعدوستي و شيريني هاي زندگي در عمق وجود و لايه هاي شخصيت آنها از اعتبار كمتري نسبت به مرگ و تخريب برخوردار است و اينها لذت را در نوعدوستي و احترام و خدمت به انسانيت و زندگي توام با مهر و شادي نمي بينند و نمي جويند بلكه درهم شكستن شادي و لذت هاي زندگي ديگران، اهانت و تحقير شخصيت ديگر همنوعان از لذايذ زندگيشان است و اين رفتار خود را همانند نقل و نبات و بدون اينكه پي به زشتي آن ببرند براي همنشينان و فرزندان خود با افتخار نقل مي كنند. اذهان افرادي كه رويدادها و رفتارهاي تخريبگري را مي بينند و يا مي شنوند و رنجشي در احساس و عواطف انساني شان حاصل نمي شود، بدون شك اذهاني بيمار هستند. در جامعه اي با چنين مردماني و اذهاني مراسم مردگان بسي با شكوه تر و با اهميت تر از مراسم شادي و شادماني زندگان برگزار مي گردد و نيز به پديده مرگ بيشتر از زندگي توجه مي شود.منبع: دلِ آدمي، نوشته اريك فرم، ترجمه گيتي خوشدل.

محمدعلي شاهسون ماركده 11/9/84

خانه يا خانه خدا؟

هرسال در ماه ذي الحجه و ايام حج، مسلمانان مستطيع ملل اسلامي دسته دسته و كاروان كاروان از سرتاسر جهان به سرزمين وحي و به شهرهاي مكه و مدينه مي روند تا در باشكوه ترين اجتماع انساني و بزرگترين ائتلاف اسلامي حضور پيدا كنند و با معرفتي ابراهيمي، حجي مقبول و سعيي مشكور را بجا آورند. آنها مي روند تا نماينده قبايل و شهرها و كشورهايشان در اين كنگره عظيم باشند؛ آنها مي روند تا از اوضاع و احوال ديگر ملل مسلمان آگاه شوند؛ آنها مي روند تا با وحدت و داد، و با اتفاق آراء و انديشه هاي خود به رفع مشكلات موجود در عالم اسلام پرداخته و موجبات ترقي و تعالي خود و هم كيشانشان را فراهم كنند؛ آنها مي روند تا با حضور شكوهمند خود اقتدار و انسجام مسلمانان را به دشمنان اسلام و مسلمين نشان داده و خيال تجاوز و تعدي، و چپاول و استثمار را از سر آنان بدر كنند؛ آنها مي روند تا به تاسي از پيامبران بزرگ الهي لباس ساده و سپيد و يكپارچه احرام را به تن كنند، از خواسته هاي مادي و حيواني بپرهيزند و بي توجه به رنگ و نژاد و جنسيت، و به دور از نيت و نفسانينت، لبيك گويان به طواف خانه خدا و به تعبد خدايِ خانه بپردازند؛ آنها مي روند تا چون ذراتي پراكنده و بجامانده از آن واجب الوجودِ واحد، در كنار كعبه بهم بپيوندند و به اين يقين برسند كه، از اويند و به خودي خود هيچند. آنها مي روند تا در بزرگترين زرمايش محشر دنيا، حضور يابند و ايمان بياورند كه، تمام هستي در مداري به دور آن واحد بي همتا مي گردد و همه موجودات، سربر آستان بندگيش مي سايند. به سرزمين عرفات گسيل مي شوند تا، با سوز و گداز، و با استغفار و التجا، به بينوايي و بندگي خود اعتراف، و از محرمات و منكرات اعراض و استنكاف نمايند؛ به وادي منا و رمي جمرات مي روند تا بدانند، همواره بايد شيطانهاي دروني را سركوب و منكوب كنند؛ به سعي صفا و مروه مي شتابند تا، بياموزند: سعي نابرده در اين راه، به جايي نرسي، مزد اگر مي طلبي، طاعت استاد ببر. و در نهايت به مشعر و قربانگاه مي روند تا فراگيرند، حيوان نفس خود را با تيغ بران تقوي قرباني خواسته هاي معنوي و فداي فرامين معشوق ازلي و ابدي كنند و به شكرانه اين خلوص و خودسازي، سوري و سروري به مستمندان برسانند. و واقعا چه زيبا و پرفحواست فلسفه اين همايش سترگ و اين نمايش بزرگ. ولي آيا همه آناني كه به اين سفر روحاني مي روند به حكمت و هدف آن وقوف، و به راز و رمز آن اشراف دارند؟ يا صرفا براي تفرج، تفنن و افزودن پيشوندي به نام خود و فخر فروشي و مباهات در ميان ايل و تبارشان مي روند؟ آيا مي روند تا ميزان تمكن و استطاعت خود را به رخ ديگران بكشند؟ و توان و تكرار حجشان را بالا ببرند؟ يا مي روند تا به قول خودشان نايب الزياره بقيه باشند؟ و سفره هاي مكرر خود را با واژه هايي چون، قسمت، و دعوت، توجيه و تفسير كنند؟! من مي گويم؛ حاجي محترم، يكبار هم بگذار يكي ديگر كه، آرزو و معرفت دارد اما، رابطه و پول آنچناني ندارد برود تا ببيني كه قسمت او هم مي شود، و بيخود هم نمي خواهد خود را مستجاب الدعوه بداني! و نيابت ديگران را به عهده بگيري!. تو ملك الحاج، كه به قول خودت دعوت شده اي، مثلا چه گلي به سرِ اسلام و مسلمين مي زني؟ كه ديگران نمي زنند؟ اين همه خرج مي كني، و اين همه ارز و سرمايه از كشور خارج مي سازي، و وقتي هم بر مي گردي، هيچ تحولي در تو ايجاد نشده! چه برسد به اينكه بخواهي با تاثيري كه از آن حال و هوا گرفته اي روي جامعه پيرامونت اثر بگذاري!. به درو و برت خوب نگاه كن، تا ببيني و دريابي، راههاي ديگري هم براي خرج كردن پولهاي حق و ناحقت در خير رساندن به خلق خدا وجود دارد. وقتي بر مي گردي از همه چيز آنجا تعريف و تمجيد مي كني، جز آنچه بايد بگويي؛ مدام از خوردن و خوابيدن، از هتل محل اقامت و خدم و حشم كاروان، از بازار و ريال سعودي، از پرتقالهاي تامسون به اندازه هندوانه و نوشابه هاي گاز دار آمريكايي حرف مي زني؛ با تمسخر از كوتاهي قد مردم مالزي؛ از ديلاقي اعراب و سياهي آفريقايي ها و زشتي مردمان فلان كشور مي گويي، حال اينكه تو رفته اي تا اين اختلاف ها را كنار بگذاري! و همه را به يك چشم ببيني! و باور كني! كه زشت و زيبا، سياه و سفيد و دارا و ندار همه بنده اويند و همه را به مشيت و حكمتش از يك گل و در شمايل گوناگون سرشته و در شعب و شكل ها و لسان هاي مختلف آفريده است. تو رفته اي تا تفرقه ها و تبعيض ها را از ميان برداري و ثابت كني «بني آدم اعضاي يك پيكرند» تو رفته اي تا بياموزي اگر عضوي از همنوعانت را روزگار به درد آورد تو و ديگران را قرار نماند؛ تو رفته اي تا باوركني: « ان اكرمكم عندالله اتقيكم.» ولي وقتي صحبت مي كني مشخص است كه تمام هم و غم تو اين بوده كه يك عده حركات و اعمال نمادين را با وسواس و دقت انجام دهي تا مبادا حَجت مورد اقبال الهي واقع نشود؟ و از خروارها ثواب باز بماني! و ديگر به فلسفه اين امور و تفكر و تامل در آنها كاري نداري!. فقط مي خواهي گليم خودت را از آب بكشي، حال آنكه حج، به ما درس اتحاد و همدلي و نوع دوستي مي دهد. سخنانت آدم را به ياد آموزش اجباري مي اندازد. در آنجا حواست كاملا جمع بوده كه سنگهايت به شيطان سنگي بخورد و به درونت نظري نداشته اي كه چه شياطين و اصنامي در كعبه دلت بنا نموده اي!. در مراسم برائت از مشركين شركت كرده اي حال آنكه با خريد اجناس خارجي و با كمك به اقتصاد و تجارت كشورهاي توليد كننده اين منسوجات و مصنوعات در واقع به مشركيني كه منظور توست تقرب پيدا نموده اي! و از صنعت و اقتصاد كشورت برائت جسته اي!. اي كاش به اندازه سوغاتي هايت حرف براي گفتن داشتي. يادت باشد تو رفته اي تا خودت را از هواي هاي نفساني و از انديشه هاي شيطاني منزه كني، رفته اي تا بداني در اين اقيانوس بي كران انساني قطره اي بيش نيستي و در اين منظومه عظيم بشري، ذره اي و بواقع خسي هستي در مقابل شكوه خلقت و عظمت خالق. وقتي بر مي گردي، من به ديدنت مي آيم تا تو آن حس و حال، و آن شور و هيجان را به من هم منتقل كني ولي من اين را در تو احساس نمي كنم، مي بينم تو خودت را هم نتوانسته اي متحول كني و يا شايد هم نخواسته اي تا چه رسد به من و يا فرد ديگري. فقط تنها چيزي كه با خودت آورده اي و به تو اضافه شده چمدانهاي پر از تحفه و ارمغان و خريدهاي توست و البته پيشوندي براي اسمت، كه اگر كسي سهوا آن را نگويد به تريز قبايت بر مي خورد، روي ترش مي كني، و ابرو در هم مي اندازي!. ولي تو بايد بداني در آنجا نماينده يك كشوري، آنهم كشوري با تمدني پربار و فرهمند و با مردماني فرهيخته و فرزانه. تصور كن، به نمايندگي از فردوسي، حافظ، ابن سينا، خوارزمي، فارابي و هزاران انسان والاي ديگر به آنجا رفته اي، پس بايد همه سكنات و حركاتت سخته و سنجيده باشد و همواره بداني كه ديگران ناچارا بر مبناي رفتار و كردار تو در مورد مملكتت قضاوت مي كنند و اعمال تو را به بقيه هم وطنانت تعميم مي دهند و سخن آخر اينكه فراموش نكن: كعبه، يك سنگ نشاني است، كه ره گم نشود / حاجي، احرام دگر بند، ببين يار كجاست.

شكرالله شاهسون ماركده 21/10/84

كاچي سه شنبه(قسمت دوم)

بعد از چند روز زن شاه براي ملاقات با پسر خود به درِ زندان مي رود و پسر به مادر مي گويد: من كسي را نكشتم، خوني نريختم، و آن سرِ آدمها در خورجينِ اسب، هندوانه، خربزه و طالبي بودند، و خون هاي روي لباس و كفشهاي من هم خون نبودند بلكه از همان كاچي بود. اين گرفتاري من همش از ريختن همان آش بوده، تو برو و از زنم بخواه كه دو باره همان آش را بپزد، شايد من نجات پيدا كنم. زنِ شاه از عروس مي خواهد كه دوباره همان آش را بپزد. عروس مي گويد: من آدمي كاچي خور هستم، و اگر كاچي بپزم به آبروي شما لطمه مي خورد. روز ديگر كه زن شاه به ديدار پسر مي رود، پسر مي پرسد كه از زنم خواستي كه آن آش را بپزد؟ مادر مي گويد: خواستم ولي ايشان نپخت. و پسر مي گويد هرجور هست او را وادار به پختن كند. با التماس مادر، عروس راضي و كاچي پخته مي شود. وقتي كاچي به اندازه پخت همان روز مي رسد، ناگهان يك مرتبه پسر شاه در آشپزخانه حاضر مي شود. مادر خوشحال و عروس هم راضي مي گردد و پسر شاه تصميم مي گيرد كه اين نذري يا بهتر بگوييم كاچي را بطور مرتب پخته و مراسم آن با تشريفات انجام شود.

در پايان داستان زنان انگشتان خود را از توي كاچي بر مي دارند و با هم صلواتي مي فرستند و از اينكه بي بي حور و بي بي نور، آن دخترك فقير را از بدبختي نجات داد اظهار شادماني مي كنند. در اين وقت هر زني و دخترِ دمِ بختي كه در آنجا حضور دارند، هر آرزويي و يا گرفتاري دارند حل آن را از بي بي حور و بي بي نور تقاضا مي كنند و بي بي حور و بي بي نور را قسم مي دهند همانگونه كه گره از كارِ دختركِ فقير باز كردي از كار ما هم گره را باز كن. در اين وقت همه زنها شروع به كاچي خوردن مي كنند. قبلا با انگشتان و بعد كه قاشق به بازار آمد با قاشق خورده مي شود. زنان بر اين باور بودند كه براي رعايت حرمت و احترام حضرت فاطمه، هر زن علاوه بر پاك بودن و وضو داشتن بايد آرايش هم داشه باشد بدين جهت هر زن با شانه موهاي خود را شانه مي كرد و يا حد اقل موهاي جلو سر را شانه مي كرد و باقيچي مقداري از سر موها را قيچي مي كرد و سپس در آينه مو و سر و وضع خود را مرتب مي كرد. و بدنبال آن كمي هم سرمه به چشم مي كشيد و براين باور بودند چون اين سرمه مربوط به مراسم حضرت فاطمه است براي چشم درد هم خوب است. در اين وقت يكي از زنها نانهاي موجود در سفره را به تعداد زنهاي حاضر تكه تكه مي كند و لاي هر تكه نان مقداري پنير و سبزي مي گذارد و بين زنها تقسيم مي نمايد و بعد شيريني ها و آجيل، بين زنان تقسيم مي شود. بيشتر زنان لقمه هاي نان را به خانه مي آورند و بين فرزندان خود تقسيم مي كنند تا بيمار نشوند.(نگارنده از اين لقمه نانها بسيار خورده ام) در اين وقت زنان مراسم را ترك و زنِ صاحب خانه را دعا مي كنند و مثلا مي گويند: خدا نذرِتِ قبول كُونِه باجيم،بلايِ خودِتِ و بِچه هاتَم دور كونِه.

شادروان صادق هدايت در كتاب نيرنگستان، اين مراسم را با عنوان سفره بي بي سه شنبه اينگونه جمع آوري نموده است« اين سفره در روز سه شنبه آخر شعبان پهن مي شود. چيزهايي كه در آن است عبارت است از كاچي آسمان نديده بي شيريني كه شيريني آن را جداگانه مي گذارند، فطير، خربزه و اگر فصلش نباشد تخم خربزه مي گذارند، خرما، قاوت، آجيل مشگل گشا، آش رشته، كوزه، پنير، سبزي و غيره و مخلفات آن با پول گدايي تهيه مي شود. صاحب خانه روزه مي گيرد، زنهايي كه دور سفره هستند همه انگشتان را در كاچي زده دستشان را بالا نگه مي دارند و يكي از آنها قصه مفصلي مي گويد كه مختصر آن از اين قرار است. يك دختري بود، زن بابا داشت اين زن بابا خيلي او را اذيت مي كرد و هر روز به او گوسفند مي داد كه ببرد بيابان و بچراند. يك روز گوسفندش گم مي شود اين دختر از ترسِ زن بابا، بعد از گريه و زاري نذر كرد كه اگر گوسفندش پيدا بشود با پول گدايي سفره بي بي سه شنبه بيندازد. دست بر قضا گوسفندش پيدا شد. اتفاقا پسر پادشاه آمد به شكار او را ديد و يك دل نه صد دل عاشقش شد و او را با خودش برد. دختر چون در اندرون شاه بود و نمي توانست با پول گدايي سفره بيندازد درهاي اتاق را بست و آرد و روغن را در طاقچه گذاشت و از طاقچه گدايي كرد. به طاقچه مي گفت: خاله خير بده محض رضاي خدا آرد بده، روغن بده و بهمين ترتيب. بعد آنها را برداشت و برد در صندوقخانه كاچي بار گذاشت. مادر شوهرش اتفاقا او را ديد. رفت به پسرش گفت: تو دختر گدا را گرفتي و آبروي ما را بردي اصلا پست فطرت است و عادت به گدايي دارد. با وجود اين همه خوراكهاي خوب كه اينجا هست از توي طاقچه گدايي مي كند. پسر پادشاه اوقاتش تلخ شد همين كه زنش را پاي ديگ ديد لگد زد به ديگ كاچي كه برگشت و همه كاچي ها ريخت و دو چكه از آن روي مَلِكي او چكيد. بعد پسر پادشاه با دو نفر از پسرهاي وزير به شكار رفت و در خورجينش دو تا خربزه گذاشت در راه پسرهاي وزير گم شدند. وقت نهار همينكه خورجين را باز كرد ديد خربزه ها دو سرِ پسرهاي وزير شده و دو لكه كاچي كه روي ملكي او بود دو لكه خون شده بود. پدرش يقين كرد كه او پسرهاي وزير را كشته و او را حبس كرد. در حبس پسر پادشاه، به مادرش پيغام داد تا از دختر بپرسند كه اين كاچي چي بوده؟ آن دختر حكايت نذر را نقل كرد و دوباره كاچي پخت. پسرهاي وزير پيدا شدند و شاه هم پسرش را رها كرد.» (مراسم كاچي سه شنبه توسط شادروان مشهدي جميله عرب برايم نقل گرديده.)

محمدعلي شاهسون ماركده

يك وقت و دو نرخ

ژوزف آرتوركِنت دوگوبينو(1882 – 1816 م ) نويسنده، فيلسوف و مرد سياسي فرانسه است. وي در زمان پادشاهي ناصرالدين شاه قاجار سفير فرانسه در ايران بود. چندين كتاب نوشته از جمله كتابي دارد بنام سه سال در ايران كه شادروان ذبيح الله منصوري آن را ترجمه كرده است اين كتاب مشاهدات و برداشت هاي او از خُلق و خُوي ما ايرانيان است. ايشان مي نويسد«ما اروپايي ها وقتي كه مي خواهيم چيزي بخريم و يا بفروشيم قيمتي براي آن تعيين مي كنيم و طرف معامله ما از دو حال خارج نيست يا راضي به پرداخت قيمت شده و متاع را خريداري مي نمايد و يا از خريد آن صرف نظر مي كند. ولي در ايران يك معامله جزئي ساعت ها طول مي كشد و احيانا خريد چند زرع پارچه از صبح تا ظهر دوام پيدا مي كند و در طي اين مدت فروشنده و مشتري مرتب حرف مي زنند وگاه اتفاق مي افتد كه مطلقا از اصل موضوع خارج گرديده و فروشنده براي مشتري روايات تاريخي و سر گذشت هاي باستاني و ضرب المثل ها و حكايات و افسانه ها را نقل مي كند اين طرز معامله با منطق اروپايي كه براي وقت قائل به قيمت و اهميت است جور در نمي آيد ولي با منطق ايراني موافقت دارد زيرا اين ملت براي زندگي اين دنيا و قيمت وقت و غيره اهميتي قائل نيست و فقط براي دنياي ديگر قائل به اهميت است.

پاسخ به كوهي از انتقاد

آقاي رمضان عرب در نامه اي با عنوان فوق از اينكه جوانان روستاي ما ديد نقاد به مسائل ندارند ناليده است. از نوشته ايشان اين گونه برداشت مي شود كه نقد و نقادي از رفتار مسئولان يك نياز اجتماعي است. به باور من هم اين نظري است درست. بايد گفت نقد و نقد پذيري يكي از نيازهاي اصلي و اساسي جامعه فروبسته ما است. آنهم نه فقط از رفتار مسئولان، بلكه از همه موارد زندگيمان، از گفتارهاي روز مره، رفتارهايمان، انديشه و احساس هايمان، از تعامل ها و واكنش هاي اجتماعي مان، از آداب و رسوممان و از شيوه زيستمان. متاسفانه اين نياز برآورده نشده و جاي خالي آن مشهود است. نقادي در جامعه روستايي ما يك نياز است مانند هر يك از كالاهاي اساسي و ضروري روزمره زندگي كه براي سلامتي جامعه بايد تامين گردد. ولي مي بينيم در زندگي ما چنين نيست و وقتي موضوع را بررسي مي كنيم مي بينيم عواملي در جامعه ما وجود دارد كه امكان سخن گفتن براساس نقد و نقد نويسي را محدود مي كند. يكي از اين عوامل نبود شرايط مناسب گفتگو بين ما مردم است. شايد پرسيده شود صبح تا شب ما هركجا به هم مي رسيم و در سينه آفتاب كه ايستاده ايم حرف مي زنيم چگونه تو مي گويي گفتگو نيست؟ كه بايد گفت منظور از گفتگو، گفت و شنيد جدي براساس انديشه، خِرَد و تعقل پيرامون موضوعات گوناگون اجتماعي و انساني است و متاسفانه نمي گذارند اين شرايط در جامعه كوچك روستايي ما محقق شود و اين يك معضل اجتماعي ماست و ريشه در فرهنگ عمومي ما دارد كه به جاي بهادادن به دانش، بيشتر متاثر از شنيده ها هستيم و بهتر است بگوييم فرهنگ ما شفاهي و شنيداري و احساسي است تا علمي، دانشي و تعقلي. و شنيده هاي ما هم نه از گفته هاي انديشمندان و نه از نتيجه برخورد آراء متفكران بلكه بر اساس ميگن ها است. گوينده كيست؟ چه مايه علمي دارد؟ هيچگاه از خود نمي پرسيم. در نتيجه در سبد و توشه مغزي ما دانش كه خود محصول تامل عقلاني در امور انساني است جايگاهي ندارد و منزلت كاربردي نمي يابد و از ارزش برخوردار نيست. حال وقتي از ميدان دانش كه دور شويم ناگزير به وادي پول پرستي و مقام دوستي سقوط خواهيم كرد و به قول رمضان بسيار خواهيم انديشيد و گفت ولي نادرست. لازمه انجام نقد اجتماعي بويژه رفتارهاي اربابان قدرت و موضوع هاي اجتماعي كه به صورت ارزش در آمده اند، داشتن جسارت است و لازمه داشتن جسارت و جسارت ورزيدن داشتن آگاهي و ثبات شخصيت براساس ذهنيت آگاه و مسئوليت پذيري است و منظور از جسارت ورزيدن در انجام نقد به كار گيري تعقل و فهم خويش به منظور پرسش، تحليل و بررسي از مسائل و چيستي هاي جامعه به صورت عيان است. پرسشي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه در جهت غني كردن فهم خويش از امور چقدر كوشش كرده ايم؟ و در جهت داشتن جسارت، شهامت و شجاعت براي پرسيدن و بررسي مسائل چقدر تمرين كرده ايم؟ يكي از راههايي كه انسان مي تواند جسارت را بياموزد و آن را تمرين كند و در بيان خواسته ها و اندوخته هاي ذهني خويش از آن سود جويد جلسات گفتگوي آزاد است كه صاحبان نفوذ روستاي ما سخت از آن بيمناكند. و ديديم حدود 2 سال قبل كه صحبت از ايجاد كميته فرهنگي شوراي اسلامي و تشكيل جلسات گفتگو به ميان آمد چه وحشتي بروجود فرد بيگانه، كه خود را همه كاره ي روستا و عالمِ! برامور نيز مي پنداشت مستولي شده بود و با تمام توان و شدت و با سوء استفاده از باورهاي مردم، جلسه گفتگو را در نطفه خفه كرد و اين وحشت چنان بروجود او غلبه كرده بود كه پس از گذشت بيش از يك سال در جلسه شوم 19/8/83 سه بار دستان خود را به سمت آسمان بلند و خداي را سپاس گفت كه توانسته جلسه كميته فرهنگي را بهم بزند و بيش از گذشت دو سال و در پايان حضور ناميمون خود در روستا در جلسه ننگ آلود 9/7/84 عنوان كرد كه اگر لازم باشد 20 سال هم در اينجا خواهم ماند و نمي گذارم محمدعلي شاهسون با جوانان صحبت كند! مي دانيد ريشه ترس از چيست؟ ترس زاده ضعف و نا آگاهي انسان بر نتايج امور است. و فرد بيگانه چون براي خود در اذهان پاك و بي آلايش مردم قداست كاذبي بوجود آورده بود و از موقعيت كاذب سود هاي اقتصادي مي برد. حال دريافت كه باتشكيل جلسات ضمن گفت و شنيد هم آگاهي جوانان بالا خواهد رفت و هم جسارت كسب مي كنند آنگاه پرسش هايي خواهند كرد و عالمِ دانايِ كل بودنِ ايشان زير سؤال خواهد رفت و به دنبال آن منافع اقتصادي آسيب جدي خواهد ديد.با اين وجود جوانان ما متاسفانه در يك دايره بسته

گير افتاده اند از يك طرف در خانواده با پدر و مادر سنتي و محافظه كار روبرو اند كه از جوان خود مي خواهند دو رو باشند و ظاهر را شديد رعايت كنند و آنچه در ذهن دارند مبادا بي پروا بيرون بريزند دست كم به ظاهر هم كه شده صاحبان نفوذ را پاس بدارند و با اين توصيه ها نا آگاهانه جسارت جوان را سركوب مي نمايند. از طرف ديگر صاحبان نفوذ در جامعه بخاطر حفظ موقعيت ها و منافع خود، با سرزنش و بابرچسب اتهام به پرسش ها و رفتارهاي جسارت آميز، از كسب مهارت جسارت جوانان جلوگيري مي نمايند. نتيجه اين مي شود كه بسياري از جوانان روستا از صاحبان نفوذ بيزار مي شوند و دوري مي گزينند. بسياري ديگر هنگامي كه در پيشگاه اربابان نفوذ هستند چنان وانمود مي كنند كه از بسياري چيزهايي كه در جامعه و در پيرامون مي گذرد بي خبر هستند و دوري مي جويند و آنها را ناپسند مي شمارند و با اين وانمود مي خواهند يك نوع پاكي و قداست به خود ببخشند و وقتي دور از چشم هستند و يا در يك جامعه بازتر قرار مي گيرند بسياري از آنها به قول حافظ شيرين سخن« آن كار ديگر مي كنند.» يعني نا آگاهانه براي جوانان يك كلاس درس و تمرين دو رويي، دوشخصيتي و ريا باز كرده ايم. جناب آقاي رمضان عرب اين اندكي از موقعيتي است كه جوان روستاي ما در آن گير افتاده اند، بدون شك همه و از جمله خودِ شما در بوجود آمدن اين شرايط نا گوار شريك هستي، حال شما از اين جوان چه انتظاري داريد؟ خودِ من و شما كه مي خواهيم جوانان روستايمان جسارت داشته باشند و پرسش و نقد كنند چه كوششي در جهت توليد جسارت در جوانان كرده ايم؟ جناب مشهدي رمضان، پرسش هاي 2 و 3 و 5 را دهيار پاسخ خواهد داد و پاسخ پرسش چرا گاز… را بارها در اجتماعات به مردم گفته ايم و همگان مي دانند با اين حال باز هم خواهيم گفت چون اين قصه سرِ دراز دارد. پرسش 4 شما بسيار مبهم است لطفا بنويسيد كدام يك از اعضا شورا و چه ايرادي دارند تا پاسخ گفته شود. پاسخ شوراي حل اختلاف در شماره هاي 47 و 48 و 52 آوا داده شده. و در باره اين پرسش كه چرا شورا و دهياري سال گذشته در باره حمام تصميم نگرفته اند… بهتر بود پاسخ را از همشهرياني كه سال گذشته جلو اجراي تصميم شورا را گرفتند مي خواستيد. چون هر دو صورت جلسه – سال گذشته و امسال – يك چيز را مي گويند؛ تعمير جزئي ساختمان حمام و استقرار دفتر شورا و دهياري در آن محل به صورت موقت. حال چرا تصميم سال گذشته شورا خودسر تلقي شد و هياهو براه انداخت و امسال نه، نمي دانم. تنها تفاوتي كه اين دو صورت جلسه دارند اين است كه پاي صورت جلسه سال گذشته را سه نفر شورا و يك نفر دهيار امضا كرده اند و پاي صورت جلسه امسال علاوه بر آن 4 نفر با امضا چند نفر ديگر هم مزين شده است. شايد دليل بر حلال شدن، غير خودسربودن، درست بودن، صلاح بودن همين تزئين امضا ها باشد؟!

محمدعلي شاهسون ماركده

توقف بيجا مانع كسب است!

حتما شما دوستان عزيز هم بارها ديدين كه اين جمله يعني« توقف بيجا مانع كسب است » از طرف فروشندگان مغازه ها توي مغازه نصب شده اما كمتر كسي به اين جمله توجه كرده و همچنان شاهد اين هستيم كه افرادي بدون دليل و بي جهت بدون اينكه كاري داشته باشند و يا خريدي بخوان از فلان مغازه انجام بدن توي اون مغازه تجمع مي كنن و مانع كسب و كار فروشندگان مي شن درسته كه ديدين دوست دلچسبِ اما توقف بيجايِ اون هم مانع كسبه. دوستي مي گفت؛ وقتي براي خريد به شركت تعاوني روستا مراجعه كردم درب تعاوني رو كه باز كردم با تجمع افرادي كه غالبا هم بزرگ سال بودن مواجه شدم كه شايد به جرات بشه گفت كه هيچ كدوم هم كاري نداشتن فقط به خاطر اينكه بيرون هوا سرد بود و داخل شركت هم به طبع گرمتر از بيرون بوده اونجا جمع شدن! اين جور موقع ها يكي نيست بگه خب دوست من، برادر من، شما كه كار نداري، شمائي كه نمي خواي چيزي خريد بكني چرا مانع كسب فروشنده مي شي؟ چرا با اين كارت باعث مي شي كه مشتري محترم تا دمِ درِ تعاوني بياد و برگرده؟! حالا منظورمون تعاوني نيست اكثر فروشندگان مغازه هايِ بقالي در سطح روستا هم با اين مشكل مواجه اند به هر حال تعاوني و بقاليها و خوارو بار فروشي ها از جمله مكانهايي هستن كه مردم براي تهيه مايحتاج روزانه خودشون به اين مكانها مراجعه مي كنن پاره اي اوقات خانم ها هم به مغازه ها مراجعه مي كنن حالا حسابش رو بكنيد تويِ يه مغازه خواروبار فروشي تعدادي آقا ايستاده باشن و يه خانم هم بخواد از اون مغازه خريد بكنه شما به عنوان يه همشهري چه قضاوتي نسبت به اين موضوع دارين؟ حق رو به كي ميدين؟ آيا خانم بايد منتظر بمونه تا وقتي كه مغازه خالي شد بره خريد بكنه؟ يا اينكه نه، اون آقايون بايد اين فرهنگ و اين شخصيت رو داشته باشن كه بي مورد و بي جهت در چنين مكانهايي تجمع نكنن بدون شك مورد دوم منطقي تر به نظر مي رسه پس بياييم يه مقدار هم روي اين قضيه فرهنگ سازي كنيم بياييم هممون با رعايت كردن مسائلي از اين دست آسايش و رفاه رو به همشهريانمون هديه كنيم.

رجبعلي عرب ماركده 25/10/84

تاريخچه ماركده ( قسمت 24)

مسجد قديمي ماركده در اين دوره ساخته شده، گفته مي شود مسجد را زود تر از حمام ساخته اند، چون هيچ يك از پير مردان كه من با آنها گفتگو كرده ام خاطره اي از ساختن مسجد نداشتند. در حالي كه از حمام خاطره ها نقل كرده اند. باني ساخت مسجد، خانم نيكوكاري از خانواده حسين سبزعلي ها، به نام شهربانو بوده، گويا مادر كربلايي حسين و زنِ سبزعلي و مادر بزرگ پدري رضاقلي. بعضي ها مي گويند همه هزينه ساخت را اين خانم داده و بعضي ديگر بر اين باورند كه باني كار او بوده و علاوه بر اهدا زمين مسجد، مقداري از هزينه ها را هم پرداخت كرده و بقيه مردم هم هريك با توجه به وسع خود كمك كرده اند. پس از اتمام ساختمان مسجد، اين خانم مقدار يك و نيم حبه از املاك زمين هاي كشاورزي ماركده را وقف مسجد مي كند و نيز وصيت مي كند پس از مرگ جسد او را در مسجد دفن نمايند اين كار انجام مي شود و هنگامي كه حدود 40 سال قبل مسجد را براي بازسازي تخريب مي كردند استخوانهاي او را مجددا جمع آوري و دوباره دفن كردند. ساختمان مسجد در دو طبقه بوده، طبقه پايين سقف آن با خشت و گل تاق زده شده بود و طبقه بالا با تير هاي چوبي قطور پوشيده شده بود. ديوار هاي آن محكم و يك راه پله نسبتا پهن از سمت شرق به طبقه بالا راه داشت. از طبقه پايين در فصل سرما و از طبقه بالا در فصول گرم و معتدل استفاده مي شد. طبقه پايين يك درِ ورودي داشت و يك پنجره مشبك با خشت و گِل در جلو آن.ادامه دارد.

محمدعلي شاهسون ماركده