آوای ماركده شماره 65 – پانزدهم بهمن 1384

بازهم واكنش به يك شهر و نرخ

در يك تماس تلفني در تاريخ 2/11/84 ساعت 9 صبح از رئيس خدمات كشاورزي بن نتايج پيگيري گران فروشي كودهاي شيميايي را پرسيدم. مهندس خسروي گفت: «چيزي گران نفروخته! گران فروشي اش جزئي بوده!» پرسيدم: 300 تومان در هركيسه كود گران تر از قوچان مبلغ جزئي است؟ گفت: «آخي پس كرايه هم دارد.» گفتم قوچان هم مبلغ 30 هزار تومان پس كرايه پرداخته و حدود 50 تومان هم از مبلغ تمام شده گرانتر فروخته با اين حساب هر كيسه اي 3000 تومان فروخته است. مهندس خسروي گفت: «ماشيني كه براي قوچان كود آورده كاميون بوده و تريلي كه 400 كيسه كود مي آورد با 30 هزار تومان نمي آيد بلكه 100 هزار تومان مي گيرد به علاوه هزينه تخليه هم دارد، به هر صورت در سازمان تعاون روستايي صورت جلسه اي تنظيم گرديد كه طي آن صورت جلسه قرار شد كه كودها براي 4 روستاي ماركده، گرمدره، قوچان و قراقوش به مقصد تعاوني ماركده و گرمدره بارگيري و تخليه شود و هر كيسه كود بابت هزينه حمل و نقل مبلغ 160 تومان گرانتر از فروش شركت تعاوني بن تحويل كشاورزان گردد.»

چيزي كه هنوز به آن پاسخ داده نشده اين است كه؛ چه تعداد كيسه كود حداقل درسال جاري فروخته شده؟ و مبلغ اضافي دريافت شده كجارفته است؟

انتقاد از پاسخ به كوهي از انتقاد

مورخه 7/11/84 ساعت 30/10 صبح با آقاي شيخ حسينعلي عرب صحبت مي كرديم كه ايشان گفت: مقاله پاسخ به كوهي از انتقاد شما را در آواي شماره 63 خواندم. آن قسمت كه راجع به لازم و ضروري بودن تشكيل جلسات گفتگو بود بسيار پسنديدم و نظر خودِ من هم همين است و روستاي ما واقعا به جلسات گفت و شنيد نياز دارد ولي آن قسمت كه نوشته بوديد… سودهاي اقتصادي مي برد… چندان با واقعيت جور در نمي آيد چون در ماركده به يك روحاني چيزي نمي دهند كه بتوان آن را سود اقتصادي ناميد.

افتخارات ما

در روستاي ماركده به دليل نوع كار، شغل و كسب درآمد بيشتر جلسه هاي عمومي، خانوادگي در فصل پاييز انجام مي شود و مراسمهاي عقد و عروسي، ميهماني، ختم قرآن با دعوت از مردم و اقوام دور و نزديك بر گزار مي گردد. شايد من و شما خواننده گرامي يكي از افراد اين نشست ها باشيم و اگر ميزبان از گروه افراد دنيا طلبِ چند بار حج رفته و دست به جيب باشد، يقينا تمام افراد دعوت شده حاجيان و افراد پولدار با خانواده هايشان و بخاطر مصلحت تعداد انگشت شماري هم از خانواده هاي محترم قشر كم درآمد روستا جزء ميهمانان خواهند بود و مراسم با شور خاصي برگزار مي گردد. و تا چند صد متر مقابل منزل ميزبان در دو طرف خيابان اتومبيل هاي رنگ و وارنگ دعوت شدگان پارك شده و ميزبان هم با تمام توان به منظور رسيدن به فينال مسابقات چشم و هم چشمي، ريا و خودنمايي با غذاهاي با مسما و هزينه بر از دعوت شدگان پذيرائي مي كند و مي كوشد كه كم و كاستي در پذيرائي رخ ندهد. در اين جهت مجريان امور پذيرايي به طور خودكار فرمان و خواسته هاي ميزبان را مو به مو اجرا مي كنند. در اين نشست ها بنا به رسم ديرينه نخست از مردان پذيرائي مي گردد. و بعد از آن اگر غذايي ماند، خورش كم نيامد از خانمهاي محترم كه هر كدامشان حد اقل با دو بچه خردسال در اتاقي تا نيمه هاي شب و يا تا نزديكي غروب آفتاب به انتظار شام يا نهار رنج گرسنگي را تحمل كرده اند پذيرائي مي شود. در اين وقت يا بچه ها خواب رفته اند يا اينكه غذا سرد، ظروف نشسته و خورش دست خورده مردان، برنج ته ديگ، سفره كثيف، كاسه ماست هاي دست خورده مردان، و در يك جمله هرآنچه از جلو مردان زياد آمده به شكلي سرهم كرده اند و براي زنان مي آورند. عده اي براثر گرسنگي زياد، ناگزير مي خورند و عده اي هم چيزي نمي خورند و به منزل باز مي گردند. و از اين ميهماني خاطره اي خوش نخواهند داشت. به راستي چرا هنوز قدرت مرد سالاري در جامعه حكمفرماست؟ چرا هنوز ميزبان محترم مردان را بر زنان ارجح مي داند؟ از بحث پذيرائي ميزبان مي گذريم تا ببينيم ميهمانان چه نجواهايي مي كنند. گفتگوها تكراري است بارها و بارها شنيده ايم و باز هم خواهيم شنيد. امسال هلو قيمتي نداشت همه اش ضرر بود، بادام گرمي فلان مقدار است،فلاني دو بار رفته مكه، تازه از سوريه آمده بود دوباره ثبت نام كرده، راستي فلاني علاوه بر داشتن وانت سواري هم خريده، شام خوبي بود، عروسي پسر فلان حاجي كبابش مزه نداشت و… جمله هايي از اين نوع. و خيلي كه حرفها مؤدبانه باشد رو به غيبت، تهمت و حساب مال مردم مي چرخد. البته دود سيگار افراد سيگاري هم قطع نمي شود به ناچار همه از زيان دود سيگار بهره مند مي شوند. اگر كمي دقت كنيم هيچ يك از بدبختي هاي روستا و جوانان آن حرفي نمي زند كه در چه وضعيت ناخوشايندي روزگار مي گذرانند و هيچ فرد حقيقي و حقوقي قدمي براي آنان بر نمي دارد. كه نتيجه آن اعتياد خانمان سوز كه جامعه را در بر گرفته است. همه ما مي دانيم كه در اينگونه ميهمانيها حرفي از علم و فرهنگ، خيرخواهي گذشته و حال بحران زده روستا و آينده تاريك و نگران كننده جوانان روستا زده نمي شود. حال اگر ميزبان هم از افراد صاحب انبان باشد تمام افراد دعوت شده با هررنج و زحمتي به دعوت لبيك گفته و در جلسه ميزبان حضور پيدا مي كنند و بهانه هايي چون، سرما بود، فراموش كردم، كارداشتم، مريض بودم و… به ميان نمي آيد و اگر ميزبان از افراد كم درآمد و محترم روستا باشد نه حاجي شركت مي كند و نه درب منزلش ماشين پارك شده. در اين نشست هاي فقيرانه افراد حرفي هم براي گفتن ندارند و يا اينكه پيرامون نامردميهاي صاحبان قدرت و پول حرف زده مي شود و از غيبت و تهمت هم خبري نيست. و اكثر دعوت شدگان هم به بهانه هايي كه در بالا ذكر شد شركت نمي كنند. براستي ما از كدام گروه هستيم؟! مال اندوز، خودبين و خودخواه، متكبر، مومنِ بي رحم و بي عاطفه و يا اينكه مال اندوز خيرخواه، آينده نگر با فرهنگِ مومنِ روشنفكر و خردگرا. همشهريان، شما كدام جواني را سراغ داريد كه مدارج علمي را پيموده باشد و با حس وطن خواهي قدم در عرصه هاي اجتماعي روستا گذاشته باشد؟ و يا كدام فردي را سراغ داريد كه با سرمايه خود براي اين روستا و براي جوانان و آينده آنان حركتي كرده باشد؟ من و شما به كدام مدال علمي، فرهنگي، ورزشي روستا افتخار مي كنيم؟ به جوانان افسرده و بيكار و بيحال روستا؟ به دختران قاليباف بي سواد كه حق حرف زدن را هم ندارند؟ به چه بنازيم؟ به شاعراروستايمان،به نويسندگانمان، به دارندگان مدارج علمي روستايمان، همه را در مال دوستي و مال اندوزي خلاصه كرده ايم. بنظر مي رسد داشتن زمين تعيين كننده مدارج علميمان است، ماشين و پول نشانه دانش و خرد ما، حسادت و چاه كني براي ديگران ادبيات ماست. مي پرسم تا به كي حاجي محترم، فرد با نفوذ روستا مي خواهيد بدين گونه به سر بريد؟ بگوييد تا همه بدانند كدام مدرسه را ساخته ايد؟ كدام كتابخانه را بوجود آورده ايد؟ كدام كار عمراني و يا فرهنگي را براي روستا انجام داده ايد؟ با شما هم هستم جناب آقاي دكتر، جناب آقاي مهندس و آقايان تحصيل كرده در سطح كارداني، فرهنگيان محترم، طلاب روستا، دهيار و شوراي روستا، انجمن هاي مذهبي هريك بگوييد براي روستا چكار كرده ايد؟ شما مي گوييد كه مردم ماركده علم ندارند و يا انتقاد مي كنيد كه مردم روستا پولشان را در كشورهاي عربي هزينه مي كنند، مي گويم حرفتان درست، شما چكار كرده ايد؟ مي خواهم بگويم مردم ما فرهنگ حج تكراري رفتن، ماشين خريدن، خانه رنگ زدن، دلال بادام شدن، زمين منابع ملي را با زور گرفتن را خوب مي دانند و متاسفانه جوانان ما امروز به شٌهره هاي روستايمان نگاه مي كنند كه فلاني چند هكتار زمين، چند ميليون پول، چند دستگاه ماشين دارد. و متاسفانه غرق در اين حساب و كتاب ديگران هستيم در هيچ جلسات عمومي روستا هم شركت نمي كنيم و هيچ مسئوليتي هم نمي پذيريم. روي سخن من بويژه با شماست آقايان دكترها،مهندسان، دبيران، طلاب، معلمان و مدعيان فرهنگ. چرا در جلسات عمومي و فرهنگي روستا شركت نمي كنيد؟ در كدام كتاب، ماهنامه، روزنامه، مقاله اي جهت معرفي روستا به چاپ رسانده ايد؟ تا كي مي خواهيد سر در زير برف فروبريد؟ اگر شما وارد ميدان نشويد يقين بدانيد و باور داشته باشيد كه وضع اجتماعي و فرهنگي ماركده از اين هم بدتر مي شود آنگاه من، خود و شما را يك به يك به نقد خواهم كشيد! بنابر اين تقاضا مي شود هرنظر، پيشنهاد، انتقاد و طرح، و ايده اي داريد مطرح تا در جلسه اي با حضور همه شما به بحث گذاشته شود. در پايان پيشنهاد مي كنم كميته فرهنگي با همكاري دهياري اولين جلسه فرهنگي را با حضور افراد بالا برگزار نمايد تا مشكلات فرهنگي و مسائل روستا مطرح و به نظر خواهي برسد. بهتر است اين جلسه در ايام تعطيلات سال جديد باشد.

رمضان عرب ماركده 8/11/84

تقارن دهه فجر با محرم

اين روزها روزهاي خوش پيروزي به همراه عطر آزادي از راه رسيده و تقويم تاريخمون بارديگه خاطره خوش ايام انقلاب رو كه پر از عشق و حماسه و ايثار بود و مهمتر از همه اتحاد ملت ايران بود رو در اذهان تداعي مي كنه. جشن دهه انقلاب كه مي شه تويِ شاديهامون هيچي كم نداريم اما چرا! چرا! يه چيزي جاش خيلي برامون نمود مي كنه و اون جاي شهدامونِ. ولي چند ساليه وقتي مرغهايي مهاجر از بالاي شهرمون مي گذرن وقتي تويِ اوج آسمون بال و پر باز مي كنن يادمون به اماممون و شهيدانمون مي افته وقتي بالهاي سفيدشون رو نگاه مي كني كه تو اوج آبي آسمون اونا رو باز كردن و با افتخار دارن ميرن يادمون به طليعه آزادي تويِ كشور مي افته همون كه آسمون رو بهمون نشون داده.امروز مردم ما مثل مرغهايِ مهاجرن مي خوان حركت كنند مي خوان آسمون رو ببينند ولي اون روزا يه دستِ سياه رويِ صفحه آسمون يه رنگ تيره زده بود رنگي به سياهي شب و اون وقت بود كه به فرمان امام قلبها يكي شد و اين چادرِ سياه شب دريده شد و اونوقت بود كه آواي خوش « والفجر و اليال عشر» در گوش زمان پيچيد. بله دوستان، من و شما هركدام از ديد خودمون به پيروزي يه جور نگاه مي كنيم اما هممون خوب مي دونيم كه پيروزي يعني صعود به بالاترين نقطه از آرزوهايي كه براي خودمون و جامعمون خيلي مهمِ. اما نشريه محلي آواي ماركده معتقده در هر نقطه عطفي از زندگي آلام و ناراحتي هايي وجود داره، سختي ها و مشكلاتي هست و مسلمِ كه هر اصلاح و تحولي با رنج و زحمت همراهِ ولي در پرتو شهامت و شجاعت ميشه برهمه اين مشكلات فائق آمد. تقارن خجسته آغازين روزهايِ دهه فجر با ماه محرم تقارن جالب و بيادماندي ست. پيام امام حسين(ع) و يارانش اين بود كه انسانِ آزاده هرگز زير بار ظلم و ستم نمي رود و پيام انقلاب اسلامي ايران نيز جز اين نبود و نيست. آواي ماركده آغاز حماسه حسيني و آغاز دهه فجر و پيروزي انقلاب اسلامي رو گرامي مي دارد.

رجبعلي عرب ماركده 10/11/84

شخصيت خشونت گرا !

وقتي در جامعه با مردم رفت و آمد و نشست و برخاست داشته باشيم، باهم كار كنيم، داد و ستد و گفتگو نماييم با آدمهايي روبرو خواهيم شد كه ممكن است مهربان و يا خشن باشند. بي گمان برخورد توام با مهرباني براي همه خوشايند و برخورد خشن، خوشايند هيچكس نيست. در اينجا اين پرسش مطرح مي گردد وقتي رفتار خشن براي هيچكس خوشايند نيست پس چرا در جامعه وجود دارد؟ و اصولا به چه رفتارهايي خشن گفته مي شود؟ بايد گفت هر رفتاري كه از انسان سرزند و نتيجه آن باعث گردد ديگر و يا ديگران صدمه جسمي و يا آسيب رواني ببينند، رفتاري است خشن، و فرد صاحب رفتار را خشونتگر بايد دانست. نتايج رفتارهاي خشن انسان را از خلاقيت سازنده باز مي دارد، رشد توانمندي انسان را كند و يا متوقف مي كند، روحيه انسان تضعيف مي گردد و در مسير تخريب و ويرانگري سوق داده مي شود، ايجاد كينه، نفرت و سرانجام انتقام مي شود، دلسردي ببار مي آورد و… رفتارهايي مانند؛ تندي كردن با بچه ها، كتك زدن زن و رعايت نكردن حقوق او، دعوا، كتك كاري، فحاشي، بدگويي، تهمت، ناسزا گويي، توي ذوق ديگران زدن، سرزنش، تحقير و بي احترامي ديگري، دزدي، بدقولي، سخن چيني، دروغ گويي، تجاوز، عدم پايبندي به تعهد و وفاداري، تنبيهات بدني دانش آموزان، كلاه برداري، خيانت در امانت، دست درازي به اموال ديگري، ايجاد مزاحمت، برهم زدن خوشيها و شاديها و آرامش زندگي ديگران، رفتارهايي هستند خشونت آميز كه متاسفانه در جامعه ما به فراواني هم مي توان يافت. بايد دانست شخصيت هر فردي در كودكي و سپس نوجواني شكل مي گيرد و در بزرگ سالي به بار مي نشيند. ببينيد يك كودك كه متولد مي شود رشد خود را از نوزادي شروع و سپس كودكي و نوجواني خود را سپري مي كند. اين كودك داراي نيرو و انرژي است حال اگر خانواده و جامعه توانسته باشد بستري هموار براي سير طبيعي و سالمِ اين نوزاد به سمت پرورش سالمِ جسم و روان فراهم كند، اين انرژي صرف رشد و تعالي مي گردد آنگاه جامعه اي خواهيم داشت با آدمهايي سالم، آرام، منصف، خردمند و فرهيخته. ولي اگر سدهايي در برابر خواسته هاي طبيعي زندگي و رشد و نمو قواي حسي و هيجان فكري كودك ايجاد شود اين انرژي در جهت رشد انگيزه هاي تخريب سوق داده خواهد شد. آنگاه جامعه اي خواهيم داشت با انسانهاي خشونت گرا و تخريب گر. با اين وجود متاسفانه ما در جامعه كنوني مان شاهد رفتارهاي خشونت آميز هستيم. شدت اين رفتارها در بعضي حاد و در بعضي ديگر ناچيز است. و ما اگر بخواهيم افراد خشن و تخريب گر را بشناسيم مي توان از داوريهاي آنها در جامعه، از كلمه و واژه هايي كه استفاده مي نمايند، از محتواي نصيحتي كه به ديگران مي نمايند، از راههايي كه به ديگران نشان مي دهند، و نيز از نقش هاي نمايشي تخريبي كه در فيلمها ، تاترها و تعزيه ها برعهده مي گيرند، و از نقشهاي تخريبي كه كودكان در هنگام بازيها به صورت اختياري و نا خود آگاه براي خود بر مي گزينند دريابيم كه لايه هاي زيرين و پنهان شخصيت يك فرد چه زمينه هايي دارد. بدون شك اداي كلمه هاي خشن و توصيه به خشونت و پذيرش رفتار نمايشي تخريبي نقش آفرينان دربازيها، با اينكه هدف تخريب نيست، و اداي مهارت است، و فرد مي خواهد نشان دهدكه فردي در تاريخ و يا در اجتماع چنين بوده و يا هست، با اين حال اميال دروني خود را نيز به نمايش مي گذارد و ما درمي يابيم در لايه هاي زيرين شخصيت اين فرد ميل به تخريب نهفته است. بدون شك رفتارهاي خشونت آميز گوناگوني در جامعه داريم كه خود ناشي از انگيزه هاي مختلف است بنابر اين براي شناخت بهتر رفتارهاي خشونت آميز و تخريب گر بايد انگيزه ها، ريشه و علت بوجود آمدن اين رفتار را بشناسيم. شايع ترين و فراگير ترين رفتار خشونت آميز در ميان آدميان، خشونت واكنشي است. ريشه اين خشونت ترس است و به منظور دفاع از جان، زندگي، اموال، حيثيت، منافع و آزادي صورت مي گيرد. ترس هم ممكن است واقعي و يا خيالي و توهم باشد. دعواهاي روزانه بخاطر حفاظت از زمين، محصول، آب. دعواها بخاطر بچه ها، برخورد هاي تند وخشن و نامناسب با ديگران به خاطر مسائل اعتقادي، كتك زدن بچه و زن، فحاشي ها و داد و فريادهاي روزمره در زمره خشونت واكنشي است. خشونت واكنشي در بعضي از جاها ضروري و در خدمتِ حيات و بقا و جلوگيري از گزند و آسيب به انسان است مانند وقتي كه حيوان درنده اي به آدم حمله مي كند و ما با خشونت با او برخورد مي كنيم و يا دزدي براي بردن اموال آدمي حمله مي كند كه انسان از خود دفاع مي كند. و نيز بعضي از تنديها و داد و فريادها در اجتماع اگر صورت نگيرد منافع بعضي از آدمها با خطر مواجه مي شود. ولي در بسياري از جاها از جمله تخريب ديگري به خاطر باورهايش، برهم زدن شادماني هاي ديگران بخاطر اينكه خوشايند ما نيست، ضروري به نظر نمي آيد و زيانمند مي تواند باشد. بنابر اين، هدف در خشونت واكنشي تخريب نيست بلكه حفظ حيات و بقا و منافع است. اين خصوصيت در درون شخصيت همه كم و بيش هست و در حد اعتدالش طبيعي بنظر مي رسد و بيماري تلقي نمي شود. ولي بايد دانست از اين خصوصيت انسان بسيار سوء استفاده شده و مي شود. يكي از محل هاي سوء استفاده در جنگهاست. رهبران سياسي و نظامي حتي جنگهاي تجاوز كارانه خود را در قالب دفاع از خويش به افراد جامعه تلقين مي كنند و مردم را با تهييج احساسات و هيجانات آماده خشونت و تخريب مي نمايند. و مي بينيم بسياري از انسانها كه رفتار خشونت آميزشان فقط بخاطر صيانت از حيات بوده حالا براثر تبليغات و تلقينات به يك ماشين تخريب تبديل شده و در خدمت جنگ طلبها قرار مي گيرند. بايد تاريخ را خواند تا عمق مطلب را دريافت. پرسشي كه اينجا مطرح مي شود اين است كه چرا تلاش مي شود همه جنگها تدافعي قلمداد شود ؟ بايد گفت بيشتر مردم رغبت چنداني به كشته شدن و خشونت و تخريب به منظور كشتن ديگري را ندارند. لذا در حالت طبيعي و عادي ممكن است نه تنها در جنگ شركت نكنند بلكه با شروع و تداوم جنگ هم به مخالفت برخيزند اين است كه رهبران سياسي ناگزير مي شوند با تبليغ و تلقين مردم را شستشوي مغزي دهند آنگاه همين آدم هاي آرام و مخالف جنگ و كشتار با كاروان جنگ همراه مي شوند و با تداوم جنگ به تخريب مي پردازند. اگر تاريخ را بخوانيم به اين موارد زياد بر مي خوريم و مي بينيم رهبران سياسي اين كار را به آساني محقق كرده اند و نيز با همين شيوه و با استفاده از همين نيروها توانسته اند مخالفان سياسي داخلي خود را هم سركوب نمايند. چرا؟ چون شيوه زندگي توده مردم برنبود تفكر و استقلال انديشه استوار است و از طرفي توده مردم وابستگي شديد و وسيعي به رهبران سياسي شان دارند در چنين حالتي هرچيز كه بازور، ترغيب، تلقين و وعده عرضه شود به آساني به عنوان يك واقعيت قابل پذيرش است خواه اين تبليغات خيالي و يا واقعي باشد چندان تفاوتي در پذيرش ندارد. يكي از وجوه ديگر خشونت واكنشي، خشونت ناشي از شكست و ناكامي است وقتي انسان در كاري، رسيدن به آرماني يا خواسته اي ناكام مي ماند، تراژدي اين شكست اغلب تفكر و عقلانيت آدمي را از كار مي اندازد آنگاه ديگران را و در نهايت سرنوشت را سبب واقعي اين ناكامي خود مي داند و نسبت به اطرافيان و يا همه آدميان و يا به چرخ گردون بدبين و پرخاشگر مي شود. با اينكه خشونت واكنشي ناشي از ناكامي بي گمان نتيجه اي براي خشونتگردر بر ندارد چون اين رفتارهاي خشونت آميز كوششي است در جهت اهداف و آرزو و اميال از دست رفته و سپري شده. بدين جهت بي نتيجه است. واكنش خشونت ناشي از ناكامي از اين واقعيت ناشي مي شود كه آدمِ الف داراي چيزي شده كه آدمِ ب در آرزوي آن بوده حال آدمِ ب كه به آرزويش نرسيده فكر مي كند آدمِ الف باعث ناكامي او شده است لذا به او احساس نفرت و عناد مي ورزد و اين همان رشك و حسد است. واكنش هاي خشونت آميز ناشي از شكست اغلب در خانواده هاي تهي دست، فقر فرهنگي و محله هاي فقير نشين اتفاق مي افتد. مثال هاي فراواني در جامعه هست. پسري دختري را دوست دارد ولي دختر علاقه اي به او ندارد و با پسري ديگر ازدواج مي كند آنگاه پسر اول فكر مي كند پسر دوم باعث ناكامي او شده و به او عناد مي ورزد. بچه اي پدر يا مادر خود را از دست داده و مي بيند بچه اي ديگر همه روزه باپدر و يا مادرش به مدرسه مي آيد به او رشگ مي ورزد و نسبت به او خشن مي شود و فكر مي كند علت اينكه او پدر و يا مادرش را از دست داده اين است كه او دارد. دانش آموزي تلاش مي كند كه شاگرد ممتاز كلاس شود ولي دانش آموز ديگري با تلاش بيشتري اين امتياز را بدست مي آورد آنگاه دانش آموز اول فكر مي كند علت نا تواني او دانش آموز دوم است و با او دشمني مي كند. شكلي ديگر از رفتار و واكنش خشونت آميز، خشونت انتقام جويانه است. خشونت انتقام جويانه بدين سبب حادث مي شود كه قبلا گزندي و آسيبي وارد شده حال براي خنثي كردن و يا انتقام كاري كه قبلا انجام شده صورت مي گيرد. هدف در رفتار خشونت آميز انتقام جويانه تخريب است. چيزي كه در پديده رفتار انتقام جويانه چشمگير است افرادي كه در جامعه توانمند، بارور و داراي حرمت نفس هستند كمتر پيرامون انتقام گيري و انجام عمل خشونت به منظور تخريب مي گردند. بيشتر انسانهاي عاجز، ناتوان، ضعيف، غير خلاق، نابارور، غير فعال و طفيلي از چنين فرصت ها استفاده مي نمايند چون احساس مي كنند شخصيتشان درهم شكسته، جريحه دار شده. لذا دست به انتقام از طريق انجام عمل خشونت مي زنند. شعار جامعه اي كه بيشتر مردمانش داراي اين ويژگي باشند، چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان است. آدمهاي ضعيف و نابارور در صورت آسيب ديدن درصدد انتقام بر مي آيند و تا آنجا پيش مي روند كه انجام عمل انتقام تمام زندگيش مي شود و در صورت نرسيدن به اين خواسته اش هستي خود را فنا شده مي بيند. در طبقات پايين اجتماع حس انتقام بسيار بيشتر از طبقات بالاي اجتماع است. اين در حالي است كه افراد خلاق، زايا، بارور و فعال درصورتي كه آسيبي هم به آنها برسد نيروي زايايي و باروري آنها اين توانمندي را به آنها مي دهد تا آن آسيب و گزند را فراموش كنند و يا از طريق باروري و خلاقيت بيشتر، جبران آن آسيب را بنمايند تا انتقام گيري. چون قدرت باروري و زايايي بسي نيرومندتر از حس انتقام است و شخصيت چنين آدمي وابسته قدرت توانمنديش و خلاقيتش است. در رفتار خشونت انتقامجويانه منبعي از ميل به تخريب و ويرانگري نهفته است و اين خود ناشي از درهم شكستن ايمان آدمي به هنگام خردسالي است. ايمان خردسالي چيست ؟ كودك زندگي را با ايمان به نيكي، راستي، محبت، صداقت، دوستي و شادي آغاز مي كند. كودك به پستان مادرِ خويش كه به او غذا مي دهد، به آغوش او كه در وقت سرما، گرما مي بخشد و پناه گاه او در همه وقتها بويژه در هنگام بيماري ها و نيازمنديها است و به نوازش هاي مادر، ايمان دارد. حال در بسياري از افراد اين ايمان در سالهاي نخستين زندگي درهم مي شكند. مثلا مي بيند پدر يا مادر دروغ مي گويند، دعوا مي كنند، به يكديگر بد و ناسزا مي گويند، پدر مادر را مي زند، مادر به پدر قرقر مي كند، سربريدن حيوانات را مي بيند، شاهد كتك خوردن خود و يا خواهر و برادرش است، مرگ عزيزي را مشاهده مي نمايد، رنجِ بيماريها، نامهربانيها، ناراحتيها، عصبانيتها را تجربه مي كند، فقر، ناداري و تبعيض ها را تحمل مي كند، و وقتي بزرگ تر شد، فريب دوستان را تجربه مي كند، تلخي كتك معلم و ناگواري سرقت اموالش را لاجرم مي پذيرد، ممكن است پدر يا مادر كودك انسانهاي بيماري باشند و در گفتگوهاي خود هميشه از شكست ها، ناكامي ها، پيش گويي هاي هول ناك و تاريك، دسيسه ها، ترس ها، فريب ها، نيرنگ ها، براي كودك خود زمزمه كنند در چنين حالتي ذهن كودك منبعي از نفرت و كينه و دشمني است و جهان را در مقابل خود تيره وتار مي بيند چون بجاي تقويت ايمان به خوبي ها، در ذهن كودك نفرت به همه كاشته شده است. همه ي اينها سبب درهم شكستن ايمان كودك به نيكي، محبت، عدالت، صداقت و راستي است. بايد دانست به ندرت يك واقعه به تنهايي سبب درهم شكستن ايمان شخصي مي شود بلكه مجموعه اي از رويدادهاي ناگوار مي تواند اثر گذار باشد. واكنش همه در برابر رويدادهاي يكسان نيست عده كمي از رويدادهاي ناگوار تجربه مي آموزند و به استقلال بيشتر و استواري دست مي يابند ولي روي بيشتر مردم تاثير منفي دارد و فرد، شكاك، بدبين، نوميد و سرخورده و ايمان از دست داده بار مي آيد. اين اشخاص توانايي و اراده آفرينندگي، خلاقيت، زايايي و باروري را از دست مي دهند و بيشتر طالب تخريب و نابودي اند. چنين اشخاصي زمينه و نيروهاي بالقوه و مساعدي جهت انجام رفتارهاي خشونت زا و خشونت گرا و تخريبي را دارند. چون حس نفرت در آنها قوي و احساس محبت در وجود آنها ضعيف و يا نابود شده است و قدرت هاي حاكم ستمگر از اين افراد جهت ماشين تخريب خود استفاده ها مي برند.منبع: دِلِ آدمي، نوشته اريك فرم ترجمه گيتي خوشدل.

محمدعلي شاهسون ماركده 12/10/84

دلالي و رشوه!!!

«من تصور نمي كنم كه در هيچ يك از كشورهاي جهان مردمي باشند كه مثل ايرانيان براي دلالي صلاحيت داشته باشند زيرا تمام خصائلي كه بايد يك نفر دلال داشته باشد در ايراني جمع است. آدم دلال بايد زرنگ و موقع شناس و خوش صحبت و متملق و متقلب و روان شناس باشد و تمام اين صفات در ايرانيان جمع است… يكي از شاهكارهاي دلالان اين است كه طوري با ارباب رجوع خود مكالمه و رفتار مي كنند كه گويي منظور آنها از دلالي صرفا نوع دوستي و براه انداختن كارهاي مردم است و خداي ناخواسته به هيچوچه منظور استفاده ندارند… يكي از عيوب و بلكه يكي از بلاهائي كه در ايران ريشه دوانيده و قطع ريشه آن هم كاري بسيار مشكل و بلكه محال مي باشد رشوه گيري است. اين امر بقدري رايج است كه از شاه گرفته تا آخرين مامور جزء دولت رشوه مي گيرند و در عين حال هيچ كس هم صدايش در نميايد گويي تمام مامورين و مستخدمين ايراني، از بالا تا پايين هم پيمان شده اند كه موضوع را مسكوت بگذارند. قبل از اينكه به ايران بيايم در لندن كتاب حاجي باباي اصفهاني بدستم افتاد و در حين خواندن اين كتاب بنظرم رسيد كه زمان سلطنت فتحعلي شاه وزير مختار انگليس مقداري سيب زميني براي دولت ايران هديه آورد و گفته بود كه اگر اين گياه را در ايران بكاريد هرگز دچار قحطي نخواهيد شد زيرا كشت و زرع آن سهل است و محصول فراوان مي دهد و بخوبي جانشين نان مي گردد. ولي صدر اعظم فتحعلي شاه گفته بود چقدر به من رشوه مي دهيد كه كشت اين گياه را در ايران رايج كنم؟!! آن هنگام كه هنوز به ايران نيامده بودم حيرت مي كردم كه چگونه مي شود صدر اعظم دولت بزرگي نظير دولت ايران براي توسعه كشت و زرع محصولي كه نفع آن عايد تمام افراد ملت مي شود تقاضاي رشوه نمايد. ولي اينك كه مدتي است در ايران زندگي مي كنم احساس مي كنم كه آن گفته حقيقت داشته است. محال است كه شما در ايران با يكي از مامورين دولت كاري داشته باشيد و موفق شويد كه بدون پرداخت رشوه كار خود را بگذرانيد… مستخدم دولتي ايران ترجيح مي دهد كه صدتومان حقوق دريافت نموده و ماهي صدتومان رشوه بگيرد ولي دريست تومان حقوق مرتب را دريافت نكند.

منبع: سه سال در ايران، نوشته كِنت دوگوبينو: ترجمه ذبيح الله منصوري.

در اين هرم تنها بايد دعا كرد

حتما بسياري از شما سالهاي تحصيل را در دوره راهنمايي به ياد داريد كه معلم جدي رياضي با آب و تاب احجام هندسي را تعريف و فرمول محاسبه سطوح جانبي و حجم آنها را بيان مي كرد. اما از همان روزها، هرم حجم هندسي دلپذيري نبود. و بعدها فهميدم كه، حس هفتم انسان چه خوب كار مي كند. چرا كه؛ هِرم اين حجم هندسيِ ناخوشايند همواره نماد خون ريزي، ظلم و بي عدالتي و بهره كشي از انسان در طول تاريخ بوده است. از ساخت اهرام مصر كه فراعنه ي مصر هزاران برده را با نواختن تازيانه در بدن هاي عريانشان، وادار به ساخت مي كردند. و در همين حال، به بسياري وعده رستگاري در آخرت را مي دادند. چرا كه؛ براي خداي آن روز، ابنيه آرامش مي ساختند. يا شركتهاي تجارت هرمي كه در اين روزها ورد زبان رسانه هاست و همواره، به عنوان راهزنان ثروت جامعه و خانواده ها، از آنها ياد مي شود و اغلب يادمان مي رود چون ما شرايط سرمايه گذاري سازنده را، براي خانواده هاي ايراني فراهم نمي كنيم. اين شركتها در كشور ما خوب ريشه مي دوانند و خوشكاندن آنها نيز، از قدرت سيستم بخشنامه اي ما خارج است. سخن به گزافه نرانيم، آنچه كه انگيزه اصلي قلم زدن در وادي شد، مشاهده يكي از غم انگيزترين لحظاتي است كه هر انسانِ صاحب احساسي را به اين فكر مي اندازد كه؛ اولا چرا؟ و دوما، تا كي؟ صبح يك روز بسيار سرد زمستاني كه؛ حتا كلاغ هم از ترس سرما و يخ زدن منقار از هم باز نمي كند، مشاهده پير مردان و پير زناني كه، با هزاران مشقت كوچه هاي پرشيب و پريخ را پشت سر مي گذارند تا خود را به خيابان اصلي برسانند و از همه مهمتر در ميني بوسي كه، معلوم نيست چه قدر جا خواهد داشت، جايي دست و پا كنند و خود را به سامان، نيمه شهري در 30 كيلومتري ده برسانند. اينها سرمايه هاي تاريخي و گنجينه هاي با ارزشِ تجربه ديار ما هستند.كه ما اينها را در اين صبحِ سرما و سخت با پاهاي لنگان، دست و پاي سرما زده و چشم هاي يخ زده راهي شهركرده ايم تا كمك هاي نه چندان پاسخگوي دولتي را به آنها بدهيم و آيا راهي جز اين مقدور نيست؟ اينها تنها يك پلان از سيستم بيمار و عليل تامين اجتماعي در كشور ماست. در اين ميان، گريزي مي زنيم به مبحث درمان در كشوري كه داعيه ي عدالت گستري و مهد اسلام ناب بودن را دارد! و ما مانده ايم كه كجاي دين ما با اين همه بي عدالتي همراه است. وزير بهداشت چندي پيش گفت:«در عين اين كه معتقديم خدمات درماني بايد در دسترس آحاد روستاييان باشد، قصد نداريم به بهانه ي درمان، بهداشت صدمه ببيند» حال سئوال اينجاست كه آيا طرح بيمه روستائيان كه با هزار بوق و كرنا و چاپ ميليون ها پوستر گلاسه و ساعت ها تيزر تبليغاتي در تلويزيون اجرا شد چه طرحي است؟ و آيا سخن تازه اي همراه دارد؟ تنها تفاوت اين طرح، تغيير فرم ارجاع به دفترچه اي با جلد رنگي و كاغذهايي كاربن دار است كه به ما اين نويد را مي دهد كه بالاخره ما هم مثل ساير ايراني ها دفترچه داريم و در كنار داروهايمان مي توانيم دفترچه اي را هم در پاكت دارو جا بدهيم. هرچند قصد بي ارج كردن تلاشهاي انجام شده و تلاش هاي پرسنل زحمتكش پزشكي در مناطق غير برخوردار روستايي را نداريم. اما واقعيت اين است كه اين سيستم، از درون خالي است. يا ما خودمان را گول مي زنيم يا ،مردم را قابل گول زدن فرض مي كنيم. به عنوان مثال؛ اگر شما در مسافرت مشهد دچار مشكل درماني شديد اين دفترچه هاي ارجاع خاصيتي ندارد. و شما تنها در ديار خودتان حق بيمار شدن را داريد و البته؛ حق استفاده از مراكز درماني پيشرفته ساير استان هاي برخوردار را هم نداريد. درمان و سلامت همواره همراه آدمي است. درست مانند نفس كشيدن. حالا تصور كنيد شما در جايي غير از ديار خودتان حق تنفس نداشته باشيد. حالا مي مانيم كه؛ دم خروس را ببينيم يا قسم حضرت عباس را! پس روستايي ما حق دارد كه؛ اين سئوال را مطرح كند كه؛ چطور محصولات باغي، زراعي و دامي ما قابليت بيمه شدن را دارد. اما خودِ ما، نه؟ اين در حالي است كه؛ ديوار هاي بسياري را با نقاشي هاي بسيار زيبا، به تمجيد و تحسين از كشاورزان و روستائيان اختصاص مي دهيم. و صدها ميز و صندلي و آبدارچي را براي خدمات دهي به اين قشر در نظر مي گيريم. اما در آخر باز هم به حكايت« آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هيچي» مي رسيم. كافي است، شما يك روز را در كنار بيمارستان هاي شهركرد، به عنوان مركز استان بگذرانيد تا، همه دردها را يكجا مشاهده كنيد. مشاهده چهره غمبار همراهان بيمار، بسيار بيشتر از آنچه كه در تصور مي آيد. انسان را از خود بي خود مي كند. دغدغه بي پولي، وضعيت بيمار، تامين دارو، گه گداري زير ميزي ها، گذران شب در اين هواي سرد، برخورد طلبكارانه برخي پرسنل، نبود كادر مجرب خصوصا در استان هايي مثل استان ما كه به لحاظ پزشكي هم مستعمره استان هاي برخوردار همجوار است. بخشي از حكايت غمبار قصه ي درمان است. همين جمله كه؛ ايرانيان دعا مي كنند پايشان به بيمارستان نيفتد در اوج كمال مي تواند كل اين ماجرا را به ما نشان بدهد. معاون وزير خارجه و تامين اجتماعي در همايش اقتصاد و سلامت و بيمه هاي درمان گفت،« استفاده از امكانات فقط در اختيار افراد پولدار است. سلامت مردم مثل مسئله امنيت و تماميت ارضي كشور است و خط قرمزي است كه؛ نبايد اجازه دهيم تبعيض هاي موجود در بخش ديگر مثل مسكن، پوشاك و ساير بخش ها در سلامت مردم هم اعمال شود.» دكتر عليمحد احمدي، دبير همايش فوق مي گويد:« حد اقل 6 در صد جمعيت ايران به واسطه هزينه هاي سنگين درمان به زير خط فقر كشيده مي شوند.» حال تصور كنيد اين آمار رسمي است و البته بسيار محافظه كار و خوش بينانه. وزارت بهداشت در آذر ماه اعلام كرد: « 8 درصد بستري شدگان پس از ترخيص به خاك سياه نشسته و 21 درصد پس از مرخص شدن از بيمارستان فرقي با مصيبت زده ندارند.» بسياري اوقات وقوع يك بيماري ناگهاني در يك خانواده هزينه سنگيني را به آنها تحميل كرده و آنها را تا روي خط فقر يا زير آن هم مي كشد. اين در حالي است كه؛ در كشور ما در برخي مناطق روي يك تخت دو نفر بستري مي شوند. و در جايي ديگر براي بيمار ليست انتخاب غذا آورده مي شود. اينجاست كه؛ باز هم تنفر دائمي از هرم پديدار مي شود. چرا كه؛ باز هم آن بالاهاي هرم است كه همه چيز دارد. و اين پايين است كه؛ هيچ ندارد. هرمي كه؛ قاعده بسيار بزرگي به نسبت ارتفاعش دارد. هزينه هاي گران درمان، گروهي از ايرانيان را به فقراي دائمي تبديل كرده. و باز هم طبق گزارش وزارت بهداشت بيشترين فشار در زمينه درمان ساكنان به روستاها و عشاير وارد مي شود. بخشي كه؛ عملا در مرز محروميت و فقر قرار دارد. سخن براي نگاشتن فراوان است و حوصله مطلب كوتاه. همين درد كافي است كه؛ در اين آشفته بازار درمان همه چيز يافت مي شود غير از كورسويي از عدالت. و اين شخن كه« كاري كنيم كه همراه بيمار غمي جز مريض داري نداشته باشد» فقط براي جلد دفترچه ها خاصيت دارد. به اعتراف خود دولت تنها فقط ثروتمندان از امكانات درماني بهره مندند و مگر چند در صد مردم جامعه ما در اين طبقه هستند. باز هم حكايت، همان هرم است. تنها و آن بالاي هرم است كه؛ روزگار به كام است. و در اين هرم چه بايد كرد؟ تنها بايد دعا كرد. من هم دعا مي كنم پاي هيچ كس به بيمارستان باز نشود. ولي آيا اين دعا عقلاني هم هست؟

مهدي عرب ماركده 22/10/84

منابع: 1- باقري لنكراني، كامران، مصاحبه با ايسنا، دي ماه 84 . 2 – موسوي، ابوالقاسم، سخنراني در همايش بيمه و اقتصاد سلامت، دي ماه 84 3- سلامت، شماره 51، 10 دي ماه 84 .

مراسم ازدواج و داماد داري

ديدين بعضي ها رو كه سنگ جلو پاي جوونا مي اندازن و وقتي جووني به خواستگاري دخترشون ميياد ازش چيزهايي عجيب و غريب مي خوان. البته روي صحبتم با پدر و مادر هاست. گاهي وقتا ازشون يه چيزايي رو در خواست مي كنيم كه انصافا در توان هيچ جواني نيست اينجور موقعها چقدر خوبه يه نگاهي به جوون خودمون بيندازيم ببينيم اگه يه وقت به خواستگاري دختري رفت در توانش هست كه اين كارها رو انجام بده؟! اصلا چرا توي خواستگاري بايد سنگ بيندازيم؟ و شرايط رو اونقدر سخت و دشوار بكنيم كه سن ازدواج در بين جووناي ما بالا بره؟ و جوونا به دلايلي از سنت پيامبر اكرم شانه خالي بكنند؟ كه اين اصلا درست نيست. بهرحال وقتي پس از كلي دوندگي و رفت و آمد مراسم خواستگاري صورت گرفت بعد صحبت از « بله برون» و ميزان مهريه و مسائلي از اين دست كه مهريه هم يك هديه از طرف داماد براي عروس خانم يا همون شريك زندگيش هست و داماد بده كار خانمِ. حالا درسته كه ميگن« عندالمطالبه» اما هرزمان كه عروس خانم اراده بكنه داماد بايد اين مهريه رو تمام و كمال بپردازه. پس چقدر خوبه، شرايط رو جوري بگيريم كه اين«داماد» بنده خدا در توانش باشه نه اينكه بياييم توي مراسم بگيم مهريه حضرت فاطمه زهرا(س) به انضمام دهها ميليون پول و يا چند دانگ خانه و سيصد چهارصدتا سكه كه جديدا مد شده كه سكه ها رو براساس تاريخ تولد عروس خانم ميگيرن. اعداد و ارقام نجومي و كلان كه خب اينا مشكلاتي هستند كه برسرِ راه ازدواج جوانان قرار داره تا جايي كه همين مهريه خوب و پسنديده تبديل شده به يك مصيبت كه يكي از بزرگترين مشكلات برسرِ راه تشكيل زندگيه جوانانِ. جايي شنيدم كه توي مجلسي برسرِ 50 تا سكه ناقابل عروسي سر نگرفت يعني اينجوري بگم كه عشق و علاقه پسر و دختر هيچي! دين و ديانت دو طرف و مسائل عاطفي هيچي! سنت پيامبر اسلام خداي ناكرده همه و همه هيچي! به خاطر چندتا سكه ناقابل اين ازدواج سرنمي گيره يعني درواقع با اين كارشون مي يان روي تمامِ مسائل ارزشي خودشون پا مي گذارن و باعث مي شن كه اين دختر و پسر بهم ديگه نرسن. متاسفانه مهريه ها هر روز بيشتر و بيشتر مي شه كه يكي از مهمترين دلايلش« چشم و هم چشميِ» و اين صفت ناپسند باعث شده كه جوونا كمتر رغبت داشته باشن كه به طرفِ ازدواج برن اما از اين خان بزرگ كه بگذريم مي رسيم به مراسم جشن عقد و عروسي و محلِ عروسي و خلاصه خرج و مخارج سرسام آور مراسم عروسي كه امروزه اين باز هم چشم و هم چشمي شده و هركس سعي مي كنه زيرِ بار قرض و بدهي بره، وام بگيره اما مراسم عروسيش رو بهتر و شلوغ تر بگيره! اينه كه بعضي وقتا آقا داماد پس از كلي دوندگي و ديدن پسر خاله و پسر عمه، ريش گرو مي گزاره، اين در و اون در مي زنه تا پولي تهيه كنه كه مثلا عروسي سنگين و رنگين بگيره و دستِ عروس خانم رو بگيره و بياد تويِ خونه و زير يك سقف زندگيشون رو شروع كنن. همان طوريكه عروس خانم براي خانواده شوهرش مثل يك عضو جديد پذيرفته ميشه در خانواده عروس خانم هم داماد به عنوان يكي از افراد خانواده اسم برده ميشه. و معمولا پدر و مادر عروس داماد رو مثل پسر خودشون مي دونن. اما آيا در عمل هم همين طوره؟ يا نه؟ آيا همانطور كه براي پسر خودشون حاضر به فداكاري هستن در مورد دامادشون اقلا به خاطرِ دخترشون حاضر به فداكاري هستن يا نه؟ خيلي وقتا ديده ميشه كه تويِ مراسم ازدواج آقا داماد و عروس خانم بلند پروازي مي كنن و يه خرج و مخارجي روي دست هم مي گذارن كه شايد زياد هم ضروري نباشه مثلا يه آينه شمعدون مي خرن به قيمت آنچناني بعضي وقتا ميليون و فقط سر سفره عقد مي گذارن و بعد هم ميذارن تويِ تاقچه يا بالايي كمد! دوستان اگه اين خرج و مخارج اضافي رو پس انداز كنيم توي زندگي به درد خودمون مي خوره مثلا همون شب عروسي چه لزومي داره چند نوع غذا سفارش بديم؟ خوشبختانه تويِ اكثر خانواده ها داماد از جايگاه خوبي برخوردارن، بخصوص پيش مادر خانمشون و خيالشون هميشه از بابت حمايت هايِ مادر خانمشون تختِ تختِ. اما گاهي اوقات هم پيش مي ياد كه با دخالت هايِ بي موردي مواجه مي شيم كه همش هم از سر دلسوزيِ. بعضي اوقات اينگونه دخالتها مشكلاتي رو بوجود مي ياره كه تا پله هاي دادگستري هم كشيده مي شه. ببينيد همه ما مسير زندگي رو يكبار طي مي كنيم يه دفعه انتخاب همسر مي كنيم يه دفعه ازدواج مي كنيم پس اگه انتخاب مون انتخاب درستي باشه و به قول معروف خشت اول رو درست و محكم بگذاريم و زير بناي زندگي مون رو خودمون بسازيم ديگه كار به چند بار ازدواج كشيده نمي شه و مسلما هيچ دختري و پسري هم براي طلاق گرفتن باهم ازدواج نمي كنن. بهرحال خانواده عروس خانم بايد هواي داماد رو داشته باشند و داماد هم توجه داشته باشه كه عضو جديدي از اين خانواده است. و هر چيزي حد و حدود خودش رو رعايت بكنه. چقدر خوبه والدين گرامي به اين نكته توجه داشته باشند كه جوونا مسلما خام و بي تجربه هستن و اگه بعضا اشتباهاتي رو مرتكب مي شن همش ازسرِ بي تجربگي و ندانم كاريه پس با سعه صدر بيشتر و صبر و تامل و گذشت بيشتري ميشه خيلي از اين سوء تفاهمات و دلخوري ها رو از بين برد. گاهي وقتا واگذاري يه سري مسئوليت ها به داماد مي تونه زمينه ساز روابط گرمتر و صميمانه تري بشه و به اين ترتيب دامادِ خوش رو به عنوان عضو جديدي به اين خانواده همسرش قلمداد مي شه و در برابر خانواده عروس احساس وظيفه و احساس مسئوليت مي كنه. لازمِ در پايان يكبار ديگه بگم كه ازدواج سنت رسول خداست و قدم برداشتن براي انجام اين كار ثواب زيادي داره چقدر خوبه ازدواج ها رو آسان بگيريم و با بعضي از رسوم خودمون برايِ خودمون پابند نسازيم و باكم كردن هزينه هاي اضافي زمينه رو براي رونق امر ازدواج فراهم كنيم كاري بكنيم كه اين سنت قشنگِ پيامبر اسلام در زندگي ماها ساري و جاري بشه.

رجبعلي عرب ماركده 10/11/84

تاريخچه ماركده (قسمت 25)

ولي هر سه دهانه بالايي به سمت جنوب باز بود. يك دهانه ديگر بنام قهوه خانه در سمت شرق و چسبيده به ساخت قبلي ساخته شده بود طبقه زيري آن عنوان دكان را داشت قهوه خانه با دكان زيرين را بعدا مردم با همياري هم ساختند. اين مسجد بسيار محكم ساخته شده بود كه تا چندي پيش داير و از استحكام بالايي برخوردار بود. تيرهاي چوبي قطور براي پوشش سقف مسجد با تبر قطع شده بودند و تير هاي بسيار قطور را از وسط نصف نموده و در سر درها اسفاده كرده بودند. تعدادي از نوادگان آن خانم نيكوكار هنوز هم در قسمت شمالي و در كنار مسجد ساكن هستند و از صداي بلند گوي نصب شده روي پشت بام مسجد شكايت دارند و مي گويند: هرچه گفته ايم از سه بلند گو، آن را كه روبروي اتاقهاي نشيمن ما است و اعصابمان را خرد كرده باز كنيد و آن دوتاي ديگر كه به طرف سربالا و سرازير هستند كافي است كسي به حرف ما گوش نمي دهد، آيا مگر بلندگو براي اين نيست كه مردم توي مسجد صدا را بشنوند؟ پرسشي كه اينجا مطرح مي گردد اين است كه، شادروان خانم شهربانو اگر مي دانست كه نوادگانش از صداي بلنگوي مسجدي كه باني اش شده در عذاب خواهند بود چكار مي كرد؟ اين خانم هزينه ساخت مسجد را از كجا آورده است؟ باز ماندگان او آگاهي چنداني ندارند، در طي تحقيقاتي كه من در قوچان انجام مي دادم پير مردان قوچان بر اين باور بودن كه: «بنيانگذار روستاي قوچان نوين فردي بنام شاهبندر، مردي توانگر بوده و پولهاي خود را در دو محل زير خاك مخفي كرده و هنگام مرگ با اينكه جاي دفن آنها را به فرزندانش گفته ولي آنها موفق به يافتن آنها نمي گردند. سرانجام پس از سالها، پدرِ خانمِ شهربانو با نوكرش و چند راس الاغ جهت آوردن خاك رُس به قوچان مي آيد، آن مرد در حين كندن خاك، به يكي از محل پولهاي دفن شده دست مي يابد. پس از بيرون آوردن آنها را از نوكرش مخفي كرده و نوكرش را دنبال چيدن علف مي فرستد و پولهارا خود توي گاله و زير خاكها مخفي كرده و به خانه مي آورد و مخفي مي كند. پس از مرگش آن پولها براي دخترش باقي مي ماند .

ادامه دارد محمدعلي شاهسون ماركده