اخطار بر بدهی فردوس
بانک کشاورزی شعبه سامان طی نامه شماره 3605/55402/55404 مورخه 8/7/87 خطاب به شرکت تعاونی فردوس اخطار نموده که بدهی اقساط وام معوقه خود را بپردازد متن نامه را با هم می خوانیم.
« شرکت تعاونی محترم 281 فردوس مارکده، موضوع: بدهی معوق شرکت. با سلام، احتراما نظر به این که شرکت موصوف دارای 5552970000 ریال بدهی سر رسید به این شعبه می باشد و علی رغم پی گیری های انجام شده تا کنون هیچ اقدامی در خصوص تسویه بدهی انجام نگرفته است و حسب نامه اداره کل وصول مطالبات و اجراء بانک موافقت شده است در صورتی که متفرعات تسهیلات اعم از سود، سود پس از سر رسید و وجه التزام که بالغ بر 2285080000 ریال می باشد را پرداخت نمایید اصل تسهیلات به مدت 3 سال تمدید و تفسیط گردد لذا بدینوسیله به اطلاع می رساند چنانچه ظرف مدت 10 روز نسبت به واریز مبلغ فوق اقدام فرمایید مسئله تمدید و تقسیط اعمال می گردد در غیر این صورت قضیه تمدید و تقسیط منتفی و پرونده به اجرا گذاشته می شود که ضرر و زیان مادی و معنوی حاصله متوجه شما خواهد بود.
بانک کشاورزی – شعبه سامان، علیخانی – مسعود نیا»
اطلاعیه هیات مدیره فردوس ( شماره 33/87 – 9/7/87)
به اطلاع کلیه سهامداران شرکت فردوس می رساند با توجه به متن نامه فوق الذکر بانک کشاورزی شعبه سامان، در خواست می گردد، در اسرع وقت نسبت به پرداخت بدهی خود اقدام نمایید در غیر این صورت کسانی که ضامن پرونده شرکت می باشند تحت تعقیب قانونی قرار خواهند گرفت که عواقب آن به عهده سهامداران می باشد.
رئیس هیات مدیره علیرضا عرب
مدیر عامل محمود عرب
جلسه بانوان
جلسه گفتگوی بانوان برابر برنامه قبلی در تاریخ 10/7/87 ساعت 3 بعد از ظهر باحضور تعداد 10 نفر از بانوان جوان در محل دفتر دهیاری تشکیل شد. موضوع گفتگو؛ جایگاه زن در خانواده بود. که خلاصه ای از سخنان جلسه را با هم مرور می کنیم.
وقتی می خواهیم در باره زن صحبت کنیم این پرسش به ذهن می رسد که؛ کدام زن؟ زن سنتی؟ یا زن امروزی؟ بی گمان تفاوت بسیاری در رفتار، خواست ها، نیازها و شیوه زندگی این دو زن وجود دارد. در سنت، باورها این است که زن موجودی ناقص العقل است، و من با عرض تاسف بگویم که از زبانِ خودِ زنان این جمله ضد انسانی را شنیده ام. بدین جهت او را ضعیفه صدا می زنند. در زندگی سنتی، پدر و مادر، خود را مالک دختر می دانند، بنابر این، او را در سن پایین شوهر می دهند، و یا به قول گذشتگان، به خانه بختش می فرستند، و دختر وقتی با هیات عروس به خانه بخت رفت، کنیز خانواده شوهرش است. اختیار خانه با مرد است. اموال مال مرد هست. زن نان خوار، جیره خوار مردش است. به همین جهت او را عیال، یعنی نان خور دیگری، می نامند. زن سنتی درباره بچه بر این باور است که،اصل کاری پدر است که، مادر راهگذر است. زن سنتی در خانه کار شدید یدی داشت مثل هونگ کوبی، کاربافی، آوردن آب، پرورش گاو و گوسفند، زایمان های متعدد، شستن، پختن و روفتن به گونه ای که وقت فراغت برای او نمی ماند، بنابر این زن سنتی با اندیشه، فکر، علم و دانش بیگانه بود و آن را یک حق مردانه می دانست، مرد سنتی، خود را مالک زن می پندارد، یعنی رابطه مرد و زن سنتی رابطه بالایی و پایینی است، زن سنتی به شانس، طالع، بخت، سرنوشت، تقدیر، قضا قدر باور دارد، خود را صاحب اراده و اختیار نمی داند، خود را توانمند، جهت تغییر سرنوشت خود نمی داند، به همین جهت هم، دو دستی به خرافات چسبیده. چون قوانین و قواعد جهان را نمی داند، نمی شناسد و می ترسد. و …
زن امروزی، بویژه زن تحصیل کرده و فرهیخته، دیدگاهش، خواسته هایش، بینشش نسبت به خود، به زندگی و جهان متفاوت است. زن امروزی، با جهان و قوانین حاکم بر آن آشنایی دارد، خود را توانمند جهت تعیین سرنوشتش می داند، خود را یک انسان کامل و برابر با مرد می داند. خود را مسئول نیمی از خانواده می داند. در خانواده حق و حقوق خود را دقیقا مساوی با مرد می داند. خانواده زن امروزی، یک خانواده هسته ای است، یعنی تشکیل شده از مرد و یک زن، دو یا سه بچه. در این خانواده، مرد و زن برای هم اول اند و بچه ها دوم اند. تصمیم ها در خانواده هسته ای با مشورت و خواست زن و مرد گرفته می شود. زن امروزی، جیره خوار مرد نیست، بنابر این عیال نامیده نمی شود، بلکه همسر و شریک زندگی است. در خانواده هسته ای، زن راهگذر نیست، بلکه در بوجود آمدن فرزندان نقش نصف نصف را دارد. زن امروز را پدر و مادر شوهر نمی دهند و به خانه بختش نمی فرستند، بلکه دختر، پسری را می پسندد با او گفتگو، نشست و برخاست می کند، پس از این که او را شناخت، به او علاقه مند می گردد، دوستی ایجاد می شود و عاشق همسرش می شود و با عشق، اراده، تصمیم و خواست خود، ازدواج می کند، و اطمینان دارد که، می تواند با او زندگی خوبی داشته باشد، بنابر این، در خانه تازه شکل گرفته، حقوقی و شانی مساوی با همسرش دارد. اوقات فراغت زن امروز زیاد است. زن امروز دنبال دانش و تحصیل و علم است. زن امروزی هنگام ازدواج به طلا و مهریه نمی اندیشد، بلکه به ارزش انسانی، به خوشی، شادمانی، حظ وکیف، لذت و آرامش، رشد و دست یابی به کمال و معنویت در زندگی فکر می کند، و برای داشتن حقوق برابر با همسر خود در طول زندگی، برنامه ریزی می کند، آینده نگری می کند. بنابر این ازدواجش با شرط و شروط است. چه شرطی؟ شوهر حق گرفتن زن دوم، سوم و چهارم را ندارد، حق صیغه کردن زنان دیگری را ندارد، حق طلاق نصف نصف با هر دو نفر است، مسئولیت نگهداری بچه ها نصف نصف باهر دو خواهد بود، اموال و دارایی تولیدی در طول زندگی بطور مساوی مال هر دو نفر هست، زن این حق را دارد که کار و فعالیت بیرون از خانه داشته باشد، مدیریت خانه بصورت مشترک با دو نفر می باشد و …
خوب جایگاه این دو زن تفاوت بسیار دارد. حال وقتی می گوییم جایگاه زن در خانواده؟ باید ببینیم منظور مان کدام زن است؟ و شما دختران و زنان جلسه خود را در جایگاه کدام زن می بینید؟ و یا می خواهید ببینید؟
شما به معنی این دوکلمه دقت کنید. زن سنتی « عیال » مرد است، یعنی جیره خوار، نان خور. زن امروزی « همسر » مردش است.« هم » یعنی همانندی. و « سر » یعنی بلندی، بالایی. یعنی دو نفر که از نظر ارتفاع، شان، اندازه، سهم و حق برابرند. بنابر این زن امروزی اجازه نمی دهد مردش عیال خطابش کند و خود را همسر می داند.
تا آن جاییکه من اطلاع دارم نسل امروز زنان روستای ما بیشتر سنتی اند تا مدرن و امروزی. با این حال در بعضی قسمت ها، از جمله در جنبه مادیات و رفاهیات زندگی شیوه نوین را بر گزیده اند و لی فکر و اندیشه شان بیشتر همانند مادر و مادر بزرگان خود، سنتی است. دلیلش هم روشن است. تکنولوزی به کمک زندگی ها آمده و زنان ما، از ابزارهای زندگی، برای بهبود و رفاه، از آن سود می برند، ولی در زمینه اندیشه و اندیشیدن که؛ تاثیر زیادی بر شکل دهی و تکمیل شخصیت آدمی دارد، چون ابزار آن، یعنی تحصیل علم و دانش و بحث و گفتگوی علمی، در دسترس شان نبوده، و اگر هم اندک بوده از آن سود نبرده اند، و در حالت رکود هستند و هنوز سنتی اند.
به هر صورت، زن امروز، از آنجایی که تحصیل کرده است، و به یک حد اقلی از دانایی و آگاهی آشنایی دارد، اجازه نمی دهد، پدر و مادر، در سن پایین او را به خانه بخت بفرستند، بلکه پس از پایان تحصیلات، و کسب آمادگی ازدواج، خود با مرد دلخواهش که انتخابش کرده ازدواج می کند، در این راه از تجربه های پدر و مادر هم نهایت استفاده را می کند، و خانواده ی هسته ای تشکیل می دهد. یعنی در خانواده خودش هست، و همسرش و دو تا سه بچه. زن امروز برای شوهرش اولین نفر دوست داشتنی، و شوهر هم برای او، اولین نفر دوست داشتنی است، و بچه ها دومین. مدیریت زندگی نصف و نصف با زن است. زن امروز درباره داشتن چند بچه تصمیم می گیرد، الله بختگی بچه نمی آورد. زن امروز می داند سه چیز در زندگی به انسان شخصیت می دهد، پس می کوشد آنها را بدست آورد. یکی کسب علم و دانش است، دیگری داشتن هنر، مهارت، تخصص و توانمندی درکاری است تا بتواند از نظر اقتصادی روی پای خود بایستد، و سوم داشتن ارتباط اجتماعی بادیگر مردمان جامعه است تا نقش انسانی خود را ایفا نماید. زن امروز می داند شرط مادر شدن دو چیز اصلی است، دانایی و مهربانی. و می کوشد نخست این دو ویژگی را داشته باشد آنگاه مادر شود. زن امروز وقتی تصمیم به تولید بچه می گیرد که؛ اطمینان داشته باشد زندگی اش پایدار است، خود و همسرش شخصا بچه بخواهند، نه اینکه مادرش توصیه کرده باشد. زن امروز پیش از این که بچه بیاورد امکانات مادی و اقتصادی زندگی را فراهم می کند. زن امروز بیشتر به ازدواج برابر می اندیشد، تا مهریه کلان، به حقوق و شان اجتماعی برابر فکر می کند، تا زیور آلات، چون شخصیت انسانی خود را در داشتن حقوق و شان اجتماعی انسانی برابر با شوهرش می داند نه مهریه کلان و طلای زیاد. زن امروز اوقات فراغت زیادی دارد اوقات فراغتش را صرف کارها و فعالیت های ذوقی، هنری، اجتماعی، احساسی و بالا بردن توانمندی های خود می کند. مانند مطالعه ی کتاب، کسب مهارت و تخصص در کار و رشته ای، یادگیری هنر از جمله موسیقی، یادگیری کارهای دستی و … زن امروز به بهداشت خانه و سلامت خود و همسر و فرزندش می اندیشد، اهمیت می دهد و رعایت می کند . زندگی زن امروز بر اساس اطلاعات و داده های علمی می گذرد مثلا وقتی بچه اش بیمار شد برایش دعا نمی گیرد، کاچی و آش نذری نمی پزد بلکه به پزشک مراجعه می نماید. زن امروز اینقدر اوقات خود را با کار خوب، روابط اجتماعی مفید و مطالعات علمی، فرهنگی و هنری پر می کند که وقتی برای فکر بد، کار بد و چسبیدن به خرافات، غیبت های زنانه، پختن کاچی، پرداختن به طلا، مد و لباس، برایش باقی نمی ماند.
حال ببینید شما در کجا ایستاده اید؟ به زن سنتی بیشتر نزدیک هستید؟ یا به زن امروزی؟ دوست دارید سنتی زندگی کنید؟ زن سنتی باشید؟ یا همانند زن مدرن امروزی؟
– ما دختران نسل جوان روستا دوست داریم دنبال کتاب برویم کتابخانه در خانه داشته باشیم ولی می ترسیم دیگران مسخره مان کنند؟
– مگر برای دیگران می خواهی کتاب بخوانی که نظر آنها برایتان مهم است؟ مگر شما برای دیگران می خواهید زندگی کنید که نظر مردم برایتان مهم باشد؟ اگر نظر دیگران این قدر برای شما مهم است شما آدم توخالی هستید، اعتماد به نفس تان کم هست. هرکه باید کار خوب خود را بکند کاری که خود می خواهد، دیگران هرچه می خواهند بگویند. شما دنبال خواندن کتاب بروید، دانایی کسب کنید، بشوید زن فرهیخته، بگذارید چهار تا آدم نادان و ابله هم به شما بخندند.
– شما در سخنان خود تاکید بر داشتن کتاب خانه شخصی می کنید تاکید بر گذاشتن شرط در ازدواج به منظور داشتن حق و شان برابر با مرد می کنید اگر بخواهیم این کار را بکنیم با دیگران متفاوت خواهیم بود آنگاه انگشت نما می شویم؟
– خوب بشوید؟ تفاوت که بد نیست که ما این قدر از آن وحشت داریم. یکسانی بد هست، یکسانی ویژه قبرستان است ما که مرده نیستیم ما زنده هستیم و هر کدام مان یک سلیقه داریم خوب سلیقه های مان را بکار می گیریم شما یک باغ را در نظر بگیرید اگر همه گلهایش یکرنگ باشند آیا آن باغ زیبا خواهد بود؟ بی گمان نه، ولی اگر گل های متفاوت و با رنگ های گوناگون باشد که زیبا تر است ما در انتخاب مان باید خواست خودمان را در نظر بگیریم، دست یابی به رشد وکمال خودمان را لحاظ کنیم نه نظر دیگران را.
جلسه بعدی در تاریخ 10/8/87 ساعت 3 بعد از ظهر خواهد بود و موضوع جلسه هم؛ چرا دروغ گویی در جامعه مان هست؟
تدوین کننده: محمدعلی شاهسون مارکده
آشنایی با کلاس های آمادگی برای زایمان
از آن جایی که یکی از دلایل انتخاب روش سزارین به جای زایمان طبیعی از طرف مادران ترس از درد زایمان می باشد، همواره سعی و تلاش متخصصین امر، آگاهی دادن و از بین بردن ترس و اضطراب آنان بوده است. به همین دلیل بیش از 7 دهه است که کشورهای توسعه یافته اقدام به تشکیل کلاس های آمادگی برای زایمان و آموزش های ضمن بار داری نموده اند. این تلاش در کشورهای اجرا کننده مانند: فرانسه، انگلستان، سوئد، استرالیا، کانادا، آلمان و دیگر کشورهای توسعه یافته بسیار موفق بوده است.
کلاس های آمادگی برای زایمان جزیی از مراقبت های دوره ای بارداری نیست بلکه مکمل آن ها است. مادران از هفته بیستم بار داری در این کلاس ها شرکت می کنند. هدف از تشکیل این کلاس ها، آگاهی دادن به مادر در خصوص تغییرات دوران بارداری، بهداشت فردی، روانی، تغذیه ای، روش های کاهشِ ترس و اضطراب، آمادگی جسمانی مادر برای جلوگیری از کمر درد و افتادگی های کف لگن، روش های کاهش درد و تن آرامی آموزش داده می شود. این کلاس ها در کشور های توسعه یافته با حضور همسر انجام می پذیرد اما در کشور ما همراه مادر باید فرد همجنس مانند خواهر، مادر، دوست و … به انتخاب خود مادر باشد چنانچه زوجی مایل به شرکت در این کلاس ها می باشند می توانند در کلاس های خصوصی شرکت کنند. حضور همسر در جلسه سوم و هشتم در کلاس های عمومی الزامی است.
دوره آموزش کلاس ها 8 جلسه می باشد که هفته بیستم بارداری اولین جلسه و هفته 37 آخرین جلسه می باشد. طول مدت هر کلاس 90 دقیقه می باشد که از این مدت 30 دقیقه به اموزش های تئوری اختصاص دارد. 15 دقیقه مربوط به پرسش و پاسخ با مادر می باشد.30 دقیقه مربوط به تمرینات عصبی، عضلانی و اصلاح وضعیت ها در دوران بارداری می باشد. اصلاح وضعیت مانند: چگونه خوابیدن، راه رفتن، درست ایستادن، کارکردن و غیره می باشد. 15 دقیقه از کلاس ها مربوط به یاد گیری روش های تن آرامی و تکنیک های تنفس می باشد. مادر یاد می گیرد چگونه بدن خود را هنگام انقباضات زایمان شل کند و با این امر به پیشرفت زایمان وکنترل درد کمک کند. در طول کلاس ها فیلم های آموزشی مانند: انواع روش های زایمان با روش های مختلف، زایمان در آب، ماساژ درمانی و غیره نمایش داده می شود. همچنین برای کاهش ترس و اضطراب مادر، در طول دوره آموزش بیمارستان محل زایمان خود را انتخاب و از آنجا بازدید به عمل می آورد. آشنایی با عامل زایمان و پرسنل بیمارستان از جمله برنامه این کلاس هامی باشد.
نقل از بروشور وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی
حرف های مردم
1- گفته می شود قند هایی که شرکت تعاونی در ازاء کوپن توزیع می کند قند هایی هستند که از خاکه قند درست شده، قبلا قند کارخانه ای مخصوص کوپن را آزاد فروش کرده اند و این قند ها را بجای آنها تحویل مردم می دهند. از مدیر عامل توضیح دقیق می خواهیم.
2- گفته می شود پول همیاری گاز رسانی که شورا می گرفت لغو شده است آیا این گفته درست است؟
پاسخ: تا این لحظه و تاریخ ( 14/7/87 ) پا بر جا است.
دوستی کودکان
شرایط رشد کودکان در خانواده و جامعه ظرافت های خاص خود را دارد که در صورت فراهم آوردن آن شرایط، کودک رشد طبیعی و سالم خود را خواهد داشت و در نو جوانی و جوانی و سپس بزرگ سالی، فردی مفید، سالم و مؤثر در خانواده و جامعه خواهد بود.
کودک آدمی با برخورد با دیگران در جامعه، شرایط اجتماعی شدن را می آموزد. بی گمان در جامعه ی روستایی ما، به علت پایین بودن سطح اطلاعات اغلب پدر و مادر ها، از نقش دوستان، در تکوین شخصیت کودک، آگاهی عمیقی نیست و یا دقت چندانی به این موضوع نمی شود.
دوستی، بازی کردن، گفتگو و معاشرت کودکان با یکدیگر کمک به رشد اجتماعی شدن شان می کند و ما پدر و مادران باید به این امر مهم توجه نماییم و در جهت مساعد و مناسب نمودن شرایط بازی و فراهم آوردن زمینه دوستی و بر خورد های سالم اقدام کنیم. کودکان در برخورد با یکدیگر، می آموزند چگونه با یکدیگر رفتار کنند، چگونه قوانین و مقررات اجتماعی را رعایت کنند در برابر حرف و صحبت دوستان بیندیشند و تصمیم بگیرند، در این گفتن و شنیدن دو کودک با هم، ضمن این که گفتن و شنیدن را می اموزند، زمینه اندیشیدن را هم برای یکدیگر فراهم می کنند. باید دانست نقش بازی کودکان با هم، در رشد فکری، از نصیحت پدر و مادر بسیار بیشتر است. کودکان در بین دوستان همبازی خود با مفهوم خشم، ترس، عصبانیت و اعتراض آشنا می شوند، با هم برابر بودن را می آموزند، رقابت را یاد می گیرند و تلاش کردن برای پیروزی را تجربه می کنند، و می فهمند که باید حتما پیروز شوند، یاد می گیرند چه کمبود هایی دارند، و چگونه می توان آن کمبود ها را جبران و یا با آن ها کنار آمد و تحمل شان کرد و با بودن این کمبود چگونه رفتار کرد که کمتر آسیب دید. در بازی، کودکان می اموزند چگونه از کسی که مراتب بالاتری دارد و تصمیم می گیرد پیروی کنند، می آموزند چگونه نظرات و دانسته های خود را بیان کنند و نظرات دیگران را بشنوند. در بازی ها می آموزند با یکدیگر همکاری کنند، با هم دوستی نمایند، با هم حس همدلی داشته باشند و حس نوع دوستی در آنها شکل می گیرد. کودکان، در حین بازی با یکدیگر، استعداد های خود را می یابند، و می بینیم در بازی ها، نقش هایی را که علاقه مندند به عهده می گیرند. هر پدر و مادر دانا و آگاه، در حین بازی فرزندش، با نقش هایی که به عهده می گیرد، می تواند علاقه فرزندش را بیابد، چگونگی شکل گیری شخصیت فرزندش را بداند. کودکان، وقتی در میان هم سن خود هستند، حس ارزشمندی، و حس استقلال را می آموزند. همین امر موجب پیدایش و افزایش عزت نفس در آنها می شود. پشتیبانی وحمایتی که کودکان در گروه های بازی از یکدیگر می نمایند، موجب صبر، بردباری، امیدواری و اعتماد به یکدیگر می گردد. کودکانی که از سن خیلی کم، در جمع همسالان قرار می گیرند و با آنها هم بازی می شوند، بعدا در سازگاری با محیط، هنگام رفتن به مدرسه و در هنگام نوجوانی، یافتن دوست و رفتار دوستانه با هم سنان خود، موفق ترند و در بزرگسالی، کمتر دچار مشکلات ارتباطی می شوند. اگر کودکان، در سنین پایین با هم سنان خود، به اندازه کافی، بازی نداشته باشند در نوجوانی و جوانی، در دوست یابی دچار مشکل خواهند شد و بیشتر احساس تنهایی و طرد شدگی خواهند نمود. در هنگام کودکی ی فرزندان، نقش مادران در یافتن همبازی برای بچه های خود، برجسته تر از نقش پدران است. .هر مادری، باید بداند، کودکش نیاز به همبازی دارد. برای فراهم آوردن این شرایط لازم، هر مادری، باید با مادران بچه های هم سن فرزند خود، دوست شوند و فرزندان خود را در شرایط خوب و سالم در کنار هم قرار دهند تا شرایط بازی فراهم گردد.
به هر صورت اغلب کودکان با یکدیگر دوست می شوند، حال هرچه دوستان
بیشتری داشته باشند، در بزرگ سالی برای دوستی، ارزش بیشتری قائل خواهند بود، و دوستان خوب خود را، از میان همین دوستان دوران کودکی، برخواهند گزید. رفتار خوب کودکی، در مقابل کودک دیگر، تاثیر گزار تر از نصیحت پدر و مادر بر ذهن کودک است. هر پدر و مادری، باید به به کودکش بیاموزد، در حین بازی، مهربان باشد، انسان دوست باشد، کودکان از طریق بازی می آموزند، و تجربه می کنند که، نسبت به هم مهربان باشند، به یکدیگر کمک کنند، همدیگر را دوست داشته باشند، اگر بتوانیم چنین فرهنگی در جو خانواده برای فرزندان مان فراهم کنیم، آنگاه بچه ها در حین بازی سعی می کنند در خوبی کردن و دوست داشتن از یکدیگر سبقت بگیرند و این می شود آموزش، و در ذهن کودک می ماند. کودکان در سنین کم، با بازی با یکدیگر، از کودکانی بیشتر خوششان خواهد آمد که، فعال باشند، از بودن در کنار یکدیگر خوشحال باشند، و رفتار و برخورد مهربانانه داشته باشند، و در بازی همراه باشند و همکاری کنند.
نتیجه ای که از متن بالا می گیریم این است که، بازی برای کودک مهم است. کودکان با هم و در کنار هم بازی کنند اهمیت دارد، وکودکان در هنگام بازی از یکدیگر می اموزند. حال می رسیم به این نکته که کودکان چی دارند که به یکدیگر بگویند؟ هر کودکی، چیزهایی را که در خانه خود می بیند، می شنود، حس می کند، لمس و تجربه می کند، می آموزد. انچه را که پدر و مادر، به عنوان خوب و بد، ارزش گذاری می کنند، می آموزد. رفتار بزرگ تر از خود را در خانه، می آموزد. حال همه ی این ها را در هنگام بازی با بچه های دیگر در میان می گذارد. اگر کسی اطلاعات کمی از داده های علم روان شناسی داشته باشد و چند دقیقه ای در کنار کودکانی که با هم بازی می کنند، و با هم گفتگو می کنند، بنشیند و به بازی آنها توجه کند، و به سخن آنها گوش دهد، پی خواهد برد که، فرهنگ خانواده هر کودک چگونه است. در اینجا نقش پدر و مادر در شکل دهی شخصیت کودک اهمیت می یابد و هر پدر و مادری، باید این را خوب بداند که، کوچکترین حرفی که در خانواده زده می شود، نگاه ها به یکدیگر، حالت ها و رفتار اعضا خانواده، می تواند تاثیر مثبت و زیان مند روی روان کودک بگذارد. پس اهمیت دارد که بکوشیم روابط خانوادگی مان را مهربانانه و دوستانه کنیم.
محمد علی شاهسون مارکده ا/7/87
گذر زمان
آیا تا کنون به گذر زمان توجه کرده ایم؟ آیا می دانیم زمان مفید چه زمانی است؟ آیا گذر زمان برای همه افراد جامعه به یک شکل و اندازه است؟ فکر کرده ایم که روز ما چند ساعت است؟ منظور این است که زمان مفید در طول 24 ساعت شما چقدر است؟ ببینید دوستان، 24 ساعت یک شبانه روز، اصطلاحا یک روز نامیده می شود و مقداری از این 24 ساعت که برای شخص مفید و مثمر ثمر است اصطلاحا ساعت مفید روز نامیده می شود. برای بعضی ها ممکن است خیلی کمتر، حتا تا یک ساعت برسد و برای بعضی ها هم ممکن است خیلی بیشتر. از دوستی پرسیدم روز شما چند ساعت است، گفت 24 ساعت. گفتم؛ این که خیلی عالی است، ولی چطور ممکن است؟ مگر شما خواب نداری؟ گفت؛ آخی هر موقع می خوابم، در خواب هم در حال تفکر و نقشه کشی هستم. اصلا خیلی از راهکار های روز مره را در خواب پیدا میکنم. ولی از طرفی برای خود من خیلی از وقت ها پیش آمده که اصلا روزی نداشتیم یعنی در طول 24 ساعت شبانه روز اصلا زمان مفیدی برای من وجود نداشته. خوب تا اینجا مختصر اشاره ای به گذر زمان و مفید و خیلی مفید بودن آن کردم. اکنون به مسئله ای دیگر می پردازیم. و آن این است که آیا گذر زمان برای همه به یک اندازه است؟ اگر نباشد چه معضلاتی را می تواند بوجود آورد؟ به عقیده من گذر زمان برای افراد جامعه متفاوت است و این تفاوت را به خوبی می توان لمس کرد. در بین افراد جامعه بعضی ها عجولا، در حالی که بعضی ها پر حوصله و صبور. بعضی در ابتدای زمان کار مفید خود را انجام می دهند و بعضی هم شاید در وقت اضافه هم وقت کم بیاورند و یا کار خود را به فردا واگذارند. اگر در یک گروه تیمی که می خواهند یک کاری را انجام دهند این تفاوت ها نباشد یا حد اقل اندک باشد این گروه می تواند موفق تر عمل کند چرا؟ که گذر زمان برای همه آن ها تقریبا یکسان است ولی اگر این تفاوت ها فاحش باشد می تواند این گروه را با شکست یا عدم موفقیت رو برو کند چرا که هر کدام سر وقت و موقع کار خود را انجام نمی دهند و سبب بروز نا همآهنگی و بی نظمی می شود این تفاوت گذر زمان خیلی وقت ها در میان اعضا خانواده هم روشن و ملموس است ببینید روان شناسان با یک تست ساده این قضیه را اثبات می کنند که دانستن و امتحان آن خالی از لطف نیست. روان شناسان بین تعداد زیادی دانش آموز و اولیا آن ها این تست را انجام داده اند به این شکل که به تعدادی دانش آموز گفتند چشمانتان را ببندید و دستتان را بالا ببرید هر موقع تصور کردید که یک دقیقه گذشته دستتان را پایین بیاورید. اکثر دانش آموزان بعد از گذشت 40 الی 80 ثانیه دست خود را پایین می آوردند یعنی گذر زمان 40 تا 80 ثانیه برای آن ها 60 ثانیه محسوب می شده است. همین کار را با اولیا انجام دادند یک سری از اولیا بعد از گذشت 20 ثانیه دست خود را پایین آوردند یعنی 20 ثانیه آن ها برابر با 60 ثانیه واقعی بود. حال این پدر و فرزند در زیر یک سقف زندگی می کنند و می خواهند با هم همآهنگ باشند. فرض کنید پدر خانواده می گوید 10 دقیقه فرصت دارید تا آماده شوید که به مهمانی برویم این پدر بعد از گذشت 10 تا 20 ثانیه که جمعا می شود 3 دقیقه و 20 ثانیه آماده شده و منتظر فرزندان و اعضا خانواده است و فرزندان حساب می کنند 10 تا 80 ثانیه که می شود به اندازه 800 ثانیه. یعنی 13 دقیقه و 33 ثانیه فرصت دارند .بین این ولی و دانش آموز حدود 10 دقیقه اختلاف زمان وجود دارد و این را اگر به زمان طولانی تری انتقال بدهیم ببینید چه اختلاف نظر و بی نظمی های بوجود می آید. پس فکر می کنم اگر پدر و فرزندی متوجه این تفاوت گذر بشوند راحت می توانند همدیگر را بفهمند و برنامه ریزی کنند .و چه خوب که ما هم تلاش کنیم زمان را آنطور که هست بیابیم و نگذاریم بیهوده از دست برود.
محمد عرب 4/7/87
لکنت زبان
همه ی ما به آدم هایی برخورده ایم وقتی که در میان جمعی قرار می گیرند حرف شان را نمی زنند و بعد از آن می گویند: می خواستم چنین و چنان بگویم ولی رویم نشد. و یا در جلسه ای نشستی می بینی بغل دستی ات به تو می گوید: فلان حرف را بگو، فلان موضوع را مطرح کن. این درحالی است خود می تواند بگوید و مطرح کند. و یا باز به ادم هایی برخورده ایم که در جایی و میان جمعی می خواهند حرف بزنند زبان شان به لکنت می افتد، یا بقول عامیانه زبانش می گیرد، و یا اصولا از ترس سخن گفتن، حرفشان یادشان می رود و یا جان کلام را نمی توانند ادا نمایند و یا حد اقل خیلی از ما مردم اصولا خجالت می کشیم در میان جمع سخن بگوییم. این در حالی است که مشاهده می کنیم بسیاری از مردم در میان جمع و اجتماعات و یا هر جایی که لازم باشد سخن شان را به راحتی می گویند. پرسشی که مطرح می گردد چرا چنین است؟
در پاسخ باید گفت این ها همه اش آسیب های کودکی است. آسیب هایی است که هنگام کودکی در خانواده، توسط پدر مادر نا آگاه، و نیز در اجتماع توسط دست اندر کاران اجتماع، با نفوذان و دیگر اقشار جامعه و مسئولان آموزشی و آموزگاران به شخصیت ما وارد شده است. چگونه؟ بسیاری از ما ها در خانواده هایی بزرگ شده ایم که، هرگاه می خواسته ایم حرفی بزنیم و یا حرفی زده ایم نه تنها ما را تشویق نمی کردند، و یا حرف ما را تایید نمی کردند، از سخن و نظر ما استقبال نمی کردند، بلکه بیشتر اوقات ما را سرزنش می نمودند، تحقیر می کردند، امر به حرف نزدن می شدیم، توی ذوق مان زده می شد، به سخن مان بها و ارزشی داده نمی شد، و هنگام گفتن توجهی به گفته ما نمی کردند، و یا خیلی راحت می گفتند؛ بچه این فضولی ها به تو نیفتاده است، و گاهی هم ممکن بود تنبیه می شدیم. در چنین خانواده بچه هیچ گاه نمی توانسته عقاید و خواسته خود را مطرح کند، نمی توانسته و یا اجازه نداشته که کاری را که علاقه دارد، دوست دارد، ولی از نظر پدر و مادر خوب نیست بکند، و اگر بچه شجاعتی به خرج می داد، وحرفش را می زد، و خواسته اش را عملی می کرد، بخاطر ان تنبیه و سرزنش می شد. در این شرایط کودک چنین نتیجه گیری می کند؛ زبان من باعث درد سر است، زبان من برای من درد و رنج می آفریند، برای من گرفتاری درست می کند، بچه از فرآیند این سرزنش ها، بی توجهی ها، تنبیه ها و تحقیر ها، نسبت به حرف زدنش نتیجه ویرانگر دیگری می گیرد که، تا آخر عمرش زمینه ساز شخصیتش می شود، و آن این است که، حرف های من بد هستند، عقاید من خوب نیستند، خواسته هایم درست نیست، که با انها مقابله می شود، و اصلا خود من بد هستم که موضوع های بد و غلط و زشت مطرح می کنم که موجب آبرو ریزی می شود و هرگاه می خواهم حرفی بزنم اظهار نظر و عقیده ای بکنم و خواسته ام را بگویم توی ذوقم می زنند، سرزنشم می کنند، و تنبیه می شوم. از طرفی دیگر، آدم ها بد هستند که با من این گونه برخورد می نمایند. بی گمان شما کودکانی را دیده اید، همراه مادرشان به بازار می آیند و مثلا می گویند بستنی و یا چیز دیگری می خواهم، و مادر سر او داد می زند و به خواسته اش توجهی نمی کند. بچه، دیگر صریح و شفاف نمی گوید؛ بستنی می خواهم. بلکه گریه می کند، بهانه می گیرد، قهر می کند، هیم هیم می کند، روی زمین می نشیند، هنگام راه بردنش پایش را روی زمین می کشد، یا می فشارد و همراه او نمی رود، به لباس مادر آویزان می شود و… اگر ازش هم بپرسی چی می خواهی؟ دیگر شفاف خواسته اش را نمی گوید، بلکه با هیم هیم و یا به شکل اشاره، خواسته اش را تکرار می کند. چرا؟ چون دیده، وقتی صریح گفته بستنی می خواهم، با او مقابله شده، نتیجه ای که گرفته، با شفاف گفتن به خواسته اش نمی رسد. بنابر این چنین روش هایی را بر می گزیند. کودک از این نتیجه گیری، یک ترمز روانی برای خود درست می کند، تا هنگام حرف زدن، با ترمزحرف بزند، همیشه بجای اینکه پایش روی گاز زندگی باشد، روی ترمز خواهد بود. چرا؟ چون چنین آدم هایی که کودکی بدی داشته اند یک وحشتی از دیگران دارند، اولا بر این باورند که، خودشان آدم خوبی نیستند، حرف عقیده و نظرشان بد است، خوب، حرف و نظر بد را نباید در جامعه و در میان مردم مطرح کرد. پس چنین آدمی، تا آنجا که امکان دارد، در میان جمع و یا در مقابله با دیگری، حرف نمی زند و هرگاه هم که ناگزیر شد، حرفی بزند، با شک و دو دلی خواهد بود، چون وحشت دارد، کلمه، و جملاتش را، بریده بریده، و جویده بیان می کند. چرا؟ می ترسد، و با خود می گوید؛ بهتر است، حرف بدی نزنم تا سخن و موضوع را خراب نکنم. چنین بچه ای، حرمت نفس ندارد، اعتماد به نفس ندارد، امنیت خاطر ندارد، خودش را خوب نمی داند، خود را خواستنی و دوست داشتنی نمی داند، لحن سخن و سخنش را خوب و زیبا نمی داند، و این طبیعی است، وقتی من به این نتیجه برسم که، من بدم، و دیگران بد هستند، حال چیزی که بد هست، به دیگران نشان نمی دهد، به دیگران نمی گوید. چرا وقتی آدم ها به دستشویی می روند در را می بندند حتا پشت بند آن را هم می اندازند؟ که کسی دیگر هم حتا سرزده نتواند به آنجا برود؟ چون آنجا در آن هنگام اتفاقاتی می افتد که از دید و نظر آدم ها خوشایند نیست و زشت است. این است که در را می بندیم، و پشت بندش را می اندازیم. حال همین مردم، هنگامی که می خواهند در جلو دید قرار گیرند، بهترین لباس شان را می پوشند، آرایش می کنند، و در خانه چیز های خوب شان، مانند گل را در جلو دید قرار می دهند.
باید دانست، این ها همه اش در ذهن ما است، واقعیت خارجی ندارد، چیزهایی است که در کودکی نا خواسته به ذهن ما ریخته اند، و ما در ذهن خود، آن ها را پرورانده ایم، بزرگش کرده ایم، و اکنون به یک بیماری روانی برای مان در آمده اند، و موجب رنج و گرفتاری ما هستند، و باعث کندی پیشرفت ما شده اند. حال من همیشه رنج می برم، آدم بیمار همیشه با توجه به این ها، پشت سر خود را می نگرد، و می دانیم ما گذشته را هیچ تغییری نمی توانیم بدهیم. چرا؟ چون وقتی در قبرستان گذشته زندگی می کنم، تار و پود محتوای ذهنم را، مصالح گذشته تشکیل داده، و من در این محتویات ذهنی ام، غوطه ورم. چاره چیست؟ چاره این است که، خود را معالجه نماییم، با مراجعه به روانشناس، و مشاور روانی، و در پی گفتگو و ریشه یابی، پی به واقعیت ها خواهیم برد. انگاه می توانیم محتویات زیان بار ذهنی مان را دور بریزیم، و یا بی اثرشان کنیم، و از قبرستان گذشته بیرون بیاییم، و در حال زندگی کنیم. وقتی به این مرحله رسیدیم، حالی پیدا خواهیم کرد، دیدگاهی خواهیم یافت، که؛ من خوبم، حرف هایم هم خوب است، نظرات و عقایدم هم خوب است. و اگر حرف بزنم بد آیند دیگران نخواهد بود، چون دیگران هم خوبند، و با من خصومتی ندارند، و اگر حرفی بزنم و نظری بدهم که گوشه هایی از آن هم زیبا نباشد، دیگران چون خوبند به من یاد آوری خواهند نمود، آن گاه من حرف و نظرم را اصلاح می کنم، و میشوم یک آدمی با روان سالم.
آدم سالم رویداد های رنج آور را در ذهنش نگه نمی دارد، چون خود را خوب و دوست داشتنی می داند، نمی خواهد رنج ببرد، و چون کینه و نفرتی هم از دیگران ندارد، و دیگران را هم خوب می داند، ضرورتی نمی بیند تا برای تجربه های بد زندگی اش انرژی صرف کند، و آن ها را در ذهنش بایگانی کند، و روزی آن تجربه های بد را دوباره تازه کند و رنج دوباره ببرد. چون آدم سالم همیشه دیدش به حال و جلو است روانش آرام است.
محمدعلی شاهسون مارکده 1/7/87
شیر زنِ تات
تات، نامی است که ترک زبانان منطقه، به فارس زبانان می دادند. این نام به هر فارس زبانی اطلاق نمی گردید بلکه به آدم هایی که از منطقه فارس زبانان آمده و ترکی نمی دانست گفته می شد. و بازمانده یادگار دورانی است که ترکان و مغولان به ایران آمدند و این اقوام این لفظ را به ایرانیان اطلاق می کردند و در نهایت یعنی ایرانی. در روستای مارکده چندین خانم به این نام نامیده می شدند و همه شان از روستای سه محله قدیم و رضوانشهر امروز به مردان مارکده ای شوهر کرده بودند. شیر زن تاتِ موضوعِ این مقاله، شادروان بانو حلیمه خاتون نام داشت.
نظام اجتماعی حاکم بر روستای ما تا سال های 1346-1347 که قانون اصلاحات ارضی در مارکده اجرا شد یک نظام ارباب رعیتی بود. و مردم ما رعیت بودند. رعیت یعنی چه؟ رعیت واژه ای است عربی که به زبان ما راه یافته است. ریشه این کلمه رعی است به معنی چریدن، چراندن. رعیت به آدمی روستایی اطلاق می گردید که در نظام ارباب رعیتی، زمین برای کشت نداشت و روی زمین ارباب کار می کرد و بهره ای ناچیز از محصول می برد. جمع رعیت را، رعایا می گفتند. اسم فاعل این کلمه می شود، راعی. یعنی چوپان. نتیجه منطقی این نام ها، این می شود که؛ ارباب، چوپان است و مردم هم گوسفند و یا چرنده.
ارباب چیست و کیست؟ ارباب جمع رب است و رب یعنی خدا. ارباب یعنی رئیس، بزرگ، سرور، و در زبان عامه مردم، بیشتر صاحب و مالک زمین و آبادی معنی می داد. نظام ارباب و رعیتی سیستم و نظامی است مبتنی بر بهره کشی ارباب از رعیت. و ارباب به آدمی اطلاق می شد که مقدار زیادی زمین و آب داشت، خود هیچ کار نمی کرد بلکه تعداد زیادی رعیت داشت که بنا بر دستور و خواست ارباب روی زمین کشت و کار می کردند. وقتی محصول بدست می آمد قسمتی ناچیز سهمیه رعیت داده می شد و بقیه را ارباب می برد. ارباب در شهر زندگی می کرد و صرفا تابستان ها هر از چند روزی شخصا به منظور سرکشی زمین هایش به روستا می آمد. ارباب صاحب، مالک و همه کاره روستا بود او بود که تصمیم می گرفت چه کشت شود، زمین در دست چه کسی باشد، چه کسی کدخدای روستا باشد. کدخدای روستا را ارباب با نوشتن نامه ای، به عنوان نماینده ارباب در روستا تعیین می نمود. علاوه برکدخدا، یک نفر دیگر بنام ضابط هم از شهر به عنوان مامور، نماینده ویژه و چشم و گوش ارباب به روستا فرستاده می شد تا ضمن مراقبت و نظارت بر کارهای کدخدا، مواظب تک تک کشاورزان هم باشد که مبادا به محصول، و یا به قول آن روز عوائد ارباب آسیبی برسد.
ارباب رعیت ها را غیر مستقیم بردگان خود می دانست در واقع همین گونه هم بود لذا می بینیم برای کارهای شخصی خود از نیروی کار رعیت ها به رایگان استفاده می برد و یا اگر مزدی هم می دهد ناچیز است و مزد کار اجباری است.
اربابان اولیه در مارکده خان های بختیاری بودند آنها خیلی عریان روستائیان را به بیگاری می گرفتند نمونه آن را در ساخت قلعه اربابی بن در تاریخچه روستا خواندید. ولی وقتی صدای ظلم ها و ستم های عریان خان های بختیاری به مرکز رسید، رضا شاه پهلوی دستور داد که خان بختیاری مالک نباشد و اجبارا ملک ها را به شهری ها بفروشند. بمانیان نامی از مردم اصفهان که کاروانسرا دار بود زمین های مارکده را خرید. بمانیان سه ویژگی اصلی داشت و از آن ها سود می برد.
نخستین ویژگی او، خست او بود. رعیت را به کار می گرفت مزد او را یا دیر می داد یا کم می داد و یا اصلا نمی داد. برای نمونه جوی ها را سیل می برد و بمانیان به کدخدا دستور می داد؛ رعایا را جمع کن و جوی را از نو بساز وقتی به ده آمدم شخصا مزد رعیت را خواهم داد. کدخدا هم، چنین می کرد. پس از انجام کار، کدخدا ادعای مزد وعده داده شده را می نمود. بمانیان با یک یادداشت کدخدا را برکنار و دیگری را عنوان کدخدایی می داد. آنگاه مقداری ارزن مانده در انبارهای اصفهان را خریداری و برای مزد رعیت ها به روستا می فرستاد.
این نامه که درتاریخ 14/12/1323 توسط بمانیان به کدخدای روستا نوشته شده را با هم می خوانیم تا بیشتر به عمق رابطه بین ارباب و رعیت پی ببریم. « این نامه توسط … رسیده رعایا را نمی دانم کیست که تحریک نموده که این کاغذ را نوشته و امضا نموده اند که عمل جوی را تا این حد بیایید و تصفیه کنید خلاصه ببینید محرک چه کسی بوده که باعث نوشتن این کاغذ شده و شخصا آن را معرفی کنید تا تکلیف او را معلوم کنم. در ضمن به رعایا بگویید که حکایت سالی که می خواستیم خندق را درست کنیم نشود جوی را باید تمام کنید به مارکده خواهم آمد و بازدید کنم هرکس کار کرده اجرت او را می دهم و هرکدام هم کوتاهی نمودند در کار جوی یا نکردند از او نوشته بگیرید که؛ من برای کار جوی نمی آیم. و به دیگری محول کنید و نوشته او را به شهر بفرستید تا تکلیف او را معلوم کنم».
تحریک کننده رعایا به جز خود کدخدا نمی توانست کس دیگری باشد این را از متن نامه تهدید آمیزی که در تاریخ 22/3/1327 خطاب به کدخدا نوشته می توان فهمید. « بطوریکه مسموع و معلوم می شود شما بر خلاف انتظار اینجانب و بر خلاف وظیفه نمک خوارگی و موافقت های اینجانب با شما در آنجا مشغول تحریک زارعین بر علیه اینجانب و دلیر بازی و بعضی عملیات دیگر که بر خلاف مصالح آبادی و عوائد مالکانه است می باشید اینک بدینوسیله تذکرا گوشزد می نمایم اینجانب نظر اذیت و آزار نسبت به زیر دستان و زارعین را نداشته و ندارم یا گاهی اوقات مجبور خواهم شد شما خوب است وضعیت عباس صادق آبادی را در نظر بگیرید که اکنون یک نفر رعیت باید برود و خرمن او را تقسیم نماید برزگری کند و با او هم چون یک نفر رعیت پست رفتار کند این نتیجه خود رایی و حرف نشنیدن ایشان است که می بینید خوب است شما دست از اینگونه عملیات بردارید چنانچه مجددا به این گونه عملیات خود ادامه دهید اینجانب مجبور خواهم شد دستور دهم زراعت شما را بگیرند و بعضی اقدامات دیگر بر علیه شما بنمایم که مجبور شوید ترک آبادی را بنمایید»
ویژگی دیگر بمانیان گوشی یادهان بین بودن او بود هرگاه فردی نزد او می رفت و مثلا از کدخدا و یا یک کشاورز بدگویی می کرد می دیدی طی نامه ای کدخدا را عزل می کرد و یا دستور می داد زمین از فلان رعیت گرفته شود. برای نمونه این نامه بمانیان را که در تاریخ 7/6/1338 خطاب به کدخدا نوشته با هم می خوانیم. « باغات چم بالا را قدغن بگیرید کسی نرود خرابی کند چند نفر از رعایا که در امورات زراعتی سهل انگاری کرده اند به شرح زیر از آن ها جلوگیری کنید که در زراعت خود هیچ گونه مداخله نکنند. ( اسامی 9 نفر از مردم در زیر نامه )
ویژگی سوم او چسباندن خود به مسائل مذهبی و تقدس نمایی او بود. به مارکده که می آمد یک عبایی روی دوشش می انداخت و مردم ما هم که عقل شان به چشم شان است و عبا را که تکه پارچه ای بیش نیست با عین مقدسات یکی می پنداشتند و متاسفانه هنوز هم این گونه پنداری دارند، این مقدس نمایی و مقدس مآبی اش توانسته بود با سوء استفاده از مذهب، خدا، مقدسات و باورهای مردم همه را بترساند که بمانیان مردی مومن و مسلمان است پس اموال او هم مال مسلمان است اگر خیانتی به این اموال شود حرام است و به جهنم خواهیم رفت. از همین ترفند در هنگام اجرای قانون اصلاحات ارضی سود برد و با عنوان این که اصلاحات ارضی حرام است بجای این که زمین ها فروش شوند تقسیم شدند و در تقسیم هم بجای اینکه دو سهم رعیت ببرد و یک سهم ارباب، زمین ها 3 به 2 تقسیم شد. گفتیم یکی از کارهای ارباب بیگاری کشیدن از رعیت ها بود ارباب برای ساخت خانه از رعیت ها بیگاری می گرفت. برای نمونه این نامه که در تاریخ 28/1/1326 خطاب به کدخدا نوشته شده را بخوانید. « موضوعی که خیلی مورد توجه است و باید کاملا مراقبت و مواظبت نمایید و در انجام آن فوری اقدام نمایید این است که چوب های بریده شده بوسیله هرکس که می دانید رعایا و غیره حمل به پل زمان خان نمایید در موقع حمل هم بوسیله تلیفون یا قاصد اطلاع دهید تا ماشین بفرستم پای پل زمانخان حمل شهر نمایند اجرت حمل از مارکده روی آب پای پل نقدا تقدیم کارگر می نمایم دیگر در موضوع حمل چوب ها سفارش نمی کنم البته فوری اقدام نمایید سه دانه طناب برای حمل چوب ها بوسیله حسن آقا ناطور فرستادم تحویل بگیرید برای حمل چوب ها که دیگر عذری نباشد ».
در یکی از سال های دهه 30 ارباب بمانیان روستای کریزگان را خریداری می کند و گویا از محل و موقعیت آنجا خوشش می آید و می خواهد که ساختمان اربابی مجللی در آنجا بسازد. تیر چوب کبوده در آن منطقه نبوده و تصمیم می گیرد که چوب های ساختمان را از مارکده ببرد. آن روزها هم تیرهای کبوده اربابی صرفا در مزرعه چم بالا قرار داشت و به صورت تک درختان کبوده در بالا و پایین باغ ها خود رو می رویید و بزرگ می شد. کبوده ها به دستور ارباب قطع و به قطعه های 4 متری بریده، پوست گیری و آماده حمل می شوند. بمانیان از اصفهان درشکه می فرستد تا چوب ها را از مارکده به کریزگان حمل کنند. از آنجایی که منطقه دارای شیب و سربالایی های تند هست و جاده مناسبی هم نبود درشگه کارآیی ندارد لذا با یک محاسبه دستور می دهد که رعیت ها به ازائه هر حبه ای 4 عدد تیر کبوده را با خر خود حمل و در کریزگان تحویل دهند و مزد خود را دریافت نمایند. دستور توسط عزیزالله صفایی، مشهور به عزیز ریزی، به کدخدا ابلاغ می گردد و در دستور قید می شود هر کشاورزی که سرپیچی کند در پاییز زمین اربابی را باید رها کند. خود عزیز ریزی مامور بسیج رعیت ها می گردد بدین جهت خانه به خانه می رود، رعیت ها را تهدید به گرفتن زمین اربابی شان می کند، و می خواهد که هرچه زودتر اقدام کنند. اوامر ارباب اجرا می شود و هر رعیتی با کمک پسر، برادر، و یا … چوب ها را بار می کنند و می برند. ( عزیز ریزی فردی بی عاطفه و ستمکاری بود عمری در خدمت بمانیان بود سرنوشت غمباری داشت در صورت باقی بودن عمر، داستان او را هم خواهم نوشت )
مش حسینعلی از طایفه ابوالحسنی ها رعیت ارباب و همسر شادروان حلیمه خاتون تات است. پسر و برادر ندارد، خرش هم قچاق و توانمند نیست. لذا بردن چوب ها برایش سخت است. نمی داند چکار کند، نزد کدخدا می آید و درخواست معافیت می نماید، عزیز ریزی دخالت می کند و می گوید: اگر نمی توانی؟ زمین ارباب را باید پاییز رها کنی. کدخدا می گوید: دستور ارباب است من کاری نمی توانم بکنم با یک نفر دیگر همآهنگ کن دو نفری به کمک هم در دو نوبت تیرها را ببرید. و یا از یکی خوش نشین ها کمک بگیر. مش حسینعلی، این مرد ساده و بی آلایش هرچه فکر می کند به چه کسی رو بزند، عقلش بجایی قد نمی دهد، نا امید به خانه می آید و مایوسانه با مش حلیمه زن مهربان خود مشورت می کند. خود بیشتر مایل بوده زمین اربابی را در پاییز رها کند، تا از شر بمانیان خلاص گردد. ولی مش حلیمه به همسر خود نهیب می زند که؛ اگر زمین را رها کنیم دو من بار از کجا بیاوریم بخوریم؟ بلند شو! بلند شو! من هم همپای تو کمک می کنم و تیرها را می بریم. علاوه بر این که مزدمان را می گیریم زمین را هم خواهیم داشت. نهیب زن بارقه امیدی در ذهن مش حسینعلی ایجاد می کند، خر را پالان می کند و 4 عدد تیرکبوده به دو طرف حیوان می بندند و هر یک ته چوب ها را می گیرند و همراه حیوان به سمت روستای کریزگان به راه می افتند. مش حلیمه در راه طرح رسوایی بمانیان را در ذهنش می ریزد و با خود می گوید: حال که ارباب زور می گوید و ستم می کند و از ما بیگاری می کشد من هم باید ظلم او را آشکار و رسوایش کنم. در 200 – 300 متری کریزگان به دستور مش حلیمه یکی از تیرها را از روی خر بر داشته و دو سر تیر را روی دوش خود و شوهرش مش حسینعلی قرار می دهد و همراه خر و سه عدد تیر کبوده دیگر وارد روستا می شود. روستائیان در پشت بام ها ایستاده اند و حمل تیر توسط رعیت های مارکده ای را تماشا می کنند. بمانیان عبا را بر دوش انداخته همراه میهمانمان خود در ساختمان اربابی ایستاده و بردگان خود را می نگرد. وقتی می بینند تیری بر روی دوش زن و مردی حمل می شود، فکر می کنند این تیر از مارکده تا کریزگان به همین شیوه آورده شده، نظر همه نسبت به بمانیان تغییر و او را اربابی ظالم و ستمکار می شمارند بویژه میهمانان ارباب این دستور او را که از مارکده، راه دور تیر به آنجا آورده شود، بخصوص این که تیر بر دوش زن برای ساختمان ارباب حمل شود را یک دستور ظالمانه می پندارند و او را سرزنش می کنند. گفته می شود عذاب وجدان بر ارباب بمانیان چیره شده و دیگر نتوانست کار ساختمان را ادامه دهد. ساختمان و املاک خود را در کریزگان فروخت و رفت.
محمدعلی شاهسون مارکده 10/7/87
وطن
ای سلامم، ای سرودم / ای نگهبان وجودم / ای غمم تو، شادی ام تو / مایه آزادیم تو … / ای وطن! – ای دلیل زنده بودن / ای سرودی صادقانه / ای دلیل زنده ماندن/ جان پناهی جاودانه… / ای وطن! – همچو رویش در بهاران / همچو جان در هر بدن / مثل بوی عطر گل ها / مثل سبزی چمن.
ای وطن! – مثل راز شعر حافظ / مثل آواز قناری / همچو یاد خوشترین ها / همچو باران بهاری. / ای وطن! – مثل غم در مرگ مادر / مثل کوه غصه هایی/ مثل سربازان عاشق/ قهرمان قصه هایی… / ای وطن! / همچو آواز بلندی / از بلندی های پاک / با غروری، با گذشتی / با وفایی، همچو خاک … ای وطن! / ای وطن! / ای وطن!
سروده شادروان: نادر ابراهیمی.