آوای مارکده شماره 59 – پانزدهم آبان 1384

همراهان آوا، سلام

در جامعه مطبوعاتي امروز، نقد از اساسي ترين و مؤثر ترين اسباب براي بهتر نوشتن و بهتر فهميدن است. هر نوشته و مطلبي بالطبع بدنبال خود نقدي را خواهد داشت. چون بدون شك نوشته ما ومطالب عزيزان، حال هرچند مهارت هم داشته باشيم بدون اشكال و خطا نخواهد بود. پس نقد كردن نوشته اي مي تواند در پيشبرد مسائل نوشتاري كمكي هر چند اندك داشته باشد. البته اين بدان معنا نيست كه بگوييم اگر كسي مطلبي را به روي كاغذ آورد سراپا اشكال است و كسي كه آن را نقد كرد فيلسوف و داناي به هر علوم، خير. بدين گونه است كه هميشه اگر از بالا و بيرون گود به مسئله اي نگاه كني بهتر متوجه اشكال و يا بهتر بگويم جاخالي ها مي شوي. بنابر اين نقد نبايد موجب رنجش خاطر عزيزي شود، اگر مطلبي نوشته شد نبايد آن را برترين و سرترين بدانيم بلكه ظرفيت نقد و نقادي را نيز داشته باشيم چرا كه در غير اين صورت دچار خود خواهي و خودبزرگ بيني خواهيم شدكه اين از بدترين آفات است.

اما بعد از مقدمه چيني به بحث اصلي مطلبمان مي رسيم كه آن هم راجع به مطلب ابراز وجوددوست گرامي مان آقاي رجبعلي عرب در شماره 58 آواي ماركده است كه به صورت بند بند ذكر مي كنم تا از پراكندگي مطالب پرهيز شود و عزيزان خواننده دچار سردرگمي نشوند.1 – مطلب اول اينكه نوشتن مطلب و نوشته اي حال به صورت مقاله و… و يا به صورت نقد هيچ دليلي بر ابراز وجود و يا خودنمايي ندارد چرا كه روزي مي نويسي تا نقد شود و روزي نقد مي كني بر نوشته اي تا نقاط ضعف جبران شود، مي نويسي و نقد مي پذيري تا نوشته ات كامل تر شود، نقد مي كني تا نوشته دوستي ديگر زيباتر شود. پس دوست گرامي، اگر مطلبي از شما و يا فرد ديگري توسط من و عزيزي نقد شد نبايد جبهه گيري گردد. من نمي گويم اگر نقدي شد دليل بر ضعف نوشته است، نه. در مقدمه مطلبم هم گفتم از بيرون گود بهتر مي توان ضعف را ديد. بنابر اين انتقاد كردن و درج آن در هفته نامه اي اصلا دليلي بر ابراز وجود و خودنمايي نيست. 2- در جايي از نوشته با عنوان ابراز وجود آمده است كه: « خداي ناكرده با دامن زدن به يكسري مسائل پيش پا افتاده كه خيلي هم مهم نيست بخواهيم يه جورايي جلوي پيشرفت دوستمون را بگيريم و… و به هيچ جا هم نمي رسند.» من در نقد خودم كه آنهم مستقيم به آقاي محمدعلي شاهسون نوشته بودم عنوان كردم آقاي شاهسون، شما كه به عنوان مسئول اصلي آوا زحمت مي كشيد سعي كنيد مطالب ارسالي را نظم دهيد يا كاملا كتابي نوشته شده باشد يا مطلب كاملا عاميانه. اصلا روي سخنم با شخص خاصي نبوده، چرا كه از آقاي محمدعلي شاهسون به عنوان كارشناس ادبيات انتظار مي رود كمي رعايت دستور زبان فارسي را بكند و گرنه كسي با مطلب خوب شما از نظر محتوايي مشكلي ندارد چرا كه چندين مرتبه عنوان كرده ام مطالبي زيبا هستند. ببينيد در جمله اي نمي توان از فعل ” مي شود ” استفاده كرد چند كلمه پايين تر همان فعل را به صورت ” ميشه” استفاده كرد، اين كار از زيبايي نوشته مي كاهد پس چندان هم پيش پا افتاده نيستند و بسيار هم مهمند. حال با اين توضيح آيا اينگونه انتقاد جلوي پيشرفت دوستي را مي گيرد؟ به خدا، نه. از خود شما مي پرسم در كجاي ادبيات نوشتاري خودمان و يا ديگران ديده ايد در دو جمله يكبار فعل به صورت دستور زباني به كار رود و در جمله بعدي به صورت عاميانه؟  3 – امروز به بركت تكنولوژي، همگان مي توانند به آساني به هرگونه اطلاعاتي كه مي خواهند دسترسي پيدا كنند فقط لازم است كه كسي بخواهد. بنابر اين دوره نصيحت كردن و پند و اندرز گذشته است و نصيحت كردن مساوي است و برابري مي كند با ترحم كردن به ديگري. از طرفي هيچ يك از ما هم علامه زمانه نيستيم كه ديگران را مخاطب قرار بدهيم و پند و اندرز روانه گوش آنان كنيم. چرا كه هر كس تا حدودي به مسائل پيرامون خود آگاه است و در اين دهكده جهاني ارتباطات به نسبت توان خود اطلاعات و آگاهي هايي را كسب نمايد حال بنده بخواهم ديگران را مورد خطاب قرار بدهم و خاطر نشان كنم خودتان را بشناسيد و متوجه استعدادهايتان باشيد… شايد چندان زيبا نباشد.

4- نه نوشتن مطلبي براي هفته نامه يا روزنامه اي اين طرف پرده است ونه نقد و نقادي پشت پرده، پيشنهاد مي كنم زاويه ديد را تغيير دهيم، عينك بدبيني را برداريم و بجاي آن عينك خوش بيني را به چشمانمان بزنيم. به نظر شما شخصي اگر مطلبي را از ذهن خود يا نوشته ديگران نوشت وارد اجتماع شده است و ديگري كه اشكال آن را گرفت از پس پرده منم منم مي نمايد به نظر مي رسد در اين داوري قدري بي انصافي شده باشد. چگونه فردي با نوشتن مطلبي وارد اجتماع مي شود ولي فرد ديگري با نقد آن منم منم مي نمايد؟

5 – در آخر مطلب ابراز وجود نوشته اند چه فرقي مي كند مطلبي را عاميانه و يا كتابي نوشت، من نگفتم عاميانه ننويسيم، بلكه گفتم يا به صورت عاميانه و يا كاملا به صورت كتابي، بنابر اين در يك مطلب نمي توان دو گونه نوشت. همين و بس. 6 – و اما در نقد تبليغات و آگهي طرف سخن من مسئول هفته نامه بوده وهست كه بجاي نوشته هاي تبليغاتي، مقالات و اشعار و… ديگران و نوجوانان (كه خود شاهد بودم آوا را خريد و بعد از چند دقيقه اي گفت، برو با اين آوا، همه اش مطالب يك يا دو نفر را چاپ مي كند و مطالب ما چاپ نمي شود) را چاپ كند. و نگفتم و نمي گويم نوشته تبليغاتي و آگهي ها خدشه اي به فرهنگ مردم وارد مي كند گفتم ما آوا را نشر كرديم براي مطالبي كه به پيشبرد مسائل فرهنگي كمك كند. 7 – اوايل انتشار آوا هيچ نوشته اي كه در آن تبليغ شود چاپ نشد همه شماره هاي آوا وجود دارند اگر مايل بوديد مي توانم در اختيار قرار دهم. 4 يا 5 مورد پيام تبريك چاپ شده آنهم به صورت خيلي كوچك و كم حجم. بدون شك اگر همه شماره هاي آوا را خوانده بوديد داوري شما به گونه اي ديگر مي بود.  8 – مي پرسم آيا از صادق هدايت و امثال وي كه قلم توانايي داشت كه بوف كور، سگ ولگرد و… را بنويسد پرسيدند شغل تو چيست؟ چند ساله اي؟ بي گمان نوشتن چندان ربطي به شغل كسي و كار كسي ندارد. و اينكه گفته ايد شغل مفيد را معني كنيد. جاي پرسش ندارد و از بديهيات است و همه مي دانند كه شغل مفيد آن است كه مردم از آن سود ببرند به درد جامعه و مردم بخورد، زيان بخش نباشد، فايده و نفعي براي خلق داشته باشد.

9 – در پايان از همه دوستان و عزيزان و همشهريان گرامي تقاضا مي نمايم هنگامي كه عصباني هستيم مطلب ننويسيم و هيچ دوست ندارم سريال نقد و انتقاد راه بيندازيم و از همه دوستان معذرت خواهي مي كنم.

                                                             اسدالله عرب ماركده 3/8/84

نگاهي به دو جريده محلي

عنان به ميكده خواهيم تافت زين مجلس          

                                               كه وعظ بي عملان واجب است نشنيدن

انتشار دو نشريه محلي آنهم در يك محيط كوچك روستايي كه معمولا اكثريت خبرها و رويدادها به صورت شنيداري و همواره با تخريب منتشر مي شود جاي خوشحالي است. هر چند كه جامعه روستايي هنوز ترجيح مي دهد به همان عادت گذشته خويش خبرها را به صورت زباني يا به قولي چهره به چهره منتقل كند و البته در كنار آن هر آنچه به خوشايند خود يا طرف مقابل صحبت بود را به آن اضافه كند. و گاه آنچه شنيده مي شود با اصل موضوع صدو هشتاد درجه متفاوت است. اما انتشار دو نشريه محلي در ماركده كه يكي با سابقه اي حول و حوش 3 سال به عنوان نشريه داخلي شوراي اسلامي و ديگري در لواي مسجد جامع و عمري حدود 6 ماه، و با ترتيب انتشار هر دو هفته يكبار و هر ماه يكبار مجموع آن چيزي است كه ما از آن به عنوان نشريات محلي روستا ياد كرديم. آغازي است به تغيير رويكرد و ديدگاه ها نسبت به مسائل اجتماعي، فرهنگي و مذهبي. هر چند اين حركت در ابتداي كارِ خود است اما همين حركت آرام با همه كاستي هايش جاي بسي اميدواري است. آنچه كه به عنوان آوا  اول و پانزدهم هر ماه با ترتيب انتشار مرتبي كه دارد از لوگويي آغاز مي شود كه خواننده را بيشتر ياد مارك تجاري لوازم الكتريكي مي اندازد تا طرح يك نشريه فارسي زبان. چرا كه يك نشريه فارسي زبان كه براي يك محيط روستايي منتشر مي شود نبايد از حروف لاتين در طرح خود استفاده كند. علارغم انتقال اين موضوع به مسئول اين نشريه، باز هم آوا با همان لوگوي نه چندان زيبايش تكثير مي شود. هرچند به لحاظ تكرار اين لوگو، در بالاي تمامي صفحات، نكات گرافيكي و صفحه بندي رعايت مي شود. اما خود لوگو چندان دل پذير و شايسته اين نشريه نيست. اما  اسرا با كار گرافيكي كه براي لوگوي آن انجام شده است و تركيب رنگي كه در مورد آن رعايت شده كار به نسبت قابل قبولي ارائه كرده. اما اشكال كار اينجاست كه در جشنواره هاي مطبوعاتي وجود برچسب و اساسا چاپ رنگي به اين شكل براي نشرياتي در اين سطح به لحاظ امتياز منفي همراه دارد. چسبانده شدن اين لوگو در برگ نخست اسرا نشان مي دهد توانايي هاي مالي اسرا در قياس با آوا اندكي بيشتر است و نهاد حمايتي قوي تري در پشت اين برگ وجود دارد. به لحاظ كيفيت چاپ و كاغذ اسرا يك سر و گردن بالا تر است. نوع كاغذ انتخابي براي اسرا و استفاده از فونت و تكنيك هاي گرافيكي در تايپ نشان از حوصله بيشتر گردانندگان آن دارد و اما اسرا از يك برنامه مشخص در شمارگان خود پي روي نمي كند و هر شماره را به فرم جديدي صفحه بندي مي كند كه اين خود خارج از قواعد روز نامه نگاري است. آوا در همه شمارگان خود از سبك خاص خود كه شامل عنوان خبر يا نوشتار به همراه تاريخ، تايپ ستوني متن ها و فونت مشخص با اندازه ثابت است پيروي مي كند. هر چند در نگاه كلي نوع چاپ آوا و كاغذ فقيرانه آن ياد آور كيهان است كه هنوز هم به شيوه سال 57 چاپ مي شود. استفاده از كاغذ A3 و نحوه اتصال صفحات فرمتِ بهتري را جهت مطالعه اسرا ايجاد مي كند. اما مهمترين بخش نشريات محتواي آنهاست كه جاي بحث فراوان دارد. اسرا ماحصل انتقادي است كه بر مطالب آوا وجود داشت. چرا كه برخي از اعضا اسرا خود از فعالان انتشار آوا بودند. در هر حال آن چيزي كه آفت اين نشريات محلي است كاهش سطح انرژي پس از گذشت زمان و روي آوردن به كپي برداري و صفحه پر كردن به جاي نوشتن و تاليف مقاله است كه هيچ ارزشي را بركار ما ايجاد نمي كند. به لحاظ پرداختن به مسائل مربوط به روستا  آوا  وابستگي بيشتري از خود نشان مي دهد و آنچه از آن مي بينيم هر چند تنوع نويسندگان در آن شاهد نيستيم و اين موضوع هم از ضعف ما ناشي مي شود. به فرم تاليف است. اگر كسي از بيرون از محيط، به دو نشريه نگاه كند و فارغ از هر گونه شناخت از افراد و خطوط فكري آنها بنگرد از آوا به عنوان نشريه اي كه با توجه به وابستگي اعلام شده آن در راستاي اخبار عمومي روستا، هويت، جامعه شناسي و تارخچه ما ياد خواهد كرد. يادمان نرود كه آوا چندين مورد تقدير را در كار نامه خود به ثبت رسانده و حد اقل در اين راستا سهمي از وظيفه معرفي اين مرزو بوم را به ديگر مردم و مسئولان استان را به دوش كشيده است. چرا كه سهم ما از مديريت ها، مسئولان و حتا كارمندان رده هاي مياني اين استان نزديك به صفر است. و اگر تنها پوستر ميراث فرهنگي استان نبود شايد بسياري حتا نام ما را هم غريبه مي شمردند. در اسرا نيز مطالب مذهبي و اوضاع فرهنگي، مصاحبه ها كه البته گاهي ناشيانه سئولات و پاسخ ها جدا از هم به چاپ مي رسد را تماشا خواهيم كرد كه بازتابي از فعاليت هاي مذهبي ما خواهد بود. بايد اين نكته را رعايت كنيم كه به صرف منتشر كردن يك نشريه علارغم تمامي زحمات آن كه كمتر به چشم خوانندگان مي آيد، بدون توجه به اين كه ما چه مطالبي را قرار است به خواننده منتقل كنيم نتيجه مطلوب را براي ما در پي نخواهد داشت. بايد بكوشيم كه از تبديل شدن نشريات محلي به مجموعه اي از ستون كتاب ها و ديگر نشريات جلوگيري كنيم. لطافت اين گونه كارها به پويايي، بيان نقد هاي سازنده، نگرش اصلاحي در افكار و عقايد مردم، بيان دردهاي اجتماعي، ناهنجاريهاي اخلاقي ميان جمع خودمان و راه گشايي براي حل مشكلات و معضلات است و الا مي توانيم با رجوع به چند كتاب خيلي از مطالب را به چنگ آوريم. و كلام آخر اين كه بايد ببينيم بعد از يكسال از انتشار يك نشريه چه تاثير فرهنگي و اجتماعي در خرد و فرهنگ قوم ما گذاشته است. بي شك اين حركت ها چه نسل حاضر آن را پذيرا باشد و چه نباشد، براي آيندگان انديشمند اين مرزو بوم قابل توجه خواهد بود. ما خودمان و اعمالمان را هيچگاه نمي توانيم انكار كنيم. و قضاوت منصفانه را آيندگان انجام خواهند داد. آنچه بيان شد تنها براي پويايي و بهينه شدن انتشار اين دو نشريه بود. جاي بسي خوشحالي است كه دوستاني در جماعت ما به اين كار همت گماشته اند. به همگي دست مريزاد مي گوييم. و روز گاري پيروز و فرخنده را از خالق هستي برايشان آرزو منديم.  

                              مهدي عرب 10 مهر ماه 1384

دبيرستان قوچان

تاسيس و بوجود آوردن موئسسه هاي همگاني همچون آموزشگاه ها با مشاركت مردم در جامعه ما كاري بس مشكل است چرا؟ براي اينكه ما كمتر تجربه كارهاي اجتماعي داريم و بيشترِ ما هم نسبت به دست اندر كاران اجتماع با ديده ترديد و گاهي با بدبيني مي نگريم كه خود ناشي از بينش هاي استبداديِ فكري و اجتماعي ما است. به دليل همين سختي كار لازم است از افرادي كه در جامعه براي كارهاي اجتماعي قدمي بر مي دارند تقدير گردد. مي دانيم در چند سال گذشته ساختمان آموزشگاهي در روستايِ كوچك ولي با صفايِ قوچان ساخته شد كه تحسين بر انگيز است چرا؟ چون علارغم وجود دو روستاي بزرگ در كنار آن، همچون ماركده و گرمدره، اين روستا توانست گوي سبقت را بربايد و با فراهم كردن و تحويل زمين آنهم در ميان بافت قديمي روستا، ساخت آموزشگاه را فراهم نمايد. لذا به منظور توسعه خوبيها در جامعه و گسترش تفاهم و بالا بردن روحيه كارهاي اجتماعي و تقدير از همه مردم خوب قوچان بويژه كساني كه در اين امر نيك شركت بيشتري داشته اند گفتگويي در تاريخ 10/8/84 ساعت 20 با آقاي نيازعلي شاهبندري رئيس محترم شوراي اسلامي قوچان كه در دو دوره پشت سر هم عضو شورا و در جريان پيگيري كارهاي اين آموزشگاه بوده انجام شده كه در زير مي خوانيد.

اوايل سال 81 جلسه اي مشترك با اعضاي شوراي اسلامي ماركده و قوچان در محل روستاي قوچان و در منزل جعفر شاهبندري برگزار گرديد. هدف از اين نشست بحث و بررسي و تصميم گيري در باره سه موضوع مشترك بود. يكي اينكه گفته مي شد قرار است يك دبيرستان دخترانه به روستاي ماركده و قوچان داده شود و ديگر اينكه قرار بود كه مركز مخابرات ماركده و قوچان يكي شود يا در ماركده و يا در قوچان باشد و دو نفر كاركنان اين مركز از كدام روستا باشند و موضوع بعدي ايجاد يك نانوايي مشترك با استفاده از سهميه آرد خانگي هر دو روستا بود. در اين جلسه پس از بحث و بررسي موافقت شد دبيرستان دخترانه در قوچان ساخته شود مركز مخابرات به ماركده انتقال داده شود و نانوايي هم در ماركده ايجاد شود و دو نفر كاركنان مخابرات يك نفر از ماركده باشد و نفر ديگر از روستاي قوچان انتخاب شود. كه موارد موافقت صورت جلسه و به امضا رسيد. فرداي آن شب ما آن صورت جلسه را همراه يك درخواست جداگانه به آموزش و پرورش برديم كه ما را به نوسازي مدارس فرستادند و ما درخواستمان را تحويل داديم و بعد از يك ماه باخبر شديم از مركز موافقت شده بود تعداد 4 ساختمان دبيرستان در استان ساخته شود و آموزش و پرورش يكي از اين دبيرستان ها را به روستاي قوچان اختصاص داده بود و از ما درخواست زمين شد و ما همه مردم روستاي قوچان را به مسجد دعوت كرديم و از مردم خواستيم كه اولا نظر بدهند دبيرستان را در كجا بسازيم دوما زمين آن را چگونه تملك نماييم. پيشنهاد نخست از خود من بود كه گفتم حاضرم همه زمين مدرسه را يكجا از زمين خود واقع در زير مخابرات بدهم. كه بخاطر دور بودن از روستا و به خاطر اينكه دبيرستان دخترانه است پذيرفته نشد. سرانجام محل ساختمان هاي قديمي روستا واقع در سرِ چشمه، به عنوان بهترين و مناسب ترين انتخاب شد. اين محل مال چند نفر بود كه تعدادي خانه ساخته و از اينجا رفته بودند و چند نفر هم هنوز سكونت داشتند. فرداي آن روز از محل دقيق بازديد شد و مالكان زمين ها به جلسه شورا دعوت شدند و درخواست شد كه زمينشان را جهت ساخت مدرسه واگذار نمايند. در آن جلسه براي حاضران توضيح داديم كه با ساخت دبيرستان دخترانه در روستاي قوچان، روستايمان يكي از روستاهاي مطرح در منطقه خواهد شد، از طرفي هم اين ساختمان هاي خراب كه چهره روستا را زشت كرده اند با ساخت دبيرستان جلوه و زيبايي خاصي به روستا خواهيم بخشيد و از همه مهمتر دخترانمان به راحتي تحصيل خواهند كرد كه باعث افتخار است. در پايان جلسه همه اعلام نمودند كه زمينشان را خوهند داد و اولين نفر آقاي عزت الله شاهبندري فرزند شادروان امير كه از همه بيشتر زمين داشت اعلام كرد به رايگان جهت ساخت مدرسه واگذار مي نمايد اين كار آقاي عزت الله شاهبندري بسيار مهم بود و راه را براي داوطلب شدن ديگران هموار كرد و تاثير مستقيم برپيشرفت كار تملك زمين داشت كه جا دارد از طرف دو دوره شوراي اسلامي از ايشان تقدير و تشكر گردد. نفر بعدي كه زمينش را به رايگان واگذار كرد خانم سيما شاهبندري همسر شادروان لطف الله شاهبندري بود كه از طرف خود و وارثان زمين را جهت مدرسه اهدا نمود. چند نفر ديگر ازجمله آقايان: بهرام شاهبندري، اكبر شاهبندري، فتح الله شاهبندري و از جمله خود من با دريافت بهائي بسيار جزئي زمين خود را واگذار نموديم. كارشناسان آموزش و پرورش از ما خواستند كه خاك ساختمان ها را بار كنيم و زمين هموار تحويل بدهيم. در اين وقت همه مردم را به مسجد دعوت كرديم و گفتيم هزينه ها را از كجا تامين نماييم؟. همگي موافقت نمودند كه آقاي قربانعلي شاهبندري هنگام تحويل آرد خانگي از هر خانواده مبلغ 5000 تومان براي هزينه هاي مدرسه بگيرد از اين پول بهاي زمين ها و نيز هزينه خاك برداري پرداخت شد. در اين هنگام به نوسازي مدارس مراجعه و آماده بودن زمين را اطلاع داديم آقاي مهندس عباسي بما گفت كه بايد 30 درصد هزينه ساخت را هم تقبل نماييد تا ما ساخت را شروع كنيم كه ناگزير پذيرفتيم سپس گفت قرار است يك نيكو كار مدرسه ساز از تهران بيايد و هزينه يكي از 4 مدارس را بپردازد ممكن است روستاي شما را برگزيند؟ ما وقتي اين حرف را شنيديم شروع به التماس كرديم كه ما فقير هستيم و اگر ممكن است خير را يك راست به روستاي ما بياوريد و آقاي عباسي قول داد كه چنين كند. روز موعود فرا رسيد و كارشناسان نوسازي مدارس به همراه آقاي اكبري نيكوكار مدرسه ساز به قوچان آمدند و در جلو مسجد گوسفندي جلو آنها سربريديم و همه ي مردم با دود كردن اسفند و با سلام و صلوات از مهمانان استقبال شاياني نمودند. و همگي به طرف زمين مدرسه به راه افتاديم آقاي اكبري زمين و محل را پسنديد و قبول نمود كه هزينه مدرسه را بپردازد و كلنگ نخست توسط دونفر پدران شهيد آقايان فرج الله شاهبندري و بيگدلي به زمين زده شد و بعد آقاي اكبري و در پايان آقاي مهندس عباسي كلنگ زدند. آنگاه از مهمانان پذيرائي به عمل آمد و با بدرقه توام با صلوات، روستا را ترك كردند. از فرداي آن روز پيمان كار آمد و كار شروع شد. در اينجا يك بار ديگر از همه مردم قوچان بويژه آنهايي كه با دادن زمين و نيز پيگيري كارهاي اداري در اين امر خير قدمي برداشتند از جمله شيخ حبيب شاهسون تشكر و قدرداني مي گردد همچنين از خود شما كه در هنگام شروع به كار دبيرستان در تشويق و ترغيب مردم براي آمدن دختران به اينجا نقش داشتيد نيز تقدير و تشكر مي گردد.   

    گزارش از: محمدعلي شاهسون

مي خواهم اعتراف كنم ( ويژه زوج هاي جوان)

خيلي احساس تنهايي مي كردم، بلند شدم خود مو مشغول كردم به كارهايِ خونه، از آشپزخانه شروع كردم تمام ظروفِ از قبل مونده رو شستم وسايلِ داخل آشپزخانه و يخچال رو گرد گيري كردم لباسهايِ اتو نشده رو هم اتو كردم لباسهاي نشسته رو هم شستم گلدونها رو هم آب دادم خلاصه هرچي كه به ذهنم مي رسيد و دمِ دستم بود رو پاك و پوك كردم حالا ديگه مي تونم قسم بخورم كه همه چيز تميز و سرِ جاي خودشِ تميز و مرتب. خونه شده مثل روزهايِ اول عروسي مون حتي دوباره روكش هايِ گلدوزي شده رو روي يخچال و آب ميوه گيري و غيره انداختم دو سه تا شلوار و پيراهنت رو كه كنار ميزِ اتو مونده بود رو هم اتو كردم و آويزان كردم تو كمدت الان نه لباس نشسته داري و نه لباس اتو نشده! توي كمدِتم عطر زدم كه درِ شو كه باز كردي بويِ عطرِ دلخواهت و لباسهايِ مرتبت خوشحالت بكنه. امروز حتي فرصت نكردم آبم بخورم اما مهم نيست برا شام قرمه سبزي گذاشتم كه خيلي دوست داري حالا هم مي خوام چاي دم كنم و به شيوه مادر بزرگ با چند تا پرِه زعفرون و يكي دو تا دونه هِل بذارم آروم دم بكشه فقط دلم مي خواست چند تا شاخه گل بگيرم و بذارم تو گلدون كه وقت نكردم باشه برايِ روزهايِ بهتر از امروز حالا نوبتِ خودمه لباس آبي مو مي پوشم كه سالگرد ازدواج برام خريدِ بودي. صداي چرخش كليد رو كه تو در مي شنوم دلم تاپ تاپ مي كنه انگار روز خواستگاريه چقدر حول مي شم اما تو مثل هميشه مياي، جواب سلامم رو ميدي و زود مي ري تويِ اتاق. فنجونهايِ ظريف و كپ طلايي رو از تو بوفه در ميارم و ميذارم تويِ سيني ظرف نقل و قند رو هم ميذارم كنار شون و چاي رو ميريزم باور كن! باوركن! خودم كيف مي كنم سيني چاي رو ميذارم جلوت تو سرِت تو روزنامه است اما يه نيم نگاهي ميندازي و سري تكون ميدي يعني اينكه فهميدم تو چاي آوردي يعني ديدم! يعني باشه! البته همه اينها رو به سيني چاي ميگي نه به من و بعد از روزنامه خوندنت نوبت عوض كردن كانالهايِ تلويزيونِ بعد يكي دوتا تلفن مي زني كمي هم حال و احوال مي كني با من، كه نه من حرف دلمو مي زنم و نه تو حرف دلتو ولي باور كن! باوركن! امشب با همه شبهايِ ديگه فرق داره امشب مي خوام همه حرفهايِ مونده ي ته دلمو بگم اصلا مي خوام فرياد بزنم كه واقعا چقدر نيازمندم كه تو توصورتم لبخند بزني منو ببيني منو بفهمي مثل يك سال پيش مثل ماههاي اول ازدواجمون مي خوام اعتراف كنم كه مقصر بودم كه نمي دونستم كه چطور بايد به محبت هايِ تو جواب بدم هميشه خجالت مي كشيدم كه بگم چقدر دوست دارم چقدر در برابر تو كه كلمات گرم و پرشور به زبان مياري كم مي آوردم و ساكت مي موندم و نمي تونستم مثل تو حرف دلمو بزنم بذار امشب اعتراف كنم كه اين من بودم كه باعث شدم تو ديگه روزي هزار بار نگي دوست دارم روزي هزار بار تويِ چشمان من نگاه نكني تويِ صورتم نخندي واقعا من پاسخگويِ خوبي براي محبت هايِ تو نبودم بذار اعتراف كنم اون روزا كه دلم پر از شادي مي شد نمي تونستم ابراز كنم اصلا بلد نبودم اصلا فكر مي كردم هميشه همين طوريه! تو هميشه ابراز علاقه مي كني منم هميشه پاسخگويِ خاموش تو خواهم بود. فكر مي كردم كه مي دوني دوست دارم پس چرا بايد مثل تو روزي هزار دفعه اونو به زبون بيارم اما باور كن همش به خاطر كم رويي بود به خاطر اين بود كه فكر مي كردم فقط همدلي كافيه كه حرف دلم رو به زبون نمي آوردم فكر مي كردم اگه وقتي همه چيز مطابق ميلت باشه همين كه غذاي دلخواهت رو درست كنم همين كه هركاري دوست داري انجام بدم يعني دوست دارم حالا تو هم حتما فكر مي كني همين كه به موقع مي يام خونه خريد مي كنم خرجي مي دم يعني منم دوست دارم ديگه! اما نه! امروز مي خوام اعتراف كنم كه به گرماي كلماتت احتياج دارم اين كه نگام كني نگاهت كنم به من بگي كه دوست دارم و بهت بگم كه دوست دارم باور كن كه از اين فكر ها ديگه خسته شدم فقط يك سال و نيم كه از ازدواجمون مي گذره اما درست مثل پيرزن و پير مردها مي شينيم كنار هم و چشم مي دوزيم به صفحه تلويزيون تو روزنامه مي خوني من چاي مي ريزم تو با تلفن حرف مي زني من شام آماده مي كنم تو مي گي چه خبر منم برنامه كم و بيش تكراري مو برات مي گم تو سر تكون ميدي من مي پرسم بازم چاي مي خوري تو ميگي نه مچكرم اما من بازم برات چاي مي يارم دكمه تلويزيون رو خاموش مي كنم مي شينم روبروت و مي گم: چون مي خوام امشب اعتراف كنم! مي خوام بگم كه دوستت دارم.

                                                          رجبعلي عرب ماركده 10/8/84

انتخاب انجمن اولياء

روز دوشنبه 9/8/84 ساعت 14  اولين جلسه عمومي اوليا آموزشگاه ابتدائي دخترانه فاطمه زهرا ماركده با حضور 64 نفر از 105 نفر دعوت شده در محل نمازخانه آموزشگاه برگزار گرديد. هدف از اين نشست انتخاب انجمن اوليا جديد و شنيدن گزارش عملكرد مالي و فعاليت هاي انجمن سال گذشته آموزشگاه بود. جلسه با خواندن چند آيه از قرآن توسط يكي از دانش آموزان آغاز آنگاه سركار خانم اسيوند مدير محترم مدرسه ضمن گفتن خير مقدم به حاضرين در جلسه و تقدير و تشكر از زحمات دو نفر از انجمن اوليا سال گذشته آقايان علي اكبر عرب و مهندس غلامعلي عرب گفت: در سال تحصيلي 84 – 83 مدرسه در هفته 2 روز سرايدار داشته و 4 روز بقيه را آقاي علي اكبر عرب در فصل زمستان زحمت روشن نمودن وسايل گرمايشي را به عهده داشته كه جا دارد همگي از ايشان تشكر نماييم. خانم اسيوند از كم توجهي پدران و مادران نسبت به آموزش و پرورش فرزندان خود خرده گرفت و به عدم حضور حد اقل ماهي يكبار آنان در مدرسه انتقاد كرد و تقاضا نمود در سال تحصيلي جاري مرتب به مدرسه بيايند و از كيفيت و چگونگي آموزش فرزند خود آگاهي داشته باشند و اين ذهنيت كنار بگذارند كه چون كاركنان مدرسه خانم هستند پس سركشي نياز نيست. موضوع مختلط بودن دانش آموزان پسر و دختر مورد اعتراض پدران و مادران بود كه در اين زمينه حاضران با عصبانيت نظر خود را بيان مي كردند نتيجه اي كه مردم حاضر از اين جلسه گرفتند اين بود كه آموزش و پرورش نسبت به جدا كردن كلاس هاي دختر و پسر اين مدرسه بي مهري نموده است و قرار گرديد اوليا دانش آموزان خود موضوع را از طريق اداره آموزش و پرورش پيگيري نمايند. همچنين خانم اسيوند از تلاش و جديت آموزگار كلاس اول تشكر و قدرداني نمود. در اين جلسه دانش آموزان برنامه هايي در قالب سرود، ديكلمه و همخواني اجرا كردند كه بسيار جالب بود. مهندس غلامعلي عرب گزارش مالي و فعاليت هاي انجمن را در سال گذشته  به اطلاع حاضرين رساند. در پايان نام تعداد 13 نفر داو طلب از اوليا به عنوان كانديد انجمن روي تخته سياه نوشته شد و پس از راي گيري نتيجه به شرح زير بود. آقايان: علي اكبر عرب فرزند حسن 47 راي. ابولفضل عرب فرزند خداداد 46 راي. كريم شاهسون 40 راي. حمزه خسروي 38راي به عنوان اعضا اصلي انجمن و آقايان: غلامعلي عرب فرزند بهرام 36  راي. رسول علامي 26 راي. محمدتقي عرب 20 راي به عنوان اعض علي البدل برگزيده شدند. اين جلسه ساعت 16 به پايان رسيد.

                                                گزارش از دمضان عرب ماركده 9/8/84

خبرچيني!

دوستان عزيز شما فكر مي كنيد علت اصلي سخن چيني يا خبر چيني چيه؟ آيا اصلا دور و برتون آدم خبرچين پيدا ميشه؟ از خداي متعال مي خوايم ما رو از هم نشيني با اينجور آدمها دور بكنه كه آدم خبرچين هيچگاه خوبيهايِ ما رو نزد ديگران مطرح نمي كنه چرا كه آدم خبرچين هميشه منتظر ديدن و پيدا كردنِ نقطه ضعف هايِ ماست. آدمهاي خبرچين كساني اند كه باخبر بردن و خبر آوردن مي خوان بين 2 نفر جدايي بيندازند و به قول خودمون دو بهم زني كنند تا شايد از اين وسط چيزي نصيب شون بشه. اما دوستان خدمت شما عرض كنم كه يكي از دلايل خبرچيني اينه كه فرد مي خواد مثلا با اين كارش به نوعي خودش رو مطرح بكنه، مي خواد صحبتهايِ ديگران رو پيش بكشه تا شايد توي جمع پذيرفته بشه كه البته و صد البته اين روش روش درستي نيست. چرا بايد براي اينكه فردي بخواد خودش رو مطرح بكنه شخصيت ديگران رو زير سئوال ببره؟ اگه قراره آدمها مطرح بشن، اگه قراره تويِ يه جمعي معرفي بشن چقدر خوبه با خصلت هايِ خوبشون مطرح بشن. درسته دوستان؟ يكي ديگه از عوامل سخن چيني همون حسادتِ كه ريشه در وجود آدمهايِ خبرچين داره خوبه بدونيد وقتي شخصي نسبت به كسي حسادت مي كنه سعي مي كنه  به نوعي كاستي هايِ اون فرد رو مطرح بكنه تا بتونه شعله اي از آتش حسادت رو در درون خودش خاموش بكنه چنين فردي هميشه احساس كمبود مي كنه احساس مي كنه كه با اين رفتارش مي تونه رويِ كمبودها و نقص هايِ خودش سرپوش بگذاره و خلاصه اينكه تنها پيامد اينگونه رفتارها كينه و دشمنيِ. و به همين دليلِ كه از اين عاملِ نفاق به زشتي ياد شده، چرا كه خبرچين با غيبت همراهِ، و گناهي كه گناهان ديگه اي رو در پي داره. يكي از دلايل ديگه، بوقلمون صفت بودن اونهاست. اشخاص خبرچين با يكرنگي خيلي فاصله دارن و تويِ شرايط و موقعيت هاي مختلف انگهاي مختلفي دارن. اينجور افراد هيچ وقت با آدم، صادق و رو راست نيستند. دوست من، زندگي وقتي قشنگه كه هميشه حرف از همدلي و هم زبوني و مهربوني باشه، نه اينكه ساعتها و دقايق نابِ مون به سخن چيني و دو رويي، كينه و كدورت بگذره. واقعا حيفِ لحظات زندگي بگذرن و ما وقت مون رو، به خبرچيني سپري كنيم. چقدر خوبه به جاي اينكه صحبت ديگرون رو پيش بكشيم، بياييم كلاه خودمون رو قاضي كنيم ببينيم خودمون چكار كرديم. اصلا حرفي برايِ گفتن داريم؟ سعي كنيم از ضد ارزشها دور بشيم و به طرف ارزشهايِ انساني روي بياريم. اون وقته كه محبت ها و دوستي ها هم بيشتر مي شن. ‎آدم سخن چين آتشي رو برپا مي كنه كه كمتر كسي مي تونه اون رو خاموش بكنه منظورم آتش كينه است، آتش نفاقِ، و آتش دشمنيه. و به همين خاطر چنين فردي هر جا مي ره افراد ازش گريزونند. همانطور كه اون صحبت و رفتار ديگرون رو به بدترين وجه در پيش اونا بازگو مي كنه، رفتار و صحبت اونها رو هم در نزد ديگران مورد تمسخر و ريشخند قرار مي ده، شاعر مي گه:

آنكه عيب ديگران پيش تو آورد و شمرد-لاجرم عيب تو پيش دگران خواهد برد.

دوستان شما فكر مي كنيد بهترين راه برايِ برخورد با افرادِ خبرچين كدوم راهه؟ من فكر مي كنم در برابر اينجور اشخاص بايد سكوت كرد و هيچ عكس العملي از خودمون نشون نديم. چرا كه، جواب آدمهاي نادان خاموشيِ. چرا كه افراد خبرچين اينجوري زود تر و بهتر به عمل نا پسند خود شون پي مي برن. اما مطلب آخري كه مي خوام براتون بگم اينه كه خدا وكيلي چرا نسبت به ديگران حسادت مي كنيم؟ چرا با رفتارمون باعث مي شيم دشمني ها و كدورتها بيشتر بشه؟ مگه نه اينكه عمر آدمي مثل ابر زود گذره، و خيلي زود و سريع بدون اينكه متوجه بشيم عمرمون تموم شده و يه روزي بايد كوله بار نورد ببنديم. پس چرا با خبرچيني كوله بار اعمال ناپسند مون رو سنگين تر كنيم. حيف نيست فرصت ها مون رو كه مي تونند صرف محبت و محبت ورزي بشن رو صرف خبرچيني و سخن چيني بكنيم؟ دوستان من فكر مي كنم كه دوستي، محبت، مهرباني، شادي و هم شهري بودن همه و همه وقتي خوبند كه حرفي از سخن چيني، حسادت، دورويي، نفاق وكدورت نباشه. تا ببينيم شما دوستان عزيز خواننده چه فكر مي كنيد؟

                          رجبعلي عرب ماركده 10/8/84

تايخچه ماركده( قسمت 19 )

… بايد گفت در اين زمان در كشور ايران دفتر و دستكي كه نام و مشخصات مردم را ثبت كند و آماري داشته باشد نبود. تاريخ تولد و فوت مردمان را در خانواده هايي كه فرد باسوادي بود در حاشيه قرآن يا كتاب ديگري نوشته مي شد. يكي از كارهاي سودمند دولت ايران در زمان پادشاهي رضا شاه به تصويب رساندن قانون سجل احوال بود. اين قانون در تاريخ بهمن ماه 1306 ش به تصويب مجلس شوراي ملي رسيد و جهت اجرا به دولت ابلاغ گرديد.»

توده مردم آن روز، سجل و بعدها شناسنامه را اصولا نمي شناختند و از سودمند بودن آن براي هر فرد اجتماع آگاهي نداشتند. به همين جهت توده مردم نخست به اين پديده سخت نگران بودند. مردم شايعه كرده بودند كه دولت مي خواهد با داشتن آمار و ارقام خوار و بار و مواد غذايي را جيره بندي كند. با اينكه بيشتر همين مردم بويژه در روستا ها سخت فقير بودند و حتا غذاي روزانه بخور و نمير هم نداشتند ولي باز از جيره بندي ترس داشتند چرا؟! اين در حالي بود كه دولت هم، چنين برنامه اي نداشت. شايعه ديگري كه آن روزها در بين توده مردم بر سر زبان ها بود، مي گفتند دولت اين كار را بدين جهت انجام مي دهد تا جوانان را به اجباري(كلمه زيباي سربازي بعدا بكار برده شد) ببرند و به جنگ بفرستند. متاسفانه آن روز در هر گوشه اي از ايران عزيز عده اي به دولت مركزي ياغي شده بودند و دولت مركزي درگير جنگهاي خانمان سوز داخلي بود. پس سربازي را يك امر ترسناك مي دانستند و جوانان در هنگام دريافت شناسنامه با گذاشتن ريش و سبيل انبوه و تراشيده سر، قيافه مردان سالخورده را به خود مي گرفتند و سن خود را چند سال بزرگتر قلم داد مي كردند تا از سن سربازي بالا تر باشند و معاف گردند. راه ديگري كه براي فرار از سربازي در پيش مي گرفتند ازدواج زود هنگام و دريافت شناسنامه براي چند بچه واهي و ادعاي اينكه داراي زن و بچه هستم بود. اين پديده نا هنجار فرار از سربازي، با اينكه مردم ايران نسبت به اوايل قرن اطلاعات آگاهي شان بالاتر رفته، متاسفانه تا همين امروز بر ذهن و انديشه ما مردم حاكم است و هر فرد يا خانواده تلاش مي كند با هر ترفندي شده به سربازي نرود، در صورتي كه نه جنگي و نه ياغي در بين است. چرا؟ پرسش اين است كه چرا حس اجتماعي و مسئوليت پذيري و ميهن دوستي ما اينقدر ضعيف است؟ علت ديگري كه آن روز باعث مي گرديد مردم چندان به گرفتن شناسنامه راغب نباشند اين بود كه شناسنامه در جامعه آن روز روستا كاربردي نداشت. علت ديگر اين بود كه هنگام دريافت شناسنامه براي زنان بايد نام زن، دختر و يا خواهر خود را براي ثبت به يك مرد بيگانه مي گفتند. گفتن نام زن، دختر و يا خواهر به يك مرد بيگانه براي يك مرد امري مذموم، ناپسند و ناخوشايند بود.

در هنگام دريافت شناسنامه هر فردي بايد براي خود علاوه بر نام، يك نام فاميل( نام خانوادگي) انتخاب مي كرد. انتخاب نام خانوادگي هم يكي از مشكلات شده بود چون مردم با اين پديده هم آشنايي نداشتند و اصلا نمي دانستند چيست و براي چه بايد اين كار را بكنند به همين جهت مي بينيم در خيلي از جاها چندان به مفهوم و معني آن توجهي نكرده اند كه بعدها همين امر باعث نارضايتي فرزندان و نوادگان شخص شده و ناگزير به تعويض شده اند. ولي در ماركده با اينكه مردم آن روز مفهوم آن را نمي دانستند، به نظر مي رسد به علت اينكه مهاجران اوليه خود را از دو نژاد مي دانستند و مهاجران بعدي هم كه آمدند تحت تاثير فرهنگ همان قديمي ها قرار گرفتند، انتخاب فاميل يا همان نام خانوادگي چندان با مشكل مواجه نبوده است. عده اي خود را از ايل و طايفه شاهسون مي دانستند به همين جهت نام خانوادگي شاهسون بر گزيده اند و عده اي ديگر كه از اين ايل نبودند ولي در كنار شاهسونان مي زيسته اند و يا با آنها وصلت كرده بودند و يا همزبان بوده اند به پيروي از آنان فاميل شاهسون انتخاب مي نمايند.

گروهي ديكر از مردم فارس زبان روستا بر اين باور بودند كه نياكان آنها از نژاد عرب بوده اند…   ادامه دارد                      محمدعلي شاهسون ماركده