آوای مارکده شماره 60 – يکم آذرماه 1384

او يك فرشته بود!

در شماره هاي قبلي آوا اكثر مطالبي را كه نوشته بودم بصورت نقد و انتقاد از نوشته و يا ديگران بوده است. شايد يكي از دلايلي كه پيشتر بدين سمت روي آورده ام عدم همراهي و همكاري ديگر دوستان و ياوران هميشگي آوا در زمينه نقد نوشته و يا انتقاد صريح از عملكرد مسئولان روستا بوده و هست. اما اين بار به سوي ديگر رو مي كنم و مي نويسم تا شايد نقد شود. قبل از بيان موضوع ياد آور شوم كه از نصيحت كردن بيزارم و روي گردان، چون دوران پند گذشته و سزا نيست كه، وقتي بدين جهت تلف شود. همه ما خوب مي دانيم در جامعه امروزي مشكلات چنان دست و پا گير شده اند كه هيچ كس وقت تجسس در زندگي و كار ديگران را ندارد. كسي آنچنان فراغت و حوصله اي ندارد كه ستاره اي ببيند و بچسباند و سر از كار ديگران در آورد و مراقب رفتار ديگري باشد. در اين بازار مكاره، اگر توانستي گليم خودت را از آب بيرون بكشي و در مسير درست حركت كني، شاهكار كرده اي، بقول معروف دو دست داري دو دست ديگر هم قرض كن و سرِ خودت را نگه دار. حال با اين تفاسير كسي رغبت نمي كند در امور ديگران سرك بكشد و اين را براي ديگري و آن را براي كسي ديگر بيان كند. دوستان، راحت تر بگويم، در جامعه روستايي بالاخص جامعه روستايي خودمان زندگي ها و روند حركتي آن بگونه اي است كه هر فردي با تشكيل زندگي و خانواده خواسته يا نا خواسته به محدوديت هايي بر مي خورد كه تا حدودي مقبول جامعه قرار گرفته و مي گيرند و هر شخصي چه در خانواده اي مرفه و ناز پرورده و چه در خانواده اي از قشر محروم و زجر كشيده به فكر زندگي خود و خانواده خويش است و مجال بيهوده گويي را ندارد چه رسد به اينكه بخواهد گفتن ضعف ديگران را سر لوحه كار خود قرار دهد و بدان همت گمارد. آيا سودي در بر دارد؟ آيا ماهيانه حقوق دريافت مي كند؟ آيا شما چنين مي كنيد؟ پس بهتر است (البته به عنوان تذكر) راه درست را همچنان كه پيموديم همچنان به پيماييم. حال ديگري چه مي كند ما را كاري نيست. چون در اين بازار سياه كسي را نمي توان چيزي گفت. اگر گفتي بر تو خرده مي گيرند كه فلاني خيلي خود نمايي مي كند. هر كس مسئول كار خويش است. هر فردي خود مي داند چگونه است و چه مي تواند باشد حال ديگري او را مخاطب قرار بدهد و كمبود هاي خود را با صفت هاي نا خوشايند مورد حمله قرار دهد جاي بحث دارد. مگر ما معصوم هستيم؟ مگر ما واعظ هستيم؟ مگر ما بر روي منبر وعظ نشسته ايم؟ مگي ما به تزكيه نفس رسيده ايم؟ كه هر وقت دلمان خواست دهانمان را باز كنيم و خود را مبرا از بدي ها بدانيم و ديگري را سر چشمه همه زشتي ها و كژي ها، مگر ما خودمان مشكل نداريم كه هر موقعي خواستيم كاغذ سياه كنيم و ديگري را متهم به آشوب و جنجال آفريني؟ كدام يك از ما كارهايمان و رفتارمان بدون اشكال است؟ كدام يك از ما انسان كامل هستيم؟ بدون شك هيچ كدام! بياييد با هم بذر دوستي و محبت را بكاريم نه اينكه آن را نظاره گر باشيم و تخم كينه و نفرت بكاريم. اينها را كه مي گويم شايد خود دچار آن باشم و اين تذكري است براي خودم و نيز ديگران.بقول شاعر: كل اگر طبيب بودي سر خود دوا نمودي! همراهان هميشگي آوا، پيشنهاد مي كنم اين گفته شاعر را آويزه گوشمان قرار دهيم شايد گشايشي گردد؟!

                                                           اسدالله عرب ماركده 25/8/84