آوای مارکده شماره 70 – پانزدهم اردیبهشت 1385

مسابقات فوتبال

مسابقات فوتبال حدود 12 سال يا بيشتر است كه به مناسبت يادواره شهداي گرمدره هر ساله در ايام نوروز در اين روستا برگزار مي گردد و به دليل برگزاري خوب آن از استقبال خوبي در بين جوانان روستاهاي حاشيه زاينده رود برخوردار است. و تيم فوتبال منتخب ماركده باكسب حدود 5 يا 6 قهرماني ركورد دار اين مسابقات است. امسال نيز با برنامه ريزي مناسب و تمرينات پياپي و مستمر تيم فوتبال ماركده با عنوان تيم دهياري و تيم شهاب پاي در اين مسابقات گذاشت كه تيم شهاب را جمعي از نوجوانان و جوانان جوياي نام با هزينه هاي شخصي خود تشكيل دادند و در اولين حضور خود با درخشش شور انگيز در جمع 8 تيم برتر قرار گرفتند كه اميد است با حمايت هاي مالي و معنوي در سال هاي آتي به مقام هاي شايسته تري دست يابند. و تيم دهياري ماركده توانست در دور اول در تاريخ 2/1/85 با يك پيروزي 3 بر صفر با گل هاي آقايان؛ مهدي عرب 2 گل و محمود عرب بر تيم شهداء گرمدره دست يابد و در روز 4/1/85 مساوي 2 بر 2 با گل هاي آقايان عباسعلي عرب و غلامعلي عرب در مقابل تيم استقلال قوچان با كسب 4 امتياز به جمع 8 تيم راه يابد. در دور دوم نيز روز 10/1/85 با پيروزي 2 بر صفر با گل هاي آقايان؛ محمد شاهبندري از روي نقطه پنالتي و محمود عرب بر تيم مرسدس گرمدره به دور نيمه نهايي راه يافتيم. در تاريخ 11/1/85 در حالي كه تا دقايق پاياني نيمه دوم با دو گل عباسعلي عرب و غلام شاهسون پيروز شده بوديم و تيم حريف ( ساحل قوچان ) نتوانسته بود در ميدان بازي بر ما فايق آيد روي به خشونت آورد كه بازي قطع شد و بر اساس راي و نظر داوران 3 بر صفر به سود دهياري ماركده اعلام شد و در دوره نهايي و روز فينال نيز تيم ماركده توانست با تك گل غلامعلي عرب بر تيم ببر صحرا پيروز شود و به مقام قهرماني اين دوره از مسابقات دست يابد و با برگزاري جشن و سرور و شادماني در سطح روستا پرداختند و مردم قدرشناس نيز از زحمات آنان قدرداني كردند. لازم به ذكر است كه اين پيروزي حاصل زحمات جوانان روستاست كه با صرف وقت زياد و تحمل سختي هاي فراوان به اين مهم دست يافتند البته از تلاش هاي مسعود شاهسون نيز قدرداني مي گردد كه از 3 پنالتي زده شده در بازيهاي مختلف توانست 2 تاي از آن ها را مهار كند. يكي از عوامل ديگر موفقيت تيم، حضور تماشاچيان بود كه با شور و احساسات خود تيم را حمايت كردند تماشاچيان با كمك آقاي محمد عرب فرزند بهرامعلي شعرهاي زيبابي مي سرودند و بازيكنان را تشويق مي كردند.

                                          گزارش از : مهندس غلامعلي عرب ماركده

 با عرض پوزش از خوانندگان بخاطر چاپ دير هنگام اين خبر، چون عصر روز 29/1/85 گزارش واصل شد كه آواي شماره 69 كپي شده بود.

جلسه با منابع طبيعي: به دعوت بخشدار سامان جلسه اي در تاريخ 28/1/85 از ساعت 15 الي 18 با حضور آقايان : مهندس قائدي رئيس اداره منابع طبيعي شهرستان و مهندس درخشان از همان اداره و مهندس رئيسي بخشدار سامان و مهندس ارژنگ از بخشداري و دهياران و اعضا شوراي اسلامي بخش سامان در محل بخشداري تشكيل شد. از روستاي ماركده آقايان سيد اسماعيل و محمدعلي شاهسون در اين جلسه حضور داشتند. هدف از اين نشست آشنايي مسئولان روستاها با مديريت جديد و انعكاس مشكلات روستاها به مدير اداره منابع طبيعي بود. ابتدا آقاي رئيسي بخشدار گفت: اين جلسه به منظور صيانت بهتر از اراضي ملي تشكيل شده و هدف اين بوده كه تعاملي باشد بين مسئولان اداري و مسئولان روستاها براي رفع مشكلات. چون بيشترين مشكلات و تراكم كاري را ما در بخش با اداره منابع طبيعي داريم با اين حال تلاش كرده ايم كه گره اي از مشكلات مردم باز شود و درختي سبز گردد. با توسعه باغات در بخش سامان زمين ارزش پيدا كرده توقعات مردم بالا رفته و در كنار آن اختلافات به خاطر تملك و تصرف زمين افزايش يافته كه لازم است دست در دست يكديگر دهيم و مشكلات را حل كنيم. آنگاه مهندس قائدي گفت : وظيفه ما خدمت به مردم است با توجه به ارزش افزوده در عرصه هاي ملي بيشترين حجم كاري ما در اداره در ارتباط با بخش سامان است. حفظ و حراست از عرصه هاي ملي به طور اعم وظيفه همه مردم است و به طور اخص به عهده اداره منابع طبيعي است در اين راستا دهياران و اعضا شوراهاي اسلامي بازوي دولت اند ما دست ياري به سوي آنها دراز مي كنيم تا با كمك و ياري همديگر بتوانيم رفع مشكل كنيم يكي از دلايل مشكلات بوجود آمده عدم آگاهي اغلب مردم به دستورالعمل ها و قوانين است لذا براي بالا بردن سطح آگاهي و اطلاعات، اين اداره، آمادگي خود را جهت آموزش اعلام مي دارد و من هم در هر روستايي كه مشكل باشد و شوراي اسلامي روستا لازم بداند و درخواست كند در همان روستا جلسه خواهيم گذاشت تا مشكلات بهتر رفع گردد در اينجا چند نكته را ياد آوري مي نمايم. از همگان و اعضا شوراها و دهياران تقاضا داريم به اطلاعيه ها و آگهي ها توجه نمايند و از آنها مطلع شوند تا با كمترين رفت و آمد و مراجعات كارشان و مشكلشان حل شود. اكثر مزارع اجراي مقررات شده و اين اجراي مقررات آگهي شده است در صورت نياز صاحبان مزارع مي توانند درخواست كنند ما خواهيم آمد و مشخص خواهيم نمود. از بخشدار و اعضا شوراها تقاضا مي شود هنگام پاسخ گويي به استعلامات نيازهاي عمومي روستا را به زمين، مثل گورستان، زمين دفن زباله، زمين ورزش، توسعه روستا، محل هاي گردشگري، راهها و… در نظر بگيريد و پاسخ استعلام را بدهند چون نيازهاي عمومي در اولويت قرار دارند. سعي گردد پاسخ استعلامات دقيق، شفاف، كارشناسي شده، بدون غرض و تناقض داده شود. شوراها فقط در محدوده اختيارات خودشان و در محدوده روستاي خودشان اظهار نظر كنند. شوراها وظيفه دارند مراقب دامداران باشند كه دام غير بومي به منطقه نياورند چون آنها فقط مجازند دامهاي خود را در مرتع نگهدارند در غير اين صورت موضوع گزارش گردد. ما وظيفه داريم اگر كسي دامهاي ديگران را آورد و به منابع ملي آسيب رساند پروانه چراي او را لغو كنيم. شوراهاي اسلامي حق فروش عرصه هاي ملي را ندارند. حق همه روستائيان است كه از مصالح موجود در طبيعت به منظور عمران استفاده كنند ولي اين كار بايد با اطلاع و اجازه و همآهنگي اداره منابع طبيعي صورت گيرد تا تخريب منابع ملي به حد اقل برسد. اخيرا تفاهم نامه اي بين اداره منابع طبيعي و امور شهرداريها ودهياريها در سطح كشور به منظور حفظ و استفاده بهينه از منابع ملي كه تنظيم و به امضا رسيده كه به دستتان خواهد رسيد در اين تفاهم نامه چگونگي تعامل و همكاري بين اين دونهاد و اداره به منظور پيشبرد بهتركارها تدوين شده  است.سپس مهندس درخشان توصيفي از جنگل ارائه داد و جنگل هاي ايران را به دو دسته تقسيم كرد و گفت : كشور ما ايران سالانه به 12 ميليون متر مكعب چوب نياز دارد كه در حال حاضر بيشتر اين مقدار از خارج وارد مي شود براي رفع اين كمبود مجلس طرحي را به منظور زراعت چوب تصويب نموده است كه در هر استان قسمتي از مزارع به زراعت چوب اختصاص داده شود. سهم استان ما 160 هكتار و سهم شهرستان شهركرد 30 هكتار مي باشد طبق اين طرح بايد مزارع زراعت چوب ايجاد شود و درخت صنوبر كاشته شود با توجه به مطالعات انجام شده و مشاهدات و تجربيات، منطقه سامان موقعيت مناسبي جهت ايجاد زراعت چوب دارد بدين صورت برنامه ريزي شده كه مزارع اي در غالب تعاوني بدين منظور ايجاد شود وام با بهره 8 درصد هم داده مي شود ما از شوراها و دهياران تقاضا داريم ضمن اطلاع رساني و بالا بردن سطح آگاهي مردم در اين خصوص از كشاورزان چوب كار حمايت شود چون اين پروژه اكنون در اولويت هست بنابر اين اگر كسي در روستا ها زمين دارد و مايل است كه زراعت چوب كند او را معرفي نماييد. در اين وقت نوبت به پرسش ها رسيد. يكي پرسيد: براي واگذاري ميزان زمين به يك نفر گفته مي شود برابر عرف محل، آيا تعريفي براي عرف محل هست؟ يا قانوني در اين باره داريم؟ مهندس قائدي گفت: در تلاش هستيم كه كه يك تعريف يا يك قانون جامعي تعيين كنيم تا همآهنگ عمل شود ولي حد اكثر عرف  5 هكتار است كه اين در همه جا نمي تواند صادق باشد مثلا در جايي كه زمين فراوان است ممكن است قابل اجرا باشد ولي در جايي ديگر كه زمين كم است نه.  يكي ديگر پرسيد، فردي چند سال دنبال كارهاي اداري طرحي و زميني است حال كسي مي آيد و روي آن اعتراض مي گذارد راه حل چيست؟ قائدي گفت: اعتراض ها در كميته اي بررسي مي شود آنهايي كه مستند و مدلل باشند توجه مي شود و آنهايي كه بي دليل و يا سطحي باشند نه. يكي ديگر پرسيد: فردي همه كارهاي واگذاري زميني را انجام مي دهد آنگاه براي استعلام نهايي به شورا فرستاده مي شود ما اگر پاسخ مثبت دهيم مخالفان تهديدمان مي كنند و اگر نظرمان منفي باشد متقاضي دشمنمان مي شود تكليف چيست؟ قائدي گفت: شما آنگونه كه درست مي دانيد و براي تصميمتان دليل داريد پاسخ دهيد اعتراض كنندگان حق دارند كه به دادگاه شكايت كنند دادگاه ادعاي آنها را بررسي مي كند. يكي پرسيد تفاوت ماده 3 با مواد 31 و 32 چيست؟ و آيا مي توان زميني كه با ماده 3 واگذاري گرفته ايم تبديل به واگذاري مواد 31 و 32 نماييم؟ قائدي گفت: زمين هايي كه طبق ماده 3 واگذار مي شود براي هميشه استيجاري است ولي زمين هايي كه با مواد 31 و 32 واگذار مي شوند بعد از مدتي كه كشت شد قابل انتقال قطعي هستند وزمينهاي ماده 3 را نمي توان تبديل به مواد 32 و 31 كرد. يكي ديگر پرسيد: گفته مي شود واگذاري زمين به منظور ايجاد اشتغال است لذا كارمندان دولت كه شاغل هستند نمي توانند در طرح هاي باغداري شريك شوند ولي ميبينيم طرحهاي بزرگي در منطقه مثل هدف و فدك اختصاص به كارمندان دولت دارد آيا اين تناقض نيست؟ قائدي گفت: شاغلين بويژه كامندان دولت در غالب طرحها نمي توانند شريك شوند ولي اگر شركت تشكيل شود مي توانند عضو شركت شوند و زمين بگيرند. يكي ديكر پرسيد: قسمتي از طرح مرتع داري بنام شوراي روستاست براي چراي دام لودر، مي بينيم به دامدار سند داده شده ولي به شورا نه، قائدي گفت: شورا هم مي تواند به اداره مراجعه و بدهي هاي خود را بابت چراي دامهاي لودر بپردازد و سند بگيرند. يكي ديگر پرسيد: واگذاري هايي قبلا انجام شده ولي زمين رها شده و كاري روي آن صورت نمي گيرد آيا مي توان آن را ابطال كرد؟ قائدي گفت: پس از واگذاري زمين حد اكثر يكسال واگذار گيرنده فرصت دارد كه بايد شروع بكار نمايد در غير اين صورت به او اخطار داده مي شود اگر كار آغاز نشد قرار داد ابطال مي شود. يكي ديگر پرسيد: زميني قبلا براي فردي نقشه برداري شده ولي دنبال واگذاري نرفته حال شخص ديگري همان زمين را در خواست كرده چه بايد كرد؟ قائدي گفت: يك راه اين است كه دو شخص با هم توافق كنند كه مثلا شخص دوم درخواست واگذاري كند راه ديگر اگر طرح بزرگتر و عمومي در كنار آن هست در آن ادغام گردد چون اولويت با طرحهاي بزرگ و عمومي است و ما از آنها حمايت مي كنيم و راه ديگر اينكه شخص دوم سند و مدرك قوي تر و مستند تر ارائه دهد كه واجد شرايط بهتري است آنگاه به او تحويل داده خواهد شد. در پايان چند پيشنهاد جهت بهتر شدن كارها ارائه شد. 1- هنگام نقشه برداري از زمين حريم براي راهها رها گردد. 2- استعلام از شورا آخرين مرحله واگذاري است و شورا در يك عمل انجام شده قرار مي كيرد بهتر است استعلام دو مرحله اي شود آغاز كار درخواست با موافقت شورا باشد و آخرين مرحله هم نظر نهايي را شورا اعلام نمايد. 3-  افرادي كه مراجعت زيادي به ادارات دارند با آشنايي و ايجاد رابطه با كاركنان اداره كارهاي وراي قانون انجام مي دهند جلو كارمندان خاطي و اين افراد سودجو گرفته شود. 4- اداره منابع طبيعي اگر مي خواهد شوراها با او همكاري لازم را داشته باشند بايد پاسخ نامه شورا را در اسرع وقت بدهد.

پذيرش استعفا: شوراي اسلامي در تاريخ 8/2/85 ساعت 20 در محل دفتر شركت تعاوني تشكيل جلسه داد. هدف از اين نشست مذاكره با آقاي عبدالمحمد عرب نايب رئيس شوراي اسلامي به منظور جلب موافقت ايشان براي انصراف از استعفا و همكاري با شورا بود. كه پس از بحث و گفتگو آقاي عبدالمحمد عرب به علت مشكلات كاري قبول ننمود. اعضا شورا ناگزير استعفاي ايشان را پذيرفتند و موضوع صورت جلسه و به بخشداري سامان ارسال و درخواست گرديد كه از عضو علي البدل دعوت به همكاري شود.

آغاز بكار ساخت مدرسه: يكشنبه 10/2/85 پيمانكار آقاي جلالي پور جهت شروع بكار ساخت مدرسه جديد راهنمايي دخترانه آمدند و گچ ريزي محل ساخت انجام شد و خاك برداري زمين ساخت از صبح روز 12/2/85 عملا شروع گرديد. موضوعي كه در ساخت اين مدرسه مشكل ساز است، نبود راه است كه اعضا شورا از چند نفر كشاورزان درخواست نمود به صورت موقت اجازه دهند ماشين آلات حمل مصالح ساختمان از زمين آنها عبور نمايد تا در اسرع وقت با مشورت همه كشاورزان راه مناسب براي زمين هاي كشاورزي و نيز مدرسه درست شود.طبق نقشه اي كه تنظيم شده قرار است طبقه همكف مدرسه باشد و طبقه بالا كه تقريبا همسطح خيابان خواهد بود سالن اجتماعات و كتابخانه روستا باشد.

گاز: تاريخ 30/1/85 كار لوله كشي گاز روستاي ماركده از خيبان اصلي سه راه قوچان آغاز گرديد.

تعيين عضو اصلي شورا: به درخواست بخشداري سامان جلسه اي در تاريخ

 12/2/85 ساعت 9 صبح با حضور آقايان؛ جلالي پور مسئول امور اجتماعي بخشداري، سيد اسماعيل حسيني، محمدعلي شاهسون و محمد عرب فرزند لطيف در محل بخشداري تشكيل شد. هدف از اين نشست تعيين عضو اصلي شورا از اعضا علي البدل بجاي آقاي عبدالمحمد عرب بود. ابتدا آقاي جلالي پور موادي از قانون شوراهارا قرائت و گفت:« آقاي عبدالمحمد عرب نايب رئيس شورا به دلايل كارهاي شخصي استعفا داده و شوراي اسلامي هم استعفاي او را پذيرفته بنابر اين بايد يك نفر از اعضا علي البدل عضو اصلي شورا گردد بدين جهت از آقاي محمد عرب فرزند لطيف دعوت به عمل آمد كه در اين جلسه حضور به هم رساند و از اين لحظه به بعد آقاي محمد عرب عضو اصلي شورا خواهد بود. حال بايد سمت نايب رئيسي شورا مشخص گردد قانون گفته كه اعضا شورا طبق راي كتبي و مخفي از بين خود اين سمت را تعيين كنند». راي گيري به عمل آمد نتيجه به شرح زير گرديد. آقاي سيد اسماعيل حسيني كماكان رئيس شورا، محمدعلي شاهسون نايب رئيس شورا و محمد عرب منشي شورا. موضوع فوق صورت جلسه و به امضا رسيد

در رثاي استاد:

 انًما بُعثت معلماً، پيامبر اعظم حضرت محمد( ص ) فرمودند همانا من معلم مبعوث شدم. دوازدهم ارديبهشت سالروز شهادت فيلسوف عاليقدر، علامه دانشمند، پاره تن امام ( ره ) شهيد مرتضي مطهري و گرامي داشت روز معلم بر رهروان انبياء الهي، معلمان عاشق گرامي باد. مطهري كه بود؟ مطهري جهاني از معرفت و بينش اسلامي بود و عشق به اسلام با روح او عجين گرديده بود او خدايش را با عشق مي پرستيد نه با تظاهر و ريا، او دريا دلي بزرگ، عارفي وارسته، آزاده اي ايثارگر، اسلام شناسي كامل و آشنا به مسائل روز، فيلسوفي صاحب نظر و جامع، انديشمندي مبتكر، فقيهي محيط بر احكام، مفسري ژرف بين، حكيمي موشكاف، تلاشگري بي امان، مبارزي كار آزموده، سياست مداري الهي، جامعه شناسي آگاه، سنگرداري آماده جهاد، مغز متفكر اسلام، قلب تپنده انقلاب بود. يادش را گرامي داشته و روز شهادت او كه روز معلم است را به معلمان دلسوز تبريك مي گوييم. اي معلم عزيز ما، گفته اي براي ما، قصه هاي بي شمار، قصه هاي دلنشين، قصه هاي ماندگار،، قصه هايي از جهاد، قصه ها ز صبر و رنج، قصه ها ز عدل و داد. در ميان اين همه قصه هاي خوب و ناب نانوشته مانده است قصه اي در اين كتاب، قصه اي كه مانده است داستان عمر توست، لحظه لحظه ساليان عمر توست، پرشود ز قصه ات سينه كتابها، سرزند ز قصه ات شور انقلاب ها، اي كه پر كشيده اي تا بلندي بهشت، كيست آنكه عاقبت قصه تو را نوشت. 

  منبع: كتاب در رثاي استاد.             ابوالفضل عرب   

نجواهاي كوچه و خيابان :

يكم: روز 26/1/85 ساعت 20 در خيابان شمالي پول گاز جمع مي كرديم، يكي از همشهريان گفت: عصر، مامور پاسگاه آمده راجع به شكايت ما تحقيق كرده و رفته، فكر مي كنم فقط از يك نفر پرسيده و اين خيلي بد است بايد از چند نفر پرس و جو كند چون ممكن است همان يك نفر هم با آدم بد باشد آنوقت همه چيز را وارونه خواهد گفت. گفتم: فكر نمي كنم كسي وجدانش را زير پا بگذارد و دروغ بگويد؟! آن همشهري گفت: خيلي ساده اي بخدا ! پسر فلاني رفته بود نيروي انتظامي همه كارهايش را كرده بود كه استخدام شود آمده بودند تحقيق از يكي از همين همشهريهايمان پرسيده بودند، مي داني چه گفته بود؟ گفته؛ باباش تو مسجد نمياد ! ، پسره را ردش كردند، خوب بابا توي مسجد نمياد بدكاري مي كند، پسره چه گناهي داره؟ حالا پسره تو كنج خانه نشسته و يا تو كوچه ها از درد بيكاري پرسه مي زنه. حالا نمي شود شما ازشان بخواهيد كه بجاي يك نفر از چند نفر تحقيق كنند؟ تا حقي از كسي پايمال نشود؟

دوم: عصر روز 30/1/85 يكي از همشهريان پول گازش را آورد و گفت: چند روز قبل آمديد در خانه و من گفتم ندارم پاييز جور مي كنم و مي دهم. شب در خانه با خود خلوت كردم و در فكر فرو رفتم و با خود انديشيدم. دو نفر آدم محترم كه مردم اعتماد كرده و به آنها رأي داده اند به علاوه سني ازشان گذشته و نيز از صبح تا غروب همانند من در مزرعه شان با بيل كار كرده اند و خسته اند حال آمده اند در خانه از من پول بگيرند كه گاز بيايد توي خانه من تا من و خانواده ام در آسايش باشيم. آنها وظيفه اجتماعي شان را انجام دادند ولي من چي؟ به خودم نهيب زدم كه مرد، اين شرط انصاف نيست و تو هم بايد وظيفه ات را انجام بدهي و رفتم اين پول را قرض كرده و آورده ام.

سوم: يك همشهري گفت: مثل اينكه در ماركده شاه مرد است هركي به هركي شده روي هر تيره صحراي ماركده كه نگاه كني تراكتوري و يا بلدوزري مشغول خيش زدن است و تصاحب زمين مي شود، شوراي اسلامي را هم كه ماشاءالله خواب برده آيا وقت آن نرسيده كه فكري بحال اين زمين گيريها شود؟

چهارم: يك همشهري گفت: 5 روز است آب نداريم 4 روز است تلفن نداريم و امروز 2 روز است كه برق هم نداريم معلوم است شوراي اسلامي چكار مي كند؟

پنجم: صبح ساعت 9 مورخه 11/2/85 شاهد گفتگو و يا بهتر بگويم مشاجره يكي از اعضا شورا به همراه سه نفر غريبه با يكي از همشهريمان و پسرانش بودم. اين مشاجره درباره دريافت اجازه رفت و آمد موقت ماشين آلات براي بردن مصالح ساختماني مدرسه جديد بود. راستش را بخواهيد قدري از خودمان شرمم آمد! كمي از خودمان بدم آمد! چون ديدم يك نفر نافچي ساكن تهران، از تهران آمده 20 يا 30 ميليون پول از جيبش در آورده و داده به آموزش و پرورش كه در روستاي ماركده براي ما مدرسه ساخته شود تا فرزندان ما در آنجا علم و دانش بياموزند آنگاه مي ديدم در اين جمع گفتگو يك نفر پيمان كار گاز از مردم چمزين، بعلاوه پيمانكار مدرسه كه آنهم چمزيني است و يك نفر سيد وردنگاني صاحب لودر و كمپرسي سه نفري از همشهريمان خواهش مي كنند، تمنا مي نمايند، راه و بيراه مي آيند، تذكرمي دهند كه؛ كار عام المنفعه است، كار عمومي است، كار خير است، كار براي آبادي است تا بلكه همشهريمان اجازه دهد تا به صورت موقت ماشين آلات از زميني كه راه ماشين رو خودش هم هست عبور كنند تا مدرسه براي ما ساخته شود ولي همشهري ما مي گويد يك لحظه هم اجازه نمي دهم مدرسه هم نمي خواهم ساخته شود. تازه در اين موقع بود كه ديدم اين همشهريمان كلي هم زحمت كشيده و چوب جلو راه در كنار زمين خود چيده و ماشينش را در زمين ديگران پارك كرده است. شما فكر مي كنيد نبايد از خودمان شرمم مي آمد ؟ بدم مي آمد؟

ششم: ساعت 19 مورخه 12/2/85 جواني به درِ خانه آمد و گفت: در دو سال گذشته من با تو بد بودم، با تو مخالف بودم، پشت سرت بد مي گفتم، بي احترامي مي كردم و حتا ناسزا مي گفتم چونكه اينگونه از من خواسته مي شد، اينگونه به من تلقين مي شد. حال آمده ام عذر خواهي بكنم زيرا من در آن شب در جلسه كه براي آوا بود بسياري از واقعيت ها را فهميدم و از آن شب تا حالا روي بسياري از رويدادهاي گذشته فكر كرده ام مي بينم رفتار و فكرم در باره تو منصفانه نبوده است.

بياييد پاسدار خون شهيدان باشيم

 كجاييد اي شهيدان خدائي                                بلا جويان دشت كربلائي

خيلي ساله كه او را نديدم، دلمان خيلي براش تنگ شده، وقتي خونه شون مي ري، يك پيرزن را مي بيني، پيرزني كه خيلي مهربونه، مادر، وقتي بچه اش را نوازش مي كرد مي گفت: رحيم بالام، نازلي بالام، ننه قربان سنه بالام. رحيم بابا نداشت، تو بچگي يتيم شده بود، رحيم كه حالا ده ساله شده، ديد يكي سايه بونشه، آره داداش حسن هم بابا و هم داداشه، رحيم قصه ما حالا هفده سالشه، ديگه او جوون شده، هم سالاش جبهه مي رن، لباس رزم مي پوشن، زير آتش توپ و تانك، به خوبي جنگ مي كنند، رحيم ديد قصه جنگ وطنه، جنگ ناموس و تنه، آمد پيش مامان؛ اجازه بده منم برم با دشمن بجنگم، مادرگفت عزيزم: رحيم تو كه بابا نداري، ما هم كه كسي رو نداريم، تو نان آور مني، تو عزيز مني اما برو مادر، خداي حق در جنگ با دشمنا يارت باشه، رحيم قصه ما خوشحال ميشه، دست مادر رو مي بوسه، لباس جنگ مي پوشه، يه پهلوان، يك نوجوان، وقتي عكساشو مي بيني يه آر پي چي دستشه، او چقدر مهربونه، اما قصه، قصه جنگ و ميدونه، تا اينكه يك روز خبر مي يارن، خبر شهادت مي يارن، مادرش بر سر زنان داداش حسن گريه كنان زير تابوت رحيم شعار ميداد، داد ميزد، با بغض گلو فرياد مي زد، ، برادرم برادرم ، آخه اون روزا، داداش حسن با داداش رحيم تو يه جبهه تو يه سنگر بودن، داداش حسن زخمي مي شه، يه تركش توي پاشه، درد زخمي شدن خوب ميدونه، حالا اين كبوترا يكيشون زخمي شده، يكي ديگشون شهيد شده، جنازه رحيم رو تشييع مي كنن، توي گلزاره بهشت خاكش مي سپارن، هر كي از كنار او رد مي شه، فقط يه قبر مي بينه. آري شهيد غلامرضا عرب با گرفتن هفده بهار زندگي از خداي خود، بالاخره در بهار هفدهم به شهدا پيوست او زندگي و جانش را داد، تا ما آسوده خاطر زندگي كنيم. او و همه زمان ديگرش و هزاران هزار غلامرضاهاي ديگر شهادت را در آغوش گرم خود پذيرفتند، تا ما زنده بمانيم و پاسدار خون آنها باشيم اما واي بر ما كه امروز تنها از غلامرضا عرب فقط يك سنگ قبر مي بينيم و راه را گم كرديم، او براي ما جان داد اما من و تو چه كرديم. من فكر مي كنم كه تنها دل او را سوزانده ايم و به درد آورده ايم چرا؟ چون او افراد بي بضاعت را مي بيند، خانه و كاشانه تهي دستان را، ما هم مي بينيم، اما اين كجا و آن كجا. او مي سوزد ولي ما مي سوزانيم اما او چگونه و ما چگونه؟ او از درد بي علاج از دست رفتگان و ضعيفان مي سوزد و ما هم مي سازيم اما چگونه مي سازيم؟ ما در عوض خانه هاي خشتي و گلي آنها را كه در ايام بارندگي احتمال فرو ريختن بر سر آنهاست مي بينيم و در مقابل آنها هتل و آپارتمان براي خود مي سازيم. خانه هاي چندين طبقه با نماهاي آن چناني. او مي سوزد و ما مي سازيم. او فقر عزيزان از دست رفته و ضعيف را مي بيند و مي سوزد اما ما مي سوزانيم با گذران بهترين نوع زندگي، امرار معاش، پوشاك، خوراك و مسكن و…. تكرار سفرهاي زيارتي، سياحتي و تفريحي و…آري ما مي سازيم. ما مي سازيم فتنه ها را، آشوب ها را ، تفرقه ها را. ما مي سازيم با عدم حضور در جلسات عمومي جهت پيشرفت عمران روستا و تخريب متصديان و متوليان امور بهسازي آبادي را. او در خانه ابدي خود براي آن مظلوم ستمديده مي سوزد و ما مي سازيم بازي با آبروي ديگران را. به خيال خام خود فكر مي كنيم تنها در اين روستا فقط ما هستيم حاكمان زمان،  بايد ديگران تحت سلطه و تسلط ما باشند. آري ما اينگونه مي سازيم. واي بر ما كه نفهميديم خواب غلامرضا هاست كه ما را حاكمان و تسلط يافتگان زمان كرده. واي بر ما كه خواب رحيم هاست كه ما زالوهاي زمان شديم، حتي وجود ستارگان بالاي سر خودمان رانمي توانيم تحمل كنيم. اين راه به كجا ختم مي شود، به كجا مي رود اين ارابه كه ما مسافران آن هستيم. آري غلامرضا عزيز بلند شو، و بار ديگر همان آر پي چي را به دست گير،بر قلب تانكهاي ظالمان زمان شليك كن.   

رمضانعلي شاهسون

سخن طنز:

مسئولين آواي ماركده، سلام و خسته نباشيد، با توجه به اتفاقاتي كه در روستاي زيباي ماركده رويداده چند سخن طنز گونه دارم خواهشمند است چاپ كنيد. در مورد گازرساني: ماهي را نخواي دُمِش بگير!!!؟  در مورد بحث هاي اجتماعي: هركه پولش بيشتر، حكمش بيشتر!!!؟  در مورد زمين هاي تصرفي صحرا: كيم لره قالدي دنيا!!!؟.                                                            الياس عرب

تشكر و قدرداني

 مسابقات علمي مدرسه راهنمايي فيض ماركده در سطح آموزشگاه برگزار و اسامي دانش آموزان ممتاز به شرح زير است. دانش آموزان برتركلاس اول: محمد شاهسون ف عشقعلي نمره 19 نفر اول، حسين شاهبندري ف رسول نمره 44/18 نفر دوم، عباس عرب ف اكبر نمره 29/18 نفر سوم. دانش آموزان برتر كلاس دوم: هادي عرب ف اكبر نمره 35/18 نفر اول. محمد عرب ف قربانعلي  نمره 29/17 نفر دوم. رضا عرب ف عليرضا نمره 23/17 نفر سوم. دانش آموزان برتر كلاس سوم: ميثم شاهسون ف عباس نمره 52/17 نفر اول. محسن شاهسون ف صفدرقلي نمره 51/17 نفر دوم. سجاد شاهبندري ف ابوالقاسم نمره 36/17 نفر سوم. با تشكر و قدرداني از تلاش دانش آموزان و زحمات آموزگاران محترم آموزشگاه بويژه مدير محترم مدرسه جناب آقاي مرداني.

دروغ !؟

دروغ يعني سخن ناراست، قول ناحق، خلاف حقيقت، مقابل راست، مقابل صدق. هريك از ما در جامعه به افرادي برخورده ايم كه سخن دروغ مي گويند. بعضي از ما بدون واكنش از كنار آن مي گذريم ولي بعضي، از دروغ و دروغگو منزجر مي شويم و شنيدن سخن دروغ برايمان خوشايند نيست و دوري مي گزينيم. چيزي كه مايه تعجب است كمتر كسي از ما به علل و عواملي كه باعث شده و مي شود شخص دروغ بگويد پي مي بريم و يا مطالعه مي نماييم ولي چه آنهايي كه بدون واكنش از كنار آن مي گذرند و چه آنهايي كه اعلام انزجار مي كنند دروغ را يك عمل ناپسند، زشت و غير اخلاقي مي دانند. و واكنش هاي تند بعضي و يا ملايم بعضي ديگر ناشي از تربيت و فرهنگي است كه از محيط خانواده و محيط اجتماعي كسب كرده اند و شخصيتشان شكل گرفته و پرورش يافته. كساني كه در يك خانواده و محيط اجتماعي زيسته اند كه مسائل اخلاقي داراي اهميت بوده حال در مقابل دروغ و دروغگويي واكنش تند نشان مي دهند و يا بيزاري مي جويند.

ما ايرانيان از دو فرهنگ غني بهره مي بريم يكي آئين و دين آسماني اسلام است كه با توجه به مطالعاتم بر اين باورم كه روح آئين اسلام بعد از خدا پرستي و ديگر اصول، صداقت و راستي و دوري از ريا است و آنقدر در اين دين بر صداقت، يكرنگي، پاكي و راستي تاكيد شده كه مي توان صداقت و راستي را يكي از اصول هاي اين آئين آسماني دانست، نمونه اش سخن مشهور علي (ع) است كه مي فرمايد: حق را گو گرچه تلخ باشد.

از طرف ديگر از فرهنگ كهن و غني ايران باستان بهره مي بريم كه در اين فرهنگ دروغ بسيار زشت بوده تا جايي كه ما ايرانيان دروغگو را دشمن خدا مي پنداريم. ويل دورانت مورخ مشهور آمريكايي در كتاب مشهور خود، تاريخ تمدن جلد يك – گاهواره تمدن- صفحه 432 مي نويسد: پارسيها در سخن گفتن صريح و در دوستي استوار و مهمان نواز و بخشنده بودند. فردوسي بزرگ كه ترجمان فرهنگ ما ايرانيان است در جاي جاي شاهنامه دروغ را نكوهش كرده. « دروغ آتشي بد بود بي فروغ» « سخن گفتن كژ ز بيچاره گيست» « زبان را مگردان به گرد دروغ» « دروغ آنكه بيرنگ و زشت و خوار» « دروغ از گناه است با سركشان»« رخ مرد را تيره دارد دروغ» « ز كژي گريزان شود راستي» « مكن دوستي با دروغ آزماي» « مياميز با مردم كژگوي». و اسدي توسي مي گويد: نيست در دين و شرع و مذهب و عقل /  خصلتي ناستوده تر از دروغ  /  نشود جمع با نفاق  وفاق /  ندهد چهره دروغ فروغ  /  دروغ از بنه آبرو  بسترد  /  نگويد دروغ آنكه دارد خرد  /  به گرد دروغ آنكه گردد بسي /                       از او راست باور ندارد كسي  /   زباني كه باشد بريده ز جاي /  از آن به كه باشد دروغ آزماي.  و سعدي شيرازي مي گويد:

گر راست سخن گويي و دربند بپايي            به زانكه دروغت دهد از بند رهايي

با اينكه از دو فرهنگ بهره مي گيريم و هر دو فرهنگ دروغ را زشت و ناپسند مي شمارند و بر پرهيز از آن توصيه مي كنند ولي متاسفانه در فرهنگ ما دروغ وجود داشته و دارد بدين جهت تركيباتي هم با آن ساخته شده مانند: دروغ بافتن يعني سرهم كردن سخنان نادرست و غير واقعي. دروغ شاخدار يعني دروغ بزرگ و باور نكردني. دروغ به كسي بستن يعني يعني تهمت و افترا به كسي زدن. دروغ كسي را در آوردن يعني آشكار كردن دروغ كسي را. دروغ فروش يعني كسي كه با دروغ گفتن كسب در آمد مي كند. از هر آدمي در روي كره زمين كه بپرسي دروغ چگونه سخني است؟ خواهد گفت؛ زشت، ناپسند، پليد و بد. ولي با همه اين حال مي بينيم در جامعه هم سخن دروغ گفته مي شود و هم افراد دروغگو هست! عوامل متعددي مي تواند ريشه و علت اين پديده غير اخلاقي باشد. يكي از مهمترين آنها محيط خانواده و رفتار پدر و مادر با كودك است. انسان دروغگويي را در سنين كودكي و در خانه و خانواده و اغلب از پدر و مادر خود مي آموزد. كودكان تا 3 سالگي تفاوت راست و دروغ را نمي دانند و بعد از اين سن از داستان هاي تخيلي و هيجان انگيز لذت مي برند و خودشان نيز دوست دارند با تخيلشان داستانهاي جالب و جذاب بگويند و با اين كار قدرت خلاقيتشان را بروز و پرورش دهند اين روند تا 5 سالگي دوام دارد ولي كودك از سن 6 سالگي ديگر تفاوت راست و دروغ را مي داند و در صورت سالم بودن ديگر نبايد گرايشي به بافتن دروغ داشته باشد. معمولا كودكان بعد از اين سن هرگاه دچار اضطراب، نگراني و ترس شوند مبادرت به گفتن دروغ مي كنند و اين زنگ خطري است كه پدران و مادران بايد باشناخت ريشه ها درصدد رفع اين رفتار ناشايست بر آيند. بايد دانست كودك و نوجوان دوست دارد داراي شخصيت و مورد توجه ديگران باشد حال اگر شرايط مناسب و روش هاي سالم و سازنده رشد مثل پيشرفت تحصيلي، درخشيدن در مسابقات و بروز شخصيت و موفقيت در كار و جلب توجه ديگران شدن براي او بوجود آمده باشد و بتواند در مسائل هنري، اجتماعي، علمي و فرهنگي و نيز در خانواده بين خواهران و برادران جايگاه واقعي و مورد نياز شخصيت خود را بيابد، در اين حال كودك بر اثر پرورش سالم از اعتماد به نفس برخوردار خواهد شد در غير اين صورت ممكن است اقدام به دروغگويي و رياكاري كند تا كمبود هاي رواني و شخصيتي خود را بپوشاند و بتواند مورد توجه واقع شود. بعضي وقتها كودكان و نوجوانان به دليل ترس دروغ مي گويند. چون مي بينند اگر بخواهند راست بگويند از آنجايي كه انتظارات پدر و مادر خود را برآورده نساخته اند، موجب كيفر و عقوبت خواهند شد. لذا براي نا اميد نكردن، عصباني نكردن، ناسزا نشنيدن و نيز فرار از عقوبت، اقدام به دروغگويي مي نمايند. در اينجا نقش پدر و مادر در نهادينه شدن و يا جلوگيري از عادت شدن اين رفتار زشت و ناپسند در كودكان و نوجوانان بسيار مؤثر است. پدر و مادر بايد اهميت راست گويي، صداقت و درستي را با عمل به درست كاري و راست گويي به كودك و نوجوان خود بياموزند و شرايطي در خانواده بوجود آورند كه فرزندشان بدون ترس واقعيت ها را به آنها بگويد. براي اينكار بهتر است ريشه و علت كم كاري و احيانا رفتار ناپسند فرزندشان را شناسايي و رفع نمايند تا كودكشان ناگزير نباشد براي پوشاندن كم كاري و رفتار ناپسند خود دروغ بگويد و اگر غفلت و ناخوشايندي هم صورت گرفته پدر و مادر بايد به عنوان يك واقعيت آن را بپذيرند در اين حال كودك و نوجوان ديگر نياز به رياكاري، تظاهر و دروغگويي در خود احساس نمي كند. بدون شك بايد پذيرفت كه دروغگويي يك رفتار، يك ويژگي، يك صفت است كه كودكان و نوجوانان به راحتي از پدر و مادر خود مي آموزند. مانند پدري كه به فرزند خود مي گويد در پاسخ مراجعه كننده و يا تلفن كننده بگو خانه نيست و يا مادري كه از فرزند خود مي خواهد اتفاقي را كه در خانه افتاده به پدر نگويد و يا پدر و مادراني كه در پشت سر ديگران به گونه اي و رو در رو به گونه اي ديگر سخن مي گويند به فرزند خود مي آموزند كه دروغ و دروغگويي چندان هم بد نيست در زندگي كاربرد دارد و انسان مي تواند هرگاه كم آورد و لازم بود از آن استفاده كند. پدر و مادر ناخواسته و ناآگاهانه زشتي و پلشتي دروغ و دروغگويي را با رفتار خود از بين مي برند و كودك و نوجوان در خانواده با اين رفتار انس مي گيرد، همخو مي شود ديگر با انجام اين كار و رفتار، نخست در حضور پدر و مادر و بعد در جلو مردم احساس شرم و خجالت نمي كند و زشتي رفتار خود را احساس نمي كند. براي نهادينه كردن زشتي دروغ در ذهن كودك و نوجوان پدر و مادر داراي فرزند در خانواده بايد سعي كنند هرگز دروغ نگويند، دوگانگي در سخنانشان نباشد به تعهدات و قول و قرار ها پايبند باشند، با ديگران يكرنگ باشند با فرزندان خود صادق باشند و چنانچه فرزندشان خطايي كرد با پرسشهاي موشكافانه و بازجو مآبانه او را تحت فشار قرار ندهند چون اين كار فرزند را به سوي دروغگويي سوق خواهد داد بلكه فقط اشتباه و خطاي او را گوشزد و راهنمايي نمايند و به او به فهمانند كه از اين رفتار ناراضي اند. پدران و مادران بايد سعي كنند هنگام پرسش و پاسخ با فرزندان خود چهره ملايم و همراه با مهرباني داشته باشند تا فرزندان احساس امنيت كنند با اين كار فرزند تشويق به راستگويي مي شود. هنگامي كه فرزندان به اشتباه خود پي مي برند سعي شود او را شرمنده نكنند در اين شرايط بخشش بهترين گزينه است. پدر و مادر بايد اين را بدانند كه هيچگاه فرزندشان را دروغگو خطاب نكنند و يا رفتاري نامناسب ديگري به او نسبت ندهند زيرا او اين برچسب ها را خواهد گرفت و آنها را دروني خود خواهد كرد و برايش عادي خواهد شد. به حريم خصوصي فرزند بايد احترام گذاشت و وارد بسيار جزئي زندگي خصوصي او نشويم در عين حالي كه مراقب او هستيم. بي گمان كودكان و سپس نوجوانان كه مردان و زنان آينده هر جامعه خواهند بود راستگويي را از پدر و مادر خود مي آموزند. آنچه پدر و مادر مي گويد، انجام مي دهند، رفتار مي كنند، بدان وفاداراند، براي آنها ارزش قائل اند، احترام مي گذارند، اهميت مي دهند، تكريم مي كنند الگو و سرمشقي است براي فرزندان در جهت فراگيري صداقت، درستي، راستي و پاكي. حال اگر پدر و مادر و ديگر اعضا خانواده واقعيت ها را آنگونه كه اتفاق افتاده بيان كنند و صداقت خود را در بيان واقعيت ها به نمايش بگذارند، گفتار و رفتارشان در باره ديگران در پشت سر و رو در رو يكسان و توام با انسان دوستي، حقيقي و واقعي باشد در حقيقت غير مستقيم صداقت و راستي را به اعضا خانواده مي آموزند و اين صفات پسنديده انساني را در ذهن آنها نهادينه مي نمايند كودكان و نوجواناني كه در چنين خانواده اي و در كنار چنين پدر و مادري پرورش مي يابند واقعيت ها را مي پذيرند، واقعيت ها را بيان مي كنند  ترس و دلهره اي از بيان واقعيت ها هرچند تلخ و ناگوار باشد ندارند بلكه تلاش مي نمايند رفتار و گفتار ناشايست نداشته باشند تا از بازگويي آن رنج نبرند. براي نهادينه كردن راستگويي و صداقت در ذهن فرزندان هر پدر و مادري بايد با فرزند خود به گفتگو بنشيند و مانند يك دوست صميمي به درد دلها و مشكلات فرزندان گوش كنند و كمك نمايند تا فرزندانشان بر مشكلات فايق آيند. بايد به فرزندان آموخت كه با رفتار و گفتار صادقانه و راست، اعتماد ديگران را جلب خواهيد كرد آنگاه زندگي راحت تر، دلپذير تر، خوشايند تر، زيباتر و با صفا تر خواهد بود. هنگامي كه فرزندمان به رغم اينكه گفتن واقعيت هاي تلخ برايش سخت و ناگوار است ولي آنها را بيان مي كند و متوسل به دروغ براي پوشاندن آنها نمي شود راستگويي و شجاعت و شهامت او را بستاييم و قدر نهيم تا شجاعت وراستگويي در او نهادينه شود. هيچگاه نبايد كودك را براي راست گفتن تهديد كنيم بلكه علت دروغ گويي اش را، كه ممكن است كاستي هايي در رفتارش باشد بيابيم و رفع كنيم چون هدف اين است كه به حقيقت احترام گذاشته شود، راستي، پاكي و صداقت داراي ارزش و مورد احترام و جزئي از شخصيت هر فرد گردد تا جامعه اي راست گو، راست كردار و راست انديش داشته باشيم.

 منبع: روزنامه شرق 25/5/84         محمدعلي شاهسون ماركده

   ملاقات يا مجازات، عيادت يا عقوبت

هنگامي كه فردي سلامتي خود را از دست مي دهد و در بستر بيماري مي افتد، بيش از اوقات عافيت و تندرستي به محبت و دلجويي نياز پيدا مي كند، حال اگر شخص مبتلا در بيمارستان بستري باشد اين نياز بيشتر احساس مي گردد؛ لذا در تعاليم ديني و آموزه هاي آييني به اين مهم تاكيد فراوان گرديده و انسانها به ديدار و عيادت بيماران ترغيب و توصيه شده اند. متوليان امر هم براي پاسخ به اين نياز بيماران و بخاطر رفع معضل عاطفي آنان، زمان هاي مشخصي را براي ملاقات ايشان در نظر گرفته اند.

اخبار رسيده از بعضي كشورهاي پيشرفته و متمدن حاكي از آن است كه در بيمارستان هاي اين ممالك در تمام ساعات شبانه روز ممنوعيتي براي ملاقات وجود ندارد اما اين در حالي است كه مردم اين كشورها به آن حد از فرهنگ و فرهيختگي رسيده اند كه با حضور بي محل و ازدحام غير ضرور، مشكلات بيمار و پرسنل درمان را دو چندان نكنند ولي در مملكت ما خدا نكند كسي در بيمارستان بستري شود چرا كه تمام اقوام دور و نزديك و كوچك و كبير بيمار، اين را برخود فرض مي دانند كه با حضور بربالين وي آن هم ترجيحا به شكل گروهي و با آوردن انواع آب ميوه، شيريني، تنقلات و دسته گلهاي جور واجور، تفقد و تودد خود را به ايشان اعلام كنند. بعضي خانواده ها هم كه خدا خيرشان دهاد ملاقاتي را با ميهماني، مسافرت سياحتي زيارتي و مراسم عقد و عروسي اشتباه مي گيرند و با ايل و تبار و قبيله و قافله و بوسيله ميني بوس و اتوبوس و قطار مي آيند ! كه با حضور اين خيل عظيم در اتاق بيمار ديگر جايي براي سوزن انداختن نمي ماند تا چه رسد به مراقبت و مداوا و ارائه خدمات پزشكي و پرستاري. عده اي هم تحت تاثير عواطف و احساس و با اصرار و التماس و بعضا با اغفال و ارتشا برخي نگهبانان، بچه هاي خرد سال را به بخش ها آورده و غافل از عقوبت و خطرات اين كار و خرسند از زرنگي خود به ريش انتظامات و به سبيل نظم و نظام مي خندند !

خلاصه عيادت كنندگان اينقدر بر بالين بيمار ازدحام و همهمه و هياهو مي كنند كه از رنگ و رخسار و از قيافه آزرده بنده خدا مي توان به سرَ درون و حرف دلش پي برد كه « اگر دردم يكي بودي چه بودي » و در آن حال آرزو مي كند اي كاش هرچه زود تر ساعت ملاقات به اتمام برسد. ملاقات هم كه به پايان مي رسد تازه صحبت برخي عيادت كنندگان گل مي اندازد، لذا فارغ از بيمار و بي توجه به اعلام بلندگو، به گپ و گفتگو ادامه داده و به بيان احوال، نقل خاطرات و نقد بررسي مسائل اجتماعي، اقتصادي و سياسي مي پردازند طوري كه ديگر جدا كردن آنها از هم و خروج ايشان از بيمارستان به اين سادگي ها امكان پذير نيست؛ هرچه مركز تلفن اخطار مي دهد و خواهش و تمنا مي كند كه وقت ملاقات شما به اتمام رسيده گوش كسي بدهكار نيست و اينقدر اين تعلل و درنگ به طول مي انجامد كه انتظامات بيمارستان مجبور مي شود با حضور فيزيكي در بخش ها، ابتدا با احترام و التماس و در نهايت با جستجوي اتاق به اتاق و توسل به اخطار و اجبار و خشونت و خشن، و به لطايف الحيل آنها را از بخش بيرون كنند بعد از آن پشت سر پرسنل چه مي گويند و چه دعايي در حق آنها مي كنند خدا داند و بماند !                       شكرالله شاهسون ماركده

راهنمايي با توجه به موقعيت: يكي از دوستان مي گفت؛ يك روز كه مقام معظم رهبري به كوه هاي اطراف تهران رفته بودند با دختر و پسري دانشجو، برخورد مي كنند كه به لحاظ ظاهري وضع مناسبي نداشتند و تصور مي كردند كه آقا دستور دستگيري آنها را خواهد داد. ولي برخلاف تصور آن دو، مقام معظم رهبري با آنها احوال پرسي كردند و از شغل و فاميل بودن آنها سئوال كردند. پسر وقتي با خلق زيباي آقا مواجه شد، واقعيت را گفت كه ما دوست هستيم. آقا ابتدا در باره ورزش و مزاياي آن با آن دو صحبت كردند و بعد هم فرمودند: بد نيست صيغه محرميتي درميان شما برقرار شود و شما باهم ازدواج كنيد و به آنها پيشنهاد دادند كه اگر مايل بوديد در فلان تاريخ بياييد من آمادگي دارم كه شخصا شما را بخوانم. آن دو خدا حافظي كردند و طبق قرار همراه خانواده خود محضر آقا رسيدند آقا عقد آنها را جاري كردند و با برخورد كريمانه مقام عظيم الشان ولايت اين دو جوان تغيير مسير دادند و آن دختر غير محجبه به يك دختر محجبه و معنوي و آن پسر دانشجو به يك جوان مذهبي مبدل شدند.

برگرفته از مجله آب، آيينه، آفتاب.                               يعقوب شاهسون

دو روي يك سكه

خوانندگان آوا سلام، در اين شماره قصد دارم موضوع دو روي سكه را در قالب يك گزارش يا سفر نامه بيان نمايم. 31/1/85 مطلع شدم كه به دعوت و همآهنگي دفتر شهر و روستاي استانداري جهت طي كردن آموزش تراكتور سامي ( same  ) به شهرستان رفسنجان بروم. قبل از رفتن برايم اين سئوال بود كه چرا من از بين دهياران سامان انتخاب شده ام با نظر آقاي شاهسون كه گفت شايد چون ديپلم كشاورزي دارم و به نوعي بي ربط با موضوع تراكتور نيست هم عقيده بودم اما بعد از اينكه به رفسنجان رسيدم متوجه شدم كه قرار است يك دستگاه تراكتور سامي مجهز به بيل بكو عقب و بيل جلو و تريلر به دهياري ماركده بدهند لذا جهت توجيه از روند كار تراكتور دهيار را خواسته بودند. خلاصه از همانجا راهي مشهد مقدس شدم در راه به اين فكر مي كردم كه رفتنم به مشهد قسمت است؟ يا اراده؟ چرا كه خيلي وقت ها دلم مي خواسته كه به زيارت امام رضا (ع) بروم ولي ميسر نمي شد به نوعي اراده مي كردم ولي شرايط جوري رقم مي خورد كه مسافرت رديف نمي شد و الان هم كه از منزل به قصد رفسنجان آمدم چي شد كه راهي مشهد شدم؟ آيا به قول بعضي ها دعوت شده ام؟ اجازه دهيد كلي تر صحبت كنم چه ارتباطي بين قسمت و تقدير و سرنوشت با اراده مي باشد؟ اصلا قسمت و تقدير يعني چه؟ قضا و قدر به چه معناست؟ اراده يعني چه؟ اگر از يك روي سكه به قضيه نگاه كنيم شايد بعضي بر اين باورند كه قسمت و تقديري در كار نيست حساب دو دوتا چهار تاست وقتي داده اي داشته باشي دستگاه پردازنده طبيعت يك حاصلي بر جاي خواهد گذاشت و يا يك رويدادي شكل خواهد گرفت كاري هم به قسمت و تقدير ندارد اگر شخصي احتياط نكند ممكن است تصادف يا سقوط كند و در پس هر تصادف يا سقوطي ممكن است مرگ يا حوادث تلخي باشد. اما بعضي ها بر اين باورند كه روزي كه چشم به دنيا گشوديم مسيري را از قبل برايمان انتخاب كرده اند و سرانجام بعضي از مسير ها هم ممكن است با حوادث تلخي به پايان برسد و براي تسكين دردها و رنجها هم مي گويند بايد تسليم خواست خدا شد. قسمت اين بوده است. يا سرنوشت اينطور رقم خورده است كاري نمي توان كرد. من فكر مي كنم قسمت و تقدير به اين معني ظاهري كه در ذهن ما است نيست چرا؟ چونكه وقتي من اراده مي كنم به مشهد بروم اين يك قدم اول است اگر مانع و مشكلات سر راهم نباشد مي توانم بروم ولي اگر موانع و مشكلات برايم بوجود آيد طبيعي است كه نمي توان اراده را عملي كرد. البته نه به معناي مطلق بلكه در آن شرايط و اگر مصر باشم مي توانم با تغييرات و جابجايي و عقل و تدبير مسير را جهت رسيدن به مقصود هموار نمايم پس نمي توان گفت كه قسمت بوده است . انسانها  بايد متناسب با قوانين، شرايط را به نفع خود رقم بزنند شما چه فكر مي كنيد؟ در مورد قسمت و تقدير و اراده؟ آيا طرح سئوال مشكل ندارد؟ منتظر نظرات شما هستيم. 

    محمد عرب 10/2/85

جواب به دو روي يك سكه

ابر و باد و مه خورشيد و فلك در كارند

                                              تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري

در پاسخ پرسش آقاي محمد عرب كه؛ آيا سرما زدن گلهاي درختان مي تواند خواست خداوند باشد يا نه يك پديده طبيعي است، مي گويم اين پديده نه خواست خداوند است و نه يك پديده طبيعي، هيچگاه از ديدگاه دين، مذهب و يا قرآن چنين پديده خواست خداوند نيست و آيه شريفه 159 سوره آل عمران مصداق اين جمله نيست. اگر پديده سرما زدگي را كه باعث كم شدن رزق و روزي انسان ها خواهد شد خواست خداوند بدانيم با صفات رزاق، بخشندگي، مهرباني و هزاران صفات عالي خداوندي همخواني نخواهد داشت. بشر همواره دنبال يادگيري و آموزش علوم و دست يابي به كشفيات و اطلاعات و آگاهي هاي تازه بوده است و امروز در اين زمينه پيشرفت هاي چشمگيري نموده از جمله ساخت رايانه و دست يابي به انرژي هسته اي. پرسشي كه مطرح مي گردد چرا انسان هاي قبل از اين تاريخ نتوانسته اند به اين علوم دست يابند؟ اگر گفته شود كه خواست خدا نبوده مي گوييم نه اينگونه نيست پيدايش علوم و دانش نيازمند گذشت زمان و تولد ديگر دارد. دانشمندي چيزي كشف مي كند دانشمندان بعدي آن را كامل مي نمايند. هرسال 4 فصل دارد و هر فصل ويژگي و تاثير خود را مي گذارد اين ما هستيم كه بايد بفهميم در چه منطقه يا چه ويژگي آب و هوايي زندگي مي كنيم آنگاه درختاني انتخاب و بكاريم كه در مقابل سرما مقاوم و ديرگل باشند و اگر سرما هم آمد باروشهايي مثل آبپاشي، ايجاد آتش آن را خنثي كنيم. بايد دانست خداوند ما را آفريده، به ما روزي مي دهد شب و روز را آفريده جهت آرامش و آسايش ما حال اگر شخصي از عقل و هوش خود استفاده نكرد و آسيب و زيان ديد بايد آن را خواست خدا بداند؟ حاشا و كلا.    

                                      رمضانعلي شاهسون ماركده ½/85

نگراني چيست؟

بارها مورد سئوال قرار گرفته ام كه چرا از دهياري استعفا داده ام فكر مي كنم پاسخ نگراني چيست از عمده دلايلي باشد كه سبب شد كه استعفا بدهم. گويند آنان كه غني ( از نظر مادي ) ترند محتاج ترند مشاهدات روز مره نشان مي دهد كه افراد بيش از آنچه انرژي دارند شغل انتخاب مي كنند و بعضي ها به مشاغل متعددي دست مي زنند از جمله خود من. آيا تمام آنها را به نحو احسن و به طرز كامل انجام مي دهند؟ آيا نتيجه كارها رضايت بخش است؟ ( اين دنيا پرستان حق عده اي از برادران خود را گرفته اند، آنها بيكار و اينها پريشان ). مثلا فرد پر مشغله غصه مي خورد، ناراحت و مضطرب و نگران است با كارگر بد اخلاق است با كودكانش به زبان پدري سخن نمي گويد از خورد و خوراك و آسايش چيزي نمي فهمد هميشه مي گويد وقت ندارم خسته شدم. چنين افرادي بد اخلاق و تند خو شده به جامعه زيان مي رسانند اين افراد به دليل خستگي به هيچ چيز اعتماد ندارند و خسته اند و روحي نامنظم و متلاطم دارند خستگي روان روي جسم هم اثر مي گذارد و انسان بيمار مي گردد. مثالي از يك روز كاري خودم مي زنم از منزل كه به محل كار مي روم يكي مي گويد خط تلفن من قطع است ديگري از زيادي آب بها شكايت دارد يكي پروانه ساخت مي خواهد ديگري از عقب افتادن وام شكايت دارد يكي ديگر از نرسيدن نامه اش گله مي نمايد و نفر ديگر مي گويد فردا نوبت آبياري كشاورزي است. سرمنشا همه اينها مشغله زياد و نتيجه آن نگراني است.

 منبع: آرامش رواني و مذهب، دكتر صفدر صانعي.   محمد عرب 10/2/85

وبلاگ

وبلاگ پديده اي نوپا در عرصه اينترنت است و بيش از چند سال از پيدايش آن نمي گذرد. وبلاگ weblog كه به آن بلاگ blog  نيز گفته مي شود تركيبي از دو كلمه web  به معني شبكه جهاني و loge به معني گزارش روزانه و يا رونوشت است و به ياداشت هايي اطلاق مي شود كه توسط يك يا چند نفر به صورت روزانه، هفتگي يا گاه به گاه نوشته شده و در عرصه اينترنت قرار مي گيرد. هر فردي كه به اينترنت دسترسي داشته باشد و مطلبي براي نوشتن داشته باشد مي تواند بطور رايگان صاحب يك وبلاگ شود. مطالبي كه در وبلاگ نوشته مي شوند ممكن است خاطرات شخصي، خبر، مقالات و هرگونه مطلب قابل نگارشي باشد. از تفاوت هاي وبلاگ و سايت اين است كه مطالب وبلاگ گاه حتي با گذشت يك روز تغيير مي نمايد و به روز مي شود.

دوستداران روستـاي ماركده و نشريه آوا مي توانند با مراجعه به وبلاگ با آدرس: www.markadehcharmahal.blogfa.com  مطالب خواندني درباره ماركده و… را بخوانند. مديريت اين وبلاگ بر عهده محمدعلي شاهسون مي باشد. ضمنا به زودي كليه شماره هاي آوا و نيز ديگر مقالات و عكس هاي قديمي از روستاي زيباي ماركده در اين وبلاگ قرار داده خواهد شد. لطفا پس از خواندن مطالب وبلاگ نظر خود را ارائه دهيد.

تاريخچه ماركده ( قسمت 29 )

 كهن ترين آن تاريخ 1382 ه ق را دارد كه توسط كربلايي ميرزا محمد فرزند كربلايي ابوالحسن و كربلايي خداداد فرزند حاج براتعلي تهيه و وقف گرديده است اين مجموعه 60 نيم جزء است كه با خط خوانا هر جلد حدود 20 صفحه و هر صفحه 10 سطر نوشته شده و جلد آنها چرمين به ابعاد 21×15 سانتيمتر تهيه شده است. دومين مجموعه قرآن در 30 جزء به ابعاد 22× 16 سانتيمتر و هر جزء حدود 17 صفحه و با خط خوانا و جلد چرمين تدوين گرديده. اين مجموعه توسط حاج غلامرضا فرزند كربلايي علي اكبر ماركده اي در سال 1318 ه ق تهيه و وقف گرديده است. مجموعه سوم در 60 نيم جزء توسط فرد نيكوكار ديگري بنام حاج ابوطالب فرزند علي اصغر ماركده اي تهيه شده و به 60 پاره هاي حاج ابوطالب مشهور بوده اند. حاج ابوطالب در تهيه اين مجموعه سنگ تمام را گذاشته است و از بهترين نمونه هاي آن روز فراهم آورده است. ابعاد اين جزوه ها 15× 22 سانتيمتر و هر نيم جزء حدود 22 صفحه و داراي 9 سطر و خط بسيار بسيار زيبا نوشته شده  و ترجمه فارسي آن با خط ريزتر و با رنگ قرمز در زير هر سطر متن عربي آورده شده است. احتمالا اين اولين قرآن با ترجمه فارسي در ماركده بوده است.

دوره سوم، لر آقايي

 سومين دوره تاريخچه ماركده را دوره لر آقايي مي توان ناميد، با دقت در توصيف پيرمردان از رفتار خانهاي بختياري مي توان گفت: اين دوره، دوران حكمراني لران بختياري ( بنا بر گفته پيرمردان؛ از خدا بي خبر) تازه به دوران رسيده، بي فرهنگ و تمدن، بدون دانش و منطق، عاري از احساس و عاطفه انساني، تشنه قدرت و ثروت بود. آنها با روش زور و با به كارگيري قانون چماق و سوء استفاده از قدرتي كه در انقلاب مشروطيت بدست آورده بودند، سلطه ظالمانه خود را بر اجتماع مردم بي پناه آن روز اين منطقه دور افتاده گستردند و جوي بوجود آوردند كه بي قانوني، زورگويي، ستم، چپاول و در نتيجه فقر و بدبختي و زبوني عمومي از ويژگي هاي آن دوره شد. چون هر لرِ پا برهنه اي كه مي توانست اسبي و تفنگي از جايي بدست آورد خود را خان و صاحب همه چيز مردم مي دانست. اين در حالي است كه اين دوره، همزمان با انقلاب مشروطيت و آغاز دوره قانون مند شدن كشور بود. با گذشت چندين دهه هنوز ما زيان رفتار هاي ويرانگر خان هاي بختياري كه باعث عقب ماندگي منطقه شدند را مي پردازيم.

لر كيست؟شناخت ريشه و نژاد طايفه هاي بختياري شايد چندان آسان نباشد. واژه بختيار به معني خوشبختي است. چه ارتباطي بين اين معني و اين قوم وجود دارد؟ بعضي ها بر اين باورند كه نياكان اينان از سرزمين سوريه امروز به اين مناطق آمده اند. و نيز بعضي گفته اند نژاد آنها از ايرانيان دوران باستان هستند. و نيز گفته اند جوانان ايراني بوده اند كه از ستم ضحاك ماردوش پادشاه تازي نژاد و افسانه اي ايران گريخته و به كوه ها پناه برده اند. به هر صورت به نظر مي رسد لران و كردان از نژاد اصيل آريايي باشند كه به سرزمين ايران مهاجرت و ايران را بنا نهادند. اصولا عشاير ايران را از 3 نژاد دانسته اند. نژاد ايراني كه عمدتا همان لران و كردان هستند. تركان كه از نژاد آريايي و ترك زبان اند. عربان كه از نژاد سامي و عرب زبان اند. آيا به خاطر هم نژاد بودن لران و كردان است كه مردم ترك زبان منطقه به لران « كرد » ( كيرد ) مي گويند؟ لران بختياري كه قسمتي از ايل و يا قوم لر بزرگ هستند به دو ايل و يا طايفه هفت لنگ و چهار لنگ تقسيم مي شوند. بختياريان قومي چادر نشين، فقير و تا حدودي بدوي بودند، كه زندگاني خود را از طريق پرورش دام مي گذرانيدند و براي چراي دامهاي خود در تابستان به كوه هاي زاگرس و زمستان به سرزمين گرم خوزستان كوچ مي كردند. ابتدا سكونت گاه اصلي شان در محل قشلاق در خوزستان بوده و در بهار و تابستان جهت چراي دامهاي خود به كوهستان هاي زاگرس كه منطقه بختياري ناميده مي شود مي آمدند.           ادامه دارد