آوای مارکده شماره 84 – پانزدهم آذرماه 1385

دو هفته نامه

قيمت كودهاي شيميايي

         تعدادي از كشاورزان روستا به شوراي اسلامي مراجعه و اظهار داشتند كه قيمت كودهاي شيميايي توزيع شده براي ما نا معلوم و ما قيمت هاي واقعي را نمي دانيم بنظر مي رسد.  قيمت هاي عرضه شده واقعي نباشد. شوراي اسلامي طي نامه اي از مركز خدمات كشاورزي بن ليست قيمت كودها را درخواست نمود تا در اختيار كشاورزان قرار دهد. مهندس خسروي مسئول محترم خدمات كشاورزي بن ضمن تحويل ليست گفت : « اين اعداد مندرج در ليست ، قيمت فروش شركت تعاوني بن، كه شركت مادر است مي باشد. به شركت هاي تعاوني ديگر تا كنون اجازه داده شده بود بخاطر جبران هزينه هاي حمل از بن تا روستا، هر كيسه اي 160 تومان اضافه بر نرخ بن بفروشند. كه از حالا اين مبلغ را حد اكثر تا 200 تومان افزايش داده ايم. يعني اگر به قيمت هاي اعلام شده تا 200 تومان افزوده گردد اشكال ندارد».« اوره22500 ريال. نيترات آمونيوم 18750ريال. سولفات آمونيوم21250 ريال. دي آمونيوم فسفات32000 ريال. سوپر فسفات تر بيل25750 ريال. سوپر فسفات ساده 13000 ريال. سولفات پتاسيم 26750 ريال. كلرو پتاسيم 20500 ريال. نيترات پتاسيم 23500 ريال. كود كامل ماكرو ( زراعت ) 28750 ريال. كود كامل ماكرو ( باغباني ) 32250 ريال. كود كامل ماكرو (آبياري)214000 ريال.سولفات روي پودري 34000 ريال. سولفات روي گرانوله 34000 ريال. سولفات پتاسيم منيزيم 12750 ريال. گوگرد آلي گرانوله 10 625 ريال.»

   سال گذشته كه در فروش كودهاي شيميايي گران فروشي صورت گرفت همان موقع دليل گران فروشي را از هيات مديره وقت آقاي عباس شاهسون جويا شديم كه ايشان گفتند من انتخابي نبوده ام خودشان اسم مرا نوشته اند و من هيچگونه اطلاعي از كار شركت و نظارتي بر كار شركت ندارم. خوشبختانه زمستان گذشته انتخابات هيات مديره شركت انجام و افرادي به عنوان هيات مديره برگزيده شدند. برابر رويه معمول، هيات هاي مديره شركت هاي تعاوني، بايد نظارت كامل بر كار تعاوني ها داشته باشند. حال تعدادي از مردم مي پرسند؛   1-  آيا هيات مديره شركت تعاوني روستايي بر مبالغ اضافي بر هر كيسه كود هاي شيميايي كه به منظور هزينه حمل از بن تا اينجا اخذ مي گردد نظارتي دارند ؟  2 – آيا ميزان پرداختي اضافه كرايه با ميزان افزايش قيمت فروش همخواني دارد؟ تفاوت ها در كجا و چگونه هزينه مي گردد؟   چون سال گذشته ديديم كودهايي كه در روستاي قوچان پياده و توزيع شده بود با اينكه اضافه كرايه و انعام هم پرداخت و بر قيمت ها افزوده شده بود و نيز 50 تومان هم گرانتر فروخته شده بود بازهم هر كيسه اي 300 تومان از ماركده ارزان تر بدست مصرف كننده رسيده بود! مردم اين انتظار را دارند كه هيات مديره به عنوان منتخبان مردم و براي نشان دادن حسن نيت ، ليستي از تعداد كيسه كودهاي توزيع شده و مبلغ كرايه هاي پرداختي و نيز مبالغ اضافي اخذ شده به مردم ارائه دهند.

آموزش كامپيوتر

چند نفر از اوليا دانش آموزان دبيرستان دخترانه قوچان به شوراي اسلامي مراجعه و گفتند : « دبيرستان داراي دستگاه هاي كامپوتر است ولي دبير

براي آموزش استفاده از آنها نيست در خواست گردد كه دبير بدين منظور در نظر گرفته شود». شوراي اسلامي اين درخواست را نمود و اداره آموزش و پرورش بخش سامان طي نامه اي چنين پاسخ داده است. « … با توجه به عدم وجود رشته رياضي در سال سوم و طبعا نداشتن درس مباني كامپوتر در آموزشگاه خيري قوچان طبق سيستم بكفا دبير كامپيوتر به آموزشگاه مذكور تعلق نمي گيرد. لذا با توجه به داشتن سايت كامپيوتري در آموزشگاه و نياز دانش آموزان به استفاده از آن ، مديريت آموزشگاه با همآهنگي واحد فناوري اداره ، موظف به راه اندازي اين سايت و در اختيار قرار دادن آن براي استفاده دانش آموزان مي باشند و در صورت نياز مربي براي آموزش كامپيوتر اين مربي بايد بصورت آزاد و با هزينه دانش آموزان تامين گردد ».

خبرهاي خوش

+ به همت و تلاش شركت آب و فاضلاب روستايي و با پيگيريهاي مكرر آبدار روستا يك دستگاه كلريناتور گازي در موتورخانه آب آشاميدني روستاي ماركده نصب و از 9/9/85 آب آشاميدني ماركده و قوچان با گاز كلر كلرينه مي شود. از محاسن اين روش كلرينه نمودن آب اين است كه كپسول حاوي گاز كلر به تناسب ساعت پمپاژ آب از يك تا چهار ماه كار خواهد داد و مجددا كپسول ( سيلندر ) گاز تعويض خواهد شد و همزمان با استارت كردن الكترو موتور اين دستگاه با فشار آب به كار خواهد افتاد و نيازي به برق ندارد و جهت مشكل يخ زدن آب در سرماي شديد يك هيتر براي آن در نظر گرفته شده كه مشكل يخ زدن را حل مي كند و مي توان گفت كه آب آشاميدني همواره ميكروب زدايي مي شود و مصرف كنندگان مي توانند به راحتي نوش جان كنند و يا جهت شستشو مصرف نمايند  و خيالشان از بابت فراموشي آبدار جهت كلر زدن به آب راحت باشد و جا دارد كه از شركت آب و فاضلاب روستايي شهرستان شهركرد تقدير و تشكر نماييم.

+ خبر ديگر راه اندازي سيستم ارتباط سيار( موبايل ) روستاي ماركده و قوچان است كه درتاريخ 8/9/85 انجام شد و اميد واريم هر چه زودتر U.P.S و شارژر سيستم هم نصب تا در مواقع قطع برق، سيستم با مشكل مواجه نشود. + و خبر ديگر اينكه آدرس پستي روستاي ماركده هم تغيير كرد. قبلا مي نوشتيم شهركرد- سامان- ماركده. حال سامان را حذف و فقط مي نويسيم   شهركرد- ماركده.    

      گزارش از : محمد عرب 9/9/85

يك خبر و تحليل آن

به مناسبت هفته بسيج جلسه اي در تاريخ 3/9/85 ساعت 30/7 شب در محل پايگاه بسيج برگزار شد. كليه اعضا بسيج از طريق بلندگوي مسجد و پايگاه اعضا بسيج شايد بتوان گفت تعدادشان از انگشتان دست تجاوز نمي كرد. آقاي حاج بهرام عرب مسئول پايگاه ضمن عرض تبريك به مناسبت هفته بسيج و عرض خوشامد به حاضران بصورت گلايه آميزي چند سئوال كرد  و از حاضران نظر خواست كه ؛ « چرا بچه هاي بسيج در جلسات شركت نمي كنند؟ آيا آنهايي كه رفتند از كشور دفاع كردند و بعضا شهيد شدند، اسير شدند يا مجروح شدند با همين روحيه وارد عمل شدند؟ از بلندگو اعلام كردم، چند نفر را هم تلفني دعوت كردم ولي مي بينيد كه كسي نيامده. به جز شما چند نفر. واقعا مشكل كجاست؟ مشكل من هستم كه مسئول پايگاه هستم؟ يا بي توجهي بعضي شماها؟ هر بسيجي روزانه حد اقل يكي دو ساعت بايد با بسيج در ارتباط باشد ولي هفته كه چه عرض كنم ماهي يكي دو ساعت هم نمي آيند. خوب واقعا چرا؟ اگر خداي ناكرده جنگ شروع شود چطوري بعضي ها حاضرند قيد زن و بچه و خونه و زندگي را بزنند و بروند دفاع كنند از ميهن؟»

فكر مي كنم نياز است قدري در اين باره سخن بگوييم و موضوع مطرح شده را تحليل نماييم. به نظر من علت اينكه برادران بسيجي در جلسات شركت نمي كنند از چند چيز ناشي مي شود كه هر كدام بنوعي در اين فرآيند تاثيرخود را  دارند. 1- جلسات حالت تازگي و پويايي را ندارد. 2- نسل امروز به دنبال فراگرفتن مطالب جديد، تازه، و شايد بتوان گفت علمي هستند. 3- روحيه بسيجي كه از آن ياد مي شود در وجود افراد بسيجي هست ولي شرايط خاص خودش را مي طلبد كه نمود پيدا كند. ببينيد اگر فرض بگيريم شخصي از بيرون آمده و قرار است در باره مسائل روز صحبت كند چقدر از افراد بسيجي شركت مي كنند گاها افرادي كه بسيجي هم نيستند شركت مي كنند تجربه گذشته اين موضوع را ثابت مي كند كه در چنين مواقعي اتاق بزرگ پايگاه جاي همه افراد شركت كننده در جلسه را نداشت و جالب تر اينكه جيك كسي هم در نمي آيد همه سراپا گوش هستند كه سخنران چه مي گويد. و من مطمئن هستم امروز هم همانند زمان جنگ اگر نياز پيدا شود مردم در صحنه حضور پيدا مي كنند بدون هيچ چون و چرايي در نبرد شركت مي كنند و جلو متجاوز را مي گيرند. و اگر نياز باشد به ياري مملكت و همنوعان خود بشتابند اين كار را مي كنند براي نمونه شركت درارسال كمك به زلزله زدگان بم را مي توان مثال زد. اگر امروز مي بينيم جلسات بسيج كمرنگ است مي توان با يك مديريت جديدي شور توام با شعور ايجاد كرد كه همگان شركت بكنند. جهان امروز باسرعت بالايي رو به رشد است و همه چيز رو به دگر گوني و تغيير است. امروز نمي شود همان سيستم مديريت 10 يا 15 سال پيش را اعمال كرد. چون جواب گوي نياز امروز نمي باشد. با برگزاري كلاسهاي آموزشي مهارت حرفه اي، اعتقادي، فرهنگي مي توان اين مشكل را حل كرد. و شاهد مثال مي توان به طرح پايلوت كشاورزي اشاره كرد كه چه جالب پير و جوان شركت مي كردند كه مهارت و تكنيك جديد بياموزند. مثال ديگر مركز يادگيري محلي را ببينيد بصورت دوره اي كلاسهاي متفاوت برگزار مي كند و چه خوب خواهران استقبال مي كنند. با اينكه از نيمه دوم سال 81 اقدام به برگزاري كلاسهاي آموزشي نموده است مي بينيم كه هر روز بهتر و بيشتر از روز قبل يا دوره قبل در كلاسها شركت مي كنند. و چقدر هم موفق بوده اند. نمايشگاه آثار هنري كه دو سال پيش برگزار كرده بودند در همين مركز ماركده همگان را به تحسين وا داشت. ولي امروز در پايگاه بسيج چه مي گذرد؟ چه انگيزه اي مي تواند سبب شود تا برادران بسيجي در جلسات شركت كنند؟ حضور در پايگاه بسيج بدون هيچ سود و بهره اي به چه معنا است؟ فكر مي كنم زمان آن رسيده كه نگرشي و بينشي و ايده مان را عوض كنيم و تكنيك هالي جديد بكار ببريم تا جوانان و نوجوانان بتوانند بهتر بهره ببرند بايد با تكنيك هاي روز وارد عمل شد.     

    محمدعرب 9/9/85

مسئوليت راه ها

برابر شنيده هاي كمي موثق طبق دستور كتبي مهندس كريمي مدير كل اداره راه و ترابري استان مسئوليت راه هاي 6 روستاي انتهايي حوزه سامان يعني قراقوش، گرمدره، قوچان، ماركده، ياسه چاه و صادق آباد از دو سه روز قبل به عهده اداره راه شهر بن قرار داده شده است.  

انگور

انگور احتمالا نخستين بار در سواحل خزر ظهور كرد و سپس چندين هزارسال پيش به طرف جنوب و غرب انتشار يافت و در رشته كوه هاي زاگرس كوره هاي سفالين محتوي دُرد شراب پيدا شده كه قدمت آنها به پنج هزار سال پيش از ميلاد مي رسد و اين خود حاكي از آن است كه ميوه انگور از باستاني ترين غذاهاي انسان به شمار مي رود. انگور پس از آنكه مدت ها با موفقيت در خاورميانه كاشته مي شد در حدود دو هزارسال پيش راهي فرانسه و غرب اروپا شدو پيش از آن نيز توسط روميان و فينيقي ها از ايران و هند به نقاط دوردست انتشار يافته بود. گياه انگور عمري طولاني دارد و در نوشته هاي به جا مانده از روميان باستان از درخت انگور 600 ساله سخن گفته شده است چوبي با ساقه هاي بالا رونده، برگ هاي پنجه اي باگل آذين هايي از گا هاي كوچك مايل به رنگ سبز. گياه انگور توسط كاشت بذر، خوابانيدن، قلمه زدن و پيوند زدن تكثير مي يابد و تقريبا در تمام خاك هاي شني رشد مي كند. اكثر انگورها خود بارورند و نيازي به گرده افشاني ندارند. ميوه انگور حاوي ويتامين A ، تيامين، ريبوفلاوين، ويتامين C ، كلسيم، فسفر، آهن ، سديم و پتاسيم است. و علاوه بر ميوه تازه به شكل ميوه خشك شده يا كشمش، آب انگور و آبغوره، مربا، شربت و نيز سركه مصرف مي شود. آب يا عصاره ميوه هاي رسيده داراي قند، صمغ، اسيد ماليك، لي تارتارات پتاسيم و نمك هاي معدني است.قند موجود در ميوه انگور به لحاظ ساختاري با ساير قندها فرق مي كند و بدون واكنش با بزاق وارد گردش خون مي شود. از اين رو در جبران انرژي از دست رفته نقش بسيار مهمي دارد. موارد مصرف دارويي برگ ميوه و دانه انگور بسيار زياد و از حوصله اين متن خارج است.

                                منبع روزنامه شرق شماره 565

حرفهاي مردم

يكم: پاسخ به حرفهاي مردم؛ من رمضانعلي شاهسون يكي از اعضا انجمن اوليا مدرسه راهنمايي دخترانه ماركده هستم مطلبي از قول يك همشهري در آواي شماره 83 در قسمت حرف هاي مردم راجع به خدمتكار مدرسه نوشته بوديد كه كاملا نادرست است. مدرسه راهنمايي دخترانه ماركده از ابتداي سال تحصيلي خدمتكار دولتي داشت و پس از رفتن ايشان ما انجمن اوليا با همكاري مديريت محترم مدرسه يك نفر خدمتكار غير دولتي انتخاب كرده ايم بنابر اين هيچگاه دانش آموزان مدرسه نظافت نكرده اند بهتر بود اين همشهري نخست مي پرسيد، تحقيق مي كرد سپس اظهار نظر مي فرمود.

دوم: يكي از جوانان روستا: يكي از همشهريان كه مغازه دار هم هست تبليغ و توصيه مي نمايد كه پول گاز را ندهيد و مي گويد من پول براي گاز نخواهم داد چون اين لوله ها را جوري كشيده اند كه امكان ندارد بتواند گاز در آنها جريان يابد و به خانه ها بيايد و در پاسخ حرف من كه گفتم لازم نيست نفت زيادي ذخيره كنيم گفت: من قسم مي خورم كه تا 5 سال ديگر گاز به ماركده نمي آيد!

سوم : آقاي منصورعرب زنگ زد و گفت؛ يك نفر امروز به من گفته كه، شوراي اسلامي ماركده زمين روي كوه آغجوقايه بالايي را به سه نفر، خودت، منوچهر و عباس شاهسون داده است!! اين حرف درست است يا خير؟! در پاسخ : مي نويسم ؛ كاملا نادرست است و هركه چنين حرفي زده آدميست مغرض.  هركه چنين ادعايي دارد اسناد، مدارك خود را رو كند تا « سيه روي شود هركه در او غش باشد ».

چهارم: يكي از دختران روستا: اولين قسمتي كه از آوا مي خوانم حـــرف هاي

 مردم است خيلي جالبه مثل اينه كه آدم توي كوچه از دهـان مردم مي شنود در

 اين شماره خواجه محمدعلي بسيار جالب بود راستي نويسنده اش كيه؟ در ضمن مطالب آوا خيلي جدي و خشك است كمي هم ادبيات چاپ كنيد.

پنجم: يك همشهري: در جلسه اي به سخنان يك كانديد شورا  گوش مي كردم با خودگفتم؛ما همه يكديگررا مي شناسم، آيا فكر مي كني مردم هالو اند؟!

ششم: يك همشهري؛ دوسال قبل پدرم فوت كرد آقاي كانديد امروز براي ديدن من نيامد ولي امروزكه كانديد شورا شده مهرباني اش گل كرده و به ديدار من آمده است؟! راستي چه ايام مهرباني را پشت سر مي گذاريم؟!! جل الخالق.

هفتم: يك همشهري: يكي از كانديد شوراها به خانه يكي از سردانگ هاي مزرعه عاشق آباد رفته و از سر دلسوزي گفته؛ «ساكت نشسته ايد و شورا كوه عاشق آباد بالا را تصرف نموده است!» لطفا بنويس آقاي كانديد اگر ريگي به كفشت نيست و براي جمع آوري راي نيست، اين زودتر مي گفتي حالا چرا ؟

هشتم: حبيب شاهسون با عنوان حرفها و حديث ها مي نويسد؛ طنز خواجه محمدعلي نوعي تبليغ بود كه نبايد در اين وقت چاپ مي شد و طنز نويس در روستا براي آوا هم به غير از عليرضا عرب نداريم . + دو انتقاد از زبان يك همشهري به حرفها و حديثها، در آواي شماره قبل، يك همشهري خود شورا بوده. + دليل اينكه شورا از تصرف جوي ماركده جلوگيري نكرده اين بوده كه خود شورا هم مي خواهد در آينده جوي را تصرف كند. + در باره فاضلاب و وضعيت نا مطلوب كشتار دام چند جلسه گرفته شده ولي هيچ كاري نشده تصميمات جلسه در همان مركز بهداشت فراموش مي شود. + نشريه آوا بايد نظرات كانديداها را منتشر كند تا مكتوب بماند. + قرار بوده دوم آذرماه اسامي كانديداها اعلام شود هنوز خبري نيست. + از آقاي ابوالفضل عرب دهيار بخاطر فعاليت هاي مدبرانه ايشان در جهت توسعه آبادي تشكر مي نمايم. + از زحمات آقاي محمد عرب و عباسعلي عرب ومسئول دفتر ict  تشكر مي گردد.

نهم: روزهاي 8 و9/9/85 دو نفر زنگ زده و گفتند ؛ « شنيده ايم امروزيا ديروز  زمين روي كوه عاشق آباد بالا را فروخته ايد ؟»

 پرسشي كه بدنبال اين پرسش ها در ذهن من نگارنده تداعي شد اين است كه چرا اكنون و در اين وقت و در اين روزها اين جو ، اين هياهو ، اين عصبيت ، اين جنجال به پا شده است ؟و آرامش عده اي از كشاورزان عاشق آباد را بهم زده اند و برپا كننده هاي اين جو دنبال چه هستند ؟ و آيا بقيه مردم روستا ريشه و دليل برپايي اين هياهو را در مي يابند ؟و مي دانند؟

دهم: شماها زحمت مي كشيد و آوارا چاپ مي كنيد ولي كپي كه گرفته مي شود مطلوب نيست و زحمات شما هدر مي رود. لطفا  به اين مسئله هم توجه شود تا كيفيت نشريه كه بدست مردم مي رسد بهتر و دلنشين باشد.

يازدهم: يك همشهري طلبه؛ مقاله تقدير يا تدبير را خواندم جالب بود ولي يك جمله آن واقعيت ندارد و درست نيست و آن اين جمله است « …بيشتر متوليان و مبلغان مذهبي در روستا ، اين انديشه جبريگري را هم به نوعي به عنوان يك آموزه ديني به خورد مردم مي دهند…». مبلغان مذهبي با تاسي از استادان بزرگ حوزه، انديشه جبريگري ندارند بلكه باورمند به داشتن اراده و اختيار انسان هستند و شما اگر به سخنانشان گوش دهي اين انديشه را خواهي يافت.

دوازدهم: يك همشهري: يكي از كانديداها گفته من همانند احمدي نژاد در ماركده هستم.

سيزدهم: يك همشهري: يكي از كانديدها در همين ايام تبليغات انتخابات شورا، مقداري از خيابان را با ديوار چيني ضميمه ساختمانش كرده. مي پرسيم آيا اين دهن كجي به شورا كه خود مي خواهد عضوش شود و دهيار و قانون و بالطبع همه مردم روستا نيست؟

انعطاف پذير باشيم

شايد بارها و بارها در زندگي دچار خطا و اشتباه شده باشيم و اعتماد به نفس خود را از دست داده باشيم. شايد از طرف ديگران هم مورد سئوال قرار گرفته باشيم ولي خوب است بدانيم كه موفقيت ها در پس شكست ها حاصل مي شود. جهان سرشار از قوانيني است كه خداوند خلق نموده يعني جهان بر اساس قانون علت و معلول  مي چرخد. حال عدم آگاهي و شناخت ما نسبت به اين قوانين خدا سبب بروز اشتباه مي شود. از آنجاييكه قوانين تغيير ناپذيرند و در پس هر عملي عكس العملي نهفته است اين ما انسان ها هستيم كه بايد انعطاف پذير باشيم از وقوع اشتباهات درس بگيريم و تجربه بدست آوريم. من بر اين باورم كه بايد تلاش كنيم خطا ها يمان را تا مي توانيم كم كنيم و در صورت بروز خطا و اشتباه را آن را به فال نيك بگيريم و تجربه بياموزيم و تجربه خود را هم به ديگران انتقال دهيم. بايد دانست بزرگترين مردان جهان هم مرتكب اشتباه شده اند ولي هيچگاه خود را نباخته اند شايد خيلي از رفتار و اعمال درست امروز ما، فردا اشتباه از آب در بيايد. براي مثال در سال 1943 ميلادي توماس واتسون ، مدير شركت آي . بي . ام . گفت: من فكر مي كنم بازار جهاني براي حدود 5 كامپوتر كشش داشته باشد. و يا در سال 1977، اولسن ، رئيس شركت تجهيزات رايانه اي اعلام كرد: هيچ دليلي وجود ندارد كه هركسي يك كامپوتر در خانه اش داشته باشد. ببينيد آيا امروز سخن اين بزرگان قابل قبول است؟ در مثال ساده تر اجداد ما بخاطر اينكه لوله هاي آب توسط خارجي ها ساخته مي شود و خارجي ها را كافر مي پنداشتند حاضر نبودند از آب لوله جهت حمام و نظافت خود استفاده ببرند و مي پنداشتند كه اگر با اين آب لوله غسل كنند نجس خواهند شد. تا چندي پيش داشتن ويدئو سي دي خلاف اخلاق محسوب مي شد ولي امروز اينترنت هم جوابگوي همه نيازهاي بشري نخواهد بود. اگر بتوانيم خود را به تغيير دادن عادت دهيم و انعطاف پذير باشيم چقدر زندگي را براي خود هموار كرده ايم و چه راحت مي توانيم با شكست هامان كنار بياييم. در جهان هستي قانون بيرحمانه و قاطعي است. تغيير كن يا بمير. اگر يك ساس سبز رنگ در يك زمين زراعي قهوه اي زندگي كند و رنگ پوشش را تغيير ندهد محكوم به فناست. آيا ساس مي تواند جنگ و دعوا راه بيندازد كه زمين زراعي بايد سبز رنگ باشد چون هميشه سبز بوده است؟ آيا نتيجه اين بحث و جدل ها اين نيست كه بزودي اثري از آثار ساس در مزرعه باقي نماند؟ دوستان قانون زير بناي جهان هستي تغيير است و تنها مفهوم ثابت دنيا تغيير است همه چيز در اين دنيا در حال دگرگوني است. اگر سفر برويم روزي سفر تمام مي شود و بر مي گرديم و بعد از برگشتن متوجه خيلي از تغييرات مي شويم. دوستان بكوشيم براي موفقيت هراسي به خود راه ندهيم جهان در حال تغيير و تحول است اگر درجا بزنيم زندگي را مفت باخته ايم. همين امروز به فكر لحظه هاي شيرين زندگي باشيم و لذت ببريم از نوع دوستي و صداقت، قدم درست در راه خير برداشتن و بخاطر آينده اي كه شايد به آن نرسيم زمان حالمان را خراب نكنيم. اگر مرتكب عمل زشت و ناپسند شده ايم، اگر كسي از دستمان دلخور شده است ولو اينكه مقصر هم بوده است پيش دستي كنيم و با يك عذر خواهي ساده مابقي زندگي را خراب نكنيم. اگر مي خواهيم موفق باشيم و شاد زندگي كنيم بايد انعطاف پذير باشيم و خودمان را مطابق با شرايط زماني وفق بدهيم بايد بپذيريم ناملايمات زندگي را و بدانيم كه اين نا ملايمات ناشي از رفتار و كردار ماست و آنها را در جهت ملايمات تغيير دهيم. روي انديشه هاي خود كار كنيم تا كيفيت زندگي مان را بهبود بخشيم. آنگاه همين انديشه هاي نو ، احساسات ما را متحول مي كند.

منابع: آخرين راز شاد زيستن. ، آندره متيوس.              محمد عرب 2/9/85

حكايت آن مار

از بچگي از مار نمي ترسيدم و به گرفتن آن علاقه داشتم. طي سالهاي عمرم مارهاي زيادي با شكل و شمايل و گونه هاي مختلف را گرفته ام. هرجا ماري در منزلي يا مكاني ديده مي شد و وحشت اهالي و افراد را بر مي انگيخت مي رفتم و آن را مي گرفتم. در صحرا بيشتر مارها را تفنني و به عنوان سرگرمي و تفريح و از سر ماجراجويي مي گرفتم. شايد خيلي از شما خاطرات زيادي از مار گرفتن من داشته باشيد. بارها خانواده و دوستان به من توصيه مي كردند كه اين كار خطرناك را كنار بگذارم و با جانم بازي نكنم. دوستداران طبيعت و حاميان حيوانات و حيات وحش هم مرا از انجام اين كار كه با مصالح و منافع محيط زيست و منشور سازمان هاي دفاع از حقوق و حريم حيوانات منافات داشت برحذر مي داشتند و به من گوشزد مي كردند كه از اين ماجرا جويي و « مار آزاري » دست بردارم و به رغم اين بازي خطرناك پايان دهم اما « گوش سخن شنو كجا ، ديده ي اعتبار كو ؟ ». با اين همه و به رغم نگراني خانواده من از مار ترسي به دل راه نمي دادم و گوشم بدهكار اين حرف ها نبود ولي از عقرب بي نهايت بيم داشتم كه البته اين هراس بي دليل هم نبود چرا كه عاقبت اقتضاي طبيعت اين جرار عايد من هم شد و دچار عقرب گزيدگي شدم. خلاصه اين مارگيري كماكان ادامه داشت تا اينكه چند سال پيش روزي در هنگام بازگشت از صحرا به منزل به سفارش دوستي ماري زيبا و خوش خط و خال را از حوالي مزرعه « سليمان چاتي » گرفته و با خود به ماركده آوردم به قصد اينكه درون شيشه انداخته و بر روي آن الكل بريزم تا اين موجود بي دست و پا و زبان بسته و اين خزنده خوش نقش و نگار در اين مايع ممات قرباني تمايلات و تماشاي ما آدم ها شود. وقتي مار را به منزل آوردم، پسر كوچكم با ديدن آن از من خواست تا آن را برايش در شيشه بيندازم كه با خود به مدرسه ببرد. چون در خانه الكل و شيشه ي مناسبي نداشتيم مقرر شر تا فردا به بهداري رفته و مقداري الكل و شيشه مناسب از آنها بگيرم. لذا مار را در ظرفي انداختم، درب آن را بسته و در ايوان منزل گذاشتم. آن شب وقتي خوابيدم آن مار به خوابم آمد و آن موجود بي زبان در عالم رويا به حرف در آمد و به من گفت : « ما چه گناهي داريم و چه زياني به شما مي رسانيم كه ما را مي گيري و اذيت و آزار مي كني؟ » او حرفهاي زيادي به من زد و بعد به طرفم خيز برداشت. من مضطرب و هراسان به عقب جستم كه ناگهان با برخورد سرم به ديوار اتاق از خواب پريدم. سرم به شدت درد گرفت. ابتدا فكر كردم كه تعبير اين خواب اين است كه مار از محبسش بيرون آمده است لذا وحشت زده و دست پاچه به سوي او رفتم اما بي نوا در كف آن ظرف چنبر زده بود و نفس زنان در انتظار فردا و سرنوشتي شوم آخرين شب عمرش را سپري مي كرد. ظرف محتوي مار را برداشتم و به باغچه منزل بردم و در اين حال به فكر فرو رفتم ديگر خواب از سرم پريده بود، گويي حرف هاي آن مار مرا به خود آورده و متنبه كرده بود. آن شب تا صبح كلافه بودم و خواب به چشمم نيامد. در آن بي خوابي و حس و حال منقلب تصميم گرفتم فردا هر جوري شده مار را به زيستگاهش يرگردانم و آزاد كنم. لذا صبح زود آن را برداشتم و راهي صحرا شدم. به همان جايي كه آن را گرفته بودم رفتم. ظرف را زمين گذاشته و درب آن را باز كردم. چند انگشتي به ته ظرف زدم، آرام آرام مار سرش را بيرون آورد. حالا او فكر مي كرد خواب مي بيند و باورش نمي شد كه دارد آزاد مي شود. از درونش خبر نداشتم اما رنگ رخسارش نكته ها با خود داشت. به آرامي از سلول انفراديش بيرون خزيد اما فرار نكرد. شايد فكر مي كرد راهي براي فرار نيست و دوباره او را خواهم گرفت يا شايد تصور مي كرد اين بازي تازه اي است كه من شروع كرده ام. دستم را براي راندن او به جلو آوردم. شروع به خزيدن كرد. چند گامي كه پيش رفت سرش را به سوي من چرخاند و زبانش را بيرون آورد و اين كار را چندين بار تكرار كرد و وقتي چند متري از من فاصله گرفت به هوا بلند شد، طوري كه روي دمش مانند ميله اي عمود و علم ايستاده بود و در همان حال زبانش را مكرر بيرون مي آورد. نمي دانم چه مي خواست بگويد، يا شايد تشكر مي كرد! شايد هم خدا حافظي مي نمود! و يا ممكن است شكوه مي كرد! و يا اعتراض داشت! و شايد هم از دست ما آدم ها كه به حريم و حقوق آنها تجاوز كرده ايم گلايه مي كرد! شايد از بيداد ما انسان ها فرياد مي زد! شايد از بي مهري بشريت زبان به انتقاد گشوده بود! و شايد… نمي دانم. در آن لحظه اشك در چشمانم حلقه زد و حال و هواي آن مار مرا رام و منقلب كرد و باعث شد تا من تصميم بگيرم ديگر مار ها را اذيت نكنم و آنها را نگيرم. حتا از آن به بعد اگر جايي هم مجبور شوم به خاطر نگراني و ارعاب ديگران و براي نجات ماري، آن را بگيرم، او را به مزرعه ام برده و در آنجا رها كنم.

گوينده؛ علي اكبر عرب.     به قلم شكرالله شاهسون

آينده روستا ؟!؟!؟

دوست عزيز معما نويسي، با طرح معمايي، همفكر نبودن اعضا شوراي اسلامي ماركده را زير سئوال بردند كه؛ در آواي شماره 67 صفحه 5 پاسخي كوتاه داده شده است. از آنجاييكه اكنون موقع انتخابات اعضا شورا است و انتخاب هم توسط مردم و از جمله همين دوست عزيزمان صورت مي گيرد با آوردن آن نوشته به منظور ياد آوري، توجه همشهريان بويژه همين دوستمان را به انتخاب بدون هيجان و صرفا براساس مصالح و منافع روستا جلب مي نمايم تا در آينده دوباره شاهد كشمكش هاي اعضا شورا نباشيم و ننويسيم آينده روستا ؟!؟!؟.

« دوستي در جلسه پرسش و پاسخ شورا ( 14/11/84 ) 6 سئوال مطرح كرده بود كه به 2 پرسش در اينجا اشاره مي كنيم. 1- معادله اي طرح و حل آن را خواسته اند در اين معادله 4 فلش به 4 جهت كشيده شده و در كنار هر فلش سِمت اعضا شورا و دهيار را نوشته و مي خواهد بگويد؛ اعضا شورا و دهيار هيچ گونه همآهنگي و همفكري در كارشان ندارند و هر يك به سمتي مي كشند و پرسيده؛ آينده روستا؟!؟!؟. در پاسخ بايد گفت: دوست عزيز، شايد گفته شما هم قدري نزديك به واقعيت باشد در اين صورت دقت شما قابل تقدير است و از زبان شهريار شاعرآذربايجاني به شما بايد گفت:

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا؟       بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا؟

نوش دارواي وبعدِمرگ سهراب آمدي  سنگدل،اين زودتر مي خواستي حالا چرا؟

دوست عزيز از خودِ شما مي پرسم؛ اين اشكال از اعضا شورا هست؟ يا از انتخاب مردم؟ بهتر نبود از خود و مردم مي پرسيديد كه، چرا چنين آدم هاي متضادالفكري را انتخاب و به جان هم انداخته ايد؟ آيا بهتر نبود اين معادله را چند روز قبل از برگزاري انتخابات شورا ها مي كشيديد و مردم را آگاه مي كرديد كه محله گرايي، قوم گرايي و طايفه گرايي را كنار بگذارند و بجاي جلسات تكراري و دسيسه چيني بر عليه يكديگر روي شناخت فكرها، انديشه ها، روش ها، توانايي ها كار مي شد و سرانجام 3 نفر كاردان، دلسوز، توانمند و هم فكر را بر مي گزيدند تا كار ها خوب پيش برود و آينده روستا هم در ؟!؟!؟ نباشد؟»

                                                             محمدعلي شاهسون ماركده 

انديشه سبز، انتخاب سبز

دوستان عزيز و همراهان صميمي آوا پيرو صحبتهامون در مقاله هاي « عجله و شتاب زدگي » و « گام سوم » در آواي شماره 81 و 82 در اين شماره هم قصد داريم در خصوص بحث داغ شوراها و سومين دوره انتخابات شوراي اسلامي شهر و روستا مطالبي رو به اطلاع شما عزيزان برسانيم. دوستان همانطور كه شما هم مي دونيد چند روزي بيشتر به زمان انتخابات شوراهاي اسلامي شهر و روستا يعني جمعه 24 آذرماه نمانده است از اين رو بجا و شايسته است كه براي آگاهي بيشتر مردم مطالبي را در خصوص اين مقطع مهم سياسي اجتماعي كشورمان از طريق « نشريه محلي آوا » كه رسالتش ارشاد آگاهي و بالا بردن اطلاعات مردم روستاست چاپ بشه و در اختيار مردم و مخاطبان اين نشريه گذاشته بشه تا انشاالله مردم بزرگوار روستايمان « گام سوم » رو به بهترين شكل ممكن بردارن و انتخابي شايسته و بايسته رو انجام بدن. دوستان اجتماعي كه ما در آن زندگي مي كنيم يك اجتماع كوچك روستائي است و مردمانش بعضا با اون شناخت كمي كه از كانديداها دارند كه آنهم حاصل ارتباط روزمره با همديگه است به پاي صندوق هاي راي مي رن و انتخاب خودشون رو انجام مي دن و گاهي وقتا اصلا كاري به ابعاد شخصيتي و سوابق كاري و علمي فرد ندارند و فكر مي كنن همين كه سنش بالاست و تجربه داره و مي شناسنش كافيه اما خوبه بدونيم هيچ موقع انتخابمون نبايد بدون مطالعه و شناخت ابعاد شخصيتي و سوابق كاري و علمي افراد صورت بگيره چرا كه اگه بخوايم با اين طرز فكر و انديشه به پاي صندوق هاي راي بريم شايد انتخاب درستي از آب در نياد. بعضي ها هم هستند كه اگه كسي بهشون گفت كه مثلا فلاني آدم خوبيه و آدم پخته ايِ به همين يك كلام بسنده مي كنن و رايشون رو به اون فرد مي دن. دوستان اگه مي خوايم از راي كه مي ديم بعدا پشيمان نشويم مي بايست با بينش كافي، انديشه اي سبز و فكري باز به پاي صندوقهاي راي بريم چقدر خوبه وقتي كسي بهمون مي گه فلاني آدم خوبيه خودمون هم همت كنيم تلاش كنيم و سعي كنيم يه مقدار تحقيق و بررسي كنيم و سوابق افراد رو در نظر بگيريم و ببينيم آيا اين افرد جداي از اينكه آدم خوبيه توانايي اين كار رو داره يا نه ؟ دانش اين كار رو داره يا نه ؟ مي تونه از عهده اين مسئوليت مهم بر بياد يا اينكه نه وسط كار لنگ مي زنه ؟ بهر حال بايد همه ما تمامي اين مسائل رو در نظر بگيريم و بعد انتخاب كنيم. دوستان در حالي داريم به زمان برگزاري سومين دوره انتخابات شوراهاي شهر و روستا نزديك مي شيم كه هممون با تجربه اي كه از دوره قبل كسب كرديم خوب مي دونيم كه نبايد به قول و وعده هاي بي پايه و اساس كانديداها گوش كنيم خوب مي دونيم كه ديگه زمان شعار زدگي و شعار دادن تموم شده اگه كسي كاري مي تونه انجام بده بايد در ميدان عمل ثابت كنه و خيلي خوب مي دونيم كه كار رو بايد به كاردان بسپريم چرا كه اين خود ما هستيم كه بايد سرنوشت خودمون رو رقم بزنيم و گول حرف و حديث هاي تكراري رو نخوريم و با چشمي باز و ديدي وسيع نسبت به پيرامون و كانديداهاي اين دوره اصلي ترين، شايسته ترين و كار آمد ترين افراد رو انتخاب كنيم دوستان خداي ناكرده اصلا نمي خوايم كسي رو نصيحت كنيم چرا كه ما دست اندر كاران آوا معتقديم كه شما خوانندگان گرامي خيلي بهتر از ما مي دونيد كه چكار بايد بكنيد و اصلا ما در جايگاهي نيستيم كه بخوايم كسي رو نصيحت كنيم اما به جهت رسالتي كه بر عهده نشريه محلي آوا است وظيفه مون رو داريم انجام مي ديم كه اميدواريم بتونيم اين مهم رو خوب انجام بديم. همراهان هميشگي آوا، بعضا شنيده مي شه كه برخي از افراد چون دنبال منافع شخصي خودشون هستن مي خوان با شايعه پراكني مانع حضور پر رنگ و البته تاثير گذار جوانان در انتخابات بشن و از شنيده ها و نشنيده ها چنين بر مي ياد كه عده اي از جوانان گفتند « در انتخابات شركت نمي كنن و در دوره هاي قبل هم اشتباه كردن كه شركت كردند » دوستان؛ خوبه بدونيد كه همه ما انسانها در يك اجتماع و در كنار همديگه داريم زندگي مي كنيم و در صورتي مي تونيم شاهد پيشرفت و ترقي اجتماع و جامعه مون باشيم كه از هر گونه عاملي كه باعث مي شه بين آحاد يك جامعه جدايي بيندازه جلوگيري كنيم. ببينيد دوستان؛ جوانان بدون شك طيف وسيع و گسترده اي از يك جامعه انساني رو تشكيل مي دن و جمعيت روستاي ما هم يك جمعيت جوان و جوانان هم به طبع خواسته ها شون بيشتر از ديگر اقشار جامعه است اما آيا مي شود ره صد ساله رو يك شبه طي كرد، مسلما نه. درسته جوانان مشكلات زيادي دارن مثل مشكل اشتغال، مشكل ازدواج، مسكن، معيشتي و غيره. اما همه اين مشكلات در صورتي حل خواهد شد كه خودِ جوانان هم از خودشون تلاش و همت نشون بدن و بقيه كارها رو به عهده شورا بگذارن. بدون ترديد اگه ارتباط بين آحاد مختلف جامعه و جوانان با مسئولين روستا يك ارتباط دو سويه و دو طرفه باشه خيلي از مشكلات جامعه حل خواهد شد به شرط اينكه ما خواسته هامون منطقي باشه و طوري باشه كه در حدود اختيارات و وظايف شوراها هم باشه اگه چنين باشه بايد مقداري سعي و تلاش و پيگيري قطعا مشكلاتمون يكي يكي حل خواهد شد. اين روزها نقل بيشتر مجالس بحث داغ شوراهاست و هر كسي سعي مي كنه به شكلي از انديشه و افكار ديگري مطلع بشه و در واقع ذهن ديگري رو به چالش بكشه. اما دوستان چقدر خوبه اين كار رو به يك خرد جمعي تبديل كنيم يعني اينكه از افكار و انديشه هاي ديگران استفاده كنيم. اما دست آخر اين خود ما هستيم كه بايد تصميم نهايي رو بگيريم يادمون باشه هر سري يك عقلي داره پس با استفاده از فكر و انديشه ديگران و بررسي ابعاد شخصيتي و فكري كانديداها و با در نظرگرفتن منافع عمومي روستامون به كساني راي بديم كه خدا وكيلي هدفشون از اين كار رضاي خدا و خدمت به خلق خدا باشه چرا كه ما معتقديم اگه چنين افرادي در راس امور يك جامعه قرار بگيرن اون جامعه روز به روز جلوتر خواهد رفت و از اون طرف خود شخص هم يعني شورا در قلب مردم جا خواهد گرفت و براي مردم محبوب تر و دوست داشتني تر خواهد شد و مردم هم چنين خدمت گزاراني رو حتما دوست خواهند داشت اما دوستان در پايان مي خوام به اين نكته اشاره كنم كه اساسا شما تا به حال چه اندازه به يك رقابت سالم انديشيده ايد؟ بياد داشته باشيم كه وقتي ما مي تونيم انتخابي سالم رو انجام بديم كه در كنارش يك رقابت سالم هم صورت گرفته باشه پس با اين حساب چقدر خوبه بدور از هر گونه عامل تنش زايي و فارغ از هرعاملي كه باعث تخريب ديگري بشه سعي كنيم در يك جو آرام و البته منطقي از كانديد مورد نظرمون حمايت كنيم چرا كه اگه بخوايم جو رو تنش زا كنيم بطور حتم دودش توي چشم خودمون خواهد رفت و پيامدش عايد خودمون خواهد شد. و اين ما هستيم كه از اين بابت ضرر مي كنيم. دوستان گاهي وقتا بعضي از ما قصد داريم تبليغي راه بيندازيم و از كانديد مورد نظرمون حمايت كنيم اما نمي دونيم چطور و چگونه؟ اما دوستان آيا به نظر شما اين درسته كه براي اينكه خودمون رو نشون بديم براي اينكه راي بيشتري براي خودمون جمع كنيم رقيبمون رو تخريب كنيم؟ آيا اين درسته كه شخصيت ديگري رو خرد كنيم تا اينكه توي قلب و دل مردم جاي بگيريم؟ چقدر خوبه طرفداران و حاميان كانديداها به شكلي از كانديد مورد نظر خودشون حمايت كنن كه به شخصيت كسي بر نخوره وجهه ي كسي رو خراب نكنن ديگري رو له نكنن اگه توي تبليغ و حمايتمون از كانديد مورد نظرمون اين مسائل رو رعايت كنيم قطعا رقابتمون رقابتي سالم خواهد بود و از اين بابت شاهد انتخابي سبز و پربار خواهيم بود كه اين آرزوي قلبي همه ماست. دوستان يادمون نره هر چقدر انديشه ما سبز و دقيق تر باشه مطمئنا بهتر و پر بارتر خواهد بود وعده ما جمعه 24 آذر ماه سال 1385 پر شور و آگاهانه و هوشمندانه پاي صندوقهاي راي.                     

               رجبعلي عرب ماركده ، آذرماه سال 1385

سيب هستيد يا گلابي؟

افزايش وزن امروز به عنوان يكي از بزرگترين معضلات تندرستي در جهان شناخته شده است. اين بيماري كه اغلب به دليل دريافت زياده از حد كالري بروز مي كند انواع گوناگوني دارد كه خطرات وابسته به آن نيز بسته به چگونگي چاقي فرق مي كند. اما در هر دو حالت زيان بار بوده و براي سلامتي خطرناك. افزايش چربي در ناحيه شكم خطر ابتلا به حمله قلبي و ديابت را افزايش مي دهد. هنگامي كه شما بيش از حد نياز ، غذا مصرف مي كنيد و كالري به بدن مي رسانيد، كبد آن را به صورت چربي در بدن ذخيره مي كند. سلول هاي چربي شكم و باسن با هم تفاوت دارند. خوني كه در بافت شكم وجود دارد به كبد مي رود، در صورتي كه خون موجود در بافت باسن به جريان خون كلي وارد مي شود. كساني كه چربي هايشان در بافت شكم ذخيره مي شود، به واسطه اينكه كبد بايد چربي اضافي را از جريان خون خود بردارد نمي تواند همانند بافت كبدي كساني كه چربي هاي بدنشان در ناحيه باسن جمع مي شود، انسولين اضافي را از خون بردارد. كساني كه چربي بدنشان در ناحيه شكمي جمع شده اصطلاحا سيب و افرادي كه چربي بدنشان بيشتر در ناحيه باسن گرد امده، اصطلاحا گلابي ناميده مي شوند. سيب ها در مقايسه با گلابي ها در معرض خطر بيشتري قرار دارند، چون داراي سطح بالاتري از انسولين و قند خون هستند و از طرفي HDL ( كلسترول خوب ) در آنها پايين و LDL ( كلسترول بد ) خون در آنها بسيار بالا است. تمامي اين عوامل دست به دست هم داده تا سيب ها بيشتر در معرض ابتلا به بيماري هاي عروق كرونر و تصلب شرايين قرار گيرند. بنابر اين بيشتر مواظب شكم خود باشيد تا كار دستتان نداده و روانه بيمارستانتان نكرده، به طريقه صحيح چربي هاي اطراف شكمتان را كاهش دهيد.        

                          نقل از روزنامه شرق شماره 652 صفحه 24

چشماي قشنگ

كاشكي چشماي قشنگي كه داري / منو از قصه ها بيرون نمي كرد / دست دنيا رو تو دستم نمي ذاشت / دلمو مثل دلت خون نمي كرد / اگه حتي نوشدارو هم باشه / برا زخم ِقصه مرهم مي رسه / اولش عاشقا دورن، آخرش / دستاشون به دستاي هم مي رسه / عاشقاي قصه تنها مي مونن / اما قصه آخرش رسيدنه / اونجا خوشبختيه و عاشقيه / اينجا جون كندنه و دويدنه / كاشكي اين دفعه ي آخرم باشه / پامو از قصه ها بيرون مي ذارم / كاشكي اين دفعه ي آخرم باشه / كاشكي اين حادثه باورم بياد / پامو از قصه بيرون نذارم / حقمه هرچي بگن سرم بياد.             

        عبدالجبار كاكايي ، نقل از روزنامه شرق شماره 651

تاريخچه ماركده ( قسمت 39 )

پيشرفت فرهنگ و علوم و تكنولوژي را در جهان نمي فهميده، عقب ماندگي جامعه و كشورمان را درك نمي كرده و عوض شدن جهان را نمي ديدند، بدينجهت سخت مي كوشيدند تا پيام انقلاب به گوش مردم نرسد و مردم اينگونه بپندارند كه شاهي رفته و شاهي ديگر جايش نشسته است. خان هاي بختياري آن روز ثروتمند ترين و قدرتمند ترين سران كشور بودند، اينان نه تنها براي مردم تحت ستم چهارمحال كوچكترين قدم فرهنگي بر نداشتند بلكه به قوم و ايل خود هم خيانت كردند و آنها را در ناآگاهي كامل نگهداشتند. اين عمل ناجوانمردانه خان هاي بختياري در اين دوره حساس از تاريخ كشورمان يكي از علت هاي عمده عقب ماندگي منطقه است.

خان هاي بختياري در برخورد با مردم بسيار بي ادبانه و دور از شان انساني رفتار مي كردند. برخورد آنها با مردم و انتظاراتي كه از مدم داشتند روي هيچ اصول و قانوني نبود تا مردم تكليف خود را بدانند. بدينجهت به بهانه هاي مختلف به مردم ناسزا مي گفتند، تحقير مي كردند، كتك مي زدند، جريمه مي نمودند و… اين رفتار ساليان دراز ادامه داشته است و مردم هم بخاطر حفظ آبرو و از روي ناچاري چيزي نمي گفتند كم كم اين زور گفتن و پذيرش زور تبديل به يك عادت و فرهنگ شدو ديديم بعد از اينكه بمانيان اصفهاني املاك را خريد فردي بنام عزيزالله صفايي ( عزيز ريزي) خون مردم را در شيشه كرده بود و از كسي هم نفسي در نمي آمد. سر انجام پس از به قدرت رسيدن رضا شاه پهلوي در سالهاي 1312-13 سالهاي افول بختياريان فرا رسيد. در اين سالها بود كه خانهاي بختياري يكي پس از ديگري دستگير و در تهران محاكمه شدند كه چند نفر از آنها تير باران و چند نفر زنداني گرديدند. آقاي نيكزاد مي نويسد : « بدنبال اين محاكمه و زنداني و تير باران، به خانهاي بختياري كتبا اخطار شد كه مقدار و قيمت املاك خود را در چهارمحال و پشتكوه بنويسند تا از طرف اداره دارايي ارزيابي شده به دولت واگذار گردد و در عوض از محل هاي ديگر مانند تهران، اصفهان، خراسان، مازندران به آنها واگذار گردد. بعضي از آنها فروختند و برخي مبادله كردند و در اين وقت ايل بختياري خلع سلاح و تخت قاپو شدند.» آقاي عبدالعلي خسروي مي نويسد: « بعد از 1312 ه ش ايل بخياري مجبور به اسكان شد، سياست اسكان عشاير همراه با خلع سلاح عمومي در بختياري بود، با اين خلع سلاح 14000 قيضه اسلحه توقيف شد، خوانين مجبور به فروش سهام نفت خود شدند و سمتهاي ايل خاني و ايل بيگي در سال 1312 به كلي ملغي شد، در سال 1315 ولايت بختياري بين استان هاي اصفهان و خوزستان قسمت شد در سال 1327 خوانين از منزلت افتادند، در سال 1341 خوانين براي هميشه خلع يد شدند.»

  ادامه دارد                 محمدعلي شاهسون ماركده

عيب و هنر سخن

بعضي شبها از طرف همشهريان مهربان به قرآن خواني و يا احيانا به جشن ها دعوت مي شوم. هنگامي كه در ميان جمع همشهريان قرار مي گيرم طبق رويه معمول شخصي خودم، ضمن شنيدن سخنان همشهريان ، نكته ها را هم در ذهن مي سپارم و آنهايي كه برجسته تر است را ياداشت مي نمايم. موضوعي كه مي توان گفت عموميت دارد و در اغلب مجالس بوضوح مي شود ديد ، شنيد و لمسش كرد و برايم بسيار نا خوشايند و رنج آور است و آن گفتگوهاي بسيار سطحي، نازل، بي كيفيت در حد هزليات بويژه در ميان جوانترهاست و بنظر مي رسد از شنيدن گفتگوي جدي، منطقي و علمي گريزانند. و اگر كسي سخن علمي هم در مجلس بگويد از طرف جوانان جدي گرفته نمي شود و يا جوانانِ ما، مات و مبهوت مي مانند مثل اينكه شنيدن عبارات، جمله و واژه هاي علمي، منطقي ، جدي براي آنها سنگين است و از واكنش چهره ها اينگونه مي توان دريافت كه چيزي براي گفتن و يا انگيزه اي براي پرسيدن ندارند. در همين مجالس شاهد بوده ام كه زمان مراسم قرآن خواني را هم كه براي آن هزينه شده و براي آن هم گرد هم آمده اند را به خاطر ديدن سريال هاي بي مايه و هزل آميز تلويزيوني هم چون برره كوتاه كرده و با علاقه مندي شديد به تماشا مي نشينند و پس از آن هم شاهد بوده ام بعضي از مردم در گويش و سخنان خود با بكار بردن واژه ها و لحن و رفتار بازيگران اين سريال ها حركات و گفتار آنها را تقليد هم مي نمايند.

همچنين شاهد بوده ام در مجالسي كه سخن كم كيفيت و نه چندان پرمايه بوفور گفته مي شود و جوانان در پي هر سخني كه از دهاني در مي آيد هري مي خندند ساعت ها نشسته اند و اين گفتگوي هزل آميز تداوم داشته است و جوانان حاضر در مجلس نه تنها خسته نشده اند بلكه بوجد آمده و آنهايي هم كه در گفتار ساكت بوده اند زبان گشوده چيزي گفته و داو را داغ نموده اند. باز شاهد بوده ام در جلسه اي كه سخنان منطقي ، علمي و جدي بيان مي شده و داو دست اين گونه سخن گويان بوده جوانان حاضر اغلب، نخست ساكت، سوت و كور نشسته اند، چيزي نمي گويند، نمي خندند و نشاطي ندارند، چيزي نمي پرسند، پس از چندي جو جلسه را سنگين احساس مي كنند و يكي يكي جلسه را ترك مي نمايند. اين در حالي است كه خرد آدمي حكم مي كند كه يك جوان بايد در چنين جلساتي از گفتگو هاي علمي و منطقي استقبال كند، بوجد آيد و پرسش هاي خود را طرح و خود هم ابراز نظر نمايد تا رشد يابد. البته اين روش فقط اختصاص به مجالس ندارد بلكه جوانانيكه در گوشه و كنار خيابان، درِ دكان ها هم جمع مي شوند همين شكل حكم فرماست.

  پرسشي كه مطرح مي گردد  اين است كه سخنان بي مايه و كم كيفيت و بي محتوا كه از آن هزل آميز يادشد چگونه سخناني هستند؟ براي شناسايي سخنان هزل آميز اين مشخصات را مي توان عنوان نمود كه باهم مرور مي كنيم : سخناني كه همه ما از آنها به عنوان وراجي ياد مي كنيم، سخناني كه غيبتشان مي ناميم، سخنان فخر آلود، سخناني كه عاري از معرفت ، انديشه عميق انساني باشد و نتواند شنونده را در پيمايش راه رشد و تعالي انساني رهنمون شود و او را ياري كند، سخناني كه مسخرگي مي ناميم، لودگي مي گوييم، سخناني كه فردي خود يا فرد ديگري را دست اندازد تا ديگران را بخنداند، سخناني كه بود و نبودشان در زندگي و در جامعه يكسان باشد، سخناني كه ياوه شان مي ناميم، بي فايدشان مي گوييم، شر و ور و چرت و پرتشان مي خوانيم، اين سخنان را از نظر ادبي هزليات مي گويند. اگر بخواهيم نمونه اي ارائه بدهيم كه براي همه شناخته شده باشد گفتگوي بازيگران سريال بي مايه تلويزيوني برره را مي توان مثال زد كه نمونه بارزي از هزليات است. جا داشت هر آدمي باديدن آخرين قسمت اين سريال تلويزيوني از خود به پرسد اين همه وقت با دقت و علاقه، تمام قسمت هاي اين فيلم تلويزيوني را مشاهده كرده ام چه نكته هاي علمي مفيد به معلوماتم افزوده شده است؟ از ديدن اين سريال و شنيدن گفتگوي بازيگران آن چه برداشت مثبت و مفيدي دارم كه بتوانم آن را در زندگي فردي و اجتماعي ام به كار گيرم و به خود و ديگران سود برسانم؟ گفته ها و محتواي اين سريال چه تاثير مثبتي در رشد شخصيت فرهنگي، اخلاقي و انساني من داشته است؟

اينگونه سريال ها و گفتگو ها را عامه پسند مي نامند و چون خوشايند مردمان سطحي، عامي و عادي جامعه است به همين جهت با علاقه آنها را مي شنوند و تقليد هم مي نمايندكه بايد دانست تقليد آنها فروتر، نازلتر، بي مايه تر وضدفرهنگ ترازاصل آن است.

بايد گفت اين سخنان از نظر سخن شناسان و صاحبان نظر و انديشه جاي رفيع ندارد، قابل پذيرش نيست و از نظر اين گروه چنين فرهنگي را فرهنگ لمپني مي نامند. از اين ديد سخنان هزل آميز مورد اشاره را سرگرم كننده، وقت گير، انديشه كش مي نامند كه فقط در بطن مردمان عادي، عامي و ساده جامعه جريان دارد و با اميال سطحي و ابتدائي ي آدمي مي تواند همخواني داشته باشد و براي گذران و كشتن وقت ها و پوشاندن موقتي روي رنج ها، خستگي ها ، سختي ها، ناكامي ها و آرزوهاي برباد رفته و شكست هاي روزمره زندگي بيان مي گردد.

ممكن است براي خواننده اين سطور اين پرسش پيش آيد كه چرا چنين است ؟ و چرا گروه زيادي از ما آدميان براي وقت و عمر خود ارزش چنداني قائل نيستيم؟ و قسمت زيادي از عمر خود را با گفتن و شنيدن سخنان بي مايه سپري مي كنيم؟ چه چيز باعث شده كه ما به اين سمت و سو كشيده شويم؟ چرا خود متوجه آن نمي شويم؟ تا از عمر خود، به بهترين شكل بهره ببريم و به رشد و تعالي برسيم؟

بايد گفت عامل هاي زيادي مي تواند در شكل دهي اين رويه هاي زندگي تاثير گذار باشد. كه به چند مورد آن در اينجا اشاره اي گذرا مي شود. نخست، سيستم آموزشي ما است كه كودكان و سپس نوجوانان را در آموزشگاه ها كنجكاو، پويا و علاقمند و جستجوگر و جسور تربيت نمي نمايند. در سيستم آموزشي ما بچه كنجكاو و پرسشگر را كه همه مسائل را به پرسش بگيرد و به چالش بكشد بر نمي تابند و به آن بها نمي دهند و ارزشمند نمي دانند بلكه بچه اي را نرم و داراي ارزش معرفي مي نمايند كه سربزير باشد، آنچه در آموزشگاه به او گفته مي شود و به عنوان الگو معرفي مي گردد مو به مو بپذيرد، به آنها شك نكند، چون و چرا ننمايد و به توصيه ها عمل كند و در بازگويي آموخته ها مو به مو و با همان لحن و شكل بيان كند. آنگاه چنين بچه اي را به عنوان الگو به ديگران معرفي مي نمايند.

خانواده: اغلب پدر و مادران در جامعه روستايي ما خود بي سواد و ياكم سوادند و از نظر علمي و اطلاعات كاري براي بچه شان نمي توانند بكنند به همين جهت جو اغلب خانواده ها فرهنگي نيست، به شناخت و آگاهي هاي علمي بها و ارزش لازم داده نمي شود از نظر اجتماعي هم چون آبرو داري يكي از شاخصه ها و دغدغه اصلي زندگي هاست كنجكاوي ، پرسشگري و چون و چرا كردن فرزند خود را نمي توانيم برتابيم لذا توصيه مي كنيم سربزير به مدرسه برو، در كلاس متين و سربزير باش، هرچه به تو مي گويند بشنو و بپذير تا ديگران نگويند بچه فلاني فلان است آنگاه آبرويمان برود.

مدعيان فرهنگ روستا: كه در جامعه روستايي ما خود را متولي تربيت نوباوگان ، نوجوانان و جوانان مي دانند و در جلسات و اجتماعاتي كه بدين منضور تشكيل مي شود براي آنها سخن مي گويند، موعظه مي نمايند، نصيحت مي كنندو آموزش مي هند. ضربه نهايي را بر شخصيت آنها وارد مي كنند ته مانده جسارت ، شجاعت و شهامت را از آنها مي گيرند چگونه ؟ نخست خودشان را به گونه اي غير مستقيم به عنوان الگو معرفي مي كنند و در لابلاي سخنان و رفتارشان غير مستقيم به بچه ها القا مي كنند كه بارقه اي از قداست هم دارند عيب و خطايي ندارند و هرچه مي گويند عين حقيقت است پس جاي شك و شبهه اي نيست حرفشان دقيق، درست و خدشه ناپذير و بدون خطاست و بدرستي آنها شك نبايد كرد، چون چرا نبايد و نمي توان كرد. اين استادان گرامي براي تمام جزئيات و خصوصيات زندگي نوجوانان و جوانان هم نسخه مي پيچند و آن را به عنوان بهترين، پاك ترين، درست ترين روش معرفي مي نمايند براي مثال؛ آستين پيراهن چه مقدار  بلند و يا كوتاه باشد، جنس پارچه شلوار چه باشد اندازه موهاي سر چند ميليمتر باشد پاشنه كفش چه اندازه باشد، هنگام راه رفتن نگاه ها چگونه باشد، موها را به كدام سمت سر بايد شانه كرد، يقه پيراهن چه مدل و شكل باشد و… حال اگر كسي با لباس پوشيدن، خنديدن، نگاه كردن، حرف زدن، راه رفتن يك سرِ سوزن از الگوهاي ارائه شده خطا نشان دهد سرزنش و تحقير مي شود و به عنوان منحرف از او ياد مي شود و  معرفي مي گردد و به پدر و مادرش تذكر داده مي شود كه فرزندتان منحرف است و اگر جوان و يا نوجوان با فردي صحبت كرد كه شخصيت آن فرد خوشايند اين اساتيد نيست باز به پدر و مادر تذكر مي دهند كه بچه تان با فلاني حرف زده دارد منحرف مي شود. بدين صورت با سركوب زيبايي شناسانه جوان، انديشه هاي هنري و ذوقي جوان، انديشه نو و خلاقيت و نوآوري هاي جوان، تمرين استقلال جوان و ابراز شخصيت حقيقي جوان ضربه نهايي را به شخصيت آنها وارد مي كنند. اين است كه جايي براي ابراز وجود، ابراز نظر و انتخاب و كاربرد اراده براي بچه و نوجوان و جوان باقي گذاشته نمي شود تا با انتخاب و انجام آنها و تجربه كردن و تمرين و شخصيت خود را رشد دهد. در نتيجه بچه بجاي فعال بودن منفعل مي گردد بجاي ابراز وجود و ابراز نظر شنونده و پذيرنده صرف مي شود به همين دليل مي بينيم در اجتماعاتي كه سخنان جدي و علمي زده مي شود اكثر شنونده اند و سكوت مي نمايند و يا توان گفتن و ظرفيت شنيدن سخنان جدي، علمي و استدلالي را ندارند و جلسه را ترك مي نمايند چرا؟ براي اينكه اگر ماندند ممكن است ازشان پرسشي شود. پرسش آرامش آدم را برهم مي ريزد و نمي گذارد روش معمولي و روزمره و متداول زندگي جريان يابد چرا ؟ براي اينكه بايد بينديشند و سخن منطقي و مدلل به گويند  چون تمرين ندارند خود را نا توان مي بينند ولي در اجتماعاتي كه سخن كم كيفيت گفته مي شود چون نياز به انديشيدن نيست مي بينيم كه مرد ميدان هستيم نمونه اي كه مي توانم ارائه بدهم اعتراف آقاي محمد عرب است با اينكه يكي از جوانان موفق روستا هم محسوب مي گردد. ايشان مي گويد : « تا يكي دوسال قبل هرگاه مي خواستم با فلان آدم متنفذ روستا رو در رو سخن بگويم زانوانم مي لرزيد چرا ؟ چون او را بي خطا، درست كار، درست انديش، مقدس، موفق و الگو مي پنداشتم و اينها همان چيزهايي بود كه همين گروه به من و امثال من تلقين كرده بودند و در مقابل خود را نا چيز مي پنداشتم ». و جوان ديگري كه از بن تا ماركده با هم همسفر بوديم مي گفت : « تا دو سه سال قبل متنفذان روستا خود مي نشستند و درباره روستا تصميم مي گرفتند و ما جوانان در هيچ جاحساب نبوديم ولي در دوسه سال اخير اين طلسم شكسته  ومبارك و ميمون است ».

بايد گفت تفكر منطقي، تفكر انتقادي، تفكر خلاق و جمعي و روحيه تحقيق، جست و جو ، نظريه پردازي و كاوش و كنكاش كه تمييز انسان از بقيه جانداران است در كودكي و نوجواني با دادن ميدان جسارت ورزيدن، ابراز وجود كردن ، ابراز نظر نمودن در شخصيت آدمي شكل مي گيرد و با سركوب ، سرزنش و تحقير نمودن ، كودك و نوجوان، شخصيت و خلاقيت ها  پژمرده، لوث و افسرده مي گردند. ممكن است كسي بپرسد بنظر تو جوانان روستا بايد چه مشخصاتي مي داشتند تا تو اينقدرنق نزني؟!! در پاسخ مي گويم من بر اين باورم كه روستاي ما شايسته اين بوده و هست كه حد اقل از 30 سال قبل فارغ التحصيل دانشگاهي مي داشت و اكنون دست كم بايد در روستا يكصد نفر فارغ التحصيل و در حال تحصيل – زن و مرد –  دانشگاهي در رشته هاي مختلف داشته باشيم. تا سه نفر از همين تحصيل كردگان كه درستكار، كاردان، علاقه مند و دلسوزترند با راي مردم مسئوليت شوراي روستا را به عهده بگيرند. نه اينكه فرم تقاضاي كانديد شدن ماركده اي هارا به علت بي سوادي ديگري برايشان پر كنند حال اين بندگان خدا مي خواهند در ميان جمع به عنوان نماينده روستا سخن بگويند!! خودتان فكر كنيد چه وضعيت كمدي پيش خواهد آمد!!  

 بايد دانست چنين روش زندگي و چنين انديشه حاصل و ثمره فرهنگ استبدادي است. فرهنگ استبدادي به مردمان جامعه مي آموزد كه داراي اراده نيستند، داراي اختيار سرنوشت خود نيستند، استبداد با خلاقيت و آدم هاي انديشه ورز و خلاق سرستيز دارد. لذا هر آدمي بايد پيرو و حرف شنو باشد. آدميان پرورش يافته در استبداد و باورمند به فرهنگ استبدادي، خود براي خود نمي انديشند، ديگري براي آنها مي انديشد و در بعضي وقت ها حتا خرد گريز و خرد ستيز هم هستند. مسئوليت پذيري و استقلال نظر برايشان سنگين است. لذا چندان رغبتي به مقوله پذيرش مسئوليت سرنوشت و كاستي هاي زندگي ندارند. باورمند به تقدير، سرنوشت و قضا و قدر اند و دوست دارند نظاره گر باشند و در نوعي بي خبري و يا غفلت و خوشباشي بسر برند بدين جهت به اين نوع گفتگوها كه وسيله مناسب براي سركرم شدن، گذران ايام، غفلت از سختيها، گريز از خرد ورزيدن است پناه مي بريم و برايمان خوشايند و لذت بخش است. و هنگامي كه به چنين سخناني با ولع گوش فرا مي دهيم خنده اي لحظه اي، گذري و بظاهر شادمانه ولي عاري از معرفت و بيشتر از روي بي خبري هم مي نماييم و مي گذريم و در پي دست يابي به عمق موضوع و انديشيدن به سخن شنيده شده هم بر نمي آييم.

ياد آوري مي گردد خنده واكنش و نشانه و سمبل شادي و شادماني و رضايت و آرامش است. بالطبع وقتي يكي دو ساعت مي نشينيم و با گفتن و شنيدن مي خنديم بايد آدمي شادمان، شادزي و شاد باشيم ولي وقتي عمق زندگي ها را هم بررسي مي نماييم مي بينيم چنين نيست و اين خنده ها ظاهري و سطحي اند چون نيك بنگريم خواهيم ديد كه در ته ذهن و ضمير ناخود آگاه ما يك نگراني و عدم اعتماد هست كه از شادماني و شادزيستن واقعي و عميق ما مي كاهد. بدين جهت مي بينيم از آهنگ هاي موسيقي حزن انگيز بيشتر لذت مي بريم تا يك آهنگ ريتميك و شاد، براي رفتن به مجالس ترحيم رغبت بيشتري داريم تا مجالس عروسي و رقص، پوشيدن لباسهاي تيره برايمان خوشايند تر است تا لباسها با رنگ هاي شاد رنگ تيره را سنگين و رنگ هاي شاد را سبك مي ناميم.آدمهاي ژوليده نزد ما ارزشمندتر از آدمهاي شيك پوش و تميز و شسته و رفته اند، اولي را افتادگي و دومي را جلف مي خوانيم، رفتن به گورستان و اتراق در آنجا به منظور فاتحه خواني به ما آرامش بيشتري مي دهد تا رفتن مثلا به يك كنسرت موسيقي و يا سالن سينما. از ميان اين همه جوانان روستا يك نفر دنبال آموزش و تمرين موسيقي نرفته و ما حتا يك نفر آشنا به تئوري هاي موسيقي و نواختن موسيقي در روستا نداريم. اينها نشان از ناشاد بودن ضمير نهان مردمان ما دارد بدين دليل خنديدن به دنبال حرف هاي چرت و پرت را ظاهري، سطحي و زودگذر مي دانيم.

اين روند ساليان بسيار، تداوم داشته و دارد. متولد مي شويم، مي خوريم، مي آشاميم، مي پوشيم، بزرگ مي شويم، ازدواج مي كنيم، بچه توليد مي كنيم ، ثروت مي اندوزيم، عمارت نو مي سازيم، مي رويم و به ديگري مي سپاريم و اين روند زندگي خيل عظيم انسان هاي جامعه ما بوده و هست. مانند اين است كه اين خيل عظيم آدمها اصلا نبوده اند چون نامي، اثري، خدماتي ازشان نيست و تنها تعداد معدودي از آدميان در جهان بوده و هستند كه در طول قرن هاي گذشته و حال، توانسته اند جسارتي ورزند و قالب هاي پولادين عادت، روزمرگي، سنت و رسوم را ترك بيندازند و از زاويه ترك ايجاد شده اندكي از ناديده هاي جهان پيرامون را ببينند و بر اساس ديده ها انديشه خود را بارور نمايند و باكشف، اختراع، ارائه انديشه، راه حل، راه نو ، نظر نو، حرف نو، برنامه اي نو و تعريفي نو به زندگي ميلياردها همنوع خود بهبود بخشند. و متاسفانه حتا يكي از اين آدمهاي برجسته از روستاي ما نبوده است و از قرائن چنين برمي آيد كه هنوز هم در صدد پروراندن و تربيت فرزنداني به منظور دست يابي به قله ها نيستيم و اين خود يك درد است.               

                              محمدعلي شاهسون ماركده