نتيجه انتخابات ماركده
روز 24/9/85 برابر با برنامه همزمان با ديگر شهر و روستاهاي كشور انتخابات سومين دوره شوراي اسلامي در روستاي ماركده برگزار شد كه پس از پايان ساعات اخذ راي، آراي ريخته شده به صندوق شمارش، نتيجه به شرح زير گرديد.
كل آرا اخذ شده 801 راي بوده كه 12 راي باطله و بقيه محاسبه و راي هريك از كانديدها به شرح زير است. 1- محمدعلي شاهسون 533 راي. 2- مسعود شاهسون 383 راي. 3- محمد عرب 301 راي. 4- ابوالفضل عرب 229 راي. 5- بهرام عرب 220 راي. 6- عبدالمحمد عرب 205 راي. 7- اكبر عرب 40 راي.
به اطلاع همشهريان خوب و فهيم روستاي ماركده مي رسانم كه انتخابات اين دوره در فضايي آرام، منطقي و مطابق با قانون و نظم خاص انجام شد كه بيانگر بالا بودن سطح فرهنگ و بينش مردمان روستا است. جا دارد از اعضا هيات نظارت و مسئولان صندوق كه، كار خود را بادقت و نظم انجام دادند و از شركت فعال تك تك مردم كه همراه با رعايت نظم، قانون، احترام و رعايت حقوق يكديگر و متمددانه بود تشكر و قدرداني نمايم. سيد اسماعيل حسيني رئيس شوراي اسلامي و نايب رئيس صندوق.
اطلاعيه احداث پمپ بنزين
بخشداري سامان طي نامه شماره 1866 مورخه 8/9/85 بخشنامه روابط عمومي شركت پخش فرآورده هاي نفتي استان را براي شورا ارسال و در خواست شده به اطلاع مردم برسد متن اطلاعيه بدين شرح است.
« بدينوسيله باطلاع افراد حقيقي و حقوقي متقاضي احداث جايگاه عرضه بنزين در سطح شهرك هاي تابعه استان ( شهركرد ، فارسان ، شهر كيان ، طاقانك ، سودجان ، حاشيه زاينده رود ، فرادنبه ، سفيد دشت ، گهرو ) مي رساند اين شركت آمادگي پذيرش متقاضياني كه داراي سند ثبتي و يا حق استفاده رسمي از زمين در داخل محدوده خدمات شهري محل هاي مورد نظر داشته و از سرمايه و امكانات كافي جهت احداث جايگاه به همراه تاسيسات جانبي برخوردار مي باشند دعوت مي نمايد جهت دريافت فرم تقاضا و آگهي از شرايط پذيرش تقاضا و كسب اطلاعات بيشتر حد اكثر تا تاريخ 15/10/ 85 به آدرس اين شركت واقع در كيلومتر 5 جاده شهركرد – اصفهان مراجعه نمايند.
روابط عمومي شركت ملي پخش فرآورده هاي نفتي منطقه چهار محال و بختياري »
تشكر و قدرداني
از حسن نيت و اعتماد يكايك همشهريان نسبت به انتخاب اينجانبان به عنوان اعضا شوراي روستا تشكر و قدر داني مي گردد. اميد است به ياري خدا و با همكاري ، همياري و همراهي تك تك شما مردم بتوانيم گامي مثبت براي توسعه و آبادي روستا برداريم.
محمدعرب. مسعود شاهسون. محمدعلي شاهسون
تعيين هيات مديره جديد شركت، جلسه اي با حضور 118 نفر در مرحله دوم انتخابات هيات مديره مورخه 22/11/84 تعداد 5 نفر از كانديداهاي مورد نظر اكثريت آرا به عنوان اعضا هيات مديره شركت تعاوني روستاي ماركده انتخاب شدند. ( مندرج در آواي شماره 66 ) و پس از گذشت يكي دو ماه بنا به دعوت مدير عامل شركت تعاوني سه نفر از منتخبين روستاي ماركده و منتخبين روستاهاي قراقوش، گرمدره، قوچان، صادق آباد و ياسه چاه جلسه اي در منزل شخصي ايشان منعقد گرديد. پس از ارائه گزارش مالي سالهاي گذشته شركت توسط وی به حاضرين در جلسه، اعضاي اصلي هيات مديره جديد شركت تعاوني روستايي بصورت توافقي به شرح زير انتخاب گرديد. 1- قربانعلي شريفي از گرمدره به عنوان رئيس هيات مديره. 2- سهراب الله وردي از صادق آباد به عنوان نايب رئيس. 3- نيازعلي شاهبندري از قوچان به عنوان منشي. 4- نصرالله علامي از ياسه چاه به عنوان عضو علي البدل. 5- غلامعلي عرب از ماركده به عنوان عضو علي البدل. 6- امان الله شاهبندري از قوچان به عنوان بازرس اصلي. 7- منوچهر شريفي از قراقوش به عنوان بازرس علي البدل. سپس صورت جلسه اي توسط مدير عامل تنظيم شد و به امضا حاضران در جلسه رسيد كه ايشان بدون اخذ راي و حتا نظر خواهي خود را كماكان مدير عامل ناميد.
پس بنابر توضيحات فوق اعضا هيات مديره منتخب مورخه 22/11/84 هيچگونه مسئوليتي به عنوان هيات مديره اصلي روستاي ماركده در قبال موضوع فوق نداشته و اعضا اصلي هيات مديره فوق الذكر مسئول و جوابگوي مسائل شركت خواهند بود.
غلامعلي عرب،كريم شاهسون ، رمضانعلي شاهسون
اطلاعيه بخشداري
بخشداري سامان طي اطلاعيه شماره 205 مورخه 25/9/85 خطاب به مردم ماركده اعلام نمود. « بدينوسيله به اطلاع اهالي محترم روستاي ماركده تابع بخش سامان شهرستان شهركرد مي رساند كه در راي گيري انتخابات شوراي اسلامي اين روستا كه در تاريخ 24/9/85 انجام شد، دارندگان راي به ترتيب عبارتند از : محمدعلي شاهسون 533 راي. مسعود شاهسون 383 راي. محمد عرب 301 راي. ابوالفضل عرب 229 راي. بهرام عرب 220 راي. عبدالمحمد عرب 205 راي. اكبر عرب 40 راي.
بخشدار سامان محمدرضا رئيسي
كارت ملي
با توجه به ضرورت اخذ و همراه داشتن كارت ملي در انجام برخي از كارهاي اداري ؛ همچون تعويض دفترچه بيمه روستايي، نقل و انتقال اسناد، گرفتن گذرنامه و… دهياري ماركده در روزهاي كاري دوشنبه از ساعت 8 الي يك بعد از ظهر و چهارشنبه از ساعت 2 الي 7 بعد از ظهر آماده دريافت مدارك شما جهت صدور اين كارت از طريق ثبت احوال شهركرد مي باشد. مدارك مورد نياز براي صدور كارت ملي؛ 1- يك قطعه عكس 4*3 زمينه سفيد. 2- كپي شناسنامه عكسدار. 3- كد پستي. 4- مبلغ 2500 ريال پول.
ابوالفضل عرب ، دهيار
نتيجه انتخابات قوچان
مردم قوچان نيز همزمان با ديگر شهرها و روستاهي كشور در 24/9/85 به پاي صندوق راي رفتند و اعضا دوره سوم شوراي روستاي خود را انتخاب نمودند كه نتيجه آرا به شرح زير است. كل آراي اخذ شده 441 راي. يك راي باطله اعلام شد. آقايان : 1 – رسول شاهبندري 265 راي. 2- قربانعلي شاهبندري 217 راي. 3- نيازعلي شاهبندري 140 راي. 4- عليرضا شاهبندري 130 راي. 5- ابراهيم شاهبندري 120 راي. 6- صفرعلي شاهبندري 32 راي را به خود اختصاص دادند. در اينجا از يكايك مردم خوب قوچان بخاطر شركت فعال توام با نظم در امر انتخابات شوراي اسلامي روستا تشكر و قدرداني مي نمايم.
نيازعلي شاهبندري
امام جمعه در ماركده
به منظور انجام سخنراني و تبليغ انتخاباتي آقاي ناصري امام جمعه شهركرد در تاريخ 17/9/85 راس ساعت 4 بعد از ظهر در محل مسجد جامع ماركده در جمع حدود يكصد نفر حضور يافت. ابتدا آقاي قاسمي امام جماعت روستاي ماركده ضمن عرض خير مقدم از امام جمعه شهركرد درخواست كمك به منظور ساختمان مسجد نمود. سپس آقاي ناصري به ايراد سخن پرداخت. كه ضمن تشكر از حضور مردم و همت آنها در جهت ايجاد بناي عظيم مسجد، توصيه نمود كه خود مردم ادامه دهنده ساخت و ساز مسجد باشند. سپس پيرامون اهيت مجلس خبرگان رهبري مطالبي را عنوان و
اشاره كردند كه دولتي مقتدر و پاي برجا خواهد ماند كه رهبري مقتدر و آگاه داشته باشد و در پايان از مردم خواستند كه در اين امر مهم انتخابات حضور فعال و گسترده اي داشته باشند.
گزارش از ؛ ابوالفضل عرب
چرا در مورد زراعت نمي نويسيد
چند روز قبل يكي از دوستان ماركده اي را كه در بيرون از آبادي زندگي مي كند ديدم. در ضمن گفتگو و مصاحبت با او سخن از نشريه آوا به ميان آمد. اين دوست به من گفت؛ گهگاهي آواي ماركده را مي خوانم و از اينكه روستاي ما چنين نشريه اي دارد بر خود مي بالم و خوشحالم اما يك انتقاد يا نمي دانم گلايه از جوانان ماركده اي دارم و آن اينكه چرا با وجودي كه شغل قريب به اتفاق مردم ماركده كشاورزي و يا به عبارت بهتر درختكاري است و اقتصاد آبادي بر پايه و پاشنه بادام، گردو، هلو و ساير ميوه ها مي چرخد هيچ كسي مقاله يا مطلبي علمي و پژوهشي در مورد اصول درختكاري و كاشت و داشت درختان ميوه و بخصوص درختان منطقه نمي نويسد و در آوا براي اطلاع و آگاهي ديگران انتشار نمي دهد؟ و چرا همه ي مقاله ها فقط به اجتماع و انتقاد منوط مي شود؟ پس از اينكه از هم جدا شديم، دقايقي به فكر فرو رفتم و به سخنان آن دوست انديشيدم و پذيرفتم كه درست مي گويد. براستي چرا هيچ كدام از ما، اصول علمي باغكاري و باغداري را فرا نمي گيريم و آن را به ديگران نمي آموزيم و چرا گذشتگان و بزرگان فعلي ما كه برخي داعيه دانايي و كارداني در باغكاري دارند، تجربيات مفيد و مثبت خود را در قالب مطلب و يا مصحفي به ديگران منتقل نكرده و نمي كنند؟متاسفانه كشاورزي بي قاعده و « باري به هرجهت » در جامعه ما باعث شده تا وجهه ي اجتماعي اين شغل شريف و ارزشمند كمرنگ شود و همگان بپندارند كه زراعت ، كاري است كه هر كسي توانايي انجام آن را دارد و يا هركسي كار ديگري بلد نباشد و نتواند به حرفه ديگري وارد شود، به آن روي مي آورد. در حاليكه باغداري يك مهارت است و مستلزم آن است كه فرد باغدار با تمامي اصول كاشت، داشت و برداشت درخت آشنا باشد و آن ها را در همه مراحل كشاورزي مثل نهال كاري، رعايت فواصل بين درختان، انتخاب پايه پيوند و پيوندك، كود دهي، سمپاشي، هرس كردن، آبياري، شخم زدن و غيره بكار گيرد. پس بياييد آنچه لازم است را فرا بگيريم و آنچه را آموخته، بكار بسته و نتيجه گرفته ايم به ديگران هم اطلاع و ياد بدهيم تا همه از باغهايي سر سبز و آباد ، زيبا و شكيل و پربار و سرشار بهره مند شويم.
شكرالله شاهسون ماركده
پياز ، دوست قلب
پياز خويشاوند نزديك سير از قرن ها پيش توسط مصريان باستان به عنوان سمبل نيروي زندگي و درماني مفيد براي همه بيماري ها شناخته شد. مصريان حدود چهار هزار سال پيش از ميلاد مسيح خواص درماني پياز را باور داشتند و آن را در آيين مذهبي خود گرامي مي داشتند. به صورت سنتي مردم پياز را يك ضد عفوني كننده قوي مي شناسند كه خون را تصفيه مي كند و دوست قلب است. تحقيقات جديد نيز نشان مي دهد پياز خام به ميزان چشمگيري كلسترول بد خون LDL را كاهش مي دهد و از اين رو از سكته قلبي پيشگيري مي كند. همچنين پياز هم به صورت خام و هم پخته فشار خون را كاهش داده و خون را رقيق مي كند در نتيجه از تشكيل لخته هاي خوني پيشگيري مي كند. پياز بويژه به صورت خام محرك دستگاه هاضمه است و مشكلات كبدي، نفخ شكم و يبوست هاي مزمن را بهبود مي بخشد. پياز هضم و جذب غذا را بهبود بخشد و در دوره نقاهت پس از بيماري ها و يا هنگام خستگي و كم خوني انرژي بخش است. پياز ضد عفوني كننده اي قوي است كه ضمن بهبود گردش خون موجب كاهش تب و افزايش تعريق شده در نتيجه به درمان سرماخوردگي و آنفولانزا كمك مي كند پياز براي بهبود گلودرد، فازنژيت، زكام و سينوزيت فوق العاده مفيد است و موجب تخليه ترشحات حلق و بيني شده، به درمان سرفه و برونشيت كمك شاياني مي كند. اين سبزي مفيد پاك كننده خون و مدر است از اين رو در دفع سنگ مثانه و بهبود دردهاي آرتروز و نقرس مؤثر است.
روزنامه شرق شماره 653
حرف هاي مردم
يكم : مقاله آقاي شكرالله شاهسون را خواندم بسيار جالب بود. چون من يكي از بستگان نزديك آقاي علي اكبر عرب هستم از اينكه ايشان سرانجام به نقطه اي رسيده كه نبايد جانوران را آزرد و بايستي حق حيات ، حق زيست آنها را رعايت كرد نتيجه گيري اي ارزشمند، آموزنده و قابل تحسين و باعث افتخار است ولي خيلي دوست داشتم اين خويش ما در باره انسان ها هم به همين نتيجه برسد كه؛ هر انساني داراي حق، شايسته احترام و در خور تكريم است.
دوم: يكي از كانديد هاي شورا قصد دارد عدالت را در روستا پياده كند كه شايسته تقدير است مي پرسيم سال گذشته كه شما از آن بنده خدا كه زمين صحرا را گرفته بود حمايت مي كردي و نيز از آن بنده خدا كه صدها كيسه كود شيميايي را هركدام 300 تومان گرانتر به اين خلق خدا فروخته بود حمايت مي كردي هم در راستاي پياده كردن عدالت بود؟
سوم: يك انتقادي كه به شماي محمدعلي شاهسون وارد است اين است كه در مقابل حركت رئيس شورا مبني بر گرفتن دره چيزي نگفتي چيزي ننوشتي و اقدامي نكردي، همين چيز نگفتن و ننوشتن و اقدام نكردن تو يعني اينكه از او حمايت كرده اي! با تصرف دره در اين وقت بزرگترين ضربه در انتخابات به شما زده شد.
چهارم: دو سه سال قبل يكي از همشهريان پسرش را عروسي مي كرد كه براي جشن عروسي ساز و ناقاره آورده بود. يك همشهري ديگرمان كه حالا كانديد شورا است رفت و شكايت كرد و مامور آورد كه چرا نزديك خانه من ساز و ناقاره زده مي شود و نواختن ساز و ناقاره در كنار خانه من بي احترامي به من است. سال گذشته عروسي پسر همين همشهري شكايت كننده مان بود دلم مي خواست آنجا بودي و مي ديدي، سازي و ارگي داير بود. نميدانم درطول اين دوسه سال سازها حلال شده بودند؟ وديگربي احترامي به اونمي شد؟
پنجم: يكي از كانديداها گفته در صورت راي آوردن اولين كارم بستن آوا خواهد بود.
ايدز ( AIDS )
گاهي ممكن است در يك يا تعدادي از اجزاي دستگاه ايمني بدن، نقصي بروز كند. نقص ايمني ممكن است مادر زادي باشد، يا در اثر عوامل محيطي به وجود آيد، يعني اكتسابي باشد. ايدز مثال بارز نقص ايمني اكتسابي است. ايدز در اثر ويروسي با نام HIY ( ويروس نقص ايمني انسان ) به وجود مي آيد. اين ويروس گروه خاصي از لنفوسيت هاي T را كه در دفاع نقش دارند، مورد تهاجم قرار مي دهد ، در آن ها تكثير مي شود و اين سلول ها را از بين مي برد. در نتيجه به مرور قدرت دفاعي بدن كم مي شود، به ترتيبي كه افراد مبتلا به ايدز توانايي مقابله با خفيف ترين عفونت ها را ندارند و سر انجام در اثر ابتلا به انواعي از بيماري هاي باكتريايي، قارچي و ويروسي و يا برخي از سرطان ها مي ميرند. از زمان آلوده شدن بدن به ويروس ايدز تا بروز علائم بيماري ممكن است 6 ماه تا 10 سال و يا بيشتر طول بكشد. در اين مدت گرچه فرد به ظاهر سالم به نظر مي رسد ، اما ناقل بيماري است و مي تواند افراد ديگر را آلوده كند.
راه هاي انتقال: 1- تزريق خون يا فرآورده هاي خوني آلوده به ويروس، يا استفاده از هر نوع وسايل تيز و برنده اي كه به خون فرد آلوده به ايدز آغشته شده باشد مانند سرنگ، سوزن، مسواك ( در صورت ايجاد خون ريزي لثه ) و وسايل خال كوبي.
2- مادر آلوده به ويروس ايدز ممكن است در دوران بارداري، به هنگام زايمان و شير دادن نوزاد خود را آلوده كند. 3- اگر زن يا مردي به ويروس ايدز آلوده باشند، مي توانند ويروس را از راه تماس هاي جنسي به ديگري منتقل كنند.
پژوهش ها نشان مي دهد كه ويروس ايدز از راه هوا، غذا، آب، نيش حشرات، دست دادن، صحبت كردن، روبوسي و از طريق بزاق، اشك و ادرار از فرد آلوده به فرد سالم منتقل نمي شود. پيشگيري بيماري ايدز بسيار آسان ولي تا كنون درماني براي او يافت نشده است. ما مردم روستاي ماركده تصور مي كنيم كه ايدز اختصاص به مردم شهر دارد ولي در اشتباه بزرگي هستيم زيرا ايدز شهر و روستا و ده و ايل و طايفه نمي شناسد و روز به روز در حال گسترش است. من يك نو جوان 18 ساله هستم و مي ترسم اين بيماري وارد روستا شود و به مردم به خصوص جوانان و نو جوانان توصيه مي كنم مواظب رفتار خود باشند زيرا ايدز شوخي ندارد.
محمد عرب 19/9/85
عطر آنست كه ببويد، نه آنكه عطار بگويد
خدمت خوانندگان آوا و هم چنبن مردم شريف روستاي ماركده، جهت اطلاع ، مقاله خواجه محمدعلي كه در شماره 83 آوا به چاپ رسيده است سردبير آوا از صداقت اينجانب سوء استفاده نموده و با وجودي كه هيچ اسمي از عليرضا عرب ذكر نشده ولي اكثر فكر مي كنند چون به قلم طنز نويس روستا به چاپ رسيده عليرضا عرب مي باشد كه به شدت آن را رد و تكذيب مي نمايم. و آقاي محمدعلي شاهسون كه هميشه صداقت و پاك بودن را سر لوحه جمله هايش به كار مي برد اثبات كرد كه شعاري بيش نيست. و كساني كه چنين مقاله اي را مي نويسند شهامتش را هم داشته باشند كه در پايان مقاله نام خود را ذكر نمايند تا تهمت بر عليه كسان ديگر نباشد و بنده بيشتر فكر مي كنم كه جهت كسب آرا بوده است.
ضرب المثل ها: پدر و مادر هر دو گياه هرزه اند ولي پسر زعفران است. × با گريه به دنيا مي آيي ولي چنان زندگاني كن كه با خنده از دنيا بروي. × به شيطان يك انگشت بده او تمام دستت را خواهد گرفت. × بين زن كور و شوهر لال هميشه صلح حكم فرماست. × دانشمند در ميان مردم نادان همانند زنده است در بين مردگان. × دل ابلهان روي زبانشان است و زبان عقلا، در دلشان.
لطيفه : زن زشتي به همسرش گفت ؛ آقا اگر كسي به من بگويد تو چقدر زيبايي و از قشنگي من تعريف كند و من جوابش را ندهم گناه دارد؟ شوهر؛ البته كه گناه دارد شما نبايد بگذاريد مردم دروغ بگويند. × احمد : مادر جان شما 2 كيلو چاق شده ايد! خبر داريد؟ مادر ؛ بله ، من ديروز 2 تا دندان پر كرده ام. × معلم از شاگرد پرسيد : از پنبه چه استفاده هايي مي شود ؟ شاگرد ؛ نمي دانم. معلم گفت ؛ همين كت عيدتان را از چه چيزي درست كرده اند؟ شاگرد گفت : از كت پدر بزرگم!
عليرضا عرب 18/9/85
گـــــــــــــــــدا
نمي دانم شماي خواننده اين سطور تا كنون پيرامون گدا و عمل گدايي انديشيده ايد؟ همه ي ما آدمياني را ديده و مي بينيم كه در شهر و روستا به عمل گدايي مشغولند ولي با جرءت مي توان گفت هيچ يك از ما – در طبقه پايين اجتماع – اين پديده ناخوشايند را مطالعه نكرده ايم و در باره آن نينديشيده ايم چرا؟ پاسخ روشن است چون تنها پديده اي نيست كه ما آن را ديده و از كنارش رد شده ايم! بلكه بطور روز مره موضوع و پديده هاي زيادي را مي بينيم و مي شنويم و لمسشان مي كنيم و از كنارشان مي گذريم.
در اين مقاله مي خواهم بگويم شخص گدا عضوي از همين جامعه ماست و در جامعه و فرهنگ ما پرورش يافته است و شخصيتش در جامعه ما شكل گرفته است و از آن جاييكه يك انسان است به حكم انسانيت جا دارد در باره آن تامل كنيم و بينديشيم گرچه كه اكثر ما براي چنين انسان هايي ارزش، كرامت و حرمت قائل نيستيم همان
گونه كه خود فرد گدا با عمل گدايي كرامت و عزت نفس خود را زير پا مي گذارد.
همچنين عمل گدايي يك پديده اجتماعي است در جامعه ما با آن همه زشتي اش وجود دارد. اين پديده به شكل هاي گوناگون و با شدت و ضعف در همه زواياي فرهنگ اجتماعي ما و بالطبع در روي شخصيت ماها هم اثر خود را گذاشته است لذا ضرورت دارد كه بررسي گردد.
پس در اين رابطه دو موضوع مطرح است 1- شخص گدا 2- عمل گدايي. نخست بايد پرسيد يك شخص در جامعه ي ما در چه شرايطي اقدام به گدايي مي نمايد؟ با مشاهده ظاهر افراد گدا مي توان گفت بسياري از گدايان واقعا انسان هاي نادار و تهي دست اجتماع اند كه براي گذران زندگي خود گدايي مي كنند بعضي از آنها هم بظاهر نقص عضو دارند و يا بيمار بنظر مي رسند و به همين علت تهي دست هستند و اقدام به گدايي مي كنند حال اگر از خودشان هم كه بپرسيم كه چرا گدايي مي كنيد ؟ خواهند گفت ؛ نا گزيريم، به علت ناداري و بيماري توانايي انجام كار را نداريم و يا احيانا كار مناسب با شرايط بدني ما وجود ندارد. اينگونه گدايان بيشتر در شهرها و جاهايي كه بيشتر مردم آن راهگذر اند مشغول اند دليل آن هم روشن است مي خواهند ناشناس بمانند و با برانگيختن عواطف آدميان كسب در آمد كنند. ولي آيا براي مردم نادار و احيانا بيمار و ناتوان تنها راه گذران زندگي گدايي كردن است؟ بدون شك پاسخ نه خواهد بود و بايد گفت گدايي يك پديده ضد انساني است كه وقتي آدمي عزت نفس و شرافت و انسانيت خود را ازدست بدهد و يا نداشته باشد اقدام به آن مي كند پديده اي است كه نبايد در يك جامعه مبتني بر اخلاق انساني وجود داشته باشد. ولي آيا همه افرادي كه به گدايي مي پردازند نادار و تهي دست اند؟ همه مي دانيم نه اينگونه نيست. عده اي هم در ميان اين قشر هستند كه حرفه اي اند و آن را به عنوان يك شغل بر گزيده اند و در تمام فصول سال و يا در يك فصل و يا ماههاي خاصي به اين كار اقدام مي نمايند. اينان با برانگيختن عواطف مذهبي آدميان كسب در آمد مي نمايند. نمونه اخير را در روستاي خودمان هم اكنون پس از برداشت محصول بادام و گردو و نيز در گذشته ها هنگام درو محصول چلتوك به فراواني ديده و مي بينيم.در گذشته در روستا چلتوك كشت مي شد هنگام درو انواع و اقسام گدايان حرفه اي با گردن هاي كلفت و بدن هاي تنومند ريز و درشت از جاهاي مختلف از جمله از ريز آن روز و زرين شهر امروز، شيخ شعبان و منطقه كرون به منظور گدايي به اين محل مي آمدند و هر يك از اين گدايان در عرض چند روز در سه نوبت از محصول چلتوك سهمي مي گرفتند. يك بار هنگام درو در سرِ زمين حاضر مي شدند و كشاورز به اندازه پري يك و يا دو دست كه به آن « قيده » مي گفتند به هر يك از گدايان كه درويش و يا گل مولا مي ناميدنشان مي دادند. پس از درو كشاورزان بافه هاي چلتوك را به محل خرمنگاه انتقال مي داند و گدايان دوباره در سر خرمنگاه حاضر و مقداري از چلتوك جدا شده از پوشال ها به اندازه پري دو دست در كنار هم ،كه به آن مشت مي گفتند مي گرفتند و سر انجام پس از چند روزدوباره هريك از گدايان به درِ يك يك خانه ها مي رفتند و خانم خانه مقداري چلتوك به آنها مي داد. گدايان اغلب با يابو، قاطر و يا خر به اين محل مي آمدند و به گدايي مي پرداختند بايد دانست مردم ماركده همه حيوان باركش خر داشتند كه خود نشان فقر بود و داشتن يابو و قاطر نشان از وضعيت بهتر اقتصادي مي بود. اين گدايان اغلب خود را گل مولا مي ناميدند و روش كارشان بدينگونه بود كه هنگام نزديك شدن به كشاورزان در سرِ زمين و يا به خرمنگاه و يا به درِ خانه براي تهييج احساسات مذهبي مردم اشعاري در مدح و يا مصيبت يكي از امامان و يا فرزندان آنها و يا در شرح يكي از رويداد هاي مذهبي و عمدتا از كتاب خزائن الاشعار مي خواندند و مردم هم با شنيدن اين اشعار كه بسياري از آنها هم به گوششان آشنا بود احساسات و عواطف مذهبي شان تحريك مي شد و بقول خودشان خرمن بهره درويش و يا گل مولا را مي دادند. و بر اين باور بودند كه در راه خدا مي دهند! حال خدا چگونه مي پسندد كه يك آدمي كه در بسياري از ماه هاي سال نان براي خوردن ندارد مقداري از محصول خود را به يك آدم گردن كلفت كه قطعا گذران زندگي اش اگر بهتر نباشد بدتر هم نيست بدهد نمي دانم. و يا چگونه خدا مي پذيرد كه آدمي سالم بجاي كاركردن و توليد نمودن براي گذران زندگي، همانند انگل از دسترنج ديگران ارتزاق كند؟ نمي دانم. من خود كه سالها در كارخانه ذوب آهن اصفهان كار مي كردم با بسياري از مردمان ريز كه اغلب كارگران ساده هم بودند آشنا شدم و راجع به اين موضوع از آنها پرس و جو مي كردم كه بعضي ها خودشان براي گدايي و يا درويشي به اين محل ها آمده بودند و يا پسرانشان گواهي مي دادند كه پدرانشان به چنين كاري مبادرت مي نموده اند و در پاسخ پرسش من كه در بقيه روزهاي سال چكار مي كرديد مي گفتند كشاورزي داشتيم و كارگري مي كرديم.
براي من اين يك سئول بود و همان موقع كه بچه كوچكي بيش نبودم و همراه پدر و مادرم در كرت چلتوك بودم و انبوه گداها را مي ديدم كه گاهي تعدادشان با بافه هاي چلتوك برابري مي كرد ريشه و زمينه اين پرسش در ذهنم بود كه چرا مردم و از جمله پدر و مادرم به اين گداها كه با بدني تنومند گدايي مي كردند نمي گفتند به شما چيزي نمي دهيم برويد كار كنيد و با درآمد بازوي خويش زندگي كنيد؟ پاسخ اين پرسش به چگونگي نگاه مردم در پديده گدا و گدايي نهفته است. از نظر فرهنگ اصيل ما ايرانيان بويژه افراد فرهيخته و اصيل، عمل گدايي زشت و نا زيبا بوده است ولي گدايان براي زدودن چهره نازيبا و غير انساني عمل گدايي چاره انديشي كرده بوده اند. چگونه ؟ بدينگونه كه آن را با ظواهر باورهاي مذهبي توده مردم آميخته و قوه و نيروي تشخيص مردم را منحرف و مختل نموده بوده اند. بدينجهت شخص گدا ديگر خود را گدا تلقي نمي كرد بلكه درويش و گل مولا مي ناميد. كلمه درويش به معني خواهنده بوده و از « در ويز » به معني در آويز آمده. چون گدايان هنگامي كه درِ خانه ها براي دريافت چيزي مي رفتندجلو درها را مي گرفتند بدينجهت به آنها در آويز گفته اند بعد «ز» تبديل به «ش» و درويش شده است. كم كم در جامعه معاني متعدد يافته و معني اوليه نازيباي گدا را كمرنگ كرده است در دوره معاصر بيشتر معاني زير در اذهان است. پيرو هريك از فرقه هاي تصوف، شخصي كه با كشكول و تبر زين و لباس ويژه در كوچه و بازار مي گردد شعر و مديحه مي خواند و مردم به او پول مي دهند، فروتن، متواضع، بي اعتنا به امور مادي، فقير و بي چيزي. كلمه درويش وقتي با باورهاي صوفيه در آميخت آن معناي نازيباي گدا را از دست داد گرچه عمل همان بوده ولي صوفيه يك رنگ و لعاب مذهبي به او پوشاند و گفت كه درويش به دنيا و ماديات بي توجه است اين در حالي بود كه براي دريافت ماديات عمر صرف مي كرد اشعاري در مدح امامان به خورد مردم مي دادند و با پوشيدن لباس خاص از مردم ماديات مي گرفتند. به علاوه براي بازار گرمي به خودشان قداست و تبرك مي بخشيدند بدين منظور بعضي ها مهر نماز با خود همراه داشتند و از كشكول خود بيرون مي آوردند و به بعضي از افراد يك عدد مهر مي دادند و مي گفتند تربت سيد الشهدا است و يا برگه كوچكي كه كلمات عربي روي آن نوشته شده بود به بعضي داده مي شد به عنوان دعا جهت تبرك و اگر بچه اي در نزد كشاورز و يا خانم خانه بود دستي به عنوان تبرك به سر او كشيده مي شد. و هنگام دريافت چلتوك مرتب براي افزايش و بركت دار شدن اموال كشاورز و سلامتي خود و خانواده اش دعا مي نمودند. و كشاورز ساده انديش هم احساساتش گل مي كرد و بافه و يا چلتوك بيشتري به درويش مي داد. اين درحالي بود كه علارغم خيل دعاها و تامين بركت محصولات، مردم هميشه تهي دست و گرسنه بودند. موضوعي ديگر كه باعث مي شد مردم به اين گدايان با ديده احترام بنگرند و در خواست آنها را رد نكنند اين بود كه براين باور بودند كه يك مسلمان بايد همه روزه با چشمش امام زمان را ببيند و آن حضرت ممكن است در هيات همين درويش ها در ميان ما ظاهر شود و از كجا معلوم كه مثلا همين درويش كه در كنار ما ايستاده آن حضرت نباشد. پس بهتر است با همه آنها با احترام برخورد كنيم و بي بهرشان نكنيم كه در صورت وجود امام در ميان اينها از ما ناراضي نباشد. اين بود كه گدايان و عمل گدايي آن زشتي و نا زيبايي اش را از دست داده بود و به عنوان يك عمل مقداري شبه مقدس به آن نگريسته مي شد و گدايان و با عمل ناپسند گدايي، با ژوليدگي شان، با غير بهداشتي بودنشان، ناتميز بودنشان تا حدودي محبوب هم بودند. گدايي شان را مي كردند بدون اينكه مردم به زشتي آن پي ببرند. درويشاني كه مي خواستند به خود قداست بيشتري ببخشند و توجه مردم را بيشتر جلب نمايند علاوه بر سر و روي پوشيده از موهاي بلند و ژوليده و لباسهاي ناشسته، نامرتب، با خود كشكول و تبرزين هم حمل مي نمودند. كشكول به ظرف كاسه گونه اي قايق شكل اطلاق مي گرديد كه درويشان با بند آن را به گردن خود مي آويختند و در زير بغل خود جا مي دادند و در حقيقت به منظور آنكه هرچه از مردم ستانند در آن جاي دهند ولي چون گنجايش آن ناچيز بود صرفا بخاطر جلب توجه و بر انگيختن احساسات مردم به خود حمل مي نمودند و اشياء كم حجمي مانند مهر نماز و برگه هاي دعا را در آن جاي مي دادند. نوشته اند جنس كشكول از پوست نارجيل دريايي است كه در جزاير نزديك به خط استوا عمل آيد. مردم براي كشكول هم يك مقدار قداست و احترام قائل بودند چون مي ديدم هرگاه درويشي از كشكول خود تكه مهري و يا تكه كاغذ دعايي به كسي مي داد احساس خوشايندي داشتند. كلمه تبرزين از تبر كه آلت شكستن هيزم ؛ و زين اسب تشكيل يافته است. تبري فراخ سر و ظريف كه سپاهيان در قديم به زين اسب خود مي بسته اند و در هنگام كار و زار و جنگ با آن مي جنگيده اند. فردوسي مي گويد:
چو لشكر سراسر بر آشوفتند به گرز و تبرزين همي كوفتند
كشكول علامت گدايي و تبرزين علامت جنگيدن در راه دين تلقي مي گرديد. تبرزين را بردوش مي نهادند و دسته آن را روبروي سينه و بالاي شكم با دست خود مي گرفتند به گونه اي كه يك سپاهي آماده كار و زار جنگ است. حال تبر جنگي با عمل گدايي چه ارتباطي مي توانند با هم داشته باشند؟ من نمي دانم يادم هست در همان موقع كه كودكي بيش نبودم هم در ذهن با خود كلنجار مي رفتم كه اگر اين درويش مي خواهد جنگ كند و تبرزين همراه دارد ديگر چرا كشكول گدايي بر خود آويزان نموده و گدايي مي كند؟ و اگر مي خواهد گدايي كند چرا تبرزين…
بايد گفت طيف هايي از مردم كه نمي خواستند زحمت بكشند و نان از عمل خويش خورند و شغل و حرفهشان به گونه اي بود كه از دسترنج مردم ارتزاق مي نمودند براي ايمني شغلشان آن را به شكلي به مذهب چسبانده بودند تا با واكنش منفي مردم روبرو نشوند و اين اختصاص به گدايان حرفه اي نداشت بلكه قشرهاي ديگر اجتماع هم بدين گونه از باورهاي مردم سوء استفاده ها كرده اند نمونه بارز ديگري كه مي توان ذكر كرد و همه شاهدش هستيم دلالان و بازاريان هستند كه جمله الكاسب حبيب الله را تزئين شغل خود كرده اند و مردم ساده انديش توده ما آن را پذيرفته و ساليان سال است كه از او بهره كشي مي شود حاصل آن را شما در همين نجف آباد كوچك خودمان مي بينيد توي اين 20 سال گذشته چقدر پاساژ ساخته شده است ؟ حال زندگاني اغلب مردم را در همين 20 سال گذشته نيز مرور و مقايسه كنيد
بهر صورت پدران و مادران ما هيچگاه از خودشان نپرسيدند كه چرا بايد امام زمان در چنين هيات هاي ژوليده، ناتميز و در ظاهر عمل گدائي كه ناپسند است ظاهر شود؟ آيا بهتر نبود مثلا در هيات يك پزشگ با ظاهري آراسته، پاكيزه، تميز و بهداشتي ظاهر شود و بيماري را هم مداوا نمايد؟ و يا در كسوت يك دانشمند و فيلسوف ظاهر شود و گروهي از مردم را هم آگاه و بيدار نمايد؟
پرسش اين است كه شخص گدا چگونه شخصيتي دارد؟ بايد گفت شخصي كه در ظاهر امر به شكل عملي گدايي مي كند فاقد عزت نفس است از طفوليت نتوانسته شرافت و تكريم انسان بودن خود را بدست آورد و يا خانواده و يا جامعه نتوانسته كرامت و شرافت انساني به او بدهد و در او بپروراند بنابر اين منش انساني ندارد، عزت نفس ندارد، براي خود كرامت و شرافت قائل نيست بنابر اين خود را شئي گونه مي بيند كه براي گذران زندگي دستش را جلو هر آدمي دراز مي كند و براي بدست آوردن روزي پذيراي هر تحقيري است. گدايان كار خود را همانند يك شغل مي پندارند و به دليل تداوم كار آن قباحت و زشتي اش را ديگر احساس نمي كنند. و براي خودشان توجيهاتي هم دارند از جمله اينكه روزگار است كه آنها را به اين كار كشانده ، قضا و قدر و سرنوشت آنها را اينگونه خواسته است و سرنوشت را هم كه نمي شود تغيير داد بنابر اين در كار گدايي خود مصر هستند احساس زشتي و ناپسندي هم نمي كنند و اين را حق خود مي دانند و اگر كسي چيزي به آنها ندهد آن را خسيس، پول دوست، خودخواه هم مي دانند و هيچگاه هم از خود نمي پرسند من كه كار نمي كنم و از دسترنج ديگران مي خورم خودخواه نيستم ولي آن كه پولش را بي جهت به من نمي دهد چگونه خودخواه است؟ در اينجا بد نيست اين رويداد را با هم بخوانيم. هنگامي كه چلتوك كاشته مي شد رسم بر اين بود كه 15 آبان چلتوك ها درو گردد يك سال گويا محصول زودتر رسيده بود و كشاورزان زودتر از اين هنگام درو كرده بودند يك درويش كه گفته مي شد از روستاي آبگرم كرون مي آيد برابر عرف همه ساله مي آيد ولي مي بيند چلتوك ها را درو كرده اند و از دريافت بافه بي نصيب مانده ناراحت مي گردد و با حالت طلبكارانه به در خانه ها و يا سر خرمن كه مي رفته مي گفته آخي چهل و پنجي بود قانوني بود چرا قانون را شكسته ايد؟! اين چهل و پنجي بود به صورت ضرب المثل در روستا بر سر زبانها ماند و گوينده مي خواست ادعاي بدون مايه و دليل را اثبات كند.
مي رسيم به اين نكته كه شخص گدا مردم پيرامون خود را چگونه مي بيند؟ از آنجاييكه داراي مشغله زياد هستم هنوز فرصت گدايي كردن را نيافته ام كه تجربه بياموزم بنابر اين پاسخ به اين پرسش آسان نيست ولي مي توان فرض كرد گدايان آدميان پيرامون خود را همانند خود گدا نمي دانند بلكه خوشبخت و احيانا پولدار مي پندارند كه مي توان از آنها پول و كالا گرفت و بدين دليل هم از ديگران درخواست پول و كالا مي نمايند و آن را ماليات سلامتي و پول و اموال مردم مي دانند.
تا اينجا صحبت از آدم هايي رفت كه حرفه و شغلشان گدايي بود. پرسش اين است كه آيا ديگر افراد جامعه دور از چنين خصلت هايي اند؟ پاسخ متاسفانه نه است چون با مطالعه و بررسي رفتارهاي ما مردم در جامعه در مي يابيم كه يك طيف ضعيفي از فرهنگ و بينش گدايي و گدا صفتي در اذهان همه ما كم و بيش مي توان يافت بدين جهت يك تعارض و تناقض آشكار در رفتار بيشتر ما مردمان وجود دارد و آن اين است كه خيلي از ما تقاضاهاي ملتمسانه گدايان را بد مي دانيم، دست دراز كردن در پيش هر آدمي را و بقول بعضي ها هر كس و ناكس را زشت مي پنداريم ، گردن كج نمودن براي بدست آوردن چيزي نزد هركس را بي شخصيتي و بي هويتي تلقي مي كنيم؟ چاپلوسي، مداحي، دست بوسي و پابوسي اربابان قدرت و ثروت را متضاد با شرافت و كرامت و عزت نفس آدمي مي دانيم يا لا اقل فرهنگ اين را به ما مي گويد. از طرفي مشاهده مي كنيم بيشتر ماها چنين صفاتي را داريم و مثلا مشاهده مي كنيم براي گرفتن نمره از مدير و يا معلم التماس مي كنيم، براي دست يابي به منافع بهتر به كارمند اداره و يا رئيس التماس مي كنيم؟ به پليس براي جريمه نشدن التماس مي كنيم، در دادگاه براي تخفيف تخلفمان التماس و زاري مي كنيم، به خريدار جهت خريد گرانتر و به فروشنده جهت فروش ارزانتر التماس مي كنيم، به طلبكار التماس مي كنيم كه با ما سازش بيشتري كند و… مي پرسم آيا اينها را نمي توان بارقه اي حتا ضعيف گدايي تلقي نمود؟ اگر نه چه چيزشان بايد دانست؟ اگر نيك بنگريم اين نگاه هاي ملتمسانه و التماس هاي زباني و چرب زباني ها و چاپلوسي ها براي دست يابي به پولي، كالايي، موقعيتي و اهدافي است آيا نمي توان گدايي ناميدش! تفاوت ما با گدايان اين است كه آنها به صورت عريان و هميشه اقدام به كار گدايي مي نمايند و ما هرگاه كه منافعمان اقتضا كند، كارمان ضرورت داشته باشد و بخواهيم به اهداف خاصي برسيم. تفاوت ديگر ما با گدايان اين است كه ما لباس مرتب تر مي پوشيم، ظاهر شسته و رفته تري داريم ولي آنها ژوليده و ناشسته اند. ممكن است پرسيده شود پس چرا ما خودمان متوجه رفتار گدا گونه خود نمي شويم ولي رفتار گدايان را خوب مي بينيم كه بايد گفت رفتارهاي ملتمسانه و چرب زباني ها و چاپلوسي هاي ما به صورت يك فرهنگ در آمده و جزئي از فرهنگ ما محسوب مي گردد و بالطبع قسمتي از شخصيت ما را تشكيل مي دهد بدين جهت ما متوجه نمي شويم چون فرهنگ يك پوششي ايجاد كرده كه حالت عرياني ندارد.
متاسفانه اين فرهنگ در همه شئونات زندگي ما ريشه دوانده. همين انتخابات شوراي اخير را بنگريد؟ بيش از يك ماه، بعضي افراد درِ يك يك خانه هاي تعدادي از مردم رفته اند و يا مردم را دعوت نموده و پذيرائي كرده و درخواست راي نموده اند و يا روز اخذ راي در سر راه مردمي كه به پاي صندوق راي مي رفته اند ايستاده اند و با نگاه و زبان گفتار، ملتمسانه در خواست راي كرده اند مي پرسيم آيا اين گدايي نيست؟ اگر نه؟ چه بايد ناميدش؟ آيا ملتمسانه درخواست راي كردن گوياي شخصيت بي مايه التماس كننده نمي تواند باشد؟
محمدعلي شاهسون ماركده 24/9/85
انتخابات لج به لجي
انتخابات دوره سوم شوراها بر مبناي اصلح بودن شخص نبود كه مردم فكر كنند هركس كه اصلح تر است در راس كارقرار بگيرد. متاسفانه بر اثر لج به لجي بود كه شما شورا شديد البته يك سري افراد چون شما دم از حقيقت مي زنيد ولي عمل نمي كنيد چون يك نمونه اش برايم ثابت شد يك برگه را برايم امضا نكرديد براي اينكه مي خواستم شناسنامه بچه ام را عكس دار كنم ولي آزاد كردن زمين هاي غير قانوني را براي افراد خاص سريع امضا مي كنيد با دست مزد خاص.
حسن عرب
به دنبال يك شمع باشيم
در جامعه امروزي كه جامعه پويايي رشد و شكوفايي است افراد يك جامعه به نسبت كلي داراي آگاهي، بينش و رشد عقلاني مي باشند، مسائل را به خوبي مي فهمند، تحليل مي كنند، مي سنجند، نظر مي دهند، وسايل ارتباط جمعي و آگاهي دهنده به وفور يافت مي شود. مردم براي خود مفسر و تحليل گر شده اند و هيچ نيازي به ناصح ندارند و جايي براي نصيحت كردن نمي دانند. حال تصور كنيد در اينگونه جوامع كه روستاي ما نيز تا حدودي رو به جوامع آگاهي مي رود فردي پيدا شود و در مايه هاي متملقان عهد قاجاريه در آيد و براي اندكي زر و سيم قصيده هايي بس شگفت انگيز بسرايد. در ميان ملتي كه همه دم از رشد فرهنگي مي زنند ، همه داعيه روشنفكري دارند، همه پرچم تجدد را با خود حمل مي كنند. روي سخنم با نويسنده مطلب خواجه محمدعلي است. حرف من اين است آقاي مهدي عرب شما مي توانيد احساسات و هيجانات دروني خود را جاي ديگري بروز دهيد، شما مي توانيد ساعتي بلكه روزها و ماه ها بسراييد، بنويسيد، مدح كنيد تا هيجانات آتشين دروني خود را تخليه كنيد اما نه در آوا، اما نه در نشريه اي كه براي همه است، اما در نشريه اي كه محل مدح شخصي نيست. اصلا بحثي در رابطه اينكه چگونه و براي چه كسي مي نويسيد ( البته در غير آوا ) نداريم. حرف اين است آيا روي كلمات تفكري داشته ايد، آيا مطالعه داشته ايد و بعد نوشته ايد، سهلا خير، چرا كه خيلي از اصطلاحات و كلماتي را كه به كار برده ايد در حد من و شما نيست، شما ادبيات را زير و رو كرده ايد. شما مي دانيد كلمه شيخ چه معني بزرگي دارد؟ شما مي دانيد ميرزا يعني چه؟ شما چنين حقي را نداريد كه تن بزرگان ادبي را بلرزانيد. ببينيد در كشور انگلستان درجه يا رتبه اي داريم به نام « سر » كه با توجه به خدمات و يا كارهاي ارزشمند شخص چنين لقبي به او داده مي شود، كارهاي بسيار بزرگ بايد انجام شود تا بدين درجه نايل شود در ادبيات ما هم كلماتي بسيار پرمعنا مثل خواجه، شيخ، علامه به افراد خاص و ممتاز داده مي شود. خواجه عبدالله انصاري كجا، ما كجا، شيخ طوسي كجا و ما كجا و… شما شهامت و شجاعت چاپ اسم خود را در پايان نوشته تان نداشته ايد و با سوء استفاده از نام ديگري ( طنز نويس روستا ) مطلبتان را چاپ مي كنيد كه اين خرده به آقاي شاهسون هم وارد است كه چرا از درج نام واقعي نويسنده مطلب پرهيز كرده ايد. بخدا مردم مي فهمند مردم اين درك را دارند با احترامي كه براي آقاي محمدعلي شاهسون قائلم از مسئول اصلي آوا اين انتظار مي رود كه دقت بيشتري نمايند چرا كه خود اين كلمات را بهتر مي فهمند تا من و ديگران.
اسدالله عرب 23/9/85
دختر خاطره ها
ديگه پرده ها رُ بايد كشيدُ… / ديگه پرده ها رُ بايد بكشيم / پرده هاي رو به ايوونُ ميگم / دختر خاطره ها خواب هنوز / دختر شاهِ پريونُ مي گم × ما مي خواستيم اما دنيا نمي خواست / جاي امني برا عاشقا باشه / دستا مون تو دستاي هم بمونه / دلامون تو آسمون رها باشه × خيلي سخته اما فانوسِ دلُ / آروم آروم ديگه خاموش مي كنيم / هركي تو چشماي ما زل زد و رفت / مثِ آيينه فراموش مي كنيم × دلمون مثل دلاي قديمي / عشق تو شِعراي تازه دوس داره / اما دنيا پر تابوته هنوز / تا بخواي جنگ و جنازه دوس داره × ما توي تنگ بلوريم مگه نه؟ / چرا مثل ماهيا گريه كنيم / هيچكي اشكامونُ باور نداره / اگه صدسال سياه گريه كنيم.
عبدالجباركاكايي، نقل از روزنامه شرق شماره 663
فشار خون چيست؟
فشار خون يكي از معضلات بزرگ دنياي كنوني است كه عمدتا بدليل پيشرفت تكنولوژي و كم شدن ميزان فعاليتهاي روزانه افراد بوجود آمده است و متاسفانه به صورت چشمگيري ميزان آن در جوامع ما بويژه جوامع صنعتي رو به پيشرفت است. فشار خون بر اثر افزايش مقاومت عروق در برابر جريان خون بوجود مي آيد و باعث كم شدن جريان خوني مي شود كه به اعضا مختلف مي رسد. به فشار خون بالا تر از 90/140 فشار خون بالا مي گويند و در صورتيكه در دوبار متوالي كه فشار خون كنترل مي شود، فشار بالاتر از اين ميزان باشد بايد براي بيمار پرونده فشار خون تشكيل گردد و به صورت ماهيانه فشار وي كنترل و داروهاي خود را دريافت نمايد.
بيماري فشار خون چه علائمي دارد ؟ اين بيماري عمدتا تا حدود چند سال پس از بوجود آمدنش علامت خاصي ندارد ولي پس از آن با سردرد، تاري ديد، گز گز شدن نوك انگشتان بروز مي كند.
چگونه اين بيماري را كنترل كنيم؟ علاوه بر نكاتي كه ذكر شد مي بايست فردي كه دچار اين بيماري است به صورت ماهيانه با مراجعه به خانه بهداشت، فشار خون خود را كنترل كند و داروهاي خود را به صورت تجويز شده و تا آخر عمر مصرف نمايد و علاوه بر مصرف دارو از مصرف نمك به ميزان زياد خودداري كند، چنانچه سيگار مصرف مي كند ميزان آن را كاهش دهد و به مرور زمان ترك نمايد، به صورت سالانه آزمايش قند خون دهد، از مصرف غذاهاي پر چرب خود داري نمايد.
اميدوارم كه شما مردم عزيز با انجام كارهايي كه گفته شد ميزان ابتلا خود را به اين بيماري كاهش دهيد و چنانچه دچار اين بيماري هستيد با استفاده به موقع داروها و كنترل رژيم غذايي از پيشرفت اين بيماري جلوگيري كنيد. به اميد موفقيت و سربلندي شما مردم عزيز.
دكتر مسيح بابائيان، پزشك مسئول مركز بهداشت ماركده
تاريخچه ماركده ( قسمت 40 ، پاياني )
به هر صورت مجموعه ستم ها، چپاول ها، بردن دسترنج مردم به عنوان هاي مختلف و نا امني كه بخاطر ملوك الطوايفي بختياريان در منطقه بوجود آمده بود و تبديل مردم از كشاورز به رعيت خان و زيان هاي جبران ناپذير فرهنگي، عمراني، اجتماعي كه در نتيجه حكومت بختياريان در برهه اي حساس از تاريخ كشورمان بر مردم اين منطقه وارد آمد باعث گرديد، مردم روز به روز فقيرتر، ناامن تر، زبون تر و مايوس تر گردند. گروه زيادي از مردم روستاي ماركده در همين زمان به علت فقر از روستا رفته اند و مردم به قدري تهيدست شده بودند كه از فرصت طلايي كه به دنبال فروش اجباري ملك هاي بختياريان توسط دولت رضا شاه بوجود آمده بود نتوانستند استفاده كنند و ملك هاي خود را باز خريد كنند. در همين سالها، مردمان بعضي از روستاها حد اكثر سود را از اين قانون بردند و همه و يا مقداري از املاك به يغما رفته خود را بازخريد كردند از جمله در روستاي قوچان كربلايي عباس با همكاري عده اي ديگر از مردم مبلغي جمع آوري و مقداري از املاك خود را مي خرند. و آقاي سليمي بني مي نويسد « در اين وقت عده اي از مردم بن توانستند با استفاده از اين قانون مقداري از املاك خود را دوباره خريداري نمايند.» رفت و آمدها، برخورد ها، داد و ستدها، ستمگري ها و زورگوييها و… چندين ساله خان هاي بختياري و كارگزاران آنها با مردم منطقه تاثير هايي در ذهن مردمان گذشته ي اين روستاها از جمله مردم ماركده برجاي گذاشته كه كم كم و با گذشت زمان اين تاثيرها – چه درست و چه نا درست – به باورهاي اجتماعي مردم مبدل شده است.
مردم بر اين باورند كه لران از خدا بي خبرند!! و يا مي گويند لران خدا ناشناس هستند!؟ و استدلالشان اين بود كه مردماني كه خداشناس باشند بر ديگري ستم و يا دست درازي به اموال و يا… نمي كنند و هرگاه بر اثر ناداني مرتكب چنين كارهايي گردند لا اقل در هنگام پيري پشيمان شده و در صدد بر مي آيند كه از ستم كشيده در خواست بخشش نمايند و يا زيان هاي او را جبران كنند تا روز بازپسين بار گناهانش كمتر باشد حال ديده نشده لري هنگام پيري چنين احساسي داشته باشد. 2- براير عرف ، افراد ثروتمند گاهي وقتها بخشش هايي، نوازش هايي هم مي كردند و يا در مصيبت و رويدادهاي ناگوار اجتماعي با مردم همراهي و همكاري مي نمودند و يا دست تهيدستي را مي گرفتند و يا اقدام به كارهاي عام المنفعه اي مثل ساختن پل، راه، مسجد و حمام مي نمودند ولي لران نه تنها چنين كارهايي نكردند بلكه براي بدست آوردن اندك چيزي ممكن بود دست به جنايت هم بزنند به همين دليل مردم، لران را تازه به دوران رسيده مي پنداشتند كه خوي و خصلت بزرگ منشي برابر با عرف جامعه را نمي توانند داشته باشند. شادروان عوضعلي صدري كدخداي سابق روستاي سوادجان مي گويد: « هنگامي كه بختياريان براي خريد زمين ها به سوادجان آمدند هيچكس حاضر به فروش نبود تعدادي را با زور و كتك راضي به فروش نمودند در اين ميان يك نفر كه چهار حبه داشت مخفي مي گردد، كه سرانجام پس از ماه ها ، در بين راه به دام ماموران خان مي افتد. ابتدا او را چوب و فلك كردند بعد كه زمينش را قباله كردند بجاي حبه اي 200 تومان كه از بقيه خريده بودند، زمين او را 180 تومان حساب كرده و ليره كه براي بقيه 35 ريال بوده براي او 50 ريال محاسبه مي كنند و در جمع 72 حبه روستا نيم حبه زياد بوده ملك او را به جاي 4 حبه 5/3 حبه قباله مي نمايند.» 3- در طول سالياني كه خان هاي بختياري بر اين منطقه حاكم و ارباب بوده اند، كوچكترين كمك و همراهي و تشويقي جهت عمران و آباداني روستاها انجام نداده و در نتيجه در اين زمان روستاهاي اين منطقه رو به ويراني مي گذارد. پيرمردان مي گويند هيچكس نشنيده و يا نديده خاني جوي آبي ، راهي، پلي ، حمامي و يا مسجدي و… بسازد بدين جهت مردم لران را بي تمدن و فرهنگ مي دانستند. نويسنده كتاب بختياري ها و قاجاري ها مي نويسد: « شيوه حكومت بختياري ها، شيوه اشرافي بود و ظلم و اجحاف زيادي را به مردم وارد مي ساختند آنها در حكومت ايالت ها و شهرها كه در اين موقع قسمت وسيعي را در بر مي گرفت ، فقط به فكر پر كردن جيب خود بودند، سردار ظفر در باره فرزندانش در كرمان مي نويسد اگر بخواهم از رفتار و كردار زشت و ناهنجار اين پسرها كه از زن اولم… بود… بنويسم صفحه تاريخ بختياري لكه دار و نام بختياري ننگ آلود خواهد شد.» 4- مي گويند انديشه لر خود خواهي و منطقشان چماق بود چون به دور از تمدن و فرهنگ و اجتماعات انساني و در بيابانها و كوهها زندگاني خود را سپري مي كردند. بنابر اين در طول حكمراني و اربابي خود پيشبرد تمام كارهايشان بر اساس زور بود. شادروان عوضعلي صدري مي گويد: « يوسف خان امير مجاهد چند راس بز به يكي از مردم سوادجان مي دهد تا آن فرد هرساله براي هر بز مقدار « صدرم » روغن تهيه و بپردازد. سال دوم خان به روستا مي آيد آن مرد سوادجاني پيش خان رفته و با ترس و لرز مي گويد: بزها لري بوده و با آب و هواي اينجا سازگار نبوده و تمام مردند و سال گذشته هم روغن را از خودم دادم. خان مي گويد: خوب امسال « پنجاه » بده. آن مرد مي گويد‚ خان عرض كردم بزها همه مرده اند. و خان مي گويد، بيست و پنج بده و ديگر هم چانه نزن!! » منطق خان را ببينيد!!! به همين جهت يك تنفر عمومي در منطقه از لر و بختياري بوجود آمده بود. آقاي غلامرضا ميرزايي دره شوري نويسنده كتاب بختياري ها و قاجاري ها ، به نقل از خاطرات سردار ظفر در مجله وحيد مي نويسد : « اين تنفر عمومي، خاص اصفهان نبود و در هركجا كه بختياري ها حضور داشتند مشاهده مي شد… چنانچه سردار ظفر ( يكي از خان هاي بختياري ) مي نويسد: كساني كه پس از ما اين تاريخ را مي خوانند، خواهند گفت كه اين سلسله با اين پستي طبع و طمع و حرصي كه داشتند چگونه مدتي زمامدار مملكت بودند و چگونه با اين بدخويي و كردار و رفتار، حفظ مقام خود را مي كردند. افسوس كه اين خدمت بزرگ اين خانواده در راه مشروطيت و اين زحمت ها و فداكاري ها هبا و هدر شد و جز بدنامي و بد كرداري از آنها در صفحه تاريخ چيز ديگري نماند و هرچه سردار اسعد كوشش كرد كه اين كردار زشت و رفتار ناپسند آنها را ترك كند ، فايده نبخشيد » 5- لران بختياري كمترين آگاهي از علم و دانش روز را نداشتند. چون در اين زمان علم و صنعت در جهان غرب به سرعت پيشرفت مي كرده و چهره جهان را تغيير مي داده ولي خان هاي بختياري با سوء استفاده از قدرت و ثروت خود در صدد ايجاد جامعه ملوك الطوايفي كه مربوط به گذشته مي بوده بوده اند. در صورتي كه مي توانستند با استفاده بهينه از ثروت هاي بادآورده خود و با وارد كردن تكنولوژي غربي و ايجاد جامعه صنعتي، سودهاي كلان تر ببرند و مردم منطقه هم در پرتو آنها به كار مشغول و از زندگاني بهتري برخوردار گردند. با توجه به پيشرفت هاي آن روز در ساير شهرها از جمله در اصفهان كه در زمينه ايجاد مدرسه و توسعه دانش و فرهنگ انجام مي شد مي گويند خان هاي لر عاري از دانش و بينش بودند.
6- يك ضرب المثلي است كه مي گويند مسلماني يعني رحم و مروت. يعني يك فرد مسلمان هرچند سنگ دل باشد با ديدن ظلم و ستم و درماندگي عواطف انساني اش متاثر شده و ناراحت مي گردد مي گويند ديده و يا شنيده نشده كه لري تحت تاثير التماس ها و مشاهده فقر و بدبختي ها كوچكترين احساس همدردي نشان دهد. بدين جهت مي گويند لران عاري از احساس و عاطفه اند. بد نيست اين داستان را با هم بخوانيم. وحيد دستگردي به نقل از بهاء الواعظين تهراني مي نويسد: « در حوالي كمره آنجا كه امير مفخم بختياري مسكن گرفته يك دهي است كه از خوانين ابدالوند است.( كه بهاء الواعظين و حاج شيخ نورالله مجتهد اصفهاني جهت رفتن به غرب كشور آن شب در آن ده اتراق كرده بودند) امير مفخم( لطفعلي خان ملقب به امير مفخم، پسر حاج امام قلي خان ايلخاني، پدر ابوالقاسم خان بختياري) كه در آن موقع ( زمان جنگ جهاني اول) از غارت و قتل تا هركجا ممكن بود كوتاهي نكرده بود براي غارت اين ده وارد ده مي شود. مالكين ده جمع شده و چند نفر از رؤساي محل را واسطه مي كنند و 5 هزار تومان به او مي دهند كه دست از غارت بردارد. امير قبول كرده پول را مي گيرد ولي فورا دستور به امر غارت مي دهد. حوالي مغرب موقعيكه چند نفر در ده كشته شده و صداي فرياد الامان زن و مرد به آسمان مي رود آقاي امير مفخم در حال روزه بر سر سجاده نماز نشسته پس از فراغت از نماز مي گويد: يك روضه خوان بيايد روضه بخواند تا بعد افطار كنيم! نوكران امير، بهاء الواعظين را پيدا كرده مي آورند. بهاء الواعظين اوضاع قتل و غارت و بي ناموسي بيچارگان و مردم را از يك طرف ديده از طرف ديگر امير را با حال خضوع و خشوع بر سر سجاده مي بيند از اين حال تعجب كرده و در مجلس امير بر كرسي وعظ مي نشيند جماعتي هم از غارت زدگان بدبخت براي التماس حاضر بودندو بهاء الواعظين با خواندن اشعار شيخ بهائي و اشاره به امير سنگ دل خونخوار بيرحم مي كرده كه ابدا متاثر نشده و تمام هستي زن و مرد را به غارت مي برد و چند نفر را مقتول مي سازد و اغلب خانه ها را آتش مي زند» ( مجله ارمغان شماره 7 و8 مهر و آبان 1304 سال ششم.) مردم بر اين باور بودند كه دزدي، راهزني كار عادي و روز مره و يكي از افتخارات لران بوده و مي گفتند اگر پسر لري دزدي نكند به او زن داده نمي شود. 7- مردم بر اين باور بودند كه لران بختياري به مسائلي همچون مال حلال و حرام، موضوع هايي همچون محرم و نا محرم و كارهايي همچون ثواب و گناه و چيزهايي مانند نجسي و پاكي، غسل و شستشو كه مربوط به مسائل اعتقادي است چندان آشنايي و باورمند نيستند. آقاي نيكزاد در اين باره مي نويسد: « محمدتقي خان چالشتري حاكم آن روز چهارمحال، التزامي از كدخدايان روستاهاي چهارمحال كه در مسير سرحدات پشتكوه و بختياري واقع اند گرفته و آنها را ملزم نموده كه هرگاه بختياري ها را كه قومي مباحي مذهب اند به روستاهاي خود راه دهند زنان آنها مطلقه و فلان قدر دادني باشند.» 8- پير مردان بر اين باورند كه اكثر لران بختياري كثيف و چشمان ناپاك داشتند چون هميشه چشمشان دنبال ناموس مردم بود. شادروانان مهراب شاهسون و عليجان شاهسون مي گويند: « رضا جوزاني و لران هردو غارت گر بودند ولي يك فرق عمده داشتند. رضا جوزاني به ناموس مردم كاري نداشت ولي لران علاوه بر اموال مردم چشم طمع به ناموس مردم هم داشتند آن روزها شايع بود كه خان هاي بختياري در روستاهاي پيرامون خود قانوني گذاشته بودند كه نوعروسان شب زفاف خود را با خان همبستر گردند» شادروان عوضعلي صدري با نقل داستان غير اخلاقي از يوسف خان امير مجاهد ، مي گويد: « يوسف خان امير مجاهد يكي از خوانين بختياري آدم بد شلواري بود و چشمش به دنبال ناموس مردم و بخصوص شب زفاف نوعروسان بود، در شمس آباد كه ارباب و قلعه اش در آنجا بود قانوني گذاشته بود كه نو عروسان…» گويا اين موضوع چندان دور از واقعيت نبوده باشد، چون علاوه بر مردم كه نتيجه 40 سال برخورد و نيز عملكرد بختياريان بوده، غير مستقيم خود بختياريان نيز بدان اعتراف كرده اند. « روزي غلامحسين خان سردار محتشم به بعضي از دوستان خود مي گويد: ما بختياريها… بيش از حد به زن و شكار تمايل داشتيم ولي حالا در عوض بچه هايمان به بازي تنيس علاقه مند هستند.» ( نقل از بختياري در آينه تاريخ صفحه 139 ).
4- دوره چهارم را مي توان دوره معاصر نام نهاد ( دوره ارباب بمانيان و انجام اصلاحات ارضي و تحولات اقتصادي اجتماعي ) كه در صورت باقي ماندن عمر در آينده خواهم نگاشت.
منابع شفاهي:
شادروانان: فيض الله شاهسون فرزند علي، علي اصغر شاهسون فرزند تقي، مهراب شاهسون فرزند اسدالله، عليجان شاهسون فرزند باباجان، ولي الله عرب فرزند محمود، حبيب الله عرب فرزند سيف الله، هيبت الله عرب فرزند يدالله، غلامحسين خسروي فرزند غلامرضا، خانم جميله عرب فرزند سيف الله، مهدي عرب فرزند غلامرضا، خانم ماه منير شاهبندري فرزند عباس، حسن عرب فرزند محمد، احمد شاهسون فرزند امير، خانم ربابه شاهسون فرزند علي.
و آقايان: جواد شاهسون فرزند فيض الله، تقي شاهسون فرزند علي اصغر، عبدالكريم شاهسون فرزند فيض الله، خانم فاطمه ايزدي فرزند صفرعلي ، محمد عرب فرزند مهديقلي، عطا الله شاهسون فرزند عليجان، لطفعلي شاهسون فرزند آقاعلي، نورالله عرب فرزند قربانعلي، لطفعلي عرب فرزند قربانعلي، براتعلي شاهبندري فرزند حسن، رجبعلي عرب فرزند صفرعلي،حسين عرب فرزند حيدر، فضل الله عرب فرزند ميرزا بابا، جواد عرب فرزند يدالله، حسين كاوياني فرزند محمد، حبيب الله عرب فرزند ولي الله، صفرعلي شاهسون فرزند قربانعلي ، حسينقلي عرب فرزند رضاقلي، محمد عرب فرزند محمدحسين، محمد تقي نجفي سپاهي دانش دوره اول در ماركده
از روستاي قوچان آقايان : حسن شاهبندري، نعمت الله شاهبندري ، امير حسين شاهبندري، فتح الله بيگدلي، اسفنديار شاهبندري. از روستاي صادق آباد ؛ شادروانان محمد آقا كرمي، عباس كرمي، و آقايان : مرادعلي ايزدي، ابراهيم كرمي، خانم شاه صنم ايزدي، اسدالله عباسپور. و از روستاي ياسه چاه شادروانان سليمان بهارلو، براتعلي علامي. و از روستاي سوادجان شادروان عوضعلي صدري.
منابع نوشتاري:
1- مجله بررسي هاي تاريخي. 2- مجله يغما. 3- مجله وحيد. 4- روزنامه اخگر اصفهان. 5- ديار نون، علي يزداني. 6- بررسي مسائل اجتماعي، اقتصادي و سياسي ايل شاهسون، پريچهره شاهسوند بغدادي. 7- تاريخ سياسي اجتماعي شاهسونان مغان، ريچار تاپر. 8- تاريخ مشروطه ايران، احمد كسروي.9- تاريخ مشروطيت، ملك زاده. 10- انقلاب مشروطيت ايران، ژانت آفاري. 11- خاطرات حاج سياح. 12- تاريخ اجتماعي و سياسي ايران، سعيد نفيسي. 13- جغرافيا و تاريخ چهارمحال و بختياري، نيكزاد. 14- بختياري ها و قاجاري ها، غلامرضا ميرزايي. 15- جعفرقلي خان چرمهيني، خدايار قادري. 16- جزوه دست نويس منصور اميني باغبادراني درباره باغبادران.17- عشاير مركزي ايران، جواد صفي نژاد. 18- تاريخ تحولات اجتماعي ايران، مرتضي راوندي. 19- خاطرات مهندس بازرگان، غلامرضا نجاتي. 20- حيات يحيي، يحيي دولت آبادي. 21- تاريخ بختياري، سردار اسعد. 22- سه سال در ايران، كنت دوگوبينو. 23- زندگاني شاه عباس، نصرالله فلسفي. 24- تاريخ ادبيات ايران، ذبيح الله صفا. 25- قيام آذربايجان و ستارخان، امير خيزي. 26- انقلاب مشروطيت ايران، محمداسماعيل رضواني. 27- تاريخ 18 ساله آذربايجان، احمد كسروي. 28- تاريخ ترك هاي آسياي ميانه، و.بارتولد. 29- فرهنگ آذربايجاني به فارسي، بهزاد بهزادي. 30- پيدايش دولت صفوي، ميشل.م.مزاوي. 31- اردبيل در گذرگاه تاريخ، بابا صفري. 32- تاريخ بيداري ايرانيان، ناظم السلام كرماني. 33- تاريخ عالم آراي صفوي، به كوشش يدالله شكري.34- فرهنگ و ادبيات بختياري، عبدالعلي خسروي. 35- تاريخ و فرهنگ بختياري، عبدالعلي خسروي. 36- بختياري در آينه تاريخ، پرفسور، جن.راف.گارثويت. 37- حاشيه نويسي هاي چند جزء قرآن. 38- يادداشتهاي دست نويس جهانگير سليمي بني. 39- كتاب ايلات و عشاير از انتشارات آگاه مجموعه مقالات. 40- مرده كشان جوزان، ابواقاسم پاينده. 41- در پيرامون تاريخ، احمد كسروي، 42- فريدن بعد از انقلاب شاه و مردم، محسن صالحي. 43- دده قورقوت، حسن محمد زاده صديق، 44- امثال و حكم دهخدا. 45- لغت نامه دهخدا. 46- فرهنگ آبادي ها و مكانهاي مذهبي كشور، محمدحسين پاپلي بزدي، 47- با من به سرزمين بختياري بياييد، خانم مكبن روز. 48- كوراوغلو، رحيم رئيس نيا.
گرد آورنده: محمدعلي شاهسون ماركده
قوچان (قسمت اول )
روستاي قوچان ، يكي از روستاهاي بخش لار، و لار يكي از بخش هاي چهاگانه چهارمحال، و چهارمحال قسمتي بزرگ از استان چهامحال و بختياري است. قوچان در يكي از پيچ و خم هاي دره زيبا و با صفاي رودخانه زاينده رود و سمت جنوب رودخانه واقع است. مردمان آن ترك زبان و از نژاد ترك قشقايي هستند. شغل اصلي مردمان كشاورزي و در كنار آن دامداري و صنايع دستي هم دارند. آب كشاورزي آن مستقيم از رودخانه زاينده رود و بوسيله جوي و موتورهاي ديزلي و برقي تامين مي گردد و نيز آب آشاميدني آن هم همينگونه است. اين روستا در كنار رودخانه و روبروي روستاي ماركده واقع شده است و امروزه بوسيله پل بتن آرمه اي كه روي رودخانه بين دو روستا ساخته شده عملا اين دو روستا را به هم متصل نموده است و به نظر مي رسد دو روستا در آينده به يك واحد جمعيتي تبديل گردد. فاصله روستاي قوچان تا مركز استان، شهركرد حدود 60 كيلومتر ( از جاده هوره ) و در قسمت شمال غربي آن قرار دارد. مردم قوچان براي رفع كارهاي اداري به شهركرد و براي تجاري به نجف آباد رفت و آمد مي نمايند. دهخدا مي نويسد: « قوچان، دهي از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهركرد، سكنه آن 187 تن. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن برنج، غلات ، بادام، كشمش و شغل اهالي زراعت است. راه مالرو دارد.»
چرا نام قوچان؟ همه پيرمردان و بزرگان روستاي قوچان و نيز ماركده بر اين باور هستند كه روستاي قوچان قديمي تر از ماركده است. پير مردان قوچان مي گويند قوچان قديمي در محل خرمن گاه ها كه اكنون به مزرعه تبديل شده قرار داشته است. مي گويند مردمان آن از تركهايي بوده اند كه از سمت آذربايجان آمده بوده اند. ولي امروزه آن قوچان و مردمانش وجود ندارند. گفته مي شود كه آن زمان راه سيل دره قوچان مستقيم بوده و برخلاف امروز كه در پايين دره تغيير مسير مي دهد. بر اثر جاري شدن سيل بزرگي روستا به كلي زير گل و لاي فرو مي رود. در همين هنگام عده زيادي از مردم قوچان به صورت كارواني جهت زيارت امام رضا به توس رفته بوده اند و آن عده كه در روستا مانده ، همگي زير گل و لاي سيل مدفون شده اند. در صورتي كه اين گفته پيرمردان درست باشد بايد سيل شب هنگام آمده باشد. به هر صورت خبر دفن شدن روستا زير گل و لاي ، توسط عده اي از مردم روستاهي ديگر كه به زيارت مي رفته اند در محل فعلي قوچان خراسان به مردم قوچان چهارمحال كه بر مي گشته اند داده مي شود. آنان بسيار ناراحت و نا اميد شده و تصميم مي گيرند كه ديگر به اين محل نيايند. چرا؟ شايد اينجا را بديمن دانسته اند؟ به هر صورت در همانجا اتراق كرده و چند نفر چابك سوار جهت آگاهي از درستي و يا نادرستي خبر به اين محل مي فرستند. چابك سواران وقتي به اينجا مي رسند با واقعيت روبرو شده و نا اميدانه پيش همشهري هاي خود بر مي گردند و در همان محل يعني محل فعلي قوچان خراسان ماندگار مي شوند و روستايي ايجاد مي كنند و نام آن را نيز قوچان مي گذارند. كم كم بر اثر توسعه ، امروز به شهر بزرگي تبديل شده است ؟! پير مردان روستاي قوچان مي گويند مردم قوچان جديد از محل خرمن گاه ها خاك جهت ساختمان و ديگر كارها به ده مي آوردند كه در هنگام كندن زمين بقاياي اشيا مثل كاسه، كوزه شكسته و يا استخوان انسان و حيوان و يا نشانه ديوار خانه و غيره بدست مي آيد. و اكنون هم هر كسي در آنجا زمين را گود برداري كند بدون شك به چيزي برخورد خواهند كرد. بنابر اين قوچان قديمي در آنجا بوده و عده اي از مردمانِش زير گل و لاي سيل دفن شده و بقيه هم از اينجا رفته و در محل قوچان خراسان ماندگار شده و آنجا را بنياد نموده اند؟! پرسشي كه در اينجا مطرح مي گردد اين است كه بنيان گذاران شهر قوچان خراسان از اين قوچان رفته باشند چقدر مي تواند درست باشد؟! من در طول مطالعاتم نتوانستم سندي دال بر درستي اين ادعا بيابم. دهخدا مي نويسد: « … ساكنين شهرستان قوچان از طوايف مختلف زعفرانلو، پيچرانلو و ميلانلو هستند…» و هيچ اشاره اي به چنين حوادثي نمي كند. پيرمردان روستاي قوچان سندي ديگر بر قديمي بودن قوچان ارائه مي دهند و مي گويند؛ صدها سال پيش گويا بستر رودخانه بالاتر بوده چون در ميان سنگ هاي كوه روبروي مزرعه چم بالا ي ماركده جاي جوي آب قديمي وجود دارد كه چند متر بالاتر از جوي فعلي قوچان است. بنظر مي رسد مردمان قوچان قديم از آن جوي آب جهت كشاورزي مي آورده اند و بعدها با گذشت زمان بستر رودخانه به پايين رفته است. آنگاه مردمان قوچان جديد ناگزير جوي را از پايين تر ايجاد كرده اند.
پرسش اين است كه روستاي قديمي قوچان در چه قرن هايي داير بوده؟ كسي نمي داند. اگر اين گفته كه ساكنان آن ترك هاي آذربايجان بوده اند درست باشد با توجه به اينكه قدمت قوچان جديد نمي تواند بيش از ماركده كنوني باشد، شايد بتوان گفت ابتداي پيدايش حكومت صفويان و در زمان شاه اسماعيل صفوي تركها يه اينجا كوچانده و ساكن شده اند و يا احيانا قبل از اين تاريخ هنگامي كه سلججوقيان دراصفهان حكومت مي نموده اند تركها به اينجا آمده و ساكن شده باشند. و در زمان صفويان بخاطر جنگهايي كه صفويان و عثمانيان مي كرده اند و راه رفتن به خانه خدا براي ايرانيان بسته بوده مردم قوچان به صورت كارواني به زيارت امام رضا رفتته اند و آنگاه آن اتفاق روي داده است. به هر صورت اينكه قوچان قديم در چه قرن هايي بوده ؟ مردمان آن از چه نژاد و داراي چه زبان بوده؟ و چرا به اينجا آمده ؟ و چرا از اينجا رفته اند؟ و اينكه آيا نام قبلي هم قوچان بوده ؟ بطور دقيق و مستند شناخته شده نيست و اين سرگذشت هايي كه گفتيم همانند افسانه است. ولي آيا مي توان هرچه كه به افسانه شباهت دارد آن را رد كرد؟ بي گمان نه. در تاريخچه ماركده گفتيم كه هيچ افسانه و داستان بازمانده از روزگاران گذشته و سينه به سينه به روزگار ما رسيده اي نمي تواند جعلي و بي معني و بيهوده باشد. بدون شك دربر دارنده عنصري از حقيقت است كه بايستي حقيقت آن را كشف كرد. با اين اميدكه جوانان پژوهشگر روستاي با صفاي قوچان اين موضوع را به روش علمي پيگيري خواهند نمود و از نتيجه مرا نيز آگاه خواهند كرد.
ادامه دارد محمدعلي شاهسون ماركده