سوگواري
اگر قدري دقيق به پيرامون خود و نيز در يك افق بازتر به جهان بنگريم خواهيم دريافت كه همهي موجودات جهان روزي بوجود ميآيند و روزي ديگر از بين ميروند. اين ايجاد شدن و نابودي، يك اصلي از قانون جهان است. انسان هم كه يكي از موجودات اين جهان است در چرخه همين قاعده ميزيد يعني روزي در رَحِمِ زني با آميختن اسپرم و تخمكي بوجود ميآيد و روزي هم با ايستادن قلب از اين جهان ميرود كه ما آن را مرگ و مردن ميناميم.
وقتي يكي از عزيزانمان مي ميرد ما به سوگ مينشينيم. سوگ يك واژه اصيل فارسي است ولي ما آن را كمتر به كار ميبريم و بيشتر از كلمه عزا استفاده ميكنيم كه يك واژه تازي است. پرسشي كه پيش ميآيد اين است كه چرا با داشتن واژه فارسي، ما از كلمات غير فارسي استفاده ميكنيم؟ بنظر ميرسد ما تازي زده و از خود بيگانه شدهايم و از فرهنگ گذشتهي خود بي خبريم.
مرگ عزيزان و دوستان، تجربه دردناك زندگي است. اين تجربهي دردناك موجب بروز واكنشهاي احساسي و رفتاري در ما ميشود. واكنش ما در برابر از دست دادن عزيزي، به ويژه اگر مرگ اين عزيز نا بهنگام باشد، به چهار شكل در ما بروز مييابد.
واكنش نخست، احساسي عاطفي خواهد بود. يعني نخست شوك به ما دست ميدهد و نميخواهيم باور كنيم و بپذيريم كه چنين اتفاقي افتاده است و با خود مي گوييم انشاءالله اين خبر دروغ است و آن را انكار ميكنيم و ميخواهيم چنين اتفاقي نيفتاده باشد، غمگين ميشويم، خشمگين خواهيم شد و ممكن است از زمين و زمان، شانس و اقبال، چرخِ گردون، قسمت و تقدير، خشمگين شويم و بد بگوييم و يا از همه متنفر ميشويم، و فكر ميكنيم، همه دست به دست هم دادهاند تا چنين اتفاق ناگواري براي من پيش آيد. از خود و چرخ كجمدار و روزگار ميپرسيم، چرا در ميان اين همه آدم عزيز من بايد بميرد!؟ كه البته هيچ پاسخي هم نميگيريم، چون سوآلمان منطقي نيست، اضطراب و نگراني به ما دست ميدهد كه، نكند ديگر عزيزانمان هم دچار چنين سرنوشتي بشوند؟ در نبود عزيز از دست رفته، احساس تنهايي و درماندگي ميكنيم، احساس ميكنيم بي يار و ياور شدهايم. احساس ميكنيم دنيا بي معني است بي ارزش است و با خود ميانديشيم چرا مردم در اين دنياي بي ارزش اينقدر حرص و جوش ميزنند؟
واكنش ديگر ما، واكنش جسماني است. خستگي و كوفتگي در همهي اندامهاي بدنمان حس ميكنيم. احساس خشكي دهان، احساس ضعف عضلاني اندامها، احساس فشار در گلو و يا سينه خواهيم داشت. يك حالت، بد آمدن از جهان پيرامون و بي توجهي به بدن و جسم خود در ما شكل ميگيرد.
واكنشي هم در ذهن ما رخ ميدهد. ذهن ما، هميشه درگير غم از دست دادن عزيزمان خواهد بود. قيافه عزيزمان، رفتارهايش، سخنانش، زندگي و كارش همانند يك تابلو نقاشي و يا فيلم سينمايي در ذهن ما حضور دارد و
در ذهن، خودمان با خودمان درگير خواهيم بود. نخست باورمان نميشود كه چنين اتفاقي افتاده. بر اثر شدت مشغوليات ذهن ما، پيرامون شخصيت، رفتار، گفتار و وجود عزيز از دست رفتهمان، ممكن است يك حالت گيجي و منگي به ما دست دهد و بر اثر درگير نمودن تمام ذهنمان به عزيز از دست رفتهمان ممكن است توهم ديدن او و يا شنيدن صداي او هم در ما بوجود آيد. مشغوليت شديد ذهنمان موجب ميشود كه عزيزمان را در خواب و روياهامان ببينيم. ممكن است يك جدال درون ذهني در ما شكل بگيرد و از خود بپرسيم چرا چنين شد؟ و يك دادگاه ذهني تشكيل دهيم و رويداد مرگ عزيزمان را به چالش بكشيم و بخواهيم عواملي كه موجب اين رويداد تلخ و ناگوار شده را بيابيم. اگر در اين دادگاه ذهني، خود را در مرگ عزيزمان مقصر بدانيم كه؛ اگر اين كار را ميكردم چنين نميشد و اگر آن را ميكردم اين اتفاق نميافتاد و … آنگاه احساس گناه ميكنيم، خود را سرزنش و محاكمه ميكنيم يك حالت تنفر و نفرت از خودمان در خودمان ايجاد خواهد شد آنگاه بيشتر زار ميزنيم و يك حالت در خود فرو رفتگي در ما ايجاد ميشود و در صدد جبران بر ميآييم. براي كم كردن سنگيني اين احساس گناه، تصميم ميگيريم مراسم سوگواري گسترده و با دعوت و حضور مردم زيادي و تشريفات و پذيرائي و دادن خوراكي و هزينه زياد برگزاركنيم تا جبران مافات كرده باشيم و اگر خودِ عزيز فوت شده را در مرگ خود مقصر بدانيم در همان ذهنمان او را به محاكمه ميكشيم كه چرا اينكار را كردي؟ و چرا آن كار را نكردي؟ چرا از اين راه رفتي، چرا … و اگر ديگري را در مرگ عزيزمان مقصر بدانيم آنگاه احساس خود را همراه با سرزنش، خشم، كينه، نفرت، بدگويي، نفرين و آرزوي بدي خواستن براي او و احيانا ناسزا گويي و يك حالت انتقام ابراز خواهيم كرد.
واكنشهاي ديگر ما، واكنشهاي رفتاري است كه در پي وقوع مرگ عزيزي، ممكن است ما از خود بروز دهيم كه عبارتند از: به سر و صورت خود زدن، خاك بر سر ريختن، مو و صورت خود را كندن و خراشيدن صورت، خود را روي تابوت و يا قبر عزيزمان انداختن، جيغ و داد كشيدن، به ماشيني كه پيكر مرده عزيزمان را آورده حمله كردن و سنگ پراندن، يا به فردي كه خبر فوت عزيزمان را آورده بد و ناسزا گفتن و او را شوم دانستن، ناليدن، آه كشيدن، گريستن، بيخوابي، بي ميلي به غذا، دوري گزيني از مردم، نگاه بدبينامه و طلبكارانه به مردم، مظلوم نمايي و انتظار از مردم داشتن كه بيايند و با من اظهار همدردي كنند. اين از گرفتاري فرهنگي ما است كه فكر ميكنيم وقتي ما براي عزيزمان سوگواريم ديگران هم بايد با ما همدرد باشند بدينجهت انتظار داريم ديگران هم بيايند در كنار ما و همانند ما توي سرشان بزنند و همانند ما زار بزنند و احساس همدردي بكنند به همين جهت شاهد هستيم بويژه در جمع زنان، بازماندگان فرد فوت شده، با وارد شدن فردي در ميانشان با صداي بلند گريه و زاري تازه وارد را استقبال ميكنند و تازه وارد هم براي نشان دادن همدردي شروع به زار زدن ميكند! بايد دانست اين انتظار نه صادقانه و نه صميمانه و نه عقلاني است بلكه دقيقا نشان دهنده انتظار بيجاي ما است.
به هر صورت مقدارِ كمِ اين واكنشها، عادي و طبيعي است. شدت افراطي اين واكنشها ناشي از وابستگي شديد بازمانده به فرد فوت شده، و
نيز ناشي از ذهن و روان بيمار فرد و همچنين واقعگرا نبودن و ضعف عقلانيت و خردگرايي در شخص بازمانده است. هرچه شخص بازمانده وابستهتر و احساسيتر باشد و از خردگرايي كم بهرهتر اين واكنشها
شديدتر و آسيب زنندهترخواهد بود.
هريك از ما اگر قدري واقعبين باشيم و از خردمان و عقلمان بهره گيري كنيم ميكوشيم تا اين مرحله از زندگي، يعني دوران سوگواري عزيزمان را معقولانه با كمترين آسيب پشت سر بگذاريم و زندگيمان را عادي كنيم براي موفقيت در اين راه، قدري آگاهي و اعتماد به نفس لازم است و قدري هم شجاعت ميخواهد تا بتوان از اسارت سنتها و خرافات موجود جامعه رهايي يافت. شيوههاي زير معقول و منطقي بنظر ميرسند:
قدم اول پذيرش واقعيت است. يعني بپذيريم كه عزيزمان برابر قانون طبيعت روزي بوجود آمده و اكنون هم از بين رفته است. اين قانون تغيير ناپذير طبيعت است، استثنا بردار هم نبوده و نيست و ما هم نبايد خود را تافته جدا بافته از ديگران بدانيم و انتظار داشته باشيم كه هيچ اتفاقي براي ما نيفتد چون راه ديگري بجز پذيرش واقعيت نداريم. زيرا جهان بر اساس واقعيتهاي موجود ميچرخد. ديدن دقيق و پذيرش واقعيتها هرچند تلخ و ناخوشايند باشد جزئي از سلامت روان ما است.
قدم دوم قبول، پذيرش و تحمل درد سوگ عزيز از دست رفته است. براي تحمل پذير نمودن دردِ سوگ، بايد درد را بشناسيم و بپذيريم و خيلي آرام و به سادگي و به شكل عادي و طبيعي و آزادانه و از روي خرد درد ناشي از سوگ عزيز از دست رفتهمان را ابراز كنيم يعني بايد درد ناشي از نبود عزيزمان را حس و لمس كنيم و بگذرانيم يعني بايد بگرييم و درونيات خود را بيرون بريزيم. هيچ گاه نبايد از بروز احساسات سوگواري و بيان درد عزيز فوت شده جلوگيري كرد. اگر چنين كنيم از فرد بازمانده يك بيمار ساختهايم چون آنگاه اين درد فرو خفته هميشه با او خواهد بود و او را از درون خواهد خورد و روي رفتارها و زندگي او تاثير منفي خواهد داشت.
قدم بعدي تطبيق خودمان با محيط پس از مرگ عزيز از دست رفتهمان است. بايد شرايط تغيير يافتهي موجود پس از مرگ عزيزمان را بشناسيم. هدفهاي زندگي مان را دوباره با توجه به امكانات و شرايط موجود تازه بازگو و تعريف كنيم، امكانات موجودمان را شناسايي نماييم و شيوه عمل و رفتارمان را با امكانات موجود تطبيق دهيم و ببينيم چگونه زندگي متوقف شده را به حركت بيندازيم و آسيبها را كم و رشد را در زندگي داشته باشيم.
قدم چهارم كمكم بريدن و جدا كردن انرژيهاي احساسي عاطفيمان از عزيز فوت شدهمان و به كار گرفتن اين انرژيها در جهت ساختن زندگي و رشد بهتر است براي مثال ما نميتوانيم مهر ورزي و عشق ورزي را همراه عزيز از دست رفتهمان به خاك بسپاريم و ديگر كسي را دوست نداشته باشيم و به كسي مهر نورزيم اگر چنين كنيم بي گمان آدم بيماري خواهيم بود بهتر اين هست كه به تدريج و آهسته آهسته به ديگران عشق بورزيم مهر بورزيم به زندگي علاقه مند شويم و با ديگران پيوند عاطفي برقرار و جانشين عشق و احساس عاطفي قبلي كنيم. چون ما آمدهايم در اين دنيا زندگي كنيم، نيامدهايم گريه و عزا داري كنيم. عقلاني اين هست كه عزيزمان كه فوت كرد خاكش كنيم در حد عادي سوگواري كنيم و برويم دنبال زندگيمان. اگر نيك بنگريم بسياري از اين سوگواريها هم ظاهرسازي است چون بعضي از ما در هنگامي كه زنده هستيم چندان به يكديگر اهميت نميدهيم ولي وقتي يك نفرمان ميميرد آنگاه ميبيني تا يكسال سياه ميپوشيم و خود را محزون و غمگين نشان ميدهيم. بايد بدانيم با اين كارمان احساس غم را ترويج ميكنيم.
بي گمان مرگ عزيزي از دردناك ترين تجربههاي بشر است بازمانده اگر بتواند عقل و خرد خود را بر احساسات خود چيره گرداند اين مراحل حد اكثر در طي كمتر از يك سال، بهتر است 6 ماه، طي شود و زندگيها به روال عادي برگردد و ساماندهي شود اگر چنين نشد بايد در سلامت روانيمان شك كنيم. يعني بايد بپذيريم كه سوگواري ما مراحل عادي خود را طي نكرده، حل نشده، و ما آن را با وجود خود آميختهايم به صورت سوگ و ماتم بيمارگونه و مزمن با خود حمل ميكنيم و ما گرفتاريم و اين گرفتاري ماتم و سوگ بيمارگون و مزمن موجب اختلالات جسمي و رواني در ما خواهد شد.
متاسفانه شغل و حرفهاي به نام مداحي در جامعهي ما رواج و توسعه يافته و به صورت شغل درآمد زا درآمده است. عدهاي با در پيش گرفتن پيشهي مداحي و به خاطر افزايش و تداوم درآمد خود، روز به روز شاخ و برگي به مراسم سوگواري ميافزايند و آن را تزئين و فربه ميكنند. مداحان در مجلس سوگواري عزيز تازه فوت شده، به منظور رونق بخشيدن به كار خود، به گذشتههاي دور و نزديك نقب ميزنند و با يادآوري و به روز كردن و چسباندن مرگ كساني كه دير هنگام فوت شدهاند به غم و درد مرگ تازه فوت شده، درد، غم، سوگ و ماتم فرو خفتهي مردم را بيدار و حس غم و اندوه را در اذهان فربه و تازه ميكنند نتيجهي كار اين شده كه ميبينيم مردم ما اينقدر كه به گورستان علاقه دارند و با قبر مانوساند، به زندگي عشق نميورزند. اينقدر كه گريه آنها را تسكين ميدهد خنده آنها را به وجد نميآورد، اصولا آدم شاد و خنده رو را جلف و سبك ميپنداريم و آدم غمگين و محزون را سنگين و رنگين. اينقدر كه مشتاق شركت در عزاداري هستند شوق شركت در مراسم عروسي و جشنها را ندارند به همين جهت احساس شادي در ما پژمرده شده و از زيباييها لذت و حظ و كيف چنداني نميبريم. از هنر موسيقي و آهنگِ شاد گريزانيم و لحن و آهنگِ حزن انگيز ما را بيشتر تسكين ميدهد. بخاطر داشتن روحيه غم و اندوه، آرايش، زيبايي، شيك پوشي و استفاده از رنگهاي شاد را جلف و سبك ميپنداريم ولي آدمهاي افسرده با روحيه آميخته به غم و مظلوم نما و رنگهاي تيره برامان خوشايند است. يعني بر اثر تكريم مرگ و عزا و يادآوري و نو كردن تداوم مرگها و غمها، غم و اندوه با روان ما عجين شده و از ما مردماني با خُلق و خوي غمگين و غم انديش ساخته است. غمِ نشسته در وجود ما موجب شده كه ما، جهان و انسانها را زيبا و دوست داشتني نبينيم و آن حظ و كيف و لذت و خوشايندي كه بايد از جهان ببريم، نبريم.
محمدعلي شاهسون ماركده 1/9/89
خواستن یا آفریدن
همهی ما این ضرب المثل خواستن توانستن است را شنیدهایم و هنگامی که در کرسی وعظ و خطابهی نصیحت مینشینیم آن را بکار هم میبریم که؛ بله، خواستن، توانستن است. اگر تو بخواهی، میتوانی. ولی هیچ گاه با خود خلوت نکردهایم که؛ آیا به صرفِ خواستن، توانمند به اجرای کاری خواهیم شد؟ بی گمان، نه!
ببینید انسان هزاران سال بود که آرزو داشت همانند پرندگان بتواند در فضا پرواز کند ولی به صرف خواستن هیچ گاه نتوانست پرواز کند تا این که قوانین فضا را شناخت آنگاه ابزارهایی ساخت تا بتواند قانون حاکم بر فضا را تغییر دهد وقتی توانست قانون حاکم بر فضا را تغییر دهد آرزوی او محقق شد. واقعیت این هست که صِرف خواستن، خواستِ ما، هیچ گاه به توانستن نمیانجامد، خواستنِ ما، اگر واقعیتی داشته باشد، میتواند ما را به حرکت وادارد، ما را به اقدام و عمل سوق دهد، انگیزهای در ما ایجاد نماید، آنگاه انگیزه، موجبِ حرکت و اقدام ما، و حرکت و اقدامِ ما، منجر به آفریدن گردد. یعنی هنگامی خواست ما توانستن است که موجب انگیزه، و انگیزه باعث حرکت و عملِ منجر به آفرینش گردد.
آدمهایی که باور خواستن توانستن را دارند آدمهایی گرفتار هستند. اگر
خوب دقت کرده باشید افرادی که تازه به سمت اعتیاد کشیده شدهاند و استعمال مواد مخدر را تفریحی تمرین میکنند، اندیشه؛ خواستن توانستن است، را سخت باور دارند و با خود میگویند؛ حال تفریحی پُکی میزنم هرگاه دیدم میخواهم به سمت اعتیاد کشیده شوم ترکش میکنم. همهی ما به این نو معتادان برخورد کرده و بهشان تذکر دادهایم که؛ مواد مخدر استعمال نکن، به اعتیاد کشیده خواهی شد. و پاسخ هم شنیدهایم؛ نه، من هرگاه که بخواهم میتوانم دیگر استفاده نکنم، حال گاهی تفریح کنان یک پُکی میزنم. اگر نیک بنگریم همین باور به خواستن توانستن است، که ریسک در رفتار ان ها را بالا برده و آن ها را گرفتار اعتیاد میکند آن ها با این امید که؛ من توانمندم هرگاه که اراده کنم میتوانم آن را کنار بگذارم. به استفاده از مواد مخدر ادامه میدهند و در دام اعتیاد میافتند به همین جهت اولین موضوعی که در کلاس های 12 قدم به آدمهای معتاد میباورانند این هست که؛ تو مشکل داری و توانمند هم نیستی باید کمک بگیری تا بتوانی مشکلت را حل کنی.
موضوعی دیگر که در جامعهی ما به صورت ضربالمثل درآمده و در ضمیر آگاه و ناخودآگاه هر یک از ما نشسته این است که؛ از هرچه که بترسی سرت میآید یا از هرچی که بدت آمد سرت میآید. باورمندان به این باور و اندیشهی سطحی، ذهنی کوچک دارند، به همین جهت، جهان به ان بزرگی را، شخصی و خصوصی و کوچک میپندارند که؛ جهان و کائنات با آن عظمت و بزرگی، روی ذهن من زوم کرده که، ببیند توی ذهن بیمار من چه میگذرد آنگاه جهان و دیگر آدمیان را در خدمت میگیرد همهی قوانین جهان را به گونهای سر هم و ردیف میکند تا آنچه توی ذهن من میگذرد را به عمل درآورد.
انسان حیران میماند از این سطحیاندیشی بعضی از ماها، چرا چنینیم؟ چون عقل و خرد خود را در تاقچه گذاشتهایم و درباره حرفی که میزنیم یا اندیشهای که داریم، چون و چرا نمیکنیم، استدلال نمیکنیم تا تضاد و تناقضهای ذهنمان را بدانیم و بفهمیم به همین جهت جهانبینی و افق دیدِ ما یک محدودهي بستهای دارد. بسیاری از ما برای آرامش خودمان، ناآگاهانه این باور و بینش سطحیمان را به خدا و دین و مذهب هم منتسب میکنیم و به یک باره به آنها قداست هم میبخشیم تا از رنج اندیشیدن و استدلال خود را رها کنیم و به یک آرامشی برسیم و نفس راحتی بکشیم.
باید دانست خداوند جهان را قانونمند آفریده، جهان براساس قانون خدا در گذر است، ميچرخد. هرکاری، هرپدیدهای، هررویدادی، علتی دارد. یعنی جهان براساس قانون علت و معلول که همان قانون خداوندی است میچرخد و تنها عقل و خردِ آزادِ خدادادي است كه آدمی میتواند این قانونهای خداوندی را بشناسد و به خدمت بگيرد.
قانونهای خداوندی چیست؟ رابطهی قانونمند اشیا و موجوداتِ موجود در جهان با یکدیگر، که جهان براساس آن اداره ميشود. رابطههای شناخته شده این اشیاء در جهان را علم و دانش میگویند. انسان دارای علم و دانش، یعنی انسان توانمند. آدم توانا با هر پدیدهای که روبرو شد میکوشد آن پدیده را بفهمد و بشناسد تا ببیند وجودش بر اساس کدام یک از قانونهای خداوندی است. آنگاه اگر آن پدیده، باب میل آدم دارای علم و دانش نیست، با تغییر آن قوانین، پدیده را دلخواه و خوشایند نماید. یعنی وقتی آدمی توانمند شد میتواند بیافریند. پس صِرف خواستن، توانستن نیست، بلکه این توانایی است که، خواستن را تبدیل به عمل میکند. یعنی ریشه و اساس، توانایی است. توانایی از کجا به دست می آید؟ بی گمان، توانایی هم از شناخت و آگاهی داشتن از قوانین خداوند بر جهان بدست میآید. وقتی دانا و آگاه به قوانین خداوند بر جهان شدیم، در حقیقت توانمند شدهایم. حال اگر از نظر روانی آدمی پویا، زایا و بارور و باورمند به اصول اخلاقی و حرمت انسانی باشیم، این توانمندی ما، منجر به آفرینشگری سودمند برای بشریت میشود مثلا مواد غذايي و دارويي توليد ميكنيم تا باز هم انساني سالمتر داشته باشيم تا بتواند داناتر و توانمندتر گردد و اگر انسانی با روان ناسالم باشیم توانمندی ما موجب آفریدن ابزار و شیوههای سرکوب و تخریبی برای بشریت میگردد مثلا؛ ابزار براي كشتن ميسازيم ابزارآلات براي آسيب ديگران توليد ميكنيم.
اگر نیک بنگریم توانمندی صرف، آدمی را به آفرینشگری مفید برای بشریت سوق نخواهد داد بلکه آدم توانمند، باید از روانی سالم هم برخوردار باشد. روان سالم دغدغه نوع دوستی دارد این دغدغه، توانمندی او را به سمت آفریدن راه و روش و اشیایی سوق میدهد که آدمی رشد بهتری داشته باشد، رنج ادمی را کمتر و آسایش و آرامش بیشتری فراهم کند، دشمنی و نفرت را کم و کمرنگ و زمینه مهربانی را در جامعه فراهم کند اینها را میگویند پویایی، زایایی و باروری که ویژه خاص انسانی با روان سالم است. این خصوصیت و ویژگی پویایی، زایایی و باروری روان سالم هست که انسان توانمند را به سوی آفرینشگری سودمند سوق میدهد. ویژگی دیگر روان سالم، باورمندی به اصول اخلاقی و حرمتِ انسانی است. این ویژگی، توانمندی آفرینشگری آدمی را جهت میدهد تا محصول و نتیجه ی توانمندی به کار گرفته شده برای آفرینش، برای انسان سودمند و مفید باشد و موجب رشد، تعالی و آرامش آدمیان گردد. حال اگر انسان توانمند از روانی نا سالم برخوردار باشد بيگمان محصول و نتیجه آفرینشگری او زیانمند به حال انسان خواهد بود.
برای مثال: انسان توانمند با روان سالم، از توانمندی خود سود میجوید و برای سهولت کار آدمیان برنامهی کامپیوتری که از آن نرم افزار یاد میشود مینویسد. و انسان توانمند با روان نا سالم هم از توانمندی خود سود میجوید و برنامه تخریبی برای کامپیوتر که از آن با نام ویروس یاد میشود مینویسد. مثالی دیگر: آدم توانمند با روان سالم وقتی دید آدمیان از بیماری رنج میبرند، توانش را به کار میگیرد تا دارویی برای کم کردن رنج آدمی بیابد و آدم توانمند با روانی نا سالم از توانمندی خود سود می جوید تا بمبی و یا سلاحی قوی تر برای تخریب و كشتن بیشتر بیافریند.
در این جمله شکی نیست که؛ اغلبِ ما، از فرهنگ دیرینهی خودمان آگاهی چندانی نداریم ما اگر قدری شناخت از فرهنگ اصیل خودمان داشته باشیم خواهیم دید که خردگرايي و دانایی ریشه و خمیر مایه فرهنگ ما بوده است ولي چون ما از فرهنگ خود بيگانهايم از اين مايه فرهنگي بي خبر ماندهايم و ما پیام این خمیرمایه فرهنگي را از زبان بزرگ مرد ادب فارسی، حکیم فردوسی می شنویم که؛ توانا بود هرکه دانا بود.
محمدعلی شاهسون مارکده 25/11/88
روغن ولك
آقاي رمضان عرب در نمايشگاه كشاورزي اصفهان با چند نفر از كارشناسان
پيرامون كيفيت روغنهاي ولك گفتوگو كرده كه با هم مي خوانيم.
علت اينكه قيمتهاي روغن ولك در بازار بسيار متفاوت است در مقدار و
ميزان ماده پارافين موجود بكار رفته در روغن ولك است اگر پارافين خالص درش استفاده شده باشد قيمتش بالاست و اگر مواد ديگري را مخلوط كرده باشند قيمتها پايينتر خواهد بود روغن ولك خوب روغن ولكي است كه پارافين خالص در آن بكار رفته باشد. پارافين امروز با كرايهاش كيلويي 1050 تومان است از آنجاييكه پارافين گران است و قيمت محصول توليدي بالا خواهد بود و در بازار امكان رقابت ندارند و نمي توانند فروش خوبي داشته باشند مواد ديگري مثل روغن سوخته و گازوئيل در آن مخلوط ميكنند تا قيمت را پايين بياورند هنگام خريد با توجه به قيمتها با يك حساب سرانگشتي ميتوان فهميد كه كدام محصول نا مرغوب است براي نمونه وقتي قيمت هر كيلو پارافين بيش از 1000 تومان است چگونه يك 20 ليتري روغن ولك ميتواند 12000 تومان باشد؟ . كشاورز بايد بدانند روغن ولك ناخالص يا همان مخلوط براي درختش بسيار زيان دارد اگر از روغن ولك مخلوط و نا سالم استفاده كنيم درختانمان زرد ميشوند و برگشان ميريزد آنگاه كشاورز فكر ميكند علت زردي درخت كمبود مواد غذايي است ولي دليل آن همان روغن ولك مخلوط شده به گازوئيل و روغن سوخته كه در زمستان به درخت پاشش شده است. يك روش براي خريد روغن ولك سالم اين است كه از فروشگاههاي آشنا و مطمئن خريد كنيد بعد اينكه به فروشنده بگوييد من روغن ولك سالم و خالص ميخواهم قيمتش مهم نيست. خود كشاورز هم بنا بر تجربه ميتواند تشخيصهايي در سالم بودن و نا سالمي روغن ولك بدهد. براي مثال روغن ولك مخلوط از روغن سوخته و گازوئيل اگر بو كنيم قدري همان بوي روغن سوخته و گازوئيل را ميدهد بعد خريدار نبايد صرفا دنبال ارزان بودن باشد بلكه بكوشد روغن ولك با كيفيت بالايي را بخرد هرچند كه گران باشد اين به نفع كشاورز است بي گمان كارخانههاي مهم و معتبر كالاي نامرغوب توليد نميكنند بلكه شركتهاي گمنامي غير قانوني و مخفيانه به چنين كاري دست ميزنند و اين برميگردد به سطح اخلاق و وجدان عمومي و فرهنگي ما، هرچه سطح اخلاق ما بالا تر باشد چنين محصولات ناسالم كمتر به بازار خواهد آمد.
اطلاعيه شركت فردوس
از كليه سهامداران شركت باغداري فردوس ماركده كه در خود توان اداره كردن شركت را ميبينند و نيز تمايل به كانديد شدن هيات مديره را دارند درخواست ميگردد كه تقاضاي خود را تا روز 15/12/89 به مديرعامل آقاي محمود عرب تحويل نمايند.
رئيس هيات مديره، عليرضا عرب.
جلسه اقتصادي
به دعوت محمدعلي شاهسون جلسهاي با حضور آقايان؛ دكتر مصطفي عرب، محمود عرب فرزند احمد، عباس شاهسون فرزند محمد، رمضان عرب فرزند عليآقا و محمد عرب فرزند نورعلي در محل دفتر دهياري تشكيل شد. هدف از اين دعوت و نشست بررسي راهكار ايجاد اشتغال به جز باغداري با توجه به پتانسيلهاي موجود روستا و نيز بررسي راهكار بهرهوري بهتر از امكانات اقتصادي موجود بود كه خلاصه و نتيجهي گفتگوهاي سه ساعته بدين شرح است.
امكان توسعهي باغات ما با توجه به بحران كمبود آب تقريبا براي روستا ديگر وجود ندارد و يا احتمال آن ضعيف است از طرفي باغداري بدين شيوهاي كه در روستا رواج دارد خيلي هم اقتصادي نيست بهتر است با خرد جمعي و نيز بهره گيري از نظريه كارشناسان راهكارهاي بهرهوري بهتر را مطالعه نمود و نيز براي آينده راهكارهاي ديگر اشتغال زايي انديشيده شود با توجه به پتانسيلهاي موجود روستا، كشت گلخانهاي به صورت متمركز و مجتمعاي با مالكيت خصوصي تكتك افراد ولي با مديريت واحد در صحراي ماركده در حال حاضر يكي از گزينههاي بهتر اشتغال زايي است. از طرفي اطلاعات علمي و عمومي اغلب جوانان روستا كه آينده روستا بايد در دست آنها اداره شود در حد مطلوب نيست و اين يك نقصان است و هر طرح اشتغال زايي كه بخواهد در روستا ايجاد شود ممكن است به خاطر پايين بودن سطح اطلاعات و آگاهي درست پيش نرود اين است كه بهتر است چند جلسه اي با حدود 20 تا 30 نفر از جوانان زير 35 سال روستا برگزار گردد تا هم نظرات آنها درباره اشتغال زايي در روستا شنيده و لحاظ شود و هم با تبادل اطلاعات، سطح بينش عمومي بالاتر رود تا با همكاري و همياري و مشاركت، طرحهاي اقتصادي بهتر اجرا شود و هم جوانان را درگير تصميمهاي اجتماعي اقتصادي نماييم تا در آينده مردان كار آزموده و با تجربهي بيشتري در روستا داشته باشيم. كه توافق شد آقاي رمضان عرب با دعوت از 30 نفر جوان جلسه بعدي را شكل دهد.
جلسه جوانان در تاريخ 24/11/89 ساعت 20 با دعوت از 30 نفر و حضور حدود 20 نفر از جوانان تشكيل گرديد نخست پيرامون علل عدم استقبال جوانان روستا از تحصيل علم و دانش در سطح دانشگاه صحبت شد از بين 20 نفر جوان حاضر در جلسه سه تا 4 نفرشان سخن گفتند و علل عدم استقبال شايان جوانان از تحصيل علم را؛ نخست نبود امكانات دسترسي به مراكز آموزشي و نيز ارزش ندادن بزرگان روستامان به علم و دانش و نيز تحصيل كردهها عنوان نمودند. سپس پيرامون گسترش انديشه ايجاد اشتغال و توليد مذاكره گرديد كه تقريبا هيچ نظر و راهكار جديدي ارائه نشد و سرانجام از جوانان درخواست شد تك نفره و يا گروهي درباره طرح و طرح وارههاي اقتصادي و ايجاد اشتغال انديشيده و حاصل انديشه خود را در قالب طرحي در جلسه بعدي كه روز 28/11/89 ساعت 30/19 خواهد
بود ارائه دهند.
روز 28/11/89 جلسه برگزار شد از 20 نفر جوان جلسه قبلي فقط 4 نفر آمدند از 4 نفر جوان شركت كننده در جلسه سوآل شد چرا جوانان از شركت در جلسات استقبال نميكنند؟ پاسخها به شرح زير است.
بعضيها ميگفتند چه ضرورت دارد همه توي جلسه حاضر و حرف بزنيم؟ خوب يك عدهاي تصميم بگيرند ما هم حمايت ميكنيم. بعضي از پدرها از آمدن فرزندشان در جلسه هراسان اند. بعضي هم ميگويند اين حرفهايي كه در جلسه زده شد همش چرت و پرت است و بعضيها هم ميگفتند گردانندگان جلسه فقط دنبال منافع شخصي خودشان هستند بعضيها هم فينفسه جلسه را خوب ميشمارند ولي چون در خود توان ابراز نظر نميبينند ميترسند در جلسه از او سوآل شود و او نتواند پاسخ دهد آنگاه او خيط شود … گزارش از: محمدعلي شاهسون ماركده
وام فردوس
به دعوت مديرعامل شركت فردوس، روز 24/11/89 آقايان محمود عرب، عليرضا عرب و محمدعلي شاهسون به بانك كشاورزي سامان مراجعه نمودند. موجودي مبالغ جمع آوري شده اقساط وامها در حسابهاي شركت فردوس در پست بانك ماركده، بانك كشاورزي هوره و نيز بانك كشاورزي سامان، يكجا به حساب بدهي وام شركت فردوس در بانك كشاورزي سامان واريز شد و مبلغ 135500000 تومان ديگر از بدهي شركت فردوس هنوز باقي ماند. مدير عامل قول داد مبلغ مانده را جمعآوري و پرداخت و وام فردوس را تسويه نمايد. گزارش از: محمدعلي شاهسون ماركده
جلسه آموزشي بهداشت باغ
به درخواست خدمات كشاورزي بن، روز 25/11/89 ساعت 10 صبح جلسه آموزشي بهداشت باغ با حضور جمعي از مردم روستاي ماركده در محل مسجد روستا برگزار گرديد در اين جلسه سركار خانم مهندس ايزديخواه مسئول حفظ نباتات سازمان نكاتي پيرامون سمپاشي و مبارزه با آفات، احداث باغ، آبياري، كودهي براي حاضران جلسه بيان و به پرسشهاي مردم پاسخ گفت. در پايان درخواست شد كه يك كلينيك گياه پزشكي در ماركده احداث شود.
گزارش از محمدعلي شاهسون ماركده
مصاحبه
آقاي رمضان عرب در تاريخ 21/9/89 با آقاي اسدالله عرب فرزند لطفعلي، به عنوان يك جوان روستا، گفتوگويي انجام داده كه خلاصه و فشرده آن را با هم ميخوانيم.
– نخست خود را معرفي كنيد.
– اسدالله عرب، 35 سال سن، تحصيلات ادبيات فارسي و شغل آزاد دارم.
-خاطرات دوران كودكيات را بگو.
– من هميشه گفتهام، ما نسل سوخته بودهايم. كودكي، نوجواني و سپس جوانيام سرتاپا محروميت بوده است. محروميت اقتصادي، فرهنگي تحصيلي و اجتماعي. فكر ميكنم بيشتر اين محروميتها ناشي از نابساماني اقتصادي بوده است به گونهاي كه به خاطر نداشتن پول، مسير درس خواندن من عوض شد. من با معدل 86/18 ديپلم قبول شدم ميتوانستم در دانشگاههاي بهتر و رشتههاي بهتر درس بخوانم ولي مشكلات مالي مانع بود و در پيامنور هم با كارگري شهريهام را تامين ميكردم. متاسفانه مردمان جامعهي ما هم علارغم ادعاهاي زياد هيچ احساس و عاطفهي نوع دوستي نداشته و ندارند كه وقتي ميبينند آدمي براي رشد فكري و تحصيلي نيازدارد دست او را بگيرند ولي ميبينيم پولهاي كلان براي پر كردن شكمها در مراسمها هزينه ميشود.
– شما از مشكلات اقتصادي ناليدي از لابلاي گفته هايت چنين بر ميآيد كه اگر مشكل اقتصادي نبود شما ميتوانستي پيشرفت كني از قراين و شواهد چنين بر ميآيد كه اكنون از شدت فقر اقتصادي كاسته شده و مردمان جامعهي ما از يك رفاه كمي نسبي برخوردارند ولي بازهم كسي دنبال تحصيل علم نميرود فكر نميكنيد تضادي در نظر شما هست؟
– يكي از اشكالات ما مردم ماركده اين هست كه خود را به روستامان بستهايم روستاي ما يك محيط كوچك است اگر بخواهيم رشد فكري و فرهنگي داشته باشيم بايد برويم بيرون، تحصيل كنيم، كار كنيم و حرفهاي بياموزيم و به روستامان برگرديم در اين وقت شهروند بهتري براي روستامان خواهيم بود.
– فرهنگ علمي واجتماعي روستامان نسبت به ده سال قبل چه تفاوتي داشته است؟
– من به روستامان از نظر علمي نمره 2 از بيست، ميدهم و از نظر فرهنگ اجتماعي از بيست، نمره يك ميدهم. يعني در حد صفر هستيم و مشكل داريم چيزهايي كه از گذشتگان شنيدهام بنظر ميرسد مردمان 80 سال قبل روستامان نسبت به زمان خود با آن همه محدوديت و محروميت پويايي بيشتري داشتهاند تا ما اكنون با اين همه پيشرفت و امكانات، در ركود كامل هستيم.
– چه بكنيم كه از اين ركود بدرآييم؟
– ببين، ما در زمينه اقتصاد خواستهايم رشد بكنيم كوشش كردهايم و قدري جلو هستيم چون اقتصاد چيزي لمس كردني و كمي و در ارتباط با زنده ماندن است آن را به شدت حس و لمس كردهايم و به همين جهت هم سخت به دنبالش بوده و هستيم. امروز ارزش بين جوان پسر روستا مدرك تحصيلي دانشگاهي نيست، وسعت اطلاعات و دانايي نيست، مزين بودن به هنر سخنوري و نويسندگي نيست، داشتن تخصص علمي نيست، بلكه داشتن 2 هكتار باغ، يك خانه دو طبقه 100 متري و تا دو سه سال قبل داشتن يك موتورسيكلت هوندا و اخيرا داشتن يك ماشين ارزش است و متاسفتر اينكه دختران روستامان هم دقيقا همينها را ارزش ميدانند و ميبيني يك دختر ديپلم يا فوق ديپلم و يا ليسانس خيلي راحت و آسان به خواستگاري يك پسر با سواد راهنمايي پاسخ مثبت ميدهد. از طرفي چون علم و دانش و فرهنگ مقولهاي كيفي و در ارتباط با رشد و تعالي انسان بودن انسان است آن را كمتر حس و لمس كردهايم كمتر به اهميتش پي بردهايم و كمتر احساس نياز كردهايم به همين جهت انگيزهاي هم در ما ايجاد نشده و دنبال علم و تحصيل هم نرفتهايم و چندان هم برايش ارزش قائل نيستيم اين است كه رشد هم نكردهايم.
– چند سال قبل كانديد دهياري بودي چرا شورا به شما راي نداد؟
– دو نفر از شوراها پيشنهاد كردند كه من دهياري را بپذيرم كارت معافيت
سربازي من هنوز آماده نبود شورا جلسه گرفت و غير مستقيم گفتند كه
شلوار لي نپوشي، ريشت را نتراشي، پيراهن آستين كوتاه نپوشي و … يعني
اصلا توانايي انجام كار براي اعضا شورا مطرح نبود بلكه ظاهر سازي اهميت داشت و من اين را توهين به حريم شخصي خودم ميپنداشتم.
– شما رئيس ورزش روستا هستي چه برنامهاي براي ورزش روستا داري؟
– ما هيچ امكاناتي نداريم كه بخواهيم برنامهاي داشته باشيم متاسفانه مسئولان روستامان به چيزي كه اهميت نمي دهند ورزش است حتا زمين تربيت بدني را گرفته و درخت كاشتهاند كسي اهميت نميدهد.
– شما از موئسسين آوا بودي نظرت به اين پديده چيست؟
– كاري بوده مثبت كه از ذهن باز آقاي شاهسون نشات گرفته من هم كمك بودهام. هدف اين بوده كه جوانان ما به سمت نوشتن بروند و هم خبر رساني كنيم.
– وقتي آوا تعطيل شد برداشت شما چي بود؟
– آوا دو سه بار در هجوم و بلا دچار شده، من نظرم اين هست كه جوانان علاقهمند به ميدان بيايند. آوا چاپ ميشود نظرات متفاوت را هم انعكاس ميدهد مخالفان اوا بي گمان ديد بستهاي دارند و علت مخالفتشان هم منافع شخصي است.
– نظرت نسبت به نام اوا و چارچي چيست؟
– بي شك آوا نام زيبايي است و جارچي ان زيبايي را ندارد.
– آيا نشريه آوا بر جامعهي ماركده تاثيري داشته است؟
– اثر بخشي آوا خيلي خوب بوده، جاي خود را در جامعه باز كرده، جا افتاده و تا حدودي مقبوليت عام پيدا كرده است چون ميبينيم روزهاي 15-16 و اول و دوم هرماه علاقهمندان مرتب براي خريد ميروند امروزه تقريبا در جامعهي روستاي ماركده پذيرفته شده كه ميشود به خبرهاي آوا اطمينان كرد چون ميبينيم در بين گفتگوي مردم به خبرها و نوشتههاي آوا استناد ميشود و يا وقتي ميخواهند اهميت سخني را بالا ببرند ميگويند اين حرف را توي آوا هم ميتوان نوشت. يعني سخني است معتبر. البته طبيعي است كه نشريه آوا مخالفان خود را هم داشته و خواهد داشت. عدهاي مستقيم نشريه را ميخوانند و از خبرها آگاه ميشوند عدهاي ديگر با نقل قول آن هايي كه خواندهاند از خبرها مطلع ميشوند.
-چه نكاتي باعث شده كه نشريه آوا تقريبا جاي خود را باز كند؟
– به باور من، انديشه نو.
حرفهاي مردم
چند روز قبل ما عدهاي از مردم طي عريضهاي اعتراض خود را نسبت به واگذاري زمين گورستان كهنه به حوزه علميه نجفآباد به رئيس شورا تقديم كرديم و تقاضا نموديم كه اين مصوبه ابطال گردد. مثل اينكه هيچ اقدامي صورت نگرفته است اگر امضاها كافي نيست بگوييد تا طوماري با امضا همه مردم فراهم و تحويل دهيم.
پاسخ به حرف مردم: در بند 2 حرفهاي مردم درجارچي شماره قبل يكي از همشهريان گفته بود:« شايعه هست كه مديرعامل فردوس شخصا از بانك با بهره كم وام گرفته و يكجا وام معوقه شركت فردوس را پرداخته است حالا وامهاي معوقه را از مردم با بهره 30 درصد ميگيرد بجاي پرداختي خودش» همانگونه كه بازرس شركت هم در جريان اداره شركت
قرار دارند اين گفته كاملا بي پايه و اساس، و نادرست و دروغ است.
رئيس هيات مديره شركت باغداري فردوس ماركده، عليرضا عرب
رياضي
بسياري از دانش پژوهان، بيشتر آنهايي كه در دوره راهنمايي و دبيرستان تحصيل ميكنند پرسشهايي در ذهن خود دارند و هميشه از خود ميپرسند كه؛ اين رياضي به چه كار ميآيد؟ هنگامي كه مسائلي چون اتحادها تجزيه عبارتهاي جبري يا حل دستگاه هاي دو معادله دو مجهول يا معادله خط و… برخورد ميكنند اين پرسشها بيشتر در ذهن آنها خود نمايي ميكند. بويژه اگر در فهم و يا حل مسائل اندكي دچار زحمت شوند در ذهن آنها دائما در حال جستجو كردن جوابي براي اين سوآلات است و مي خواهند موارد عيني را در زندگي روزمره پيدا كنند كه در مواردي ممكن است موفق و در مواردي نيز ممكن است نا موفق باشند. مثلا؛ بناها براي اينكه ستونها را بتوانند عمودي كار كنند بايد قضيه فيثاغورث را بدانند و اكثرا نيز به طور تجربي ميدانند كه براي قائمه بودن يك ستون بايد مثلثي با اضلاع 1 و 1 و 41/1 با اجزا ساختمان بسازند تا ستون يا ديوار به طور عمودي باشد. و اين يكي از كاربردهاي قضيه فيثاغورث است. ولي آيا براي تمام مسائلي كه در رياضيات ميخوانيم كاربردهاي عملي و عيني كه در دنياي بيرون ببينيم وجود دارد؟ اگر وجود ندارد براي چه ما آنها را ميخوانيم؟ به يك مثال ساده در اين زمينه توجه كنيد شايد ما را به واقعيت نزديك كند. يك دوندهاي را كه در مسابقات جهاني قهرمان شده را در نظر بگيريد اگر از او بپرسيد كه در دوران طفوليت و در 6 ماهگي يا يك سالگي چگونه حركت ميكرده؟ به شما چه خواهد گفت؟ آيا او نيز مانند همهي ما براي حركت، سينهخيز يا چهاردست و پا راه ميرفته است؟ و آيا اين سينه خيز رفتن و يا چهاردست و پا رفتن در قهرماني او تاثير داشته است؟ قطعا و مسلما. اگر آن قهرمان در آن دوران ياد نميگرفت كه چگونه چهاردست و پا يا سينه خيز حركند اكنون به اين موفقيت بزرگ دست مييافت؟ به نظر ميرسد مسائلي كه در رياضيات دوران راهنمايي و دبيرستان به ما آموزش داده ميشود حكم همان چهاردست پا رفتن قهرمان دو و ميداني است. قطعا اين مسائل به ما كمك خواهند كرد كه روز به روز ذهن خود را پرورش داده و ذهن توانمند و قوي داشته باشيم تا بتوانيم از عهده حل مسائل بزرگتر در آينده برآييم. زماني يك مهندس ميتواند يك طرح بزرگ ارائه نمايد يا براي حل يك مشكل بزرگ بهترين راه حل را ارائه دهد كه ذهني فعال و توانمند داشته باشد و اين توانمندي جز در سايه تلاش و همت و حل مسائل كوچك و بزرگ و بزرگتر… حاصل نميشود. حال اين سوآل مطرح است كه اگر ما مسائلي را كه در اين دوران از ما خواسته ميشود را حل نكنيم يا از ديگران كمك بگيريم و يا از منابع ديگر استفاده كنيم آيا اين به منزله آن نيست كه توانايي ذهن خود را در حد همان چهاردست و پا راه رفتن كودك نگه داشته و در رشد ذهن خود هيچ تلاشي نكردهايم؟ موضوع آخر اينكه چه رشته و يا رشتههاي ديگري ميتواند ما را در اين امر ياري و كمك نمايد تا موفق تر باشيم؟ مسلما يادگيري نواختن يك نوع ساز موسيقي به طور علمي و آكادميك و يا يادگيري و فعاليت در يك رشته ورزشي آن هم به طور علمي و آكادميك ميتواند بسيار در اين زمينه سودمند باشد و ما را در يادگيري هر سه موضوع كمك كند زيرا آموزش و يادگيري رياضي، موسيقي و ورزش هميشه و هميشه در كنار يكديگر قرار داشته اند.
محمدرضا شاهسون ماركده 28/11/89