مفهوم استقلال
در کتاب تعلیمات اجتماعی دوره دبستان، پیرامون استقلال یک کشور بحث نسبتا مفصلی را مطالعه می کردیم که؛ این استقلال چه فوایدی برای یک ملت دارد و به چه میزان می تواند در رفاه و سرافرازی یک قوم تاثیر گزار باشد و ما همیشه فکر می کردیم که اگر روزی گندم وارد نکنیم، بنزین وارد نکنیم، تلویزیون رنگی را خودمان بسازیم آن روز ما کشور مستقلی هستیم. و معلمان آن دوران هم همیشه به ما می گفتند که، آمریکا هر روز میلیون ها تن گندم خود را به دریا می ریزد اما به آفریقایی های بدبخت نمی دهد. و آفریقایی هایی که شکم های شان از گرسنگی یا بادکرده بود و یا به گُرده های شان چسبیده بود به خاطر نداشتن استقلال زجر می کشند و زود می میرند. اما امروز وقتی خوب به آمارها نگاه می کنیم متوجه می شویم که بسیاری از کشورها که بیشترین صادرات را دارند معمولا بیشترین واردات را نیز دارند. بسیاری ترجیح می دهند محصولات صنعتی صادر کنند و از طرفی گندم وارد کنند به گونه ای که اساسا وارد کردن یک محصول نشان ضعف اقتصادی یک کشور نیست و گاهی شاید به نفع آن کشور هم باشد یا مثلا فکر میکنیم اگر کشوری بتواند یک سفینه فضایی یا کشتی یا هواپیما را خودش بسازد مستقل است در حالی که به عنوان مثال در ساخت یک هواپیما شاید بیست کشور سهیم باشند و هر کشوری یک قطعه از آن یا یک قسمت از آن را می سازد و ساخت کل این مجموعه در یک کشور اصلا کار اقتصادی نیست.
اگر تفکر ما بر مبنای ارزش آفرینی با توجه به پتانسیل های هر منطقه از کشور یا نواحی مختلف باشد یا به قولی آمایش درستی صورت پذیرد هر منطقه پتانسیل غالبی دارد که می تواند با تکیه بر آن نیازمندی های خود را تامین کند. مثلا کشت گلخانه ای در استانی مثل چهارمحال و بختیاری در حالی که در همسایگی استانی همچون خوزستان قرار دارد از ابتدا اشتباه است و نمی تواند با این ادعا که استان باید خودکفا شود این کار را ترویج داد.
پیرامون مسئله استقلال نیز ما بایستی در ابتدا برای کشور خود پتانسیل یابی کاملی انجام دهیم تا مسیر رشد را به گونه ای هدایت کنیم که برای کشور خود بیشترین ارزش افزوده را به ازای صادرات کالاها ایجاد کنیم. و در ازای این صادرات رفاه و ثروت بیشتری برای جامعه ایجاد شود. مثلا مانور دادن برای صادرات روی، نه تنها هیچ ارزش آفرینی نیست بلکه خروج فلزات ارزشمند و خالی کردن معادن کشور به نوعی عملیات غیر اقتصادی است. هرچند در نگاه اول آمار صادرات برای ما خوشایند است ولی ضررهای آن یشتر است. امروزه حتا ممکن است برای بسیاری از کشورها تولید کالا نیز چندان اقتصادی نباشد همانطور که بسیاری از صنایع از جمله صنایعی که نیازمند فضا، آب یا دارای آلایندگی هستند با توجه به نیروی کار ارزان در کشورهای کمتر توسعه یافته به این کشورها منتقل شدند و کشورهای پیشرفته اقدام به صادرات تکنولوژی و صدور خدمات فنی و مهندسی مینمایند که ارزش افزوده ای به مراتب بالاتری دارند پس صادرات کالا لزوما به معنای ارزش آفرینی نیست بلکه گاهی تنها برای تامین معیشت است اصالت¬ها در اقتصاد در حال تغییر است و به نظر میرسد همینک اصالت همراه با دانش و دانایی باشد همانطور که بسیاری از کشورهای به ظاهر ثروتمند و دارای ذخایر آلی و معدنی فراوان از کشورهای فقیر به شمار می روند و برخی دیگر در شرایطی که از نظر جغرافیایی و مواهب خدادادی ضعیف هستند ولی با تکیه بر دانایی و تلاش و تعادل و همکاری خوب با سایر ملل، زندگی خوب، رفاه مناسب و مطلوبی را برای ملت خود ایجاد کرده اند. مثلا هلند با اینکه کشوری است که بسیاری از زمین هایش از سطح دریا پایین تر است اما این کشور توانسته است با تلاش و بهره¬مندی از دانش، بهترین گل های دنیا را در همین زمینها پرورش دهد. اما در اکثر کشورهای آفریقایی علارغم وجود معادن طلا، نفت و سایر کانیها مردمان فقیر و گرسنه ای زندگی میکنند که به دلایل آشنا نبودن به دانش بهره برداری و نداشتن تکنولوژی نتوانسته اند زندگی مرفه ای ایجاد کنند و دائما در جنگ¬های داخلی به سر می برند. یعنی صادرات طلا نتوانسته زندگی خوبی برای آنها ایجاد کند.
استقلال، در پرتو همکاری با سایر ملتها و استفاده بهینه از بهترین پتانسیل یک کشور به وجود می آید و تراز ارزش آفرینی است که میتواند برای یک ملت سعادت ایجاد کند.
مهدی عرب
پاتوق
همهي ما كلمهي پاتوق را شنيده و يا بكار بردهايم ولي شايد كمتر دقت كرده باشيم چه تركيبي دارد. پاتوق در اصل پاتوغ بوده، تركيب شده از پاي فارسي به معني محل و جاي، و توغ تركي به معني نيزه، درفش و يا عَلَم. گويا در گذشتههاي دور برسرِ نيزهاي چيزهايي ميبسته و تزئين مينمودند و ته نيزه را در محلي در كنار ركاب زين اسب جاي ميدادند و به منظور تشريفات و نشان دادن ابهت در جلو حاكمان حمل ميكردند تا مردم ببينند و بترسند و در برابر حاكم سر فرود آورند و او را قدر قدرت و قوي شوكت بشمارند. اين كلمه امروزه با ق نوشته ميشود و به محلهايي گفته ميشود كه؛ شخص يا اشخاص قدري از اوقات خود را در آن بگذرانند، جايي كه يك يا چند نفر و يا بيشتر مردم خيلي وقتها در آن پرسه بزنند، محل اجتماع يك دسته و يا گروه خاص از مردم باشد.
شايد نتوان جامعهاي را يافت كه پاتوق نداشته باشد پاتوق يكي از نيازهاي جامعهي انساني است چون در محل پاتوق، آدمها يكديگر را ميبينند، با هم گفتوگو ميكنند، اندوختههاي ذهني خود را براي ديگري بازگو مينمايند و با شنيدن سخنان ديگران، كسب آگاهي ميگردد. در شهرها اغلب پاتوقها قهوهخانه و يا ميدان عمومي شهر بوده. قهوهخانه قنبر كه گويا در تهران بوده هنوز در اين محل كه فاصله زيادي دارد برسر زبان هاست و نيز پاتوق نخبههاي شهري كافه يا همان قهوهخانههاي خاص بوده كه افرادي خاص در آن كافهها جمع ميشدند و با هم به گفتوگو مينشستند مانند كافه مشهور نادري در تهران كه در گذشته محل اجتماع نويسندههاي روشنفكر تهراني بوده است. در شهرها در قهوهخانهها به منظور سرگرمي؛ مداحي، معركه گيري و يا شاهنامه خواني اجرا ميشده است. امروزه شايد پاتوق به معني و شكل گذشتهاش در شهرها نيابيم چون انسان امروز در خود چندان نيازي بدان شكل پاتوق نميبيند. وسايل سرگرمي و گفتوگو و ارتباط با يكديگر تغيير كرده است ابزارهايي مانند تلفن براي ارتباط و وسيلهي سرگرمي و كسب اطلاعات مانند؛ راديو، تلويزيون، ويدئو، كامپوتر، اينترنت، روزنامه، مجله و كتاب به فراواني در اختيار انسان است به همين جهت محل اجتماعات به شكل پاتوق هم تغيير كرده است ما اين اجتماعات را در بازارها و پاساژها، با قدم زدن، راه رفتن و چرخيدن مردم ميتوانيم مشاهده كنيم شايد گفتوگوي جدي بين اين چرخندگان در بازار و پاساژها بوجود نيايد. بيشتر با ديدن و مشاهده رفتار، آرايش، و پوشاك آدم ها و ديدن لوازم و اشياء متنوع و مختلف خود را سرگرم مينمايند. در اين راستا همهي ما ديدهايم افراد زيادي بويژه جوانان، خود را آراسته و به قول خودشان، تيپ كرده و بي هدف ميچرخند يعني بسياري از مردم جامعه صرفا براي گذران اوقات فراغت و زدودن رنجِ حوصله سررفتن، در بازار و پاساژهاي شهر پرسه ميزنند. حتا اين بيماري رواني اجتماعي به روستاي ما هم سرايت كرده ميبيني بعضي از مردان و اغلب جوانان روستا هم عادت كردهاند هر روز عصر در خيابان اصلي پرسه ميزنند و درِ هر دكان و فروشگاهي ميايستند، سرك ميكشند، ديدي ميزنند، با ديگري گفتگويي ميكنند و اوضاع روستا را ارزيابي مينمايند. و نيز بسياري از جوانان روستا براي خودي نشان دادن با موتور سيكلت خود و اخيرا با ماشين خود به خيابان اصلي آمده و مانوري ميدهند. اين پديدهي اجتماعي را در جوانان و بويژه نوجوانان روستاي همسايه، قوچان، با شدت و حدت بيشتري ميبينيم كه با ويراژ موتور سيكلت و يا ماشينشان در خيابان اصلي روستاي ماركده خودنمايي و اظهار وجود ميكنند. از ديد اين تيپ آدمها رنج اين گردش و پرسه زدن و گذران بيهوده اوقات فراغت در خيابان از رنج خواندن كتاب و نشستن در يك بحث و گفتوگوي علمي كمتر است.
بيگمان، در گذشته، در همهي روستاها محلي و يا محلهايي بوده كه مردم اوقات فراغت خود را در آنجا جمع و وقت ميگذرانده، يكديگر را ملاقات ميكرده و با هم گفتگو مينمودند چون محيطهاي اجتماعي روستايي، جامعههاي كوچك و بسته بوده، امكان ارتباط گسترده با ديگر اجتماعات انساني نبوده پاتوق يا محل گردآمدن و ديدن يكديگر و تبادل دانستههاي خود يك نياز محسوب ميشده است.
تا آنجايي كه من بياد دارم در گذشته، در روستاي ماركده چند محل بود كه در فصل بيكاري بويژه زمستان، مردان روستا روزهنگام قدري سنجد در جيب خود ميريختند و در آن محلها جمع ميشدند و سينهي آفتاب ميايستادند و ضمن پوست كندن و خوردن سنجدها و بيرون انداختن هستهي آن از دهان، با هم گفتگو ميكردند يعني اين محلها پاتوق روزانهي مردم بود. يكي از آن محلها محل قلعهكهنه بود، محل خانهي مسكوني امروزه آقاي عطاءالله شاهسون، يادم هست كه جوانان ان روز در اين محل جمع و باهم بازيهاي مختلف ميكردند يعني اين محل صرفا محل بازي بود چون ميدان وسيعي بود يك بازي كه كمي از آن در ذهن من مانده «توپ آغاجي» بود. محل ديگر جلو خانهي امروزي آقاي بخشعلي شاهسون است كه به آن جلو خرابهها و يا روي سووردها ميگفتند. محل ديگر در خيابان مياني روستا جلو خانهي امروزي آقاي علي عرب فرزند عباسقلي بود كه به آن جلو قلعهي حجعلبابا( حاج علي بابا) ميگفتند و محل ديگر جلو خانه امروزي آقاي مصطفي عرب فرزند لطيف بود كه به آن سهكنجي گفته ميشد. اين مكانها عموميت داشت. روزهاي آفتابي بويژه قبل از ظهر در اين محلها چند نفر ايستاده بود. مردم در اين محلها چكار ميكردند؟ بزرگترها بيشتر با هم حرف مي زدند شنيدهها و ديدههاي اندك و تخيلها و تجربهها و آرزوهاي خود را براي يكديگر بازگو ميكردند. جوانترها با هم قام بازي، گلوردار، ديزبازي، هرنگ هرنگ، قايم قايمي و بازي هاي ديگر مينمودند. بازي قامبازي در حقيقت يك نوع بازي قمار بود و هرچه زمان به عيد نوروز نزديك ميشد شدت بيشتري مييافت. اين پاتوقهاصرفا مردانه بود. زنان ناگزير بودند درخانه باشند البته آنها هم اجتماعت خود را داشتند ولي نه به شكل پاتوق، بلكه اجتماعات هدفمند مانند لحظه كوتاهي كه براي شيرهندو در خانهاي جمع ميشدند و نيز اجتماع زنان در پخت كاچي نذري با نامهاي كاچي سه شنبه، پنجشنبه و جمعه و يا اجتماع زنان در حمام عمومي. نكتهي مهم در اجتماعات زنان اين بود كه در همان لحظه كوتاه كلي حرفها زده و رد و بدل ميشد و درد دلها ميگرديد.
علاوه بر اجتماع مردان در پاتوقهاي روزانه، در فصل بيكاري بويژه شبهاي سرد و يخبندان و طولاني زمستان، اجتماعات خانوادگي هم داشتند هرچند محل اين اجتماعات خانوادگي را نميتوان پاتوق ناميد ولي از آنجاييكه همه ساله و به شكل تكرار ادامه مييافت ارزش آن را دارد كه بازگو گردد. بيشتر خانوادهها هرچند يك شب، چند خانواده اقوام و يا همسايه در خانهاي جمع ميشدند در اين اجتماعات كوچك خانوادگي بسته به اين كه افراد حاضر چه بضاعتي براي گذران وقت دارند، شب چره ميخوردند و خود را سرگرم ميكردند در بعضي از اين اجتماعات خانوادگي «يير» ميگفتند در بعضي ديگر داستان عاشيق قريب، كوراوغلو، كرم و اصلي، ريحان سردار و … را ميگفتند، در بعضي ديگركتاب ميخواندند. يير به اشعار تركي گفته ميشد كه هم ممكن بود عاشقانه باشد و يا حماسي در وصف پهلوانان بويژه در وصف دلاوريهاي حضرت علي(ص) در جنگها و يا مدح پادشاهان صفوي بويژه شاهاسماعيل و شاه عباس جنت مكان بود. چند نفري در روستا اشعار تركي بيشتري از حفظ داشتند چند نفري كه از آنها نام برده ميشد كه من بياد دارم و بعضي از آنها را شاهد خواندنش بودم شادروانان عباسقلي عرب فرزند رمضان، عبدالخالق عرب، الله وردي شاهسون و رجبعلي شاهسون فرزند قدير و نورالله عرب فرزند قربانعلي و… بود در بعضي از اين شبها خواندن يير همراه با نواختن ني بود تنها نوازنده ماهر ني شادروان علي اكبر شاهسون فرزند عليآقا بود شايد بتوان گفت تا كنون روستاي ماركده نوازنده ني مانند علي اكبر شاهسون به خود نديده است. گفته ميشد اين خواننده هاي روستا اشعار خود را از بزرگتران قبل از خود و يا از عاشيقها آموختهاند گويا در گذشتههاي دورتر عاشيقهايي كه امروزه فقط در مناطق ترك نشين مانند آذربايجان هست به اين محلها رفتوآمد ميكرده و برنامه اجرا مينمودند. كتابهايي كه در اجتماعات خانوادگي خوانده ميشد عبارت بودند از؛ امير ارسلان، فلكناز، فايز دشتستاني، قُمري و… افراد كتابخوان روستا كه من نامشان را ميشنيدم، شادروان ملاعليجان، آقاي نورالله عرب فرزند قربانعلي، شادروان آقاجلال، آقاي حسين كاوياني و… بودند و اما داستانگويي كه طرفداران زيادي هم داشت فردي كه من ديدهام و بسيار هم از آن نام برده ميشد و بسياري هم علاقمند به شنيدن داستان سرايياش بودند شادروان دايي موسي قلي بود با اينكه كاملا بيسواد بود و خود فارس زبان بود ولي داستان عاشقانهي «عاشيقغريب» «كرم و اصلي» و «ريحان سردار» كه از داستانهاي ترك زبانان بودند را بسيار زيبا بيان و اشعارش را با لحن و زبان تركي بازگو مينمود. فرزند ايشان آقاي قدمعلي عرب هم به پيروي از پدر، بعضي از اين داستانها را بويژه داستان عاشيق غريب و نيز ريحان سردار را حفظ نموده كه چند سال قبل بنا به اصرار من، چند دقيقه قسمتي از داستان عاشيق غريب را بازگو و اشعارش را خوانده كه ضبط هم شده و موجود است.
در كنار اين اجتماعات كوچك خانوادگي، در بيشتر سالها هنگام زمستان، اجتماع عاليتري هم در روستا بوجود ميآمد. اين اجتماع در حقيقت از 10 تا 15 نفر از بزرگمردان و نخبههاي آن روز روستا، با برنامه قبلي به منظور شاهنامه خواني تشكيل ميشد. كه به صورت دورهاي، هرشب در خانه يكي، هر دو سه شب يكبار دورهم جمع ميشدند. استاد شاهنامه خوان هم ملا فيضالله بود. ملافيضالله مضمون داستانهاي شاهنامه را حفظ بود هر شب داستاني را به صورت روايي و با لحني حماسي بيان و براي صدق هر قسمت از گفتههاي خود، در لابلاي بيانش، چند بيت مربوط را با لحني حماسي ميخواند. من در اين زمان طفل و كودكي بيش نبودم بعضي از اين جلسات را من ديدهام، چهرههاي صادق، صميمي و جذاب آن بزرگمردان روستا حاضر در جلسه را كه، تقريبا امروز هيچ يك در قيد حيات نيستند، روانشان شاد باد، همانند يك پرده نقاشي زيبا و دوست داشتني در ذهن من برجاي مانده است. داستانهاي شاهنامه براي آن بزرگواران فوقالعاده جذاب و دلنشين بود. جذابيت و دلنشينياش را از كجا تشخيص دادهام؟ نخست از چهرههايشان در مجلس كه غرق و محو تماشاي گوينده بودند و پرسشهايي كه در لابلاي داستان و يا در پايان از شاهنامهخوان ميكردند و از همه مهمتر بازگويي چند و چندين باره شنيدهها و برداشتهاي خود از سخنان و حالات خواننده شاهنامه در فرداي آن شب و فرداهاي ديگر، در همان پاتوقهاي آفتابگير براي ديگران بود كه من شاهد بودم و ميشنيدم و اين بازگويي تاثير فوقالعاده روي گرايش به كتابخواني در من ايجاد كرد. يعني داستانهاي شاهنامه براي آن بزرگواران دلنشين و دوستداشتني بود و آن را براي حاضران در آفتابگير تعريف ميكردند و منِ كودك از تعريف و لذت بردن و اهميت دادن اين بزرگان به كتاب و كتابخواني خوشم ميامد و در ذهن كودكانه خود تجزيه و تحليل ميكردم كه كتاب ارزشمند است كه اين بزرگان از محتواي آن لذت بردهاند و با اين تجزيه و تحليل كودكانه بذر كتاب دوستي و كتابخواني در نهاد من كاشته شد. به علاوه بيشتر آن داستانهاي شاهنامه را كه در آن هنگام شنيدم هنوز در ذهنم مانده است بعدها با خواندن شاهنامه و بازخواني آن شنيدهها چه در دانشگاه در قالب درس دانشگاهي و يا مطالعهي شاهنامه، مفاهيم برايم تداعي معاني و بسيار دلپذير بود.
علاوه بر پاتوقهاي آفتابگير و نيز اجتماعات خانوادگي در خانهها، يكي دو سه تا دكان بقالي روستا پاتوق كوچكتر و مخصوص شب هنگام بود كه عموميت نداشت بلكه بعضي از مردان در اين دكانها جمع ميشدند و تا ديرهنگام و پاسي از شب با هم حرف ميزدند.
اگر بخواهيم يك جمع بندي كنيم خواهيم ديد مردم گذشته چارهاي جز اين نداشتند چون هيچگونه وسيلهي سرگرمي در روستا نبود جامعهي روستايي يك جامعهي كوچك و احاطه شده در ميان كوهها بود و ارتباطي با ديگرجاها نداشت محيطي بود بسته و محدود. از طرفي ديگر جامعهاي بود علاوه بر فقر و ناداري، شادي و نشاط هم درش نبود هيچ وسيلهي سرگرمي و شادي آفرين هم در دست نداشتند و مردم به دلايل مختلف غمگين و محزون بودند. با اين حال يك حداقلي از دانايي در مردم ميتوان ديد و آن گرايش به گوش دادن به كتابخواني بوده هرچند اين بهرهگيري از كتاب اندك و در حد ابتدايياش است.
اين گذشتهي روستامان بوده امروزه تا آنجايي كه من ميدانم تنها جايي كه مردم جمع ميشوند جلو مسجد و تعاون روستايي هست وگاه گاهي هم ميببينم دو سه نفري در جلو و درون دكان ها ايستاده اند. من چند بار در لابلاي اين افراد در سينه آفتاب، ايستاده و به سخنانشان گوش دادهام به اين نتيجه رسيدهام كه متاسفانه همشهريان من از امكانات رشد موجود در جامعه بهرهي زيادي نگرفتهاند. جوانها اغلب از اجتماعات بويژه اجتماعاتي كه در آن سخن جدي گفته شود گريزانند چون ذهن آنها براي دادن شعار و شنيدن شعار پرورانده شده است چه در مدرسه و چه پاي رسانه ملي تلويزيون. بيشتر پدران و مادران هم خود اطلاعاتي نداشته و ندارند كه در اختيار فرزند بگذارند بدينجهت جوانان هيچگاه نه درخانه و نه در مدرسه و نه جامعهي روستايي در يك برنامهي خواندن و درك كتاب شركت نداشتهاند و هيچگاه در روستا جلسات گفتگوي منطقي و استدلالي نبوده تا جوانان بدان آشنا باشند اغلبِ جوانان بدون اينكه خود متوجه باشند گرايش به فرهنگ لمپني دارند، شعارشان بزن بريم است! چون با كتاب و گفتوگوي علمي، منطقي انس و الفتي ندارند، توان بيان و گفتن سخنان علمي و منطقي را ندارند و توان و ظرفيت شنيدن سخنان علمي و منطقي و استدلالي را هم ندارند و ميبينيم از جلسات گفتوگوي منطقي و استدلالي گريزانند. لذا ناخودآگاه براي گريز از رنج فهميدن و دانستن، سوار بر موتورسيكلت و تازگيها هم ماشين در خيابان ويراژ ميدهند و اوقات خود را به بيهودگي ميگذرانند تا بيشتر نفهمند و ندانند. بي گمان امكانات امروز نسبت به گذشته خيلي بهتر است ولي نقطه مشترك با گذشته همان نبود شادي و نشاط و نبود مكان و اجتماعات شادي در جامعه هست با اينكه از شدت فقر و ناداري كمي كاسته شده و مواد غذايي و پوشاك بهتر و بيشتر در دسترس مردم هست ولي نبود شادي و شادماني و نشاط را از چهرهها هنوز هم ميشود ديد و حس و لمس كرد.
نكتهاي كه شايان ذكر است و آن اين هست كه اخيرا با توسعه و گسترش اینترنت بویژه شبكههاي اجتماعي اينترنتي مانند «فيسبوك» و «تويتر» بنظر ميآيد پاتوق به شكل مجازياش در اين شبكههاي اجتماعي شكل گرفته و روز به روز هم گسترش می¬یابد كه بخاطر سرعت فوق العاده بالایی که در خبررسانی دارد و گستردگي وسیع و تنوعي كه دارد و اينكه در کوتاه ترین زمان حرفها و اطلاعات را در سطح جهانی مبادله نمود مي¬تواند تاثير شگرفي بر اذهان بگذارد. پرسشي كه مطرح ميشود اين هست كه همشهريان جوان من چه مقدار با اين پاتوق هاي مجازي شبكههاي اينترنتي آشنايي دارند؟ و در این پاتوق های جدید امروزی حضور دارند؟ و حرفی برای گفتن در این پاتوق¬ها دارند؟
محمدعلي شاهسون ماركده 24/8/89
جمع آوری مشترک زباله
به دنبال اخطارهای متعدد مرکز بهداشت شهرستان شهرکرد در خصوص نامناسب بودن محل تخلیه زباله های روستاهای مارکده، گرمدره، و دفن نامناسب زباله های روستای صادق آباد و یاسه چاه، جلسات و رایزنی های متعددی به منظور ساماندهی جمع آوری زباله هاانجام شد که سرانجام مقرر گردید زباله های 5 روستا به صورت مشترک جمع آوری و در محل صحرای صادق آباد به صورت بهداشتی دفن گردد. دهیاران 5 روستای فوق الذکر در تاریخ 27/12/89 در جلسه ای توافق نمودند:
زباله های روستاهای مارکده، قوچان، گرم دره، صادق آباد و یاسه چاه از تاریخ 6/1/90 به صورت مشترک و سه روز در هفته؛ روزهای شنبه، سه شنبه و پنجشنبه جمع آوری گردد.
توافق شد دهیاری روستای صادق آباد با لودر و یا بیل مکانیکی ترانشه مناسب ایجاد و پس از تخلیه زباله ها آنها را به صورت بهداشتی دفن نماید و هزینه ایجاد ترانشه و دفن زباله ها را به صورت سرانه جمعیتی روستاها دریافت نماید.
توافق شد دهیاری روستای یاسه چاه با استفاده از ماشین جمع آوری زباله و کارگر خود زباله های 5 روستا را در روزهای یادشده جمع آوری و در محل صحرای صادق آباد تخلیه نماید.
توافق گردید دهیاری روستای یاسه چاه بابت جمع آوری زباله ماهیانه یک میلیون و پانصد هزار تومان بر اساس سرانه جمعیتی دریافت نماید که دهیاران متعهد شدند سرانه روستای خود را ماهیانه به حساب دهیاری یاسه واریز نمایند.
گزارش از کریم شاهسون
دومین جلسه برای کارشناس باغات
جلسه¬ی فوق در تاریخ 28/12/89 ساعت 20 با حضور آقایان: رمضان عرب، ابوالقاسم عرب، محمد عرب، احمد عرب، حیدرقلی شاهسون، محمدرضا شاهسون، یدالله عرب، علیرضا (رجبعلی) عرب، رسول عرب، علیرضا عرب و محمدعلی شاهسون در محل مسجد تشکیل شد. نخست محمدعلی شاهسون گفت:
این جلسه به دنبال جلسه 25/12/89 است در آن جلسه به صورت مقدماتی با مسئول و کارشناس گیاه پزشگی بن صحبت شد و قرار گردید هفته¬ای یک روز گیاه پزشکی بن در مارکده فعالیت کند و حق و الزحمه خود را به صورت هکتاری 12000 تومان از صاحبان باغات بگیرد که مقرر گردید در این جلسه تصمیم گیری شود که آیا لازم است که چنین توافق نامه امضا گردد یا نه؟ به نظر من نفس پیشنهاد خوب است چون دولت یارانه ها را حذف کرده بدینجهت هزینه ها بالا خواهد بود شایسته است که از باغات خود مراقبت بیشتری کنیم تا زحمات مان به هدر نرود هرکس نظر موافق و مخالف خود را بیان و یا اگر هر نظر و پیشنهادی دارید بگویید ببینیم سرانجام نتیجه ی جلسه چه خواهد شد.
رسول عرب فرزند مهدی گفت: امشب با کشاورزان مهدی آباد بالا مشورت کردم و به جلسه آمدم آنها میگویند ما مشارکت نمیکنیم منتظر میمانیم ببینیم نتیجه چه می¬شود و پیشنهاد نمودند بهتر است کلینیک گیاه پزشکی بن هفته ای یک روز مارکده بیاید هرکس نیاز داشت و آنها را به باغش برد هزینه اش را هم بدهد. آخی این مبلغ پیشنهادی خیلی زیاد است روزی 120 هزار تومان میشود اگر به اندازه یک کارمند مزد میگرفت میشد قبول کرد.
سرانجام با مبلغ و شرایط پیشنهادی جلسه 25/12/89 موافقت نشد و مقرر گردید آقای رمضان عرب ضمن تماس، پیشنهاد و در خواست نماید در صورت ممکن کلینیک گیاه پزشکی بن هفته ای یک روز به مارکده بیایند و اینجا یک شعبه ای از کلینیک بن دایر نمایند.
گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده
سامانه پیام کوتاه
مخابرات مارکده یک سامانه پیام کوتاه به منظور اطلاع رسانی برای روستای مارکده ایجاد نموده و طی اطلاعیه¬ای اعلام و از همشهریان و علاقه¬مندان خارج از روستا خواسته: فقط یک پیام با متن « مارکده» به شماره 30007518003000 ارسال و اخبار روستا را از طریق SMS دریافت دارند. اخبار فرهنگی، عمرانی، جلسات، جشن، ختم، تشییع و …
گزارش عملکرد شورا در سال 89
روز 9/1/90 توسط بخشداری اعلام گردید که؛ شورای روستای مارکده به عنوان شورای نمونه بخش انتخاب شده است لازم است گزارشی از عملکرد سال 89 تدوین و همراه عکس وسی دی های موجود حد اکثر تا 14/1/90 به بخشداری ارسال گردد. بدینجهت توسط آقای مسعود شاهسون رئیس شورای اسلامی گزارشی دو صفحه¬ای از عملکرد سال 89 شورای اسلامی با عنوان های:
آموزشی، فرهنگی، ورزشی و اجتماعی. بهداشت آب و فاضلاب، و عمران.
طرح توسعه باغات کشاورزی. آمار مکاتبات، جلسات و حل و فصل دعاوی.
تدوین و به بخشداری سامان ارسال گردید.
حرفهای مردم
1- مدیرعامل شرکت تعاونی روستایی مارکده در مصاحبه اش گفته حال رئیس هیات مدیره که خوب شد مجمع عمومی برگزار و به مردم گزارش مالی می دهیم حالِ رئیس هیات مدیره هم خوب شده ولی خبری از مجمع عمومی نیست!
2- مدیرعامل تعاونی نگین در جلسه 1/9/89 قول داده که یک ماه بعد جلسه مجمع عمومی بگذارد مثل اینکه فراموش کرده است می خواستم یادآوری کنم و بگویم آقای مدیرعامل یا قول ندهید و چیزی را اعلام نکنید یا وقتی که حرفی میزنید روی حرفتان بایستید.
3- نزدیک دوماه است که دیوار حائل خراب شده است متاسفانه هیچ اقدامی از طرف دهیاری و شورا صورت نگرفته و هیچ گزارشی هم به مردم داده نشده است.
4- خیابان میانی در قسمت غرب روستا به علت تخریب و خاک برداری ساختمان کهنه تخریب شده و راه رفت و آمد عده ای از مردم مسدود شده است دهیار روستا توضیح دهد که چه اقدامی کرده است؟
5- مثل اینکه دهیار محترم هرگاه با موتور سیکلتش از جلو ساختمان جدید دهیاری میگذرد چشمانش را میبندد تا فاضلاب رها شده توی خیابان و حمام قدیمی، این تنها آثار باقی مانده نیاکانمان را نبیند، چون اگر میدید حتما اقدامی میکرد.