موسي، پسر عمران پيغمبر معروف بني اسرائيل بوده. واژه موسي از دو جزء تشكيل شده « مو » و « سا ». در زبان سرياني « مو» به معني تابوت و « سا » به معني آب است. بدين جهت اين نام را بر اين كودك نهادند كه او را در يك تابوت از رود نيل از آب گرفتند و موسي نام دادند يعني فردي كه داخل تابوت از آب گرفته شده. و نيز گفته اند اين واژه ممكن است از زبان قبطي گرفته شده باشد. در زبان قبطي « موشا » تلفظ مي شده كه « مو » به معني آب و « شا » به معني درخت است. دليل اين نامگذاري باز اين بوده كه اين طفل را در تابوتي از روي آب در كنار و يا ميان درختان گرفته اند. بعد « شا » در زبان عربي تبديل به « سا » شده و به قاعده يايي با « ي » نوشتند و به الف خواندند. واژه موسي از زبان و فرهنگ سرياني يا قبطي و در نهايت يهوديت به زبان و فرهنگ عرب وارد و از طريق متون و باورهاي دين اسلام به زبان و فرهنگ ايراني راه يافته است.
قلي واژه اي است تركي، برگرفته شده است از« قل » به معني غلام به اضافه « ي » اضافه. بنابراين تركيب كلمه موسي قلي را مي شود گفت: بنده يا غلام موسي. از اين تركيب به عنوان نام پسران در فرهنگ ايران زمين استفاده مي شده است. موسي قلي نام پسر بچه اي بود كه در تاريخ 1294 هجري شمسي در روستاي ماركده از پدري به نام علي ميرزا و مادري به نام گل نساء در طايفه جعفر خدادادي ها چشم به جهان گشود. متأسفانه اين زمان كشور ايران و از جمله منطقه ما و بويژه روستاي ماركده در حالت بحراني قرار داشت. بدنبال وقوع انقلاب مشروطه دولت مركزي ضعيف و كشور ناامن بوده. در اين منطقه خان هاي بختياري حاكمان بلامانع شدند. و رضا خان جوزاني و جعفر قلي چرمهيني ياغيان معروف منطقه اوج مي گرفتند دو سال بعد ماركده توسط رضاخان جوزداني غارت شد. در همين زمان خان هاي بختياري با فشار فزاينده خود بر مردم، زمينهاي كشاورزي را تصاحب مي كردند. در اين زمان مردمان ماركده با توجه به شكل زندگي و شيوه توليد و كسب درآمد به دو گروه تقسيم مي شدند: يك گروه كشاورزان و دامداران و گروه ديگر خوش نشينان و كاسب كاران. خانواده موسي قلي در گروه كاسب كاران قرار داشت. و موسي قلي تقريباً تمام عمر خود را كاسب بود. كاسب به فردي گفته مي شد كه كارش سرويس و خدمات دهي به كشاورزان بود مثل دشتبان، چوپان، حمام چي، آسيابان چي،كرپه چي، گاوچران، آهنگر، دلاك، تخت كش و گيوه دوز، دكان دار، آب مالي، گرازپا. تفاوتي كه موسي قلي با ديگر كاسبان داشت و باعث شده ما سرگذشت او را بنويسيم، صفات نيكوي اوست كه در زير مي خوانيد.
موسي قلي هشت سال دشتبان چم بالا بود. آن زمان چم بالا باغ اربابي بود. كشاورزان وظيفه داشتند باغ را بيل بزنند، آبياري كنند، هرس بكنند وقتي كه ميوه هاي انگور نزديك رسيدن بود مأمور يا ضابط ارباب به محل مي آمد. در ابتداي ورود به مزرعه مي نشست و سخت كنترل مي نمود كه كسي از كشاورزان به باغ رفت و آمد نكند و اگر هم براي آبياري يا چيدن علف هاي هرز مي آمد حق چيدن انگور را نداشت و به همين جهت هم خود و هم از دشتبان مي خواست كه سخت از كشاورزان مراقبت كند كه مبادا خوشه انگوري از درختي كنده شود. بودند دشتباناني بودند كه در چنين موقعيتي به قول مردم آتش مي سوزاندند ولي موسي قلي چنين نبود. او هميشه بلا را به جان خود مي خريد تا كشاورزان كه خوشه انگوري را از درختي كنده تا براي زن و بچه اش ببرد را به شكلي برهاند تا ضابط ارباب او را نبيند و انگور را از او نگيرد و جريمه اش نكند. بعضي وقتها هم كه كشاورزان در نزديكي باغش بود ولي اجازه ورود و كندن چند خوشه انگور را نداشت موسي قلي به كشاورزي گفت: تو برو و دورتر بأيست. آنگاه خود چند خوشه انگور چيده و به او مي رساند و بعد هم خود گواهي مي داد كه از مزرعه قورقوتي چيده و آورده. گويا فردي چيدن انگور را ديده ولي اينكه انگور را چه كار مي كرده نديده و به گوش ارباب ده مي رساند. و ارباب بمانيان موسي قلي را خواسته و مي گويد: گفته مي شود تو انگورها را چيده و توي رودخانه مي ريزي؟ موسي قلي با تعجب مي گويد: ارباب چگونه شما باور مي كنيد منِ مسلمان مال كسي را بچينم و توي رودخانه بريزم؟ چگونه وجدان من قبول مي كند چنين كاري بكنم؟. ارباب چون صداقت را در چهره موسي قلي مي بيند چيزي نمي گويد. بايد بگويم در روستاي ما افرادي يافت مي شده اند و هنوز هم يافت مي شوند، كم مايه. هر گاه مأمور يا نماينده قدرت حاكم، كه يك زمان ارباب ده بوده و زماني ديگر حكومت، به روستا مي آيد، اطراف او را احاطه مي كنند و ضمن خبر رساني، براي خود شيريني ضعف ها و كاستي هاي همشهريان خود را از سير تا پياز براي آن فرد مي گويد به گونه اي كه مأمور يا نماينده پس از چند روز اقامت همه كاستي هاي مردم را مي فهمد ولي اين خبر چين چون فردي كم مايه است هيچگاه حسن هاي مردم را بازگو نمي كند.
قدم علي عرب مي گويد: ” روزي يكي از كشاورزان در مزرعه چم بالا آبياري مي كرده، چند درخت را هرس كرده و مقداري شاخ و درخت جمع آوري و سه خوشه انگور هم چيده و لابلاي شاخ و برگها مي گذارد. پس از آبياري شاخ و برگ ها را بسته و به دوش خود مي گيرد كه به خانه بيايد. گويا ضابط ارباب بنام عزيز ريزي (عزيزالله صفاهي) از وجود چند خوشه انگور در لابلاي شاخ و برگ مطلع مي گردد و به موسي قلي مي گويد: لابه لاي شاخ و برگهاي فلاني را نگاه كرده اي و او مي گويد: آري چيزي نداشت. عزيز خود شاخه هاي بسته شده را باز و انگورها را مي يابد. موسي قلي هر چه التماس مي كند كه عزيز آن دو را ببخشد عزيز قبول نمي كند. همگي با انگورها پيش كدخدا ملاعليجان مي آيند. كدخدا، موسي قلي را تنبيه و آن كشاورز هم جريمه مي شود، مانند اين اتفاق چند بار براي چندين كشاورز پيش آمده است. در پاييز زنان و مردان جهت چيدن سنجد باد ريز مي رفتند و دشتبان به نمايندگي از طرف ضابط ارباب وظيفه داشت كه سنجد هاي چيده شده را تقسيم كند ولي او اين كار را نمي كرد و به سنجد چين ها مي گفت: برويد اگر عزيز شما را ديد بگوئيد ما موسي قلي را نديديم و به شكل هاي ديگر مردم را از ستم ضابط ارباب مي رهانيد. مثلاً به فردي كه كمي ميوه چيده مي گفت: برو از راه قورقوتي بيا و خود گواهي ميداد كه از قورقوتي مي آمده و يا مي گفت: از رودخانه عبور كن و از آن طرف قوچان برو و “….
براي پي بردن اهميت موسي قلي لازم است به رفتارهاي يك دشتبان ديگر اشاره شود تا ايثارگري هاي موسي قلي بهتر فهميده شود. پسر عموي موسي قلي دشتبان ديگر چم بالا آنچان كه عزيز ريزي نماينده ارباب مي خواسته، بر مردم سخت گيري مي كرده و عزيز از او راضي بوده. مي گويند: روزي يك نفر رهگذر غريبه از راه عبور مي كرده، دشتبان هم در كنار مزرعه ايستاده بوده. رهگذر مي پرسد: دشتبان اين مزرعه كيست؟ دشتبان مي گويد: مي خواهي چكار؟ رهگذر مي گويد: مي خواهم دو تا خوشه انگور بخرم و بخورم. دشتبان مي گويد دشتبان مرد. برو انگور بكن و بخور. همين كه رهگذر وارد باغ مي شود دشتبان از راه ديگر مي آيد و دست او را مي گيرد كه فلان فلان شده در باغ مردم چه مي كني؟ هر چه رهگذر مي گويد: خودت گفتي. دشتبان حاشا مي كند. دشتبان رهگذر را خوابانده و آتش چپق خود را روي سينه رهگذر خالي مي كند و سرانجام گيوه هايش را از پايش در مي آورد و رهايش مي كند.
دايي موسي قلي 21 سال حمام عمومي ماركده را سوزاند. مدت 11 سال آن را با بوته هاي بياباني و 10 سال ديگر با نفت سياه. جهت تهيه بوته هاي بياباني روزانه 1و2و3 الاغ از مردم مي گرفت و به بيابان رفته، بوته كنده و با الاغ به روستا مي آورد. مقداري از آن را همان روز مي سوزاند و بقيه را براي زمستان ذخيره مي كرد. براي گرم كردن آب بايد بعد از نيمه شب به محل تون حمام مي رفت و تا صبح و يك بار ديگر بعد از ظهر تا آغاز شب بوته زير ديگ حمام مي سوزاند و پس از سرد شدن آتش ها خاكسترها را از زير تون كه در محلي گود قرار داشت به بيرون حمل مي كرد. در فصل زمستان كه هوا سرد بود شب هم در محل تون حمام مي خوابيد. چرك ها و ديگر متعلقات در آب خزينه، شب هنگام كه كسي به حمام نمي رفت در كنار ديوار ته نشين مي شد. موسي قلي با كوزه اي ته سوراخ، با تبحر خاصي آنها را در كوزه جا مي داد و بيرون مي ريخت. كارمزد موسي قلي بر اساس هر نفر كه به آن « سر » مي گفتند پرداخت مي شد و جمع ساليانه آن حدود 300 تا 400 كيلو جو و گندم مي شد. علاوه بر اين رسم بود به عنوان خرمن بهره هنگام درو گندم و جو و چلتوك يك بافه نيز به كاسب كاران داده مي شد. ولي مزد زنان فرق مي كرد هر زن كه به حمام مي رفت اگر گيس هايش را باز مي كرد و سرش را مي شست دو قرص نان مزد حمام بود و اگر صرفاً براي غسل رفته بود يك قرص نان داده مي شد. (در آن زمان تمام زنان موي سر خود را بصورت گيس بافته و در پشت سر خود آويزان مي كردند و داشتن گيس هاي زياد بلند يكي از مظاهر زيبايي زنانه بود). پسران تقريباً تا سن 13و 14 سالگي و دختران تا شوهر نمي كردند مزد نمي دادند. موسي قلي يكي از خدمت گذاران صادق و شايد بتوان گفت صادق ترين كاسب كار عمومي بوده كه ماركده تاكنون به خود ديده است چون عليرغم ناملايمات زندگي، تنگدستي و بي مهري هايي كه از پيرامونيان مي ديد و … هيچگاه روي رفتار او اثر سوء نگذاشت. موسي قلي برقراري رژيم ارباب ـ رعيتي را كه خان هاي بختياري با تصاحب زمينهاي ماركده در روستا برقرار كرده بودند و بعد از آن در قالب شخص بمانيان اصفهاني تداوم يافت، بدون اينكه سواد داشته باشد و بتواند تحليل كند، آن را با تمام وجود ظالمانه مي دانست و در حد توان خود مي خواست به كشاورزان كمك كند، با اينكه در اين راه صدمه هم مي ديد.
يكي از خصوصيات بارز اين شخص مردم دوستي او بود كه شرحش در بالا رفت . ويژگي ديگر او قانع بودن به آنچه كه خود داشت بود. اين صفت نيكوي او باعث شده بود كه چشم طمع به مال ديگران نداشته باشد، اميد و انتظار از ديگران نداشته باشد، لب به شكايت پيش اين و آن باز نكند، دست نياز به سوي ديگران دراز نكند، دورو و متظاهر و رياكار نباشد، چاپلوسي نكند، تملق نگويد. آقاي قدمعلي عرب مي گويد : ”هنگام تابستان پدرم همه روزه جهت كندن بوته به بيابان مي رفت. خيلي از شبهاي تابستان نيز در بيابان مي مانديم، غذاي كافي هم نداشتيم. بعضي وقتها حتي نان خالي هم كم داشتيم و نان خود را توي آب مي زديم و مي خورديم “. اين در حالي است كه من نگارنده به همراه خانواده چندين سال در همين بيايان ماركده ساكن بوديم و بويژه در فصل بهار و تابستان شير و ماست و دروغ فراوان داشتيم و خيلي وقتها افرادي مراجعه و مقداري ماست ودوغ گرفته و با نان خود مي خورند ولي حتي يك بار هم موسي قلي مراجعه نكرده در صورتي كه اگر ايشان مي آمد خانواده ما با علاقه بيشتر و صميمانه تر از او پذيرائي مي كرد. يكي از صفات نيكوي ديگر او وظيفه شناسي بود. وقتي مسئوليتي را مي پذيرفت در حد توان خود جهت خوب انجام دادن آن مي كوشيد. صفت خوب ديگر او سازگاري اش با همه مردم بود. من فكر نمي كنم كسي در طول زندگي از ايشان رنجيده باشد. همين سازگاري او باعث شد كه همگان او را از خود تلقي كرده و دايي خطاب مي كردند. صفت ديگر او بخشندگي او بود. ايشان با اينكه در طول عمر تنگ دست زيست و زندگي اش توأم با فقر بود ولي شايد بتوان گفت: از هر ثروتمندي در ماركده بخشنده تر بود. براي مثال بعضي از افراد روستا هنگام پرداخت مزد ممكن بود محصول نامرغوب بدهند و يا بافه كوچك بدهند و يا نان كوچك ويا نامرغوب بدهند اين شخص هيچگاه گله و شكايت نداشت آن كار نادرست همشهري خود را بازگو نمي كرد. از صفات زيباي ديگر او راز داري بود او هرگونه ناراستي و نادرستي كه از ديگري مي ديد فراموشش مي كرد مانند اين بود كه آن موضوع را نديده و يا نشنيده است.
با مطالعه سرگذشت موسي قلي انسان ياد پيرمرد خاركن بلند همتي كه سعدي در يكي از حكايات خود آورده مي افتد. سعدي از حاتم طائي، مرد عرب تبار از قبيله طي كه بخشندگي و كرم و بلند همتي را به او مثال مي زنند نقل مي كند كه: ” از حاتم طائي پرسيدند از خود بزرگ همت تر در جهان ديده يا شنيده اي؟ و او گفت: بلي. روزي چهل شتر براي پذيرايي از مردم قرباني كرده بودم و خود براي كاري به صحرا رفتم. پير مرد خاركني را ديدم كه پشته اي از بوته و خار فراهم آورده و با خود به طرف شهر مي برد. به او گفتم: پيرمرد چرا به مهماني حاتم طايي نرفتي؟ اكنون عده زيادي از مردم بر سفره او نشسته و طعام مي خورند. پيرمرد گفت: « هر كه نان از عمل خويش خورد – منت حاتم طايي نبرد » و من او را بلند همت تر و جوان مردتر از خود ديدم.“
ما شجاعت و شهامت دايي موسي قلي را در راه كمك به هم نوعان خود در برابر ستم ارباب و نماينده ارباب مي ستاييم و خدمات صادقانه او را ارج مي دهيم. گرچه افراد جامعه ما چون كمتر مي انديشند و بيشتر احساس مي كنند متأسفانه به گونه اي شايسته به عمق سادگي، پاكي، صداقت، نوع دوستي، قناعت و وظيفه شناسي او پي نبرده اند. و دايي موسي قلي در اوايل سال 1360 زندگي را بدرود گفت. روانش شاد باد.
محمد علي شاهسون ماركده 1/12/82
منابع:
1) لغت نامه دهخدا
2) فرهنگ فارسي محمد معين
3) كليات سعدي، مثنوي ـ چاپ دانشگاه پيام نور
4) و گفته هاي شفاهي آقايان: عطاء الله شاهسون فرزند عليجان، نورالله عرب فرزند قربان علي، جواد عرب فرزند يدالله، جواد شاهسون فرزند فيض الله، قدمعلي عرب فرزند موسي قلي، علي آقا عرب فرزند موسي قلي.