اطلبو العلم من المهد الي اللحد . حديث از پيامبر اسلام است كه مي فرمايد : از گهواره تا گور دانش بجوي .
از چند سال قبل خيلي علاقه مند بودم كه نظرهاي مردم ماركده بخصوص نسل جوان را ، از نزديك از طريق گفتگو درباره فرهنگ ، تحصيل و مدرسه بدانم . تصميم گرفتم اين كار را در يك روز عمومي از طريق پرس و جوي آماري انجام دهم . سئوالهايي كه در ذهنم رسيد عبارت بودند از : سن افراد ـ ميزان تحصيلات ـ مطالعه و يا عدم مطاله مستمر كتاب ـ مطالعه يا عدم مطالعه روزنامه هاي كشور و سرانجام اينكه : علت عقب ماندگي فرهنگي ما مردم ماركده چيست ؟
اين را ابتدا عرض كنم كه منظور از فرهنگ در اين نوشته ، فرهنگ به معني خاص خود نيست . بلكه منظور از فرهنگ عبارت است از درس ، مدرسه ، كتاب ، دبيرستان ، دانشگاه ، مطالعه مستمر داشتن و اهميت داشتن به اين مسائل .
سن مردم را بدين جهت لازم ديدم بدانم كه ببينم گروهاي سني مردم ماركده هر يك چگونه و از چه زاويه اي به اين مسئله مي نگرند . سواد را به دو دليل خواستم كه بدانم يكي اينكه چند درصد از مردم ماركده با سواد هستند ديگر آنكه سواد چون يكي از ابزارهاي مطالعه و بالا بردن سطح فكر و فرهنگ است . مطالعه كتاب را بدين جهت كه، ببينم چند درصد از مردم ما با كتاب سر و كار دارند و چه مقدار از اوقات فراغت خود را صرف مطالعه كتاب و در نتيجه بالا بردن سطح معلومات خود مي كنند و مطالعه روزنامه را بدين جهت كه چون مسائل روز اجتماع و جهان را منعكس مي كند و چون روزنامه ، يك وسيله ارتباطي هم است مي خواستم بدانم چه تعداد از مردم ما با جامعه و جهان در ارتباط هستند ، و سرانجام مي خواستم بدانم گروهاي سني ماركده نظرشان راجع به عقب ماندگي فرهنگي ماركده چيست ؟ و چه عواملي را در جهت عقب ماندگي فرهنگي موثر مي دانند تا با ريشه يابي و شناخت دقيق آنها جوانان بتوانند بقاياي آن موانع را از جلو راه خود بردارند و به قله علم و دانش صعود كنند .
سر انجام در روز اول فروردين سال 1374 كه روز باراني هم بود اين پرس و جو به عمل آمد كه نظرهاي مردم را در اين نوشته مي آوريم .
براي دسته بندي گروهاي سني ماركده ، چندين بار نظرهاي ارائه شده را مطالعه كردم و ديدم كه افراد زير 30 سال كه من آنها را جوانان مي نامم تا حدودي نظريه هاي مشابه و يا بهتر بگويم نزديك به هم را دارند . اين گروه ، از دو گروه سني ديگر كه به آنها نيز اشاره خواهد شد نظريه هاي گسترده تر و متنوع تر ارايه دادند . و اينگونه مي شود استنباط كرد كه جوانان مقدار كمي به مسائل از ديد علمي مي نگرند ولي اين حد كافي نيست . نظريه هاي جوانان براي من بيشتر اهميت دارد و لازم ديدم آنها را بيشتر توضيح دهم ، چون آينده جامعه بدست همين جوانان است و اين جوانان هستند كه بايستي بناي يك جامعه پويا و با فرهنگ را بگذراند ، جامعه اي كه تك تك افراد آن تحصيل كرده و با فرهنگ باشند و بتوانند با تفاهم بهتر ، زندگي مسالمت آميز و توام با صفا و صميميت داشته باشند و خود افتخاري براي نسل بعد از خود گردند : جوانان تقريبا علت عقب ماندگي را متوجه نسل قبل و بزرگتران مي كنند و مي گويند : اينها در وظايف خود نسبت به نسل بعدي كوتاهي كرده اند .
گروه سني بعدي افراد بين 30 تا 50 سال است ، اين گروه مقداري واقع بين تر هستند و نظريه هاي خود را بر اساس مشاهدات و تجربه هاي خود عنوان مي كنند و يك مقداري هم شهامت به خرج مي دهند و مي گويند :خودمان هم مقصر هستيم چون بي همت بوديم . اين گروه هم مقداري از نظريه هاي جوانان را ارائه مي دهند و هم مقداري از نظريه هاي پيرمردان را ، كه مي شود گفت نظريه هاي آنان بين دو گروه جوانان و پيران است .
گروه سني سوم افراد بالاتر از پنجاه سال است كه علت عقب ماندگي فكري و فرهنگي مردمان ماركده را يكسره متوجه فقر اقتصادي و يا بقول خودشان نداري مي اندازند و دور بودن از مراكز فرهنگي ، نداشتن جاده ، نبودن وسيله حمل و نقل مناسب را نيز مزيد بر علت مي دانستند و در پايان بعضي از اين پيرمردان از جوانان هم گله هايي دارند.
1- ابتدا مي پردازيم به توضيح نظريه هاي جوانان :
چند نفر از جوانان مسئله جالبي را مطرح مي كردند و گويا از اين مسئله رنج مي بردند . آنها مي گفتند : آقا سن ازدواج در اين روستا پايين است و هر پسر بچه اي كه به سن 16 الي 18 سال مي رسد پدر و مادرش تصميم مي گيرند كه او را عروسي كنند اين نوجوان تا مي آيد به خود بجنبد يكي دو تا بچه دارد ، بعد از آن حتي اگر بخواهد درس بخواند نمي تواند ، و نيز مسئله سربازي اش پيش مي آيد ، كه بايد زن و بچه اش را پيش پدر و مادرش بگذارد و به سربازي برود ، ما نمي دانيم پسران را زود زن دادن چه نفعي براي پدر و مادران دارد ، تازه اين سرنوشت پسران است . دختران بيچاره نيز از ما بدبخت تر هستند . نمي دانيم پدران و مادران چرا اينقدر در مورد فرزندان خود بخصوص دختران ظلم مي كنند ، ببينيد يك دختر را از 5 الي 6 سالگي مي چپانند پشت قالي ، اين دختر در سن 15 الي 16 سالگي كه مي خواهند شوهرش بدهند ، چشم ندارد ، قوز هم در آورده است ، درد مفاصل پا هم گرفته است ، بي سواد هم هست ، فقط چندين قالي بافته است كه سود عمده آن را دلالها و سرمايه داران مي خورند و از باقي مانده اين سود ، پدر و مادر دختر چندين بار به زيارت امام رضا رفته اند و يكي دو بار هم دختر را برده اند و سرانجام دختر را با مقدار زيادي جهيزيه به خانه شوهر مي فرستند ، دختر در خانه شوهر تازه اول بدبختي اش است و بايد با شتاب بيشتري باز قالي ببافد. آيا بهتر نيست پدر و مادر وسايل تحصيل دخترشان را تا دانشگاه فراهم نمايند و آن وقت يا جهيزيه ندهند و يا مقدار خيلي كمي بدهند و بگذارند دختر با بينش باز مسير زندگي و نحوه زندگي خود را انتخاب و تصميم بگيرد چگونه و با چه كسي زندگي مشترك خود را شروع كند؟
دو نفر از جوانان كه خود نيز دبيرستاني و دانشگاهي بودند از بزرگترها گلايه داشتند و مي گفتند : بزرگترهاي روستاي ما نه تنها به مسئله هاي علمي توجه ندارند بلكه به بچه هايي كه نيز مقداري دنبال مسائل تحصيلي و كسب علم هستند ، چندان بها و اهميت نمي دهند. فرض كنيد دو تا پسر ، يكي دنبال علم باشد و ديگري دنبال مسائل اقتصادي ، پسري كه دنبال مسائل اقتصادي است در ديد مردم ماركده بخصوص بزرگترها با اهميت تر و آينده نگرتر است و مي گويند فلاني به فكر زندگي است ، چون علم و فايده هاي آن براي مردم ماركده جا نيفتاده است.
يكي دو نفر از جوانان مسئله را از اين ديد عنوان مي كردند و مي گفتند : آقا مردم ماركده به همه مسائل از ديد شرعي مي نگرند ، چيزها را با ديد شرعي حلاجي مي كنند و يا در قالب شرع مي ريزند ، اگر در قالب شرع گنجانده شد آن را درست مي دانند وگرنه نه . فكر نكنيد منظور از شرع آن چيزهايي است كه شما توي كتاب خوانده ايد ، بلكه منظور از شرع آن چيزهايي است كه توي ذهن بزرگترها جاگير شده و آنها از طريق پاي منبر نشستن فراگرفته اند و يا از ديگران و بزرگتران خود آموخته اند و به آنها با ديد مطلق مي نگرند و زندگي خود و فرزندان را با آن برنامه ريزي مي كنند. مثلاً يكي از اين مسائل اين است كه دختر نمي تواند سر كلاس كه معلمش مرد است برود و چون معلم زن هم كه اينجا نيست ، پس بهتر و شايسته تر است كه دختر به مدرسه نرود . پسر اگر بدون بزرگتر، به شهر جهت تحصيل برود ممكن است با افراد ناباب برود و اخلاقش فاسد شود ، پس بهتر است پسر را به شهر نفرستيم. در توجيه عمل خود هم اينگونه استدلال مي كردند كه : يك رزق داريم خدا مي رساند حالا پدرانمان سواد نداشتند نان نخوردند ؟ تازه اين بي سوادها خيلي هم ديندارتر هستند مگر نمي بيني آنهايي كه درس خيلي مي خوانند بعضي هايشان يك حرفهاي كفرآميز مي زنند.
يكي از جوانان كه گويا دل پردردي از بزرگتران و بخصوص از پدر خود داشت مي گفت : پدران ما نه تنها خودشان علم را نشناختند و با زندگي علمي آشنايي نداشتند مي خواستند فرزندانشان كه چهار كلاس درش خوانده و چندين سال سر كلاس درس نشسته اند هم دقيقاً مثل خودشان بينديشند. من خودم وقتي كه در دبيرستان درس مي خواندم به مسائل هنري خيلي علاقه داشتم و وقتي ديپلم گرفتم خيلي علاقمند بودم كه در رشته هنر در كنكور شركت كنم. ابتدا پدرم نمي دانست هنر چيست ، بعد كه برايش توضيح دادم ، از هنر فقط نقاشي را متوجه شد و سخت ناراحت گرديد و گفت: بعد از اين همه خرج و درس خواندن حالا مي خواهي بروي دانشگاه نقاشي كني ، نقاشي كه كار بچه هاي كلاس اول است. همين جوان ادامه مي دهد : ببينيد پدران ما به علم و فرهنگ و تحصيل و مدرسه اهميت نمي دهند ، يك بچه وقتي به مدرسه مي رود مسلماً كلمات را به صورت كتابي مي آموزد ، حالا همين دانش آموز اگر خواست توي خانه يا توي جامعه گاهي بعضي از كلمه ها را كتابي بگويد يعني همانگونه كه آموخته است ادا كند ، مورد تمسخر مردم و نيز خانواده خود قرار مي گيرد و مثلاً مي گويند فلاني به اُ مي گه آب. و يا اگر يك بچه اي به ورزش علاقمند شد بزرگترها با ديد ولگرد به او نگاه مي كنند. همين ديد محدود و كوته انديشي پدران بود كه ما جوانان ماركده نتوانستيم از نظر تحصيل موفقيتي كسب كنيم. باور كنيد اگر همين بزرگترها حداقل ما را در راه تحصيل و مدرسه و يادگيري مسائل علمي تحقير نمي كردند پيشرفت ها بيشتر بود ، حال اگر مورد تشويق هم واقع مي شديم خيلي بيشتر مي توانستيم موفق شويم.
يكي ديگر از جوانان مي گفت : اي كاش بزرگترها كه خودشان دنبال علم و دانش نرفتند لااقل ما را تشويق به اين كار مي كردند ، باور كنيد خيلي وقتها بزرگترها مايه دلسردي و سرانجام شكست بعضي از بچه ها مي شدند. معمولاً بزرگترها در جواب پسري كه خيلي مايل بود به شهر رفته و درس بخواند مي گفتند : آنهايي كه ديپلم گرفتند چكار كردند كه ما نكرده ايم. آنها يك نان مي خوردند ما هم يك نان مي خوريم، تازه وقتي كه توي كار نباشي آدم كاري هم نخواهي شد.
يكي ديگر از جوانان كه دانشجو است و به نظر مي رسيد كه جامعه ماركده را تجزيه و تحليل كرده مي گويد : مردم ماركده به پيروي از افراد موفق در مسائل اقتصادي كه براي مردم ماركده به صورت الگو شده اند ، ديدشان مادي شده و مادي مي انديشند و چون كه اين افراد موفق و الگو شده خيلي سريع از طريق بند و بست هاي اقتصادي ثروت به هم زدند و يك شبه ره صد ساله را پيمودند ، مردم خواهي نخواهي تحت تاثير قرار گرفتند ولي چون علم و تحصيل علم مانند مسائل بند و بست هاي اقتصادي سودآور نيست و يا لااقل سودهاي كلان آنهم سريع به دست نمي دهد ، بدين جهت مردم حاضر به سرمايه گذاري جدي روي مسائل فرهنگي نيستند . آنهايي هم كه بچه شان را به مدرسه مي فرستند چندان اميدي به ثروتمند شدن از طريق كسب علم و دانش ندارند. پس مردم ديدشان مادي و اقتصادي شده و تحت تاثير افرادي كه با بند و بست ها به ثروتهاي كلان رسيده و آگاهانه و يا ناآگاهانه به صورت الگو در ده درآمده اند قرار دارند و همه هدف زندگي خود را در بدست آوردن پول بيشتر و گذران زندگي بهتر قرار داده اند و كمتر به فرهنگ و مسائل فرهنگي مي انديشند و اين روش و افكار براي نوجوانان طالب علم و دانش امروزي قابل قبول نيست و نمي توانند بپذيرند ، لذا مي بينيم بين اينگونه جوانان و پدرشان اختلاف شديد است، نه پدر فرزند را درك مي كند و نه فرزند پدر را مي تواند الگو قرار بدهد. پدر فرزند را منحرف و نادان مي شمرد و فرزند پدر را عقب مانده و داراي انديشه قديمي.
تعداد زيادي از جوانان مي گفتند : ما افراد راهنما و مشوق جهت ادامه تحصيل و خو گرفتن با مسائل علمي نداشتيم و نيز فرد الگو و موفق فرهنگي و علمي هم نداشتيم كه آن را الگوي خود قرار دهيم. متأسفانه آموزگاراني كه تاكنون به ماركده آمده اند آنچنان مايه علمي فرهنگي قوي نداشتند كه بتوانند يا خود الگو شوند و يا راهنماي دلسوزي گردند. اين جوان ادامه مي دهد كه : ما وقتي به مدرسه مي رفتيم و درس مي خوانديم نمي دانستيم چرا و براي چي درس مي خوانيم و اين درس در زندگي آينده ما به چه كار مي آيد. محيطمان هم محيط علمي و فرهنگي نبود كه كاربرد علم را خود در آن ببينيم. در زندگي خانوادگي ما هم علم كاربرد چندان نداشت آن مقدار هم كه داشت كسي از ديد علمي به آن نمي نگريست و براي ما توضيح داده نمي شد ، بلكه بعضي از توضيح هاي بزرگان باعث مي گرديد كه ما علم را جدي نگيريم ، مثلاً اگر يكي از ما بيمار مي شد و نزد پزشك مي رفت پزشك به او مقداري قرص و شربت مي داد ؛ مردم به اين قرص ها مي گفتند گچ و اضافه مي كردند كه شفا را خدا بايد بدهد اين پزشكان چيزي نمي فهمند. يعني عملاً با گفته هاي خود در نظر ما ارزش علم را ناديده مي گرفتند و به آن بها نمي دادند و بعد از ملّاي ده مي خواستند كه سركتابي براي بيمار باز كند و دعايي بنويسد و دعا نوشته مي شد و طبق تجويز دعانويس يا همان ملّاي ده عمل مي گرديد . سرانجام حال بيمار خوب مي شد و مي گفت خدا پدر فلاني (دعانويس) را بيامرزد كه باعث شد مقداري حالم خوب شود. يعني غير مستقيم به ما بچه ها مي فهماندند كه مسائل علمي كاربردي ندارد و فايده اي ندارد ولي كار همين دعا نويس (كه خودش هم نمي داند چي نوشته) مفيد است و ممنون دار او هم بودند و يا اگر يك نفر مقداري سم جهت كشاورزي از شهر خريداري مي كرد همان موقع كه سم را مي پاشيد، چندين بار مي گفتند كه اين سم فايده اي ندارد بدين صورت بزرگترها آگاهانه و يا ناآگاهانه مسائل علمي و افرادي كه با اين مسائل سر و كار داشتند را در نظر بچه ها بي اهميت جلوه مي دادند. متاسفانه معلم هاي ما هم هيچيك آنگونه كه شايسته است هدف از درس خواندن و اينكه درس به چه كار در زندگي مي آيد را نگفتند ، شايد هم خودشان مثل ما بودند. به هر صورت ما درس را خوانديم ولي چون كاربرد آن را نمي دانستيم باور كنيد چيزي از آن هم نمي فهميديم ، چرا بايد چنين افرادي كه مايه علمي چنداني ندارند شغل معلمي را انتخاب كنند؟
يكي ديگر از جوانان عامل مهم عقب ماندگي فرهنگي را عامل مذهبي مي دانست و مي گويد : عامل اصلي و مهم عقب ماندگي فرهنگي عامل مذهبي است. البته نه مذهب اصيل بلكه آن چيزي كه به نام مذهب در ذهن مردم اينجا است. بزرگتران اينجا تمام تلاششان اين است كه پس از مرگ در جهان آخرت داراي اندوخته باشند و اندوخته جهان آخرت را صرفاً عبادت و زيارت مي دانند بدين جهت به زندگي عادي روزمره اكتفا مي كنند تا عبادت هاي خود را خوب انجام داده و هر چه مي توانند به زيارت مي روند تا اندوخته فرداي قيامت را فراهم كنند ، بنابراين كمتر توجهي به مسائل فرهنگي دارند و اقدام شايسته اي جهت پيشبرد فرهنگ جامعه نمي كنند . اينها فراموش كرده اند كه عبادت جز خدمت به خلق نيست ، هيچ نمي انديشند كه ممكن است كسي از طريق بالا بردن علم و دانش خود بتواند در جامعه فرد مفيدي باشد و به مردم خدمت كند و براي آخرت خود هم اندوخته فراواني فراهم كند، پس سرمايه هاي خود را در جهت هاي عبادت به كار مي اندازند و فقط عبادت خداوند را كار اصولي ماندني و پايدار مي دانند ، ونيز مي بينند كه فرزندانشان كه دنبال علم و تحصيل مي روند آنگونه كه خودشان مي انديشند نمي انديشند در نتيجه بعضي وقتها فرزندان خود را منحرف هم مي شمرند و همين ديد محدود باعث مي گردد كه بزرگتران چندان در زمينه تحصيل و مدرسه و دانشگاه فرزندانشان به خود زحمت ندهند.
يكي ديگر از جوانان به باور مردم اشاره مي كند و يكي از علت هاي عقب ماندگي را قضا و قدري بودن انديشه مردم مي داند و مي گويد : بزرگان ماركده اينگونه مي انديشند كه سرنوشت هر كس در روز ازل تعيين و بر پيشاني شخص نوشته شده است بنابراين ما هم اينگونه سرنوشت داريم كه در روستا متولد شديم و معاش زندگي خود را از طريق كار و زحمت روزانه در كشاورزي به دست آوريم ، و هر كس رزق خود را مي خورد ، آنهايي كه زياد دارند يك نان مي خورند و آنهايي هم كه كم دارند يك لقمه نان مي خورند و سرانجام همه هم مرگ است و با يك متر پارچه زير خاك گذاشته مي شوند. آنوقت آنهايي كه در دنيا مال و منال زيادي داشته اند جواب و سئوال بيشتر و سرانجام عذابشان بيشتر است. اين افكار باعث مي گرديد كه تحرك و پويندگي از مردم گرفته شود و در فعاليتهاي اقتصادي جهت معاش فعاليت كنند و فرهنگ را چون چندان ضروري نمي بينند يا فعاليت در اين زمينه نكنند و يا اگر هم فعاليتي كنند خيلي محدود است. و اگر در زمينه فرهنگي و تحصيل فرزندان خود هم بخواهند كاري بكنند در اين حد بود كه فرزندانشان قرآن خواندن ياد بگيرد تا وقتي كه پدر و مادرش مُرد براي آمرزش آنها قرآن بخواند و سواد و درس و تحصيل خلاصه مي شد به اين حد ، خُب شما انتظار داريد با اين ديد محدود بتوان پيشرفت هم كرد و در درياي علم و دانش هم وارد شد؟ معمولاً يكي از گلايه ها و رنجشهاي بزرگتران از جوانان امروز هم همين جاست. بزرگترها انتظار دارند كه يك فرد ديپلمه كه ادعاي باسواد بودن دارد بتواند مثل فلان ملّاي ده قرآن بخواند و همانند آنها مسائل ادب و نزاكت و احترام به يكديگر و حرف شنوي از بزرگترها را رعايت كند ولي جوانان در يك حال و هواي ديگري هستند ، اين است كه باعث رنجش بزرگتران از جوانان مي شود.
تعداد زيادي از جوانان و ميان سالان علت عقب ماندگي فرهنگي ماركده را گذشتگان و بزرگان روستا مي دانند و مي گويند : بزرگان ماركده نه تنها خودشان در اين زمينه قدمي بر نداشتند بلكه مشوق نسل بعدي هم نشدند و هنوز هم كه هنوزه چندان مردم را تشويق نمي كنند. مسئولان ماركده از كدخدا گرفته تا انجمن ده و شورا همه مسئول عقب ماندگي فرهنگي مردم ماركده هستند چون اين عده فقط به فكر منافع خودشان بودند و اصلاً به مسئول بودن خود واقف نبودند و بقول عاميانه : ماركده ما صاحاب سالار نداشته . چون اگر اين افراد مسئول افراد دلسوز بودند خود پيش قدم مي شدند و از مردم هم مي خواستند كه آنها را ياري دهند آنگاه زمينه هاي مراكز فرهنگي ريخته مي شد و ما امروز شاهد به بار نشستن نهال هاي آن روز مي بوديم.
اين خلاصه گونه اي از نظريه هاي جوانان ماركده بود علاوي بر اين چند نظريه ديگري هم ارائه شده كه فعلاً مجال نيست ، انشاالله در آينده كه تاريخچه فرهنگ ماركده را خواستم بنويسم از آنها ذكر خواهم كرد.
2- و حال نظريه هاي افراد ميان سال يعني سن هاي بين 30 تا 50 سال را توضيح مي دهم:
تعدادي از افراد ميان سال بيشتر تغيير ديد و بينش مردم را دليل عدم استقبال از علم و تحصيل و دانش مي دانند و مي گويند : چون مردم بيشتر به مسائل مادي و معاش روزانه زندگي خود مي انديشند بدين جهت كمتر روي مسائل فرهنگي كه چنان سود آور نيست سرمايه گذاري مي كنند و فقر اقتصادي و بدنبال آن فقر فرهنگي نيز سهم عمده اي در عقب ماندگي فرهنگي ماركده دارد. زماني كه ما بچه بوديم واقعاً پدرانمان در فقر به سر مي بردند و از نظر اقتصادي نمي توانستند هزيته تحصيل فرزند خود را تامين كنند و نيز فرزند كه از خانواده دور مي شد در كار كشاورزي هم لطمه مي خوردند . مسائل درس و سواد و تحصيل و دانش را يك چيز غير ضروري مي دانستيم و چون سخت دنبال معاش زندگي بوديم به موضوع هاي غير ضروري نمي پرداختيم. دور بودن روستا از محيط هاي آموزش تحصيلي خود مزيد بر علت بود كه كسي در اين كار وارد نشود و در اين زمينه مسئولين اداره فرهنگ آن روز شهركرد درباره روستاهاي دور افتاده خيلي كوتاهي مي كردند و هيچگونه وسايل تحصيل را براي بچه ها فراهم نكردند و حتي نيامدند در روستا و مردم را در اين راه تشويق كنند و يا در شهركرد يك مركزي براي فرزندان روستا داير كنند، مقداري هم خود ما مقصر و كم همت بوديم و آينده نگر نبوديم و حاضر نبوديم چهار صباحي فرزندانمان روستاي خود را ترك كرده و در شهر تحصيل كنند و با مردمان ديگر و فرهنگهاي ديگر برخورد كنند و آشنا شوند. دو نفر از افراد ميان سال علت عقب ماندگي فرهنگي مردم ماركده را اخلاق فاسد مردم نجف آباد (با عرض معذرت از مردم نجف آباد ) مي دانستند و مي گويند : آن روزها چند نفري از بچه هاي ماركده مي توانستند در شهر درس بخوانند ولي چون براي رفتن به شهركرد كه از نظر اداري جزء آنجا هستيم جاده نداشتيم ناچاراً بايستي به نجف آباد مي رفتيم . پدران و بزرگان ما آن روز سخت بر اين عقيده بودند كه مردان نجف آباد اكثراً بچه باز هستند (با عرض معذرت) و اگر بچه اي را تنها بيابند سعي مي كنند او را اغفال كنند براي اثبات عقيده خود هم داستانهايي از اين قبيل را تعريف مي كردند. باور كنيد اگر اينگونه نبود پدران جندين نفر حاضر بودند فرزندان خود را به شهر جهت تحصيل بفرستند. خُب اگر همين ها مي رفتند و درس مي خواندند مي شدند راهنما و الگو براي نسل بعد ديگه.
تعداد نسبتاً زيادي از افراد ميان سال مسائل ديگري را مطرح مي كردند آنها مي گويند : ببينيد روستاي ما از نظر اداري جزء شهركرد است و بايد اداره آموزش و پرورش امروز و يا اداره فرهنگ آنروز امكانات تحصيل را در اين روستا فراهم مي كرد ولي نكرد همچنين چون براي رفتن به شهركرد جاده نداشتيم، خودت كه يادت هست ، اگر كسي از ماركده در شهركرد كار اداري داشت و مي خواست به شهركرد برود يا مي بايستي تا روستاي بن پياده برود و يا از طريق نجف آباد و يا اصفهان به شهركرد برود ولي اگر ما جاده اي براي رفتن به شهر اداري خود مي داشتيم شما مطمئن باشيد كه زودتر از اينها مردم ماركده اقدام به اين كار (فرستادن بچه هايشان به شهركرد براي تحصيل) مي كردند ، پس ببينيد يك مقدار ما چوب محيط جغرافيايي و دور بودن از شهر را مي خورديم.
يكي ديگر از افراد ميان سال عنوان مي كرد كه ما مردم ماركده هنوز فايده علم را عملاً حس نكرده ايم ، با اينكه تكنيك و پديده هاي علمي در تمام خانه ها و زندگي امروز ما رسوخ كرده ولي ما به آنها از ديد علمي و تخصصي نگاه نمي كنيم ، مثلاً همين تلويزيون كه در تمام خانه ها امروزه وجود دارد خود و بچه هايمان را سرگرم كرده و به آن چشم دوخته ايم ، خُب از روي يكسري قانون علمي ساخته شده و هر قطعه آن بر اساس يك قانون علمي ساخته شده و كار مي كند تا ما اين تصوير را ببينيم ولي ما از اين ديد به آن نگاه نمي كنيم ، يا شما همين ماشين را نگاه كنيد هر روز تعداد زيادي از ما ماركده اي ها با آن سر و كار داريم و از ان استفاده هاي مختلفي مي بريم. هر قطعه اين ماشين بر اساس يك قانون علمي ساخته شده ولي چه سود كه با اين ديد به اين پديده نمي نگريم تا دنبال قانون هايش برويم و كسب علم كنيم.
يكي ديگر از افراد ميان سال موضوع برخورد ما ماركده اي ها با فرهنگ و مردمان ديگر را در آن سالها مطرح مي كرد و گفت : ببينيد خيلي از مردم ماركده تعداد زيادي از روزها و ماههاي سال را جهت كارگري به شهرها مي رفتند متاسفانه اينها از كارگري فقط حمّالي اش را مي دانستند و سعي نمي كردند كه كاري هم ياد بگيرند مثلاً تعدادي از اين افراد در كارهاي ساختماني كار مي كردند ولي متاسفانه تلاش نمي كردند كه آجر چيدن و كار با سيمان و كارهاي ديگر از اين قبيل را ياد بگيرند و در روستاي خود در موقعي كه پيش مي آيد به كار گيرند فقط اينگونه مي انديشيدند كه روز را شب كنند و مقداري مزد بگيرند و كمي نمك ، كبريت و قند و چاي تهيه كرده به روستا براي زن و بچه خود بياورند.
يكي ديگر از افراد ميانسال مي گفت : ما مردم ماركده دل اين را نداريم كه بچه مان را چند صباحي از خودمان دور كنيم و فكر مي كنيم اگر بچه مان در كنارمان نباشد لولوخورخورك بچه مان را خواهد خورد و دوست داريم بچه مان تا ابد در كنارمان باشد مگر يادت نيست پسري كه به سربازي مي رفت پدر و بخصوص مادرش عزا مي گرفت كه چرا پسر من چند روزي از من دور است ، همين مسئله باعث شده كه ما مردم ماركده با فقر و بدبختي بسازيم و از شهر و ديار خودمان بيرون نرويم . شما روستاهاي ديگر را ببينيد وقتي مردمان آنجا مي ديدند كه زندگيشان به سختي مي گذرد روستا را رها مي كردند به كويت مي رفتند ، به شركت نفت در آبادان مي رفتند ، به تهران مي رفتند و… ، مي بينيم همين افراد كه از روستاهاي ديگر بيرون رفتند خودشان از نظر كاري براي بقيه افراد روستا راهنما شدند و نيز بچه هايشان در شهر تحصيل كردند و پيشرفت كردند و افراد موفق آنها براي بچه هاي روستا الگو و راهنما شدند و همه اين مسائل باعث شد كه خيلي از روستا ها پيشرفت سريع تري داشته باشند ولي ما مردم ماركده اين چنين دلي كه شهر و ديار خود را رها كنيم تا زندگي بهتري داشته باشيم را نداشتيم بلكه در همين روستا مانديم و با زندگي بخور و تميري كه داشتيم ساختيم و راضي هم بوديم و روزي چندين بار به فقر و بدبختي خود به درگاه خدا شكر مي كرديم و همانطور كه مي داني يكي دو نفر از ماركده اي ها كه در شركت نفت بودند آنجا را رها كردند و آمدند اينجا و تمام بچه هايشان در اينجا بي سواد در آمدند اصلاً مثل اينكه خاك ماركده چسب دارد و يا كشش دارد و نمي گذاشته مردم از اينجا جدا شوند . مي دانيم كه خاك چسب ندارد بلكه اين فرهنگ و باورها و آداب و رسوم ماركده است كه چسب دارد.
چند نفري از افراد ميانسال و نيز يكي دو نفر از جوانان بر اين عقيده بودند كه نبايد بچه ها را به شهر جهت ادامه تحصيل فرستاد چون شهر جاذبه هاي كاذب دارد و اين جاذبه ها كاذب ضمن اينكه بي محتوا هستند انحرافي نيز مي باشند و نوجوانان و جوانان روستايي كه در شهر هستند خيلي سريع جذب اين جاذبه هاي كاذب و بي محتوا و انحرافي مي شوند لذا ما بايد تلاش كنيم تا مدرسه و مركز فرهنگي را خودمان در روستاي ماركده ايجاد كنيم تا هم مراقب بچه هايمان باشيم و هم مطمئن باشيم كه بچه هايمان تمام نيروي خود را صرف كسب علم و دانش مي كنند و جذب جاذبه هاي كاذب شهري هم نمي شوند. اين كار سرمايه لازم دارد تا مدرسه ساخته شود متأسفانه در ماركده آنهايي كه توان مالي دارند و بايستي در اين زمينه كمك شاياني بكنند و خود در اين جاها جلودار باشند فقط به فكر منافع اقتصادي و زياد كردن ثروت خود از طريق بند و بست هاي اقتصادي هستند.
3- و اما بزرگسالان يعني افراد از 50 سال به بالا:
اين گروه تماماً فقر اقتصادي و به قول خودشان نداري را علت اصلي عقب ماندگي فرهنگي ماركده مي دانند و مي گويند آن زمان كه ما بايستي فرزندانمان را جهت تحصيل به شهر مي فرستاديم فقر اقتصادي و نداري بر ما مردم ماركده حاكم بود و مردم تمام تلاششان اين بود كه شكم خود را سير كنند و نيز وسيله و جاده هم نبود كه اگر يك خانواده هم حتي مي خواست بتواند اين كار را بكند. ما آنوقت كه بهمراه بچه هايمان كار كشاورزي مي كرديم معاش زندگي خود را نمي توانستيم بدست آوريم حال اگر فرزندمان هم به شهر مي رفت ، نصف كارها مي ماند. علاوه بر اين ها بچه بايد بزرگتر بالاي سرش باشد .چگونه ما مي توانستيم بچه مان را در يك شهر غربت رها كنيم؟شما ببينيد همين امروز بچه ها تا در روستا هستند خوب درس مي خوانند ولي وقتي كه به شهر مي روند ديگر نه ، همين امروز تعداد زيادي از بچه هاي ماركده در شهر درس مي خوانند پدرانشان با بدبختي هزينه آن ها را مي دهند ولي آخر سال معلوم مي شود كه در طول سال بازي كرده و درس نخوانده.پس مي خواهيم بگوييم خود بچه ها بايد خواهان اين موضوع باشند.
يكي از اين پيرمردان جهت تاييد اين حرفها مي گويد آنوقت كه من نوجواني بودم يك فرد باسوادي در ماركده بود ، فوت كرده خدا بيامرزش ، من هر وقت كه وقت داشتم مي رفتم در خانه اش مزاحم او مي شدم و از او چيز ياد مي گرفتم ولي بچه همين شخص باسواد هيچ علاقه اي نداشت كه از پدرش چيزي ياد بگيرد. اين فرد باسواد چندين بار به من گفت كه ببين فلاني تو از جاي ديگري مي آيي تا از من چيزي ياد بگيري ولي اين بچه را مي گويم بيا تا يادت بدهم چندان اهميت نمي دهد ، سرانجام بچه همان فرد باسواد و با فرهنگ چيزي ياد نگرفت و چيزي نفهميد ولي من كه پدرم الف و ب را نمي دانست از دهان همان فرد باسواد و با فرهنگ هر چه بيرون مي آمد مي قاپيدم ، غرضم از بيان اين خاطره اين است كه مي خواهم بگويم خود بچه يا خود فرد بايد خواهان باشد. اين پيرمرد اضافه مي كند : بچه ام تا در اينجا درس مي خواند درسش خوب بود ولي چند سال در فلان جا فرستادمش، درس نخواند كه نخواند ، اين در حالي بود كه دنبال جاذبه هاي شهري هم نرفت ولي درس هم نخواند كه من آوردمش.
يكي دو تا از پيرمردها از جوانان گلايه داشتند و مي گفتند كه مگر نبايد افراد تحصيل كرده و به مدرسه رفته صاحب كمال هم باشند متاسفانه اين بچه ها كه به شهر جهت تحصيل مي روند اينگونه نيستند و ادب نياموختند مثلاً همين جوانها كه تو از آنها حمايت مي كني چندان هم باسواد نيستند حالا موضوعي را برايت نقل مي كنم تا ببيني اين جوانان كه خود را درس خوانده هم مي دانند و خيلي هم ادعايشان مي شود خيلي از مسائل را درك نمي كنند ، يك روز يكي از اين جوانان به چند نفر از ما پيرمردها مي گفت : شما كه در قديم گرسنه مي مانديد و فقير بوديد آدم هاي كم رزق و روزي بوديد و عُرضه نان در آوردن را نداشتيد ؛ حالا ببين يك فرد تحصيل كرده نمي داند آن روز نظام اجتماعي ماركده و كشاورزي آن ارباب – رعيتي بود ، جاده ارتباطي نبود ، ماشين نبود تا از آن سر دنيا آرد يا گندم بياورند ، ما خودمان توليد مي كرديم و با ته مانده از جلوي ارباب زندگي بخور و نميري داشتيم ولي حالا كه جوان ادعا مي كند داراي رزق و روزي فراوان است آرد و گندمش از آمريكا و تخم مرغش از شهر مي آيد. شما ببينيد آدم عاقل ابتدا مي انديشد بعد سخن مي گويد ولي اين جوان درس خوانده نينديشيده سخن مي گويد.
موضوعي كه تمام مردم از جوان 18 ساله تا پيرمرد 70 ساله از آن ياد مي كردند و از آن رنج مي بردند و با افسوس و ناله و آه به آن اشاره مي كردند و آن را مادر و علت و علل تمام بدبختي هاي ماركده ايها مي دانستند دودستگي و نداشتن اتحاد بود. مردم اين را با ناله عنوان مي كردند و افسوس مي خوردند كه چرا بايد دودستگي باشد و در ميان مردم روستا كه تقريباً همه با هم اقوام هستند اتحاد و يگانگي و وحدت نباشد. معلوم بود كه تمام مردم از پير و جوان زيان اين دودستگي و عدم اتحاد را حس كرده اند و ديگر نمي خواهند كه دودستگي باشد چون مي گفتند كه اگر ما با هم مي بوديم و اتحاد داشتيم هم مي توانستيم زودتر مدرسه بسازيم و يا فرزندانمانم را دسته جمعي به شهر بفرستيم ولي متاسفانه عده اي نادان و فرصت طلب و خودخواه در ميان مردم ماركده پيدا شده است و آگاهانه و يا ناآگاهانه ميانه مردم را به هم مي زنند و عده اي هم به جان هم افتاده اند و مسئولان اداره ها هم كه بايستي كارهايي در اين روستا بكنند وقتي مي بينند كه ما به جان همديگر افتاده ايم و افراد نادان و خودخواه ، ما را به خود مشغول كرده اند و نيروهايمان به جاي سازندگي به تخريب يكديگر به كار گرفته مي شوند ، به ما اهميت نمي دادند. اينطور بود كه ما عقب مانديم ، ما در همه زمينه ها عقب مانديم در صورتي كه بايستي جلو مي بوديم. اين مقداري از موضوعهايي بود كه مردم به آن اشاره كردند ، موضوع هايي ديگر نيز وجود دارد كه انشاالله اگر عمري باقي بود در جزوه اي كه به نام تاريخچه فرهنگ ماركده خواهم نوشت ذكر خواهم كرد.
يك اشكال و نقص خيلي مهم كه اين تحقيق و نظر خواهي ما دارد كه بايستي در پايان به آن اشاره كنم ، اين است كه ما در اين تحقيق نصف جمعيت ماركده يعني زنان و دختران را ناديده گرفتيم و نظر آنها را جويا نشديم و فقط به نظرخواهي از پسران و مردان اكتفا كرده ايم و اين اشكال و نقص را مي پذيرم و با عرض تاسف مي گويم كه زنان در جامعه ماركده در فقر فرهنگ مضاعف قرار دارند و بنا به دلايل اجتماعي كه همه به آن واقف هستيم نظر خواهي از آنان صورت نگرفت.