به نظر من سادگی از نوع دهاتی اش، البته دهاتی های قدیم نه حالا، زیبا است حتی اگر از این سادگی دهاتی سوء استفاده بشود و کلاه هم سرآدم بگذارند و آدم ضرر هم بکند، از ارزشمندی سادگی نمیکاهد. البته ضرر نا خوشایند است کسی هم آن را دوست ندارد ولی اگر بتوان زرنگی را نقطه مقابل سادگی دهاتی قلمداد کرد سادگی دهاتی همچنان به نظر من زیبا، ارزشمند و نزدیک به اخلاق است. البته امروز، حداقل توی ده ما، که من کمی خبر دارم، از آن سادگی دهاتی گذشته اثری برجای نمانده. شاید بپرسید سادگی دهاتی چگونه رفتاری است؟ بخوانید.
قلعه شیخ، دهی بزرگ، سر راه دو شهر است. موقعیت جغرافیایی خوب این ده، باعث شده مهاجر پذیر باشد. مهاجرانش بیکاران از دهات دور دست و دور افتاده هستند که برای یافتن لقمه ی نانی و یا زندگی بهتری ناگزیر شدند ده خود را ترک کنند و قلعه شیخ را برای اقامت خود برگزینند تا در هیات کارگران فصلی و یا در شکل مطلوبش در هیات کارگر کارخانه ای بتوانند برای یافتن کار به دو تا شهر دسترسی داشته باشند.
جمعی از مهاجران به قلعه شیخ، محله ای در کنار قلعه شیخ بوجود آورد. هر یک از مهاجران تمام اندوخته و دار و ندار خود را به علاوه تقبل مقداری قرض و وام، تحویل دلالان می دادند و چند ده متر زمین خریداری و با نیروی بازوی خود خشت و گلی فراهم و آلونکی در زمین می ساختند و با زن و بچه خود در آن آلونک جای می گرفتند و با درآمد اندک کارگری روزگار سپری می کردند.
من هم یکی از این مهاجران بودم که به محله فقیرنشین قلعه ی شیخ کشانده شدم. بعد از چند سال اقامت، دکان لوله کشی محقری باز کردم و برای مردم فقیر محله، کارهای لوله کشی می کردم، اندک مزدی می گرفتم تا بتوانم با حقوق ماهیانه ی کار اصلی ام در کارخانه، قدری از رنج های زندگی را کم کنم.
در قلعه شیخ محله بزرگ دیگری بود ساکنان آن از بومیان قلعه شیخ بودند اغلب شان کشاورز بودند بسیاری هم در کنار کار کشاورزی، شغل و درآمد دیگری هم داشتند با اینکه در هیات روستایی می زیستند ولی زندگی خیلی بهتری از این مهاجران داشتند.
در کنار قلعه شیخ دو سه تا کارخانه ریسندگی و با فندگی هم بود که در حال کار بودند.
یکی از روزهای سال 61، مردی سوار بر دوچرخه به دکان لوله کشی من آمد و گفت: «یک لوله آب توی ساختمان کارخانه ریسندگی و بافندگی شکسته بیا درستش بکن.»
من این مرد را برای اولین بار می دیدمش، بعد فهمیدم؛ شب ها نگهبان و روزها پادو کارخانه است. من گفتم: کنار کارخانه دکان کوله کشی مجهز و معروف و مشهوری است که علاوه بر متصدی، چند نفر کارگر دارد چرا همان نزدیک به او نگفتی؟ و این همه راه اینجا آمدی؟ که گفت: «سرشان شلوغ است، کارشان زیاد است، این خرده کارها را قبول نمی کنند.» من هم ابزار کارم را برداشتم و همراه ایشان به کارخانه رفتم و لوله شکسته شده را ترمیم کردم. همان مرد نگهبان گفت: «مزدت چقدر می شود؟» گفتم: سی تومان. گفت: «سیتومان کم است!» گفتم: هرکجا کار می کردم همین مبلغ را می گرفتم. که گفت: «اینجا با خانه یک آدم معمولی فرق میکند اینجا کارخانه است، میترسی نداشته باشد؟ این همه ثروت و درآمد؟ اگر 100 تومان از کارخانه به طرف تو یِ کارگر بیاید چطور می شود؟ همراه من بیا برویم حسابداری تا مزدت را بگیرم بدهم ولی تو آنجا چیزی نگو من می گویم مزدش پنجاه تومان می شود.» با هم به حسابداری کارخانه رفتیم. مرد نگهبان به حسابدار کارخانه گفت: «لوله ساختمان شکسته بود ایشان درست کرده مزدش پنجاه تومان است بهش بپردازید.» مرد حسابدار هم مبلغ پنجاه تومان را روی فرم سند حسابداری نوشت و جلو من گذاشت و گفت: اسم و فامیلت را بنویس و امضا کن، و کشو میزش را بیرون کشید و مبلغ پنجاه تومان به من داد.
همان مرد نگهبان روزی دیگر آمد و گفت: «لوله خروجی یک تانک آب کارخانه شکسته بیا درستش کن.» دوباره رفتم و درستش کردم. مرد نگهبان باز پرسید: «مزدت چقدر می شود؟» که گفتم: پنجاه تومان. گفت: «چرا اینقدر نرخ تو پایین است؟» باز با هم توی حسابداری رفتیم و آنجا به حسابدار گفت: «مزد درست کردن لوله تانک صد تومان می شود بهش بپردازید.»
مرد نگهبان روز دیگری آمد و گفت: «دو تا دهانه حمام برای کارگرها ساخته شده بیا لوله کشی آب سرد و گرم و فاضلابشان را بکش و آبگرمکن و دستشویی را هم وصل کن.» کار انجام شد مزد پیشنهادی من به همان سیاق که در بیرون کار می کردم 1000 تومان بود که باز با تعجب مرد نگهبان کارخانه روبرو شد و گفت: «سه روز صبح تا شب اینجا کار کردی، 1000 تومان کم نیست؟» گفتم: نه. مزد من اینقدر هست. مرد نگهبان کارخانه اینبار دیگر من را همراه خود به اتاق حسابداری نبرد خودش 1500 تومان برایم آورد.
یک ماهی گذشت باز همان مرد نگهبان آمد و گفت: «دارم خانه می سازم بیا لوله کشی آب سرد و گرم آشپزخانه و حمامش را انجام بده.» رفتم کار را انجام دادم صورت حساب مزدم را نوشتم 400 تومان شد و بهش دادم. یک ماهی گذشت از پرداخت آن خبری نشد، دو ماه گذشت، سه ماه گذشت باز هم خبری نشد. روزی توی خیابان به مرد نگهبان کارخانه بر خوردم گفتم: لطف کن مزد من را بده، که گفت: «من مزدت را جلو جلو و بیشتر هم دادم آن وقت که از کارخانه دو برابر برایت مزد می گرفتم پس برای چی بود!؟ » آنجا بود که منِ دهاتی ساده، معنی زرنگی را فهمیدم.
در همان قلعه شیخ و توی همان محله فقیرنشین مهاجران، دوستی داشتم به نام اج که کمی از من جوان تر بود با دو تا برادرانش شرکتی به ثبت رسانده بودند و کارهای پیمانکاری ساختمانی می کردند.
من داستان زرنگی مرد پادو کارخانه ریسندگی و بافندگی را به این دوستم تعریف کردم و گفتم: تلقی اولیه من از این مرد پادو کارخانه این بود که؛ مرد مهربانی است چون می بیند مبالغ دست مزد من سطحش پایین است و من جوان تهی دستی هستم می خواهد از طریق انجام کار در کارخانه، به من کمکی کرده شود. آقای اج لبخندی زد و گفت: خیلی ساده هستی! اصلا مهربانی توی جامعه ی ما معنی ندارد همه به فکر منافع خودشان هستند حتی این آخوندها که دم از خدا و دین و مذهب و نماز و قیامت و امام و پیغمبر می زنند تمام این حرف ها برای این است که بستری فراهم کنند تا منافع شان تامین و تداوم یابد، این ها را بهش می گویند زرنگی. این شیوه های زرنگی توی جامعه ی ما عادیه عادیه و یک رویه است هرکس در محیط کار و زندگی خودش از این زرنگی ها دارد دلیل اینکه تو توی باغ نیستی، سادگی تو است.
دو سه روز بعد، صبح روزی، آقای اج به من گفت: امروز تا ظهر بیا همراه من، تا ببینی در جامعه چه می گذرد؟ ولی به یک شرط که هرچه دیدی چیزی نگویی و چیزی نپرسی؟ من به موقع اش خودم همه ی داستان را بهت خواهم گفت.
دو نفری سوار وانت پیکان او شدیم و رفتیم شهر، جلو یک مغازه لوازم خانگی ایستاد، یک دستگاه وسیله برقی خانگی خرید، وسیله خرید شده را توی وانت گذاشتیم. سپس توی یک محله مسکونی رفت، زنگ در خانه ای را زد، خانمی لای در را باز کرد. آقای اج گفت: لطفا در را باز کنید یک کارتن را توی خانه بگذاریم. دو نفری کارتن را گرفتیم از توی حیاط گذشتیم و توی ایوان خانه روی زمین گذاشتیم و به دم در برگشتیم. خانم خانه گفت: شما آقای؟ دوست من گفت: اج
دوستم آقای اج پشت فرمان وانت نشست من هم در کنارش به اداره رفتیم. آقای اج از جلو و من هم از پشت سر به اتاقی وارد شدیم. مرد کارمندی با ریش نسبتا سیاه و نه خیلی بلند ولی بالا پایینش زده شده و تسبیحی در دست داشت که دور انگشتان دستش پیچیده و پشت میز نشسته بود، سلام گفتیم، مرد کارمند بلند شد با ما دست داد احوال پرسی کرد و اشاره کرد که بنشینیم، نشستیم.
مرد کارمند رو به آقای اج گفت: ممنون، زحمت کشیدید. اون مسئله هم حلّه حلّه، اصلا نگران نباش. بعد چای آورده شد خوردیم و خداحافظی کردیم و آمدیم.
در بین راه برگشت، از دوستم آقای اج خواستم که موضوع را برایم بگوید، که گفت: چند روز قبل، از همین آقایی که امروز توی اداره با هم به خدمتش رسیدیم درخواست کردم ساخت و ساز ساختمان مدرسه فلانجا را به من واگذار کند، با توجه با آشنایی های قبلی که با هم داشتیم قول داد حتما برایم جور می کند در حین صحبتش هم گفت: دیروز با خانمم رفته بودیم فروشگاه می خواستیم لوازم خانگی… مارک … را بخریم که به خاطر کمبود پول نتوانستم بخرم، چقدر لوازم خانگی گران شده!؟ من فوری دریافتم که غیر مستقیم از من می خواهد این وسیله را برایش بخرم. من هم فوری گفتم: آره همه چیز گران شده، شما اصلا نگران خرید … نباش. با این جمله غیر مستقیم پیام دادم که من برایت می خرم. او هم که از من خیلی زرنگ تر است پیام من را گرفت و واگذاری ساخت ساختمان مدرسه را برایم درست کرد که دیدی گفت: آن موضوع حلّه حلّه.
آقای اج افزود اینها را بهش می گویند زرنگی که تو متاسفانه اصلا بلد نیستی اگر تو کمی شیوه های زرنگی را می دانستی وقتی لوله کشی خانه آن مرد پاکار کارخانه را انجام می دادی اصلا اسم مزد نمی آوردی، آن مرد هم کارهای زیادتری توی کارخانه برایت فراهم می کرد و تو می توانستی با زحمت کمتر پول بیشتری به دست آوری.
آقای اج افزود: من بازهم تاکید می کنم خیلی ساده هستی و فقط رویه ی ظاهری آدم ها را می بینی، آدم ها مانند مرغابی می مانند مرغابی را دیده ای؟ ما وقتی مرغابی را که روی آب شنا میکند می نگریم به نظر ما آرام است و به نظر می رسد هیچ حرکتی ندارد در عین حال به جلو هم می رود ولی همین مرغابی آرام دوتا پایش زیر آب شدید در حرکتند تا مرغابی بتواند روی آب شناور بماند و به جلو هم برود ولی ما چون حرکت پاهای مرغابی را نمی بینیم و فقط ظاهر آرام مرغابی را روی سطح آب می بینیم آن قضاوت ظاهری را درباره مرغابی می کنیم. آدم ها هم دقیقا مانند مرغابی شناور در آب هستند ظاهرشان را که می بینی ریشی دارند، تسبیحی در دست شان هست، ذکری می گویند، به مسجد برای نماز می روند، به مکه برای زیارت می روند، از عدالت و انصاف دم می زنند، خود را مومن و خدا ترس نشان می دهند، خود را ظاهرالصلاح وانمود می کنند و اگر لب بگشایند از مال دنیا به عنوان جیفه ی دنیوی نام می برند که برای شان همانند خاک زیرپا بی ارزش است ولی هریک از این ادم ها، علارغم ادعاهای شان، آن پشت و پسله ها و در تاریکی های پنهان از دید دیگران، که خود واقعی شان هستند، همین جیفه های دنیوی را به شیوه های مختلف از جیب دیگران بیرون می کشند و در جیب خود می گذارند؟
خواننده گرامی نظر شما درباره سادگی چیست؟ شما سادگی را ارزش می دانید یا حماقت؟ نظرتان درباره زرنگی چیست؟ آیا زرنگی را توانمندی و رفتاری اخلاقمند می دانید و یا نه آن را رفتاری مبتنی بر فریب و نیرنگ می شمارید ؟
محمدعلی شاهسون مارکده دی 1396