شیر زنِ تات
تات، نامی است که ترک زبانان منطقه، به فارس زبانان می دادند. این نام به هر فارس زبانی اطلاق نمی گردید بلکه به آدم هایی که از منطقه فارس زبانان آمده و ترکی نمی دانست گفته می شد. و بازمانده یادگار دورانی است که ترکان و مغولان به ایران آمدند و این اقوام این لفظ را به ایرانیان اطلاق می کردند و در نهایت یعنی ایرانی. در روستای مارکده چندین خانم به این نام نامیده می شدند و همه شان از روستای سه محله قدیم و رضوانشهر امروز به مردان مارکده ای شوهر کرده بودند. شیر زن تاتِ موضوعِ این مقاله، شادروان بانو حلیمه خاتون نام داشت.
نظام اجتماعی حاکم بر روستای ما تا سال های 1346-1347 که قانون اصلاحات ارضی در مارکده اجرا شد یک نظام ارباب رعیتی بود. و مردم ما رعیت بودند. رعیت یعنی چه؟ رعیت واژه ای است عربی که به زبان ما راه یافته است. ریشه این کلمه رعی است به معنی چریدن، چراندن. رعیت به آدمی روستایی اطلاق می گردید که در نظام ارباب رعیتی، زمین برای کشت نداشت و روی زمین ارباب کار می کرد و بهره ای ناچیز از محصول می برد. جمع رعیت را، رعایا می گفتند. اسم فاعل این کلمه می شود، راعی. یعنی چوپان. نتیجه منطقی این نام ها، این می شود که؛ ارباب، چوپان است و مردم هم گوسفند و یا چرنده.
ارباب چیست و کیست؟ ارباب جمع رب است و رب یعنی خدا. ارباب یعنی رئیس، بزرگ، سرور، و در زبان عامه مردم، بیشتر صاحب و مالک زمین و آبادی معنی می داد. نظام ارباب و رعیتی سیستم و نظامی است مبتنی بر بهره کشی ارباب از رعیت. و ارباب به آدمی اطلاق می شد که مقدار زیادی زمین و آب داشت، خود هیچ کار نمی کرد بلکه تعداد زیادی رعیت داشت که بنا بر دستور و خواست ارباب روی زمین کشت و کار می کردند. وقتی محصول بدست می آمد قسمتی ناچیز سهمیه رعیت داده می شد و بقیه را ارباب می برد. ارباب در شهر زندگی می کرد و صرفا تابستان ها هر از چند روزی شخصا به منظور سرکشی زمین هایش به روستا می آمد. ارباب صاحب، مالک و همه کاره روستا بود او بود که تصمیم می گرفت چه کشت شود، زمین در دست چه کسی باشد، چه کسی کدخدای روستا باشد. کدخدای روستا را ارباب با نوشتن نامه ای، به عنوان نماینده ارباب در روستا تعیین می نمود. علاوه برکدخدا، یک نفر دیگر بنام ضابط هم از شهر به عنوان مامور، نماینده ویژه و چشم و گوش ارباب به روستا فرستاده می شد تا ضمن مراقبت و نظارت بر کارهای کدخدا، مواظب تک تک کشاورزان هم باشد که مبادا به محصول، و یا به قول آن روز عوائد ارباب آسیبی برسد.
ارباب رعیت ها را غیر مستقیم بردگان خود می دانست در واقع همین گونه هم بود لذا می بینیم برای کارهای شخصی خود از نیروی کار رعیت ها به رایگان استفاده می برد و یا اگر مزدی هم می دهد ناچیز است و مزد کار اجباری است.
اربابان اولیه در مارکده خان های بختیاری بودند آنها خیلی عریان روستائیان را به بیگاری می گرفتند نمونه آن را در ساخت قلعه اربابی بن در تاریخچه روستا خواندید. ولی وقتی صدای ظلم ها و ستم های عریان خان های بختیاری به مرکز رسید، رضا شاه پهلوی دستور داد که خان بختیاری مالک نباشد و اجبارا ملک ها را به شهری ها بفروشند. بمانیان نامی از مردم اصفهان که کاروانسرا دار بود زمین های مارکده را خرید. بمانیان سه ویژگی اصلی داشت و از آن ها سود می برد.
نخستین ویژگی او، خست او بود. رعیت را به کار می گرفت مزد او را یا دیر می داد یا کم می داد و یا اصلا نمی داد. برای نمونه جوی ها را سیل می برد و بمانیان به کدخدا دستور می داد؛ رعایا را جمع کن و جوی را از نو بساز وقتی به ده آمدم شخصا مزد رعیت را خواهم داد. کدخدا هم، چنین می کرد. پس از انجام کار، کدخدا ادعای مزد وعده داده شده را می نمود. بمانیان با یک یادداشت کدخدا را برکنار و دیگری را عنوان کدخدایی می داد. آنگاه مقداری ارزن مانده در انبارهای اصفهان را خریداری و برای مزد رعیت ها به روستا می فرستاد.
این نامه که درتاریخ 14/12/1323 توسط بمانیان به کدخدای روستا نوشته شده را با هم می خوانیم تا بیشتر به عمق رابطه بین ارباب و رعیت پی ببریم. « این نامه توسط … رسیده رعایا را نمی دانم کیست که تحریک نموده که این کاغذ را نوشته و امضا نموده اند که عمل جوی را تا این حد بیایید و تصفیه کنید خلاصه ببینید محرک چه کسی بوده که باعث نوشتن این کاغذ شده و شخصا آن را معرفی کنید تا تکلیف او را معلوم کنم. در ضمن به رعایا بگویید که حکایت سالی که می خواستیم خندق را درست کنیم نشود جوی را باید تمام کنید به مارکده خواهم آمد و بازدید کنم هرکس کار کرده اجرت او را می دهم و هرکدام هم کوتاهی نمودند در کار جوی یا نکردند از او نوشته بگیرید که؛ من برای کار جوی نمی آیم. و به دیگری محول کنید و نوشته او را به شهر بفرستید تا تکلیف او را معلوم کنم».
تحریک کننده رعایا به جز خود کدخدا نمی توانست کس دیگری باشد این را از متن نامه تهدید آمیزی که در تاریخ 22/3/1327 خطاب به کدخدا نوشته می توان فهمید. « بطوریکه مسموع و معلوم می شود شما بر خلاف انتظار اینجانب و بر خلاف وظیفه نمک خوارگی و موافقت های اینجانب با شما در آنجا مشغول تحریک زارعین بر علیه اینجانب و دلیر بازی و بعضی عملیات دیگر که بر خلاف مصالح آبادی و عوائد مالکانه است می باشید اینک بدینوسیله تذکرا گوشزد می نمایم اینجانب نظر اذیت و آزار نسبت به زیر دستان و زارعین را نداشته و ندارم یا گاهی اوقات مجبور خواهم شد شما خوب است وضعیت عباس صادق آبادی را در نظر بگیرید که اکنون یک نفر رعیت باید برود و خرمن او را تقسیم نماید برزگری کند و با او هم چون یک نفر رعیت پست رفتار کند این نتیجه خود رایی و حرف نشنیدن ایشان است که می بینید خوب است شما دست از اینگونه عملیات بردارید چنانچه مجددا به این گونه عملیات خود ادامه دهید اینجانب مجبور خواهم شد دستور دهم زراعت شما را بگیرند و بعضی اقدامات دیگر بر علیه شما بنمایم که مجبور شوید ترک آبادی را بنمایید»
ویژگی دیگر بمانیان گوشی یادهان بین بودن او بود هرگاه فردی نزد او می رفت و مثلا از کدخدا و یا یک کشاورز بدگویی می کرد می دیدی طی نامه ای کدخدا را عزل می کرد و یا دستور می داد زمین از فلان رعیت گرفته شود. برای نمونه این نامه بمانیان را که در تاریخ 7/6/1338 خطاب به کدخدا نوشته با هم می خوانیم. « باغات چم بالا را قدغن بگیرید کسی نرود خرابی کند چند نفر از رعایا که در امورات زراعتی سهل انگاری کرده اند به شرح زیر از آن ها جلوگیری کنید که در زراعت خود هیچ گونه مداخله نکنند. ( اسامی 9 نفر از مردم در زیر نامه )
ویژگی سوم او چسباندن خود به مسائل مذهبی و تقدس نمایی او بود. به مارکده که می آمد یک عبایی روی دوشش می انداخت و مردم ما هم که عقل شان به چشم شان است و عبا را که تکه پارچه ای بیش نیست با عین مقدسات یکی می پنداشتند و متاسفانه هنوز هم این گونه پنداری دارند، این مقدس نمایی و مقدس مآبی اش توانسته بود با سوء استفاده از مذهب، خدا، مقدسات و باورهای مردم همه را بترساند که بمانیان مردی مومن و مسلمان است پس اموال او هم مال مسلمان است اگر خیانتی به این اموال شود حرام است و به جهنم خواهیم رفت. از همین ترفند در هنگام اجرای قانون اصلاحات ارضی سود برد و با عنوان این که اصلاحات ارضی حرام است بجای این که زمین ها فروش شوند تقسیم شدند و در تقسیم هم بجای اینکه دو سهم رعیت ببرد و یک سهم ارباب، زمین ها 3 به 2 تقسیم شد. گفتیم یکی از کارهای ارباب بیگاری کشیدن از رعیت ها بود ارباب برای ساخت خانه از رعیت ها بیگاری می گرفت. برای نمونه این نامه که در تاریخ 28/1/1326 خطاب به کدخدا نوشته شده را بخوانید. « موضوعی که خیلی مورد توجه است و باید کاملا مراقبت و مواظبت نمایید و در انجام آن فوری اقدام نمایید این است که چوب های بریده شده بوسیله هرکس که می دانید رعایا و غیره حمل به پل زمان خان نمایید در موقع حمل هم بوسیله تلیفون یا قاصد اطلاع دهید تا ماشین بفرستم پای پل زمانخان حمل شهر نمایند اجرت حمل از مارکده روی آب پای پل نقدا تقدیم کارگر می نمایم دیگر در موضوع حمل چوب ها سفارش نمی کنم البته فوری اقدام نمایید سه دانه طناب برای حمل چوب ها بوسیله حسن آقا ناطور فرستادم تحویل بگیرید برای حمل چوب ها که دیگر عذری نباشد ».
در یکی از سال های دهه 30 ارباب بمانیان روستای کریزگان را خریداری می کند و گویا از محل و موقعیت آنجا خوشش می آید و می خواهد که ساختمان اربابی مجللی در آنجا بسازد. تیر چوب کبوده در آن منطقه نبوده و تصمیم می گیرد که چوب های ساختمان را از مارکده ببرد. آن روزها هم تیرهای کبوده اربابی صرفا در مزرعه چم بالا قرار داشت و به صورت تک درختان کبوده در بالا و پایین باغ ها خود رو می رویید و بزرگ می شد. کبوده ها به دستور ارباب قطع و به قطعه های 4 متری بریده، پوست گیری و آماده حمل می شوند. بمانیان از اصفهان درشکه می فرستد تا چوب ها را از مارکده به کریزگان حمل کنند. از آنجایی که منطقه دارای شیب و سربالایی های تند هست و جاده مناسبی هم نبود درشگه کارآیی ندارد لذا با یک محاسبه دستور می دهد که رعیت ها به ازائه هر حبه ای 4 عدد تیر کبوده را با خر خود حمل و در کریزگان تحویل دهند و مزد خود را دریافت نمایند. دستور توسط عزیزالله صفایی، مشهور به عزیز ریزی، به کدخدا ابلاغ می گردد و در دستور قید می شود هر کشاورزی که سرپیچی کند در پاییز زمین اربابی را باید رها کند. خود عزیز ریزی مامور بسیج رعیت ها می گردد بدین جهت خانه به خانه می رود، رعیت ها را تهدید به گرفتن زمین اربابی شان می کند، و می خواهد که هرچه زودتر اقدام کنند. اوامر ارباب اجرا می شود و هر رعیتی با کمک پسر، برادر، و یا … چوب ها را بار می کنند و می برند. ( عزیز ریزی فردی بی عاطفه و ستمکاری بود عمری در خدمت بمانیان بود سرنوشت غمباری داشت در صورت باقی بودن عمر، داستان او را هم خواهم نوشت )
مش حسینعلی از طایفه ابوالحسنی ها رعیت ارباب و همسر شادروان حلیمه خاتون تات است. پسر و برادر ندارد، خرش هم قچاق و توانمند نیست. لذا بردن چوب ها برایش سخت است. نمی داند چکار کند، نزد کدخدا می آید و درخواست معافیت می نماید، عزیز ریزی دخالت می کند و می گوید: اگر نمی توانی؟ زمین ارباب را باید پاییز رها کنی. کدخدا می گوید: دستور ارباب است من کاری نمی توانم بکنم با یک نفر دیگر همآهنگ کن دو نفری به کمک هم در دو نوبت تیرها را ببرید. و یا از یکی خوش نشین ها کمک بگیر. مش حسینعلی، این مرد ساده و بی آلایش هرچه فکر می کند به چه کسی رو بزند، عقلش بجایی قد نمی دهد، نا امید به خانه می آید و مایوسانه با مش حلیمه زن مهربان خود مشورت می کند. خود بیشتر مایل بوده زمین اربابی را در پاییز رها کند، تا از شر بمانیان خلاص گردد. ولی مش حلیمه به همسر خود نهیب می زند که؛ اگر زمین را رها کنیم دو من بار از کجا بیاوریم بخوریم؟ بلند شو! بلند شو! من هم همپای تو کمک می کنم و تیرها را می بریم. علاوه بر این که مزدمان را می گیریم زمین را هم خواهیم داشت. نهیب زن بارقه امیدی در ذهن مش حسینعلی ایجاد می کند، خر را پالان می کند و 4 عدد تیرکبوده به دو طرف حیوان می بندند و هر یک ته چوب ها را می گیرند و همراه حیوان به سمت روستای کریزگان به راه می افتند. مش حلیمه در راه طرح رسوایی بمانیان را در ذهنش می ریزد و با خود می گوید: حال که ارباب زور می گوید و ستم می کند و از ما بیگاری می کشد من هم باید ظلم او را آشکار و رسوایش کنم. در 200 – 300 متری کریزگان به دستور مش حلیمه یکی از تیرها را از روی خر بر داشته و دو سر تیر را روی دوش خود و شوهرش مش حسینعلی قرار می دهد و همراه خر و سه عدد تیر کبوده دیگر وارد روستا می شود. روستائیان در پشت بام ها ایستاده اند و حمل تیر توسط رعیت های مارکده ای را تماشا می کنند. بمانیان عبا را بر دوش انداخته همراه میهمانمان خود در ساختمان اربابی ایستاده و بردگان خود را می نگرد. وقتی می بینند تیری بر روی دوش زن و مردی حمل می شود، فکر می کنند این تیر از مارکده تا کریزگان به همین شیوه آورده شده، نظر همه نسبت به بمانیان تغییر و او را اربابی ظالم و ستمکار می شمارند بویژه میهمانان ارباب این دستور او را که از مارکده، راه دور تیر به آنجا آورده شود، بخصوص این که تیر بر دوش زن برای ساختمان ارباب حمل شود را یک دستور ظالمانه می پندارند و او را سرزنش می کنند. گفته می شود عذاب وجدان بر ارباب بمانیان چیره شده و دیگر نتوانست کار ساختمان را ادامه دهد. ساختمان و املاک خود را در کریزگان فروخت و رفت.
محمدعلی شاهسون مارکده 10/7/87