در سال های پایانی قرن قبل، فردی بنام قربانعلی فرزند چراغلی در روستای صادق آباد می زیسته است. او در زبان محلی به قربی چیراغ مشهور بود.
گفته می شود چراغعلی پدر قربانعلی از آپونه به صادق آباد می آید و قربی در صادق آباد بزرگ و قوی هیکل می شود به گونه ای که بعضی به کنایه او را «قول بی چیراغ» می نامند. می گویند وال وال حرف می زده است. یعنی حرف ها را خیلی کشیده بیان می کرده. می گویند از همان بچگی اقدام به دزدی های کوچک می کند مثلا؛ دزدیدن مرغی و سر بریدن و کباب کردن و خوردن آن، بعد دزدیدن گوسفند و سر بریدن و کباب کردن و خوردن، چیدن میوه های باغی، بردن محصول کسی. برای نمونه؛ می گویند؛ پیر زنی بوده با دو بچه یتیم، بزی چاق داشته است. قربی بز او را می دزدد و در مزرعه کریز چای سربریده و با دوستانش کباب درست می کند و می خورد. پیر زن شکایت به کدخدا می برد و کدخدا در تعقیبش، هنگام خوردن کباب در مزرعه ی کریزچای او را یافته و از باب نصیحت می گوید:
قربی قدری انصاف داشته باش! مگر این چهار خانوار صادق آبادی چقدر ثروت دارند که تو می خواهی با دور و بری هایت از دست رنج آن ها بِچَری؟! چگونه وجدانت قبول کرد تنها بُز این پیر زن را بخوری؟! تو که صادق آبادی هستی، لااقل از روستای خودت دزدی نکن و … قربی در حالی که با خون سردی کباب می خورده در پاسخ می گوید:
صادق آباد قلمرو من است هرکه نمی خواهد می تواند از اینجا برود! قربی کم کم که بزرگ می شود، چند نفر را هم دور خود جمع می کند و خود را خان می نامد. دزدی های او در آغاز کارش، بیشتر از مردم فقیر بوده است ولی کم کم ملاحظه هیچ کس را در روستا نمی کند هرکه گوسفند چاقی داشته آن را می دزدیده، در هر باغی میوه ای خوب بوده آن را می چیده. هرکه در خانه محصول، خوار و بار و مواد غذایی داشته آن را می برده است. کم کم سر راه بر مسافران محلی می گرفته و راهداری مطالبه می کرده.
بزرگان روستا در یک جلسه مشورتی تصمیم می گیرند برای آرام کردن قربی به او زن دهند تا بلکه دارای زن و بچه که شد دست از دزدی بردارد. کدخدا صفرعلی دختری از دختران روستا را برای او در نظر می گیرد از آن جایی که قربی خود چیزی نداشته است با کمک گرفتن از دیگر ثروتمندان روستا، خانه ای برای او فراهم و جشن عروسی برگزار و قربی دارای خانواده و زندگی می گردد.
زن گرفتن قربی به گونه ای دیگر هم بیان می شود می گویند: قربی عاشق دختر یکی از ثروتمندان روستا می شود. پدر دختر با این وصلت راضی نبوده است ولی قربی با تهدید، پدر دختر را راضی، و با آن دختر ازدواج می کند بعد از ازدواج، پدر دختر فوت می کند و ثروت به یگانه فرزند که همان دختر باشد می رسد و قربی صاحب خانه و مایملک می گردد. کم کم قدرت و قلمرو قربی بیشتر می شود و از آنجایی که خانه قربی در کنار روستا بوده هر شب یک نفر هم نگهبان داشته است. زن دادن و یا زن گرفتن تغییری در رفتار قربی ایجاد نمی کند.
قربی در روستا عرصه کار و زندگی را بر همه ولی بیشتر بر دو طایفه ی عرب نژاد بسیار تنگ می کند. یکی چهار برادر عرب نژادی که از چمگاو به صادق آباد آمده اند و از میان آن ها، چنان عرصه زندگی را بر عیدی نام تنگ می نماید که وی نا گزیر به مارکده کوچ می کند تا بتواند زندگی خود را تداوم بخشد. و دیگری عرب نژادان عشایر که از قلعه عرب و سزاغ به صادق آباد آمده اند و از میان آن ها بویژه بر کدخدا صفرعلی. ولی کدخدا می ماند و مقاومت می کند و سر انجام با اتحاد و کمک بزرگان وقت روستا قربی را می کشند.
درباره علت ضدیت قربی با عیدی چیزی بیان نمی گردد. ولی ریشه مخالفت قربی با کدخدا صفرعلی را دو موضوع می دانند. یکی این که از همان بچگی که قربی دزدی می کرده، مال باخته گان شکایت نزد کدخدا می برده و کدخدا قربی را امر و نهی، سرزنش، توبیخ، جریمه، تهدید و تنبیه می نموده و این برای قربی خوشایند نبوده است، دیگری داستان افسانه مانندی است. می گویند؛
پدر قربی زود هنگام می میرد مادر قربی برادری در محل دیگری داشته است. گویا برادر یک جفت گوشواره طلا برای خواهر خود خریده و می فرستد. روزی زندگی قربی و مادرش سخت می شود و قربی گوشواره های مادرش را نزد کدخدا صفرعلی برای مدتی معین به امانت می سپارد و بهای آن را خوار و بار می گیرد و در همان سال از روی فقر و ناداری مسئولیت چرانیدن کرفه گوسفندان (کرپه چی) صادق آباد را به عهده می گیرد. و بعد از مدتی خوار و بار قرض گرفته شده را فراهم و به کدخدا صفرعلی باز می گرداند. چون زمان قرارداد امانت گذشته بوده کدخدا نخست با این استدلال که از زمان تعیین شده قرارداد مان مدتی گذشته، از باز پس دادن گوشواره ها خود داری ولی با اصرار قربی آن ها را باز می گرداند ولی قربی احساس می کند که گوشواره ها عوض شده اند موضوع به کدخدا صفرعلی گفته می شود ولی او تاکید می کند گوشواره ها همان هایی هستند که به امانت گذاشته شده اند. می گویند این موضوع باعث می شود که قربی علاوه بر آن ناراحتی های قبلی کینه کدخدا صفرعلی را بیشتر بر دل بگیرد. و از این تاریخ به بعد بیشتر از همه به او آسیب می زده است. مثلا گوسفند و محصول بیشتری از او می دزدیده، بره اش را سر می بریده و …
می گویند قربی حدود 10 نفر حامی داشته و علاوه بر دزدی های محلی، با چند نفر از دزدان آپونه ای که در سطح منطقه دزدی می کرده اند هم، همکاری می نموده، سر راه را بر مسافران می بسته و مبالغی به عنوان راهداری می گرفته، و از مردم صادق آباد چیزی بنام سرانه مالیات مطالبه می نموده است.
قربی با دزدی هایش امنیت مردم را سلب کرده بود و مردم در صدد فرصت بودند تا شرّ او را از سر خود کوتاه کنند در این حین خبر می رسد که گروهی ماموران دولت وقت ( احتمالا ماموران نصیر خان بختیاری ملقب به سردار جنگ، حاکم وقت اصفهان که در تعقیب رضا جوزانی پیرامون تیران چند روزی افراد رضا جوزانی را محاصره کرده بوده اند سال 1297) برای سرکوب یاغیان در تیران هستند.
کدخدا صفرعلی نامه ای می نویسد و از ماموران برای کم کردن مزاحمت قربی کمک می خواهد. 4 نفر مامور همراه بلد چی شبانه به صادق آباد می آیند نگهبان خانه قربی متوجه ورود اسب سواران می شود و بدان سمت شلیک میکند و ماموران خانه قربی را زیر گلوله می گیرند. قربی و یارانش فرار می کنند. صبح روز بعد دو نفر از یاران قربی که در زیر پوشال های چلتوک مخفی شده بودند دستگیر و به همراه ماموران برده می شوند بعد گفته می شود که قربی شبانه به بن گریخته است. ماموران دولتی حکمی به کدخدا می دهند که اگر توانستید قربی را زنده دستگیر و به پاسگاه بفرستید و اگر نه، او را بکشید خون بها ندارد و خبر کشته شدن او را به پاسگاه اطلاع دهید.
بعد از چند روز خبر می رسد که قربی از بن به طرف صادق آباد می آید. بزرگان صادق آباد در خانه ی کدخدا صفرعلی جلسه مشورتی برگزار می کنند تا ببینند حال که قربی وارد روستا شد با او چگونه مقابله کنند؟ که باتفاق آرا توافق می کنند نخست او را نصیحت کنند و از او قول بگیرند که دیگر دزدی نکند و مانند بقیه زندگی عادی داشته باشد اگر قبول نکرد او را بکشند. و هر یک از حاضران، چوبی همراه خود در اتاق جلسه برای مقابله با قربی فراهم می نمایند. قربی این را خوب می دانسته که دعوت و باز شدن پای ماموران به صادق آباد کار کدخدا صفرعلی بوده بدین جهت برای کشتن او به سمت صادق آباد حرکت می کند.
وقتی ازصحرای یاسو چای از سینه کش روبروی صادق آباد پایین می آمده باصدای بلند فحاشی و کدخدا را تهدید به مرگ می نموده و پس از عبور از رودخانه، مستقیم وارد خانه ی کدخدا می گردد و می پرسیده؛ صفر کجاست تا یک گلوله خرجش کنم؟ او را به اتاقی راهنمایی می کنند که چند نفر از بزرگان روستا با چوب در اتاق نشسته بودند و خود کدخدا از ترس در پشت در، در قسمت تاریک اتاق قرار داشته، قربی در آستانه در اتاق قرار می گیرد و می گوید صفر کجاست؟ تا یک گلوله خرجش کنم؟ و تفنگ خود را نشانه می رود. یکی از پیران جلسه جلو می آید و قربی را نصیحت می نماید و از او درخواست می کند که تفنگش را در کناری بگذارد و به گفت و گو بنشیند. تا راهی برای زیست مسالمت آمیز بیابند. ولی قربی اعتنایی به او نمی کند و دعوت او را رد می کند و اصرار بر کشتن صفرعلی دارد. کدخدا که جان خود را در خطر می بیند از قسمت تاریک اتاق زیر تفنگ قربی می زند و نفر دیگری پای او را می گیرد و به زمین زده می شود و چند نفری به او حمله و به شدت او را می زنند قربی وقتی تفنگ را از دست می دهد چاقویی از جیب در می آورد یکی از حاضران با چوب روی دستش می زند و چاقو روی زمین می افتد به دستور کدخدا در حیاط خانه بسته می شود تا هوا داران احتمالی به کمکش نیایند قربی را کشان کشان از اتاق بیرون آورده و در حیاط خانه می اندازند و مردان کِشَنده دور او حلقه می زنند.
یکی از زنان روستا که گوسفندانش توسط قربی دزدیده شده روی پشت بام شاهد این رویداد بوده فریاد می زند تا مطمئن نشدید که مرده، رهایش نکنید زیرا او چند تا جان دارد. زنِ قربی با خبر می شود به روی پشت بام نزدیک می آید و شیون و زاری می کند. لحظه ای بعد قربی چشمانش را کمی باز می کند و با صدایی لرزان به کدخدا می گوید؛ کار خودت را کردی! اطرافیان با چوب می زنند تا قربی می میرد. یک روز جسد در حیاط افتاده بوده و مردم می آمده و جسد را می دیده اند می گویند یک نفر که از قربی خشم بسیار داشته به جسد او چوب می زده سپس او را کشان کشان در کنار زمین کنده شده ای (کندال) قرار می دهند و از قسمت بالا زمین و دیوار و روی او خراب می کنند چون مردم بر این باور بودند که چنین فردی شایستگی ندارد که به رسم مسلمانان کفن و دفن گردد.
یکی دو روز بعد، چند نفر از خانواده آخوند های روستای یاسو چای که گویا نسبت فامیلی با قربی داشته اند جنازه قربی را از زیر هوار بیرون می آورند و در یاسو چای شسته و کفن و دفن می نمایند.
فردای کشته شدن قربی تفنگ و چاقوی او طی نامه ای با مهر کدخدا صفرعلی حاوی خبر کشتن قربی توسط پیکی به پاسگاه تیران ارسال می گردد و فرمانده پاسگاه در پاسخ نامه دستور می دهد کسی حق خون خواهی ندارد اگر کسی خواست مزاحم کشندگان قربی شود اطلاع دهید تا تنبیه گردند.
محمدعلی شاهسون مارکده