هوره، نام روستایی نسبتا بزرگی است که امروز مرکز دهستان است. بنوشته دهخدا : هوره دهی است از بخش حومه شهرستان شهرکرد، دارای 1142 تن سکنه، آب آن از قنات و زاینده رود و محصول عمده اش کشمش، بادام، برنج و انگور است.
وقتی گذشته روستاهای منطقه را بررسی می کنیم می بینیم گفته می شود؛ همه ی زمین های کشاورزی این منطقه مال مردم هوره بوده که خریداری شده است. پیر مردان داستان افسانه مانندی راجع به محدوده مالکیت مردمان گذشته هوره بیان می کنند که شنیدنش خالی از لطف نیست. گفته می شود سالیان بسیار دور که روستاهای این منطقه وجود نداشته هوره تنها روستای منطقه بوده است از طرف حکومت وقت به هوره می آیند تا محدوده مالکیت آن را تعیین نمایند قرار می گردد یک نفر از سران آن روز هوره سوار بر اسبش گردد و یک محیطی را که خودش می خواهد، با اسب دور بزند و شب به هوره بر گردد آنگاه آن محدوده از آنِ هوره باشد. آن سوار کار هوره ای سوار بر اسبش شده و مقداری از موسی آباد و از سینه کوه پر پر به قراقوش و از سمت جنوب رود خانه و از طرف شهرگان به هوره بر می گردد این محیط محدوده هوره می شود. بعدها که قرار می شود صدی دو از محصولات کشاورزی گرفته شود مدتی اسکندر هوره ای مباشر دولتی بود از قراقوش به پایین محصولات را به هوره جمع می نمود و از آنجا به شهرکرد می بردند.
در تاریخ 12/11/1375 با شادروان حسن بهارلو در منزل ایشان در هوره گفتگو می کردم. اولین سؤالم این بود که؛ هوره یعنی چه؟ که گفت: به علت این که محل روستای هوره گود بوده گویا به زبان عرب محل گود را هور می گویند بدین جهت اینجا را هوره گفته اند. در آن ساعت فرهنگ نامه عربی و فارسی در دسترس نداشتم تا صحت و سقم این گفته را بیابم ولی وقتی که مراجع کردم دیدم چنین نیست.
هور، یک واژه اصیل پارسی است و یکی از نام های آفتاب است و همان هور تبدیل به خور، و خورشید شده است. فردوسی بزرگ می گوید
خداوند ماه و خداوند هور خداوند روز و خداوند زور
به نیروی یزدان که او داد زور بلند آفریننده ماه و هور
و سعدی می گوید:
بتابد بسی ماه و پروین و هور که سر بر نداری ز بالین گور
نور گیتی فروز چشمه هور زشت باشد به چشم موشک کور
و نظامی گوید:
سروش درفشان چو تابنده هور ز وسواس دیو فریبنده دور
باد تا بر سپهر تابد هور دوستت دوست کام و دشمن کور
حال که معنی هور برایمان هویدا شد شاید بتوان این نتیجه را گرفت که نام روستای هوره یک نسبت و رابطه ای با خورشید خانم عالم تاب دارد اگر نیک به موقعیت جغرافیایی روستای هوره بنگریم این رابطه را می توان دید یعنی در می یابیم که محل روستای هوره آفتاب رو است و صبح هنگام که خورشید امروز یا هور و خور قدیم از پشتِ کوه بالا می آید بر همه ی محل پرتو افشانی می کند و زمین و آنچه در آنجا هست را گرم می کند، احتمال دارد به خاطر تابش همین پرتوهای خورشید نام محل را هوره گذاشته باشند یعنی محلی که تابش خورشید در آن زیاد است همان آفتاب رو و یا برآفتاب و یا گونئی خودمان.
بعد پرسیدم؛ هوره چند سال قدمت دارد؟ آقای بهارلو گفت:
از اولین سال هایی که اولین گروه به اینجا آمده اند حدود 400 سال می گذرد. اولین گروه از ایل قشقایی به این محل آمده اند. این گروه، نخست در محلی بنام « اینجیل لی درسی » که به اختصار – انجیل لی گفته می شده – در قسمت شمال رود خانه رو بروی هوره فعلی اتراق می نمایند. بدین جهت این محل را اینجیل لی می نامند که گویا درختان انجیر در این دره بوده است این گروه حدود 4-5 خانوار و با هم اقوام بوده اند و بعد که به هوره آمدند به چند طایفه تقسیم می شوند. طایفه ی مردان قلی ( مردان قولو ) طایفه ایمان وردی، و طایفه عبدالعلی ( عبدالعلی لر ) بزرگ و رئیس این گروه که در اینجیل لی بوده اند فردی بنام اسماعیل خان بوده است.
یک گروه دیگر از همین ایل قشقایی در صحرای صادق آباد در مزرعه ی سزاغ ساکن بوده اند رئیس این گروه فردی بنام نبی بگ بوده است گویا نبی بگ نظامی بوده آن روزها به نظامیان، بگ و یا یک درجه دیگری بوده بنام سلطان می گفته اند و به نبی، نبی بگ سلطان خطاب می شده است. خواهر نبی بگ همسر اسماعیل خان رئیس گروه ساکن در اینجیل لی بوده است.
گروهی دیگر از همین ایلیاتی و یا عشایر در نزدیک محل فعلی هوره ساکن بوده اند که آثار خرابه های آن ها هنوز باقی است این گروه به علت درگیری با افراد ساکن اینجیل لی نتوانستند اینجا بمانند و دسته جمعی کوچ کرده و به روستای هرچگان رفته اند که به آن ها هرچگان لی لر می گفتند. می گویند بین گروهی که بعد ها بنام هرچگان لی لر معروف شدند با گروهی که اینجیل لی لر نامیده می شدند اختلاف بود یک شب عده ای از هرچگان لی لر به عنوان مهمان به خانه اسماعیل خان در اینجیل لی می روند و قصد داشته اند یک آسیب و بد نامی خانوادگی به این گروه وارد کنند گویا زن اسماعیل خان بسیار زیبا بوده است و می خواهند به او تعرض نمایند و زن این موضوع را زود تر می فهمد و شبانه از خانه بیرون می رود تا به دست آن ها نیفتد و از دره اینجیل لی بالا می رود و یک وقت صدای سم اسب می شنود در کنار سنگی مخفی می گردد وقتی سواران به نزدیک مخفی گاه زن اسماعیل خان می رسند زن از صدای سواران، برادر خود نبی بگ را می شناسد و از صداها می فهمد سواران دیگر اقوام ساکن سزاغ صادق آباد اند. زن اسماعیل خان از پشت سنگ بیرون می آید و برادر را صدا می زند و واقعه را به آن ها می گوید. آن ها برنامه ریزی شده به خانه اسماعیل خان می آیند و با یک حمله غافل گیر کننده افراد هرچگان لی لر را از خانه بیرون شان می کنند. افراد هرچگان لی لر از آن تاریخ به بعد این محل را برای خود امن و مناسب نمی بینند و دسته جمعی کوچ می کنند و به هرچگان می روند. اسماعیل خان از نبی بگ هم می خواهد به محل اینجیل لی کوچ کند تا عده شان زیاد شود و بتوانند در هنگام نا امنی از خود دفاع کنند. نبی بگ به اسماعیل خان می پیوندد. بعد متوجه می شوند محل دره اینجیل لی به علت کم عرض بودن و شیب زیاد، محل مناسبی برای سکونت نیست و به محل فعلی هوره کوچ می کنند و کم کم علاوه بر دامداری به کار کشاورزی علاقه مند می شوند و جویی احداث می کنند و کار کشاورزی رونق می گیرد نخست یک محلی در قسمت پایین هوره را آباد کرده و گویا باغ احداث می کنند که اشاقه باغ نامیده می شود و امروزه هم به همین نام معروف است و یکی از باغ های قدیمی هوره است.
یک گروه دیگر از روستایی نزدیک نجف آباد بنام برمچه به اینجا می آیند کار و حرفه ی این ها بیشتر آخوندی و ملایی و سواد دار بوده اند این گروه بنام سارو خلج معروف می گردند.
گروه چهارمی از طرف قم به این محل می آیند که به گروه حسین جانلو معروف می شوند این گروه هم عشایر بوده اند گویا قبل از این که به محل هوره بیایند در قسمت های پایین تر و لنجان ساکن می شوند و بعد به مزرعه ای در شمال رود خانه مقابل هوره کنونی می آیند و ساکن می شوند نام این مزرعه چراغ خانی بوده است و به گروه چراغ خانی لر معروف می شوند. در این زمان این منطقه نا امن بوده کدخدا و یا بزرگ ترهای آن روز ساکنان هوره به گروه چراغ خانی لر پیشنهاد می دهند که کوچ کرده به این طرف رود خانه و هوره بیایند تا جمع شان بیشتر شود و در نا امنی ها بهتر بتوانند از خود دفاع کنند. چراغ خانی لر یک رئیسی داشته بنام رضاقلی. گویا رضاقلی آدم شجاع و دلیر بوده و در تیر اندازی مهارت داشته است این گروه فکر می کنند هوره ای ها که این پیشنهاد را می کنند قصد دارند آن ها را زیر سلطه خود ببرند لذا در جواب پیام کدخدای هوره می گوید ما در همین جا هم در امنیت هستیم. کدخدای هوره از این پاسخ نسنجیده ناراحت می شود. از طرفی کدخدای هوره بابختیاری ها هم رابطه خوبی داشته است لذا به آن ها اشاره می کند که چراغ خانی را غارت کنند و بختیاری ها به چراغ خانی یورش می برند و غارت می کنند و گروه چراغ خانی لر ناگزیر به محل هوره کوچ می کنند.
وقتی گروه چراغ خانی لر به هوره می آیند ساکنان هوره شروع به ساختن یک قلعه و دژ مستحکم می کنند این قلعه 5 برج چند طبقه ای داشته، خانه های مسکونی در آن ساخته شده و هر گروه در قسمتی از این دژ و قلعه ساکن می شوند گروه چراغ خانی لر در شمال قلعه در برجی ساکن می شوند و هنوز هم در شمال قلعه ساکن هستند.
پس از انقلاب مشروطه بختیاریان قدرت گرفتند دو نفر از خوانین بختیاری برای خرید زمین های مردم به این محل آمدند یکی چراغعلی خان صمصام السلطنه و دیگری سردار محتشم بختیاری که هر یک سه دانگ از زمین های قریه را خریدند. خرید ان ها هم به زور چوب و فلک بود و مقدار نا چیزی پول به صاحبان زمین ها می داده اند و پول را هم لیره می دادند این دو نفر خان هر کدام برای خود یک کدخدا انتخاب کردند و مردم روستا هم ناخواسته عملا به دو دسته یعنی رعیت های دو تا سه دانگ تقسیم شده بودند عده ای رعیت سردار محتشم بودند عده ای هم رعیت چراغعلی خان صمصام. و رعیت های هر سه دانگ زیر نظر کدخدا، کشاورزی می کردند و فرمانبردار ارباب خان بودند.
پس از تصویب لایحه ی سجل و احوال در مجلس شورای ملی قرار گردید مردم ایران شناسنامه دار شوند دو نفر مامور اداره سجل و احوال که از مردمان سامان بودند برای دادن سجل و یا شناسنامه به هوره آمدند کدخدای سه دانگ چراغعلی خان صمصام، ابراهیم نام بوده که به مشهدی ابراهیم معروف و مشهور است. و کدخدای سه دانگ سردار محتشم فردی بنام مصطفی قلی از گروه چراغ خانی لر بوده است. ماموران سجل و احوال در خانه کدخدا مشهدی ابراهیم اتراق می کنند مصطفی قلی کدخدای سه دانگ دیگر هم می آید و ماموران سجل به آن ها می گویند: چه فامیلی می خواهید انتخاب کنید؟ مشهدی ابراهیم می گوید: ما از ایل قشقایی و از طایفه بهارلو به اینجا آمده ایم. بنابر این تمام رعیت های سه دانگ چراغ علی خان صمصام، فامیل بهارلو انتخاب می کنند. و مصطفی قلی کدخدای سه دانگ سردار محتشم می گوید: ما از چراغ خانی آمده ایم و به چراغ خانی لر معروف هستیم مامور می گوید: چراغ خانی لر یک کلمه طولانی است و تلفظ آن مشکل خواهد بود ما معنی چراغ که نورانی و درخشش است را بر می گزینیم بنابر این رعیت های سه دانگ سردار محتشم هم فامیل درخشان برای شان انتخاب می شود.
ولی علی رغم دو فامیل، مردمان هوره از چند طایفه تشکیل شده بودند و هر طایفه هم نام و لقب و افراد خود را داشته و دارد.
گروهی که از انجیل لی درسی آمده اند و اولین گروه هستند به هوره ای ها مشهور می شوند.
گروهی که از سزاغ به اینجا می آیند چون رئیس آن ها نبی بگ سلطان، دائی گروه انجیل لی لر بوده به طایفه ی دایی لر مشهور می شوند.
گروهی که از روستای برمچه نجف آباد به اینجا می آیند که بیشترشان باسواد و ملا بوده اند به ساروخلج لی لر مشهور می شوند.
گروهی که از آن طرف رود خانه یعنی مزرعه چراغ خانی می آیند به طایفه ی چراغ خانی لر مشهور می شوند.
بعد که رضاشاه پهلوی روی کار آمد دستور داد بختیاری ها ملک ها را بفروشند مقداری از ملک ها را یک نفر اصفهانی و مقدار دیگر را یک نفر وانانی و بقیه را خود مردم هوره خریدند. آن روز ها این گونه شایعه بود که رضا شاه گفته خوانین بختیاری مردم را چپاول می کنند بهتر است زمین در دست خود رعیت ها باشد بعد ها آن دو نفر وانانی و اصفهانی هم فروختند و رفتند.
یک وقت رضا جوزانی سر برداشته و روستاها را غارت می کرد خبر به مردم هوره می رسد که رضا جوزانی قصد دارد هوره را غارت کند مردم زود تر این را می فهمند و خود را اماده می کنند روی کوه های اطراف و نیز برج های قلعه سنگر می گیرند رضا خان جوزانی از سمت پایین و شرق به طرف هوره می آید وقتی از روی گردنه ی « قیرمیزی قیه » بالای روستای کاکا سرازیر می شوند تفنگ چیان هوره آن ها را به گلوله می بندند رضاخان جوزانی ناگزیر از غارت هوره صرف نظر می کند و بر می گردد و هوره از غارت مصون می ماند.
حال نوبت رسیده که خودم را بیشتر معرفی کنم. من متولد 1294 و از طایفه ی اینجیل لی لر هستم از اول کشاورز بوده ام تا سن 12-13 سالگی در هوره به مکتب رفتم مکتب دار ان زمان هوره یک نفر بنام ملا حسینقلی معروف به جناب بود بعد از آن، مدتی در شهرکرد به مکتب رفتم و بعد برای کار با پای پیاده از اینجا به آبادان رفتم در آبادان ضمن کارگری قدری هم تحصیل کردم هیچ گونه مدرک تحصیلی ندارم ولی در همان روز هم سواد خود را که با یک نفر دارای دیپلم مقایسه می کردم توانمند تر بودم به هوره برگشتم به کار کشاورزی مشغول و در کنار کشاورزی مغازه خوار و بار فروشی و خومه فروشی هم داشتم. علاوه بر کار کشاورزی به مدیر عاملی تعاون روستایی هم برگزیده شدم از آنجایی که فردی با استعداد و فعال بودم مدیر عامل نمونه معرفی شدم یک وقت مدیران عامل نمونه کشور را به مدت یک هفته به تهران دعوت کردند و ما مهمان آقای ولیان وزیر تعاون و امور روستاها بودیم و همراه آقای ولیان از همه ی وزارت خانه ها بازدید کردیم و سر انجام با خود محمدرضا شاه هم دیدن کردیم و یک روز هم مهمان نخست وزیر وقت آقای هویدا شدیم ما را به یک سالن اجتماعات بردند که در سر درِ آن نوشته بود، سالن حسنعلی منصور، وقتی نشستیم آقای هویدا نخست وزیر امد ابتدا با یکایک ما دست داد و برای مان صحبت کرد و پس از صرف غذا و پایان مهمانی آقای هویدا جلو در ایستاد و وقتی که ما خارج می شدیم با تک تک ما دست داد و به هر یک، یک جعبه هدیه داد و در بیرون ساختمان با هم عکس گرفتیم. در آن سفر و میهمانی یک هفته ای بسیار به ما خوش گذشت عکس های زیادی با وزیران وقت و نخست وزیر و خود محمد رضا شاه گرفتیم و تا سال 1357 که انقلاب شد عکس ها را داشتم در این سال از ترس این که یک وقت مرا بخاطر ان عکس ها اعدام نکنند همه را پاره کرده و سوزاندم.
محمدعلی شاهسون مارکده