گزارش نامه شماره 27- اول آذرماه 1391

ذهنیت استبدادی
می توان با جرئت گفت همه ی ماها صرف نظر از اینکه مرد یا زن هستیم، در کدام طبقه اجتماعی قرار گرفته ایم، تحصیل کرده یا بی سواد هستیم، دیندار، مذهبی و یا آدمی عرفی هستیم، در روستا زندگی می کنیم یا در شهر، ثروت مندیم یا تهی دست، کم و بیش دچار نوعی بیماری مزمن فرهنگی تاریخی هستیم که نام آن استبداد زدگی است. این بیماری همانند یک طیف است تقریبا همه را در بر می گیرد ولی اندازه اش در همه یکسان نیست از آدمی به آدمِ دیگر شدت و ضعف دارد. نکته جالب این هست که این بیماری جزئی از شخصیت ما است، در درون ذهن ما است و بافت ذهنی ما را شکل می دهد و شخصیت ما بر اساس این بافت ذهنی تعریف و نشان داده می شود با این حال کمتر آدمی را در جامعه ی ما می توان یافت که از ابتلا به بیماری مزمن ذهنیت استبدادی بر کنار مانده باشد. بیماری از آن نظر مزمن است که تاریخ، فرهنگ و باورهای ما دارای زمینه ی استبداد دیرینه است که با تار و پود و جسم و جان ما عجین شده است یعنی این آموزه های استبدادی تبدیل به باور، عرف و نرمِ جامعه شده و از هنگام تولد مرتب همراه لالایی مادر، نصیحت پدر، آموزه معلم، موعظه واعظ و امریه سیاست مدار توی ذهن ما ریخته می شود بنابراین هر فرد از ما یک مستبد بالقوه پرورانده می شویم، یک دیکتاتور خاموش بار می آییم، در صورت فراهم آمدن زمینه مساعد، ذهنیت استبدادی و دیکتاتوری خاموش خود را بروز خواهیم داد. به همین جهت در طول تاریخ دیرینه مان با دادن خسارت های سنگین صدها شاه، امیر، خلیفه، والی، کدخدا و رئیس عوض کرده ایم تا بلکه روابط خداوندان قدرت و مردم مبتنی بر زور و ترس نباشد و اندک مهربانی بوجود آید و حق ها و حرمت ها اندکی در جامعه جاری و ساری باشد ولی متاسفانه همچنان روابط مان استبدادی هست و از همدیگر می هراسیم، همدیگر را بد می پنداریم، به یکدیگر اعتماد و اطمینان نداریم نمونه بارز ان این هست که به دلیل بد دانستن یکدیگر و نداشتن اعتماد و اطمینان به یکدیگر نمی توانیم کارهای شراکتی بکنیم. نکته جالب این هست که در پیشِ رو، امیر، شاه و خلیفه را می ستاییم، بزرگش می شماریم، فرا زمینی می پنداریمش، دست و پایش را می بوسیم و مدحش را می گوییم، ولی در داوری هامان که همیشه در پشت سر، درخفا و در محفل خصوصی صورت می گیرد، شاه و امیر و خلیفه و … را ستمگر دانسته و از آنها بدگویی می کنیم و بیزاری می جوییم و حتی فحش شان می دهیم یعنی یک آدمی با ذهنیت استبدادی الزاما دو رو هم هست نمونه بارز دورویی مان خود را در پدیده غیبت نشان می دهد. پدیده غیبت در جامعه ما از دیرباز بوده و هست بزرگان دین و مذهب برای پیشگیری از غیبت در پشت سر، به غیبت بار گناه داده اند و شدت گناه ان را از حد زنا هم شدیدتر قلمداد نموده اند ولی متاسفانه همچنان پدیده زشت و غیر اخلاقی غیبت در جامعه ی ما جاری و ساری است با افقی نه چندان امیدوارانه ای که جلو روی ما است امید بهتر شدن حداقل در این نزدیکی ها نیست برای اینکه در جامعه همتی برای گسترش روراستی دیده نمی شود
نکته جالب و در خور توجه و در عین حال تاسف بر انگیز این هست که در طول تاریخ استبدادی مان هیچگاه از خود نپرسیده ایم چرا همه ی آدم های اجتماع ما وقتی قدرتی می یابند مستبد از آب در می آیند؟ و می خواهند اندیشه و باور خود را بر دیگران دیکته کنند؟ می پرسم نباید میان این همه شاه، خلیفه، والی، امیر، کدخدا و رئیس که امده اند و رفته اند یک نفر یافت شود که اندیشه های انسان دوستانه داشته باشد؟ و این مسیر ویرانگر را تغییر دهد؟ تاسف بارتر اینکه چرا وقتی یک نفر در جامعه قدرتمند می شود اغلب ماها دور علم او سینه می زنیم و چاپلوسیش را می کنیم؟ اشکال کار در کجاست؟ چرا تا کنون از خود نپرسیده ایم اشکال کجاست؟ به دلیل بوجود نیامدن پرسش که چرا چنینیم؟ هیچگاه هم دنبال علت اصلی نرفتیم تا بیابیم استبداد در ذهن یکایک ما است ریشه اش هم در آموزه های فرهنگی ما است در نگرش ما به انسان و جهان است این آموزه ها توی ذهن تک تک ما ریخته می شود و با تک تک سلول های ما عجین می گردد شاید با قدری ساده انگارانه بتوان گفت ما مستبد متولد می شویم.
در بینش و فرهنگ استبدادی و پی آمد آن در نظر آدمی با ذهنیت استبدادی، اصل قدرت است، حق با قدرت است، قدرت معیار حق است، معیار زیبایی است، حرف اول و آخر را قدرت می زند، قدرت است که به انسان ارزش می دهد، شرافت می آورد، قدرت است که به انسان حرمت می-دهد، قداست می بخشد، انسان با داشتن قدرت محترم می شود، محبوب می شود، دوست داشتنی می گردد، هرچه قدرت مندتر، قداست، احترام و محبوبیتش بیشتر. ذهنیت استبدادی مدیریت را نمی فهمد، برنامه ریزی را نمی شناسد، همکاری اجتماعی آدمیان را بدون وجود ترس غیر ممکن می-داند. ولی امریه، فرمان، حکم و دستور را خوب می شناسد، راهکار درست اجرای کارها می داند و بر این باور است که در نبود اینها سنگ روی سنگ بند نمی شود.
می رسیم به این پرسش که چه قدرتی؟ قدرتِ پدری، قدرت شوهری، قدرت مرد بودن، قدرتِ داشتن پول، قدرت دارایی، قدرت شغل و سمت های دولتی، قدرت سیاسی، قدرت وابستگی به خداوندان قدرت، قدرت نفوذ اجتماعی، قدرت مذهبی، قدرت بدنی و … اینقدر پدیده قدرت برای ما دل-نشین است که وقتی می خواهیم جوانی را که در حال ازدواج هست بستاییم او را «شاه دوماد» خطابش می کنیم و مجلس شادی و یا جشن عروسی شادمانه و پر هیجان و دلنشین را «شاهانه» می نامیم یعنی ناخودآگاه با انتخاب این واژه ها قدرت را می ستاییم.
مشغولیت ذهنی آدمی با ذهنیت استبدادی آبرو است. آبروداری در بینش و فرهنگ استبدادی از اهمیت بالایی برخوردار است و از بدو تولد تا لحظه ای که به گور سپرده می شویم رنج هراس از ریختن شدن آبرو، همانند خوره جان هریک از ما را می خورد و ما تمام عمرمان در جهت حفظ آبروی مان می کوشیم، آن هم نه از روش انجام عمل و کار خوب و رفتاری مبتنی بر رعایت اصول اخلاقی، که روشی عقلانی و خردمندانه است، بلکه تمام کوشش مان پوشاندن بدی ها و آراسته کردن ظاهرمان است تا آبرودار تلقی شویم. اگر قدری با اطلاعات روانشناسی آشنایی داشته باشیم آبروهراسی را می توان از گفتار و رفتار مردم مشاهده کرد و فهمید که آبروهراسی اذهان مردمان جامعه ا ی با فرهنگ استبدادی را همیشه مشغول کرده است. همه ی ما بی گمان از اول تا آخر عمرمان از آبرو هراسی رنج برده ایم و می بریم ولی حتی یک بار هم از خود نپرسیده ایم آبرو چیست؟ به چه چیز می گوییم آبرو؟
آبرو، در حقیقت نظر و داوری دیگران نسبت به ما است اگر نظر دیگران مثبت باشد و ما را خوب بشمارند ما احساس می کنیم فرد با آبرویی هستیم و اگر زشتی و پلشتی و ناراستی در ما ببینند و ما را خوب نشمارند آنگاه آبروی خود را بربادرفته می پنداریم. یعنی ما کار بدی انجام داده ایم، رفتار نا درستی از ما سر زده است، آنگاه مردم با دیدن، شنیدن و یا دانستن آن کار بد و رفتار نادرست، داوری خود را که منفی خواهد بود درباره ما خواهند داشت که ممکن است ابراز کنند و یا ابراز هم نشود. برای جلوگیری از نظر منفی مردم درباره خودمان نمی کوشیم کارهای مان را درست انجام دهیم عدالت و انصاف را مبنای رفتارمان قرار دهیم بلکه تمام تلاش مان این هست که مردم از کارهای بد و رفتار زشت ما با خبر نشوند و خود را با ظاهری آراسته و حق به جانب به مردم عرضه می کنیم. اگر نیک بنگریم و قدری واقع بین باشیم خواهیم دید زیربنای آبروداری دروغ است، ناراستی است، کجی است، ناپاکی است، پلشتی است، تجاوز است. نمونه بارز آن قرض گرفتن بیشتر مردم جامعه ی ما از دیگری به منظور جشن عروسی پر زرق و برق برگزار کردن، و یا قرض گرفتن و مراسم فوت پدر و مادرمان را با ریخت و پاش برگزار کردن صرفا برای حفظ آبرو، و روزهای بعد عروسی و یا مراسم، سر در گریبان بردن به جهت نداشتن وجه پرداخت قرض.
در فرهنگ استبدادی و در ذهن آدم مستبد، رفتار زشت، سخن نادرست، تجاوز، دروغ، دست درازی به مال مردم، به خودی خود، بد نیستند، یعنی اصول اخلاقی و وجدان انسانی در ذهن آدم مستبد رشد نیافته که کار بد و رفتار نا درست را به دلیل اینکه غیر اخلاقی هستند بد بشمارد و انجام ندهد، چه مردم بدانند و چه ندانند، در نظر آدم مستبد رفتار بد، وقتی بد تلقی می شوند که مردم از وجود آنها آگاه شوند آنگاه چون ما را بد خواهند شمرد و آبروی ما می رود آن رفتارها بد محسوب می شوند. یعنی در عمق ذهنیت استبدادی، اصول اخلاقی به صِرف اینکه اخلاقی و انسانی و مبتنی بر عدالت و انصاف هستند ارزشمند نیستند چرا؟ برای اینکه نتوانسته ایم دروغ را به عنوان یک رفتار غیر اخلاقی و زشت در ذهن خود نهادینه کنیم و گرد آن نچرخیم و از زندگی و رفتارمان حذفش کنیم و به این باور و یقین برسیم که؛ «کار بد آن است که مطلق نکنیم» و درون و بیرون و ظاهر و باطن مان همان باشد که مردم می بینند تا رنج آبرو داری و آبرو هراسی را برای همیشه از خود دور کنیم بلکه آمده ایم برای حفظ و نگهداری دروغ در جامعه توجیه ساخته ایم که؛ «دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز». با این توجیه، اخلاق را زیر پا گذاشته ایم و به خودمان اجازه دروغ گویی داده ایم و همگان پذیرفته ایم به یکدیگر دروغ بگوییم و نام آن را هم مصلحت گذاشته ایم. مصلحت هم که معیاری واحد ندارد هر آدمی می تواند با توجه به نیازش، منافع اش، اهدافی که دنبال می کند مصلحت را توجیه، تعبیر و تفسیر کند.
در جامعه های استبدادی ملات روابط انسان ها هم ترس است. ترس از چی؟ ترس از خداوند مهربان!!؟؟ آیا خدا ترس دارد؟ ترس از پرسش و پاسخ در روز قیامت!؟ آیا اگر آدمی مسئولیت پذیر بوده باشیم پرسش از کارهایی که کرده ایم هم ترس باید داشته باشد؟ ترس از دست دادن قدرت، ثروت. ترس از دست دادن موقعیت اجتماعی، شغل، کار و رفاه اقتصادی، ترس بر ملا شدن زشتی های پنهان مان، ترس محاکمه شدن، شنیدن توهین و اهانت، تنبیه بدنی، زندان، جریمه و…
آدمی با ذهنیت استبدادی همیشه مسئولیت گریز است در ذهنیت استبدادی همیشه دیگران مقصر کاستی ها هستند اگر نتوانست ادمی بیابد تا مقصر کاستی ها معرفی کند سراغ سرنوشت، قضا و قدر، شانس و اقبال، خواست خدا، سعد و نحس، چشم شوری، چشم زخم، می رود.
حال با توجه به توضیحات فوق چهار داستان مستند زیر را بخوانید.
الف: پدرم قطعه زمینی اربابی داشت در سال 1359 تصمیم می گیرد سهم ارباب را هم بخرد. به ارباب در شهرکرد مراجعه و تصمیم خود را می گوید. ارباب هم استقبال می کند. پدرم از ارباب می خواهد که با هم به اداره اصلاحات ارضی بروند و در آنجا سهم خود را به نام پدرم انتقال دهد و ارباب قبول می کند. مسئول اداره اصلاحات ارضی می گوید:
«در پی انقلاب، اجرای قوانین اصلاحات ارضی راکد است و نمی توانیم کاری برای شما بکنیم شما موضوع و مورد معامله را قباله کنید پول را هم بپردازید هر دو نفر امضا کنید از چند نفر هم به عنوان شاهد بخواهید که زیر قباله را امضا کنند قباله معتبر خواهد بود. هروقت که قوانین تازه آمد بیایید تا نقل و انتقال را ثبت کنیم». برابر توصیه رئیس اداره اصلاحات ارضی عمل می شود.
درست 20 سال بعد یعنی در سال 1379 به اتفاق پدرم با کارشناس اداره اصلاحات ارضی درباره نقل و انتقال مشورت کردیم که گفت:
«حالا می توان انتقال داد، ما نامه می نویسیم، باید اربابتان بیاید در دفترخانه و سند انتقال را امضا کند». به ارباب مراجعه کردیم گفت: «برابر نرخ روز پولش را می گیرم و می آیم دفترخانه و سند انتقال را امضا می کنم» گفت-وگو آغاز شد، حرفش یک کلام بود. ارباب، که پیر مردی شده بود، شب در خواب می بیند: «آش دمپخت، پخته است وقتی درِ قابلمه را بر می دارد می بیند چند فضله موش روی برنج ها هست» از خواب بیدار و به فکر فرو می رود و خوابش را تعبیر می کند که: «پولی که دوباره می خواهم بگیرم همانند این فضله موش که غذا را نجس کرده، اموال مرا نجس خواهد کرد» و راضی به انتقال گردید.
یعنی زیربنای ذهنیت استبدادی عقل و خِرَد نیست تا اخلاق انسانی معیار باشد آنگاه بر اساس اصول اخلاقی پول اضافه گرفتن به خودی خود کاری نا درست و بد باشد و آدمی از گرفتن پول دوباره به این دلیل بپرهیزد که کاری بد و غیر اخلاقی است یعنی اساس ذهنیت استبدادی مبتنی بر ترساندن و ترسیدن است اگر ترسی در بین نباشد هرکاری جایز است.
ب : سال های 83 ، 84 و 85 که مشغول پیگیری گازرسانی به روستا بودیم هرچند روز یک بار، اغلب با شهرام مردانی به شرکت گاز می رفتیم و با آقای مهندس صفرنورالله مدیرکل شرکت گاز استان مسائل پیش آمده را در میان می گذاشتیم. وقتی وارد دفتر مدیرکل می شدیم از خانم منشی می-پرسیدیم: مهندس تشریف دارند؟ و منشی می گفت: بله، حاج آقا تشریف دارند؟ و فوری به مهندس خبر می داد و ایشان هم اجازه می داد که به دیدارش برویم. تا اینکه مدیرکل عوض شد و ما از این تغییر بی خبر بودیم. از قضا اولین روز و ساعت کاری مدیرعامل جدید، به اتفاق شهرام مردانی به شرکت گاز رفتیم. در دفتر مدیرعامل به خانم منشی گفتیم: «مهندس تشریف دارند؟» خانم منشی گفت: «مدیرعامل عوض شده، آقای… مدیرعامل شده، فعلا هم هیچکس را به حضور نمی پذیره. صَفَر!؟ توی اتاق بغلیه، اگر می خواهید ببینیدش، برید انجا».
یعنی در همان ساعت اول که قدرت را از مهندس صفرنورالله گرفتند توی ذهن خانم منشی از حاج آقا تبدیل به صَفَر شد یعنی در ذهنیت استبدادی قدرت ارزش دارد هرکه در مصدر قدرت است با ارزش است به محض اینکه قدرت را از او گرفتند از ارزشش کاسته می شود.
پ- پاراگراف زیر بنابه درخواست یکی از سردانگ های طرح باغداری عباس آباد در نشریه جارچی نوشته شد با هم می خوانیم.
«یکی از سرانِ روستا که در هر محفلی و مجلسی با استناد به آیات و احادیث درس اخلاق می‌دهد و مردم را به دینداری فرا می‌خواند، و اخيرا مسئول جمع‌آوري زكات هم شده، پولِ سهم طرح باغداری پارسال و امسالش را نداده، چندبار هم زنگ زده و گفته‌‌ام، متاسفانه سودی نداشته، و منِ سردانگ در جمع سردانگ‌ها باید سرزنش شوم که چرا پول دانگت ناتمام است. دوصد گفته چون نیم کردار نیست».
سرِ روستامان از این نوشته بر آشفت و جارچی را هوچی خواند و مرا هم بی شعور، بی معرفت و آدم ناسالم نامید و گفت؛ «با آبروی مردم بازی می-کنی» یعنی در ذهنیت استبدادی ندادن پول سهم خود در یک جمع شراکتی و به تعویق انداختن پرداخت سهم مان و استفاده از پول مردم، به خودی خود زشت و نا پسند نیست چون مردم نمی دانند آبروی ما هم ریخته نمی شود ولی کسی که پول ندادن را هویدا می کند کارش ناپسند و شایسته سرزنش است چون باعث شده مردم از کار بد با خبر شوند و آبرو ریخته شود. اگر نیک بنگریم آبروداری، به معنای دقیق کلمه یعنی پوشاندنِ روی دروغ، زشتی، پلشتی، تجاوز، و …
ت- روز 26/5/90 به دعوت کمیته صیانت از آب و خاک استان، جلسه ای به منظور گفت وگو درباره تونل گلاب در سالن اجتماعات شهرداری سامان تشکیل شد. امام جمعه سامان هم یکی از حاضران جلسه بود. سران جلسه از امام جمعه درخواست کردند که نخست او سخن بگوید و امام جمعه هم اصرار داشت، نه، این یک جلسه تخصصی است من دوست دارم شنونده باشم، شما سخن بگویید. خلاصه اینقدر اصرار شد، خواهش شد، تمنا گردید، منتظر ماندند تا ناگزیر امام جمعه چند جمله ای سرهم بندی کرد.
شما فکر می کنید چرا این همه اصرار بر سخن گفتن امام جمعه شد؟ چون این بنده خدا وابسته به قدرت است. از آنجایی که قدرت در ذهن تک تک ما از حق بیشتری برخوردار است بالطبع آدم های وابسته به قدرت هم حق بالاتر و بیشتری دارند. فکر نکنید حاضران جلسه آدم های بی سواد بودند، نه، دو نفر دکترا بود، تنی چند از اعضا شورای شهر، شورای بخش و شوراهای روستاها بودند. بیش از نیمی از حاضران لیسانس داشتند. ذهنیت استبدادی شیفته قدرت است، ستاینده قدرت است

                                                                                            محمدعلی شاهسون مارکده 7/8/91  

«هنوز ده ز خبرهای تلخ بی خبر است» فریدون مشیری

خبرهای شورا
* روز 5/8/91 جلسه ای با حضور آقایان: مسعود شاهسون، محمد عرب و کریم شاهسون تشکیل و اجناسی که بابت زکات مستحبی توسط خیرین روستا اهدا شده بود وزن گردید و به شرح زیر فروش شد. بادام 2577900 تومان. بادام سفید 1291300 تومان. گردو 178000 تومان. بادام دوبهر 102000 تومان. بادام متفرقه 69000 تومان. آلوچه 4500 تومان.
مبلغ 220000 تومان هم پول نقد اهدا شده بود . جمع هدایای جمع آوری شده مبلغ 5342700 تومان گردید.
* مبلغ فوق توسط دهیار به حساب کمیته امداد واریز و کمیته پس از کسر 5/12 درصد باقی مانده را به حساب دهیاری برگشت داده است.
* در جلسه 17/8/91 شو.رای اسلامی، اعضا شورا مصوب نمود که مبلغ فوق هزینه برق رسانی به گورستان روستا گردد. کریم شاهسون دهیار هم موظف گردید با همآهنگی شرکت برق، تیر بتنی و سیم خریداری و برق-رسانی اجرا گردد.
* در تاریخ 15/8/91 ساعت 17 جلسه ای با حضور آقایان: مهندس رحمانی کارشناس واحد مهندسی سپاه ناحیه شهرکرد، مسعود شاهسون، محمد عرب، کریم شاهسون، اکبر عرب(یونس)، اکبر عرب(محمود)، یدالله عرب(علی)، علی اکبر عرب(حسن)، پیرامون ساخت سالن اجتماعات توسط سپاه پاسداران در مارکده، تشکیل شد و موارد زیر به توافق رسید.
1- نام سالن: سالن فرهنگی صالحین سپاه و بسیج باشد.
2- سالن در زمین آغدش روبروی خانه مسکونی علی اکبر شاهسون محلی که سپاه از قبل تصرف کرده بود ساخته شود.
3- ابعاد سالن 15 متر در 30 متر باشد.
4- اعضا شورای اسلامی، دهیار و فرماندهی بسیج روستا مشترکا متعهد شدند فونداسیون را برابر نقشه ای که سپاه ارائه می دهد و نیز زیر نظر و تایید کارشناسی که سپاه معرفی می نماید با هزینه روستا بریزند و برای ادامه ساخت و ساز تحویل سپاه ناحیه شهرکرد بدهند.
5- سپاه پس از تحویل گیری فونداسیون، متعهد می گردد هزینه بقیه ساخت سالن را تامین و سالن را بسازد و کامل آماده بهره برداری نماید و برای بهره برداری تحویل مدیریت روستا دهد.
6- مدیریت بهره برداری سالن، هزینه های بهره برداری و نگهداری سالن پس از اتمام و کامل شدن ساخت و تحویل گیری، با روستای مارکده خواهد بود.
7- سالن به منظور استفاده عمومی ساخته می شود.
8- سپاه متعهد گردید در تابلو سالن، از کلمه ورزشی استفاده نکند.
* کریم شاهسون دهیار، طی نامه ای اعلام نمود؛ برق رسانی به گورستان روستا انجام و هزینه ها به شرح زیر شده است و تقاضای مصوب و اجازه پرداخت هزینه ها را دارم. 7 تیر بتنی به مبلغ 3400000 تومان خریداری و در مسافت حدود 280 متر نصب گردید. مقدار 121 کیلوگرم سیم آلومینیومی نمره 36 به مبلغ 1113200 تومان خریداری و نصب شد. مبلغ 272000 تومان بابت کندن چاله و غیره هزینه شده است. اعضا شورای اسلامی در جلسه مورخه 22/8/91 کار انجام گرفته و هزینه های انجام شده را مصوب و به دهیار اجازه داد هزینه های انجام شده پرداخت گردد.
                                                                                         گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده


اعتراض به نقدی بر جشنواره بادام
آقای غلامعلی شاهسون فرزند مسعود روز 22/8/91 ساعت 21 به درِ خانه امد و اعتراض خود را نسبت به نوشته «نقدی بر جشنواره بادام» اعلام و حدود 20 دقیقه گفت وگو کردیم. چکیده سخنان به شرح زیر است.
– من تو را آدم فهمیده ای حساب می کردم ولی با این نوشته دیدم، نه، آدم مغرضی هستی آیا تو این نوشته را حاضری برای مردم بخوانی؟
– اصلا من این را نوشتم که مردم بخوانند من حاضرم این نوشته ام را در قالب یک اجتماعی بزرگ برای تمام مردم مارکده بخوانم، توضیح بدهم و به پرسش هایی که مطرح می گردد هم پاسخ گویم.
– پدرم همواره کشاورز نمونه است چون اولین کسی بوده که با موتور آب را به 30 متر ارتفاع برد آن روز همه از جمله همین حاج تقی او را سرزنش می کردند و می گفتند این کار بیهوده است.
– اگر آب به 30 متر ارتفاع بردن موجب کشاورز نمونه شدن باشد پس آنهایی که آب را به ارتفاع 400 متر برده اند را باید کشاورز چه بنامیم؟
– تو با این نوشته ات پدر مرا خیانت کار معرفی کرده ای این در حالی است که پدرم عمرش را به روستا خدمت کرده است.
– من اصلا چنین نظری که، پدر تو خیانتکار بوده، نداشته و ندارم. شما کلمه خیانت را توی این نوشته پیدا کن؟
– تو از کجا می دانی که بادام های ما که بار نمی داد از بی قوه ای بوده؟
– بادام مامایی را خدا آفریده برای بار دادن اگر خوب مراقبت کنی بار می-دهد و اگر مراقبت نکنی بار نمی دهد این را همه می دانند.
– اگر بادام های ما در چغوردره از کم باری اظهر من الشمس است، بادام های تو هم از کم باری اظهر من الیل است، پس چرا آن را ننوشتی؟
– دوست عزیز، من که ادعای کشاورز نمونه و یا تولید کننده برتر بادام استان بودن ندارم، من یک کشاورز معمولی هستم بنابر این بادام هایم پربار و یا کم بار باشند، چه اهمیت دارد؟
– خوب، حالا روی سکوی چم بالا بادام نداریم، جاهای دیگه که بادام داریم، و آنها بار خودشان را داشته اند که پدرم بتواند نمونه باشد. به علاوه پدر من سال 78 کشاورز نمونه کشوری بوده، آخی تو به همه چیز پدر من هم کار داشتی، به تو چه که 8 پدر من در گرو 9 او هست، یا نه؟ به تو چه که باغ هایش را بین پسرانش تقسیم کرده؟ به تو چه که جبهه نرفته؟
– ببین دوست عزیز، مجری جشنواره اعلام کرد؛ نمونه کشوری سال 78 و تولید کننده برتر بادام استان در سال 90 در سطح 7 هکتار و هرهکتار 6/5 تن، این صدا ضبط است اگر بخواهی می توانی گوش کنی. آیا پدر تو 7 هکتار باغ بادام دارد؟ و از هر هکتاری هم در سال 90، 6/5 تن بادام برداشت کرده است؟ خوب یک کشاورزی که 40 تن بادام برداشت کرده باشد نباید 8 او در گرو 9 او باشد. خوب، این یک تضاد است، نشان می دهد که 7 هکتار باغ بادام و میزان 6/5 تن در هر هکتار واقعیت ندارد. درست می گویی، تقسیم زمین بین پسرهایش ربطی به من ندارد. خوب، وقتی زمین ها را به پسرهایش بدهد دیگر او تولید کننده نیست، اگر هم باغ پرِ بادام باشد، باید پسرهایش نمونه شوند، نه پدری که توی خانه نشسته. باز درست می گویی و به من هم ربطی ندارد که پدر تو جبهه رفته یا نه، ولی پدرت توی بسیاری جلسه ها مرتب قربان صدقه شهدا و جانبازان می رود می خواستم نشان دهم که این قربان صدقه واقعی نیست، ریا و تظاهر است و بخاطر گرفتن توجه از دیگران است چون می بیند شهدا نزد مردم محترم-اند می خواهد خود را به آنها بچسباند تا مردم به او هم همانند شهدا احترام بگذارند. اگر صداقتی در میان بود و جبهه و جنگ را دوست داشت، خودش یک قدم می رفت. اینها تضاد هستند که درون پدرت هست. من می-خواسته ام این تضادها را نشان دهم.
– در کشاورز نمونه شدن چه توجهی پدر من نیاز دارد که بخواهد از مردم بگیرد که تو نوشتی؟
– ببین دوست عزیز، ادم ها هر کاری را که می کنند در تحلیل نهایی یا برای بردن سود، لذت و خوشایندی است و یا برای دور کردن درد، زیان و نا خوشایندی است. پدرِ تو را به دروغ تولید کننده برتر بادام استان معرفی کردند و ایشان هم پذیرفت، پولی در بین نبود که بگویم 10 میلیون جایزه داشته و بخاطر ان پذیرفته، پس تهِ قضیه عنوانی است و توجه دیگران، اگر نیاز به توجه دیگران نداشت این عنوان دروغی را نمی پذیرفت.
– تو به چه استناد نوشتی پدر من خبرچین روستا است؟ مگر هرچیز که توی روستا شایعه باشد باید نوشت؟ پس چرا دیگر شایعه ها را نمی نویسی؟ خوب من هم می توانم موضوع و نکته ای بد درباره تو شایعه کنم آیا حاضری آن را هم بنویسی؟
– این یک قاعده است، وقتی کسی بخواهد مقاله ای بنویسد تمام نکات و موارد در رابطه با موضوع را جمع و جور می کند. من هم دقیقا این کار را کرده ام. اگر پدر تو این عنوان دروغین تولید کننده برتر بادام استان را نمی-پذیرفت من کاری به این شایعه خبرچینی نداشتم همین طور که چند سال این شایعه را می شنیدم ولی کاری نداشتم. به علاوه، نوشته ام شایعه است. باز نوشته ام احتمال دارد این شایعه تاثیر گذار بوده باشد. شما در داوری تان باید به معنی کلمه شایعه و احتمال توجه کنید.
– پدر من آدمی نیست که با اداره درباره کشاورز نمونه شدنش بخواهد تماس بگیرد و درخواست کند این یک تهمت است که تو نوشتی.
– اینها را که نوشتم گفته ام احتمالات است چون پدرت از طریق ضابطه به عنوان تولید کننده برتر بادام استان انتخاب نشده، وقتی ضابطه نباشد، می-رسیم به رابطه، نوشته ام؛ نمی دانم چگونه بوده، و احتمال این موارد هست.
– تو هی می گویی که نوشته ات نقد است، خوب اگر راست می گویی خودت را هم نقد کن، چرا درباره خودت نقد نمی نویسی؟ نقد خوبست، نقد باید سازنده باشد، ولی آخی این که درباره پدر من نوشتی نقد نیست این خراب کردن دیگری است.
– من که درباره خودم نمی توانم نقد بنویسم تو و دیگران باید درباره من نقد بنویسید و من از هر نقدی که درباره من نوشته شود، سازنده و غیر سازنده، استقبال می کنم و خودم تایپ می کنم و روی سایت هم می گذارم. ببین دوست عزیز من همانند آینه بهترین دوست پدرت هستم می خواهم پدرت به کاستی های خود واقف گردد آنها را رفع و یا تبدیل به قوت کند از نظر من هم این نقد بر پدرت وارد بوده است که نوشته ام اگر تو بیایی و بند به بند و کلمه به کلمه نوشته مرا نقد کنی و نشان دهی نوشته من نادرست است، خطا درش هست، غیر واقع هست، دروغ هست، مغرضانه است، من تمام نوشته ات را بدون کم و کاست تایپ و روی سایت می گذارم تا مردم بخوانند و داوری کنند.
– تو ادعا می کنی که همانند آینه دوست پدرم هستی اگر در این گفته ات صادق هستی می خواستی بجای نوشتن و روی سایت گذاشتن بیایی توی خونه ی ما بنشینی و این مسائل را با خودش خصوصی مطرح کنی؟ گوشزد کنی؟ نه اینکه بنویسی بگذاری روی سایت که توی تمام دنیا پخش گردد.
– این کار را هم کرده ام 4 سال قبل درباره گزارش شورا که پدرت نوشت هم شفاهی و هم کتبی تذکر دادم، گوشزد کردم، هم غلط های املایی و هم گزارش های نادرست را، ولی متاسفانه پدرت هیچ توجهی نکرد و همان راهی را که می رفت ادامه داد بنابر این من هم گزارش شورا را نقد کردم فکر می کنم اینگونه تاثیر بهتری دارد.
به نظر من این نوشته تو نقد نیست بلکه به قصد تخریب پدر من نوشته شده، تو فقط خوب حرف می زنی، دوستی در کار نیست، اگر یک نفر کارشناس این نوشته را بخواند برایت مشخص خواهد کرد که تمام نوشته-ات درباره پدرم نادرست، غرض ورزانه و کینه ورزانه بوده و هیچ واقعیت و حقیقتی ندارد تو مرتب تکرار می کنی که پاسخ نوشته ات را بنویسم تا تو روی سایت بگذاری من چنین کاری نمی کنم برای اینکه پاسخ من موجب می شود اعتبار سایت تو بیشتر گردد ».
                                                                                            گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده