مصوبه شورا جلسه شورای اسلامی مارکده در تاریخ 11/9/90 ساعت 22 با حضور آقایان: مسعود شاهسون، محمدعلی شاهسون و محمد عرب اعضا شورای اسلامی در محل دفتر دهیاری تشکیل گردید.
آقای محمدعلی شاهسون گفت: روستای مارکده و قوچان در بسیاری از نهادهای اجتماعی مانند مدارس، مرکز بهداشتی درمانی، تعاونی روستایی، مخابرات و غیره با هم مشترک هستند به علاوه در کار داد و ستد و روابط اجتماعی هم با هم آمیخته و در حقیقت یک واحد جمعیتی هستند. پیشنهاد می نمایم اعضا شورای دو روستا با هم گفت وگو و در صورت صلاحدید شورای اسلامی دوره بعد به صورت 5 نفره، سه نفر از مارکده و دو نفر از قوچان و با نام شورای اسلامی روستای مارکده و قوچان با هم مشترک تشکیل گردد ولی دهیاری هر روستا همچنان جداگانه به کار خود ادامه دهند. بدین منظور تقاضا می شود در صورت موافقت و مصوب، رئیس شورا با دعوت از اعضا شورای اسلامی روستای قوچان و تشکیل جلسه مشترک با هم گفت وگو نماییم در صورت توافق اولیه، جلسه بعدی در بخشداری و با حضور بخشدار سامان تشکیل گردد تا از لحاظ قانونی و ساختاری هم تطبیق داده شود و در صورت موافقت بخشدار موارد توافق شده به فرمانداری شهرستان شهرکرد برای طی مراحل بعدی ارسال گردد.
که پس از بحث و گفت وگو به اتفاق آرا این پیشنهاد مصوب و مقرر گردید: رئیس شورای اسلامی بعد از ایام تاسوعا و عاشورا با دعوت از اعضای شورای اسلامی روستای قوچان جلسه مشترک مقدماتی تشکیل گردد.
کُمپوست
روز 23/8/90 از ساعت 9 صبح همآیش آموزشی کمپوست سازی در سالن اجتماعات مرکزآموزش جهادکشاورزی چالشتر با حضور جمعی ازکارشناسان کشاورزی برگزار گردید. در این همآیش آقای مهندس ریاحی فرآیند و مراحل تولید کود سالم کمپوست و تاثیر مثبت آن را بر تولید محصول سالم بیان نمود. مهندس ریاحی گفت: « مطالب مربوط به تولید کمپوست این جلسه قرار است تبدیل به CD گردد و در اختیار مراکز خدمات قرار گیرد» بدین جهت ضرورتی ندیدم که گفتار را تبدیل به نوشتار کنم امید است که CD در اختیار علاقه مندان قرار داده شود. برای مزید اطلاع خوانندگان خلاصه و ساده شده ی سخنان بدین شرح است.
امروزه تلاش می شود به گونه ای برای کشاورزی برنامه ریزی شود که علاوه بر افزایشِ مقدار محصول، محصول از سلامت هم برخوردار و کشاورزی ما هم پایدار باشد. برای دست یابی به این هدف از طبیعت الهام گرفته شده است. یعنی مشاهده کرده و دیده اند طبیعت خاک را توی جنگل ها غنی سازی می کند و درختان جنگل با استفاده از این خاک سرسبزاند. نتیجه به دست آمده را با دست انسان بازسازی می کنند تا بتوانند در کشاورزی مورد استفاده قرار دهند. فرآیندی طبیعی در جنگل طی می گردد و خاک های غنی و سرشار از مواد غذایی تولید می شود نام این خاک غنی و سرشار از مواد غذایی جنگل را هوموس گذاشته اند یعنی خاکِ زنده. انسان آمده همین فرآیند را در زمان کمتری به کار گرفته و همان هوموس را تولید کرده و نام آن را کمپوست گذاشته است. در تعریف کمپوست گفته می شود تجزیه کنترل شده ی موادآلی در حرارت و رطوبت مناسب. که ماده ای مناسب برای باروری و حاصلخیزی خاک است. هوموس های طبیعی دو ویژگی دارند از نظر مواد غذایی بسیار سرشار هستند و میکرو ارگانیسم بسیاری در خود دارند. بنابر این کمپوست ها هم باید به گونه ای فرآوری شوند که این دو ویژگی را داشته باشند.
ما اکنون از کودهای شیمیایی به صورت غیر اصولی استفاده می کنیم این در حالی است که طراحان و سازندگان کودهای شیمیایی از همان ابتدا گفته اند کودهای آلی و حیوانی استفاده کنید و به صورت کمکی کودهای شیمیایی هم به زمین بدهید ولی ما به صورت غیر اصولی و به مقدار زیاد از کودهای شیمیایی استفاده می کنیم در نتیجه خاک زمین مان رو به سفیدی می رود، کلوخه ای و فقیرتر می شود و کیفیت محصول ما هم پایین تر آمده است. کارآیی کودهای شیمیایی همانند داروهای تقویتی و ویتامین های ما است، نه به عنوان جیره کامل غذایی. ما در هر شرایط آب و هوایی می توانیم کشاورزی خوبی داشته باشیم مشروط بر این که بتوانیم موادآلی و کودهای حیوانی و بقایای گیاهی را فرآوری و تبدیل به کمپوست کنیم و به زمین بدهیم. مزایای کمپوست عبارت است از تامین مواد غذایی مورد نیاز گیاه، زنده کردن خاک از طریق افزیش موجودات ذره بینی میکروارگانیسم ، اصلاح ساختمان خاک، تنظیم اسیدیته ی خاک، خاک تقویت شده با کمپوست همانند اسفنج رطوبت را در خود نگه میدارد و مانع از تبخیر می شود، از بیرون رفت مواد غذایی از دست رس ریشه جلوگیری می کند و آرام آرام در اختیار ریشه قرار می دهد، به بازسازی خاک شتاب می دهد، خاک های شور را اصلاح می کند، مقدار اکسیژن خاک را افزایش می دهد، از کلوخی شدن زمین جلوگیری می نماید. حال وقتی ما خاک حاصل خیز و باروری داشته باشیم گیاهی شاداب و با بُنیه بهتری خواهیم داشت این گیاه شاداب مسلما برای ما محصول بهتری خواهد داد و به بیماری و آفات و نوسانات محیطی مانند سرما و گرما مقاوم تر خواهد بود.
وقتی ما بخواهیم محصول سالم و ارگانیکی داشته باشیم دوتا پایه و فاکتور اصلی دارد یکی تغذیه سالم گیاه و دیگری مبارزه بیولوژیک با آفات. وقتی به گیاه مان غذایی طبیعی و سالم بدهیم و با آفاتش هم از طریق بیولوژیک مبارزه کنیم هم محیط زیست مان را سالم نگه داشته ایم و هم آلاینده های خاک را کم کرده ایم. افزایش کودهای آلی در خاک، مواد سمی باقی مانده از آفت کش ها در خاک را به مرور جذب، تجزیه و خاک را سالم می کند. بنابراین تلاش ما این هست که خاک سالم داشته باشیم تا گیاه سالم بوجود بیاوریم و در نتیجه دامی که گیاهِ زمین و باغ ما را می خورد سالم خواهد بود. حال وقتی انسان از محصول گیاهی و نیز محصول دامی سالم تغذیه نمود، سالمتر خواهد بود در نتیجه جامعه ای سالمتر هم خواهیم داشت و می دانیم عقل سالم در بدن سالم است.
اکنون ما از کودهای حیوانی استفاده می کنیم کودهای حیوانی مفید هستند و ناگزیر هم باید استفاده کرد ولی باید بدانیم داخل این کودهای حیوانی بذر علف هرز هست، تخم حشرات وجود دارد، آفات و بیمار ی ها دارند و این بذر علف ها، تخم حشرات و بیماری و آفات را با دست خودمان به باغ و زمین مان انتقال می دهیم. بهتر است قبل از اینکه این کودهای حیوانی را توی زمین و یا باغ مان ببریم آنها را سالم سازی کنیم آنگاه استفاده نماییم تا بذر علف های هرز و تخم حشرات از بین برده و پاک سازی شود به این می گویند کمپوست سازی. در این صورت کیفیت کود هم 2 تا 5 برابر افزایش خواهد یافت. گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده
چوب معلم
بیش از یک ماه قبل پدر یکی از دانش آموزان روستا نزد من آمد و گفت: در مدرسه … معلم ها بچه ها را تنبیه بدنی می کنند. این را بچه من گفته و من نمی خواهم مستقیم به مدیرمدرسه اعتراض کنم چون می ترسم کارکنان مدرسه بچه ام را سرزنش و احیانا تهدید نمایند و به درسش آسیب برسد. این است که پیش شما آمده ام و تقاضایم این هست که موضوع را بدون نام بردن از من به اداره انتقال و درخواست شود که این کار متوقف گردد.
حدود 10 روز قبل مجددا این همشهری آمد و گفت: مثل این که مدیر -مدرسه متوجه شده که شکایت من به طریقی به اداره رسیده است چون دیروز به مدرسه رفتم و مدیر گفت: «ما با ترسی که پای بچه ها گذاشته بودیم و گاهی هم تنبیهی کوچک می کردیم موجب شده بود که بچه ها جدی درس بخوانند ولی رفته اند شکایت کرده اند و اداره، ما را از تنبیه بدنی منع کرده اکنون دیگر ترسی که وجود ندارد بچه ها درس نمی-خوانند». حالا دوباره پیش شما آمده ام تا بپرسم آیا من با شکایتم موجب درس نخواندن بچه ها شده ام؟ یعنی این کار من نادرست بوده است؟
گفتم: نه، کار شما درست بوده و هیچ معلم، مدیر مدرسه و یا پدری حق تنبیه بدنی دانش آموز و یا بچه خود را ندارد. علت بی علاقگی به درس و درس نخواندن دانش آموزان مقداری از آن متوجه خانواده ها است بعضی خانواده ها به دانش و علم و آگاهی چندان ارزش قائل نیستند بنابراین محیط خانه را محیطی فرهنگی نمی کنند با افراد و خانواده های دانشی رفت و آمد نمی کنند و برای بچه شان سرمایه گذاری علمی نمی کنند این است که بچه هم بهایی به درس و علم و دانش نمی دهد. مقداری از بی توجهی بچه هم علتش بی سوادی معلم ها و یا نداشتن برنامه درست مدیر آموزشگاه است و هیچ مسئولیتی متوجه شما نیست حتا می توانی این نظر مرا با ذکر نام من به مدیر مدرسه هم انتقال بدهی.
دو سه روز قبل دوباره این همشهری آمد و گفت: منظورت از بی سوادی معلم ها چیست؟ یعنی می گویی معلم ها مثلا لیسانس ندارند و دیپلمه هستند؟ ذهن من این چند روز همه اش به این نظر شما مشغول بوده است و با خود گفتم: فلانی چگونه می گوید معلم ها بی سواد هستند؟
گفتم : نه، مدرک تحصیلی همه شان درست است و شک و شبهه ای هم نباید داشت بلکه روش تدریس شان به گونه ای نیست که دانش آموز را سر شوق آورد تا دانش آموز علاقه مند به درس و کتاب گردد یعنی بلد نیستند با روشی مناسب درس بدهند تا موجب انگیزه در دانش آموز گردد و دانش-آموز با شوق به مدرسه برود و درس برایش شیرین، دلنشین، خوشایند و لذت بخش باشد آنگاه با علاقه و شوق درس بخواند. چون روش تدریس مناسب را بلد نیستند می خواهند این نا بلدی خود را با ترس و تنبیه جبران کنند.
«درس ادیب گر بود زمزمه محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را»
همشهری گفت: حالا شد. پس من با مدیر مدرسه صحبت می کنم و این نظر شما را هم انتقال می دهم اشکالی ندارد؟
گفتم: نه.
محمدعلی شاهسون مارکده 4/9/90
قراقوش
قراقوش کلمه ای ترکی و تشکیل شده از قارا و یا قَرا به معنی سیاه، و
قوش. در لغت نامه دهخدا قوش را مرغی شکاری آورده و قراقوش را باز شکاری معنی کرده است. در فرهنگ لغت ترکی به فارسی، قوش را پرنده، مرغ و قارا قوش را عقاب و شاهین دانسته است.
قراقوش نام روستایی زیبا در کنار رودخانه زیبا و با صفای زاینده رود است. دهخدا روستای قراقوش را به نقل از فرهنگ جغرافیایی ایران چنین تعریف کرده است « دهی از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد واقع در 35000 گزی شمال شهرکرد و 12000 گزی راه بن به شهرکرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی، معتدل و سکنه آن 120 تن، آب آن از رودخانه محلی و محصول آن برنج، غلات، کشمش، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مال رو دارد».
برای شناخت بیشتر این روستا روز 4/9/90 ساعت 9 صبح در روستای کوچک ولی زیبای قراقوش با جناب سرهنگ پرویز زمانی به گفت وگو نشستم که خلاصه شده ی سخنان را با هم مرور می کنیم. نخست پرسیدم: چرا قراقوش؟
نیاکان ما یکی از طوایف ایل بزرگ قشقایی با نام بهارلو بوده است. یکی از خان های بزرگ و مشهور ایل بهارلو، محمدزمان خان بوده که در زمان حیاتش ایلخان ایل بوده است. این محمدزمان خان بانی ساخت پل مشهور زمان خان در نزدیک سامان بوده است. ایل قشقایی همانند سایر ایلات برای اسب و تفنگ اهمیت زیادی قائل بوده اند به همین جهت وسایل اسب از جمله زین، جُل، دَهَنِه و شلاقِ اسب را آذین بندی و برای اسب خود با توجه به رنگ، جثه، شتاب و توانی که داشت نام زیبایی هم انتخاب می کردند و آن اسب با همان نام مشهور می شد. نام هایی که بر ذهن ها مانده مانند خِرسان، نَسمان، وَزنان،کَهیر، شَهپر، باج آلان، قراقوش و… است. رنگِ اسب هم مهم بوده است به اسب های اصیل با رنگ های قِزل، کَرند، کَهر، سَمند و سیاه بیشتر علاقه داشتند. قراقوش نام بازِ شکاری است. باز شکاری پرنده ای با جثه ای کمی کوچک تیزپرواز و تیزبین است. قشقایی ها با توجه به صفات و ویژگی باز، اسبی را هم که چنین ویژگی داشت یعنی پرشتاب و تیزرو بود قراقوش می نامیدند.
ایل بهارلو جزء سپاهیان پادشاهان صفوی بوده اند وقتی پایتخت صفویان به اصفهان منتقل می شود این ایل هم به این منطقه کوچانده و در محدوده پل زمان خان تا هوره استقرار داده می شوند که به مرور تا شوراب و یانچشمه پراکنده می شوند. در این پراکنده شدن، جدِ ما با خانواده محل فعلی روستای قراقوش را انتخاب می نماید و ساکن می شود و چون نام اسب او قراقوش و بسیار محبوب و مشهور بوده این نام را هم بر این محل بر می گزیند. پس کلمه قراقوش نام اسب جد ما که به این محل آمده بوده است. برابر قباله جاتی که اکنون در دست داریم تا 180 سال قبل هم این محل را مزرعه قراقوش می نامیده اند که با گذشت زمان تبدیل به روستا شده است. برابر اطلاعی که من دارم مردمان روستاهای یانچشمه، هوره، یاسه چاه، شوراب و قراقوش که فامیل های بهارلو و زمانی انتخاب کرده اند از ایل بهارلو هستند. برابر نظر پدرم مرحوم جعفرقلی زمانی و غلام خان زمانی شورابی، افرادی که فامیل زمانی برگزیده اند خود را از نوادگان و یا از بستگان همان محمدزمان خان معروف می دانند پس زمانی های قراقوش و شوراب عموزاده هستند. ساکنان قراقوش که زمانی و منصوری فامیل دارند از همان خانواده قشقایی بنیان گذار اولیه روستای قراقوش زاد ولد شده اند بعدها چند خانوار از روستاهای گرم دره ، اوزون آخار و درکان هم به اینجا مهاجرت کرده اند.
موقعیت جغرافیایی روستای قراقوش در شمال غربی شهرکرد و 12 کیلومتری شرق سد زاینده رود واقع شده است از طرف غرب و شمال با روستای دِرکان و اوزون آخار (حجت آباد) که جزء شهرستان فریدن اصفهان هستند هم مرز است و از شرق و جنوب به روستای گرم دره و یانچشمه هم مرز است. مردمانش کشاورز باغدار و محصولاتش گردو و بادام و آلوچه و چوب کبوده است.
روستای قراقوش با وجود کوچک و کم جمعیت و دوردست بودن از مرکز شهرستان به نسبت با روستاهای همجوار تعداد تحصیل کردگانش بسیار زیاد است ما هم اکنون حدود 20 تا 30 نفر فقط مهندس داریم که در شغل های مدیریتی خوبی کار می کنند. برای مثال؛ مدیر ریخته گری فولادمبارکه یک نفر مهندس قراقوشی است مدیریت پتروشیمی غدیر در عسلویه که اکنون پردیس نامیده می شود یک مهندس قراقوشی است مدیریت کارخانه گاز سَرخونِ کرمان یک نفر مهندس قراقوشی است. قراقوش حدود 270 تا 300 سال قبل بنا گذاشته شده است. به نظر من بعد از آمدن و ساکن شدن، احتمالا تا یکصد سال هم به سبک عشایر یعنی متکی به تولید محصولات دامی زیسته اند و توجه کمتر به کشاورزی داشته اند کشاورزی را در کنار دام و برای تغذیه دام انجام می دادند و کم-کم به کشاورزی علاقه مند شده اند اینکه متکی به تولید و درآمد از طریق دام بوده اند علاوه بر روحیه ایلی و عشایری دلیل دیگری هم داشته است. در آن زمان در اطراف و در صحرا گیاهان زیادی می رویید از جمله گیاهان دارویی. گیاهی بنام پشمک فراوان می رویید به گونه ای که صحرا همانند چمن زار می شد و هنگام روز از انعکاس تابش نورِآفتاب بر روی گیاه پشمک صحرا یکجا برق می زد این گیاه خوراک خوبی برای دام بود اکنون دیگر آن گیاه ها به آن فراوانی نیست گیاه صحراها اغلب گون شده است این بود که دام با کمترین هزینه با خوردن علف صحرایی می توانست با زحمت کمتر موجب تولید و در آمد باشد. با این حال دامداری تا 50 سال قبل در قراقوش از اهمیت زیادی برخوردار بود مثلا همین روستای کوچک قراقوش حدود 400 تا 500 راس گوسفند حدود 100 تا 150 راس گاو داشت که گله گاو چران داشتیم گاوچران گاوها را به صحرا می برد عصر آنهایی که شیرده بودند به روستا می آورد و آنهایی که شیرده نبودند در صحرا در محلی که قاش نامیده می شد خوابانده می شدند تا فردا صبح. با فقیر شدن صحرا از گل وگیاه کم کم دامداری از رونق افتاد و مردم هم به کشاورزی بیشتر و بیشتر علاقه مند شدند. کشاورزی اینجا در گذشته بیشتر کشتِ جو، گندم و یونجه بود و قدری هم چلتوک کشت می شد. با احداث سد و سردشدن آب، کشت برنج نا ممکن شد و زمین ها تبدیل به باغ گردید.
نام های ترکی اطلاق شده بر مزارع و محل ها نشانه فرهنگ و تمدن خانواده های ترک تبار بنیان گذار اولیه است. مزرعه ای داریم به نام گُولُوجَه یعنی گلِ کوچک. مزرعه دیگر با نام کوچیک چای داریم. مزرعه ای دیگر با نام کُلَه چای. قسمتی در صحرا داریم که نام دیز دَرَ سی نام دارد. دره ای دیگر داریم که کوچیک دَرَه می نامیم. دره دیگری داریم که بیوک دره می گوییم. همه ی طایفه بهارلو از ایل قشقایی در این محل که ییلاق ایل بوده اسکان داده شده اند و از این طایفه در محل قشلاق خیلی کم هست این افرادِ کم هم دوباره به صورت خانواری از اینجا رفته اند و فامیل های زمانی، محمدزمان خانی و بهارلو برگزیده و در میان طایفه ی دره شوری ایل قشقایی ادغام شده اند.
گفتم محمد زمان خان ایلخان ایل بهارلو قشقایی بوده که بانی، تصمیم گیرنده برای ساخت و تامین کننده هزینه پل زمان خان معروف سامان بوده است. قصه و داستانی را برای انگیزه ساخت پل نقل می کنند که نمی دانم چه مقدار می تواند دقیق و درست باشد ولی چون من شنیده ام نقل می-کنم. شنیده ها حاکیست وقتی ایل بهارلو دو طرف زاینده رود اسکان می-یابند سالی که رودخانه طغیان کرده بوده جوانی از ایل تصمیم می گیرد از آبِ رودخانه بگذرد و در طرف دیگر با اقوام دیداری داشته باشد. جریانِ شدید آب جوان را غرق و می برد. مادرِ جوانِ غرق شده در مراسمِ عزایِ جوانش با خواندن اشعار ترکی و گریه و زاری به ایلخانی که همان محمدزمان خان باشد ناسزا می گوید و او را بی لیاقت می نامد. که؛ «اگر خانِ ما لیاقت داشت یک پل روی رودخانه می ساخت تا جوان من ناگزیر نباشد از آب بگذرد». اطرافیانِ خان می کوشند مادر جوان را تنبیه کنند. خان مانع می شود و می گوید بگذارید هرچه دلش می خواهد بگوید. می-گویند این حرف های مادر آن جوان تاثیر عمیقی بر روان محمدزمان خان می گذارد و تصمیم به ساخت پل می گیرد.
در درازای حیات روستای قراقوش سه ساختمان حمام عمومی ساخته شده است. اولین حمامی که در قراقوش ساخته می شود به گونه ای طراحی شده بود که باید آب را با دلو از چاه بالا کشید و توی خزینه ریخت بعد می-بینند این کار مشکل است حمامی دیگر را توی زمین های کشاورزی می-سازند که آب جوی با پای خود توی خزینه برود نخست کوره آجرپزی درست می کنند برای تولید آهک و آجر که بقایای آن تا چند سال قبل باقی مانده بود می دانیم مصالح ساخت حمام در آن روز آهک و آجر و سفیده تخم مرغ و گیاهی به نام لویی بوده است. به دلیل پایین بودن ساختمان حمام از زمین های کشاورزی در تابستان وقتی که چلتوک کشت می شد ساختمان حمام آب در می آورد. بعد از پیروزی انقلاب حمامی با بتن در میانه روستا ساخته شد که آن هم اکنون به دلیل اینکه توی خانه ها حمام ساخته اند بدون استفاده رها شده است.
گفتم روستای قراقوش تحصیل کردگان زیادی دارد و می دانید من پیش-قراول تحصیلات جدید در روستای قراقوش بوده ام در ظاهر جرقه به مدرسه رفتن من هم یک جمله ارباب نوحی بوده است. روزی پدرم نزد ارباب روستا بنام میرزا فتح الله خان نوحی می رود که محصولات کشاورزی را از ایشان اجاره کند. آقای نوحی در آن زمان یکی از ثروتمندترین افراد منطقه بود و شهرت و آوازه ای داشت. ایشان در حضور پدرم خطاب به پسرش می گوید: چند بار بهت بگویم زندگی من برای تو فایده ندارد تو باید بری درس بخوانی تا بتوانی خوب زندگی کنی. پدر من وقتی این جمله ارباب نوحی را می شنود با خود می اندیشد که من هم باید بچه ام را به مدرسه بفرستم تا بتواند روی پای خود بایستد این بود که مرا به نجف آباد برد و ثبت نام نمود و همیشه توصیه می نمود که درست را بخوان خودت را از قراقوش نجات بده. پیشرفت من در درس و مدرسه موجب رقابت بین خانواده های روستای قراقوش برای فرستادن بچه هایشان به مدرسه شد. علت دیگری که در فرستادن بچه ها به مدرسه نقش داشت وضعیت اقتصادی مردم بود در قراقوش به نسبت جمعیت، مردم زمین غیر اربابی و دام بیشتری داشتند این درحالی بود که روستاهای دیگر تمام زمین ها اربابی بود و مردم در فقر مطلق به سر می بردند.
بیشتر بچه های فامیل ما به دنبال درس و مدرسه از روستا رفته اند به همین دلیل بر خلاف روستاهای دیگر کشاورزی قراقوش هیچ توسعه ای نداشته است و حتا بسیاری از زمین های کشاورزی سنتی ما رها شده اند و اکنون روستاهای دیگر از نظر توسعه ی کشاورزی و رشد اقتصادی از روستای قراقوش جلو افتاده اند. طی چند سال گذشته قدم هایی برداشته شده است امیدواریم بتوانیم قدری جبران مافات کنیم.
منطقه ی ما از نظر اقتصادی و اجتماعی نسبت به گذشته خوب پیشرفت کرده است جاده ساخته شده کشاورزی توسعه یافته وسایل نقلیه و بهداشت و برق و گاز تلفن آمده ولی با زمان که مقایسه کنیم پیشرفت چشمگیر نیست از نظر فرهنگی هم اگر با گذشته ی خودمان که مقایسه کنیم هم پیشرفت داشته ایم ولی در مقایسه با جهان بسیار عقب هستیم.
محمدعلی شاهسون مارکده
شیر زنِ شاهسون
بی گمان نوشته ی زیر را نمی توان دقیق سرگذشت نامید، با اطمینان هم می گویم قصه هم نیست. اگر بگویم گزارشی ناقص و نارسا از گوشه های زندگی بانویی از بانوان روستا است که زمانی در این دیار چشم بر جهان گشوده، زیسته و به تاریخ پیوسته است شاید به حقیقت نزدیکتر باشد. ممکن است کسی بپرسد چه نیاز به این گزارش نویسی؟ می گویم: من اساسا به روستای مارکده و مردمانش که همشهریانم هستند عشق می-ورزم، دوست دارم نام و یاد آن ها فراموش نگردد. این است که می کوشم با یادی از آن ها در نوشته هایم حد اقل درمحیط روستا در خاطره ها بمانند.
زنان روستای ما علارغم اینکه پا به پای مردان در زمین های کشاورزی کار می کردند کارهای طاقت فرسای خانه هم تماما به عهده آنان بود. کار دو برابر و رنج دو برابر. یک رنج شان مشترک با مردان بود و آن رنج جامعه ی طبقاتی ارباب و رعیتی که نتیجه ی آن کار طاقت فرسا بود و فقر و ناداری و اگر بخواهم دقیق تر بگویم گرسنگی. رنج دیگر که خاص زنان بود رنجِ دید و نگرشِ تبعیض آمیز و ستمگرانه مردسالارانه ی فرهنگی و سنتی به زن بود که ناقص العقل شان می خواندند. این است که شایسته ی این هستند که ازشان نام برده شود.
اصولا من دید مثبت به زن دارم و بر این باورم که اگر مدیریت جامعه را به زنان واگذار نمایند جامعه ای بهتر خواهیم داشت چون بیماری خودشیفتگی که در مردان جامعه هست در زنان نیست. علت دید مثبت من به زن هم این است که در روستا بزرگ شده ام و زن را در عرصه کار و تولید مشاهده و تجربه کرده ام زنانی که من دیده ام همپای مردان توی زمین های کشاورزی گندم، جو، چلتوک، شبدر و یونجه درو می کردند. خرمن می کوبیدند. توی باغ میوه می چیدند. گاو و گوسفند پرورش می-دادند. و درخانه هم تمام کارهای پختن نان، دوشیدن شیر، بافتن پارچه، آوردن آب، شست وشو، پخت وپز، دوخت ودوز، ریشتن وبافتن، پوست گیری شلتوک، گندم، جو و هزارها کار دیگر به عهده ی زنان بود. یعنی زن عملا بیشتر از مرد خانواده درگیر زندگی و تولید بود مانند امروز توی پارچه سیاه پیچیده نشده و به کنج آشپزخانه فرستاده نشده و عمر خود را به بیکاری و بیهودگی سپری نمی کرد. می دانیم کار به انسان معنی و سرزندگی می-دهد ارزش می بخشد و کار چاره همه ی دردهاست بدین جهت برای زن حرمت و احترام مساوی با مردان قائلم شایسته است سرگذشت تک تک زنان روستا جمع آوری و ثبت گردد ولی بضاعت اندک من این اجازه را نمی دهد این است که از بعضی از آنها یادی می کنم.
یکی از شیر زنان روستا شادروان«ربابه شاهسون» دختر کدخدا علی بود. کدخدا علی بزرگ مرد روستا و فامیل بود سالیان متمادی کدخدا بود در منطقه مشهور به علی کدخدا و یا کدخدا علی بود. پدرِ علی، کریم و پدرِ کریم، محمدقلی نیز ضمن بزرگ ایل بودن همین مسئولیت را در روستا داشته اند. ربابه در خانواده ای بزرگ منش و نامی متولد و بزرگ می شود. هنگامی که دختری در خانه پدر بوده می توانسته سوار اسب پدر گردد و به باغ و مزرعه برود گفته می شود دختری چابک سوار هم بوده است تقریبا هیچ دختر روستا این موقعیت را نداشته است. بزرگ شدن در چنین خانواده ای موجب شد تا از یک شجاعتی خاص و از اعتماد به نفسی مثبت و متکی به خود و غرورِ روی پای خود ایستادن برخوردار باشد و ضعف-های زنانه رایج جامعه در او کمرنگ گردد. بچه ی کوچک خانواده بوده یک خواهر و دو برادر داشته آنگونه که گفته اند همیشه دو سه نفر بچه ی یتیم از اقوام و بستگان در خانه علی کدخدا بوده که همراه فرزندان از آنها مراقبت می نموده است گفته می شود کریم پدرِ علی و نیز محمدقلی هم همین ویژگی یتیم نوازی را داشته اند و بچه های یتیم اقوام و بستگان را بزرگ می نموده اند.
و اما چرا او را شیر زن شاهسون نامیده ام؟ شاهسونان عشایر بوده اند که به این محل آمده اند. لباس زنان عشایر هم زیبایی خاص خود را دارد از جمله دامن بسیار چین دارشان. زنان عشایر همپای مردان در پرورش دام نقش داشته اند و کار فرآورده های دامی تماما به عهده ی زنان بوده است و ربابه علاوه بر کار کشاورزی، هم در لباس پوشیدن و هم در فعالیت پرورش دام و فرآورده های تولیدی دام، دارای روح و روان کامل یک زن عشایر شاهسون را داشت و باید ایشان را آخرین زن و دختر با روحیات عشایر شاهسون در روستای مارکده نامید.
ربابه در تاریخ سوم اسد (مرداد) 1291 ه ش متولد و در سال 1310 با جوانی به نام آقاعلی از طایفه حسن یتیم که نیاکان آنها از لنجانات برای تعمیر و ساخت و نگهداری آسیاب به اینجا آمده بودند ازدواج نمود و بعد از گذشت 23 سال از زندگی مشترک با داشتن سه پسر، شوهر او فوت می کند و دختر خانواده سه ماه بعد از فوت پدر متولد می شود.
پسر بزرگ خانواده ازدواج نموده و زندگی جدا گانه داشت. ربابه کمر همت بست و تمام مسئولیت زندگی را که وظیفه مرد و زن خانه بود شخصا بر عهده گرفت. همانند مردان در کار کشاورزی کار می کرد گاوداری می نمود با تلاشی که داشت سطح زندگی اش به علت فوت شوهر پایین نیامد بلکه بدان رونق هم بخشید املاکش را توسعه داد و تعداد گاو و گوسفندهایی که داشت هم افزون تر نمود. در کنار کشاورزی و گاوداری کارهای دیگری هم برای افزایش درآمد خانوده دست گرفت. از جمله:
درست کردن مشکِ آب، خیگ، ساخت تنور، دوختن لحاف و تشک و…
مشک آب را از پوست بز درست می کرده اند. پوست را از وسط دو پای حیوان می شکافتند و به صورت کیسه ای آن را از بدن به طرف سرِ حیوان جدا می نمودند. برای زدودن موی پوست، آن را چند روزی در محلول خمیرترش قرار می دادند. خمیرترش چیست؟ کمی خمیرترش شده و مانده و سفت شده را خرد می نمود و با مقداری آرد و آب مخلوط می کردند که بدان خمیرترش گفته می شد. پوست توی محلول خمیرترش و زیر آفتاب قرار داده می شد بعد از چند روز موهای پوست را با دست می کند پوستِ بدون مو در محلول آب و جَفت به مدت سه هفته قرار داده می شد. جَفت پوست میوه بلوط است. این محلول، پوست را ضخیم و مقاوم می نمود. بعد کمی زغال خرد و پودر می نمود و با آب محلول درست می کرد و پوست را چند روزی توی محلول زُغال و آب می خوابانید تا رنگ پوست سیاه و زیبا گردد بعد برای از بین بردن بویِ خمیرترش، جَفت و زُغال چندین روز پوست را در آبِ خالص قرار می داد و مرتب آب را عوض می نمود. بعد پارگی پوست از محل دوپا را با مهارت می دوخت این پوست که بدان مشک گفته می شد آماده برای حمل آب و خنک کردن آب بود. آب از گلوی مشک ریخته می شد و بعد از پر شدن، گلوی مشک روی هم برگردانده و با نخ بسته می شد و از یکی از دست و یا پای مشک آب برداشته می شد برای باز و بستن هم محل خروجی را روی خود برگردانده و با نخ می بستند. از مشک هم برای حمل ونقل آب استفاده می شد و هم آب را در فصل تابستان برای نوشیدن خنک می نمود. زنان روستا مشک را از چشمه پر آب نموده و زیر بغل خود می گرفتند و به خانه می آوردند و روی چهارپایه مشبک و در سایه قرار می دادند تا خُنَک شود. نگارنده این سطور بسیار آبِ خُنَک از مشک در گرمای تابستان خورده ام. هنگام زمستان که به آب سرد نیاز نبود مشک خشکانده می شد و در محلی امن نگهداری می گردید تا دوباره سال آینده از آن استفاده شود. برای استفاده مجدد آن را یکی دو روز در آب قرار می دادند خیس و نرم می شد.
خیک را برای زدن ماست و جدا کردن کَرِه و تولید دوغ اَزش استفاده می-شد خیک را هم از پوست بز درشت اندام و یا گاو و گوساله درست می-کردند. پوست باید به همان شیوه کیسه ای از بدن حیوان جدا گردد و برای زدودن موها این را هم توی محلول خمیرترش می خواباند و بعد موها کنده می شد و بعد در محلول جَفت قرارداده می شد و بعد شکاف میان دوپا دوخته می شد آنگاه برای خوشبو شدن مقداری دوغ با آب و پونه ی خشک مخلوط و توی خیگ می ریخت و زیر آفتاب قرار داده می شد تا خشبو گردد. انتهای دست و پای پوست به صورت حلقه ای دوخته می شد دو عدد چوب توی حلقه ها قرار داده می شد چهار سرِ چوب ها با طناب به محلی آویزان می گردید زنان مقداری ماست توی خیگ می ریختند و دو زن با گرفتن دو تکه چوب خیگ را به سمت یکدیگر رانده و سپس باز می-گرداندند به دلیل پرتاب شدن ماست به این سمت و آن سمت خیگ، چون چربی ماست که همان کره باشد سبک تر بود در میانه جمع و به هم می-چسبید آنگاه ماستِ دوغ و کره شده را خالی می کردند. وقتی که نیاز نداشتند آن را شسته و تمیز می نمودند و می خشکاندند تا هنگامی که دوباره نیاز می شد خیسانده و استفاده می گردید.
از پوست بزغاله به همان شیوه ی بالا خیگ و مشک کوچک درست می-کردند و برای بردن آب و ماست و دوغ همراه در کار کشاورزی مورد استفاده قرار می گرفت.
برای ساخت تنور مقداری خاک رس خالص از روی سکوی مزرعه ی عاشق آباد ( آغجه قیه) آورده و الک می کرد گِل می نمود مقداری موی بز در گِل می ریخت چند روزی گِل را لگد می کرد تا گِل همانند آدامس های امروز به هم چسبیده و کشدار گردد آنگاه با آن گِل تنور درست می نمود و برای صیقل شدن رویه تنور را با پشت کاسه مسی زیاد ساب می داد.
این سه کار فوق را در روستا تنها بانو ربابه انجام می داد ولی کارهایی که در زیر می آید بسیاری از زنان هم انجام می دادند.
دوختن قبا و آرخالق. قبا روی لباس ها پوشیده می شد و دوختش زمان کمتری می برد آرخالق در زیر قبا و روی پیراهن پوشیده می شد که تا زانوها می رسید و دوخت آن زحمت زیادی داشت بدین شکل که دولایه بود تشکیل شده بود از رویه و آستری که باید هر یک سانتی متر یک ردیف دوخت سرتاسر انجام تا این دولایه خوب به هم بچسبند
دوختن لحاف و تشک، جوجه درآوردن از مرغ، پشم و پنبه ریشتن و کارگاه کرباس بافی دایر کردن و کرباس بافی و …
بانو ربابه شاهسون تا آخرین لحظه زنده بودن خود تولید کننده بود، دستی دهنده داشت و از بستگان نیازمند هم حمایت می نمود. کاری که بلد بود به دیگری که تقاضا می نمود می آموخت. در جشن های عروسی با پخت غذا نقش ایفا می نمود و در عزا ها با شستن بدن مردگان زن و نیز پخت غذا با همشهریانش همکاری و همدردی می نمود. در عرصه کار همانند مردان روی درخت سنجد می رفت و سنجد می تکاند، درو می کرد، آبیاری می نمود، میوه می چید، هنگامی که پسر دومش هنوز کوچک بود و توانایی شخم زدن با گاو را نداشت شب هنگام زمین هایش با ورزا شخم می زد تا کمتر دیده شود و از نیش و کنایه دیگران در امان بماند تمام درو محصول و کوبیدن خرمن را خود انجام می داد هیچگاه نخواست دست نیازی به سوی کسی دراز کند همیشه مشغول کار بود یک غرورِ خاص بر روی پای خود ایستادن و متکی به بازوی خود بودن داشت بعد از فوت شوهر فرزندانش را بزرگ نمود زن و شوهر داد اقتصاد زندگی اش را توسعه داد. زمانی چندین گاو به صورت تراز دست این و آن در مارکده و روستای گنجگاه داشت. به مسافرت های زیارتی متعدد رفت و سرانجام در تاریخ 26/12/76 جهان را بدرود گفت.
محمدعلی شاهسون مارکده 12/9/90
همایش تغذیه گیاهی و تولید محصول سالم (قسمت دوم)
یکی از مشکلاتی که ما در گلخانه ها داریم کاهش پتانسیل خاک است. دلیل آن هم مصرف بی رویه کود است که بالانس عناصر غذایی در خاک را بهم می زند و موجب می گردد که فعالیت بیولوژیک خاک کاهش یابد. آنگاه در چند دوره کشت، مشاهده می کنیم که خاکِ ما آن توانایی قبلی برای تولید محصول را ندارد. عمده خاک های ما آهکی است. در این خاک ها ph بالا و مقدار موادآلی آن پایین است. به دلیل اینکه شرایط آب-و هوایی خشک و گرمی که داریم موادآلی خیلی زود تجزیه می گردد. حتا در خاک های گلخانه ای که گلخانه داران موادآلی زیاد مصرف می کنند میزان موادآلی این خاک ها هم زیاد بالا نیست. پایین بودن موادآلی در خاک، حاصل خیزی خاک را کاهش می دهد، راندمان کودها پایین می آید و ما ناگزیر می شویم کود بیشتری مصرف کنیم. گیاهِ ما برای تغذیه به یک سری عناصر نیاز دارد بخشی از این عناصر را گیاه از هوا می گیرد مانند کربن و اکسیژن و هیدروژن و بقیه را از خاک و آب بدست می آورد.
عناصر اصولا به سه دسته تقسیم می شوند. عناصر اصلی اولیه شامل: ازت، نیتروژن، پتاسیم و فسفر. عناصر اصلی ثانویه مانند: کلسیم، منیزیم و گوگرد. و عناصر فرعی یا کم مصرف مانند: آهن، منگنز، روی، مس، بُر و نیکل است که گیاه در متابولیسم(سوخت و ساز) نیاز دارد و مصرف می-کند. کلر هم جزء عناصر مورد مصرف گیاه است ولی چون ما در خاک-های مان مشکل شوری داریم یک عنصر مزاحم محسوب می شود ولی در جاهایی که خاک شان شیرین است مشکل کمبود کلر هم در گیاه مسئله است.
نیتروژن یا ازت گلوگاه رشد است روی تشکیل سبزینگی تاثیر زیادی دارد. فسفر روی دوتا ارگان گیاه خیلی تاثیر دارد؛ یکی رشد ریشه و دیگری گل-دهی و زایش و تشکیل میوه. بنابراین گیاه وقتی دچار کمبود فسفر گردد عملا کار این دوتا ارگان را قدری دچار مشکل می کند. پتاسیم روی تعادل آبی گیاه و جذب آب و مقاومت گیاه در مقابل بیماری ها، شوری و تنش-های محیطی و در انتقال قندها و کربوهیدرات ها بویژه در اندام های زایشی بخصوص میوه ها دخالت دارد. گوگرد در افزایش مقاومت گیاه در مقابل قارچ ها نقش مهمی دارد. و کلسیم عنصر بسیار مهم در محصولات گلخانه ای است که در دیواره اسکلتی سلول ها رشد و نمو میوه و ریشه نقش مهمی دارد. منیزیم در ساخت مولکول کلروفیل هست که موجب سبزینگی و فتوسنتز در گیاه می شود. عناصر میکرو مانند آهن، منگنز، مس، روی و بُر در انتقال الکترون، در فرآیند فتوسنتز، در ساخت هورمون-های رشد و در تشکیل پوست اثر فراوان دارد بخصوص عنصر بُر.
این عناصری که نام بردم عمدتا باید به شکل یون دربیایند تا قابل جذب باشند. یعنی باید در آب حل و یونیزه و تبدیل به یون شوند تا ریشه گیاه بتواند آنها را جذب کند. تنها عنصری که به صورت مولکولی می تواند جذب گردد بُر هست. و اوره هم در صورت محلول پاشی می تواند به صورت مولکولی جذب گیاه گردد.
عناصری که نام بردم چه در خاک و چه در گیاه، از جهت تحرک و فعالیتی که دارند به دو دسته ی کم تحرک و پرتحرک تقسیم می شوند. عناصری که در خاک پرتحرک هستند؛ بُر، کُلر، نیترات و سولفات هستند. حال وقتی غلظت این عناصر در خاک زیاد شود، روی گیاه اثر مسمومیت می گذارند. برای مثال؛ در خاکِ شور اگر غلظت کُلر زیاد شود اثر مسمومیتش را روی گیاه در گلخانه خیلی سریع می توان مشاهده کرد. چون عنصر کُلر در خاک بسیار فعال است وقتی که غلظتش زیاد شود به راحتی جذب و گیاه را مسموم می کند. عناصر دیگر مانند آمونیوم، کلسیم، آهن و فسفر کم تحرک تر هستند. مشکلی که ما با عناصر کم تحرک به عنوان مصرف کود داریم این است که زود در خاک تثبیت می شوند و سرعت جذبِ گیاه شدن شان پایین می آید آنگاه ما ناگزیریم کود بیشتر به گیاه مان بدهیم که به مرور غلظت این عناصر در خاک بالا می رود و بالانس عناصر غذایی گیاه مان در خاک به هم می خورد و مسمومیت هایی را در گیاه موجب می شوند.
عناصر در گیاه هم به دو دسته کم تحرک و پر تحرک تقسیم می شوند. که شاخص ترین شان کُلر، منیزیم، نیتروژن، فسفر و پتاسیم است. کمبود این عناصر پر تحرک را در گیاه ما به زودی می توانیم ببینیم همچنین مسمومیت شان را وقتی که عناصر زیادی در دست رس گیاه است. و عناصر کم تحرک در گیاه بُر، کلسیم، مس، آهن، منگنز، نیکل، سولفور یا گوگرد و روی است که معمولا پایین بودن تحرک این عناصر ما را ناگزیر می کند که در صورت نیاز گیاه مان بیشتر از طریق محلول پاشی کمبود را تامین کنیم.
عناصر غذایی مورد نیاز گیاه به سه روش یا مکانیزم از خاک جذب ریشه می گردد. یکی جریان توده ای است. دیگری جریان انتشار و سومی جریان تماسی می باشد. برخی از عناصر فقط با یکی از این شیوه و یا فرآیندها جذب می شوند. عناصری که به صورت محلول در آب هستند و تحرک-شان بالا است معمولا از طریق جریان توده ای جذب ریشه می شوند. جریان توده ای به فرآیند جذبی گفته می شود که پس از آبیاری در خاک اتفاق می افتد یا در اثر تبخیر و تعرقِ آبِ گیاه، در داخل خاک حرکت می کند. وقتی آب در داخل خاک حرکت کند ریشه می تواند به راحتی آب را جذب کند و عناصری هم که در آب حل شده و همراه آب هستند می توانند همراه آب جذب شوند مانند نیترات ها و سولفات ها. کود نیترات آمونیومی، نیترات پتاسیومی و نیترات کلسیم معمولا در محلول آب و خاک تولید نیترات می کنند. این عناصر معمولا همراه آب جذب ریشه می شوند.
پدیده ی دیگر انتشار است. در این شیوه عناصری مانند پتاسیم و فسفر از طریق ظرفیت تبادل کاتیونی که با ذرات کلروئیدی خاک برقرار می کنند جذب ریشه می شوند. این عناصر در محلی که غلظت آن بیشتر است به سمت محلی که غلظتش کمتر است حرکت می کند تا تعادل برقرار گرد. از آنجاییکه غلظت این عناصر در ریشه گیاه کمتر است و در خاک بیشتر ، این عناصر از خاک به سمت ریشه حرکت و وارد ریشه می شوند.
مکانیسم سوم تبادل تماسی است. یک سری عناصر توی خاک کم تحرک هستند. بنابراین، ریشه باید با این عناصر تماس پیدا بکند تا بتواند آن عناصر را جذب کند. عناصر فسفر و کلسیم در این دسته هستند و هنگامی جذب ریشه گیاهِ ما خواهند شد که ریشه در تماس با این عناصر قرار گیرد. قابلیت حل شدگی این عناصر در خاک خیلی پایین است. بنابراین، قراردادن این عناصر در محلی از خاک که بتواند در دسترس ریشه قرار گیرد خیلی مهم است.
ادامه دارد محمدعلی شاهسون مارکده