گزارش نامه شماره 7-اول بهمن ماه 1390

لطفا پس از خواندن مطالب این سایت نظر خود را در ارتباط با کیفیت مطالب مندرج در سایت از دیدگاه شما و همچنین کیفیت ظاهری سایت بیان نمایید

یاسوچای
روز 26/10/90 ساعت 17 در خانه ی آقای نبی الله علامی، یکی از پیرمردان روستای یاسوچای، پای سخنان ایشان نشستم. ایشان چند داستان و رویداد گذشته ی روستا را برایم بیان نمود. در اینجا یکی از آنها را تدوین نموده و شما می خوانید. روستای یاسوچای را اکنون به شکل یاسه چاه می نویسند من ترجیح دادم در این نوشته این نام را به شکل درست بنویسم. 
بی بی سکینه، زنِ سردار محتشم بختیاری بوده و مرکزش، در قلعه چغاخور، و ارباب زمین های کشاورزی روستای یاسوچای بوده است. در اولین روزهای سالی، به دو نفر از پاکاران خود بنام؛ ملامحمد و ملاخسرو که گویا، اصلیت فارسانی داشته اند، دستور می دهد که؛ چند شتر کرایه کنید و محصول کشاورزی سهم ارباب را، از روستای یاسوچای به چغاخور بیاورید.
ملامحمد و ملاخسرو به سَمتِ یاسوچای حرکت می کنند و با مشورت یکدیگر، تصمیم می گیرند که حمل بارها را به گردن کشاورزان بیندازند و کرایه ای که قرار است به شتربان بدهند از بی بی سکینه بگیرند ولی خود به جیب بزنند. به روستای یاسوچای آمده و در خانه کدخدا خداوردی اتراق می کنند و تصمیم خود را با کدخدا در میان می گذارند و کدخدا را هم با خود همراه می کنند و قرار می شود کدخدا این تصمیم را به عنوان فرمان و امر ارباب به مردم ابلاغ  نمایند. کدخدا به دشتبان دستور می دهد جار زده شود که: به دستور بی بی سکینه همه رعیت ها موظفند، پس فردا، محصول سهم ارباب را با چارپای خود به چغاخور برده و تحویل دهند هرکس هم خر  برای حمل بار ندارد موظف است کرایه کند و یا بار را با کول خود ببرد.
روز بعد برای لایروبی جوی آب کشاورزی برنامه ریزی شده بوده است. بنابراین، عده ای زیاد از مردان روستا برای لایروبی جوی آب در جوی کار می کرده اند. هنگام ظهر، کار لایروبی جوی به دمِ دره گِزّه، روبروی روستای صادق آباد می رسد. مردان دست از کار می کشند تا استراحت کنند. چون روز 22 ماه رمضان بوده، غذا خورده نمی شود، فقط استراحت می-نمایند. صحبتِ بردن بار ارباب به پیش کشیده می شود، اغلب می گویند: اکنون قرایاز است، به علت نبودن کاه و علوفه، تمام خران نحیف و لاغر هستند و توانایی بردن بار سنگین در این بعد مسافت طولانی را ندارند، این کار غیر ممکن و از توانایی ما به دور است. در روستا، دو نفر هستند که به دلیل اینکه، از امکانات اقتصادی بهتری برخوردار و دارای قاطر و خر هستند و خر و قاطرشان هم قوی هستند، به علاوه نوکر هم دارند، می-توانند این رنج و زحمت را به گردن نوکر بیندازند. بنابراین از عهده این دستور بی بی برخواهند آمد. و اگر این دو نفر بار را به چغاخور ببرند و تحویل دهند، موجب بدبختی و رنج ما هم می شوند و ما را هم ناگزیر خواهند نمود که این کار را بکنیم. و این دو نفر یکی اوسّا علیرضا و دیگری مشهدی صفرعلی هستند. سرانجام پس از دقایقی گفت وگو، این دو نفرِ کاروبار خوب هم که در میان مردان جوی بودند می گویند؛ اگر شما اقدام نکنید ما هم به شما خواهیم پیوست و بارمان را نخواهیم برد. دیگر مردان از تصمیم این دو نفر خوشحال و می پرسند: چگونه به این قول شما اطمینان داشته باشیم؟ که پس از بحث و گفت وگو، از روستا قرآن آورده و همگی دستشان را روی کتاب قرآن می گذارند و هم قسم می شوند که؛ هیچ کس نباید محصول سهم ارباب را ببرد. خود ارباب مانند سال های گذشته بیاید ببرد. و به کار مشغول می شوند.
خبر، توسط خبرچین – که متاسفانه تعدادشان در جامعه  همیشه زیاد بوده و هنوز فراوان هست –  به سرعت به گوش کدخدا و دو نفر مامور بی بی سکینه رسانده می شود. در پایان روز، هنگامی که مردان جوی به روستا بر می گردند، در همان اول روستا، پاکارِ کدخدا از دو نفر آقایان اوسّاعلیرضا و مشهدی صفرعلی می خواهد که به خانه کدخدا بیایند. وقتی به خانه کدخدا می رسند به دستور کدخدا در اتاقی زندانی می شوند. زندان اتاقی بوده که بنّا و سازنده اش هم همین اوساعیرضا بوده است. اتاقی در طبقه دوم که چهار طرف آن فضای باز بوده. این اتاق یک درِ کوچک ورود و خروج داشته، بدون راه پله ی رفت وآمد. با قرار دادن نردبام سیار به این اتاق رفت وآمد می شده است. این دو نفر به دستور کدخدا از نردبام بالا می روند وقتی وارد اتاق می شوند درب قفل زده و نردبام برداشته می شود.
هنگام افطار، برادر اوسّاعلیرضا به نام جعفرقلی برای برادر خود غذا می آورد. کدخدا با دادن غذا مخالفت و می گوید: اینها باید تنبیه شوند هرگاه از تصمیم خود برگشتند و اعلام پشیمانی نمودند و تسلیم شدند و نزد من تعهد دادند که بار ارباب را خواهند برد آنگاه اجازه خواهم داد که آزاد شوند به علاوه دستور داده ام که مشهدی مهدیقلی را هم بیاورند و در کنار آنها زندانی کنند. مشهدی مهدیقلی یکی دیگر از متنفذان روستا، پشتیبان و اقوام نزدیک اوسّا علیرضای زندانی بوده است. این گفت وگوی بین جعفر برادر اوسّا علیرضای زندانی و کدخدا را دو نفر زندانی هم می شنوند. جعفر نا امید به خانه خود بر می گردد.
دو نفر زندانی هم خسته، تشنه و گرسنه در گوشه اتاق نشسته و با هم نجوا می کنند. مشهدی صفرعلی خطاب به اوسّاعلیرضا می گوید: من اگر حامی و پشتیبان داشتم نباید اکنون توی این زندان بمانم ولی تو افراد حامی و پشتیبان زیادی داری ولی بنظر می رسد غیرتمند نیستند که به یاری تو بیایند.
در همین حین که این دو نفر زندانی گفت وگو می کرده اند صدای مشهدی مهدیقلی از پشت درِ حیاط کدخدا به گوش می رسد که با صدای بلند با کلمات ترکی و فارسی، درهم برهم، ناسزا گویان به کدخدا، می گوید: بیا درِ حیاط را باز کن. گَل قاپی آچ. صدا موجب دلگرمی دونفر زندانی می شود. اوسّاعلیرضا به صفرعلی می گوید: به نظر می رسد این صدا از یک پشوانه ای قوی برخوردار است. اگر این نظر من درست باشد مردم روستا بر علیه کدخدا و نمایندگان ارباب قیام کرده اند که امیدوارم اینگونه باشد.
کدخدا اهمیتی به درخواست مهدیقلی و افراد زیادی که در پشت درِخانه کدخدا ایستاده بودند نکرد و در باز نشد. سرانجام افراد قیام کننده، چند نفری، به اتفاق، به عقب رفته و با شتاب و همآهنگ با لگد به در کوبیدند و در شکست و باز گردید و مردمِ عصیان کننده به درون خانه کدخدا ریختند و با چوب هایی که در دست داشتند هرکه را که می دیدند، زن و بچه، بزرگ و کوچک می زدند. ملاخسرو، مامور ارباب بی بی سکینه، در گوشه حیات، چند قطعه تیر چوب کبوده می بیند که به دیوار تکیه داده شده اند زیر آنها می خزد تا کسی او را نبیند، و کمتر از همه کتک می خورد. ولی ملامحمد کتک مفصلی می خورد. یک نفر غریبه دیگر از مردمان سِده(خمینی شهر) که شغلش تخت کشی گیوه بوده، و در خانه کدخدا مهمان بوده، او هم از کتک بی نصیب نمی ماند، وقتی چوب ها به سرش فرود می آید با کلمات فارسی می گوید: مرا نزنید، من تختکش هستم. حاجی بابا پسرِ مشهدی صفرعلی، هم با عصبانیت می گوید: آخی تو هم تخت ها را شل می کشی، باید چوب بخوری.
اوسّاعلیرضا به اتفاق مشهدی صفرعلی دو نفر زندانی از صداها می فهمند که مردم بر علیه کدخدا و نمایندگان ارباب قیام کرده اند. با خود می گویند: اگر خاموش بنشینیم گناه است. به اتفاق، قسمتی از دیوار اتاق زندان را که نازک (تیغه) بوده با لگد می زنند و خراب می کنند و خطاب به مردم که در حیاط کدخدا بوده اند می گویند: نردبام را کنار دیوار بگذارند. و آنها پایین می آیند و به مردم ملحق می شوند. کدخدا تا این لحظه از دیدها پنهان بوده که ناگهان پیدایش می شود. حاجی بابا، یکی از جوانان روستا، با چوب دستی چماق گونه ای که در دست داشته نا سزا گویان، به طرف کدخدا خداوردی، حمله می کند و می گوید: همه ی فتنه ها زیرسرِ این دایی من است، این دودِ دایی من است که به چشم ما می رود، من باید او را بکشم تا مردم راحت شوند. اوسّاعلیرضا می پرد جلو و چماق حاجی بابا را که بالا رفته بوده می-گیرد و کدخدا را از مرگ نجات می دهد و خطاب به حاجی بابا می گوید: می خواهی چکارکنی؟ با این کارت خون به پا می کنی!؟ حاجی بابا، پسر مشهدی صفرعلی زندانی و صفرعلی شوهرِ خواهرِ کدخدا خداوردی و حاجی بابا پسرِخواهرِ کدخدا خداوردی بوده است.
با وساطت اوسّاعلیرضا، مردم به خانه های شان بر می گردند و شورش پایان می یابد.
شب هنگام، کدخدا، نامه ای با این مضمون به بی بی سکینه می نویسد: رعیت ها بر علیه کدخدا و دو نفر مامور شما شورش کرده، آنها را کتک زده و در حال مرگ هستند، سه قواره کفن و سه عدد تابوت بفرستید. نامه در پاکت گذاشته صبح زودِ روزِ بعد پیش از روشن شدن هوا قاطری فراهم و یکی از رعیت ها به نام (میرزامَدَلی) را مامور می نمایند که نامه را در اسرع وقت به دست بی بی سکینه برساند. نوشتنِ نامه و مضمون آن و نیز فرستادن قاصد به سمت چغاخور در همان دقایق آغازین بامداد توی روستا پخش می شود و ترس برجان بسیاری از رعیت ها می افتد و پچ پچ روستا را فرا می گیرد. پچ پچ ها و سخنان درگوشی آقایان اوسّا علیرضا و مشهدی صفرعلی و مهدیقلی را به فکر چاره ای می اندازد.  جلسه ای با حضور همین سه نفر در یاسوچای تشکیل می گردد. اوسّا علیرضا می گوید: این نامه که به دست بی بی سکینه برسد مامور می فرستد و ما ها را آسیب و صدمه خواهند زد بهتر است ما هم تلاشی بکنیم نظر من این هست که برویم نجف آباد نزد آقاباقر و شرح حال را بگوییم و از ایشان درخواست کنیم نامه ای به بی-بی سکینه بنویسد و حقایق را روشن نماید.
شادروان سیدمحمدباقر مرتضوی یک نفر روحانی بنی در نجف آباد بوده. گفته می شود مردِ محترمی بوده و مردم نجف آباد برای او کرامت و قداستی قائل و سخت به ایشان علاقه داشته اند و او را در حد پرستش دوست داشتند و مطلق آقا می نامیدند و بعد از فوت، گور ایشان زیارت گاه مردم نجف آباد می گردد به گونه ای که گورستان نجف آباد سرِ قبرِآقا نامیده می-شود که هنوز هم به همین نام در زبان عامه مردم جاری و ساری است. آقا باقر اغلب بزرگان این منطقه را می شناخته از جمله اوسا علیرضای یاسوچایی را. چون ایشان در هر سال 6 روز رایگان به عنوان زکات بدنِ خود برای آقا باقر در هیات و نقش بنا و معمار کار می کرده است. اوسّا علیرضا و مشهدی صفرعلی بی درنگ پیاده به سمت نجف آباد راه می افتند و در نجف آباد به حضور آقاباقر می رسند ضمن بیان شرح وقایع می گویند: تقاضا داریم نامه ای بنویسی و خشم بی بی سکینه را فرو بنشانی در غیر این صورت به مردمان روستا آسیب و خسارت وارد خواهد شد.
آقاباقر نامه ای به بی بی سکینه می نویسد بدین مضمون که: مالک به منزله پدر رعیت است همانگونه که هیچ پدری بر فرزندان خود ستم نمی کند مالک هم نباید به رعیت های خود ظلم نماید گفته می شود شما حکم کرده-ای که رعیت محصول سهم ارباب را به اجبار باید به چغاخور بیاورد حتا اگر حیوان بارکش هم ندارد با کول خود و زنش این بار باید حمل شود این دور از انصاف و دور از مهر پدری است و بدانید اگر چنین دستوری داده ای به بندگان خدا ستم کرده و در پیشگاه خدای بزرگ مرتکب گناه شده ای.
نامه در پاکت جاداده و به دست اوسّا علیرضا داده می شود. وقتی اوسّا علیرضا و مشهدی صفرعلی به صادق آباد می رسند خبر می رسد که بی بی سکینه به مزرعه ی شهرگان آمده و در قلعه ی این مزرعه اتراق نموده و سردسته ی رعیت ها و کسانی که حرفی زده و یا در حمله به خانه کدخدا بوده و یا نقش داشته اند را به شهرگان احضار و در آنجا آنها را کتک می-زند
تا از حرف و عمل خود اظهار پشیمانی نمایند.
اوسّا علیرضا و مشهدی صفرعلی توقف را جایز نمی دانند، به یاسوچای نمی-آیند، از همانجا از رودخانه عبور و از «سولودره» و راه بیابانی به مزرعه شهرگان می روند. وقتی وارد قلعه می شوند می بینند دختر بی بی سکینه به نام شازده بیگم انگشتان دست حسن نام از مردان جوان یاسو چای را در میان اشکلگ گذاشته و فشار می دهد و می گوید: بگو غلط گردم، بگو گُه خوردم. و حسن سکوت کرده و چیزی نمی گوید. شازده بیگم وقتی سکوت حسن را می بیند خشمگین می شود واژه ی رکیکی که یک مرد به یک زن می گوید به کار می برد خود را مرد فرض نموده و حسن را یک زن آنگاه می گوید: فلان من به فلان تو. حسن سکوتش را می شکند و می گوید: جان من به قربان فلانت پس آزارم نده، شکنجه ام نکن.
اوسّا علیرضا و مشهدی صفرعلی نام شازده بیگم دختر سردار محتشم و بی-بی سکینه و آوازه دهان هرزه بودن او را شنیده ولی تا این لحظه او را ندیده بودند اکنون که او را مشاهده می کنند آوازه دهان هرزگی را مطابق با واقع می بینند. بی درنگ از پاکار درخواست ملاقات با بی بی سکینه را می کنند. بعد از دقایقی به بارگاه بی بی وارد و نامه را تقدیم می نمایند و صحنه شکنجه و سخن رکیک و وقیح شازده بیگم به حسن را هم که شنیده بودند شفاهی به بی بی می گویند.
بی بی سکینه پاکت نامه را می گشاید و می خواند ناراحت می شود فریاد می-زند: من کی گفتم که رعیت بار مرا بیاورد!؟ من کی گفتم بار را بگذارند روی کول خود و زن ِشان بیاورند!؟ من گفتم: شتر کرایه کنند و بارها را بیاورند!؟ اینها دروغ گفته اند!؟ قصد اینها بردن آبروی من بوده است!؟ من کی گفتم رعیت را کتک بزنند!؟ و …
خبرچین های بارگاهِ بی بی، به سرعت خبر عصبانیت بی بی را به شازده بیگم می رسانند شازده بیگم همان دم سوار بر اسب و به چغاخور می رود. وقتی بی بی برای دیدن کار دخترش شازده بیگم بیرون از بارگاه می آید حسن آزاد شده بود و دختر هم رفته بود پاکارها خبر عزیمت شازده بیگم به چغاخور را به بی بی می دهند.
در بارگاه بی بی سکینه رعیت های یاسوچای بر کدخدا پیروز شده بودند. بی بی در همان لحظه خطاب به اوسا علیرضا و مشهدی صفرعلی می گوید: خداوردی از این لحظه به بعد دیگر کدخدا نیست کدام یک از شما حاضر هستید که مسئولیت کدخدایی را به پذیرید؟ اوسا علیرضا می گوید: من نمی توانم. بی بی حکم کدخدایی را به نام مشهدی صفرعلی می نویسد. به دنبال آن بی بی سکینه شتر کرایه می نماید و بارهایش را می برد.
مشهدی صفرعلی با حکم کدخدایی به اتفاق اوسا علیرضا پیروزمندانه به روستای یاسوچای بر می گردند. مشهدی صفرعلی شوهر خواهر خداوردی کدخدای عزل شده بوده است. زن صفرعلی، خواهر خداوردی از این کار شوهرش که مقام برادرش را گرفته و از آنِ خودش کرده ناخشنود بوده است و می گفته: کدخدایی بارتی می خواد، تاپوی پرِ آرتی می خواد. آرتِ شه داریم ولی بارتِ شِ نداریم. کدخدایی صفرعلی کمتر از یکسال بوده و اعلام انصراف می کند آنگاه حکم کدخدایی به نام عباسعلی نوشته می شود ایشان هم چند سال کدخدا بوده که آقای بیگدلی به یاسه چای می آید و کدخدایی به ایشان داده می شود.    

                                                                         محمدعلی شاهسون مارکده 

  
 درس فارسی و ریاضی
امروزه هر بچه ای که چهار روز روی نیمکت مدرسه ای نشسته باشد یک آشنایی حداقلی با اعداد و چهار عمل اصلی ریاضی که عبارت باشد از جمع و تفریق، ضرب و تقسیم پیدا می کند. اما در گذشته مثلا 50 سال قبل ممکن بود بچه مکتبی ها خواندن و یا نوشتن اعداد را کمی بدانند ولی حتا یک نفر هم در مارکده این چهار عمل اصلی ریاضی را به شکلی که اکنون روی کاغذ می نویسیم و عمل می کنیم نمی شناخت.
حساب های وزنی که امروزه با واحد کیلو محاسبه می گردد به صورت من بود و نیز حساب های پولی که به صورت شاهی، ریال و تومان بود با علائم خاص که بدان سیاقی می گفتند نوشته  و ثبت و ضبط می گردید. چون آن علائم در کامپیوتر نیست نمی توانم نمونه اش را برای شما ترسیم کنم.
ملا و آخوند هایی که در مارکده مکتب دار بودند هم آنهایی شان که قدری کتاب خوانده و سوادکی داشتند از اعداد و ارقام آنگونه که امروزه معمول است می نویسیم و می خوانیم و بکار می بریم سر در نمی آوردند بجای آن علائم سیاقی را برای نشان دادن اعداد و ارقام می نوشتند. آقای حسین کاویانی در یادداشتی که سرگذشت خود را نوشته و تحویل من داده می-گوید: «به علت فقر و ناداری هر آخوندی که به مارکده می آمد و مکتبی می گشود بعد از چند ماه رها می کرد و می رفت و بچه ها آنچه که یاد گرفته بودند فراموش می کردند تا دوباره آخوندی پیدا شود و بیاید. درس آخوندها هم صرفا اموزش قران بود چون اغلب سواد فارسی نداشتند و یا اگر کمی هم خواندن و نوشتن فارسی بلد بودند هیچ اجباری به آموزش آن نداشتند چون الزام در آموختن قرآن بود. مثلا ملاحسین تیرانی می آمد، ملایی از یانچشمه آمد، ملا ابوالفضل آمد و در آخرِکار آقاجلال خودمان را بزرگان برگزیدند تا به بچه ها قرآن خوانی بیاموزد. ایشان سواد فارسی نداشت و کتاب فارسی هم درس نمی داد فقط خواندن قرآن را به بچه ها می آموخت. مثلا می خواست بنویسد سال  1355 اینگونه می نوشت.  5531  یعنی قانون اولیه ی از چپ نوشتن اعداد و ارقام را هم نمی دانست»  
قبل از بازشدن پای سپاهیان دانش به روستا و آموزش درس و زبان فارسی و ریاضی به روش جدید اولین فردی که در مارکده چهار عمل اصلی به روش امروزی و جدید را به چند بچه که به مکتب می رفتند آموخت آقای حسین کاویانی بود البته باید گفت این آموزش هم بسیار محدود و بسیار ابتدایی و در حد اندک بود. ایشان در یکی دوسال که در مارکده مکتب دار بود بچه ها را به خواندن کتاب های فارسی که آن زمان در دسترس بود، می نمود. همچنین مشق نویسی را در کنار قرآن خوانی تشویق می نمود.
حسین کاویانی پسر محمد قزاق است. قزاق یک واژه ترکی است که به قومی ترک نژاد با همین نام که در آسیای میانه زندگی می کنند اطلاق می-گردد. این قوم بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سرزمین خودشان کشوری جدا تشکیل دادند. قزاق در زبان روسی به سربازان سواره نظام دوره تزار در کشور روسیه می گفتند و در ایران به سربازان ایرانی که زیر نظر افسران روسی در اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی آموزش می-دیدند گفته می شد. محمد قزاق پسر استاد محمود آهنگر مارکده ای بود استاد محمود یکی از کاسب کاران خوشنام روستا و آهنگری ماهر در مارکده بود که علاوه بر مردم مارکده به مردمان روستاهای اطراف هم خدمات می داد. قبل از اینکه قانون سربازی اجباری در مجلس شورای ملی ایران مصوب و اجرا گردد سربازی بر اساس املاک بود. محمد بابت سهمیه مارکده به سربازی رفته است و آموزش نظامی در قزاق خانه دیده و به مدت 13 سال خدمت نموده است این دوران سربازی مصادف با روی کار-آمدن رضاشاه بوده و محمد در جنگ های بسیاری از جمله جنگ دولت مرکزی با شیخ خزئل شرکت داشته است و به درجه استواری رسیده است و در همان حین سربازی که قرار می شود مردم ایران شناسنامه داشته باشند و هرفردی فامیل برای خود انتخاب کند ایشان به دلیل اینکه نیاکانش آهنگر بوده اند نسبت خود را به کاوه آهنگر منتسب و فامیل کاویانی انتخاب می نماید. این در حالی بوده که بستگان ایشان در مارکده فامیل عرب بر می گزینند. وقتی به محل بر می گردد گفته می شود مقداری پول و نیز شمش طلا همراه خود می آورد و مقداری ملک می خرد و بقیه عمر خود را در روستا می گذراند و به محمد قزاق معروف و مشهور بوده است.
حسین پسر ایشان در سال 1313 متولد و در 19 سالگی به سربازی می رود در حین خدمت سربازی در کلاس های سواد آموزی بزرگسالان شرکت و در آنجا قدری درس و سواد فارسی و نیز اعداد نویسی و نیز چهار عمل اصلی ریاضی را می آموزد وقتی بعد از پایان سربازی به مارکده می آید دو سال از طرف مردم برگزیده می شود تا به بچه ها قرآن و فارسی خواندن بیاموزد در این هنگام بود که برای اولین بار در روستا در کنار آموختن قرآن قدری خواندن کتاب های فارسی و نیز نوشتن اعداد و نیز چهار عمل اصلی هم به بچه ها آموخته شد که در روستا موضوعی تازه به نظر می آمد. البته آموزش قرآن اجباری ولی هیچ اجباری برای آموختن فارسی و نیز اعداد نبود. بچه هایی که خود و یا خانوادشان علاقه مند بودند در کنار خواندن قرآن کتاب های دیگر هم به مکتب می بردند و نزد ایشان می-خواندند و یا کاغذی و مدادی فراهم و سرمشق می گرفتند تا از روی ان تکراری بنویسند و بیاموزند. منِ نگارنده یکی از شاگردان ایشان بودم. ایشان در یادادشت خود می نویسد: «از جمله دانش آموزان من، یکی هم همین محمدعلی شاهسون بود که مادرش هرچند روز یک بار ظرفی سرشیر و یا قیماق برایم می آورد و می گفت: ترا به خدا بچه مرا خوب درس بده که بعد از مردن من بتواند یک سوره قرآن سرِ قبر من بخواند». آقای حسین کاویانی اکنون در سن کهولت در شهر گلدشت می زید.         

                                                        محمدعلی شاهسون مارکده 17/10/90 

شرکاء مینو
جلسه شورای اسلامی مارکده در تاریخ 16/10/90 ساعت 16 با حضور اعضا شورای اسلامی، نماینده و سردانگ های طرح باغداری مینو در محل دفتر دهیاری تشکیل گردید. لیست فراهم شده از اسامی جوانان واجد شرایط ثبت نام در طرح باغداری مینو توسط سردانگ های طرح، یک یک خوانده شد شرایط آنها بررسی و سرانجام دویست وشش (206) نفر به عنوان شرکاء نهایی طرح باغداری مینو تایید و مصوب و صورت جلسه و امضا شد و زیر لیست ها توسط نماینده طرح و رئیس شورا امضا و طی نامه رسمی و کتبی شورای اسلامی روستا به مدیریت جهاد کشاورزی شهرستان شهرکرد ارسال گردید.          

                                                             گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده

جلسه در اداره منابع طبیعی
به دعوت اداره منابع طبیعی شهرستان، جلسه ای در تاریخ 17/10/90 ساعت 9 صبح با حضور آقای اکبری رئیس اداره، قاسمی کارشناس، اعضا شورای مارکده، نماینده و سردانگ های طرح باغداری وحدت، حسین نوری رئیس شورای صادق آباد در محل اداره تشکیل شد.
 آقای اکبری گفت: هدف از این جلسه توافق و حل وفصل کدخدامنشی اختلاف دامداران صحرای صادق آباد با طرح وحدت است. چون پرونده به دادگاه ارجاع شده و قاضی ربیعی یک ماه مهلت داده که اختلاف به صورت توافقی و اداری حل وفصل گردد. کمیته ی فنی اداره منابع طبیعی طی صورت جلسه ای دوتا راه حل پیشنهاد نموده است. یکی  این که دامدار حاضر گردد پروانه چرایش باطل و به طرح باغداری شریک گردد و سه برابر عرف زمین بگیرد. و دیگر این که تعدادی از دام هایش را کسر و مبلغی بابت حقوق مکتسبه خود بگیرد. در مرتع صحرای صادق آباد تعداد 121 راس دام شورا دارد و تعداد 821 راس دام چند نفر دامدار، شاکی این پرونده هم آقای کرمی دامدار است که متاسفانه علارغم دعوتی که شده نه خود و نه وکیلش در جلسه نیامده اند. علت اختلاف را هم ما اداره منابع طبیعی ها بدون اینکه اطلاعی از اختلاف داشته باشیم و بدانیم بوجود آورده ایم. ببینید صحرای پلاک مارکده و صادق آباد توسط اداره ثبت نقشه برداری و سند ثبتی اش توسط اداره ثبت به اداره منابع طبیعی انتقال داده شده است. این دوتا نقشه روی کاغذ با هم همخوان و درست هستند ولی روی زمین و در مرز، با یکدیگر تداخل داشته اند بدون اینکه ما از این تداخل اطلاع داشته باشیم. سال ها قبل صحرای صادق آباد را به عنوان مرتع به دامدار اجاره داده ایم دوباره بعد از چند سال آمده ایم و قسمتی از این مرتع اجاره داده شده را نقشه برداری و تحویل طرح وحدت شما داده ایم. این اشتباه را بدون اینکه از این تداخل اطلاع داشته باشیم کرده ایم. اکنون هم به میدان آمده ایم تا موضوع اختلاف را حل کنیم. اکنون می کوشیم دامدار را برابر بند یک صورت جلسه کمیته فنی ترغیب به لغو پروانه و مشارکت در طرح باغداری کنیم اگر نتوانستیم ناگزیر بند دو صورت جلسه کمیته ی فنی را اجرا خواهیم کرد که 53 راس دام از تعداد دام مرتع دار کسر و شما طرح وحدتی-ها باید مبلغ 12 میلیون تومان پول به حساب اداره ثبت بریزید تا به دامدار بابت حق و حقوقش پرداخت شود و شما در این وقت می توانید کار کشت-تان را آغاز کنید. البته اگر دامدار موافق نباشد می تواند بر علیه اداره منابع طبیعی شکایت حقوقی کند.
آقای حسین نوری گفت: من به نمایندگی از مردم صادق آباد اعتراض دارم.
آقای اکبری گفت: زمین ملی است و ربطی به مردم صادق آباد ندارد که بخواهید اعتراض داشته باشید ولی به عنوان شورا برای چرای دام شورا حق اعتراض دارید.
آقای نوری گفت: ما کسر دام نمی کنیم و رضایت هم نمی دهیم.
آقای اکبری گفت: چون آقای کرمی شاکی دامدار و وکیلش آقای شفیعی در جلسه نبودند ما با دعوت مجدد جلسه ای دیگر ظرف چند روز آینده تشکیل خواهیم داد.                 

                                                            گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده

جلسه شورا و فردوسیان
جلسه ای با حضور اعضا شورا، اعضا هیات مدیره فردوس و تعدادی از شرکاء فردوس در تاریخ 16/10/90 ساعت 19 در محل مسجد تشکیل گردید. هدف از این دعوت و جلسه، گفت وگو، درخواست و تشویق اعضاء فردوس بود که مبالغ وام معوقه را به شرکت فردوس بپردازند. از تعداد 29 نفر دعوت شده تعداد 15 نفر در جلسه حاضر شدند این دعوت کتبی و توسط شورای اسلامی صورت گرفته بود.
نخست آقای غلامعلی شاهسون گفت: لوله ی آب زمین دانگ بغلی ما در روی تختی را عوض کرده اید ولی لوله ما که باریک است و آب به زمین ما نمی رساند عوض نکرده اید و تا لوله را عوض نکنید ما پول مان را نمی دهیم. چرا توی فردوس در هر دوره آبیاری 18 ساعت آب گم می شود؟ هرگاه مشخص کردید این آب ها کجا می رود من بدهی ام را خواهم داد. 
اسماعیل شاهسون گفت: بانک اگر از ما طلب دارد خودش بیاید بگیرد چرا شما می خواهید به زور از ما پول بگیرید؟ من اصلا بدهکار نیستم! من اصلا حساب و کتاب شما را هم قبول ندارم. هروقت حکم دادگاه آمد و معلوم نمود که من چقدر بدهکارم آنگاه خواهم داد. شما چرا اینقدر توی شرکت فردوس ریخت و پاش می کنید؟ این پول های ریخت و پاش را از جیب ما می خواهید بگیرید من نمی خواهم هزینه ریخت و پاش های شما را بدهم. 5 میلیون تومان هزینه لاستیک سوزاندن کردید هیچ ضرورتی هم نداشت چرا این ریخت و پاش ها را می کنید؟ مال مفت گیر آورده اید؟
حسن شاهسون گفت: چند نفر توی شرکت فردوس حقوق بگیر هست؟ چرا پول مردم را اینقدر ریخت و پاش می کنید؟ مگر ما روی گنج نشستیم که شما از جیب ما اینقدر ریخت و پاش می کنید؟ من به این ریخت و پاش-های شما اعتراض دارم. من عمده بدهی ام را داده ام این مبلغی که مانده سهم همین ریخت وپاش ها است که من اعتراض دارم و نمی دهم.
محمود عرب مدیرعامل گفت: به نظر ما لوله ی 5 اینچ برای زمین شما روی تختی کافی است و ما لوله را بهتان می دهیم بیایید ببرید و لوله را عوض کنید. درباره نابسانی در ساعات آب علت این بوده که قبلا آبیاری از طریق استخر بوده و ما امسال آبیاری را مستقیم از طریق لوله و موتور کرده ایم تا اینکه تنظیم گردد قدری زمان می برد. شما که در پرداخت اقساط وام تان استناد به نظریه کارشناس می کنید کارشناس شما را بیشتر از حساب و کتاب ما بدهکار نموده است. با این وصف بدهی شما روز به روز بهره و دیرکرد بر می دارد و زیادتر می شود این است که این جلسه را تشکیل داده-ایم تا با شما گفت وگو کنیم و شما را به زیاد شدن روز به روز بدهی تان آگاه نماییم. سرانجام جلسه بدون نتیجه پایان یافت.

                                                                                       گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده

جلسه در بخشداری
جلسه ای در تاریخ 22/10/90 ساعت 30/12 با حضور آقای مظفری بخشدار، ناظمی از اداره راه، دادایی از بنیاد مسکن، اعضا شورا و دهیار مارکده و آقای ابراهیم شاهسون فرزند محمدعلی تشکیل شد.
بخشدار گفت: اکنون که ماشین آلات اداره راه در منطقه است ما درخواست کرده ایم که پیچ ورودی روستای مارکده را اصلاح نمایند با اینکه هیچ اعتباری هم بدین منظور در نظر گرفته نشده با این وجود اداره راه پذیرفته که این درخواست ما را عملی کند حال این جلسه را تشکیل داده-ایم که همآهنگی های لازم به عمل آید. ما از آقای ابراهیم شاهسون تقاضا می کنیم اجازه دهند قدری از زمین شان را به منظور حذف پیچ، سرِ راه بیندازند.
آقای ناظمی گفت: ما اکنون علاوه بر گردنه عاشق آباد که مشغول هستیم سه نقطه سنگی دیگر داریم که قرار است شکسته و جاده تعریض گردد و حد اکثر تا پایان سال می توانیم این درخواست شما را عملی کنیم چون از اول سال جدید ترافیک و عبور و مرور وسایل نقلیه اجازه کار به ما توی جاده را نخواهد داد بنابراین تمام مشکلات را اگر شما بر طرف نمودید ما هم پیچ را حذف و جاده را هموار می کنیم.
آقای ابراهیم شاهسون گفت: من از طرف خود و برادرم اسماعیل این اجازه را به اداره راه می دهم هرمقدار که نیازهست از باغ ما به عرض جاده بیفزایند.
اعضا شورا و دهیار گفتند: به پاس همکاری آقای ابراهیم شاهسون و برادرش، از آقای دادایی نماینده بنیاد مسکن تقاضا داریم یک نفر پسر آقای ابراهیم و یک نفر پسر آقای اسماعیل را در اولویت واگذاری زمین مسکونی از 4 هکتار زمینی که قرار است به طرح هادی اضافه شود قرار دهند. و آقای خداوردی شاهسون هم در کنار آقایان ابراهیم و اسماعیل زمین دارد ما با ایشان هم گفتگو می کنیم اگر ایشان هم راضی گردد که مقداری از زمینش به عرض جاده افزوده گردد پسر ایشان هم در اولویت قرار داده شود.
آقای مهندس دادایی گفت: من از طرف بنیاد مسکن این قول را می دهم که این سه نفر یاد شده که توسط شورای اسلامی معرفی گردد در اولویت واگذاری زمین مسکونی از زمین های الحاقی به طرح هادی قرار دهیم.
موارد صورت جلسه و به امضا رسید.

                                                           گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده


بهداشت باغ
روز 20/10/90 ساعت 30/9 جلسه آموزش بهداشت باغ با حضور جمعی از مردم مارکده در محل مسجد برگزار شد. در این جلسه مهندس شبانی سخن گفت که خلاصه ای از سخنان را با هم می خوانیم.
بحثی از سال 89 در کشور ما مطرح است که بخشنامه آن ابلاغ و در اداره ستادی هم تشکیل شده به نام ipm. البته در کشورهای دیگر این طرح از مدت ها قبل مطرح و اجرا می شود. قرار است از امسال 5 درصد زیر کشت محصولات کشاورزی در قالب طرح ipm  تولید گردد و سال بعد 10درصد و ظرف 5 سال آینده 25درصد کل سطح زیر کشت کشور در این شکل تولید محصول گردد.  Ipm چیست؟ بالابردن کمیت و کیفیت محصول با حفظ باغ و زمین مان بدون استفاده از سم. یعنی ما آفات و امراض باغ مان را با شیوه های غیر استفاده از سم کنترل نماییم و وقتی از سم استفاده گردد که هیچ راه چاره ای دیگر نمانده باشد آنهم با مقدار و دفعات کم. دلیل آن هم بیماری سرطان و مسمومیت هایی است که ما انسان ها در پی مصرف محصولات کشاورزی آلوده به سموم دچارش می شویم. نتیجه به کار گیری طرح ipm محصول سالم، یعنی محصول آلوده به سم نیست. متاسفانه امسال هلوی تولید شده در استان ما یکی از بدترین محصول از نظر کیفیت بود چون خیلی سم پاشی شده بود و باغداران به دنبال تبلیغ سم فروشان، مقدار مواد هورمونی با نام کود به درختان هلوی خود داده بودند. باید دانست این هورمون ها وارد بدن ما انسان ها می گردد و روی بدن ما اثر بد دارد. این را هم باید دانست که اولین نفر استفاده کننده از هلو هم خود کشاورز است. برابر طرح ipm  قرار است در آینده به هر باغداری «بارکد» داده شود وقتی محصول با بارکد وارد میدان گردید آزمایش می شود و بر اساس نتیجه آزمایش گیاه پزشک، قیمت آن بارکد تعیین می گردد. هرچه از کودشیمیایی و سم کمتر استفاده شده باشد محصول از سلامتی بیشتری برخوردار و قیمت بالاتری خواهد داشت. افکار عمومی در سطح جهان به این سمت و سو است که میوه و محصول سالمتری هرچند با قیمت بالاتری مصرف نمایند زیرا هزینه و پی آمدهای بیماری ناشی از تاثیر سموم و کودشیمیایی بر انسان بسیار ناگوار است.
چند روش برای بهداشت باغ را یاد آور می شوم. طوقه و یقه درخت نباید خاک داده شود و آب نباید با تنه درخت تماس پیدا کند چون طوقه درخت جایی حساس است اگر زیر خاک رود و یا با آب تماس پیدا کند خواهد پوسید و موجب ضعیف شدن درخت می شود آنگاه آفات به درخت ضعیف حمله می کنند. شیوه آبیاری ما از غرق آبی به قطره ای باید اصلاح شود. کود باید حتما به روش چالکود با فاصله مناسب باشد عمق چالکود باید 50 در 40 سانتیمتر باشد و قطره چکان روی کودها قرار داده شود. کوددامی باید کاملا پوسیده باشد کود تازه سرشار از بیماریها است کوددامی پوسیده را با کود شیمیایی اوره، فسفات، پتاس، سولفور، آهن و کودهای ریز مغذی به نسبت دستورالعمل مخلوط و در چالکود قرار دهید. زمان کوددهی آبان و آذرماه است. کوددامی و نیز شیمیایی نباید در سطح خاک پای درخت ریخته شود زیانش این است که ریشه درخت به سطح می آید و در روزهای گرم تابستان ریشه می خشکد. یک کار دیگری که بعضی از کشاورزان می-کنند این هست که کود دامی را در کنار باغ کپه می کنند این کودهای کپه شده محل تجمع تخم گذاری سوسک های سیاه رنگ شکوفه خوار است کپه کودها را از باغ تان فاصله بدهید.       
علف های هرز اطراف درخت را کنترل می کنیم ولی کنترل علف های هرز بین ردیف ها الزامی ندارد. برای کنترل علف های هرز از سم استفاده نکنید فقط با دست علف ها را بکنید.
بین باغ تان هرگز صیفی جات نکارید چون صیفی جات بویژه گوجه فرنگی، خیار و کدو منبع آلودگی برای پوسیدگی ریشه و طوقه و ریشه درخت است.
نکته ی مهم در امر هرس ضدعفونی ابزار هرس مانند قیچی و اره است محلول وایتکس در کنار خود داشته باشید وقتی درختی را هرس کردید ابزارتان را 30 ثانیه در وایتکس قرار دهید آنگاه روی درخت دیگر استفاده کنید اگر شاخه اصلی و بزرگ درخت را می برید حتما روی بریدگی چسب پیوند بزنید چون این محل ورود بیماری ها از جمله بیماری شانگ هست.
روغن پاشی زمستانه یک روش مبارزه ی طبیعی است که خوشبختانه توی منطقه جا افتاده و جواب داده است. بهترین زمان روغن پاشی وقتی است که جوانه های شکوفه  متورم و حالت کرکی پیدا کرده اند. بعد از بارندگی که درخت خیس است روغن نپاشید. اگر بارندگی زیاد شده و رطوبت هوا خیلی بالا و یک حالت شرجی دارد روغن نپاشید. اگر پیش بینی این هست که بعد از روغن پاشی و یا روز بعد بارندگی خواهد شد روغن نپاشید. اگر پیش بینی این هست که بعد از روغن پاشی و یا روز بعد هوا سرد و به 10 درجه سانتیگراد خواهد رسید روغن پاشی نکنید چون روغن خواهد ماسید و اثر خود را از دست خواهد داد. بهترین موقع روغن پاشی روز آفتابی و میانه های روز است. روغن ولک همانند یک روکش روی درخت قرار می-گیرد و تخم شته و کنه و شپشک ها را خفه می کند. اگر روغن پاشی زودتر از متورم شدن شکوفه ها باشد موجب بازشدن زودهنگام شکوفه ها خواهد بود و اگر دیرتر از موقع یعنی وقتی که شکوفه ها باز شده اند روغن پاشی گردد دیگر اثری ندارد زحمت و پول مان را هدر داده ایم. اگر قرار است سم بردوفیکس در باغ مان استفاده کنیم حد اقل فاصله بین روغن پاشی و سمپاشی بردوفیکس باید 20 روز باشد اگر مخلوط شوند گیاه سوزی را موجب می شوند. سم گوزاتیون که مخلوط روغن ولک می کردید استفاده اش ممنوع شده است چون سرطان زا است. بهتر است هیچ گونه سمی را به روغن ولک اضافه نکنیم بویژه در باغ بادام ولی اگر باغ مان هلو است و جمعیت کرم سرشاخه خوار سال گذشته زیاد بوده است سم استفاده کنید تا لارو های کوچک سرشاخه خوار هلو که کنار جوانه ها زمستان را سپری می-کند آن را از بین ببرید ولی بدانید این سمی که توی روغن ولک می ریزید روی تخم شته هیچ تاثیری ندارد چون سم اتیون که شما استفاده می کنید تخم کش نیست ولی همین اتیون که به روغن ولک اضافه می کنید دشمنان طبیعی آفات را از بین می برد که موجب طغیان کنه می شود. وقتی یک سمی را چند سال پیاپی استفاده می کنید مقاومت ایجاد می شود اگر چند سال همراه روغن ولک از اتیون استفاده کرده اید امسال از زولون یا دواوسمان به مقدار نیم در هزار استفاده کنید چون سم مخلوط شده با روغن ولک ماندگاری اش بیشتر می شود. مقدار مصرف روغن هم 2 لیتر در 100 لیتر آب است. مخلوط روی و بر با روغن ولک به منظور محلول پاشی اشکال ندارد ولی اگر اوره  می خواهید مخلوط کنید باید متوجه باشید که اگر ترکیب اوره، سولفات و یا گوگرد است با روغن ولک مخلوط نکنید ولی اگر ترکیب اوره نیترات و یا فسفات باشد اشکالی بوجود نمی آورد.          

                                                            گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده

    
  همایش تغذیه گیاهی و تولید محصول سالم (قسمت پنجم)
یعنی شما می آیید کودی را به گیاه تان می دهید که مشکل گیاه تان را حل کنید ولی مشکل دیگری برای گیاه تان بوجود می آورید. راه حل این است که ما بدانیم از چه نوع کود و در چه موقع استفاده کنیم. در صورت دانستن نیاز گیاه مان به چه عناصر و نیز میزان این نیاز، کوددهی ما کمتر مشکل دیگری بوجود می آورد.   
ریشه گیاه این پتانسیل را دارد که عناصر را فواصل مختلف از خاک و آب جذب کند. قبلا گفتم عناصری مانند فسفر و کلسیم و کمی هم منیزیم اینها باید در نزدیک ریشه قرار بگیرند تا ریشه بتواند آنها را جذب کند چون این عناصر تنبل و کم تحرک اند در صورتی که عناصر دیگر مانند نیترات، کلر و آمونیوم پر تحرک تر هستند. اگر در خاک موجود باشد خیلی راحت تر جذب ریشه می شوند. اینها را بدین جهت برای شما می گویم که بدانید محل قرار دادن کود در نزدیک ریشهِ درخت دارای اهمیت است. حتما جای قراردادن کودهای فسفره باید نزدیک ریشه ی فعال درخت باشد تا در تماس با ریشه به راحتی جذب گرد. در گلخانه ها می توان کودهای فسفره را در آب حل و توسط آبیاری قطره ای از قطره چکان پای ریشه گیاه بریزد به راحتی جذب خواهد شد. مهم این هست که کود فسفره کاملا محلول باشد. بهتر است این کود، در مراحلِ اولیه رشدِگیاه داده شود تا بتواند شروع و آغاز رشد خوبی داشته باشد. به همین جهت است که اکیدا توصیه می شود کودهای فسفره را
 در اوایل فصل هنگامی که گیاه دوسه برگی است داده شود.
شما باید بدانید کود ازُته مانند نیترات آمونیوم یا اوره – که این اوره برای جذب ریشه باید در خاک تبدیل به نیترات گردد – یا نیترات کلسیم و یا نیترات پتاسیم باید همراه آبیاری مصرف  شوند. باید به این موارد دقت گردد. باید این کودها در تمام زمان آبیاری، توسط آب، در اختیار گیاه قرار داده شود. دلیل این تاکید، این هست که، اگر شما کود را در زمان اولِ آبیاری به آب اضافه و مصرف کنید، چون حلالیت و حرکت کودهای نیتراته بالا است، همراه آب شسته می شود و از دسترس ریشه بیرون می رود و هدر رفتش خیلی زیاد خواهد بود. و اگر در اواخر زمان آبیاری به آب اضافه گردد، چون مقدارِ کودِ همراهِ آب تراکمش زیاد است، ممکن است در ریشه ایجاد سوختگی بکند. بنابر این توصیه می شود کودهای مورد مصرف را از آغاز وارد آب کنید، تا آهسته و در زمان زیادتری در اختیار ریشه گیاه قرار گیرد و موجبات جذب بیشتری را فراهم نماید. در آبیاری، زمان نقش مهمی دارد. اگر شما زمان آبیاری را زیاد کنید، کود و دیگر مواد غذایی موجود در خاک، شسته و از دسترس گیاه خارج خواهد شد. در خاک هایی با بافت شنی، نفوذ آب بیشتر عمودی است، و نفوذ افقی  نداریم. در خاک-های رُسی، آب روی سطح خاک پخش می شود و بیشتر نفوذ افقی داریم و نفوذ عمودی مان کمتر است. حال اگر ما خاک مان رسی است و مشکل شوری آب داریم، ظرف چند آبیاری با پخش افقی آب، زمین و محل شور خواهد شد و عملکرد کشاورزی ما پایین می آید. بنابر این، باید خاک ما ترکیبی باشد، تا آب هم نفوذ عمودی و هم نفوذ افقی داشته باشد. حال اگر خاک ما شنی است و نفوذ آب مان عمودی است، برای بهتر کردن عملکرد کشاورزی مان باید مصرف مواد آلی را زیادتر کنیم تا خاکمان اصلاح و ظرفیت نگهداری آب را افزایش بدهیم. اگر خاک مان را اصلاح نکنیم، آب به اندازه کافی در اختیار ریشه قرار نخواهد گرفت و ما تنش رطوبتی خواهیم داشت. یادآوری می کنم در خاک های شنی، ظرفیت تبادل کاتیونی کم هست و ذرات کلروئیدی نمی تواند پتاسیم خاک را در اختیار ریشه قرار دهد. تنش رطوبتی هم که در خاک های شنی بالا است این عدم تبادل کاتیونی را مضاعف می کند. حال هرچه هم شما کودهای پتاسیمی مصرف کنید، نمی توانید پتاسیم مورد نیاز گیاه را در اختیار ریشه قرار دهید. تنها راه استفاده فراوان از مواد آلی هست تا ظرفیت خاک را بالا ببریم تا خاک بتواند مواد پتاسیومی را در اختیار ریشه قرار دهد. 

                                                   ادامه دارد           محمدعلی شاهسون مارکده

« روزی که لبخند بر لبان تو نقش نبندد، یک روز هدر رفته به شمار می آید.»