گزارش نامه شماره 98 نیمه آبان 94

 دوستی

          انسان توانایی زندگی به تنهایی را ندارد، نیازمند تعامل با دیگران است تا با آرامش و راحتی و امنیت خاطر زندگی کند. به همین دلیل ما انسان ­ها دائم با یکدیگر ارتباط داریم، ارتباط­ ها هم یک نوع نیست بلکه انواع و اقسام دارد. ولی ریشه و انگیزه همه­ ی ارتباط ­ها، یکی است و آن نیاز ما به یکدیگر است. همین نیاز ما انسان­ ها به یکدیگر موجب کنار هم قرار گرفتن ­مان شده و اجتماع بوجود آمده و فرهنگ را و در نهایت تمدن ­ها را ساخته­ ایم.

        اصولا انسان ­ها در ارتباط با یکدیگر رشد می ­کنند، به سمت و سوی کمال می ­روند، تعریف می ­شوند، شناخته می ­شوند و ارزیابی می ­شوند. اگر انگیزه و چگونگی این ارتباط ­ها را مطالعه کنیم خواهیم فهمید ارتباط به چه منظوری و برای رسیدن به چه هدفی صورت گرفته است؟

         یکی از این اشکال رابطه بین دو انسان رابطه دوستی و دوستانه است. دوستی یک نوع رابطه کیفی مبتنی بر اخلاق بین دو انسان است. ارتباط و رابطه دوستانه، یک نوع علاقه متقابل مبتنی بر اراده نیک، خیر و خوبی بین دو انسان است. روابط دوستانه موجب اشتراک در فضایل، خوبی ها و نیکی ها است. دوستی زمینه ساز دست­ یابی بشر به سعادت است. یک دوست وفادار به اندازه هزاران خویشاوند ارزشمند است. فضای دوستی بین دو نفر آسایشی غیر قابل بیان است. انسان ­سالم و آگاه همیشه دوستان خوب، سالم و آگاهی هم بر می ­گزیند. روابط دوستی و دوستانه یک ضرورت برای انسان است. یک نیاز برای زندگی سالم است. داشتن دوستان خوب به انسان آرامش و امنیت خاطر می ­دهد.  

        دوستی یک رابطه طبیعی نیست یعنی در طبیعت خود به خود ایجاد نمی­ شود، یک کشش غریزی هم نیست که بگوییم انسان بر حسب غریزه به سمت و سوی هم کشیده و کشانده می ­شود. دوستی یک پدیده صد در صد انسانی است که باید انتخاب ­شود، باید ایجادش کرد، باید بوجود بیاوریم. دوستی یک نزدیکی و پیوستگی فکری مبتنی بر اراده نیک است که بوجود می­ آید.

         ساحت دوستی را نمی ­توان فقط با کلمات تعریف و بیان کرد بلکه لحظات سکوت هم پیام دوستی دارد. یعنی دوستی یک رابطه حداکثری است، با تمام وجود است. دوستی وقتی معنی خود را دارد که با تمام وجود اتفاق بیفتد. رفتار آدمی، نگاه آدمی، اندیشه آدمی و انتظار آدمی باید دوستانه باشد. بنابراین دوتا دوست در سکوت یکدیگر هم احساس آرامش و آسایش می­ کنند. در حقیقت زبان دوستی زبان معانی است فهم و درک دوستی فهم و درکی بیش از زبان است.

         دوستی باید دو طرفه باشد و اگر رابطه ­ای مبتنی بر دوستی باشد هیچ راهی ندارد به جز اینکه دو طرفه باشد. دو طرف با شناخت و آگاهی خواهان رابطه دوستی باشند. اگر آدمی را دیدید که ادعا کرد من با همه دوست هستم باور نکنید چون اگر نیک بنگرید خواهید دید دیگران چنین دوستی با او احساس نمی­ کنند.

        زیربنای دوستی شناخت و آگاهی است. شناخت و آگاهی هم بدون تلاش و کوشش در جهت خواندن، نوشتن، گفتن و شنیدن از افراد دانا و آگاه و رفتن به محل ­های آموزشی و پرسیدن و اندیشیدن به دست نمی ­آید. ابزار شناخت و کسب آگاهی هم عقل و خرد است یعنی دوستی یک مقوله عقلانی و خردمندی است.

        آغاز دوستی بین دو نفر بر حسب اتفاق و یک توافق نا نوشته و نا گفته پیش می ­آید. توافق هم یکباره بوجود نمی ­آید. در بستر زمان آهسته آهسته و پس از کسب شناخت و اطمینان شکل می­ گیرد. دو طرف در مراودات خود در می­یابند که زمینه ذهنی و انگیزه طرف مقابل که به او نزدیک شده و اظهار علاقه و دوستی می­ کند چه چیز است؟ کسب منافع است؟ بردن حظ و کیف از هنر و زیبایی و دست ­یابی به لذت است؟ و یا، نه، خواهان یک دوستی مبتنی بر حرمت انسان و اصول اخلاق است که در آن هم خود رشد کند و هم طرف مقابلش، هم خود امنیت خاطر، آرامش خاطر داشته باشد هم طرف مقابلش.

         دونفر که در لحظه اول و آشنایی اول همدیگر را می ­بینند، به حالات طرف مقابل، رفتار طرف مقابل، سخن و نگاه طرف مقابل با دقت توجه می­ کنند، علاق مندی و آشنایی بوجود می­ آید، گفت­ وگو می­ کنند، رفت و آمد می­ کنند، نشست و برخاست می­ کنند، در حین گفت ­وگو، رفت و آمد و نشست و برخاست، مشترکات خوش آیندی در یکدیگر کشف می­ کنند، این مشترکات باعث خوشایندی و علاقه ­مندی می ­شود. یعنی دوستی بین دو نفر با یک توافق نانوشته و نا گفته بوجود می ­آید که مبتنی بر اراده نیک است. اگر بخواهیم انگیزه نیک را به زبان روستایی خودمان بیان کنیم شاید بتوان گفت:

          دو نفر در رابطه دوستانه می ­خواهند صفات خوب و پسندیده خود را روز به روز تقویت کنند و به سوی کمال بروند. فضیلت­ های اخلاقی مانند انصاف، اخلاق مندی، مهربانی، آزاداندیشی ، آزادمنشی، رازنگهداری، وفاداری، واقع ­بینی، بخشندگی، رعایت حرمت دیگران و رعایت حق و حقوق شهروندی را عمیق­ تر و گسترده ­تر کنند برای دست­ یابی بهتر به این اهداف دوستی را وسیله قرار می ­دهند.

          نکته مهم در انگیزه اراده نیک برای ایجاد دوستی این است که هر دوست همین ­ها را که برای خود می ­خواهد برای دوستش هم می­ خواهد. به همین دلیل و نیز اینکه موارد خواسته شده صفات پسندیده اخلاقی انسانی هستند، به آن اراده نیک اطلاق می ­شود اراده نیک یعنی خواهان رشد و تحقق فضائل با استفاده از رابطه دوستی.

         شرط تداوم رابطه دوستی بین دو نفر برابری به مفهوم اخلاقی آن است. برابری اخلاقی بین دوتا دوست یعنی اینکه دو نفر دارای فضایل، خوبی ها و نیکی ها هستند در رابطه دوستی این فضائل را به اشتراک می­ گذارند. یکی مراد نیست دیگری مرید، یکی واعظ و موعظه­ گر نیست دیگری موعظه ­شونده.

         وقتی برابری اخلاقی بین دو دوست باشد هر دو از فضیلت یکدیگر بهره ­مند می ­شوند شاید بتوان گفت بهره ­مندی از فضیلت یکدیگر نزدیک به همان چیزی است که در زبان عادی و روزمره می­ گوییم: «ازت فیض ببرم.» پس اگر اراده نیکی در ایجاد دوستی نباشد و طرفین دارای فضائل اخلاقی نباشند دوستی با فضیلت هم نمی­ تواند بوجود بیاید.

         شاید بتوان روابط دوستانه بین دو انسان را به سه نوع تقسیم بندی کرد:

         نوع اول را دوستی با فضیلت و یا نیکی نامید. این دوستی مبتنی بر اخلاق است، بر اساس اراده نیک و دست یابی به فضیلت ایجاد می ­شود. هدف دوستی رشد خود انسان است. تعالی خود انسان است. اخلاق مند شدن رفتارهای انسان است. این دوستی برای یک زندگی قابل ستایش، زندگی که هدفش شایسته سالاری است، برقرار می ­شود. دو دوست می ­خواهند در این رابطه آرامش داشته باشند، امنیت خاطر داشته باشند.

         در دوستی مبتنی بر اراده نیک و دست ­یابی به فضیلت هدف خدمت کردن به دیگری نیست. ما نوکر طرف مقابل نیستیم. ما با دوست­ مان مشارکت داریم، یار و یاور همدیگر هستیم، با هم خوبی­ ها را شریکیم، امنیت و آرامش را هر دو با هم شریکیم.

        دوستی اشتراک ذهن و اندیشه است. در دوستی مبتنی بر اراده نیک دوتا دوست پیرو هم نیستند. یعنی یکی از جلو نمی رود، رهبری نمی ­کند و دیگری دنباله رو و از او تقلید کند. دوستی با مرید و مرادی هم متفاوت است. به همین دلیل دست ­بوسی، پابوسی، دست به سینه ایستادن در مقابل دوست، گفتن اینکه زیر سایه تو هستیم، سایه تو بالا سرمان هست، در این نوع دوستی وجود ندارد. دو دوست با هم همترازند، در کنار هم راه می روند، شانه به شانه یکدیگر. در دوستی با فضیلت، نه رهبری هست، نه دنباله روی. دوست داشتن یک دوست در روابط دوستی مبتنی بر اراده نیک، در حقیقت دوست داشتن سعادت خود و سعادت دوست مان است. در دوستی با فضیلت هریک از طرفین چیزی جز دوستی نمی خواهند به دست بیاورند. دوستی را برای خود دوستی می­ خواهند، عمل دوست داشتن، کنش دوست داشتن، غایت و هدف است. دو نفر که دوستی بین شان مبتنی بر فضیلت است نسبت به این دوستی آگاهی دارند، آگاهانه رابطه دوستی را بر گزیده ­اند.

        این را هم می­دانیم که تعداد دوستی ­ها مبتنی بر اراده نیک و رشد فضائل اخلاقی در جامعه بسیار کم است شاید از هر هزار نفر به تعداد انگشتان یک دست. این دوستی با عشق بین یک زن و مرد هم متفاوت است چون در عشق بین زن و مرد لذت هم مطرح است اغلب وقتی لذت نباشد دوستی منجر به جدایی می ­گردد. شاید اینگونه برداشت گردد که در دوستی مبتنی بر فضیلت، به قول عوام، دو جان در یک قالب هستند. می ­گویم: نه، چنین نیست، چون این نوع دوستی مبتنی بر شناخت و آگاهی و زیر بنایش دانایی است، فاصله­ های مناسب رعایت و حریم­ ها هم کاملا حفظ می ­گردد. یک دوست آگاه و دانا این را به خوبی می ­داند که نباید اینقدر نزدیک شود که توی دست و پای یکدیگر بپیچند، موجب مزاحمت و سلب آسایش یکدیگر شوند. یک نفر که بهره ­ای از دانایی دارد این را خوب می ­داند که رعایت فاصله مناسب، رعایت یک نوع تعادل است، رعایت استقلال خود و دوستش است، رعایت حریم و احترام هر دو است. این فاصله مناسب و رعایت حریم­ ها می تواند بر استحکام دوستی بیفزاید، چسبندگی و توی هم لولیدن، عملی غیر اخلاقی است و رعایت فاصله مناسب و حفظ حریم یکدیگر، رعایت عین اصول اخلاقی و برای تداوم دوستی از ضروریات است.

         نوع دوم دوستی را شاید بتوان دوستی لذت جویی نامید. در این دوستی ما بیشتر به دنبال کسب لذت هستیم. به دنبال حظ و کیف هستیم تا اینکه دست یابی به فضائل اخلاقی. بیشتر روابط دوستانه بین زنان و مردان از این مقوله هست در حقیقت در اینگونه روابط، دوستی یک ابزار است برای کسب لذت. چون می­ بینیم وقتی لذت نیست دوستی هم نمی ­تواند دوام بیاورد.

          دوستی نوع سوم را حتما باید دوستی منفعت نامید. عمده­ ترین و بیشترین دوستی ­هایی که در جامعه می­ بینیم از این نوع است. در این نوع دوستی انگیزه دوست شدن دست­ یابی به منفعت است. به همین دلیل مبتنی بر اراده نیک و کسب فضیلت و رسیدن به سعادت نیست. هر دو طرف یک نگرش ابزاری به طرف مقابل دارند. در دوستی مبتنی بر منفعت برابری شرط نیست. اغلب یک طرف دارای قدرت، ثروت، نفوذ و جذابیت بیشتری است که دوستی ایجاد می ­شود تا فردی که قدرت، ثروت و یا نفوذ ندارد از قدرت طرف مقابل جهت به دست آوردن منافع سود جوید. در رابطه دوستی بین دو نفر نابرابر آدمی که ضعیف ­تر است اگر از روان سالمی برخوردار باشد برخورد فروتنانه از خود بروز می ­دهد و اگر روان آسیب ­دیده­ ای داشته باشد با چاپلوسی، دست ­بوسی و تملق، خود را به فرد قدرت مند می­ چسباند و اظهار دوستی می ­کند.

        در دوستی مبتنی بر اراده نیک علاوه بر برابری باید برادری هم باشد. حس برادری در رابطه دوتا دوست، به دوستی عمق بیشتری می ­بخشد. برادری یک مفهموم فراتر از رابطه دوستی بین دو نفر است. برادری از دریچه اخلاق دوستی، از رابطه دوستی پا فراتر می­ گذارد و یک مفهوم دوستی بشری است، یک مفهوم اخلاق انسانی و جهانی دارد.

           دوستی در مفهوم عام بشری ­اش، یک قابلیت و یک حس جمعی است که برای آرامش و آسایش و سعادت بشری لازم و ضروری است. اگر قدرت مداران منفعت طلب و خودشیفته­ ی جهان، دست از نفرت پراکنی، دشمن تراشی، کینه ورزی بردارند و مردم را به حال خودشان وا بگذارند، بی ­گمان اخلاق دوستی و برادری عام بشری بهتر می­ تواند گسترش بیابد و جهانی شود. برادری یک مفهوم اخلاقی انسانی و مورد توجه تمام انسان ­ها است به همین دلیل همه ­ی آیین ­های زمینی و آسمانی، برادری را مطرح می ­کنند ولی متاسفانه هر یک، رابطه­ ی برادری را محدود بین باورمندان خود می­ خواهند. وقتی برادری را بین پیروان یک آئین محدود کنیم، ابتر می ­شود، زیبایی بشری و جهانی ­اش را ازش می­ گیریم، فضیلتی که در برادری هست را لوث می­ کنیم. متاسفانه باورمندان آیین­ ها افراد بیرون از آئین خود را گمراه، منحرف، جهنمی، نجس، کافر، بی­ دین، ملعون و… می­ پندارند اگر نیک بنگریم تمام این واژه­ ها با اخلاق دوستی در تضاد است.

         این پرسش مطرح می گردد که چرا تعداد دوستی­ های مبتنی بر رشد فضیلت ­ها در جامعه کم است؟ پاسخ را با فهم خودم از نظریه آبراهام مزلو روان ­شناس انسان­ گرای آمریکایی توضیح می ­دهم. مزلو نیازهای آدمی را در 5 سطح می­ داند.

          یک: نیازهای زیستی: نیازهای زیستی حیاتی ترین نیازها هستند و اگر در یک حد اقلی تامین نشوند، انسان بیشترین آسیب جسمی و روانی را خواهد خورد که عبارتند از: خوراک، پوشاک، بهداشت، غریزه جنسی و مسکن. تا زمانی که این نیازهای آدمی براورده نشود انسان نمی ­تواند قدم به سطوح بالاتری بگذارد.

          دو:  نیازهای امنیتی: داشتن امنیت مالی، جانی و روانی در خانواده و جامعه و برخوردار بودن از فرصت­ های اجتماعی شغلی­ ی کار و درآمد.

        این دو نیاز مبتنی بر کمبود اند و انسان تا یک حداقلی از این نیازهایش تامین نشود نمی ­تواند به سطوح بالاتر فکر کند. هر انسانی این دو نیازش برآورده شد این توانایی را خواهد داشت که انگیزه نیازهای بالاتر که نیازهای مبتنی بر رشد اخلاقی و فضیلت هستند را در خود بوجود بیاورد. ولی در واقع همیشه چنین نمی ­شود و همه چنین نمی­ کنند تعداد کمی از آدم ­هایی که دو تا نیاز اولیه­ شان تامین شده نیازهای بالاتر را در خود حس و احساس می ­کنند و انگیزه ­ای برای رسیدن به آن نیازها را در خود بوجود می ­آورند، بقیه اکثریت جامعه، همچنان در دایره نیازهای اولیه و زیستی و طبیعی دور خود می ­چرخند.    

        سه:  نیازهای اجتماعی: وقتی نیازهای یک و دو انسان در یک حداقل قابل قبولی تامین شد به نیازهای انسانی اجتماعی مانند دوست داشتن، دوست داشته شدن، داشتن روابط خوب و رفت و آمد و نشست برخاست با دیگران، عاشق و معشوق شدن، شرکت در جشن ­ها، مراسم ­ها، عضویت در انجمن­ ها، رشد فکری و روابط با دیگران می ­اندیشد.

         چهار: نیاز به احترام: وقتی ما در جامعه نیازهای حیاتی و سپس نیازهای امنیتی و بعد نیازهای اجتماعی ­مان را تامین کردیم این نیاز در ما بوجود می ­آید که؛ فردی مورد احترام باشیم، دارای قدرت باشیم، موقعیت اجتماعی مناسب داشته باشیم، از نفوذ اجتماعی برخوردار باشیم، دارای اهمیت در جامعه باشیم، کار، شغل و سطح درآمدمان خوب و مناسب باشد تا مورد تحسین مردم قرار بگیرد، در جامعه قدر و منزلتی داشته باشیم تا مورد توجه مردم قرار بگیریم و مطرح باشیم.

        در یک جامعه­ ی سالم که مردمانش شهروند محسوب می­ شوند،  قدرت خُرد شده و بین مردم توزیع شده باشد، یک فرد قدر قدرت در جامعه نباشد، روابط اجتماعی قانونمند و ضابطه ­مند باشد، شایسته سالاری حاکم و هیچ گروهی، قشری حق ویژه نداشته باشد و فرصت ­های شغلی و اجتماعی برای همه یکسان باشد، تبعیض قومی، عقیدتی، جنسیتی نباشد، پارتی، سفارش و توصیه هم کاربرد نداشته باشد، هر آدمی می­ تواند با برنامه ریزی به اهداف خود برسد. ولی اگر در جامعه گروهی حق ویژه داشته باشند و قدرت، امکانات و اختیارات را در انحصار خود بگیرند و فرصت­ های برابر در جامعه نباشد آنگاه نیرو و انرژی بیشتر افراد محروم و مورد تبعیض سرخورده و هدر می ­رود و عده ­ای هم به رفتارهای نسنجیده و خرابکارانه روی می ­آورند، چیزی که متاسفانه در جامعه کنونی خودمان شاهدش هستیم.

       بعضی از اندیشمندان بین نیاز 4 و 5 آبراهام مزلو، دو نیاز دیگر قائل شده ­اند.

        یکی: نیاز دانش ‌اندوزی و دست ­یابی به شناخت و درک پدیده ‌ها. می­ گویند وقتی نیازهای مرحله یک تا چهار انسان تامین شد و انسان به آرامش، آسایش و فراغتی دست یافت انگیزه نیاز به دانایی و شناخت در او بروز می­ کند و برای دست­ یابی به دانایی، دنبال دانش ­اندوزی و شناختِ پدیده­­ ها و رویدادها می ­رود و برای کسب دانایی به تحصیل مطالعه و نوشتن و خواندن روی می ­آورد. وقتی قدری دانش اندوخت و به مقداری شناخت و دانایی نائل آمد، انگیزه نیاز دیگری در او بوجود می­ آید؛

         چه نیازی؟ نیاز به هنر. در این مرحله نیاز به شناخت و بهره ­گیری و لذت بردن از زیبایی ­ها و هنرها در او شکل می ­گیرد. در این سطح است که انسان با موسیقی، یکی از هنرها، که باید هنر برتر نامیدش، آشنا می ­شود، می ­شنود، می ­نوازد، انس می ­گیرد و می­ شناسدش. آنگاه همراه نغمه و نواهای موسیقی، اندیشه و رفتارش انسانی ­تر، اخلاقی ­تر، معنوی ­تر می ­شود و زمینه ­ساز بوجود آمدن انگیزه نیازهای خود شکوفایی انسان که نیازهای مرحله پنجم است می­شود.

       5- نیازهای خودشکوفایی: 

        خودشکوفایی اوج نیازها در سلسله مراتب آبراهام مزلو است. انسان ‌های خودشکوفا، افرادی هستند خودآگاه، توانمند، فعال، خلاق و آفریننده. به همین جهت از صفات ناپسندی همچون چاپلوسی، تملق­ گویی، مداحی، دست­ بوسی و خبرچینی به دورند. به دلیل واقع ­بینی که دارند واقعیت ­های جهان را بهتر از دیگران درک می­ کنند و به همین جهت آسان ­تر می ­توانند با دیگر انسان ­ها ارتباط برقرار کنند. به دلیل شناختی که از واقعیت ­ها دارند توانایی بالایی برای پذیرش خود و دیگران و نیز طبیعت آنگونه که هست، دارند. ادم خود شکوفا آدمی است علاقه ­مند به کار و فعالیت تولیدی و مفید و سودمند برای خود و جامعه، یعنی به کارهای انگلی همچون دلالی، رانت ­خواری، رشوه­ خواری، پورسانت­ خواری، سوء استفاده از قدرت نمی پردازد همچنین رشوه نمی ­دهد رشوه هم نمی ­گیرد. وقتی مسئله ­ای موضوعی و یا مشکلی پیش بیاید جهت رفع و حل موضوع به طریق اصولی می­ کوشد و مسئله ­ی پیش آمده را حل می ­کند چندان مایل نیست وقت خود را صرف کند تا مقصر را پیدا کند و تنبیه نماید و یا تاوان بخواهد چون به تنبیه نمی ­اندیشد تشویق را کارساز می ­داند. آدم خود شکوفا خیلی توی مردم نمی ­ لولد، توی زندگی ­های دیگران سرک نمی ­کشد، سرک کشیدن به زندگی دیگران هرچند اطرافیان خودش باشد را، تجاوز می ­داند، غیبت نمی­ کند، دروغ نمی ­گوید، بیشتر مشغول کار خودش و در خلوت خودش و به فعالیت خلاقه خودس مشغول است. آدمی که به مرحله خودشکوفایی رسیده باشد به استقلال شخصی هم رسیده و آدمی مستقل است رفتار و گفتارش مبتنی بر شناختی است که کسب کرده و دارد اگر شناختش با اجتماع و فرهنگش متفاوت باشد، بر مبنای شناخت خودش عمل می­ کند و اصلا همرنگ جماعت نمی­ شود. تظاهر به همراهی با جماعت هم نمی­ کند. نه اینکه مردم را منحرف و نجس بداند، نه، بلکه به عقاید دیگران کاری ندارد، خود را فضول درستی و یا نا درستی عقاید دیگران نمی ­داند، به همین دلیل آدم دنباله رو پیرو و مقلد هم نیست. آدم خود شکوفا همیشه دنبال پیشرفت و دستیابی به تازگی است بر خلاف آدم سنتی که از نوار کاست، ماهواره و ویدئو می ­ترسد، از پدیده­ های نو استقبال می ­کند. آدم خودشکوفا آدمی قدردان است و محبت و خوبی ­های دیگران را ارج می ­گذارد، آدمی است فضیلت گرا، معنویت گرا، اخلاق ­گرا، انسان­ گرا، آدمی است با احساس، به همین جهت با نوع بشر فارغ از دین، مذهب، ملیت و جنسیت ­شان احساس همدردی می ­کند. به جنگ اصلا نمی ­اندیشد، قصاص اصلا در ذهنیت او جایی ندارد بلکه احساس و اندیشه همدردی، همکاری و مشارکت با نوع بشر دارد و در گوشه ذهنش اندکی توانایی بخشش هم نشسته است. علاوه بر همکاری و همدردی با نوع بشر، با اطرافیان خود بسیار صمیمی است و احساس یگانگی و نزدیکی با آنها دارد، آدمی است آزادمنش، آزادی ­خواه، شهروند اندیش، مردم دوست، قانون مند، علاقه­ مند و باورمند به شادی برای خود و دیگران.

      نکته­ی قابل تاسف این است که تعداد افراد کمی از مردمان جامعه به مرحله خودشکوفایی می ­رسند. و افرادی که در جامعه دنبال دوستی به منظور گسترش فضیلت ­ها هستند از افرادی هستند که به مرحله خودشکوفایی رسیده ­اند.        

      در پایان از جوانان تحصیل کرده روستا می ­پرسم: دوستی مبتنی بر اراده نیک به منظور دست­ یابی به فضیلت­ های بیشتر توی جامعه ­ی روستایی ما چه مقدار شناخته شده و احیانا کاربرد دارد؟   

                                                                محمدعلی شاهسون مارکده 5/8/94

             جلسه آوا

      جلسه گاهنامه آوای مارکده با دعوت از 55 نفر و حضور 14 نفر در تاریخ 13 آبان ماه 94 ساعت 20 در دفتر دهیاری تشکیل شد. محمدعلی شاهسون گفت:

          – هدف از این دعوت این بوده که به اطلاع همشهریان برسانیم مجوز انتشار گاهنامه ­ی آوای مارکده از طرف اداره ارشاد داده شده است. آوا فرصتی مناسب و میدانی برای جوانان تحصیل کرده روستا است تا آموخته و دانسته ­های خود را تبدیل به نوشته و منتشر کنند. انتشار گاهنامه آوا می­ تواند اعتباری مهم فرهنگی برای روستا باشد. من شخصا خیلی مایل نیستم در این گاهنامه مطالب زیادی بنویسم. نقش من در گاهنامه علاوه بر مدیرمسئول، ویراش مطالب خواهد بود و گاهی هم نقد مطالب. دلیل اینکه نمی­ خواهم مطلب بنویسم این است که چند مجموعه داستان در حال نوشتن دارم می ­خواهم وقتم را صرف آنها بکنم. به علاوه برای وبسایت هم باید هر 15 روز مطلب بنویسم.

       الف-چهارچوب نوشته ­ها و ترتیب انتشار چگونه خواهد بود؟

     -به جز حوزه سیاست در تمام حوزه ­ها می ­توانیم مطلب بنویسیم. ترتیب انتشار هم به هر مناسبی که بخواهیم می ­توانیم انتشار بدهیم از هفته ­ای یک شماره تا… بستگی به تعداد نوشته ­ها دارد هر چه مطالب زیاد باشد می­ توانیم تعداد بیشتری انتشار بدهیم، محدودیتی نداریم.

       ب-آیا روی اینترنت هم منتشر خواهد شد؟

      -می ­توانیم سایتی طراحی و روی اینترنت هم انتشار بدهیم. نخست باید ببینیم جوانان تحصیل کرده روستا از این فرصت استفاده خواهند کرد و مطلب خواهند نوشت؟ یا نه؟ اگر نوشته داشته باشیم و نشریه ­مان پربار باشد آن وقت می ­توانیم خیلی کارها بکنیم. با تجربه ­ای که من دارم من بعید می­ دانم جوانان تحصیل کرده روستای ما از این فرصت استفاده و دانش و اطلاعات خود را تبدیل به نوشته کنند. دلیل این ننوشتن پایین بودن حرمت نفس ما مردم است. ما مردم به دلیل پایین بودن حرمت نفس­ مان خود را خوب و دوست داشتنی نمی­ دانیم و بالتبع دیگران را هم همانند خود می­پنداریم به همین جهت در ذهن ­مان تحلیل می ­کنیم؛ اگر چیزی بنویسم ممکن است نوشته ­ی من خوب نباشد آنگاه دیگران بهم بخندند و… پایین بودن سطح حرمت نفس ­مان یک ترمز روانی است.

       پ-به نظر من انتشار گاهنامه ضرورت دارد. ببینید ما دوتا مجموعه آدم داریم تعدادی در قبرستان هستند آنجا آرمیده ­اند، نه صدایی دارند و نه حرکتی. یک مجموعه هم توی روستا داریم، حرکت دارند، ولی صدایی ندارند. برای اینکه این مجموعه را به صدا درآوریم، نیاز هست گاهی مطالب انتقادی هم در نشریه چاپ کنیم، تا تلنگری باشد به منظور ایجاد انگیزه. این را از تجربه آوای مارکده دارم هرگاه در اوا مطلبی انتقادی چاپ می ­شد می­دیدی صداها در می ­آمد آنگاه آدم احساس می ­کرد روستا با قبرستان تفاوت دارد، مردم سر زنده ­اند و هر یک نظری دارد و این خیلی برای من زیبا بود. من خودم یک روز از دو رویی و تظاهر یک عده ­ای کفرم در آمد رفتم خانه و نشستم مقاله ­ای در نقد دورویی و تظاهر نوشتم که آن مقاله هم سر و صدای زیادی ایجاد کرد.

      -من با این نظر که گاهنامه رویکرد انتقادی به مسائل اجتماعی داشته باشد موافقم ولی می ­دانی که مردم جامعه ­ی ما انتقاد را نمی ­شناسند. به همین دلیل انتقاد را عیب جویی می ­دانند و بر می ­آشوبند. دلیل آن هم فرهنگ استبدادی ما است برای فهم و درک بهتر فرهنگ استبدادی و در نتیجه ذهنیت استبدادی، یک مثالی می ­آورم؛ ببینید دو اتفاق مشابه یکی در کشور ما و دیگری در آلمان افتاد. در کشور ما به دلیل پایین بودن کیفیت خودروها، تلفات انسانی در تصادفات جاده ­ای بسیار بالا است. در اعتراض به پایین بودن کیفیت خودروهای صفرکیلومتر، مردم یک کمپین نخریدن براه انداختند. وزیر صنایع در تلویزیون ظاهر شد و بدون اینکه اشاره ­ای به پایین بودن کیفیت خودروها بکند، گفت: اینها ضد انقلابند. و سفت و سخت به میز ریاستش تکیه داد. آب از آب هم تکان نخورد. در آلمان مدیرعامل کارخانه فولکس واگن، به دروغ مقدار آلایندگی اتومبیل تولیدی ­اش را کمتر اعلام کرده بود. وقتی آشکار شد، مدیرعامل کنار رفت کارخانه نیمی از ارزش سهامش را از دست داد و… فکر نکنید فقط وزیر ما بخاطر میز ریاستش چنین واکنش دور از انصاف بروز داده، نه، هریک از ما هم که جای او بودیم همین واکنش را داشتیم، چرا؟ برای اینکه فرهنگ استبدادی ما، ذهنیت ما را می ­سازد. فرهنگ استبدادی برای ما همانند آب دریا برای ماهی است. همه­ ی ما در این دریای استبدادی غوطه وریم. دو تا مطلب در انتقاد از کار مستخدم دو تا اداره در روستا در نشریه آوا چاپ شد غوغای زیادی برپا شد تا آنجا که به شخص من هم ناسزا گفتند. این را بدینجهت می­ گویم که یاداوری کرده باشم مردم ما از پایین ­ترین درجه که مستخدم اداره است تا وزیر که بالاترین است انتقاد را نمی ­شناسند آن را عیب جویی و اهانت می ­پندارند چون همگی با آموزه­ های فرهنگ­ استبدادی بزرگ شده ­ایم.

        ت- اگر بشود مطالب تاریخی که نوشته می ­شود آنجاهایی که تیزی دارد را حذف کنید بهتر است چون ممکن است بعضی ­ها برنجند.

       -نوشتن درباره آدم ­هایی که خود زنده ­اند و یا فرزندان و نوادگان آنها زنده هستند، کاری بس دشوار و پر ریسک و خطر است. این نه فقط در مارکده بلکه در همه­ جا چنین است. من هرگاه ببینم نمی­ توانم حداقلی از واقعیت ­ها را در نوشته ­ام انعکاس بدهم اصلا آن مطلب را نمی ­نویسم. ریشه ­ی این پیشنهاد شما از عادات تظاهر و ریای ما هست که در جلو رو یک حرف می ­زنیم و در پشت سر حرف دیگری. همه این را قبول داریم که تظاهر و ریا از صفات ناپسند است ولی متاسفانه از بس تظاهر می­ کنیم دو رویانه رفتار می­کنیم ناپسندی ­اش را حس نمی­ کنیم. من بارها شاهد بودم آدمی در پشت سر دیگری بد می­ گوید، باز شاهد بودم همان آدم ­بدگو، وقتی رسیده به پسر کسی که پشت سرش بد می ­گفته، می ­گو­ید: نور به قبر بابات ببارد!؟ چه مرد نازنینی بود!؟ من این دو رویی را بارها دیده ­ام و حیران مانده­ ام. چون نه گفتن آن حرف بد ضرورت داشته و نه این تعریف و تمجید.

        ث- پیشنهاد می­ کنم نام گاهنامه را «آوای مارکده و قوچان» بگذاریم تا جوانان تحصیل کرده روستای قوچان هم آن را از خود بدانند و مطلب بنویسند.

        -پیشنهاد خوبی است اگر مطلب نوشته شد و گاهنامه را توانستیم چاپ کنیم نامش را آوای مارکده و قوچان می­ گذاریم. من باز تاکید می­ کنم؛ اگر مطلب نوشته شود، من چاپ می ­کنم، خودم مطلب نخواهم نوشت و زیر بار مسئولیت نوشتن نخواهم رفت. چون تجربه­ ی آوا را دارم. در آغاز کار نشریه آوا، من مسئولیت مستقیمی نپذیرفتم بلکه به صورت حامی بودم. کسانی که مسئولیت پذیرفته بودند یکی یکی از زیر بار شانه خالی کردند و آخر سر من ماندم و نشریه آوا. من هم ناگزیر شدم که تمام بار و مسئولیت را بر دوش بگیرم که 12 سال است ادامه دارد.   

         نتیجه ­ی جلسه: گفت ­وگوی طولانی صورت گرفت که مطالب فوق خلاصه ­ای بود از گفت ­وگوی بسیار. قرار شد مطلب بنویسند تا گاهنامه آوا را به چاپ برسانیم.

                                                                                    گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده

        گزارشی از یک زندگی(بخش ششم)

       – این حرف ­های بچه ­گانه را دور بریزید هیچکس بخاطر آه و ناله نفرین دیگری نمی ­میرد دنیا اینقدر بی ­قانون نیست که بر اساس حرف و نظر یک نفر بچرخد این حرف­ های نادرست را دور بریزید دیگر هم نزدید بخصوص جلو بچه ­ها اصلا از این حرف­ ها نزنید چون خیلی خطرناک است براتعلی و هر آدم دیگر اگر با حرفش می­ توانست کاری بکند اول برای خودش یک زندگی درست و حسابی جور می­ کرد اگر حرف براتعلی اینقدر تاثیر داشت می­ خواست دل حسن را بدست آورد که دخترش را بهش بدهد چرا نفرین کرد که بمیرد!؟ نه، این حرف ­ها مشتی خرافات است، پوچ و بیهوده است دلیل مرگ حسن آپاندیسیت بوده است اگر همان روز­ های اول به پزشک رسانده بودید با جراحی زایده آپاندیس را بیرون می­ آوردند و حسن خوب می­ شد و حالا زنده بود.

         ارباب بغدادی پیرمرد با تجربه ­ای بود، سرهنگ شهربانی بوده و حالا بازنشست شده بود به دلیل برخورد با مردم در اداره شهربانی، تجربه فراوان داشت با بکار گیری آن تجربه ­ها توانست صفر و آغابیگم را قانع کند تا براتعلی دوباره برگردد و با زهرا هم ازدواج کند.

        صفر و آغابیگم پاسخی نداشتند سخن معقول و منطقی ارباب بغدادی را ناگزیر قبول کردند و از گفته ­ی خود که به براتعلی گفته بودند؛ «دختر بهت نمی­ دهیم» کوتاه آمدند و قرار می ­شود شکرالله با براتعلی صحبت کند و از طرف ارباب بغدادی از براتعلی دعوت کند که به خانه دایی صفر برگردد. براتعلی با وساطت ارباب بغدادی و میانجی شکرالله دلاک به خانه صفر باز می ­گردد و به حضور ارباب بغدادی می ­رسد و می ­گوید:

          – ارباب، من به قول این اقوام خودم اطمینان ندارم برای اینکه من اطمینان داشته باشم قبل از آغاز به کار مجدد می ­خواهم زهرا را عقد کنم تا اطمینان داشته باشم روز دیگر زیر قولشان نمی­ زنند.

          – نه، این دفعه پای من در میان است، نمی­ گذارم که کسی زیر قولش بزند، ولی در کل حرف تو درست و حق با تو است، عقد کنید، محرم هم می ­شوید، بهتر هم هست. الآن برو مشغول بکار شو، در یک فرصت مناسب هم مقدمات کار را فراهم کن و نامزدت را هم عقد کن.

        صفر می­ گوید:

         – با این شناسنامه ­ای که براتعلی دارد نمی ­تواند عقد کند باید اول وضعیت شناسنامه ­اش را درست کند تا بتواند عقد کند.

         ارباب بغدادی از براتعلی می­ خواهند که مشغول بکار گردد در یک فرصت مناسب هم به چادگان برود و شناسنامه ­اش را اصلاح کند و مراسم عقد را برگزار نماید.

          براتعلی در خانه دایی ­اش صفر مشغول بکار می ­شود در نبود حسن و به دلیل کهولت سن و شکستگی پای دایی­ اش صفر و خانه نشین شدن او، براتعلی تنها مرد خانواده صفر بوده است البته مدیریت مطلق با آغابیگم بود. براتعلی بازهم احساس امنیت نمی­ کند و می­ خواهد هرچه زودتر زهرا را عقد کند تا خیالش آسوده گردد لذا برای اصلاح شناسنامه ­اش به چادگان می ­رود مامور نمایندگی ثبت ­احوال می ­گوید: باید به اداره ثبت و احوال شهر داران برود. براتعلی در اداره ثبت احوال داران واقعیت را برای متصدی اداره می­ گوید شناسنامه ­ای که در دست براتعلی بوده را ابطال می ­کنند و شناسنامه ­ای دیگر با سن 19 سالگی برای وی می ­نویسند. مامور ثبت و احوال از براتعلی می ­خواهد که فامیلی برای خود انتخاب کند تا او بنویسد. براتعلی می ­گوید:

        – فامیل پدرم که پیرعلی است را نمی ­خواهم، فامیل مادرم که عرب هست هم نمی ­خواهم، فامیل دایی ­ام که ایزدی هست را هم نمی ­خواهم، چون وقتی به هر دو فامیل نگاه می ­کنم بجز رنج و نامهربانی ازشان چیزی ندیده ­ام، نمی ­خواهم جزء یکی از این طایفه ­ها باشم.

       – پس یک فامیل غیر از اینها برای خودت انتخاب کن تا بنویسم.

       – من بلد نیستم، چیزی به ذهنم نمی ­رسد، نمی ­دانم چی انتخاب کنم، شما یک چیزی انتخاب کن، هرچی خودت می ­خواهی بنویس.

       – اثباتی خوب است؟

       – آره، بنویس، فامیل پدری و مادری و دایی­ ام نباشند هرچه می ­خواهد باشد.

        شناسنامه با نام براتعلی و فامیل اثباتی با نام پدر حسین و نام مادر رقیه تنظیم و تحویل داده می ­شود براتعلی به صادق ­آباد می­ آید و مراسم عقد را برگزار و رسما و شرعا زهرا دختر حسن همسر براتعلی می ­گردد و قرار می ­شود چند ماه دیگر در فصل پاییز هم عروسی کنند.

        از آنجاییکه به قول عوام فلک کج­ مدار هیچگاه به کام یتیمان نمی ­چرخد، در فصل پاییز صفر پیرمرد فوت می­ کند و به بهانه احترام به او یکسال عروسی به تاخیر می ­افتد  و سال بعد پس از برگزاری مراسم یکمین سالگرد صفر جشن عروسی خیلی مختصر و محدود برگزار می ­گردد.

          براتعلی بازهم بعد از عروسی به عنوان نوکر در همان خانه دایی ­اش می ­ماند یکسال بعد، یک پسر،  اولین محصول ازدواج براتعلی و زهرا پای بر عرصه وجود می ­گذارد در همین موقع ماموران پاسگاه ژاندارمری چادگان به ده یاسه ­چاه آمدند و براتعلی را به عنوان سرباز روانه پادگان کردند.

         باورهای خرافی شوم بودن براتعلی و سرخور بودن براتعلی و آه و ناله و نفرین براتعلی موجب مرگ حسن شده، که بنابر توصیه­ های ارباب بغدادی در ظاهر به زبان بزرگان خانواده جاری نمی ­شد ولی رسوبات آن باورها و سخن ­ها در اذهان فرزندان حسن، به غیر از زهرا،  نشسته و تبدیل به بدآمدن از براتعلی و خشم و کینه و نفرت نسبت به او شده بود بچه ­های حسن حالا آن خشم و کینه را در قالب نُک و نیش و کنایه و چشم خیره و گاها کتک زدن بچه براتعلی بکار می ­بردند که: مثل باباش شوم است! مثل باباش سرخور است! نگاش کنید عین یک جغد همانند باباش! شوم! کوکومه! بیف! و… متاسفانه بچه ­های حسن هیچ حریم زهرا خواهر خود که حالا مادر بچه است را هم رعایت نمی­ کردند.

از براتعلی ماهی یکی دوتا نامه­ می ­آمد اغلب به دستور آغابیگم از سپاهی دانش ده صادق ­آباد درخواست می ­گردید به خانه بیاید و نامه را بخواند و جوابش را بنویسد در طول دو سال سربازی براتعلی یک بار هم درخواست مبلغ 10 تومان(100 ریال) پول کرده بود. سپاهی دانش آقای حسن همتی که بچه همدان بود نامه را خواند و پاسخش را هم نوشت و به آغابیگم گفت:

        – ده تومان پول بدهید تا بگذارم لای نامه و درِ پاکت را ببندم.

        – پولم کجا بود، پول ندارم، خرج زن و بچه ­اش را می ­دهم بسش نیست؟ حالا پول هم می­ خواهد؟

        – حال که شما اینقدر گذشت ندارید که 10 تومان نا قابل برایش بفرستید من این گذشت را دارم.

           آقای حسن همتی سپاهی دانش روستای صادق ­آباد در حضور همه ­ی اعضا خانواده از جیبش دوتا اسکناس سبز 5 تومانی درآورد لای نامه گذاشت نامه را توی پاکت جا داد درِ پاکت را هم چسباند و نامه را توی جیبش گذاشت و گفت:

         – فردا خودم به شهر رفتنی هستم نامه را تمبر می ­زنم و پستش هم خواهم کرد.

            با سپری کردن دوسال،  براتعلی از سربازی آمد بچه­ های حسن تحمل دیدن او را در خانه ­شان نداشتند و اصرار داشتند که از خانه آنها برود. براتعلی از زهرا خواست که به باسه ­چاه بروند و در اتاقی که به عنوان سهم ارثیه پدری براتعلی مانده بود زندگی کنند زهرا گفت:

          – من از دالان ­های یاسه­ چاه سخت وحشت دارم من یاسه ­چاه نمی ­آیم برو آن خانه را بفروش بیا تا همین صادق ­آباد خانه ­ای کوچک بخریم و اینجا زندگی کنیم.

        – با پول آن یک اتاق که نمی ­شود اینجا خانه خرید مزد چند ساله من را هم که خانواده ­ات ندادند و من اندوخته ­ای ندارم که بتوانم خانه ­ای بخرم.

          زهرا بر خواسته خود پای فشرد و براتعلی ناگزیر به یاسه ­چاه رفت و از عمویش حسن درخواست نمود سهم پدری او را از خانه مشترک بپردازد تا او بتواند در صادق ­آباد خانه ­ای بخرد. عمو حسن از این تقاضا ناراحت شد و گفت:

– اگر یکبار دیگر ادعای خانه­ ی ارثیه پدری بکنی بچه ­ام را روی زمین می ­زنم تا بمیرد و خونش را به گردن تو می ­اندازم بلند شو از اینجا برو و اسمی هم از سهم خانه پدری نیاور.

          براتعلی وحشت ­زده از تهدید عمو و زن­ عمویش ناگزیر نزد کدخدای ده شادروان سلیمان رفت و با گفتن وقایع از او کمک خواست. سلیمان مرد زبان­ آوری بود حسن عموی براتعلی را اظهار و با تدبیر اختلاف را حل کرد خانه قیمت گذاری شد سهم ارثیه پدری براتعلی مشخص گردید براتعلی با پول آن توانست یک خانه خیلی کوچک و محقر در روستای صادق­ آباد بخرد و دست زنش را بگیرد و به آن خانه­ خشک و خالی برود.

         از حاصل زحمت چندین ساله نوکری براتعلی نزد کدخدا و دایی ­اش صفر یک ریال بابت مزد به او داده نشده بود که امروز با آن بتواند اندک وسیله زندگی فراهم کند وقتی دست زنش زهرا را گرفت و به خانه خودش رفت مواد غذایی برای خوردن نداشتند زیر انداز و رو انداز و وسیله زندگی هیچ نداشتند. تنها سرمایه ­ای که براتعلی داشت مهربانی زهرا بود.

         زهرا زنی کم توقع بود بسیار قانع بود در برابر سختی ­ها بسیار پرحوصله بود و خود را به نمایندگی از اعضا خانواده پدری بدهکار براتعلی می ­دانست و می ­خواست با مهربانی، سازگاری، تحمل سختی ­ها و کار بیشتر در خانه براتعلی، آن بدهکاری را بپردازد و نیز ستم­ ها را جبران کند تا پدر بزرگ و پدر و دیگر اعضا خانواده ­اش در روز قیامت بدهکار براتعلی نباشند.

                                                                                                                                                                                                                                                                      ادامه دارد