رقصی، تامل برانگیز!؟
روز جمعه 7 خرداد بود که مستند رقص آیینی اجاق، ضبط شد. این مستند، با رقص زیبای مهدی، علی و عرفان، همراه با نوای ساز کرنا و دهل استاد اکبر آب گرمی و پسرش، و دست زدن و شباش کشیدن تماشاچیان، سرِ آسیاب قدیم، کنار بستر رودخانه، اجرا شد. قرار است این مستند در آینده از تلویزیون سراسری پخش گردد.
اجاق، یک واژه ترکی است معنی اولیه آن همان آتشدان است و معنی دیگری دارد که بسیار هم عمیق است و آن دودمان(دود+ه پسوند اتصاف = دودمان) و خاندان است.
رقص آیینی اجاق، در گذشته، بخشی اختصاصی از مراسم عروسی شاهسون های مارکده بود و در قسمت های پایانی عروسی، همراه با صدای ساز و ناقاره، و شباش کشیدن های پیاپی مردان، و گیلیلی کشیدن ممتد زنان، که در یک میدان گاهی دور تا دور ایستاده بودند با شادی و هلهله و دست زدن اجرا می شد. متاسفانه این آیین زیبا مدت زمانی است که به فراموشی سپرده شده است.
در پرس جویی که در میان شاهسون های روستا نشین شهرستان نیریز استان فارس، کنار دریاچه خشک شده بختگان داشتم، آنجا هم این رقص آیینی در گذشته با شکوه و شوکت تمام ولی قدری متفاوت با شاهسونان مارکده اجرا می شده و امروزه دیگر فراموش شده است.
رسومات جشن عروسی در میان همه ی طوایف ساکن در مارکده یکسان بود. ولی شاهسونان یک رقص آیینی مخصوص به خود داشتند. در لحظات پایانی جشن عروسی خانواده شاهسونی، وقتی عروس خانم را از خانه پدرش به خانه داماد می آوردند یک راست به اتاقش که حجله نامیده می شد می بردند. آنگاه آقاداماد را به اتفاق دو نفر ساقدوشش همراه نواختن ساز و ناقاره به صورت کارناوال به نزدیک ترین محلی که صاف و وسیع بود یعنی؛ میدان گاه، می بردند. مردان و زنان مهمان عروسی، اطراف میدان گاه به تماشا می ایستادند، شباش و گیلیلی می کشیدند و دست می زدند. نوازندگان هم ساز کرنا و دهل می نواختند. ساقدوش بزرگ یک تیشه در دست می گرفت از جلو حرکت می کرد و در حال رقص نشان می داد که در حال شخم کردن زمین است. داماد دو بال بقچه ای که در آن قدری گندم بود به کمر می بست و دوبال دیگر را در دست چپ می گرفت و به دنبال ساقدوش بزرگ حرکت می کرد و در حال رقص نشان می داد با دست راستش بذر گندم در زمینی که ساقدوش در حال شخم زدن هست می پاشد. ساقدوش کوچک هم کوزه آبی در دست می گرفت و به دنبال داماد حرکت و در حال رقص نشان می داد که بذر گندم کاشته شده را آبیاری می کند.
آقاداماد و دو نفر ساقدوشش حداقل سه بار دور میدان که اغلب زمین خرمن گاهی بود رقص کنان دور می زدند. در دور دوم آقاداماد بقچه حاوی بذز گندم را از کمر باز می کرد یعنی؛ بذر پاشی تمام شده. حالا آقاداماد بیل را بر می داشت و به دنبال ساقدوش بزرگ که همچنان تیشه بر دست رقص کنان نشان می داد در حال شخم کردن زمین است او هم بیل به دست رقص کنان نشان می داد بذر گندم پاشیده شده روی زمین را با خاک شخم مخلوط و گندم می کارد. ساقدوش کوچک هم کوزه بدست رقص کنا ن همچنان گندم کاشته شده ی فرضی را آبیاری می کرد.
فلسفه این آیین این بود که می خواست با زبان هنر متعالی رقص به مردم تماشاگر و نیز به آقاداماد بیاموزاند و بفهماند؛ ازدواج دو جوان سرآغاز یک زندگی جدید است. از این لحظه بنیان یک خانواده و دودمان گذاشته می شود و آقا داماد به عنوان یک مرد، سرپرست، مدیر و رئیس خانوار مسئول و نان آور خانواده است. برابر قانون طبیعت و عرف باید با کشت و کار و حاصل دست رنج خود معاش خانواده را تامین کند.
پیام های مسئولیت پذیری برگزاری این آیین دو سویه بود هم به جامعه آموزش می داد که مرد خانواده مسئولیت دارد که نانی با دسترنج خود به خانه بیاورد و هم به آقاداماد هشدار می داد که از این لحظه به بعد مسئولیت نان آوری خانواده جدید را داری و باید با کشت و کار و حاصل دسترنج خود معاش خانواده را تامین کنی.
فلسفه و پیام رقص آیینی اجاق شاهسونی، بر گرفته از بینش و فرهنگ مردم ما بود. بینش غالب در اذهان مردم روستا، در گذشته، مبتنی بر نان حلال خوردن بود. نانی حلال شمرده می شد که فقط از طریق زحمت کشیدن توام با ریختن عرق از بدن به دست آید. ریختن عرق برای نان درآوردن یک ارزش محسوب می شد، شرافت انسانی و مردانگی به حساب می آمد، یک کار خدا پسندانه تلقی و در اذهان نقش بسته بود. مردی که نان حلال برای زن و بچه اش فراهم می کرد این را یک افتخار و سربلندی می دانست و در مناسبت هایی هم بر زبان می آورد که: « نانی حلال حاصل دسترنج خود را به خانه آورده و توی دهان فرزندانم گذاشتم».
در گذشته، کلاه سر دیگری گذاشتن و یا کلاه از سردیگری برداشتن در حرفه و منش دلالی و واسطه گری، ناپسند بود، زشت شمرده می شد، مانند امروز آن را زرنگی نمی دانستند بلکه حقه بازی به حساب می آمد، پستی دانسته می شد، مال مردم خوری شمرده می شد. چون بینش «لقمه ی نان حلال حاصل دسترنج» با تار و پود ذهنیت مردم گره خورده بود و یک ارزش بود، یک فرهنگ بود، قداست داشت، مائده ی آسمانی پنداشته می شد، دستور و سفارش خدایی شمرده می شد، شیوه ی زیست انبیا، اولیا و مقدسین تلقی می شد، افتخار آفرین بود، حس خوشایندی و غرور به آدم می داد، آرامش روانی وجدان و سربلندی را به دنبال داشت. دید مردم جامعه نسبت به چنین مردی که می کوشید نان حلال حاصل دسترنج خود را به خانه ببرد بسیار مثبت بود او را مرد خدا می شمردند، مومن می دانستند. با توجه به همین بینش عمومی مردم بود که هر مردی می کوشید نانی حلال که حاصل دسترنج خود باشد را به خانه بیاورد تا در دید مردم و نیز در ذهن و ضمیر و وجدان خود احساس خوشایندی داشته باشد در نزد خدا روسفید باشد. باز با توجه به همین بینش بود که می گفتند وقتی پسری به خواستگاری دخترتان آمد دستی به گُرده او بزنید اگر از لباسش گرد بلند شد بدانید جوانی است کاری، زحمتکش و نان دربیار، دخترتان را بهش بدهید.
اجرای رقص آیینی زیبای اجاق شاهسونی، حدود یک ساعت طول می کشید آنگاه کرسی در وسط میدان گاه گذاشته می شد، قالیچه ای روی آن انداخته می شد و آقاداماد روی آن می نشست. ساقدوش ها هم دو طرف داماد می نشستند. دوستان، اقوام و بستگان، آقاداماد را می بوسیدند و هدیه خود را که پول نقد بود، کفِ دست آقاداماد می گذاشتند. درپایان دوباره آقاداماد را با کارناوال شادی به خانه باز می گرداندند.
در اجرای مستند رقص آیینی اجاق شاهسونی، این سه جوان؛ مهدی، علی و عرفان، با رقص زیبای شان، این رقص آیینی را خیلی زیباتر و پر محتواتر از آن چیزی که در ذهن من بود، نمایش دادند. همین زیبایی، من را به تامل و اندیشه ی بیشتری واداشت. با دیدن این رقص زیبای آیینی بیشتر باورم شد که: رقص، همانند موسیقی یک هنر است، تلفیق موسیقی و رقص، یک هنر متعالیتر انسانی است. ویل دورانت (کتاب لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب خویی، صفحه 217 ) می گوید: «همه دل ها به ندای زیبایی گوش فرا می دهند … و روح عصر ما آن(زیبایی) را در موسیقی و رقص می جوید». از دریچه هنر رقص و موسیقی، می توانیم زیبایی های جهان را به تر ببینیم و بشناسیم. در جهان زیبا، انسان ها فارغ از؛ جنس، نژاد، باور و ملیت شان، همسان، یکسان و برابرند و همانند خالق خود زیبایند، خوبند و دوست داشتنی. با تماشای رقص و شنیدن موسیقی راحت تر می توانیم کینه ها، نفرت ها و دشمنی ها را از ذهن مان بزداییم. وقتی زیبایی های جهان یعنی؛ انسان ها و طبیعت را، به تر و بیش تر شناختیم، کینه، نفرت و دشمنی ها در ذهن مان کم شد، آفریننده ی جهانِ زیبا را، زیباتر خواهیم دید. وقتی خدای را، زیبا دیدیم دیگر در خود نیازی نمی بینیم که به خاطر خدا بر علیه دیگری دروغ بگوییم، خبرچینی کنیم، بد بگوییم، گزارش تخریبی بنویسیم، تهمت بزنیم و انگ بچسبانیم.
این را باید دانست که هنر رقص الزاماً ابراز شادی نیست بویژه رقص های آیینی و سنتی حرکاتی است که بازتاب آرزوها و آرمان ها و نیاز و خواسته های انسان هایی است که در آن جامعه زندگی می کرده اند.
برای دست اندرکاران اجرای مستند رقص آیینی اجاق شاهسونی توسط اندک همشهریان مخالف هنر موسیقی و رقص، حاشیه هم آفریده شد که برای اطلاع خوانندگان ذکر می شود.
همان لحظات اولیه به پاسگاه هوره اطلاع داده می شود که می خواهند یک عده زن و مرد رقص مختلط در سر آسیاب برگزار کنند ماموران پاسگاه آمدند و دیدند که گزارش دروغ است.
در همان حین فراهم آوردن مقدمات اجرای نمایش دو نفر قلچماق به محل فرستاده شده بود تا اجرا را به هم بزنند این دو نفر وقتی به محل رسیدند یک نفر بستگان خود را که در جمع بود کناری کشیدند و موضوع را پرس و جو کردند. دو نفر قلچماق، توسط آن یک نفر اقوام و بسته شان، به آرامش دعوت شدند و در میان جمع ماندند و همراه دیگران هم دست زدند و هم تماشا کردند و بعد از اتمام اجرا رفتند.
بعد از اجرا گزارشی به مقامات ارائه می گردد که در تاریخ فوق عده ای زن و مرد به دعوت… سر آسیاب در یک مراسم مختلط رقصیده اند. به دستور مقامات قضایی پرونده ای تشکیل و پیگیری می گردد سرانجام دروغ بودن گزارش برای مقامات مشخص می شود.
محمدعلی شاهسون مارکده 25 خرداد 95
آقای خجسته (قسمت دوازدهم)
برتری پسر بر دختر جزئی از فرهنگ خانواده بود. هاشم هم پسران برادرش سلیمان را، خیلی بیشتر از دختران خود نوازش می کرد آنها را شدید دوست داشت آنها را تداوم دهنده راه خود می دانست بقای خود را در وجود آنها احساس می کرد ماندگاری و اصالت خانواده را در وجود آنها حس و احساس می کرد و در حین نوازش به زبان می آورد:
– جانشینان عمو!؟
به ویژه پسر بزرگ سلیمان، فرهاد توجه هاشم را بیشتر به خود جلب کرده بود هاشم او را پسری با هوش یافته بود که توانایی فوقالعاده دارد. اگر غریبه ای که شناختی از خانواده نداشت نظاره گر رفتار هاشم و سلیمان می بود می پنداشت دوتا پسر از هاشم هستند چون سلیمان اصلا نوازش بلد نبود مردم در پشت سر می گفتند:
– زبان سلیمان خار دارد!؟
به همین جهت هم دوتا پسر سلیمان اغلب اطراف هاشم بودند. هاشم دو پسر سلیمان و سروناز را بسیار عزیز و گرامی می داشت کمتر دیده شد که هاشم دخترانش را روی زانوانش بنشاند و نوازش کند چون دختران نزد مادر بودند و کمتر به اتاق پدر می آمدند ولی هاشم هرگاه در خانه بود پسران سلیمان را روی زانوانش می نشاند و نوازش می کرد آنها را همراه خود در کار کشاورزی می برد، در اجتماعات کنار خود می نشاند تا دنیا دیده و پر تجربه و سرانجام مرد زندگی، مدیر خانواده و نقش و جایگاه او را در جامعه ایفا کنند.
دختر دوم هاشم، چند سال پس از تاخیر در زایمان گل گیس، به دنیا آمد، هنوز از چله در نیامده بود که جلسه ختم سوره انعام برای سلامتی و تن درستی اعضا خانواده و نیز نام گذاری نوزاد گرفته شد در پایان ملای قرآن خوان جلسه، توی گوش نوزاد که در قنداق پیچیده شده بود، اذان گفت، به دنبال اذان نام نوزاد را با سه بار تکرار به نوزاد تفهیم کرد! و نوزاد را به هاشم برگرداند. هاشم نوزاد را سر دستان خود گرفت و گفت:
– من در حضور شما جمع اعلام می کنم و شما هم گواه باشید؛ این دختر من نامزد پسر بزرگ برادرم سلیمان یعنی؛ آقا فرهاد گُلَم است.
حاضران مبارک باشد گفتند. یکی دوتا صدای احسنت هم شنیده شد. همان ملایی که اذان توی گوش نوزاد گفته بود و سپس نام را به نوزاد تفهیم کرده بود گفت:
– عقد دخترعمو و پسرعمو توی آسمان ها بسته شده است! کار شما یک کار خدا پسندانه است! مطمئن هستم ملائک الآن در عرش الهی به کار شما احسنت می گویند!
بقیه حاضران در جلسه هم گفته ی او را تایید کردند.
وقتی دختر سوم هاشم متولد شد باز جلسه ختم سوره انعام برگزار شد و هاشم دختر بچه یک ماهه خود را نامزد دومین پسر برادرش سلیمان اعلام کرد.
سلیمان از اقدام برادرش هاشم، نامزد کردن دوتا دخترش را برای پسران او، بسیار راضی بود ولی سروناز از تصمیم هاشم و تایید سلیمان نا خوشنود بود و با وجود ناخوشنودی، جرات ابراز مخالفت خود را نداشت. هاشم علاوه بر نامزد کردن دوتا دخترانش برای پسران برادر، بارها پس از نوازش پسران سلیمان در صحبت با سلیمان برادر خود تاکید کرده بود:
– کاری درست انجام دادیم که دوتا دختر را نامزد این دوتا پسر کردیم این وصلت ها موجب وحدت خانواده مان می شود و انسجام خانواده مان حفظ خواهد شد و حاصل زحمات پدر و مادر و خودمان در بین خودمان خواهد ماند!
سخنان و توصیه های هاشم برای سلیمان پذیرفته شده بود. سلیمان در درستی تصمیم هاشم شک و شبهه ای نداشت. اصلا خود سلیمان هم همین گونه می اندیشید و کار درست را تصمیم برادرش هاشم می دانست. از مخالفت سروناز با نامزدی فرهاد با دختر هاشم هم با خبر بود ولی جدی نمی گرفت چون از نظر سلیمان و همچنین هاشم، زنان ناقص العقل بودند حرف و سخن و تصمیم شان از روی عقل و خرد و مصلحت اندیشانه نمی توانست باشد. به علاوه زندگی را مال مرد می دانستند، زنان هم جزوی از املاک مرد به حساب می آمدند بنابر این برای زنان حقی برای تصمیم گیری قائل نمی شدند.
هاشم و سلیمان قدری املاک داشتند گاو و گوسفند هم به اندازه کافی داشتند ثروت هاشم و سلیمان تماما ارثیه پدری بود خودشان چیزی به اموال باقی مانده از پدر نیفزوده بودند. هاشم و سلیمان تمام املاک و گاو و گوسفند و خانه را با هم نصف نصف شریک بودند کار کشاورزی و دامداری هاشم و سلیمان از توانایی دو نفر بیشتر بود به همین جهت اغلب یک نفر نوکر داشتند و یا کارگر کمکی می گرفتند هاشم علاوه بر مدیریت دو خانواده مشترک، در کار کشاورزی هم فعال بود در کنار مدیریت دوتا خانواده و کار کشاورزی، دکان بقالی هم داشت و دکان داری هم می کرد یک قاطر و دو تا خر داشت هر چند وقت یکبار به نجف آباد می رفت اجناسی از قبیل نفت، نمک، قند و نبات و چای، توتون، پارچه، کفش، وازلین و… می آورد و می فروخت هاشم سرمایه دکان و کار دکان را هم با سلیمان مشترک بود ولی سلیمان توانایی خرید و آوردن اجناس و نیز دکان داری نداشت به همین دلیل تمام کار و مسئولیت کار دکان با هاشم بود.
دکان هاشم هر سال رونق بهتری می یافت درآمدش هم بیشتر می شد و وقت هاشم را هم بیشتر می گرفت. هاشم احساسکرد برای کار کشاورزی و دیگر جنبه های زندگی اش وقتی باقی نمی ماند تصمیم گرفت یک نفر کارگر دائمی برای فروشندگی دکان بقالی انتخاب کند.
هاشم می توانست کارگر برای کار کشاورزی انتخاب کند و خود در دکان و کار دکان داری بماند ولی هاشم کار دکان داری را یک کار حاشیه ای می دانست و درآمد حاصل از دکان داری را همانند درآمد حاصل از کشاورزی حلال و طیب و طاهر نمی دانست و همانند درآمد حاصل از کشاورزی به دلش نمی نشست. به نظر هاشم در کار داد و ستد هرچند هم که دقت کنی و مراقب و مواظب باشی ممکن است حقی ناحق گردد توی وزن کردن، جنسی کم و زیاد وزن شود، توی حساب کردن در دام و تله طمع بیفتد و حساب را به نفع خود صورت دهد، و یا در قیمت گذاری گران تر بفروشد و ارزان بخرد. هاشم رزق حلال و طیب و طاهر را رزقی می دانست که حاصل کار در کار کشاورزی باشد که توام و همراه با زحمت و ریختن عرق است در چنین درآمدی هیچ شک و شبهه ای و غل و غشی نیست زندگی با درآمد حاصل از کار کشاورزی به انسان خاطرجمعی می بخشد که لقمه نانی حلال می خورد.
اندیشه های هاشم تماما اندرزهای پدرش بود رفتارش تماما الگو برداری از رفتار پدرش بود که در ذهن او نشسته بود و ملکه ذهنش شده بود. پدر هاشم مردی مهربان بود مهربانی اش از ایمانش به خدا ناشی می شد، صادقانه و بدون ادعا مومن به خدا بود، خدا ترس نبود، خدا دوست بود، خدا را با صفت مهربانی و بخشندگی می شناخت که به او نعمت داده، مهربانی خدا را توی مسجد پای منبر نشناخته بود، سواد هم نداشت که بگوییم خوانده و دریافته، نه، بلکه توی جمع مردم که آفریده خدا هستند دریافته بود در کار کشاورزی و تولید محصول و خوردن دست رنج خود شناخته بود. پدر هاشم هیچ تظاهر به مومن بودن هم نمی کرد ایمانش به خدا حرفی نبود، به خاطر اینکه مردم او را خوب بدانند هم نبود بخاطر ترس از جهنم هم نبود بخاطر اینکه خدا او را گوشه ای بهشت و چند حوری زیبا رو در اختیارش بگذارد هم نبود بلکه با تمام وجود به خوبی و مهربانی و بخشندگی خدا مومن بود و میکوشید این صفات خوب خدایی را، یعنی؛ مهربانی و بخشندگی، او هم داشته باشد. پدر هاشم ایمان به خوبی و مهربانی بخشندگی را تبدیل به عمل می کرد و با مردم رفتار خوب و مهربانانه داشت نیکوکار بود، بخشنده بود، راز نگهدار بود، به تعهد و عهدهای خود وفادار بود مورد وثوق مردم بود و توانسته بود اعتماد مردم را به خود جلب کند و مردم امانت های خود را به او می سپاردند. زیبایی رفتار پدر هاشم در این بود که در مومن بودن و بخشنده بودن هم هیچ ادعایی نداشت منتی هم بر دیگری نمی گذاشت از دیگران انتظاری و توقعی هم نداشت که خوبی های او را بشناسند و پاسخ دهند می خواست بخشندگی ها و خوبی هایش پوشیده بماند.
پدر هاشم مردی زحمتکش بود، در جوانی زندگی فقیرانه ای داشت ولی جوانی زحمتکش و با پشت کاری بود در پایان عمر خود یکی از افراد ثروتمند ده مارکده شده بود. پدر هاشم سرگذشت از تهی دستی به ثروت رسیدن خود را مدیون صداقت و زحمت هایش در کار که موجب درآمد حلال می شود و کمک هایی که در جهت رضای خدا به مردم تهی دست می کند می دانست. بارها این خاطرات را برای فرزندانش بازگو کرده بود و فرزندان را به کسب درآمد حلال که حاصل دسترنج خود باشد توصیه می کرد.
توصیه های پدر آویزه گوش هاشم بود و بدان هم عمل میکرد این بود که درآمد دکان را بدون غل و غش نمی دانست زرق حلال را درآمد حاصل از کشاورزی می دانست. هاشم بنابر همین باورها تصمیم گرفت خود در کار کشاورزی بماند و برای کار دکان کارگر انتخاب کند.
انتخاب یک نفر کارگر برای دکان بقالی مدتی ذهن هاشم را مشغول کرده بود هاشم در حین ارزیابی افراد مناسب ده برای کارگر دکان بقالی روی خجسته زوم کرد. ویژگی پاکی خجسته، معقول و آرام و منطقی بودن خجسته، برخورد خوب و توام با حوصله و احترامی که خجسته با مردم دارد توجه هاشم را به خود جلب کرد. ویژگی دیگر خجسته که مورد توجه هاشم بود و در انتخاب خجسته اهمیت داشت تنها بودن و نداشتن اقوام و فامیل بود هاشم اینگونه می اندیشید که چون خجسته تنها و بدون پشتوانه فامیلی است سخت تحت نظر او قرار خواهد داشت همان را انجام خواهد داد که او می خواهد. هاشم پس از ارزیابی سرانجام خجسته را برگزید.
هاشم پیشنهاد خود را به خجسته گفت و خجسته هم با اشتیاق پذیرفت قول و قرار شفاهی به مضمون زیر با هم گذاشتند.
سرمایه دکان از هاشم باشد آوردن اجناس از نجف آباد هم با هاشم باشد دکان هم از هاشم باشد فقط کار فروشندگی و نیز جمع آوری حساب های نسیه با خجسته باشد در پایان هر سال حساب رسی صورت می گیرد سرمایه کنار گذاشته می شود هرچه سود بوده نصف برای دستمزد خجسته، نصف دیگر سود، مال هاشم باشد. مدت قرارداد را یک سال تعیین کردند اجناس دکان صورت برداری، مبلغ سرمایه دکان تعیین و خجسته مشغول بکار شد.
تصمیم هاشم مبنی بر انتخاب خجسته به عنوان کارگر دکان بقالی و قبول خجسته یک توافق و یک رویداد عادی بود نتیجه ای که این توافق پس از گذشت دو سه دهه در مارکده از خود برجای گذاشت شگفت انگیز بود و آن ثروت اندوزی تصاعدی و دست یابی به ثروت بادآورده خجسته بود، دست یابی به اداره همه امورات ده توسط خجسته بود این دست یابی به ثروت تصاعدی و بادآورده از طریق دلالی نقطه ی عطفی و سرآغاز یک تحول بزرگ در بینش اجتماعی مردم مارکده شده است. بینشی شگرف و قابل تامل.
بینش مردم مارکده تا این تاریخ این بود که؛ نانی حلال از طریق زحمت کشیدن به دست آرند و بخورند. بزرگ کردن فرزند با نانی حلال حاصل از دسترنج، افتخار هر پدر خانواده بود پدر خانواده این افتخار خود را در هر جمعی با سرافرازی بیان می کرد:
– با این دستان پینه بسته لقمه نانی حلال به دست آوردم و توی دهان فرزندانم گذاشتم.
جمله ی «لقمه ی نان حلال حاصل دسترنج» یک ارزش بود، یک فرهنگ بود، قداست داشت، مائده ی آسمانی پنداشته می شد، توصیه خدایی شمرده می شد شیوه ی زیست انبیا و اولیا تلقی می شد، افتخار آفرین بود. پایبندی به این ارزش و افتخار، موجب می شد اغلب در تعیین حق خود بی توجه به حق دیگری نباشند و حریم ها را رعایت کنند. با توجه به همین بینش عمومی مردم ده مارکده که؛ مرد خانواده را ملزم میکرد نانی حلال که حاصل دسترنج خود باشد را به خانه بیاورد، ده مارکده در طول تاریخ شکل گیری خود تا این تاریخ و زمان، خان نداشته است! بگ هم نداشته است! ارباب هم نداشته است! آخوند و ملا و روحانی به معنی مرسوم و رایج آن که کار نکند، تولیدی نداشته باشد و بخواهد از دسترنج دیگران ارتزاق کند، هم نداشته است، گدا، درویش و گل مولا هم نداشته که بخواهند دست شان را نزد این و آن دراز کنند و از دیگران طلب رزق و روزی کنند و از حاصل دسترنج دیگران ارتزاق کنند، دلال و واسطه گر که بخواهد با بکار گیری دروغ و حیله و کلاه گذاری و کلاه برداری امرار معاش کند هم نداشته. مباشر، نوکر و کارچاق کن خان و بگ و ارباب که با چاپلوسی، تملق، دست بوسی و پا بوسی از قدرت و موقعیت خان و بگ و ارباب سوء استفاده کند و به اموال دیگری دست یازیده باشد و به درجاتی از ثروت و مکنت و قدرت رسیده باشد هم نداشته است. چند نفر هم که در زمان های مختلف مسئولیت کدخدایی ده را داشته اند اغلب خودشان همانند دیگر مردم زحمت می کشیده اند توی کار و زحمت تفاوت چندانی با دیگران نداشته اند. همچنین ده مارکده در زمان های بحرانی نا امنی سیاسی اجتماعی دزد، راهزن، گردنه بند، یاغی، باج بگیر هم نداشته که بخواهد از فضای نا امن استفاده و اموال دیگری را در گردنه ها به سرقت ببرد و یا خانه و یا دهی را غارت کند.
دست یابی خجسته به ثروت بادآورده از طریق کار غیر تولیدی و بدون زحمت و صرفا با واسطه گری و دلالی در ده مارکده تاثیر عظیمی بر بینش مردم گذاشت نتیجه این تاثیر این شده که امروز افراد کمتری در اندیشه نان درآوردن از طریق زحمتِ تولید و دست رنج خوداند. در طی این نیم قرن بینشی و فرهنگی در جامعه ی کوچک این ده بوجود آمده، رشد کرده و ریشه دوانده که اغلب به درآمد های بادآورده می اندیشند. راه دست یابی به درآمدهای باد آورده را هم دلالی و واسطه گری می دانند و وقتی وارد حرفه دلالی می شوند می خواهند در زمانی کم به ثروت کلان هم دست یابند.
با این وجود هنوز ریشه آن اندیشه ی «نان حلال باید به خانه آورد» زمزمه می شود ته مانده ی رنگ و رو رفته اش در ذهن و ضمیر تک تک مردم هست اما بینشِ دیگر که دست یابی به درآمد کلان و بدون زحمت از طریق دلالی است وجه غالب نگرش مردم را شکل می دهد و تبدیل به ارزش اجتماعی شده و می رود که با تار و پود وجود مردم عجین گردد.
اکنون این دو بینش متضاد در جدال اند؛ بینش نان حلال به خانه آوردن نحیف و ضعیف شده و در حال موت است و بینش پولدار شدن و پول در آوردن بدون رنج و زحمت در زمان کم، در حال گسترش و همه گیر شدن و در حال از میدان بدر کردن و دفن اندیشه سنتی نان حلال به خانه آوردن است.
یک مارکده ای که امروز می خواهد خیلی زود به ثروت دست یازد، راه میان بر ممکن را دلالی و واسطه گری می داند. وقتی وارد این راه میان بر می شود، ناگزیر می گردد؛ دروغ بگوید، کلاه سر دیگری بگذارد و یا کلاه دیگری را بردارد. با توجه به ته مانده آن آموزه؛ نان حلال باید به خانه آورد، دچار عذاب وجدان می شود بنابر این در ذهن و ضمیر خود جدال دائمی دارد که؛ آنجا دروغ گفتم! فلانجا گران فروختم! محصول فلانی را ارزان خریدم! به دیگری نارو زدم و… این جدال های دائمی آرامش درونی او را می گیرد، نگرانش می کند، خود را در برابر وجدان و نیز خدای خود گناهکار، مال مردم خور، فریبکار و دروغگو می بیند، این رنج و عذاب درونی برایش طاقت فرسا است.
وقتی دچار عذاب وجدان می شود، آرامش درونی خود را از دست می دهد، نگرانی وجود او را فرا می گیرد، دنبال راه چاره می گردد تا از رنج و عذاب وجدان رها شود و قدری به آرامش درونی برسد و از این نگرانی به درآید. تنها راه به ظاهر ساده و راحت آموزه های سطحی مذهبی را می یابد خود را به آنها می آویزد، مرتب به زیارت می رود، مسجد می سازد، مسجد را تزئین می کند، دسته ی عزاداری پرشوری راه می اندازد، دیگ های بزرگ آش نذری بار می گذارد و نذری فراوان می دهد و… با این امید که خداوند بزرگ از گناهان او که دسترنج مردم را بالا کشیده چشم پوشی کند. نتیجهی ظاهری و قابل مشاهده این شده که مردم مارکده مذهبی تر از مردمان دهات اطرافند. ولی اگر به عمق قضایا بنگریم آن باورمندی به نان حلال از طریق زحمت و تولید به خانه آوردن در گذشته ناشی از ایمان راستین تر به خدا و اخلاق مندتر بود.
ادامه دارد