گزارش نامه 117 اول شهریور 95

منطق قهر

       ما زماني كه به اين دنيا مي آييم فقط با حس ­مان زندگی می­ کنیم حس­ مان  هم دو چیز را می فهمد: يكي درد و ديگري لذت. درد برای­مان رنج­آور و ناخوشایند است و واکنش ما گریه است. لذت برای ­مان خوشایند واکنش آن آرامش، خنده و بازی است. بعد می ­بینیم آدم هایی که اطراف ما هستند بعضی ­ها درد و ناخوشایندی را از ما دور می ­کنند و زمینه لذت و خوشایندی را برای ما فراهم می­ کنند. بعضی هم ممکن است به ما درد و رنج و با آسیب برسانند و موجبات ناخوشایندی ما را فراهم کنند. بنابر این ما زندگی­ مان را با درد و لذت و خوشایندی آغاز می­ کنیم و این می­ شود مبنای رابطه ­ی ما با دیگران در طول عمرمان. هرگاه رابطه ­اي كه لذت بخش و شادي آفرين باشد آن را ادامه می ­دهیم و هرگاه رابطه ای همراه با درد و رنج باشد آن را قطع می­ کنیم و از آن به بدی یاد می ­کنیم.

       درد و رنج، لذت و خوشایندی، هر یک از اینها که در دوران کودکی در زندگی ما چهره قالب داشته باشد تاثیر به سزایی روی روان ما می­ گذارد و شخصیت ما را پی ­ریزی می­ کند. وقتی پدر و مادر­ی دانایی کافی داشته باشند و از سلامتی روانی هم برخوردار باشند و در خانواده تمام نیازهای روانی و مادی کودک را در اولین لحظه به شکل خوبش تامین کنند و روابط اعضا خانواده هم مهربانانه باشد کودک نتیجه می­ گیرد: چه جای خوبی آمده ­ام! این دنیا چقدر زیبا است! من چقدر خوبم! که اطرافیان از آمدن من خوشحال هستند! اطرافیان چقدر خوبند که اینقدر من را دوست دارند! این نتیجه گیری؛ من خوبم، دیگران خوبند و جهان هم خوب است، جهان ­بینی و نگرش به جهانِ کودک سپس جوان و بعد آدم بزرگ­ سال را پی ­ریزی می­ کند شخصیتی شکل می ­یابد که از حرمت نفس بالایی برخوردار است.

         آدمی که حرمت نفس بالایی دارد چون از یک حداقل سلامت روانی برخوردار است جهان را زیبا می بیند آدم هایش را هم خوب می­ بیند در جوانی و بزرگ سالی می ­شود مهرورز، مهربان و نوع­ دوست. بنابر این خبرچینی نمی­ کند، غیبت نمی ­کند، زیر­آب کسی را نمی زند، بدگویی نمی­ کند، بدبین و بدخواه نمی­ شود، حسود نمی ­شود، خودشیفته نمی­ شود و خود را بهتر و برتر نمی ­داند بلکه خود را دقیقا برابر با دیگران می ­داند، خود را حقیر، بنده، دستبوس، نوکر، خالص، مخلص، زیر سایه کسی، دعاگو و سرسپرده ­قدرتمندان نمی ­داند، خود را بهشتی و دیگران را جهنمی نمی­ داند، خود را مومن و دیگران را کافر، مرتد، ملحد، کافر، منحرف و بی­ دین نمی ­داند بلکه همه را آفریده خدا می ­داند به همین دلیل و جهت به دیگران با دیده تحقیر نمی ­نگرد و…

       حال اگر کودکی در خانواده ­ای چشم بر جهان گشود که پدر و مادر، دانایی کافی ندارند از سلامت روانی کافی برخوردار نیستند در نتیجه مهربان و مهرورز نیستند در چنین خانواده ­ای نیازهای روانی و مادی کودک در زمان لازم تامین نمی­ شود، مهر و محبت مورد نیاز کودک به موقع و به اندازه کافی به کودک داده نمی ­شود بنابر این زندگی و رشد کودک توام با رنج خواهد بود کودک محرومیت خواهدکشید سرزنش و تحقیر خواهد شد روان کودک سخت آسیب خواهد دید کودک در چنین خانواده ­ای به این نتیجه می رسد که دنیا جای خوبی نیست که من آمده ­ام اطرافیان از آمدن من خوشحال نیستند پس من بد هستم اطرافیان هم بد هستند که توجهی به من ندارند نیازهای من را تامین نمی­ کنند کودک با سختی بزرگ­ تر می ­شود و این، من بدم، دنیا هم جای بدی هست، دیگران هم بد هستند، می ­شود زیربنای نگرش او به جهان. می­ شود جهان بینی او. آدمی بدبین، بدخواه و حسود خواهد شد، خود را دوست نخواهد داشت، دیگران را هم دوست نخواهد داشت، در طول زندگی به خود و به دیگران رنج خواهد داد. حتما شما شنیده ­اید که می­ گویند فلانی زبانش خار دارد؟ حرف ­های فلانی همش نک و نیش و کنایه است؟ حرف­ هایش همه زخم زبان است؟

        بنابر این آدمی که روانش در کودکی آسیب دیده، ذهنیت تحقیر شده دارد مهر و محبت و دوستی ندیده، و ذهنش از كينه و تنفر آکنده است این کینه و نفرت انباشته شده در ذهن، او را رنج می­ دهد برای رهایی از رنج یا به سمت و سوی خود شیفتگی می ­رود و خود را بزرگتر، بهتر و برتر از دیگران می ­پندارد و می­ خواهد با خود برتر پنداری، رنج را تحمل پذیرتر کند و یا به سمت و سوی خود حقیر پنداری متمایل می ­شود و خود را کوچک، حقیر، ناچیز، نوکر، غلام و بنده می ­پندارد که زیر سایه قدرتمندان باید زیست کند. نتیجه اینکه با دیگران نمی ­تواند رابطه برابر و سالم داشته باشد.

         آدمی که ذهنی کینه ­ورز و متنفر دارد، می­ خواهد به کسانی که به او رنج رسانده ­اند یا رنج می ­رسانند حمله­ کند و آسیب برساند تا خشم و تنفر خود را فرو نشاند حمله کردن و آسیب رساندن ممکن است همراه با خسارت و موانع قانونی و یا واکنش شدید طرف مقابل باشد و خسارت و پی ­آمد ناگواری داشته باشد به علاوه قید و بندهای اخلاقی عرفی قانونی این اجازه را به راحتی به کسی نمی ­دهد. آدم کینه توز ناگزیر از يك مكانيزم ديگري برای فرو نشاندن خشم، کینه و تنفر خود استفاده مي ­كند و آن مکانیزم قهر است.

        استدلال قهر کننده این است: خودم را كمي رنج مي­ دهم تا ديگران را كه دوست، اقوام و یا آشنای من هستند هم رنج ببرند. در واقع ته وجود آدمی که از مکانیزم قهر استفاده می­ کند خشم، كينه و تنفر نشسته است.

          قهر رفتاری است که از دوران کودکی با تمرین، تجربه و تکرار آموخته می ­شود. قهر يكي از انواع رفتار مرموز و پيچيده­ ي بدجنس گرايانه­ ی آدمی است قهر نوعي از خشم و عصبانيت فريب­كارانه است كه از كودكي آموخته شده است و وسيله اي جهت كنترل دیگری است قهر یکی از بازي ­هاي بدِ زندگي است، بازي زشت و خطرناكي است، بازيي كه از سلامت رواني بهره ­اي ندارد ، در زير آن احساس بدي وجود دارد كه؛ تو بد هستي، من هم بد هستم و رابطه هم بد است. هدف قهر کننده برنده شدن در بازي است بدون اينكه چيزي را هزينه كرده باشد. قهر هیچ سازندگی ندارد بلکه مکانیزمی برای تخریب است. قهر در حقیقت نوعي خشم و عصبانيت است.

         منطق قهرکننده اين است كه چون من كاري نمي­كنم پس گناهي هم مرتكب نشده­ ام ولي در حقیقت قهر نوعي خشم و عصبانيت است که در شکل رفتار منفی ابراز می­ گردد و ذهنیت خشمگین، کینه­ توز و بدخواه آدمی را به نمایش می ­گذارد و به ديگران اين فرصت را مي­ دهد كه تفسیرهای متفاوت از اين رفتار داشته باشند و داوری­های متفاوت بکنند.

                                    محمدعلی شاهسون مارکده 21 مرداد 95

       آقای خجسته (قسمت شانزدهم)

       بیرون از ده، دره ­ای است واقع در کوه چم ­بالا که امروز تبدیل به باغ شده. در گذشته به این محل «لابار حج ­عل ­بابا» گفته می­ شد آیا این نام از همان حج ­عل ­بابای بزرگ طایفه عشایر که به مارکده آمده ­اند گرفته شده؟ من نمی ­دانم. 

       از خانوار حج­ عل ­بابا نام و نشان سه خانواده را می ­دانیم. یکی خانواده ابوالقاسم. از ابوالقاسم. دو پسر می­ ماند یکی محمد و دیگری عباس. عباس مشهور و معروف به عباس ابوالقاسم با شهربانو دختر کل ­حسین مشهور به کل­ حسین سبزعلی ازدواج می ­کند به دلیل نداشتن فرزند، بازمانده ­ای ازشان نیست. محمد، برادر عباس که او هم به محمد ابوالقاسم مشهور بوده با دختری به نام آسیه ازدواج می ­کند یک پسر و یک دختر از او می ­ماند.

         دیگری خانواده رمضان بوده که تعدادی از بازماندگان این خانواده در مارکده هستند.

       خانواده بعدی که از آن نام می­ برند خانواده عبدالعلی مشهور و معروف به عبدل بوده است. عبدل دو برادر دیگر هم داشته یکی صفرعلی و دیگری نظرعلی، یعنی سه پسر از یک خانواده بودند.

        صفرعلی برادر عبدالعلی با دختری از ده حسن­ آباد ازدواج می­ کند از این ازدواج پسری می­ ماند به نام قربانعلی، قربانعلی با دختر کل ­امامقلی مشهور از طایفه دلاک ­ها، به نام خیرالنساء ازدواج می­ کند و از او یک دختر مانده که در مارکده زندگی می­ کند.

         حسن معروف به حسن عبدول و یا حسن­ آقا عبدول با حاج ­بگوم دختر کل­ حسین سبزعلی ازدواج می ­کند. اولین فرزند حسن­آقا عبدول یک دختر بود که نامش را ماه­ سلطان گذاشتند ماه­ سلطان بزرگ شد و با میرزابابا نوروز ازدواج کرد. دومین بچه خانواده که به دنبال چند بچه فوت شده به دنیا آمد یک پسر بود که نامش را عزیزالله گذاشتند. حسن­آقا پدر خانواده یک سال بعد از شوهر دادن دخترش فوت کرد در زمان فوت حسن­ آقا عزیزالله پسر خانواده حدود سه سالش بوده. عزیزالله در کنار مادر به زندگی ادامه می ­دهد. یک سال بعد حاج ­بگوم زن حسن­ آقا که مادر عزیزالله باشد  هم فوت می ­کند و عزیزالله 4 ساله بدون پدر و مادر می ­ شود. عزیزالله دو سه سالی نزد خواهرش ماه­ سلطان می ­ماند. ماه­ سلطان خواهر عزیزالله در اولین زایمان خود هنگام زایمان فوت می­ کند. عزیزالله 7-8 ساله نزد خاله خود شهربانو می ­رود شهربانو عزیزالله را به نجف­ آباد می ­برد عزیزالله در نجف ­آباد بزرگ می ­شود تشکیل خانواده می­ دهد 5 پسر از او می ­ماند که در نجف ­آباد و شهرک ­های اطراف زندگی می­ کنند.

          از نظرعلی برادر عبدالعلی، پسری می ­ماند به نام غولمعلی(غلام­ علی) مشهور و معروف به کلِ غولمعلی و یا غولمعلی نظر بوده است. غلامعلی دوتا ازدواج داشته است از ازدواج اولش با یک دختر یاسه ­چاهی، سه تا دختر بوجود می­ آید. گفته می ­شود؛ غلامعلی مرد متنفذی بوده است روایت رفتارهای اجتماعی از او سر زبان ­هاست مردی بوده درشت اندام، تنومند حرف ­زن و تاثیر گذار در صحنه اجتماع ده. هنوز هم باغ کل­ غولمعلی(اولین قطعه باغ در مزرعه ­ی چم ­بالا) و گردوی کل­ غولمعلی(بزرگترین و تنومند ترین درخت گردو در مزرعه ­ی چم­ بالا شاید هم در ده مارکده واقع در قسمت غربی مزرعه که متاسفانه امروز دیگر اثری از آن نیست) و مزرعه ­ی کل­­­­­­­­­­­­­­­ غولمعلی (مزرعه ­­ای در دامنه کوه پرپر بزرگ) سر زبان ­هاست. محل سکونت کل­ غولمعلی همان قلعه­ حج­ عل ­بابا بود. هر سه از دختران غولمعلی نظر بیرون از مارکده شوهر کردند؛ یکی در یاسه ­چاه، دیگری در بن و سومی در نجف ­آباد. و متاسفانه امروز در مارکده بازمانده ­ای از او در مارکده نیست.

           خجسته که حالا یکی از مردان بانفوذ ده مارکده شده و دارد سیر صعودی ثروتمندی و قدرت را می ­پیماید خانه ­ی کوچک بلرزونی را که نادر پدر نبات خانم برایش خرید کوچک می ­بیند در شان خود نمی ­داند در صدد بود خانه ­ای بزرگ که با مد روز هم ساخته شده باشد که با موقعیت اقتصادی هم وفق دهد داشته باشد خجسته بیش از نیمی از قلعه­ ی خرابه حاج­ علی بابا را از سه تا دختران غولمعلی نظر خرید ساختمان مسکونی ساخت، چند اتاق با درهای گالری ساخت که آن روز ساخت با شکوهی بود چند دهانه دکان ساخت. خجسته خانه و دکانش را به محل ساختمان جدید انتقال داد.

         خجسته وقتی ساختمان دکانش در محل قلعه­ ی حج­ عل ­بابا آماده شد به سلیمان برادر هاشم اعلام کرد می­ خواهد دکان مشترک را تقسیم کند و خود دکان مستقلی داشته باشد این کار صورت گرفت و خجسته به دکان جدید آمد و دکان­ داری مستقل خود را در فضای بزرگتر که برابر مقتضیات روز ساخته شده بود و با رونق بیشتری آغاز کرد. همان اولین پنجشنبه در هفته اول ورود خود به خانه جدید با دعوت از تمام قرآن خوانان ده جلسه ختم انعام بزرگ، مفصل و با شکوهی تشکیل داد تا تاثیر چشم­ های شور و حسود را نسبت به ساخت خانه شیک و بزرگ را بی اثر کند.

          خجسته وقتی به خانه جدید آمد املاک زیادی خریده بود و یکی از کشاورزان عمده ده مارکده محسوب می­ شد گاو و گوسفند زیادی داشت نوکر داشت امکانات زندگی خوبی فراهم کرده بود همیشه یکی دوتا زن بدون اینکه کنیز نامیده شوند دمِ دست نبات خانم بود چند اتاق نشیمن و مهمان خانه فرش شده و چند باب مغازه جلو خانه ­اش و در کنار خیابان داشت یکی از آنها دکان اصلی بقیه به صورت انبار بود عده ­ای از مردم به صورت بادمجان دور قاب چین اغلب دور بر خجسته می­ پلکیدند و از او تعریف و تمجید می­ کردند. تمام مشتری ­ها مشترک دکان هاشم و خجسته به سمت و سوی خجسته آمدند و نیمه دیگر دکان که سهم سلیمان برادر هاشم شده بود بدون مشتری ماند نیمه­ ی دکان سهم سلیمان برادر هاشم روز به روز به تحلیل رفت و بعد از دو سه سال بسته شد

                                 ***

        مجلس شورای ملی در سال 1342 قانون مدیریت دهات را بازبینی و تصویب کرد دولت این قانون را برای اجرا ابلاغ کرد. به موجب این قانون از این پس مدیریت دهات به دست 5 نفر با نام انجمن ده صورت خواهد گرفت کدخدا از گردونه مدیریت ده خارج می ­شد و این 5 نفر انجمن ده را مردم هر دهی باید مستقیم خودشان انتخاب کنند.

     در این سال حکیمی نام از مردم نجف­ آباد بخشدار شهرکرد بود. حکیمی بخشدار، شبِ سال­ تحویل یعنی روز 28 اسفند به منظور تشکیل انجمن­ ده به مارکده آمد و در خانه آقای خجسته اتراق کرد.

          این اولین مامور دولت بود که رسما قاعده را شکسته بود و به خانه کدخدا نرفته بود. انتخاب خانه خجسته توسط بخشدار، به جای خانه کدخدا، برای مردم این پیام را داشت که خجسته نقش کدخدا را دارد و نفر اول ده می ­شود، یعنی کدخدای ده.

      حکیمی از این کارش می ­خواست به مردم ده بگوید دوران کدخدایی به سر آمده و سرآغاز دوره مدیریت جدیدی در ده است. حکیمی بخشدار، حتا در همان جلسه علنا کدخدا را کنار گذاشت و مستقیم به حبیب، دشتبان املاک دمِ ده، دستور داد:

      – جار بزن همه­ ی مردان ده در خانه خجسته جمع شوند.

      حبیب دشتبان در چند نقطه ده ایستاد دستش را بر گوش نهاد و با صدای بلند فریاد زد:

       – به دستور بخشدار همه­ی مردان ده بیایند خانه­ی خجسته، هوی یالی.

        جمعیت زیادی آمدند تقریبا همه­ ی مردان بالای 25 سال ده آمده بودند بزرگان ده وقتی وارد اتاق می ­شدند به آقای حکیمی بخشدار که بالای اتاق زیر قاب عکس بزرگ محمدرضا شاه پهلوی نشسته بود سلام می­ دادند بعد نزدیک می ­شدند دوتا دست خود را دراز می ­کردند و با بخشدار دست می ­دادند و می ­نشستند. جوان ­ترها از توی ایوان جلو در اتاق سلام می ­گفتند و توی همان ایوان می­ نشستند. کدخدا علیداد هم آمد آقای حکیمی بخشدار به حبیب دشتبان گفت:

        – برو از زبان من از کدخدا خدابخش کدخدای سابق ده هم دعوت کن بیاید جلسه.

       کدخدا خدابخش هم آمد. آقای حکیمی بخشدار دو نفر کدخدای سابق و فعلی ده را در کنار خود یکی این ­ور و دیگری طرف دیگر خود نشاند و با صدای بلند که همه بشنوند خطاب به حاضران گفت:

       – به افتخار اعلا­حضرت شاهنشاه یک دست بزنید.

        حاضران هم دست زدند و هم چند بار «جاوید شاه» گفتند. شعار جاوید شاه مرسوم بود و با صدای بلند و محکم ادا می­شد. مردم شعار جاوید شاه را از رادیو که مرتب پخش می ­شد، شنیده بودند. البته همه رادیو نداشتند دو سه تا رادیو توی ده بود از جمله توی دکان خجسته. بعضی ­ها در اول شب جلو دکان می ­آمدند و به صدای رادیو گوش می ­دادند، در اینجا این شعار را شنیده بودند و آموخته بودند هرگاه؛ نام شاه در جمعی برده می­ شد مردم شعار جاوید شاه می­ دادند. حال در این جمع همان شنیده و آموخته ­ی خود را تقلیدگونه تکرار کردند. حکیمی افزود:

         -در این شبِ سال تحویل، من به ده مارکده آمده ­ام، تا به شما اعلام کنم؛ دِه، تا امروز زیر نظر کدخدا اداره می ­شد و تا این لحظه مدیر ده مارکده کدخدا علیداد بود، از این لحظه به بعد امورات ده زیر نظر انجمن ده که 5 نفر خواهند بود، اداره خواهد شد. قانون، سِمت کدخدایی را از مدیریت ده حذف کرده و مدیریت ده را به 5 نفر داده و نام جمعی این 5 نفر را انجمن ده گذاشته است و برایش هم وظایفی تعریف کرده است. شما باید توی این جلسه این 5 نفر را از میان خودتان برای مدت 4 سال مدیریت ده انتخاب کنید. من دو روش برای انتخاب این 5 نفر پیشنهاد می­ کنم هر یک از این راه­ ها را که شما خواستید اجرا می ­کنیم. یک راه اینکه یکی یکی رای بدهید و اسامی 5 نفر را روی کاغذ بنویسید. راه دیگر اینکه برای این دو نفر بزرگ آبادی یعنی آقایان: کدخدا علیداد و کدخدا خدابخش، به پاس زحماتی که سالیان دراز برای ده شما کشیده ­اند احترام قائل شوید، از این دو نفر بخواهیم: افرادی را پیشنهاد کنند، آنگاه از شما نظر می ­خواهم، اگر شما افراد پیشنهاد شده را تایید کردید، قابل قبول خواهد بود، اگر تایید نکردید، می­ خواهیم که نفر دیگری را پیشنهاد کنند. حالا بگویید ببینم با کدام یکی از این راه­ ها موافقید؟

        مردم یکصدا گفتند:

       – بزرگان پیشنهاد کنند تا ما نظر بدهیم.

       آقای حکیمی گفت:

       – بسیار عالی! نشان می ­دهد که مردمی قدردان هستید و برای بزرگان ده­ تان احترام قائل می ­شوید در حقیقت این احترام را به خودتان می­ گذارید و من معرفت یکایک شما را می ­ستایم.

       آنگاه آقای حکیمی بخشدار خطاب به دو نفر کدخدای سابق ده که در دو طرفش نشسته بودند گفت:

       – خوب، شما آقایان علیداد و خدابخش، سال­ ها کدخدا ده بودید من همینجا از زحمات چندین ساله­ ی هر دو نفر شما تشکر می­ کنم. اعتماد جمع حاضر به شما برای پیشنهاد اعضا انجمن ده خود نشانه تشکر مردم هم هست که قابل تقدیر است. حالا دیگر دوره بازنشستگی شما فرا رسیده باید استراحت کنید و زحمات اداره امور ده را به گردن جوان ­تر­ها بیندازید. شما دو نفر، مردم ده را خوب می­ شناسید، ببینید چه کسی بهتر می ­تواند ده را اداره کند آنها را پیشنهاد کنید. اول از کدخدا خدابخش که بزرگتر است و قدمت کدخدایی ­اش هم بیشتر است می­ خواهم که یک نفر را پیشنهاد کند.

       خدابخش گفت:

      – جناب بخشدار اجازه بدهید من هم تشکر خود را از مردم قدردان مارکده اعلام کنم و از اینکه مردم به ما اعتماد کردند نشانه خوبی خو­دشان است نه خوب بودن ما، البته منظور من از خوب نبودن ما، خودم هستم قطعا کدخدا علیداد از نیکان ده است.

        بخشدار سخن کدخدا خدابخش را قطع کرد و گفت:

       -کدخدا شکسته نفسی نکنید من همه­ ی کدخدای دهات زیر نظرم را خوب می­ شناسم شما یکی از افراد برجسته هستی. خوب حالا نفر اول را معرفی کنید.

      – من آقای خجسته را پیشنهاد می­ کنم.

       حکیمی بخشدار شهرکرد از جای خود بلند شد توی در اتاق ایستاد تا هم جمعیت داخل اتاق را ببیند و هم آنهایی که توی ایوان نشسته­ اند آنگاه با صدای بلند گفت:

        – آقایان اولین پیشنهاد کدخدا خدابخش، آقای خجسته است، قبول دارید؟

       همه یکصدا گفتند:

       – بــــــــــــــــــــــعله.

      حکیمی خطاب به منشی خود که توی اتاق نشسته و به دیوار تکیه داده بود گفت:

       – بنویس نفر اول آقای خجسته پیشنهاد و انتخاب و تصویب شد.

       منشی بخشدار از قبل قلم و کاغذ آرم­ دار بخشداری را با زیر دستی آماده کرده بود قلم بر دست، و زیردستی روی زانو و چهار زانو آماده نشسته بود هرچه بخشدار می ­گفت می ­نوشت. بعد بخشدار خطاب به کدخدا علیداد گفت:

      -کدخدا حالا نوبت شما هست که نفر اول خود را پیشنهاد کنی.

      علیداد گفت:

     – احمد.

     حکیمی بخشدار با صدای بلندتر گفت:

      – آقایان اولین پیشنهاد کدخدا علیداد آقای احمد است، قبول دارید؟

      باز همه یکصدا گفتند:

     – بـــــــــــــــــــــعله.

     بخشدار به منشی گفت:

     – بنویس نفر دوم احمد و مصوب شد.

      بخشدار رو کرد به خدابخش و گفت:

     -آقای خدابخش پیشنهاد دومت را بگو؟

      – جواد.

     حکیمی گفت:

     – آقایان دومین پیشنهاد کدخدا خدابخش آقای جواد است، قبول دارید؟

      باز مردم یکصدا گفتند:

–          بـــــــــــــــــــعله.

       حکیمی به منشی جلسه گفت:

        – بنویس نفر سوم جواد و مصوب شد.

       حکیمی باز به علیداد گفت:

–      شما نفر دوم­تان را پیشنهاد کنید؟

      – محمد.

      – پیشنهاد دوم کدخدا علیداد آقای محمد است آقایان همه قبول دارند؟

       – بــــــــــــــعله.

      حکیمی به منشی خود گفت:

     – بنویس نفر چهارم محمد و مصوب شد.

       باز حکیمی رو کرد به خدابخش و گفت:

     – آقای خدابخش پیشنهاد سوم خود را ­بگو؟

      – جار­الله.

      حکیمی رو کرد به جمعیت و با صدای بلند گفت:

      – سومین پیشنهاد کدخدا خدابخش آقای جارالله است آقایان همه قبول دارند؟

      و مردم حاضر هم با صدای بلند گفتند:

     – بــــــــــــــــــعله.

     حکیمی به منشی جلسه گفت:

      بنویس نفر پنجم جار­الله و مصوب شد.

      آقای حکیمی خیلی خوشحال بنظر می ­آمد چون توانسته بود بدون فوت وقت و بدون اختلاف و درگیری و دردسر، اعضا انجمن ده را برگزیند با صدای بلند از همکاری مردم و نیز از اینکه مردم به بزرگان ده خود اعتماد دارند تشکر کرد  و گفت:

        – می­دانم خسته هستید من بیشتر از این، وقت شما را نمی­ گیرم به افتخار اعلاحضرت شاهنشاه یک دست بزنید.

        مردم دست ممتدی زدند و باز شعار جاوید شاه را تکرار کردند.              

        حکیمی بخشدار گفت:

     – من یک بار دیگر از شما مردم قدردان تشکر می ­کنم و تقاضا می­ کنم همین گونه که در این جلسه نشان دادید که، قدردان بزرگان ده­ تان بودید، اطمینان دارم از این ببعد هم که مدیریت ده در دستان 5 نفر انجمن ده منتخب خودتان است هرکس که به ده­ تان خدمت کرد قدردانش خواهید بود. برای آدم قدردان فرقی نمی ­کند خدمت کننده نامش کدخدا باشد یا انجمن ده؛ چون آدم منصفی است و کار، عمل، زحمات و دلسوزی را می­ بیند. همان گونه که فردوسی حکیم دانای توس می­گوید:

                وزین پس، بر آن کس، کنید آفرین                که از داد، آباد دارد، زمین

        شما هم هرکس به ده­ تان خدمت کرد قدردانش خواهید بود و بعد از 4 سال دوباره به او رای خواهید داد هر فردی را هم که دیدید فعال نیست، دلسوز نیست، چهار سال تحملش خواهید کرد، احترامش را هم خواهید داشت و دوباره رای نخواهید داد. در پایان به افتخار خودتان و نیز ختم جلسه یک دست محکم دیگری بزنید.

        حاضران هم دست زدند، هم شعار جاوید شاه را تکرار کردند. حکیمی افزود:

         – از یکایک شما، همچنین از این دو بزرگوار کدخدا خدابخش و کدخدا علیداد، تشکر می ­کنم و تقاضا دارم به خانه­ های خود تشریف ببرید تا من این افراد انتخاب شده را آموزش بدهم، بعد قسم ­شان بدهم، قانون انجمن­ و نیز روش همکاری و اداره ده را به افراد انتخاب شده بگویم.

           مردم یکی یکی خداحافظی کردند و رفتند. منشی بخشدار صورت جلسه انتخاب انجمن را تنظیم کرده بود اول بخشدار آن را امضا کرد بعد، از دو نفر کدخدا خواست که امضا کنند، سپس از 5 نفر اعضا انتخاب شده انجمن ده هم خواست که صورتجلسه را امضا نمایند. آنگاه حکیمی خطاب به دو نفر کدخدای سابق ده گفت:

        – من یکبار دیگر همینجا از زحمات چندین ساله­ ی هر دو نفر شما تشکر می­ کنم حالا دیگر دوره بازنشستگی شما فرا رسیده باید استراحت کنید و زحمات مدیریت ده را به گردن جوان ­تر­ها بیندازید از حضورتان در این جمع و از همکاری ­تان در جهت خوب، سریع و سالم انتخاب شدن اعضا انجمن ده هم تشکر می­ کنم.

           سپس حکیمی خلاصه ­ای از وظایف اعضا انجمن ده را به افراد انتخاب شده گفت و باز رو کرد به دو نفر کدخدا و گفت:

         – شما دو نفر کدخدای سابق، بزرگ آبادی بوده و هنوز هم هستید قابل احترام بوده­ اید هنوز هم قابل احترام هستید در آینده هم نزد مردم و نیز نزد مقامات مسئول و همچنین نزد اعضا انجمن ده قابل احترام خواهید بود ولی به نکته ­ای باید توجه داشته باشید و آن اینکه؛ ما در جامعه ­ای زندگی می­ کنیم که قانون حاکم است و همه­ ی ما باید تابع قانون باشیم و به قانون احترام بگذاریم و رفتار خودمان را قانونمند کنیم برابر قانون، شما از این لحظه به بعد حق امر و نهی در امورات ده را دیگر ندارید برابر قانون، اداره امورات ده از این زمان به بعد بر عهده اعضا انجمن ده است من به افرادی که قانون را رعایت کنند احترام می­ گذارم چرا؟ چون رعایت قانون نشانه محترم بودن و با شخصیت بودن فرد است از طرفی با قانون شکنان هم سخت برخورد خواهم کرد هریک از ما برای اینکه احترام خود را در جامعه حفظ کنیم باید قانون را رعایت کنیم شخصیت هر آدمی با میزان قانونمندی او سنجیده می ­شود.