نمک خوردن و نمک دان را شکستن
آیا فکر کرده اید چه آدم هایی در ارتباط خود با دیگران ضرب المثل نمک خوردن و نمک دان شکستن را بیشتر به کار می برند؟ بی گمان در رابطه دوتا آدم سالم چنین اتفاقی نمی افتد در رابطه دوتا آدم مهربان هم هرگز چنین اتفاقی روی نمی دهد. خورده شدن نمک و شکسته شدن نمک د ان بیشتر در رابطه آدمی با خوی و خصلت مهرطلب با دیگران پدید می آید.
آدم مهرطلب چگونه آدمی است؟ خوی و خصلت مهرطلبی را اگر بخواهیم به زبان ساده و عامیانه بر زبان آوریم: آدمی است با رفتار به ظاهر خوب و مهربانانه به منظور گرفتن توجه و مهربانی و محبت از دیگران. یعنی اینکه آدمی هر رفتاری دارد و هر سخنی می گوید انگیزه اش این باشد که این رفتار و سخن خوشایند دیگران قرار بگیرد تا دیگران بگویند کننده آن رفتار و گوینده آن سخن آدم خوبی است. یعنی انگیزه رفتار آدمی با خوی و خصلت مهرطلب، دریافت توجه و نظر مثبت از دیگران است.
اغلب مردم این رفتارهای با انگیزه دریافت توجه و نظر مثبت از دیگران را به دلیل نداشتن شناخت و آگاهی، به خطا خوبی و مهربانی قلمداد می کنند به همین جهت است که ضرورت دارد مهر طلبی را از مهربانی بشناسیم.
برای تشخیص مهر طلبی از مهربانی انگیزه ها را باید شناخت. فرض بگیریم آدمی مبلغی پول به آدمی دیگر می دهد انگیزه های متفاوت ممکن است پشت سرش باشد ممکن است بدهکار است و بدهی خود را می پردازد ممکن است این پول را می دهد که او به دیگری بپردازد. ممکن است این پول را می دهد تا خود را بخشنده و مهربان نشان دهد. پس مهم انگیزه است.
اجازه بدهید مثال ملموس تری بزنم؛ یک دام پرور را تصور کنید که تعدادی گوسفند توی آغل خود دارد و مرتب به آنها غذاهای جور واجور و آب می دهد برای سلامتی آنها از دارو استفاده می کند و یا یک مرغ دار را تصور کنید که تعداد زیادی مرغ در سالن های مجهز و شیک نگهداری می کند و مرتب انواع غذا و دانه و آب به آنها می دهد آمپول می زند تا سالم بمانند حالا تصور کنید یک آدمی از کره مریخ به کره زمین سفر کرده و رفتار این دام پرور و مرغ دار را مشاهده می کند چون از انگیزه دام پرور و مرغ دار که حیوانات را برای کشتن چاق می کند خبر ندارد این دو نفر را بسیار مهربان خواهد دانست که به حیوانات هم مهربانی می کنند وقتی به کره مریخ برگردد مقاله ای در باره مهربانی آدم های کره زمین خواهد نوشت و توی روزنامه چاپ خواهد کرد. دقیقا آدم مهرطلب هم همانند آن دام پرور و مرغ دار است مهربانی می کند تا او را خوب و دوست داشتنی ببینند و بدانند.
مهربانی وقتی است که؛ آدمی، کاری را که خوب و درست و اخلاقی و انسانی می داند انجامش دهد منتی هم بر هیچ کس ندارد، چشم داشت از هیچ کس هم ندارد، انتظار شنیدن جمله های؛ دستت درد نکند، خدا پدر و مادرت را بیامرزد، خدا خیر و برکت به مالت بدهد، خدا عوضشه بهت بدهد، الهی خیر ببینی، خدا بچه هاته نگهدارد و به خودت هم سلامتی بدهد هم از هیچ کس ندارد. انتظار اینکه خدا او را به خاطر آن کار خوب به بهشت ببرد و حوری و غلمان در اختیارش قرار دهد هم ندارد. چرا؟ چون آدمی با انجام کارهای خوب و اخلاقی و انسانی، خودش بیش از آن کس و کسان که از آن کار خوب و اخلاقی و انسانی نفع می برند، رشد می کند. آدم مهربان از کسانی که به او فرصت دادند و زمینه را فراهم کردند که او بتواند این کار خوب و اخلاقی و انسانی را انجام دهد، قدردان و سپاسگزار هم است. چون انجام این کار خوب و اخلاقی و انسانی موجب رشد، موجب اخلاقی تر شدن او خواهد شد انجام دهنده کار خوب، رفتار خوب، سخن خوب و اخلاقی، بیش از گیرنده از این رابطه سودمند می گردد، لذت می برد، خوشنود است و رضایت دارد. ترکیب لذت و رضایت و خوشنودی، موجب رشد او می شود و او از این کار هم راضی هست هم احساس خشنودی دارد انتظار دریافت ما بازاء هم ندارد، حتا انتظار تشکر خشک و خالی هم ندارد. این کمک و یا رفتار خوب را چون کاری نیکو بوده است بخاطر نیکو بودن انجام داده است. ریشه و دلیل انجام کار نیکو و خدمت به دیگران بدون چشم داشت ما بازاء و حتا تشکر خشک و خالی، نشانه سلامت روانی و مهربانی، کننده کار است نشانه اخلاقی بودن او هم هست، نشانه انسان دوستی او هم هست. کننده کار خوب، خود را خوب می داند، دیگران را هم خوب می داند، خود را دوست دارد، دیگران را هم دوست دارد.
ولی ریشه و اساس در مهر طلبی، احساس بدی است که آدمی از خود دارد. آدمی با خوی و خصلت مهرطلب، خود را خوب نمی داند، دیگران را هم خوب نمی داند. بنابر این، انگیزه او در انجام رفتارهای مهربانانه، گرفتن توجه از دیگران هست تا مرهمی باشد روی جراحت های روانش تا بلکه احساس بد بودن خود را تخفیف دهد.
دلیل مهرطلبی احساس بدی است که ادمی از خود دارد و می خواهد مردم ندانند او افکار و نظرات بدی دارد و خود را در درون بد می داند. این است که در ظاهر به دیگران مهربانی می کند تا دیگران پی به بدی های او نبرند
اگر نیک بنگریم آدم مهرطلب چون دیگران را خوب و مهربان نمی داند از دیگران ترس و وحشت دارد که مبادا درون بد او را بدانند و درباره او داوری منفی کنند آنگاه آبروی او برود و او دیگر آدم خوب به حساب نیاید. بنابراین، ادمی است مضطرب و نگران و هیچ گاه آرامش ندارد چون آرامش ندارد از زندگی و داشته های خود هم لذت نمی برد. نشانه لذت نبردن این هست که وقتی با چنین آدمی صحبت کنی همش از سختی هایی که در طول زندگی داشته، رنج هایی که در خدمات بی شمارش به دیگران برده، خوبی و بخشش هایی که در حق دیگران کرده، در عوض، نا مردی ها، بی انصافی ها، نا مهربانی ها، بی وفایی ها و ناروایی هایی که از دیگران دیده، سخن می گوید، گویی لحظه ای خوب و خوش توی زندگی اش نبوده است. اینجا هست که ضرب المثل نمک خوردن و نمک دان شکستن را برای بیان مقصود خود به کار می گیرد.
رفتار مهربانانه آدم مهرطلب بر اساس اجبار است این اجبار در درونش پنهان است بدین جهت اجبارانه رفتار مهربانانه انجام می دهد که خود را خوب جلوه دهد، خوب معرفی کند و توجه بگیرد. این را می دانیم که کار و رفتار اجباری، رنج آور است، رنج، انتظار در پی دارد. انتظار آدم مهرطلب چیست؟ دریافت توجه و نظر مثبت از دیگران. چون برای آدم مهرطلب داوری و نظر دیگران مهم است، حاضر است رنج بکشد، کارش را با اجبار انجام دهد تا نظر خوب مردم را جلب کند. از آنجاییکه دیگران نوکر او نیستند که به نیازهای او پاسخ دهند به علاوه از درون ذهنیات و انگیزهی او هم خبر ندارند، بنابراین، برابر انتظار او رفتار نمی کنند و خواسته ی مهرطلب برآورده نمی شود. اینجا است که مردم را بی وفا می شمارد و ضرب المثل نمک خوردن نمک دان را شکستن را به کار می برد. چرا؟ چون آدم مهرطلب، برابر باورهای خودش، رفتاری مهربانانه در حق دیگری کرده و انتظار ما بازاء و یا توجه داشته حالا چون طرف مقابل پاسخی نداده و مقابله به مثل هم نکرده و یا پاسخی برابر انتظار او نداده، طرف را نمک خور و نمکدان شکننده می شمارد.
مهرطلب با بیان رفتارهای مهربانانه خود در حق دیگران و دیدن بی وفایی ها و ناروایی ها از دیگران، برای گرفتن ترحم از شنونده، به یک شاخصه فرهنگی دیگر ما متوسل می شود و آن مظلوم نمایی است. مظلوم نمایی یعنی من خوب و منصف هستم و دیگران ستمگر و متجاوز. برای اثر گذاری مظلوم نمایی در ذهن شنونده، یک ضرب المثل دیگری به کار می برد که: دست من نمک ندارد!؟
چرا آدمی با خوی و خصلت مهرطلبی این قدر گدا، تشنه و گرسنه ی توجه و محبت از دیگران است؟ برای اینکه در وجود آدم مهرطلب مهربانی ریخته نشده، در کودکی محبت و مهربانی لازم را از پدر و مادر و اطرافیان نگرفته، وجودش از محبت خالی است. حالا گدای محبت است، تشنه ی محبت است، گرسنه ی محبت است، محتاج محبت است، احساس می کند با گرفتن محبت و توجه از دیگران، می تواند زنده بماند و زندگی کند. ولی هرچه هم توجه و محبت از دیگران بگیرد باز هم وجودش خالی از کالای محبت است، چون در کودکی از محبت سیراب نشده حالا هرچه هم توجه و محبت بگیرد، سیراب نمی شود، حال بدش بهبود نمی یابد و همچنان به دنبال گرفتن توجه می دود.
آدم مهر طلب در اساس باوری به اصیل بودن خوبی و محبت ندارد در اصل محبت را دروغ می پندارد محبت را به عنوان یک وسیله می بیند برای تسکین روان نا آرامش و فکر می کند هرچه توجه بیشتر بگیرد می تواند آرامش بیشتری بیابد ولی چون از اساس محبت ندیده هیچگاه سیراب نمی شود و هیچگاه هم آرامش نمی یابد.
اگر دقتی روی کلمه داشته باشیم آدم مهرطلب، مهربان نیست، مهرطلب است. یعنی درخواست و طلبِ مهر از دیگران دارد. بنابراین به دنبال این است که دیگران او را خوب و دوست داشتنی بدانند.
اگر با قدری دقت به رفتار آدم های دور و بر خود در جامعه بنگریم خواهیم دید که درصد زیادی از مردم جامعه ی ما متاسفانه دچار اختلال روانی مهرطلبی هستند به همین جهت ما به خطا فکر می کنیم مردمان جامعه ی ما مهربان هستند که چنین نیست. چرا این خطا را می کنیم؟ چون اغلب ریشه ی تفاوت مهربانی و مهرطلبی را نمی دانیم.
آدم مهر طلب تمام تلاشش در برخورد با دیگران می خواهد این را ثابت کند و به باوراند که من خوبم و خواستنی و دوست داشتنی ام چون از درون خود را خوب و دوست داشتنی نمی داند می خواهد این را از زبان دیگران بشنود
در مقابل آدم مهربان درباره خودش احساس خوب دارد همینطور درباره دیگران احساس خوب دارد بنابر این از یک آرامش برخوردار است و از مردم هم همیشه سپاس گذار است که امکان و فرصت به او داده اند تا بتواند خدمت کند در صورتی که آدم مهرطلب در خدمت به دیگران رنج می برد چون از روی ناچاری و اجبار این کار را می کند. می دانیم رنج کشیدن در خدمت و مهربانی به دیگران، انتظار در پی دارد و این انتظار از دیگران ریشه ی خراب کردن رابطه ها است.
محمدعلی شاهسون مارکده 31 اردیبهشت 96
قاسم (بخش اول)
قلی یکی از مردان ده قراداغ بود که در گذشته در ده قراداغ می زیست. قراداغ (کوه سیاه)دهی است در دامنه کوهی به همین نام. نام کوه هم برگرفته از رنگ سنگ های تشکیل دهنده اش است سنگ های کوه به رنگ تیره و آفتاب سوخته هستند. شکل کوه قراداغ هم زیبایی خاصی دارد کوه، هرمی شکل است دقیق و درست همانند یک کله ی قند. از قله ی این کوه کله قندی یعنی کوه قراداغ که به پایین نگریسته می شود رودخانه در ته دره همچون ماری است که در پیچ و خم های ته دره، کوه ها را دور می زند و می رود.
کوه قراداغ از سه طرف آزاد و رها است فقط از یک طرف دنباله دارد. دنباله کوه قراداغ چند کیلومتر بالاتر به دره و تپه های کم عمق و خاکی منتهی می شود.کوه قراداغ در سمت رودخانه، درست خلاف سمتی که دنباله دارد، کمی دامنه کشیده دارد و خانه های مردم ده قراداغ توی همین دامنه کشیده، بنا شده است. بعد از خانه های ده قراداغ توی دامنه کوه، املاک قریه ده قرار دارد، بعد از زمین های کشاورزی رودخانه در ته دره جاری است.
در مقابل ده قراداغ در سمت دیگر رودخانه دهی دیگر قرار دارد که نامش آق سکو است. فاصله ده قراداغ با ده آق سکو عرض رودخانه است پل چوبی که روی رودخانه در اغلب سال ها در اوایل خرداد ساخته و در آبان ماه بر چیده می شد این دوتا ده را به یکدیگر متصل می کرد. مردم دوتا ده همدیگر را کامل میشناختند با هم مزارع مشترک داشتند و در مزارع مشترک با هم همکاری داشتند.
نام آق سکو هم بر گرفته از موقعیت جغرافیایی اش است ده قراداغ کوه سیاه و آفتاب سوخته داشت و ده آق سکو دشت کوچک که بهش سکو می گفتند با خاک سفیدرنگ.
درست در سمت شرق همین دامنه کوه قراداغ که ده قراداغ در آن بنا شده، در گذشته، چشمه ای بود خود جوش که از زیر سنگ صخره ای با نام «سوورد» بیرون می آمد. حدود سه قرن قبل، نخست یک گروه کوچک سه خانواری ترک زبانِ ترک تبارِ عشایر می آیند و در دامنه کوه و نزدیک همین چشمه سکنا می گزینند و بنای ده قراداغ گذاشته می شود و چون چشمه، آب گوارایی داشته و برای سه خانوار ترک تبارِ ترک زبانِ عشایر آب چشمه حیاتی بوده، نام چشمه را هم قندی بولاغی می گذارند. این ترک تباران ترک زبان در گذران زندگی برای سهولت کار و زندگی تمام کوه ها، دره ها، گذرگاه ها و محل ها را نام گذاری می کنند.
سال ها بعد خانوارهای فارس زبان از جاهای مختلف یکی پس از دیگری می آیند ساکن می شوند و ده قراداغ مخلوطی از آدم های ترک زبان و ترک تبار و فارس زبان با تبارهای مختلف و متفاوت تشکیل و با آمدن مهاجران فارس زبان بیشتری ده بزرگ تر و پر جمعیت تر می شود.
حسین پدر بزرگ قلی یکی از همین مهاجران فارس زبان به ده قراداغ بود. حسین جغله جوان بود که برای کار به قراداغ آمد و مسئولیت چراندن گله گاو ده را به عهده گرفت. پدر حسین مرده بود و حسین با مادرش زندگی می کرد در همان سال حسین مادرش را هم به قراداغ کوچاند و برای همیشه در قراداغ ماندگار شد. دلیل مهاجرت حسین وجود کار، درآمد، ثروت و نیز مهربانی مردمان ده قراداغ بود.
وجود کار فراوان و مهربانی مردم ده قراداغ تعریف و توصیفی بود که حسین از ده قراداغ برای مادرش کرد و او را با خود به ده قراداغ کوچاند. بعد از مهاجرت خانواده حسین به ده قراداغ، حسین بازهم سال های زیادی مسئولیت چراندن گله گاو ده را به عهده داشت. گله گاو چرانی شغل دائمی حسین شده بود و با پسوند همین شغل هم شناخته می شد به همین جهت تُرک زبانان ده قراداغ او را حسین گُوگَل و فارس زبانان، حسین گَلیگوچی می گفتند.
حسین توی ده قراداغ ازدواج کرد دو پسر از خود برجای گذاشت سال ها گذشت حالا قلی نوه ی حسین گلیگوچی، یکی از مردان ده قراداغ بود. قلی هم مانند پدر بزرگ خود تمام عمر خود را کارهای خدماتی انجام می داد. آن روز به کسانی که زمین کشاورزی نداشتند و توی ده ساکن بودند می گفتند خوش نشین.
خوش نشین یعنی کسی که رنج و سختی های کار کشاورزی و دام داری را ندارد چون رنج کمتری می برد، خوش نشسته است. خوش نشینان ده برای امرار معاش کارهای خدماتی انجام می دادند و به مردم ده خدمات می دادند که بهشان کاسب کار می کفتند. قلی در جوانی یکی از خوش نشینان ده قراداغ بود وکارهای خدماتی انجام می داد. قلی سال ها دشتبان مزرعه اوزون چم بود سال های زیادی حمام چی ده قراداغ بود چند سالی هم گله گاو (گلیگو) چراند.
وقتی حسین پدر بزرگ قلی به ده قراداغ مهاجرت کرد دوران رونق اقتصادی بود ولی حالا که نوه ی او، قلی، می زیست اقتصاد ده رونقی نداشت و دوران فقر و تهی دستی بود. دوران رونق اقتصادی ده که حسین پدر بزرگ قلی آن را دیده و برایش امیدوار کننده بود و او را علاقمند به کوچ به قراداغ کرده و ماندگارش کرده بود امروز در دوران زندگی نوه ی او، قلی، دیگر وجود نداشت، از بین رفته بود و بسیاری از مردم منطقه از جمله مردم ده قراداغ زندگی فقیرانه ای داشتند و با سختی روزگار می گذراندند. سر و کله فقر که پیدا شده بود، مهربانی های مردم هم از بین رفته بود دیگر مردم مهربان هم نبودند.
دلیل فقر این بود که املاک مردم را خان های بختیاری با زور از دست شان گرفته بودند. مردم از مالک زمین خود بودن تبدیل به رعیت شده بودند و همانند یک برده روی زمین کار می کردند ولی محصول را خان ارباب بختیاری می برد و وقتی هم که به دستور رضا شاه پهلوی خان های بختیاری املاک را فروختند یک نفر اصفهانی املاک ده قراداغ را خرید.
ویژگی بارز این ارباب اصفهانی، خسیسی اش بود با اینکه مردم ده قراداغ امید داشتند ارباب جدید که شهر نشین و متمدن است قدری گشایش در کار و زندگی شان بوجود آید ولی خساست ارباب اصفهانی مردم را به خان بختیاری راضی کرده بود.
خان های بختیاری املاک را با زور از مردم گرفتند و نظام ارباب و رعیتی را در ده بنا گذاشتند که بیش از نیم قرن تداوم یافت در این نیم قرن سه نسل با گرسنگی زیستند چون محصول تولیدی از ده بیرون می رفت جایش نکبت و فقر می ماند تجسم خان بختیاری و به دنبال آن تجسم ارباب خسیس اصفهانی در اذهان و شنیدن نام آنها برای مردم تداعی معانی نکبت و فقر بود.
وقتی حسین پدر بزرگ قلی به قراداغ آمد املاک در شکل و قالب خرده مالک از خود مردم بود بیشتر مردم مالک زمین خود بودند روی زمین خود کار می کردند و محصولات تولیدی حاصل دسترنج شان نصیب خودشان بود و تمام محصول تولیدی توی ده می ماند. مردم سخت کار می کردند محصول هم داشتند و زندگی شان با رونق اقتصادی همراه بود. این بود که دوران رونق بود ولی حالا مردم رعیت خان شده بودند همانند گذشته سخت کار می کردند و عمده محصولات از ده بیرون می رفت.
قلی که همانند پدر بزرگش کارهای خدمات عمومی مانند دشتبانی و حمام چی را می کرد زندگی فقیرانه ای داشت و با سختی روزگار می گذراند. علارغم فقر و تهی دستی، قلی مرد ساده و صادقی بود ویژگی بارز قلی قانع بودن او بود قانع به آنچه با زحمت و دسترنج خود حاصل می شود. قلی اصلا به داشته های دیگران نظر نداشت همین ویژگی قانع بودن موجب آرامش او بود ذهن قانع و آرام قلی موجب شده بود که مردی مهربان نسبت به همه باشد ویژگی مهربانی باعث شده بود که همه او را دایی قلی صدا بزنند.
قلی جوان و بعد هم قلی میان سال و بعد قلی پیرمرد کم حرف بود اگر کسی چیزی به او نمی گفت او هم حرفی نمی زد قلی در جمعی هم که قرار می گرفت بیشتر شنونده بود تا اینکه بخواهد حرفی بزند اگر پرسشی هم از او می شد جوابش کوتاه بود اهل وراجی و شر و ورگویی نبود اهل دروغ و دغل و کلک هم نبود ویژگی زرنگی را که بخواهد سر دیگران کلاه بگذارد و یا از سر دیگران کلاه بردارد هم نداشت در کنار این ویژگی ها، مردی سخت کوش بود.
قلی با اینکه بی سواد بود و از افراد سطح پایین ده هم محسوب می شد ولی برای خود اصولی داشت اول اینکه مسئولیتی که به عهده می گرفت نسبت به آن متعهد بود وفادار بود. پاکی ویژگی دیگر قلی بود. قلی مردی چشم پاک و دستی پاک داشت. ویژگی برجسته ی قلی، قانع بودن او بود که توی جامعه کمتر مشهود است. قانع بودن موجب شده بود که حریص نباشد به داشته های دیگران حسود نباشد نداشتن روان حسود و حریصی موجب آرامش او شده بود. به همین جهت مرز و خط قوی بین اموال خود و دیگری قائل بود و به آنچه که خود با دست رنج خود به دست می آورد قناعت می ورزید با اینکه کاسب کار بود و روزانه ناگزیر با افراد مختلف سر و کار داشت و صاحبان قدرت وقت مانند ارباب از او انتظار خبرچینی داشتند ولی قلی اصلا خبرچین نبود اهل بدگویی از دیگری نزد اربابان قدرت نبود قلی اصلا پشت سر دیگری حرف زدن را بلد نبود.
قلی در عین اینکه مردی ساکت و کم حرف بود ولی شنونده خوبی بود در اجتماعات بیشتر شنونده بود با تمام وجود سخن های ارزشمند را می شنید می فهمید و در حافظه خود ضبط و حفظ می کرد و به سخنان بی پایه و مایه اهمیت نمی داد قلی در جهت ضبط سخنان ارزشمند حافظه قوی داشت.
در فصل زمستان که فصل بیکاری بود یکی دو نفر آشیق هرچند وقت یک بار از اطراف فریدن به دهات این منطقه می آمدند. آشیق ها حافظ و انتشار دهنده فرهنگ و ادبیات و داستان های زبان ترکی بودند آشیق ها آدم های هنرمندی بودند اغلب چگور می نواختند و سخنان موزون و روایی خود را با نوای دلنشین موسیقی برای مردم بازگو می کردند. وقتی آشیقی به ده می آمد مورد استقبال مردم ده قرار می گرفت. علاقه مندان به ادبیات، اشعار و داستان های آشیقی هرشب یکی، آشیق را به خانه اش دعوت می کرد اقوام و همسایگان هم با خبر می شدند و عده ای در خانه ای که آشیق دعوت بود جمع می شدند زیر کرسی می نشستند شب چره می خوردند و آشیق هم برای جمع، ییر(شعر) می خواند و داستان های حماسی، عاشقانه و اجتماعی تاریخی ادبیات مردمان ترک زبان را به زبان ترکی همراه با نواختن ساز چگور بازگو می کرد داستان هایی مانند؛ کوراوغلو، آشیق غریب، ریحان سردار، کرم و اصلی و…
قلی از همان نوجوانی یکی از علاقه مندان شنیدن این داستان ها بود هرگاه آشیقی به ده قراداغ می آمد قلی مرید آشیق می شد آشیق به هرخانه ای دعوت می شد قلی هم همراه او می رفت در کنارش می نشست و تمام سخنان آنها را در حافظه می سپرد وقتی از جمع بیرون می آمد در خلوت خود مرتب شنیده هایش را زمزمه و تکرار می کرد.
سال های نوجوانی قلی گذشت و حالا قلی یکی از جوانان ده قراداغ بود ولی همچنان به داستان هایی که آشیق ها بازگو می کردند علاقه مند بود. با گذشت زمان با تکرار شنیدن داستان های آشیقی، قلی حالا تقریبا بسیاری از داستان ها و از جمله اشعار مربوط به هر داستان را از حفظ بود و گه گاهی هم در جمعی همان داستان ها را بازگو می کرد.
قلی با اینکه فارس زبان بود ولی زبان ترکی را همانند خود ترک ها بلد بود و در غیاب آشیق ها سروده ها و روایت های ترکی آنها را تکرار می کرد با این تفاوت که آشیق ها هم اشعار و هم روایت های داستان را به زبان ترکی می گفتند ولی قلی ابیات و اشعار را به زبان ترکی می خواند و قسمت های روایی داستان را به زبان فارسی بر می گرداند و بازگو می کرد و به منظور حفظ امانت، اصطلاحات در سخن روایی را هم با همان لهجه و زبان ترکی می گفت.
وقتی آشیق ده قراداغ را ترک می کرد میدان سرگرم کردن مردم با قلی بود بعضی از علاقه مندان او را شبی دعوت می کردند همسایگان خانه هم می آمدند و قلی داستان های آموخته شده را بازگو می کرد و چون توی ده قراداغ ساز چگور و چگور نواز نبود از نوای نی استفاده می شد بدین منظور یکی از دو سه تا نوازنده نی ده قراداغ دعوت می شد نوازنده نی اشعار خوانده شده توسط قلی را با نوای نی باز نوازی می کرد و در قسمت های هیجانی سخنان روایی نیز نوای ضعیف نی فضای پس زمینه ی دلنشینی را برای شنونده ها ایجاد می کرد.
مردم ده قراداغ زن و مرد در طول زمستان در این نشست ها حضور می یافتند. مردم ده در این تجمعات هم طولانی بودن شب زمستان برای شان کوتاه می شد و هم با شنیدن بازگویی داستان ها لذت می بردند اگر اجتماعی که شکل گرفته بود مرد و زن بودند حتما داستان عاشقانه مانند؛ داستان آشیق غریب بازگو می شد که خیلی برای مردم خوشایند و دلنشین بود نشانه خوشایند ی اش این بود که صبح زود روز بعد مردان حاضر در جلسه ی شب گذشته همگی راهی حمام بودند و زنان اجتماع هم در روز بعد، یکدیگر را در حمام ملاقات می کردند. ولی اگر اچتماع شکل گرفته مردانه بود اغلب داستان حماسی مانند؛ کوراوغلو بازگو می شد.
حالا قلی سال های اوج جوانی را طی می کرد پدرتصمیم گرفت پسرش را عروسی کند. قلی از سن چهار سالگی نامزد داشت. نامزد قلی، جمیله دختر عمویش بود. جمیله دختر عموی قلی تازه متولد شده بود و قلی هم چهارساله بود که این نامزدی صورت گرفت. وقتی پدر جمیله جلسه ختم انعام برای نام گذاری گرفته بود پس از اینکه مراسم اذان گفتن توی گوش نوزاد توسط ملا تمام شد پدر قلی توی جلسه اعلام کرد من همین الآن جمیله را از برادرم برای پسرم قلی خواستگاری می گنم. پدر جمیله هم در پاسخ به تقاضای خواستگاری برادرش، پدر قلی، گفت:
– کاکا، اختیار جمیله با خودت است.
حاضران در جلسه هم گفتند:
– مبارک باشه. عقد دختر عمو و پسر عمو در آسمان ها بسته شده است، دختر عمو مال پسر عمو است.
حالا بعد از گذشت چند سال و بزرگ شدن قلی و جمیله، قلی به دختر عموی خود علاقه مند است و جمیله هم با اینکه حیای دخترانه اجازه نمی دهد آشکارا علاقه خود را به زبان آورد با سکوتش علاقه مندی خود را اعلام می کرد. عروسی برگزار و قلی با جمیله، دختر عمویش، با هم عروسی کردند و زندگی مشترک را آغاز کردند.
جمیله دختر عموی قلی کپی از قلی بود با این تفاوت که کم حرف تر و ساکت تر از قلی بود، اگر کسی او را نمی شناخت فکر می کرد آرتیزم دارد و عقب مانده ذهنی است. جمیله معمولا توی جمع حرفی نمی زد بیشتر نظاره گر بود آن هوش و توانایی ذهنی قلی را که اشعار و نقل داستان های آشیقی را هم حفظ کند نداشت در اجتماعات همانند یک قطعه سنگ در جایی می نشست سوت و کور. با این وجود جمیله زنی کاری بود اگر کار در اختیارش گذاشته می شد خوب انجام می داد هیچگاه نمی خواست بیکار بایستد تفاوت بارز او با دیگر زنان ده این بود که اهل غیبت و پشت سر حرف زدن نبود. جمیله حالا که در کنار پسرعموی خود قلی قرار گرفته بود کارهای خانه را و نیز در جهت کمک به قلی نهایت همکاری را داشت. قلی و جمیله در کنار هم قرار گرفته بودند در کنار هم توی یک خانه با هم زندگی می کردند ولی اصلا حرفی برای گفتن نداشتند مثل اینکه بلد نیستند با هم حرفی بزنند ساعت ها توی خانه در کنار هم بودند ولی با هم حرفی نمی زدند وقتی ازشان پرسیده می شد که؛ چرا حرف نمی زنید؟ میگفتند: آخی چی بگیم؟
قلی چندسال دشتبان مزرعه ی اوزون چم (چم دراز) بود. اوزون چم مزرعه ای بود بالاتر از ده قراداغ. مزرعه ی اوزون چم باغ بود، درختان مو داشت، تاکستانی بود اربابی. ارباب تاکستان مزرعه ی اوزون چم، یک نفر اصفهانی بود همان ارباب املاک ده قراداغ. ارباب اصفهانی درباره باغات اوزون چم حساس بود انتظارش از دشتبان این بود که رعیت نتواند دسترسی حتا به یک خوشه انگور داشته باشد با اینکه نظم و نسق گذاشته بود وقتی میوه ها نزدیک به رسیدن بودند دستور ارباب این بود که رفت و آمد رعیت توی باغ به حداقل برسد و بر حسب ضرورت باشد و دشتبان برابر نسق ارباب وظیفه داشت از رفت و آمد رعیت جلوگیری کند با این وجود ارباب برای کمک به دشتبان یک نفر دیگر به نام ضابط را هم از اصفهان به ده می فرستاد تا با کمک دشتبان از محصول ارباب محافظت بیشتری گردد.
ادامه دارد