انتخابات شورا (قسمت دوم)
«عامل دیگری هم در پایین بودن رای عباسعلی مؤثر بود و آن وابستگی اش به حاج بهرام است. بدون شک وابستگی عباسعلی به حاج بهرام آرا مثبت هم در طایفه حاج بهرام برایش داشته ولی این آرا کافی نبوده ولی تاثیر منفی بیشتری از وابستگی اش به حاج بهرام در آراء خاکستری گرفته چون نظر اغلب مردم این است که حاج بهرام نقش تخریبی در امورات روستا دارد و برای اجراء نظرات منفی خود از بستگان خود استفاده می کند به همین جهت مردم عباسعلی را آدمی مستقل نمی دانند بلکه آدمی که زیر سایه حاج بهرام می زید و عامل منویات اوست به حساب می آورند وابستگی عباسعلی به حاج بهرام عامل منفی برایش بود »
«عامل دیگری هم در پایین بودن رای عباسعلی تاثیر داشته است عباسعلی دلال است منافع دلال ها در جیب مردم است که باید به هر طریقی از توی جیب بیرون آورد لذا ناگزیر برای به دست آوردن منافع بیشتر دروغ می گویند گاهی هم روی قول های خود نمی ایستند یک چیز کوچک را که به نفع شان هست بزرگ می کنند و یک موضوعی که واقعیت دارد ولی برای دلال منافع ندارد نادیده می گیرند و یا کوچک و بی اهمیت جلوه می دهند این هست که در مجموع دلال ها در جامعه وجهه یک انسان اخلاقمند و درستکار را ندارند و مردم به عنوان یک آدم اخلاقی بهشان نمی نگرند اگر به خواهم نمونه عینی ارائه بدهم چک دلال ها است تقریبا نزد همه کم اعتبار است. عباسعلی هم چون یک دلال است از نظر اغلب مردم وجهه مثبتی ندارد این هم تاثیر منفی برایش داشته است»
« عباسعلی در دوره اول شورایی نماینده قشر جوان بود ولی نتوانست تاثیری در عملکرد شورا داشته باشد قشر جوان ازش نا امید شد همان قشر جوان آن روز، امروز میان سال شده و زن و فرزند دارد نا امیدی قشر جوان آن روز در اذهان مانده و عباسعلی چوب آن روز را خورده است. به نظر من وابستگی اش به حاج بهرام هم عامل مهمی در پایین بودن رای هایش بوده است اغلب مردم نقش حاج بهرام را در روستا منفی و تخریبی میدانند این را توی رو نمی گویند ولی تا بخواهی پشت سرش قصه می سرایند».
« به نظر من وابستگی اش به حاج بهرام و نیز دلال بودنش در آرای کمش تاثیر کمی داشته عامل مهم همان نداشتن کارآیی اش در زمانی بوده که شورا بوده است. عباسعلی در دوره شورایی اش فقط به فقط برای خودش کارکرد و به فکر منافع خود بود از موقعیت شورایی اش برای دست یابی به منافع بیشتر استفاده کرد به نظر من داوری مردم در خصوص ایشان درست بوده است چون اگر هم رای می آورد برای روستا سودی نداشت».
« فکر نمی کنید ابوالفضل رای کمی آورد؟ در تحلیل من ابوالفضل باید اول می شد آیا این تحلیل من نادرست بوده؟»
«اگر تک رای های مصطفی نبود ابوالفضل بدون شک نفر اول می شد تک رای ها روال عادی انتخابات را به هم زده».
«نظر من این بود که خانم سورانی نفر پنجم و یا علی البدل می شود ولی خوب رای آورده شما چه نظری داشتید؟»
«من هم فکر نمی کردم رای کافی بیاورد ولی سه نفر؛ خانم سورانی، محمود و منوچهر با هم ائتلاف کرده بودند. خانم سورانی علاوه بر آرای طایفه ای و نیز آراء ائتلاف، بسیاری از خانم های جوان آراء سیال خود را به نام او نوشتند».
«این سه نفر چه مشترکاتی با هم دارند که ائتلاف کردند؟ از قضا هر سه هم رای آورده اند یعنی ائتلاف موجب رای بالایشان شده است؟».
« نه، ائتلاف کارساز نبوده، منوچهر رای بیرون از روستا زیاد داشته یعنی مارکده ای ها که عمده زندگی شان در بیرون روستا است و با منوچهر وابستگی دارند آمدند و رای منوچهر و خانم سورانی را بالا آوردند اگر بیرونی ها نبودند قطعا منوچهر رای نمی آورد و جزء پنج نفر عضو اصلی نبود ولی خانم سورانی اگر هم بیرون از روستایی ها رای نمی دادند بازهم رای می آورد حالا نفر سوم شده آن موقع ممکن بود نفر چهارم و یا پنجم می شد. با وجود اینکه تعدادی از بیرون آمدند و به منوچهر رای دادند با این وجود اگر تک رای های مصطفی هم نبود باز هم منوچهر رای کافی نمی آورد مثلا منوچهر که نفر پنجم بوده با صمیمی فر که علی البدل شده 7-8 تا رای اختلاف داشته اند یعنی با وجود اینکه تعدادی از بیرون از روستا به کمک منوچهر آمدند بازهم رای بالایی نداشت».
« خانم سورانی توی زن ها خیلی تبلیغ کرد یک حس تفاوت جنسیتی را در بین زنان بیدار کرد و قول دفاع از حقوق زنان را داد و هیجان زنان جوان را بر انگیخت و همین رای سیال زنان جوان هم او را بالا کشید»
«به نظر من کاندید شدن خانم سورانی یک شاهکار بود توی جامعه ی دنباله رو مارکده طلسمی را شکست من وقتی شنیدم که خانم سورانی کاندید شده شجاعتش را تحسین کردم».
«به نظر من زن کارآمدی است ببینید در سطح روستا با دست خالی و با هزار مشکلات این مهد کودک را طی چندسال چرخانده است و امروز علاوه بر خودش دو نفر دیگر را هم به کار گرفته است»
« اگر خانم سورانی در شورا بتواند عضو مؤثر باشد بیگمان راهی برای ورود بیشتر زنان به عرصه اجتماع خواهد گشود و کمکم مدیریت زنان در مارکده توسعه خواهد یافت. ما مردان در ارتباط با یکدیگر خیلی زیاد رو دروایسی داریم و محافظه کاریم ولی زنان رودروایسی کمتری دارند کارهای شان را با قاطعیت بیشتری به جلو می برند به احتمال زیاد زنان در آینده در مدیریت روستا غلبه خواهند داشت».
« شما فکر می کنید چرا منوچهر با آن سابقه ای که از خود در فردوس به جا گذاشت دوباره تصمیم گرفت به عرصه اجتماع برگردد؟»
« منوچهر تبلیغ چهره به چهره و تک نفره زیاد داشت یعنی با بسیاری در این خصوص صحبت کرده، سفارش کرده و درخواست کرده که به من رای بدهید».
« سه گروه به منوچهر رای دادند یک گروه فامیل خودش چه آنهایی که در روستا هستند چه آنهایی که از بیرون آمدند گروه دوم آنهایی هستند که هنوز توی خانه نان می پزند و مرتب آرد از منوچهر می گیرند منوچهر هوای بسیاری از این گروه را دارد مثلا یک روز قبل از اینکه آرد بیاید تعاونی، به آنها زنگ می زند؛ فردا بیا آرد ببر. ولی گروهی دیگر هم به منوچهر رای دادند آنها تعدادی از مردان و زنان بالای 50 سال هستند که خاطره خوبی از دریافت آرد سهمیه ای از تعاونی دارند. تبلیغ چهره به چهره منوچهر روی این دو گروه بوده است این دو گروه از منوچهر سود برده و می برند و خود را مدیون منوچهر می دانند حالا هم منوچهر چهره به چهره از آنها خواسته که بهش رای بدهند»
«علاوه بر گروه هایی که ذکر شد چند خانوار مشخص هستند که با منوچهر جان در یک قالب هستند سهم اینها از اجناس سهمیه ای دولتی در تعاونی مثل آرد و کود شیمیایی ویژه بود این چند خانوار مشخص هنوز هم فدایی منوچهر هستند خوب هم خودشان رای دادند و هم تبلیغ برایش کردند»
« محمود جوانی کمتر شناخته شده است چه ویژگی داشته که توانسته رای کافی بیاورد؟»
«محمود عکس منوچهر بوده به منوچهر بزرگسالان رای دادند به محمود جوانان. ویژگی بارز محمود روابط اجتماعی اوست خیلی سریع و راحت با دیگران ارتباط برقرار می کند از این ویژگی توانست حداکثر سود ببرد و با ارتباط با مردم خود را به خوبی معرفی کرد. دقیقا مثل عباسعلی دوره اول که جوانان به صرف اینکه او جوان بود بهش رای دادند و گفتند نماینده جوانان. به محمود هم بیشتر جوانان رای دادند»
«ویژگی دیگر محمود این هست که توی دلال ها اندکی نسبت به بقیه خوش قولتر است هنوز بدنامی دلالی بهش نچسبیده ولی بیشترین تاثیر همان توانایی برقراری ارتباطش است تقریبا با همه جور است تا کنون علیه هیچکس جبهه گیری نکرده»
«برداشت من از تمام حرف های شما این هست که مردم مارکده اصلا به منافع روستا و نیز به تخصص کاردانی و کارآیی داشتن بینش باز و توانایی مدیریت کاندیدها کاری نداشتند فقط به فقط به هم طایفه ای خود می اندیشیدهاند آیا این برداشت من درست؟»
« فقط تعدادی کم، آن هم نه همه، کسانی که به صمیمی فر و ابوالفضل رای دادند به این موضوع نظر داشته اند ولی بقیه به برنده شدن هم طایفه ای خود می اندیشیدند»
«فکر می کنید این 5 نفر که انتخاب شدند با هم همآهنگی دارند و می توانند با هم کار کنند و روستا را یک قدم به پیش ببرند؟»
«به نظر من ابوالفضل و مصطفی و خانم سورانی بیشتر هم فکراند و می توانند روی موضوع ها با هم توافق کنند محمود هم وقتی ببیند آن سه نفر هم فکراند برای اینکه از قافله عقب نماند خود را با آنها همآهنگ می کند»
« یعنی منوچهر منافعش با آنها در تضاد است؟»
« به نظر من مصطفی پسر صادقی است ولی خودش شناخت کافی ندارد هیچ ایده ای و برنامه و بینشی ندارد اگر در کنار یک آدم دانا و پخته ای قرار بگیرد با او همراهی لازم را خواهد کرد من نمی دانم توی این جمع با ابوالفضل اخت شود یا با منوچهر؟ اگر با ابوالفضل اخت شود برای روستا مفید است اگر به تحریک و تشویق دوستان منوچهر با منوچهر اخت شود برای روستا مصیبت بار است برای اینکه منوچهر توی این دنیا فقط به فقط به منافع شخصی خودش می اندیشد و بس. البته هیچ عیبی ندارد که آدم به فکر منافع خودش باشد بسیاری این چنین اند این آدم ها به درد کارهای اجتماعی نمی خورند چون حوزه اجتماعی را میدان منافع خود می کنند چنان که فردوس را چنین کرد. محمود آدمی سیال است و با هرکس میتواند کنار بیاید»
«اینگونه که شما میگویید محمود نا مطمئن تر از منوچهر است منوچهر را حداقل شما می شناسید و به گفته ی شما فقط به منافعش می اندیشد ولی محمود را می گویید با هرکس کنار می آید؟ یعنی مثل پرچم است؟ باد به طرف وزید…»
« محمود از پشت خنجر به زن نیست هرچه توی دلش هست توی رو می گوید محمود هم تا حدودی مانند مصطفی است اگر در کنار آدم دانا و پخته ای قرار بگیرد می تواند مثبت باشد به احتمال زیاد در شورا در کنار ابوالفضل قرار خواهد گرفت که می شود گفت میمون است ولی اگر لابی های منوچهر رویش کار کنند که؛ هم اکنون کار میکنند، و به سمت و سوی منوچهر خم گردد برای روستا مصیبت بار خواهد بود»
«پس با این توصیف مصطفی و محمود آدم های ثابت و مستقل و دارای ایده و اراده قوی نیستند»
« ابوالفضل توی شورا یک رکن است مخالفان جدی دارد یک گروه کوچک ولی پر انرژی سخت با او مخالف هستند چون آدمی هست که نمی خواهد بله قربان گو باشد همان روز رای گیری بر علیه اش تبلیغ می شد و سفارش می کردند که به ابوالفضل رای ندهید. شورای روستا دو قطبی خواهد شد یک قطب ابوالفضل خواهد بود و قطب دیگر منوچهر. خانم سورانی توی این دو قطب سرگردان خواهد بود ممکن است توصیه های بیرون از شورا از جمله خانواده و فامیل او را ناگزیر به قطب منوچهر نزدیک کند اگر نزدیک نشود تاثیر مثبتی در این سمت و سو هم نخواهد داشت حدس من این هست که در 6 ماه و یا حداکثر سال اول یکی دو نفر اعضا شورا انصراف بدهند چون نخواهند توانست با هم کار کنند»
« فکر می کنید اعضا شورا با کریم دهیار چه برخوردی داشته باشند؟»
« دوتا از این 5 نفر آمده اند که کریم را از دهیاری بردارند درباره سه نفر دیگر نمی دانم چه نظری دارند»
« حتا اگر اعضا شورا هم بخواهند کریم دهیار بماند تعدادی از بیرون فشار زیاد خواهند آورد که کریم را بردارند»
«شما متفق القول هستید که منوچهر دنبال منافع شخصی اش است توی شورا منوچهر چه منافعی را دنبال می کند؟»
« حداقل یک مورد واضح و روشن است زمین تعاونی به مبلغ 300 میلیون فروخته شد 150 میلیونش مانده توی تعاونی منوچهر شورا شده که کسی نپرسد این پول چی شده یا چی می شود یکی دوسال دیگه خواهید دید که تراز مالی تنظیم شده که 150 میلیون حقوق و هزینه ایاب و ذهاب شده است. منوچهر فقط به فقط برای حفظ منافعش کاندید شد توی شورا قطب منوچهر موفق تر از گروه ابوالفضل عمل خواهد کرد چون همآهنگی بین اعضا شورا نیست به همین جهت کار شاخصی نمی توانند بکنند بیشتر نیروهای شان صرف مقابله با یکدیگر خواهد شد. طرفداران منوچهر بیرون از شورا این آمادگی را دارند که هم هیاهو راه بیاندازند هم جو درست کنند یکی دو نفر هم که در قطب ابوالفضل هستند خیلی زود مرعوب این جو و هیاهو راه انداخته شده خواهند شد و ابوالفضل تنها خواهد ماند»
« میزان شناخت این 5 نفر نسبت به مسائل اداری، قوانین، اجتماع و عمران روستا چقدر است؟»
«تقریبا ابوالفضل شاخص گروه است چون چندین سال توی آموزش و پرورش بوده یک سال هم دهیار بوده است تجربه نسبتا خوبی دارد»
«آیا محمود و مصطفی توی گروه ابوالفضل قرار خواهند گرفت؟»
« محمود را نمی گذارند استقلال داشته باشد از مدت ها قبل حاج بهرام روی مخ او کار کرده و می کند من خود شاهد گفتگوهای طولانی این دو بودم دارد افکار خود را به او دیکته می کند و آمادهاش می کند تا نظرات تخریبی اش را توسط او پیاده کند»
خواننده گرامی نظر شما چیست؟
محمدعلی شاهسون مارکده
قاسم (بخش ششم)
عبدالعلی کشاورزان را به نوبت خبر می کرد می آمدند آب اسیل را باز می کردند و زمین خود را آبیاری می کردند. اسیل تا زمین مزرعه قدری فاصله داشت یک گردنه در وسط بود اسیل این طرف گردنه نزدیک چشمه بود و مزرعه سمت دیگر گردنه. برای رفتن از مزرعه به سر چشمه و اسیل باید از این گردنه بالا رفت و دوباره پایین آمد.
عبدالعلی همه روزه صبح زود به مزرعه ی کوچیک چای می رفت تا غروب آفتاب آنجا بود و از مزرعه مراقبت می کرد و غروب هم به خانه می آمد بعضی از روزها بویژه در فصل تابستان که میوه ها می رسید شاه بگوم را هم با خود می برد شاه بگوم اغلب توی چاردالوق که عبدالعلی روی سکوی ی مزرعه درست کرده بود می نشست و از بچه خود مراقبت می کرد و عصر هنگام که هوا خنک می شد گشت و گزاری توی مزرعه می زد.
یکی از روزهای تابستان، ذوالفقار پسرخاله عبدالعلی در مزرعه کوچیک چای آبیار بود ذوالفقار قدری زودتر از زمان بازکردن اسیل آمده بود تا بقچه ای علف هم بچیند.
ذوالفقار وقتی وارد مزرعه ی کوچیک چای شد یک راست به چاردالوق رفت تا هم عبدالعلی را ببیند و هم از مشک آب عبدالعلی، آب خنک بنوشد که دید شاه بگوم هم توی چاردالوق نشسته است. عبدالعلی مشک آبی داشت که همیشه پر از آب بود و توی چاردالوق آویزان می کرد تا در جریان هوا، آبش خنک شود. ذوالفقار و عبدالعلی با هم توی باغ آمدند عبدالعلی روی مرز باغ نشست و ذوالفقار مشغول چیدن علف شد و از هر دری برای عبدالعلی حرف زد. ساعتی گذشت زمان به موقع باز کردن اسیل نزدیک می شد عبدالعلی برای کمک به دوست و پسر خاله خود گفت:
– من یک سَری می رم جلو دریمون و بر گردم هنگام برگشت اسیل را هم برایت باز می کنم تا تو نخواهی این همه راه بری. واره ی باغت را باز و آماده کن.
ذوالفقار همین گونه که مشغول علف چیدن بود دستت درد نکند گفت و عبدالعلی راه افتاد. ذوالفقار دقایقی بعد که دید عبدالعلی از گردنه به سمت دره امام سرازیر شد به بهانه نوشیدن آب خنک، به چاردالوق رفت و با شاه بگوم بگو و بخند را آغاز کرد. لحظات بگو و بخند برای ذوالفقار خوشایند بود کم کم هوسش گل کرد و پیشنهاد ارتباط را داد شاه بگوم زمان و مکان را نا مناسب دید و امتناع کرد و گفت:
– بچه خواب است ممکن است بیدار شود.
ذوالفقار نگاهی به بچه شاه بگوم انداخت و گفت:
– سنگین خواب است اگر تو را من بخورمت هم او بیدار نخواهد شد.
ذوالفقار با اصرار و پا فشاری کرد او را راضی کرد و ارتباط برقرار شد.
عبدالعلی خیلی سریع گشتی توی باغات جلو دره امام زد و اسیل را باز کرد و برای اینکه از گردنه بالا نرود از توی جوی به کوچیک چای بازگشت ذوالفقار را در باغ ندید شک برش داشت همانگونه که بیل بر دوشش بود به سمت چاردالوق راه افتاد چند قدمی به درِ چاردالوق مانده بود که دید ذوالفقار با شاه بگوم به هم پیچیده اند بیل را بر دست گرفت و با آمادگی حمله، به سمت ذوالفقار هجوم برد. ذوالفقار متوجه آمدن عبدالعلی شد از گوشه چاردالوق که باز بود به بیرون پرید و بدون تنبان فرار کرد. عبدالعلی ناسزا گویان به دنبالش روان شد از گردنه بالا آمدند ذوالفقار به سمت دره امام روانه شد و عبدالعلی هم به دنبالش ولی نتوانست به او دست یابد. این رویداد موجب شد که عبدالعلی فردای همان روز صیغه عقد شاه بگوم را پس بخواند و شاه بگوم را طلاق دهد.
***
صفرعلی مردی از مردان ده قراداغ، از طبقه خوش نشینان و تهی دستان بود کشاورزی نداشت و رعیت محسوب نمی شد کارهای خدماتی برای عموم مردم انجام می داد درآمد ناچیزی داشت و مانند دیگر تهی دستان ده با همان درآمد اندک خود می زیست. کار اصلی صفرعلی توی ده قراداغ مدت زیادی چوپانی بود و در کار چوپانی مهارت فوق العاده ای داشت با گوسفندان مانوس بود مردم به کنایه می گفتند:
– زبان گوسفندان را می داند و با آنها حرف می زند!
گفته ی مردم کنایی بود ولی به واقعیت نزدیکی داشت. صفرعلی با صوت و صداهای مخصوصی که چوپانان در ارتباط با گوسفندان به کار می برند گوسفندان را به سمتی که می خواست هدایت می کرد مثل اینکه با گوسفندان حرف می زند و گوسفندان دستورات او را اجرا می کنند. وقتی گله گوسفند در دشتی و یا محلی هموار مشغول چَرا بود صفرعلی در نقطه بلندی روی قطعه سنگی نزدیک گوسفندان می نشست و برای آنها نی می نواخت گوسفندان گوش های خود را برای شنیدن نوای نی تیز می کردند جنب و جوش و حرکت شان را کند می کردند و آرام می شدند و خرامان خرامان می چریدند. یا وقتی گوسفندان را برای خوردن آب سر اسیل و یا چشمه ای می برد با دهان و لبانش سوت آهنگین می زد، آشکارا می شد دید و حس کرد که گوسفندان آب را با آرامش و ملایمت و لذت بیشتری می نوشند.
صفرعلی مهارت چوپانی را از پدر آموخته و آن را به ارث برده بود و سال های زیادی از عمر کوتاهش را چوپان ده بود به همین جهت توی ده قراداغ به صفرچوپان معروف شده بود. ترک زبان های ده او را «صفر چوبان» و فارس زبان ها «صفر چوبون» می گفتند. پدر صفرعلی هم بیش از نیمی از عمرش را چوپان ده بود هنوز با گذشت چندین دهه، کهن سالان ده از مهارت صفرعلی و پدرش غلامرضا، در چراندن گوسفندان خاطراتی نقل قول می کنند.
صفرعلی علاوه بر کار چوپانی یک هنرمند خود ساخته ی ده هم بود و در زمینه های هنری، هنر خود را به مردم عرضه می کرد. یکی از هنرهایش هنر نمایشی بود هر سال در آخرین روز چله بزرگ (دهم بهمن ماه) نمایش کئسه گلین را در سطح ده اجرا می کرد. هدف از برگزاری این نمایش مردمی، ایجاد سُرور و شادی در جامعه بود.
کئسه گلین یک آیینی نمایشی و مراسمی بسیار زیبا، شادی آور و جذاب، بر گرفته از فرهنگ مردم ترک زبان بود که در میانه های زمستان اجرا می شد و نوید آمدن بهار و زندگی دوباره را می داد. مجری نمایش، چوپان ده بود و صفرعلی با مهارت هنری که داشت این آیین مردمی را هنرمندانه نمایش می داد. برای اجرای نمایش، لباس چوپانی یعنی کلیجه، کلاه و پاپیچ می پوشید، چوب چوپانی اش را در دست می گرفت و با گروهی از جوانانِ شاد ده، صبح آخرین روز چله بزرگ (دهم بهمن ماه) از یک سَرِ ده نمایشش را آغاز می کرد. محل نمایش خیابان و میدانگاه ها و حیاط خانه گوسفند داران ده بود. کئسه با گروه جوانان همراه، که لشکر شادی باید نامیدشان، به خانهگوسفند داران عمده ده، یعنی به فضای باز خانه که حیاط می گفتند، وارد می شد اول به طرف طویله گوسفندان می رفت با تَهِ چوب چوپانی به دَرِ طویله چند ضربه می زد و همان صداها و صوت های مخصوصی که برای گوسفندان آشنا بود و گوسفندان را در هنگام چرا هدایت می کرد بر زبان می آورد آنگاه گوسفندان را خطاب قرار می داد و پیام نوید بخش رفتن زمستان و آمدن بهار را در قالب جملات کوتاه و آهنگین با صدای بلند بر زبان می آورد.
دوتا از آن جملات این بود: «نه گتتی نه قالدی؟ قیرخ گتتی اللی قالدی» جمله اول پرسشی و جمله دوم پاسخ ان است منظور از؛ قیرخ گتتی، یعنی چهل روز از فصل سیاه زمستان رفته است و منظور از؛ اَللی قالدی، یعنی پنجاه روز به نوروز و فرا رسیدن بهار و رفتن به چراگاه سرسبز مانده است. کئسه یا همان چوپان، با این حرکت نمادین به گوسفندان نوید می دهد که فصل سیاه زمستان به زودی به اتمام می رسد و دوباره از طویله تنگ و تاریک و غذای نا مناسب به دشت های سرسبز علفزار خواهید رفت. بعد کئسه و گروه جوانان همراه به میانه حیاط خانه صاحب گوسفند می آیند و کئسه در آنجا یکی از نمایش های خود را اجرا می کند.
فصل مشترک در همه ی نمایش های کئسه گلین تعریف از خوب و مفید بودن گوسفند به عنوان ثروتی اصیل است و پس از تعریف مفیدبودن گوسفند، از گروه همراه خود دعوت به هالای می کند یعنی رقص و شادی. جملات آهنگین زیر، یکی از تعریف خوب بودن گوسفند است:
جان دیر قویونون آغی، گَزَر دولانَر داغی، بیچَر تَزَِّه قیاقی، ایچَر سویوخ بولاغی، هالای.
یعنی جان (ارزشمند) است گوسفند میش سفید، در کوه می گردد و دور می زند کوه را، علف تازه را می خورد، آب خنک چشمه را می نوشد، رقص و شادی کنید.
آیین نمایشی کئسه گلین چند نمایش داشت که زیباترین آن رقص هالای کئسه همراه گلین بود. گلین یعنی عروس. منظور همان عم قیزی بود. عم قیزی یعنی دختر عمو. عم قیزی، نامزد تازه عروس کئسه بود. نقش عم قیزی را پسری جوان و زیبا رو با پوشیدن لباس دخترانه همراه کئسه بازی می کرد. رقص کئسه با گلین با خواندن ترانه عاشقانه توسط کئسه اجرا می شدکه با این جمله های آهنگین شروع می شد:
عم قیزی جانیم عم قیزی، دِیری یَه دولانیم عم قیزی و… وقتی کئسه با عم قیزی اش دست در دست هالای می رقصید گروه جوانان همراه کئسه هم دسته جمعی دست در دست، کئسه و عم قیزی را در رقص همراهی می کردند و جملگی هالای می رقصیدند.
صفرعلی چون دید هنرمندانه به قضایا داشت از بقیه چوپانان ده این نمایش مردمی را زیباتر اجرا می کرد و شادی را به زیبایی هنری اش می آراست و برای مردم ده به ارمغان می آورد.
داستان نا نوشته گئسه گلین یک سناریو نمایشی بود نمایشی که صحنه های مختلفش توی خیابان، میدان گاهها و خانه های گوسفندداران ده اجرا می شد اجرایش همانند اجرای یک تآتر مردمی کوچه بازاری بود همه، سناریو و یا قصه ی نمایش کئسه گلین را می دانستند این اجرا کننده بود که با هنر خود به آن جنبه هنری و زیبایی تازه ای می بخشید و برای مردم دِه، بخصوص جوانان، لذت بخش می کرد و صفرعلی این توانایی اجرای هنری مراسم کئسه گلین را به خوبی داشت.
هنر دیگر صفرعلی در نوازندگی سرنا و کرنا بود و در این هنر هم نسبتا با مهارت بود و در تمام جشن های عروسی و خنته سوران ده قراداغ برای نواختن ساز دعوت می شد. از دهات اطراف هم او را برای نواختن کرنا و سرنا در جشن عروسی و ختنه سوران دعوت می کردند به همین جهت صفرعلی در دهات اطراف فرد شناخته شده ای بود و به نام «صفرلیطی» معروف شده بود. صفرعلی در کنار نوازندگی سرنا و کرنا، نی نواز خوبی هم بود در شب نشینی های مردم ده اغلب نی می نواخت. نواختن نی صفرعلی هنگام چریدن گوسفندان توی دشت تماشایی بود گوسفندان با نوای نی صفرعلی آشنا بودند وقتی نواخته می شد گله آرام می گرفت و به آرامی می چریدند.
صفرعلی هنر دیگری هم داشت و آن رقص بود در هر عروسی با ریتم ناقاره یک فصل هم رقص دستمال می کرد که همه را از زیبایی به حیرت وا می داشت مردم می گفتند:
– مثل اینکه توی بدنش استخوان نیست هرگونه که می خواهد می تواند به سرعت بدنش را حرکت دهد و یا خم و راست و یا به چپ و راست به چرخاند.
هنر دیگر صفرعلی خوانندگی اش بود صفرعلی تمام ترانه های عاشقانه محلی را از حفظ بود در عروسی ها می خواند، برای دل خودش می خواند، در جمع دوستان و یا شب نشینی ها می خواند. صدای خوب و خوش صفرعلی ترانه های عاشقانه را برای شنونده آن روز لذت بخش می کرد.
هنر نوازندگی و رقص و نیز نمایش کئسه گلین صفرعلی، پیر مردان و پیر زنان ده را به تفکر وا می داشت برای اینکه صفرعلی نوه آخوند بود پدر بزرگ پدری او با شغل و عنوان آخوند به ده قراداغ آمده بود پسر او که پدر بزرگ صفرعلی باشد هم آخوند بود معمولا آخوندها توی جامعه ی ما در کل با هنر و به ویژه با هنر موسیقی و رقص میانه خوبی ندارند. آخوند با افکار خود رقص و موسیقی را حرام می پندارند بعضی از کسانیکه به کسوت آخوندی در می آیند مداراگر تر هستند مخالفت شدید نمی کنند ولی بعضی ها که شدت تعصب شان بیش تر است با آن به مخالفت بر می خیزند و هنرمندان را سرزنش و تحقیر می کنند. گفته می شد پدر بزرگ پدری صفرعلی که به ده قراداغ آمده از صدای موسیقی سخت دوری می کرده و آن را صدای شیطان می نامیده ولی پسر او که پدر بزرگ صفرعلی بوده قدری ملایم تر برخورد می کرده است. حالا نوه ی او با تمام وجود علاقه مند به موسیقی است علاوه بر موسیقی در هنر رقص و نمایش هم در سطح ده استاد هست پیر مردان و پیر زنان که آخوند پدر بزرگ صفرعلی را دیده بودند و حالا هنر او را هم می دیدند انگشت تعجب بر دهان می بردند و آنهایی که قدری تعصب مذهبی قوی تری داشتند به کنایه و با حالت تاسف و آنهایی که قدری روان شاد تری داشتند و از هنر صفرعلی لذت میبردند با حالت تحسین هر دو گروه میگفتند:
– از آخوند چه به عمل آمده است!!؟؟
ادامه دارد