گفتگو کنیم نه ابراز خشم!؟
وقتی صفحه یادداشت های سایت مارکده را باز می کنم و می خوانم اغلب اندکی یاس و نومیدی بر ذهنم می نشیند دلیلش این هست که از اغلب این یادداشت ها بوی خیر نمی آید، ریشه در مهربانی ندارد. برداشت من این هست که همشهری های بازدید کننده، گفت وگو با یکدیگر را بلد نیستند به علاوه اغلب یادداشت ها، تراوشاتِ ذهنی خشمگین است. علاوه بر خشونت در کلام و طرد و رد و نفی و تخریب یکدیگر، شیوه نگارش و جمله بندی ها هم حکایت از بی سوادی و یا بی دقتی و یا بی سلیقگی دارد و با ادبیات اغلب لمپنی بیان می شود. تقریبا هیچ یک از یادداشت گذارنده ها هم این شجاعت و شهامت را ندارد که خود را معرفی کند اگر کسی هم نامی را جلو یادداشتش می گذارد در همان قالب ادبیات لمپنی است نامی است که بوی مسخرگی، لودگی و لات منشانه دارد تا مفهوم شناسه. با تاسف بسیار می گویم گفتار لمپنی فرهنگ غالب کوچه و بازار روستا شده است و ما فرسنگ ها از ادبیات فاخر و اخلاقمند فاصله گرفته ایم. می دانید دلیل روی آوری به ادبیات لمپنی چیست؟ دلیلش نیندیشیدن به منظور فرار از مسئولیت است. می دانیم پذیرش مسئولیت بار سنگینی است، طاقت فرسا است، کار هرکس نیست، دل شیر می خواهد، آدمی با شهامت می خواهد آدمی که به کار خودش و به حرف و سخن خودش، از روی شناخت نه تعصب، اعتماد و اطمینان داشته باشد. به نظر می رسد این همشهریان به سخن خود اعتماد و اطمینان ندارند چون در تاریکی می ایستند و سنگ به روشنایی پرتاب می نمایند.
کسی می تواند مسئولیت سخنش را و کارش را بپذیرد که علاوه بر شهامت یک حداقلی شناخت داشته باشد قدری اخلاقمند باشد و در یک خانواده اصیلی پرورش یافته باشد. کسی که در خانواده ای اصیل بزرگ شده باشد ضمن اینکه حریم ها را می شناسد و حرمت ها را نگه می دارد در روشنایی می ایستد و رو راست هم سخن می گوید.
آیا می دانید ویژگی خانواده اصیل چیست؟ روراستی، صداقت ورزی و وفادار ماندن به خوبی ها و راستی ها. پول، مقام، تعصب قومی مذهبی فامیلی موجب زیر پا گذاشتن راستی و وفاداری به خوبی ها، نگردد. وقتی آدمی در یک خانواده با اصالت و اخلاقمند بزرگ شده باشد و در فرایند رشد هم دانایی لازم را کسب کرده باشد؛ حرفی بی مایه ای نمی زند، اصلا در پی تخریب دیگری نخواهد بود، در تاریکی نمی ایستد و سنگ در روشنایی پرتاب کند، سخنش را در چهارچوب اخلاقی و انسان دوستی با نام و نشان با دیگران در میان می گذارد و مسئولیت حرفش را هم چه خوب و چه بد می پذیرد.
این خشمی که در این یادداشت ها مشاهده می شود حکایت از روان و خوی و منش غیر نرم دارد نشان می دهد که اخلاقمند نیستیم، در دانایی مان باید شک کنیم، نشان نمی دهیم که توانایی سخن گفتن با منطق و استدلال داشته باشیم.
با این وجود، سایت روستای مارکده محلی مناسب است برای طرح موضوع ها، مسائل و مشکلات. پیشنهاد می کنم به جای طرد و رد و نفی و تخریب یکدیگر، درباره موضوع ها و مسائل، طرح پرسش کنید و در گفت وگویی نوشتاری منطبق با عقل و منطق و استدلال، هر یک موضوع و مسائل را تجزیه و تحلیل کنید، با این کار هم می آموزانیم و هم می آموزیم.
محمدعلی شاهسون مارکده 4 اسفند 97
دو رویداد تامل برانگیز
روز 21 بهمن 97 در شهرک صادقیه تهران جشنواره شعر و موسیقی ایل شاهسون برگزار شد که در شماره قبل گزارشش را به سمع رساندم. دو رویداد در این جشنواره ساعت ها ذهن من را به تامل واداشت.
رویداد اول: خانم مریم یواشه شاعر ساوه ای است بنده خدا از دست و پا فلج است با ویلچر او را روی سن آوردند وقتی شعر می خواند تنها جای بدنش که در اختیارش بود یعنی سرش، برای تفهیم بهتر سخنش، تکان می داد. با تکان خوردن سر، روسری اش عقب می رفت و موهایش پیدا می شد. مردی همراه او بود که ویلچرش را هدایت می کرد هنگام شعر خواندن در پشت سر کمی با فاصله ایستاده بود هر چند لحظه می آمد و روسری این بانو را به جلو می کشید موهایش را زیر روسری اش پنهان می کرد و دوباره سر جای خود بر می گشت. من که یکی از تماشاچیان مرد بودم از خودم بدم آمد که حضور و وجود مَنِ مرد، موجب رنج این بانوی هنرمند شده است. این پرسش در ذهنم نشست که چرا اصلا یک زن باید از نکاه مردان ترس داشته باشد و ناگزیر گردد که موهای خود را زیر تکه پارچه ای پنهان کند؟
پوشاندن موی سَرِ زنان، به موجب تعریفی که حاکمان ما از مرد ارائه داده اند، صورت می گیرد. برابر این تعریف، مرد با دیدن مویِ سَرِ زن، تحریک جنسی می شود و به فساد می افتد. خوب، حالا باید چکار کرد که مرد به فساد کشیده نشود؟ به مصداق ضرب المثل: گُنه کرد در بلخ آهنگری – به شوشتر زدند گردن مسگری. برای جلوگیری از کله پا شدن مرد در گناه، باید نه تنها موی زن، بلکه تمام بدن او را در پارچه تیره رنگ پنهان کرد.
من که نظاره گر خواندن شعر توسط بانو مریم یواشه بودم و می دیدم مرد همراه این بانوی هنرمند، مرتب به خاطر دید من و امثال من که نام مرد را داریم، موهای او را زیر روسری پنهان می کند از مرد بودن خودم بدم آمد جدالی بزرگ در ذهنم در گرفت خود را خوب کاویدم، دیدم من هیچگاه حتی در جوانی هم این حس و حال را نداشتم که با دیدن موی سَرِ زنی، بر انگیخته ی جنسی شوم. درباره کارکرد این تعریف غیر انسانی حاکمان از مرد در جامعه اندیشیدم، به این نتیجه رسیدم که آخوند با این تعریف، شعورِ مَنِ مرد و حرمتِ زن را هدف گرفته و لجن مال کرده است هدفش این بوده و هست که با تحقیر هر دوی ما، از ما پیرو و مقلدان سر به زیر بسازد.
رویداد دوم. برنامه های جشن تا غروب ادامه داشت. صدای دعای مقدمه اذان از مسجد محل، شنیده شد، هنرمندان از نواختن دست کشیدند و مجری اعلام کرد به احترام اذان، برنامه را موقت قطع می کنیم و با سکوت با صدای ملکوتی اذان همراه می شویم.
این حرکت هنرمندان باز من را به تامل واداشت. دیدم آخوند در طول تاریخ به قشر هنرمند جفای زیادی نموده، به آنها توهین کرده، آنها را طرد و لعن کرده، جهنمی خوانده، با تحقیر، مطرب شان خوانده، باز با تحقیر و توهین رقاص شان خوانده، متعصبان دستبوس آخوند ساز هنرمندان را شکسته اند، و نهایت بی احترامی در حق این قشر هنرمند روا داشته شده است. ولی هنرمندان علارغم این همه بی حرمتی و تحقیر و توهینی که از قشر آخوند دیده و شنیده اند نه تنها به قشر آخوند بی احترامی نکرده بلکه الآن برنامه های خود را به احترام ایده و شعار آخوند هم قطع کرده اند. نتیجه ای که از تجزیه تحلیل ذهنی گرفتم این بود که قشر هنرمند جامعه ی ما و قشر آخوند جامعه ی ما هر دو دین ورز و دین دارند با این تفاوت که هنرمندان خدا را عاشقانه می پرستند ولی قشر آخوند، با ترویج خرافات، از خدا و دین و مقدسین، یک دکان برای کاسبی درست کرده اند. من روش و منش هنرمندان را اخلاقی تر و انسانی تر از آخوند یافتم. دلیلش هم این هست که کار مطرب آفرینش شادی است و شادی با زدودن غبار اندوه و نومیدی از دل و جان آدمیان نقش بزرگی در سلامت عقل و خرد و سلامت زندگانی دارد.
محمدعلی شاهسون مارکده 6 اسفند 97
این پدر های اصیل و آن مادرهای رهگذر!
در جامعه ی سنتی و مرد سالار تلاش بر آن بوده تا زن به حاشیه رانده شده و نقش پررنگش، کمرنگ جلوه داده شود. در راستای کوتوله کردن شخصیت زن، اندیشه ای در جامعه ی ما وجود دارد که فرزند را به تمامی از آن پدر دانسته و مادر را تنها به سان ظرفی برای پرورش سلول جنسی مرد می داند. اندوهبار است که وقتی کودک در جریان بازی زمین می خورد و آسیب می بیند، مادر بیش از آنکه نگران سلامت فرزندش باشد، نگران واکنش شوهر و پدر شوهر است. چرا که فرزند را دارایی آن ها می داند و خود را پرستاری که خوب پرستاری نکرده است.
باطل بودن این اندیشه را به آسانی می توان نشان داد. انسان، این موجود پرسلولی، در ابتدا فقط یک سلول بوده است. این سلول نخستین، حاصل ترکیب یک سلول جنسی نر و یک سلول جنسی ماده است. از ۴۶ کروموزوم موجود در هسته اش، ۲۳ تا را از اسپرم و ۲۳ تا را از تخمک دارد. می دانیم و می بینیم که فرزند با احتمالی برابر می تواند به پدر یا مادر شبیه باشد.
فرزند را از آنِ مرد می دانند با این حال وظیفه ی خانواده ی زن است که برای نوزادی که از آن دیگریست سیسمونی ببرند و یا اگر تمام فرزندان خانواده ای دختر باشند، این زن است که لقب ” دختر زا” می گیرد و بابتش تحقیر می شود. اگر مرد و زنی از ازدواج پیشین خود صاحب فرزندانی باشند و بخواهند ازدواج کنند، همسر مرد فرزندان شوهرش را می پذیرد اما جامعه به همسر زن حق می دهد که فرزندان زن را نخواهد چرا که آنان متعلق به مرد دیگری هستند.گاه استدلال می کنند که فرزند، نام خانوادگی از پدر می گیرد و همه جا با نام پدر معرفی می شود.حال آنکه اینها قراردادهایی است که به دست بشر نوشته شده و هدف از آن برقراری نظم و قانون و آسان نمودن زندگی اجتماعی است و جز این معنای دیگری ندارد. رابطه ی منحصر بفرد بین مادر و فرزند، بارداری و شیر دهی، کوشش مستمر مادر در جریان رشد فرزند، همه و همه نادیده گرفته شده و چنین گفته می شود که:”اصل پدر است.مادر رهگذر است.”
این همه اصرار بر کنار زدن زن، کم اهمیت نشان دادن نقش او، تضعیف کردن و ضعیف پنداشتن و ضعیفه خواندنش، حاصلی جز عقب ماندگی برای جامعه ی ما نداشته است. به جنگ این باورهای پلشت باید رفت.
محبوبه عرب