گزارش نامه 187 اول مرداد 98

بی  شرمی

       بی ­شرمی؛ یک گرفتاری روانی است که شوربختانه بعضی ­ها دچارش هستند. در جامعه، در گفت ­وگوی روزانه، بی ­شرمی را با بی حیایی هم معنی بکار می ­برند. معادل عربی بی ­شرمی وقاحت است که عرب زده ­های مملکت ما از این واژه استفاده می­ کنند. عوام به آدم بی ­شرم؛ بی­ حیا، پررو، رودار، دریده، بی چشم و رو، سنگِ ­پای قزوین و… هم می ­گویند.

         بی ­شرمی یک روش و رویه زیستن است آدم بی ­شرم آدمی است که به رویه زیست و کارکرد خود نمی ­اندیشد، سخن و رفتار خود را با معیاری همچون اخلاق  و انصاف مقایسه و ارزیابی نمی­ کند بلکه همیشه یک حالت حق به جانب دارد و فکر می­ کند تمام حقیقت نزد اوست به همین جهت خود را برتر و حق خود را بیشتر و گلیم خود را بزرگتر از گلیم دیگران می ­بیند و می ­داند.

        نخست ببینیم شرم چیست تا پی به عمق بی ­شرمی ببریم. شرم یک احساس است مانند احساس ­های دیگری که ما داریم. مثل: غم، شادی و…که در مغز یعنی مرکز فرماندهی آدمی در دوران رشد بر اثر تعلیم و تربیت باید شکل بگیرد و در درون آدمی نهادینه شود. اگر چنین اتفاقی بیفتد همان چیزی است که ما آن را با نام وجدان می ­شناسیم که از درون، همانند یک قاضی منصف، ما را داوری می­ کند. کار احساس شرم بازدارندگی از رفتار و گفتار نامناسب از طریق داوری درونی است.

         وقتی قاضی درونی می ­تواند منصفانه داوری کند که وجدان سالمی در ما شکل گرفته باشد. در چه شرایطی وجدان سالم در آدمی شکل می­ گیرد؟ وقتی که پدر و مادری دانا و مهربان ما را با آموزه­ های اخلاقی و انصافمند تربیت و بزرگ کرده باشند آدمی که با آموزه­ های مبتنی بر انصاف مانوس و بزرگ شده باشد دارای وجدانی اخلاقمند خواهد بود.

       داشتن انصاف یک فضیلت اخلاقی انسانی است به همین جهت باید بدان توجه ویژه داشت برای اینکه انصاف از نصف می ­آید و باورمند بودن به فضیلت انصاف، پذیرش مساوات، برابری و برادری در میان آدمیان است و آدم انصافمند آدمیان را برابر می ­بیند و می ­داند. در ذهن آدمی که برابری انسان ­ها را پذیرفته، خود بزرگ­ بینی، خود برتر انگاری، خود را تمام حقیقت پنداشتن جایی ندارد.

        آدمی که پدر و مادری دانا و مهربان داشته­ است و محیط رشدش امن و آرام  بوده و حرمت اعضا خانواده رعایت می ­شده، وجدانی اخلاقمند در او  شکل  گرفته، حال هرگاه رفتاری ناشایست از او سر زند مورد سرزنش داور درونی (وجدان) قرار می ­گیرد آنگاه احساس شرم می ­کند یعنی از خود خشمگین می ­شود رفتار خود را نا شایست و دور از شان انسانی می ­داند این خشم از خود که سرزنش از خود را به دنبال خواهد داشت؛ همان احساس شرم است که موجب باز دارندگی آدمی از کارهای نا مناسب و تجدید نظر در رفتارهای بعدی می ­گردد. افرادی که وجدان سالمی دارند دلیل خشم­ شان از رفتار نا مناسب خود، بد و نا مناسب بودن رفتار است، چه مردم بدانند و چه ندانند، فقط به دلیل اینکه رفتار نا مناسبی از آنها سر زده، شرمگین و خود را سرزنش می­ کنند و این یک فضیلت اخلاقی است.   

           داشتن وجدان اخلاقمند یکی از نشانه­ های سلامت روانی است و احساس شرمی که با فرمان وجدان به دنبال رفتار نا مناسب در آدمی شکل بگیرد به آن احساس شرم درونی می­ گویند. این احساس شرم درونی بسیار با ارزش ­تر و باز دارندگی ­اش عمیق ­تر از احساس شرم بیرونی است که بر اثر ترس از آبرو در آدمی اتفاق می ­افتد. شرم اگر در زمان و مکان مناسب به کار برده شود نشان از سلامت روانی فرد دارد چون نقش ترمز را در رفتار و گفتار آدمی دارد. وجود شرم در وجدان آدمی اجازه نمی­ دهد سخن نادرست و نا بجا بگوید رفتار ناشایست بکند بنابراین انسان را از آلوده شدن به زشتی و پلشتی دور نگه می ­دارد.

           اگر هنگام رشد و تربیت، پدر و مادر دانا و مهربانی نداشته باشیم که ما را با آموزه­ های اخلاقی و انصافمند آشنا کنند و محیط رشدمان امن و آرام و با رعایت حرمت اعضا خانواده نباشد، نه تنها وجدان بیدار و آگاه و منصف در ما شکل نمی­ گیرد بلکه وجدانی بیمار و گرفتار شکل خواهد گرفت، وجدانی با احساس خود برتر پنداری، خودخواه، خشمگین و تخریب­ گر، خود بی ­ارزش پنداری، بی مسئولیتی، دارای خشم و نفرت و… بنابراین متوجه رفتار نا مناسب خود نخواهیم شد و احساس شرمی هم در ما شکل نخواهد گرفت حال دیگران که متوجه رفتار نا مناسب چنین شخصی گردند این شخص را بی ­شرم، پررو، بی­ حیا، رودار، بی وجدان می ­نامند و رویه زیست او را بی ­شرمی و یا بی ­شرمانه خواهند شمرد.  

           با این وجود ریشه احساس شرم می ­تواند درونی باشد که بدان ندای وجدان می ­گویند ولی گاهی ممکن است ریشه ­ی احساس شرم نه که درونی بلکه بیرونی باشد که به آن نظر و داوری دیگران می ­نامیم. نظر و داوری دیگران با پدیده ­ای دیگر به نام آبرو ارتباط پیدا می­ کند. آدم­ هایی که به دنبال کار نا مناسب بر اثر ترس از داوری منفی دیگران احساس شرم می­ کنند ترس از ریخته شدن آبروی خود دارند، نه شرم از بد بودن آن رفتار، بی­گمان این شرم ارزش اخلاقی ندارد و آن را نمی ­توان فضیلت اخلاقی نامید برای اینکه اگر دیگران نبینند و ندانند احساس شرمی صورت نخواهد گرفت و بازدارندگی هم نخواهد داشت.

         شرم در بین مردمان جامعه در گفت ­وگوهای روزانه ­خیلی معنی روشنی ندارد آدمی با ذهنیت و هویت مذهبی به خطا آن را با احساس گناه هم معنی می ­گیرد که باید دانست تفاوت دارد و  یکسان و همانند نیست. احساس گناه در پی نافرمانی و سرپیچی از دستورات و آموزه های دینی و مذهبی منتسب به خدا، در ذهن آدمی شکل می­ گیرد و بنا به باور باورمندان در جهانی دیگر، که بدان آخرت گفته می ­شود، کیفر دارد ولی شرم به دنبال فرمان قاضی درون، یا همان وجدان و در پی رفتار نا مناسب  اخلاقی، انسانی بوجود می ­آید بنابراین پدیده­ ای است که ریشه­ ی انسانی، اخلاقی و معرفتی دارد درحالی که ذهنیت گناه اندیش ذهنی تقلیدگر، پیرو و اطاعت کننده است. 

          آدمی با ذهنیت روشنفکری، عقل ­گرا و خردورز، شرم را با حیا همسان می­ داند. حیا یک فضیلت مخصوص انسان است و آن احساس دیدن و به حساب آوردن دیگران است دیگرانی که درست و دقیق همانند ما حقمدارند و حرمت دارند. وقتی دیگران را ببینیم و برای آنها به اندازه خودمان حق قائل باشیم بی ­گمان پا را از گلیم خود درازتر نخواهیم کرد آدمی با داشتن حیا دروغ را توهین به خود و تجاوز به دیگران خواهد دانست بنابراین گرد دروغ نمی­ گردد. آدم با حیا اختلاس یا پول­ های گم شده­ را دزدی می ­داند و دستش را به آن نمی­ آلاید. ریشه احساس حیا و یا همان شرم درونی، برآمده از عقلانیت، خردورزی و معرفت ­اندیشی است. براساس این نگرش که اصل و اصالت با انسان است، انسان­ به صرف انسان بودن فارغ از اینکه رنگ پوستش چیست، دین و مذهب باورش چیست و در کجا زندگی می­ کند، دارای کرامت، حرمت و حقمدار است. بنابراین رعایت حق و حریم انسان فضیلت محسوب و کسی که این حریم­ ها را رعایت می­ کند انسانی با حیا است.

           و آدم­های عادی جامعه احساس شرم را با احساس خجالت یکی می­ پندارند که باید دانست این دو با هم تفاوت دارند. ریشه­ ی احساس خجالت، خود را بد پنداشتن است در صورتی که ریشه احساس شرم، این است که من رفتار بدی داشته ­ام و این دو با هم تفاوت بسیار دارند. در احساس شرم درونی من خود را خوب می ­دانم که رفتاری نا مناسب از من سر زده است ولی در خجالتی بودن من خود را آدم بد و بی ارزشی می ­دانم که چنین رفتار نا مناسبی داشته ­ام. خود را بد دانستن یک بیماری است، یک گرفتاری روانی است علت این بیماری و گرفتاری روانی هم آسیب­ های دوران کودکی است.

          متاسفانه در جامعه رویه زیست بی شرمی رو به گسترش است و بی ­شرمان برای رفتار و گفتار بی شرمانه خود هم پوشش درست می ­کنند تا مردم عادی متوجه نشوند مثلا دزدی که رفتاری ضد اخلاق و ضد انسانیت انسان است نامش را تغییر می ­دهند و اختلاس می ­نامند و یا می­ گویند فلان مقدار پول گم شده است!!؟؟ دروغ که رفتار بس زشت و غیر اخلاقی انسانی است نامش را مصلحت و مدیریت می ­گذارند!؟ تبعیض را که در جامعه ما فراوان است اسمش را قانون گذاشته ­اند!؟ آزاد اندیشی و آزادی بیان فردی و اجتماعی مردم را محدود کرده ­اند نامش را امنیت گذاشته ­اند، عقیده خود را بر مردم تحمیل می­ کنند و نامش را رستگار کردن و رساندن مردم به سعادت می ­گذارند.

          اگر کمی به رفتار و گفتار آدم­ های پیرامون خود دقت کنیم رویه­ و رفتارهای بی ­شرمی را به آسانی خواهیم دید. خواهیم دید آدمی با رویه زیست بی ­شرمانه آدمی است با ظاهری آراسته، با ادعاهای بزرگ، چند چهره، زبانش از بقیه درازتر و ادعاهای حق به جانبش هم بیشتر به همین جهت همیشه میدان ­دار و صدایش بلندتر. برای ایمنی خود به قدرت و یا مذهب تکیه داده و به آسانی با دروغ، انگ و بر چسب، مخالفان خود را از میدان بیرون می ­کند تا تنها صدای خودش پژواک داشته باشد. تلویزیون در میان رسانه­ های اجتماعی امروز، ابزار مناسبی است برای بیان دروغ ­های بی شرمانه، چون در اختیار گروهی خاص است کسی دیگر راهی به آن ندارد و گوینده چشم توی چشم نیست که اگر ته مانده شرمی هم هست او را باز بدارد.

                                          محمدعلی شاهسون مارکده 30  تیر 98