گزارش نامه 201 اول اسفند 98

یک خاطره پند آموز

       یکی از همشهریان این یادداشت را در شماره قبل در وبسایت مارکده گذاشته است که احتمالا تعدادی از شما آن را خوانده ­اید؛ « من نه طرفداراخوندم نه ضدان اماچقدرخوبه انسان درمقام قضاوت به عنوان یک نویسنده رعایت وجدان رابکند من پنجاه سالمه ازروزی که خودم راشناختم کشورم تحریم بوده اما دراین سن میبینم دیگه خبری ازپزشکان هندی وپاکستانی درروستام نیست اب وبرق و‌گاز تلفن راه اینترنت علمی وموشکی امنیت داراییهامونه اگه دزدی ها واختلاصها نبود حالاخیلی زندگی بهتری داشتیم ولی…»(غلط املایی و خطای نگارشی از یادداشت گذارنده است)

      این یادداشت، خاطره ­ای را برایم تداعی کرد که برای­ تان می­ نویسم داوری هم با شما.

      از تابستان سال 1357 که قدری ترس ­ها ریخته شده بود و کم­ کم سخنان اعتراضی بر علیه نظام شاهنشاهی نیمه آشکار و بعد آشکارتر بیان می ­شد من به اتفاق چند نفر دیگر ابتدا خیلی با احتیاط و پنهانی و بعدتر کمی آشکارتر سخنی که بلد بودیم و یا شعار، خبر و شایعه ­ای که می­ شنیدیم در بین کارگران همکار در کارگاه کوچک ­مان به آنهایی که اعتماد داشتیم واگو می­ کردیم و یا واگویه ­های آنها را می ­شنیدیم.

      یکی از همکاران ما بچه یکی از روستاهای فلاورجان بود که به احترام پیر بودنش او را عمو خطاب می ­کردیم فامیلش ایزدی بود و تقریبا همه عمو ایزدی می ­نامیدیمش. عمو ایزدی بارها برای­ مان تعریف کرده بود که در جوانی در آبادان شاطر بود و نانوایی داشته، نان مرغوب می ­پخته و همیشه جلو دکانش صفی از مشتری بود. عمو ایزدی سفت و سخت طرفدار شاه بود و این را پنهان هم نمی ­کرد و خیلی آشکار هم می ­گفت و از نظر خود با استدلال هم دفاع می ­کرد. دیگر همکاران در پشت سر می ­گفتند: عمو ایزدی خبرچین ساواک است مواظب باشید پهلویش چیزی نگویید که شما را لو خواهد داد.

        کم­ کم عمو ایزدی تعدادی از ما ها را که مخالف شاه بودیم شناخت از جمله من و دوستم که جوانی از  روستای بالاتر از باغبادران بود. عمو ایزدی چندبار ما را  تهدید کرد؛ این حرف ­ها چی هست که شما پشت سر شاهنشاه می ­زنید؟ اگر شاه بد هست چرا آمده اید توی ذوب­ آهنی که او درست کرده کار می ­کنید!؟ اگر شاه بد است چرا پول ­های او خوب است سر برج می ­گیرید و توی جیب ­تان می­ گذارید!؟ خب اگر شاه بد است پولش را از جیب­ تان در بیاورید بریزید دور!؟ عمو ایزدی هربار با گفتن اینکه؛ جوانید، دوست­ تان دارم و نصیحت­ تان می ­کنم، سخنش را آغاز می­ کرد و با ذکر و یادآوری چند تا از کارهایی که شاه انجام داده بود می ­گفت: آدم باید قدری وجدان داشته باشد، قدری انصاف داشته باشد و قضاوت نا عادلانه نکند. ببینید شاه چقدر جاده کشیده، مملکت را آباد کرده، کارخانه آورده، امنیت آورده، شما یادتان نمی ­آید؛ همین گردنه گاوپیسه محل دزدگاه بود الآن همه­ جا امن هست اینها همه ­اش حاصل زحماتی است که شاهنشاه برای این مملکت کشیده، شما ندیده­ اید امیدوارم هیچگاه هم نبینید؛ فقر بود، گرسنگی بود، بیماری بود، الآن وفور نعمت هست همه­ ی اینها را شاه با زحمت توانسته برای ما مردم فراهم کند.  عمو ایزدی مخالف شاه بودن من و رفیقم را مصداق بارز نمک خوردن و نمک دان شکستن می ­دانست.

       من و دوستم هربار سرتاپا گوش می­ ایستادیم و تمام حرف­ های عمو ایزدی را گوش می ­کردیم و جرات هم نمی­ کردیم کوچکترین مخالفتی بکنیم.

        چند هفته مانده بود به پیروزی انقلاب، کارخانه تعطیل شد و ما هم بیکار، کار اصلی ما هم شرکت در تظاهرات بود. چند روز پس از پیروزی انقلاب با یک حال و هوا و روحیه دیگری به سر کار برگشتیم. همان صبح اولین روز، پرسنل کارگاه ما، در میانه کارگاه جمع شدیم تا یکدیگر را ببینیم و خوشحالی خود را با هم به اشتراک بگذاریم. عمو ایزدی اولین نفر خود را به میانه­ ی جمع انداخت و با شور انقلابی آغاز سخن کرد و از عظمت، شکوه و شوکت انقلاب از شجاعت و بزرگواری امام خمینی از شجاعت و شهامت جوانان مبارز و… و از نوکر آمریکا بودن شاه، از دزد بودن شاه، از فاسد بودن شاه و… چند دقیقه سخن گفت.

       در آن جمع، در آن روز، سه چهار نفر سخن گفتند؛ از جمله جوانی به نام رجایی، بچه اصفهان، که در کارگاه ما سِمت تکنسین داشت. رجایی جوان، از میان تظاهرکنندگان، در میدان انقلاب اصفهان، خود را بالای سکوی مجسمه می ­کشاند و سیم بکسل را به گردن مجسمه شاه می ­اندازد تا او را به زیر بکشند. این کار شجاعانه آقای رجایی را چند نفر که دیده بودند همان اول صبح به یکدیگر گفتند و همه فهمیدیم و به دیده تحسین به او می ­نگریستیم. با این وجود هیچ یک از سخنرانان نتوانست با شور و هیجانی که عمو ایزدی داشت سخنش را بیان کند و همه را به سکوت و گوش دادن وا بدارد.  

         عمو ایزدی صدای بلندی داشت، خوب سخن می­ گفت، شمرده و قدری هم ادبی کلمات را ادا می­ کرد و با شور و هیجان انقلابی سخنرانی خود را انجام داد بدون استثنا، همه، هنگام سخنرانی عمو ایزدی انگشت بر دهان ایستاده و او را با تعجب تماشا می ­کردند و با خود می­ گفتند؛ این بنده خدا که تا چند روز قبل آشکارا طرفدار سینه­ چاک شاه بود و همه از او می­ ترسیدند چگونه با این سرعت و شدت رنگ عوض کرد!!؟؟

                                         محمدعلی شاهسون مارکده 23بهمن98