گزارش نامه 207 اول خرداد 99

 نگرش­های ناسالم

 یکی از مهم­ترین و در عین حال عمومی­ترین نگرش ناسالم، پرتوقعی است. پر توقعی، یعنی؛ داشتن توقع و انتظار، آن­هم انتظار زیاد، انتظارغیرمنطقی، انتظار غیر واقعی، انتظار غیر منصفانه از دیگران و یا از خود.  اگر از دیگران انتظار داشته باشیم چون برآورده نمی­شود خشمگین خواهیم شد و اگر از خودمان انتظار بیش از توان­مان داشته باشیم چون نمی­توانیم برآورده کنیم از خود خشمگین خواهیم شد. انتظار غیر منصفانه چه از خود باشد چه از دیگران، رفتاری دور از از واقعیت است، نامعقول و دور از خرد است.

نگرش ناسالم دیگر، فاجعه‌پنداری رویدادها است. یعنی هر رویداد و یا واقعه و یا اتفاقی که برای­مان پیش بیاید آن را وحشتناک و بدترین نوع شکل ممکن دانستن. ریشه­ی فاجعه پنداری رویدادها، ناشی از نگرش بدبینانه به خود، دیگران و جهان است. بچه­مان دور به خانه می­آید هزاران فکر بد درباره­اش می­کنیم.

کم­تحملی در سختی­ها: یعنی نداشتن ظرفیت تحمل پذیری یا پایین بودن سطح تحمل در ناکامی­ها، شکست­ها، اتفاقات و رویدادها. به عبارتی دیگر بی‌تحملی، کم ظرفیتی، زود خود را باختن، زود از میدان بدر رفتن در برابر ناکامی­ها، شکست­ها، تلخی­ها، نا ملایمات زندگی و در پی آن، نا امید شدن، مایوس­شدن، سرخورده­شدن، همه چیز را از دست رفته دیدن.

 باید دانست این­جور نگریستن به قضایا دور از واقعیت و غیر عقلانی است.

 نگرش نا سالم دیگر،کم‌ارزش شمردن خود است: خود حقیر پنداری، خود بی ارزش پنداری، خود هیچ پنداری، که متاسفانه در عرف و فرهنگ ما به غلط به آن تواضع و فروتنی نام نهاده و ارزشش شمرده­اند. یعنی من؛ اینقدر خود را بی ارزش می پندارم که به خود این حق را نمی­دهم از ضمیرِ من، برای بیان و معرفی خود استفاده کنم بلکه خود را؛ الاحقر، حقیر، کوچک، غلام، غلام­زاده،کنیز، کمینه، کُلفَت، بنده، چاکر، مخلص، نوکر، سگ آستان، غلام خانه زاد، زیر سایه تو، دعاگوی تو، دست­بوس تو، سرخط پاره نکردم، خاک کف پا، روسیاه، شرمنده، سر تا پا تقصیر معرفی می­کنیم.

 باید دانست زیستن با این نگرش غیر اخلاقی و غیر انسانی نهایت ستم بر خود است، ظلم در حق خود است، توهین به خود است، توهین به انسانیت انسان است. این بی ارزش شمردن خودمان، در تمام تار پود ما رخنه کرده مثلا: به رابطه زناشویی که یک عمل صد در صد طبیعی است و یکی از لذت­های انسانی و قرارداد پروردگار برای تداوم نسل بشر است از روی نادانی می­گوییم: خاک تو سری! در حالت خشم و عصبانیت به غذا می­گوییم: زغنبوت! کوفت! زهرمار! پیش­جنازه! به خواب رفتن می­گوییم: کَپِه مرگ! به نماز خواندن می­گوییم: تو کمرم بزنم! نکته­ای که باید بدان توجه کرد این است که؛ تمام این لغات که مانند نقل و نبات از دهان ما بیرون می­ریزد و ظاهرا تواضع و فروتنی محسوب می­شوند؛ ضد اخلاق هستند، توهین به کرامت انسان هستند، ضد انسانیت­اند، به دور از عقل و خرد هستند.     

وقتی محتوای ذهنیت آدمی آکنده از مفاهیم فوق باشد یعنی: پرتوقع باشد، خود را کم ارزش بپندارد، رویدادها را فاجعه ببیند، چنین آدمی در طول عمر خود رنج خواهد برد و به اطرافیانش رنج خواهد داد. چرا؟ چون بافت ذهنیت او اینگونه شکل گرفته و از زمین و زمان انتظار دارد که:  

 الف: می­خواهد مردم او را دوست بدارند به او توجه و تأییدش کنند.

 چرا چنین انتظار؟ چون خود را خوب نمی­داند می­خواهد دیگران به او توجه کنند، تکریمش کنند و او را با ارزش بپندارند تا او احساس ارزشمندی کند.

 باید دانست چنین چیزی در جامعه اتفاق نخواهد افتاد یعنی؛ دیگران چنین نخواهند کرد. ارزش آدمی باید درونی هرآدم باشد. وقتی ارزش من درونی من باشدآنگاه من چنین نیازی که همه به من توجه کنند و دوستم داشته باشند، ندارم. نداشتن چنین نیازی هم مطابق با واقع است برای اینکه دیگران در خود چنین نیازی نمی­بینند که من را دوست داشته باشند و یا اگر کسی هم دوست دارد آن را مرتب جلوه دهد برای اینکه هرکس سرگرم و مشغول زندگی خود است.

ب: می­خواهد در همه زمینه‌ها توانمند و بالیاقت باشد، در همه عرصه‌ها پیشرفت داشته باشد و دست‌آوردهای قابل توجهی کسب کند، نفر اول باشد، برجسته باشد، بهترین باشد، تا دیگران او را مهم و بزرگ محسوب کنند.

به چنین آدمی با چنین انتظاری باید گفت: چنین چیزی برای هیچکس میسر نیست، لازم هم نیست، ضرورتی هم ندارد که یک آدم در همه­ی زمینه­ها موفق باشد به علاوه عمده اهمیت هر آدمی در انسان بودنش هست من چه موفق باشم یا نباشم یک انسانم، به صرف انسان بودن، ارزشمندم، دارای حرمت و کرامت هستم. باید به این ارزشمندی و حرمت و کرامت بها داد و ارزشش نهاد.

 پ: انتظار دارد جهان جایگاه عدل و انصاف باشد، دیگران با او رفتار خوب و مناسب داشته باشند.

به آدمی با چنین انتظاری باید گفت: جهان از قدیم الایام جایگاه عدل و انصاف نبوده، حالا هم نیست برای صدق این سخن کافی است قدری دوروبر خود را بنگریم، چیزی که نخواهیم دید عدل و انصاف است. روزگار با هیچ آدمی مطابق میلش رفتار نکرده است. برای صحت این سخن کافی است به طبیعت بنگرید. یک حیوان برای اینکه یک روز و یا چند ساعت زنده بماند، حیوان ضعیف­تر از خود را به راحتی می­خورد. به انسان­ها بنگرید، ببینید، در طول تاریخ و هم اکنون، بزرگترین جنایت و هم نوع­کُشی و غارت و چپاول که می­شود به نام خدا و برای رضایت خدا توسط کسانی که خود را مومن به خدا معرفی می­کنند صورت گرفته و می­گیرد.

ت: دیگران هم باید آن گونه که من باور دارم و می­اندیشم بیندیشند.

آدمی که چنین باوری دارد، دیر یا زود به این نتیجه می­رسد: حالا که سخن و رفتار دیگری همانند سخن و رفتار من نیست، پس کافر است، نجس است، منحرف است، بی­دین است. پس من حق دارم حق زندگی در جامعه را از او سلب کنم. این افراد باید بدانند: انسان­ها متفاوتند، تفاوت به خودی خود، نه عیب است و نه حُسن، بلکه مایه زیبایی است ما باید به این تفاوت­ها احترام بگذاریم هر آدمی این حق را دارد که باورهایش را خود برگزیند.

 ث: من از بعضی­ها خوشم نمی­آید از نظر من آنها بد هستند.

آدمی با چنین باور، ذهنیت خودشیفته دارد همه را مطابق میل خود می­خواهد و خودشیفتگی بیماری است. درست این است که این چنین آدمی بجای اینکه دیگری را تغییر دهد برود خود را معالجه کند.

 ج: من وقتی از عهده کاری به خوبی برنمی­آیم، خود را سرزنش می­کنم و نتیجه می­گیرم آدم بدی هستم.

به آدمی که اینگونه می­اندیشد باید گفت: نه، چنین نیست. قرار هم نیست

 همه­ی آدم­ها از عهده­ی همه­ی کارها برآیند. هرکس در کاری مهارت دارد. باید ببینیم توان و مهارت ما در چه کاری است.

چ: روزگار باید آن‌چه را من لازم دارم برایم فراهم سازد. زندگی باید آسوده و راحت باشد. من نباید سختی بکشم یا رنج ببرم.

به این آدم­ها باید گفت: نه، چنین نیست، تار و پود زندگی درد است  و رنج. دنیا چنین جای امن و راحتی نیست چنین انتظاری دور از واقع است.

 ح: وقتی امور بر وفق مراد نباشد فاجعه‌انگیز خواهد بود. آنگاه احساس شادمانی و خرسندی در زندگی محال است.

به این آدم­ها باید گفت: اگر واقع­بین باشیم و زندگی خود را بر واقعیت بنا کرده باشیم، می­توان در همین دنیا شاد بود، خوشحال بود و از زندگی لذت برد و حظ و کیف کرد فقط باید عقل و خرد را به کار برد واقعیت­ها را خوب دید و قانون واقعیات را شناخت زیست خود را بر اساس آن قوانین تنظیم کرد تا رنج کمتری ببریم.

 خ: بسیاری با مواجهه با مشکلات خود را به ندیدن می­زنند چون توان دیدن و سنجیدن و راه­حل پیدا کردن را در خود نمی­بینند.

 این آدم­ها باید بدانند؛ بستن چشم بر مشکلات دردی را دوا نمی­کند مشکلات را باید دقیق و درست دید و شناخت بعد با به بکار بردن عقل و خرد برای کم کردن زیان و ناخوشایندی مشکلات راه چاره جست.

د: بسیاری رویدادهای نا خوشایند و عوامل بدبختی خود را همیشه به دیگران نسبت می­دهند و خود را هیچ اثر گذار نمی­دانند.

 این دسته آدم­ها باید بدانند؛ همیشه نقش خود ما در بوجود آمدن ناخوشایندی­ها و بدبختی­ها بیشتر است. باید چشم ها را شست عقل و خرد را بکار انداخت علم و دانش اندوخت تا واقعیت ها را خوب بشناسیم.

ذ: می­خواهم برنامه ریزی کنم که هیچ اتفاق ناگواری برایم نیفتد.

 قدری این سخن درست است بسیاری از رویدادها را می­شود پیش­بینی کرد و پیش­گیری کرد با این تفاوت که خیلی دقیق نمی­توان پیش­بینی کرد که مشخصا چه اتفاق­هایی با چه شدت و حدت قرار است برای من پیش بیاید بعد بدون شک اتفاق برای همه پیش خواهد آمد ما هم باید با بالا بردن دانایی و آکاهی­مان همیشه یک حداقل آمادگی داشته باشیم. حال هرگاه اتفاق پیش آمد، عزا نمی گیریم، دنیا به سر نیامده، عقل­مان را بکار می­گیریم تا زیان و خسارات آن اتفاق را کمتر و قابل تحمل­تر کنیم.

 ر: برای هر مشکل و مسئله‌ای همواره یک راه‌حل کامل و درست وجود دارد. اگر من نتوانم به آن راه‌حل دست یابم، بسیار وحشتناک و فاجعه‌آمیز خواهد بود.

 به این آدم­ها باید گفت: نه الزاما، ممکن است راه حال های مختلف وجود داشته باشد باید عقل را به کار گرفت و با چشم خرد مشکلات پیش آمده را حل کرد.                     محمدعلی شاهسون مارکده