کاسه داغتر از آش
این جمله مصرعی از یک بیت شعر است که جامی شاعر مشهور سروده. بیت شعر بدینگونه است.
کاسه گرمتر از آش که دید؟ کیسه بیشتر از کان که شنید؟
مصرع اول بیت فوق، وقتی به زبان عامیانه ما راه یافته و به صورت ضرب المثل در جامعه جاری و ساری شده، کلمه گرم به داغ تبدیل شده تا شدت زشتی و پلشتی رفتار آدم های دارای این ویژگی را بیشتر به رخ بکشد. هم معنی این ضرب المثل دایه مهربان تر از مادر است که کاربرد فراوان در زبان محاوره ای ما دارد.
آدم هایی که ویژگی کاسه داغ تر از آش را دارند از نظر روانی آدم های بی هویت و از درون خالی هستند پایه و مایه ی با ارزشی مانند دانش، مهارت، تخصص، افکار و اندیشه اخلاقمند و انسان دوستانه که بتوانند بر آن تکیه کنند ندارند به همین جهت در درون خود را ارزشمند و خوب نمی دانند این بی ارزشی و خالی بودن موجب رنج آنها می شود در تلاشند که بگونه ای ظاهر شوند که مردم آنها را خوب بدانند. حتما دیده اید بعضی ها خود را بنده، حقیر و… و یا به شیوه ی آخوندی الاحقر معرفی می کنند. این تیپ آدم ها با بکار بردن این الفاظ غیر اخلاقی می خواهند خود را متواضع و فروتن نشان دهند تا دیگران بگویند چه آدم خوبی است. حال اگر طرف مقابل آدم قدرتمندی مانند: حاکمان، متولیان دین و مذهب و یا آدم ثروتمندی باشد با بکار بردن این الفاظ توهین آمیز خود را به آن قدرت می چسبانند تا با چسبندگی و یا نزدیکی به قدرت، همانند سازی کنند تا ارزشمندی برای خود گدایی کنند تا آن احساس بد و منفی بی ارزشی و خالی بودن و بی هویتی درونی را تسکین دهند.
ارزشمندی جذاب و دوست داشتنی است و همه بدون استثنا خواهان آن هستند آدم هایی که ویژگی روانی کاسه ی داغتر از آش دارند چون این ارزشمندی را در خود نمی بینند رنج می برند در حد افراط خود را به قدرتی (آدم قدرتمند، نهاد قدرتمند، موضوع مورد قبول جامعه) نزدیک می کنند و نشان می دهند که از خود قدرت دلسوزتر به منافع او هستند تا همانند سازی کند و بتواند اندکی ارزش گدایی کند و رنج خود را کم کند. به این تیپ آدم ها می گویند آدم های متعصب. متعصبان، با افراط در چسبندگی به قدرت، می خواهند همانند سازی بیشتری بکنند تا خود هم همانند صاحب قدرت ارزشمند گردند.
متاسفانه جامعه ی ما از این تیپ آدم ها فراوان دارد دلیلش این هست که حاکمان مملکت ما همیشه دیکتاتور بوده اند. دیکتاتورها آدم های کاسه داغتر از آش را بسیار دوست دارند، به آنها بها می دهند، آنها را می نوازند و دور و بر خود جمع می کنند، حمایت شان می کنند، منصب و قدرت بهشان می دهند، عنوان و لقب بهشان می دهند و دست شان را در چپاول اموال مردم به عنوان پاداش باز می گذارند. به همین جهت جامعه ی ما تیپ روانی آدم های کاسه داغتر از آش هم بیشتر تولید کرده و اکنون به تولید انبوه رسیده است. به دلیل همین فراوانی آدم هایی با ویژگی کاسه داغتر از آش، اغلب میدان داران، ادعا داران و صداداران اجتماعی هم همین ها هستند. برای درستی این سخن بنگرید به تعداد و رفتار آدم هایی که برای حاکمان سینه می زنند. این آدم های کاسه داغتر از آش چون تعدادشان فراوان است میدان دار و پرگو هم هستند واژه، ترکیب و جمله های زیادی را هم خود اینها ساخته و هم دیگران درباره آنها ساخته اند و در فرهنگ ما برجای گذاشته اند به موجب همین فراوانی واژه، ترکیب و جمله های مخصوص در ارتباط با این قشر، فرهنگ ما یک فرهنگ بیمار است شما لطفا به این کلمه و ترکیب ها بنگرید: دایه مهربانتر از مادر، از تو به یک اشارت از من به سر دویدن، از عمر من بکاهون به عمر او بیفزون، سر را با کلاه یکجا آوردن، شاه می بخشد شیخ علیخان نمی بخشد، زیر سایه تو هستیم، فدایی، دست بوس هستم، چاکریم، نوکریم، غلامیم، خاک کف پاییم، غلام جان نثاریم، غلام خانه زادیم، سر خط پاره نکردیم، کنیزیم، کلفتیم، خاک کف پای تو هستیم، حقیر، الاحقر، بنده، چاکر، مخلص، نوکر، و…
یا رفتارهایی مانند دست بوسی قدرتمندان، پا بوسی قدرتمندان، دولا و راست شدن جلو قدرتمندان، مدح و ثنا و تملق گویی خداوندان قدرت، منتسب کردن قدرتمندان به آسمان ها مانند: ظل الله، قبله ی عالم، فره ایزدی، و دیعه ی الهی، خلیفت الله، و…
اینقدر این واژه های تملق و چاپلوسی در فرهنگ ما توسط این قشر کاسه داغتر از آش در قالب شعر و سخن وری تکرار شده که متاسفانه زشتی اش را هم از دست داده است و می بینیم در رسانه ها خیلی راحت ساعت ها مدح و ستایش قدرتمندی می شود و دست بوسان عمل دست بوسی خود را با افتخار تعریف می کنند.
اشکال آدمی با ویژگی روانی کاسه داغتر از آش این است که خود را باور ندارد، خود را توانمند نمی داند، خود را یک انسان دارای ارزش نمی داند، خود را با بود انسانی وجودش، با بود خردورزی و عقلانیت درونی اش و بود اخلاقمندی شخصیت و منشش، با اندوخته های علمی اش و با هنری که دارد تعریف نمی کند حالا یا این ویژگی های مثبت را ندارد، نکوشیده تا به دست آورد و یا اگر هم دارد کافی و ارزشمند نمی داند ناگزیر خود را به قدرتی می چسباند تا این همانی کاذبی بوجود آورد و بتواند هویتی جعلی برای خود بسازد.
بسیار با تاسف می گویم من در طول دوران 10 سال شورایی ام توی همین روستای کوچک مارکده به تعداد همشهریان به ظاهر متشخص و شریف و با ادعای متدینی برخوردم که با زحمت نانی به دست می آورند و می خورند و مفت و مجانی و صرفا برای خود شیرینی و نزدیکی به اصحاب قدرت، رفتاری پست و ننگینی را برگزیده اند یعنی از مردم مارکده نزد مقامات خبرچینی می کنند، کاستی های مردم را به مقامات گزارش می کنند، از مردم نزد مقامات بدگویی می کنند. حتی موضوع و رفتارهایی را که حاکمیت تحمل می کند این همشهریان کاسه های داغتر از آش روستامان گزارش میکنند.
فکر نکنید این کار را در خفا می کنند، و یا به خاطر این کار زشتشان دچار عذاب وجدان می شوند نه، از بس این رفتار زشت را تکرار کرده اند که زشتی، پستی و رزیلتش را از دست داده است. نه تنها احساس شرم و خجالت نمی کنند بلکه احساس قدرتمندی، احساس محبوب مقامات بودن، احساس مومن بودن هم می کنند. می توانم ده ها نمونه را مستند ذکر کنم در اینجا به دو نمونه اکتفا می نمایم.
نمونه اول در جلسه ای که برای تعطیلی نشریه اوا تشکیل داده شده بود من به یکی از همین ادم های به ظاهر شریف و متشخص و متدین مسجدی که جای مهر بر پیشانی اش خود نمایی می کند گفتم: حاکمیت انتشار آوا را تحمل می کند و چیزی نمی گوید شما کاسه داغتر از آش شده ای!؟ که خیلی صریح و با صدای بلند جلو چند ده نفر گفت: اگر جایش بیفتد کاسه داغتر از آش هم خواهم شد!!؟؟
نمونه دوم. کاسه های داغتر از آش برای خود شیرینی بیشتر نزد اصحاب قدرت دروغ هم بر علیه این و آن می سازند و تحویل می دهند. یکی از روزهای تابستان سال 1383 در اداره ای در شهر سامان جلسه داشتیم در پایان جلسه رئیس همان اداره به من گفت:
آقای شاهسون شما لحظه ای بایستید من یک کار کوچولو با شما دارم. و از پشت میزش بلند شد و به من اشاره کرد؛ برویم توی اتاقی دیگر. وقتی وارد اتاق شدیم در را هم بست و گفت: از مارکده به امام جمعه گزارش کرده اند که شما قصد داری در نشریه آوا آقای منتظری را تبلیغ کنی!؟
من مات و مبهوت ماندم در پاسخ این گزارش از بیخ و بن دروغ چی بگم؟ پس از لحظه ای گفتم: آقای… من اصلا از آخوند نفرت دارم. رئیس اداره بدون اینکه حرفی بزند سرش را انداخت پایین و از اتاق خارج شد.
محمدعلی شاهسون مارکده خرداد 97