گزارش نامه 219 اول آذر 99

از چشم افتادن

      بی ­گمان همه­ ی ما جمله از چشم افتادن را شنیده ­ایم و یا خودمان بکار برده ­ایم و یا برای خودمان اتفاق افتاده است و یا شاهد این اتفاق برای نزدیکان و آشنایان خود بوده ­ایم. ممکن است برای تعدادی این پرسش مطرح گردد که این از چشم افتادن چه حالتی از حالات روانی و رفتاری ما را بیان می ­کند؟

       حالت از چشم افتادن، یک حس و احساس بد و منفی و صرفا روانی است که در مغز و ذهن آدمی، نسبت به آدمی دیگر، و اغلب از نزدیکان و یا دور و بری ­های ما، شکل می­ گیرد و  واکنشی است به رفتاری و یا گفتاری آزارنده و رنجاننده که پیشتر روی ­داده است.

       یعنی آقا و یا خانم الف، با گفتارهای نیشدار، زخم زبان، طعنه و کنایه، نا سزا و بدگویی، سخن­ چینی، خبرچینی و گزارش نویسی به مقامات، زیر­ آب زنی، دادن نسبت دروغ و رفتار ناروا، زدن انگ و تهمت و یا اطلاق برچسب ­های ناشایست، زدن صدمه و یا وارد کردن زیان و خسارت و…  موجب رنج و آزردگی آقا و یا خانم ب می ­شود. آقا یا خانم ب توان و تحملش به سر می ­رسد و تدبیری می ­اندیشد که از آقا و یا خانم الف فاصله بگیرد تا در تیررسِ دیدار، گفتار و رفتار آقا و یا خانم الف نباشد. این فاصله گرفتن و دوری گزیدن آقا و یا خانم ب به منظور ندیدن، نشنیدن و برخورد نداشتن با آقا و یا خانم الف را، از چشم افتادن می ­گویند. یعنی آقا و یا خانم ب نمی ­خواهد آقا و یا خانم الف را ببیند. چون با دیدنش تمام آن آزارها دوباره در ذهنش تازه می ­گردد و موجب رنج چند باره ­اش می­ شود. استدلال هم این هست؛ فاصله می ­گیرم تا نبینمش تا خاطره بَدِآزارها هم تازه نشود و رنج دیگر باره هم از او نبینم. 

      یعنی اول از ادمی از نزدیکان یا اقوام و بستگان می ­رنجیم این رنجش تداوم پیدا می کند و تنفر بوجود می ­آید ولی چون بیشتر جاها روابط احساسی و عاطفی نسبت به هم وجود داشته و یا اکنون معذورات اجتماعی و یا خانوادگی داریم و یا تعلقات و یا خاطرات مشترک داریم و یا منافع مشترک داریم به همین جهت مایل نیستیم یا نمی ­توانیم و یا نمی­ خواهیم با او بجنگیم و یا مقابله کنیم بنابراین می­ کوشیم خود را کنترل و درجه مدارای خود را بالا ببریم و رنجش را تبدیل به دشمنی نکنیم تا ناگزیر به جنگیدن شویم از طرفی هم برای ­مان خوشایند نیست که در کنار و یا نزدیک کسی که ما را رنجانده حضور داشته باشیم بنابراین راه دومی را بر می­ گزینیم یعنی از او فاصله می­ گیریم، از او دوری می ­گزینیم، مناسبات­ مان را با او قطع می­ کنیم. دلیلش هم این هست که فرد آزارنده در نزدیک ما هست از نزدیکان ما است اگر دوری نگزینیم ممکن است به خاطر تعلقات مشترک ناگزیر باشیم او را ببینیم و یا با او داد و ستدی و یا گفت­ وگویی بکنیم و این دیدن و داد و ستد، خاطرات آزار و رنج را دوباره زنده می­ کند و این خوشایند نیست و نمی ­خواهیم چنین اتفاقی بیفتد بنابراین دوری گزیدن کم دردسر ترین و کم هزینه­ ترین و عقلانی­ ترین راه است که انتخاب می ­کنیم.

       معمول این هست که رنجیدگی و آزردگی منجر به خشم می­ شود و خشم بد آمدن را موجب می ­شود و در صورت تداوم و یا شدت و حِدّت رنجیدگی و آزردگی،  بد آمدن منجر به تنفر و کینه و دشمنی می­ گردد. به همین جهت ضرب ­المثل ­هایی در طول تاریخ در همین زمینه بوجود آمده است مانند؛ زخم شمشیر جایش خوب می ­شود ولی زخم زبان نه، یا می­ گوییم فلانی زبانش خار دارد، یا می­ گوییم فلانی دافعه ­اش قوی ­تر از جاذبه ­اش است، یا می­ گوییم سخنانش نیشدار است، یا می ­گوییم فلانی مانند دیوار شکسته است باید از او دوری گزید، بعضی­ ها هم ادب را کنار می ­گذارند و می­ گویند فلانی مانند سگ هار است هرکه نزدیکش گردد پاچه ­اش را می ­گیرد.

        این شیوه بد آمدن و فاصله گرفتن به منظور ندیدن، همه­ جا یک شکل و یکسان نیست. وقتی آزاردهنده از خویشان و بستگان است بیشترجاها واکنش شدید نخواهد بود در روابط خویشاوندی معمولا درجه­ ی تحمل و مدارای ما بالاتر است بنابراین بیشتر وقت ­ها واکنش شدید نشان نمی ­دهیم برای اینکه تعلقات خاطر مشترک داریم در این حالت می ­کوشیم بدون سر و صدا و بدون اینکه دیگران بفهمند مقداری فاصله بگیریم تا کمتر طرف را ببینیم کمتر با طرف برخورد داشته باشیم. ولی وقتی آزار دهنده از همسایگان و یا از همشهریان باشد فاصله­ ها بیشتر از فاصله ­ی بستگان خواهد بود ممکن است با داد و فریاد و سر و صدا هم همراه باشد.

حالا اگر آزار دهنده فردی قدرتمند و کسی که بر سرنوشت ما حاکم است باشد بستگی به درجه انسانیت و انصاف حاکم دارد اگر انسانیت و انصاف در درون حاکم نمرده و حاکم اندکی مداراگر باشد فرد رنج ­دیده می­ تواند؛ فریاد برآورد، انتقاد کند، اعتراض کند، حرف بزند، مقاله و مطلب بنویسد، شکایت به دادگستری ببرد و دادخواهی کند، در این صورت تخلیه شده و رنج و آزردگی کمتر تبدیل به کینه و دشمنی می ­گردد چون فرد رنج دیده و آزرده توانسته خشم خود را ابراز کند این شیوه ­ای است که کشورهای دموکراسی اعمال می­ کنند تا کینه و نفرت و دشمنی و خشونت را در جامعه به حداقل برسانند. ولی اگر حاکم آدمی خودکامه باشد و انسانیت و انصاف در او مرده باشد و او بی ­رحمانه و به راحتی مخالفان خود را می ­کشد اغلب رنج دیدگان ناگزیرند با سکوت، خشم خود را فرو بخورند و این خشم فرو خورده در درون آدم ­ها، آنها را تبدیل به دشمن بالقوه حاکم می ­کند این دشمن بالقوه منتظر فرصت است تا تنفر خود را در قالب عصیان، شورش، همکاری با مخالفان و یا دشمنان حاکم نشان دهد به همین جهت هم هست که به زیر کشیدن قدرتمندان خودکامه و دیکتاتورها در کشور و جامعه و فرهنگ­ های استبدادی در طول تاریخ، اغلب با خون ­ریزی و سنگ دلی در پی انفجار این خشم ­های فرو خورده بوقوع پیوسته است. نمی ­دانم باید گفت خوشبختانه و یا شوربختانه، همه­ ی ما در چند سال گذشته انفجار آن خشم فرو خورده مردم رنجدیده و آزردگان را هنگام به زیر کشیدن چند فرد قدرتمند خودکامه­ و دیکتاتور را شاهد بوده ­ایم.

        پس فاصله­ گیری به منظور ندیدن و نشنیدن و برخورد نداشتن و یا کم دیدن و کم شنیدن و ارتباط کم داشتن از آدم رنج دهنده را از چشم افتادگی می ­گویند، از چشم افتادگی یک حالت روانی پسا آزردگی و پسا رنجیدگی است در واقع دوری می ­گزینیم و رها می ­کنیم تا رها شویم، آزاد شویم تا درگیری ذهنی نداشته باشیم و به آرامش روانی برسیم. همین رها کردن تا رها و آزاد شدن تفاوت حالت از چشم افتادگی با حالت قهر است. چون در حالت قهر بدین جهت فاصله می ­گیریم، با هم سخن نمی ­گوییم، صورت ­مان را از یکدیگر بر می ­گردانیم، سلام نمی­ کنیم، جواب سلام نمی ­دهیم، حاضر نیستیم همدیگر را ببینیم که می­ خواهیم طرف مقابل را اذیت کنیم، ادبش کنیم، تنبیهش کنیم، زیان به او برسانیم، وجهه اجتماعی ­اش را تخریب کنیم، به عنوان آدم بد معرفی ­اش کنیم، به اعتبارش لطمه بزنیم و… تا طرف مقابل پوزش ­خواهی کند و خطایش را بپذیرد. ولی در فاصله گیری از چشم افتادن، برای همیشه فاصله می ­گیریم و به گونه ­ای برنامه ریزی می­ کنیم که مثل اینکه طرف اصلا وجود ندارد، می ­کوشیم از ذهن­ مان حذف و فراموشش کنیم تا مرده و زنده ­اش برای­مان فرقی نداشته باشد. 

        فاصله­ ها در همه افراد و همه ­جا هم یک شکل یکسان و یک اندازه نخواهد بود. مقدار فاصله­ ها بستگی به چند عامل دارد

        یکی شدت و حدت آزردگی؛ هرچه آزردگی شدیدتر فاصله هم بیشتر می ­شود. دیگری درجه سلامتی روانی فرد رنجیده هم تعیین کننده است، هرچه فرد رنجیده از سلامت روانی و دانایی برخوردار باشد و دارای نگرش و جهان ­بینی انسان­گرایانه باشد شدت و حدت خشم و بد آمدن ضعیف ­تر و فاصله نیز کمتر خواهد بود، ضرب ­المثلی مصداق این رابطه خواهد بود؛ تو به خیر و ما هم به سلامت. موقعیت­ و شرایط حاکم بر روابط فرد آزارنده و فرد رنجیده هم در میزان خشم و تنفر و بُعد فاصله گیری مهم است. آزارنده و رنج ­دیده دوتا برادر هستند؟ دو تا همشهری هستند؟ دوتا همکار هستند؟ و…

       در حالت از چشم افتادگی فرد رنجیده به گونه ­ای رفتار و کارش را تنظیم می­ کند که اصلا با  کسی که از چشمش افتاده برخورد، داد و ستد و رفت و آمد نداشته باشد و یا اصلا او را نبیند مثل اینکه اصلا وجود ندارد می­ کوشد حتی تصویرش را و یاد و خاطره ­اش را از توی ذهنش هم پاک و فراموشش کند.

         به نظر می ­رسد این شیوه زیست فاصله­ گیری از فرد آزارنده از عقلانیتی برخوردار باشد چون کمترین زیان و خسارت را دارد، تنش ایجاد نمی ­کند و با ایجاد فاصله، زمینه مقابله آشکار و برخورد فیزیکی را از میان می ­برد و وارد آمدن زیان و خسارت احتمالی را هم کاهش می­ دهد.

                            محمدعلی شاهسون مارکده 25 آبان 99

      طنز

        قصه زیر، قصه ­ای طنزگونه، و هشداری است به جوانان دختر و پسر در آستانه انتخاب همسر و ازدواج، تا به جنبه ­های زیبایی و تناسب اندام نه تنها همسر، بلکه اعضا خانواده و اقوام نزدیک او هم توجه کنند. در کنار توجه به زیبایی و تناسب اندام، به بیماری­ های جسمی و نیز بیماری­ های روانی همسر و اعضا خانواده و اقوام نزدیک او هم توجه نمایند چون به احتمال زیاد ژن نا زیبایی ­ها، بیماری ­های جسمی و نیز بیماری­های روانی به فرزندان انتقال خواهد یافت.

        این قصه طنزگونه را یکی از همشهریان تلفنی برایم تعریف کرد لحظه ­ای خندیدم بهتر دیدم با شما به اشتراک بگذارم به این امید که روی لب ­های شما هم خنده ­ای بنشیند.

        و اما قصه؛ دو مرد جوان مارکده ­ای با هم توسط یک وسیله نقلیه برای انجام کاری مشترک در شهر نجف­ آباد، همسفر می ­شوند. جوانی که پشت فرمان بوده کمی قدش بلندتر و نسبتا خوش ­چهره است که در این قصه از او با نام خوشگل یاد می ­کنم. جوان همراه کمی قدش کوتاه­ تر با چهره ­ای کمی نا زیبا کمی هم سیاه سوخته که از آن در این قصه با نام بدگِل یاد می­ کنم.

         دو جوان خوشگل و بدگل مارکده­ ای به باغ  ملی در مرکز شهر نجف­ آباد می ­رسند جوان خوشگل که پشت فرمان بوده ماشین را در کناری متوقف و به رفیق بدگلش می­ گوید: محل توقف ماشین پارک ممنوع است تو ماشین بشین اگر سر و کله پلیس پیدا شد ماشین را جابجا کن که جریمه نشویم تا من یک کار کوچکی توی بازار دارم انجام بدهم و بیایم تا به دنبال کار مشترکمان برویم.

        جوان خوشگل به دنبال کارش به بازار می ­رود کارش قدری طول می­ کشد وقتی پای ماشین بر می­ گردد و دَرِ ماشین را باز می ­کند و پشت فرمان می ­نشیند متوجه می ­شود رفیق بدگلش به جایی در بیرون خیره شده و اصلا متوجه آمدن او نشد دستش را روی شانه رفیق بدگلش می ­زند و می ­گوید: حواست کجاست؟ به چی خیره شدی؟ رفیق بدگل تازه در این لحظه متوجه آمدن رفیقش می ­شود باز هم سرش را بر نمی ­گرداند و می­ گوید: بگذار نگاه کنم! رفیق خوشگل بازهم تکرار می­ کند چه چیز را نگاه می­ کنی؟ رفیق بدگل بدون اینکه سرش را برگرداند می ­گوید: تو را خدا، این زن را که توی پیاده رو نزدیک آن درخت ایستاده نگاه کن، ببین، خدا تمام زیبایی ­هایی که که یک انسان می ­توانسته داشته باشد یکجا به این زن داده است؛ تناسب اندام، زیبایی چهره، قدی متناسب، سلیقه شیک پوشی و… رفیق خوشگل نگاه می ­کند و سخن رفیق بدگلش را تصدیق می­ کند. رفیق بدگل به رفیق خوشگلش می ­گوید: بدون شک این زن به این زیبایی را زنی زاییده است من را هم زنی زاییده است حالا وقتی خود را با او مقایسه می­ کنم به این نتیجه می ­رسم که ننه­ ی من، به جای زاییدن، من را ر…ده است!

                                 محمدعلی شاهسون مارکده 28 آبان 99