از چشم افتادن
بی گمان همه ی ما جمله از چشم افتادن را شنیده ایم و یا خودمان بکار برده ایم و یا برای خودمان اتفاق افتاده است و یا شاهد این اتفاق برای نزدیکان و آشنایان خود بوده ایم. ممکن است برای تعدادی این پرسش مطرح گردد که این از چشم افتادن چه حالتی از حالات روانی و رفتاری ما را بیان می کند؟
حالت از چشم افتادن، یک حس و احساس بد و منفی و صرفا روانی است که در مغز و ذهن آدمی، نسبت به آدمی دیگر، و اغلب از نزدیکان و یا دور و بری های ما، شکل می گیرد و واکنشی است به رفتاری و یا گفتاری آزارنده و رنجاننده که پیشتر روی داده است.
یعنی آقا و یا خانم الف، با گفتارهای نیشدار، زخم زبان، طعنه و کنایه، نا سزا و بدگویی، سخن چینی، خبرچینی و گزارش نویسی به مقامات، زیر آب زنی، دادن نسبت دروغ و رفتار ناروا، زدن انگ و تهمت و یا اطلاق برچسب های ناشایست، زدن صدمه و یا وارد کردن زیان و خسارت و… موجب رنج و آزردگی آقا و یا خانم ب می شود. آقا یا خانم ب توان و تحملش به سر می رسد و تدبیری می اندیشد که از آقا و یا خانم الف فاصله بگیرد تا در تیررسِ دیدار، گفتار و رفتار آقا و یا خانم الف نباشد. این فاصله گرفتن و دوری گزیدن آقا و یا خانم ب به منظور ندیدن، نشنیدن و برخورد نداشتن با آقا و یا خانم الف را، از چشم افتادن می گویند. یعنی آقا و یا خانم ب نمی خواهد آقا و یا خانم الف را ببیند. چون با دیدنش تمام آن آزارها دوباره در ذهنش تازه می گردد و موجب رنج چند باره اش می شود. استدلال هم این هست؛ فاصله می گیرم تا نبینمش تا خاطره بَدِآزارها هم تازه نشود و رنج دیگر باره هم از او نبینم.
یعنی اول از ادمی از نزدیکان یا اقوام و بستگان می رنجیم این رنجش تداوم پیدا می کند و تنفر بوجود می آید ولی چون بیشتر جاها روابط احساسی و عاطفی نسبت به هم وجود داشته و یا اکنون معذورات اجتماعی و یا خانوادگی داریم و یا تعلقات و یا خاطرات مشترک داریم و یا منافع مشترک داریم به همین جهت مایل نیستیم یا نمی توانیم و یا نمی خواهیم با او بجنگیم و یا مقابله کنیم بنابراین می کوشیم خود را کنترل و درجه مدارای خود را بالا ببریم و رنجش را تبدیل به دشمنی نکنیم تا ناگزیر به جنگیدن شویم از طرفی هم برای مان خوشایند نیست که در کنار و یا نزدیک کسی که ما را رنجانده حضور داشته باشیم بنابراین راه دومی را بر می گزینیم یعنی از او فاصله می گیریم، از او دوری می گزینیم، مناسبات مان را با او قطع می کنیم. دلیلش هم این هست که فرد آزارنده در نزدیک ما هست از نزدیکان ما است اگر دوری نگزینیم ممکن است به خاطر تعلقات مشترک ناگزیر باشیم او را ببینیم و یا با او داد و ستدی و یا گفت وگویی بکنیم و این دیدن و داد و ستد، خاطرات آزار و رنج را دوباره زنده می کند و این خوشایند نیست و نمی خواهیم چنین اتفاقی بیفتد بنابراین دوری گزیدن کم دردسر ترین و کم هزینه ترین و عقلانی ترین راه است که انتخاب می کنیم.
معمول این هست که رنجیدگی و آزردگی منجر به خشم می شود و خشم بد آمدن را موجب می شود و در صورت تداوم و یا شدت و حِدّت رنجیدگی و آزردگی، بد آمدن منجر به تنفر و کینه و دشمنی می گردد. به همین جهت ضرب المثل هایی در طول تاریخ در همین زمینه بوجود آمده است مانند؛ زخم شمشیر جایش خوب می شود ولی زخم زبان نه، یا می گوییم فلانی زبانش خار دارد، یا می گوییم فلانی دافعه اش قوی تر از جاذبه اش است، یا می گوییم سخنانش نیشدار است، یا می گوییم فلانی مانند دیوار شکسته است باید از او دوری گزید، بعضی ها هم ادب را کنار می گذارند و می گویند فلانی مانند سگ هار است هرکه نزدیکش گردد پاچه اش را می گیرد.
این شیوه بد آمدن و فاصله گرفتن به منظور ندیدن، همه جا یک شکل و یکسان نیست. وقتی آزاردهنده از خویشان و بستگان است بیشترجاها واکنش شدید نخواهد بود در روابط خویشاوندی معمولا درجه ی تحمل و مدارای ما بالاتر است بنابراین بیشتر وقت ها واکنش شدید نشان نمی دهیم برای اینکه تعلقات خاطر مشترک داریم در این حالت می کوشیم بدون سر و صدا و بدون اینکه دیگران بفهمند مقداری فاصله بگیریم تا کمتر طرف را ببینیم کمتر با طرف برخورد داشته باشیم. ولی وقتی آزار دهنده از همسایگان و یا از همشهریان باشد فاصله ها بیشتر از فاصله ی بستگان خواهد بود ممکن است با داد و فریاد و سر و صدا هم همراه باشد.
حالا اگر آزار دهنده فردی قدرتمند و کسی که بر سرنوشت ما حاکم است باشد بستگی به درجه انسانیت و انصاف حاکم دارد اگر انسانیت و انصاف در درون حاکم نمرده و حاکم اندکی مداراگر باشد فرد رنج دیده می تواند؛ فریاد برآورد، انتقاد کند، اعتراض کند، حرف بزند، مقاله و مطلب بنویسد، شکایت به دادگستری ببرد و دادخواهی کند، در این صورت تخلیه شده و رنج و آزردگی کمتر تبدیل به کینه و دشمنی می گردد چون فرد رنج دیده و آزرده توانسته خشم خود را ابراز کند این شیوه ای است که کشورهای دموکراسی اعمال می کنند تا کینه و نفرت و دشمنی و خشونت را در جامعه به حداقل برسانند. ولی اگر حاکم آدمی خودکامه باشد و انسانیت و انصاف در او مرده باشد و او بی رحمانه و به راحتی مخالفان خود را می کشد اغلب رنج دیدگان ناگزیرند با سکوت، خشم خود را فرو بخورند و این خشم فرو خورده در درون آدم ها، آنها را تبدیل به دشمن بالقوه حاکم می کند این دشمن بالقوه منتظر فرصت است تا تنفر خود را در قالب عصیان، شورش، همکاری با مخالفان و یا دشمنان حاکم نشان دهد به همین جهت هم هست که به زیر کشیدن قدرتمندان خودکامه و دیکتاتورها در کشور و جامعه و فرهنگ های استبدادی در طول تاریخ، اغلب با خون ریزی و سنگ دلی در پی انفجار این خشم های فرو خورده بوقوع پیوسته است. نمی دانم باید گفت خوشبختانه و یا شوربختانه، همه ی ما در چند سال گذشته انفجار آن خشم فرو خورده مردم رنجدیده و آزردگان را هنگام به زیر کشیدن چند فرد قدرتمند خودکامه و دیکتاتور را شاهد بوده ایم.
پس فاصله گیری به منظور ندیدن و نشنیدن و برخورد نداشتن و یا کم دیدن و کم شنیدن و ارتباط کم داشتن از آدم رنج دهنده را از چشم افتادگی می گویند، از چشم افتادگی یک حالت روانی پسا آزردگی و پسا رنجیدگی است در واقع دوری می گزینیم و رها می کنیم تا رها شویم، آزاد شویم تا درگیری ذهنی نداشته باشیم و به آرامش روانی برسیم. همین رها کردن تا رها و آزاد شدن تفاوت حالت از چشم افتادگی با حالت قهر است. چون در حالت قهر بدین جهت فاصله می گیریم، با هم سخن نمی گوییم، صورت مان را از یکدیگر بر می گردانیم، سلام نمی کنیم، جواب سلام نمی دهیم، حاضر نیستیم همدیگر را ببینیم که می خواهیم طرف مقابل را اذیت کنیم، ادبش کنیم، تنبیهش کنیم، زیان به او برسانیم، وجهه اجتماعی اش را تخریب کنیم، به عنوان آدم بد معرفی اش کنیم، به اعتبارش لطمه بزنیم و… تا طرف مقابل پوزش خواهی کند و خطایش را بپذیرد. ولی در فاصله گیری از چشم افتادن، برای همیشه فاصله می گیریم و به گونه ای برنامه ریزی می کنیم که مثل اینکه طرف اصلا وجود ندارد، می کوشیم از ذهن مان حذف و فراموشش کنیم تا مرده و زنده اش برایمان فرقی نداشته باشد.
فاصله ها در همه افراد و همه جا هم یک شکل یکسان و یک اندازه نخواهد بود. مقدار فاصله ها بستگی به چند عامل دارد
یکی شدت و حدت آزردگی؛ هرچه آزردگی شدیدتر فاصله هم بیشتر می شود. دیگری درجه سلامتی روانی فرد رنجیده هم تعیین کننده است، هرچه فرد رنجیده از سلامت روانی و دانایی برخوردار باشد و دارای نگرش و جهان بینی انسانگرایانه باشد شدت و حدت خشم و بد آمدن ضعیف تر و فاصله نیز کمتر خواهد بود، ضرب المثلی مصداق این رابطه خواهد بود؛ تو به خیر و ما هم به سلامت. موقعیت و شرایط حاکم بر روابط فرد آزارنده و فرد رنجیده هم در میزان خشم و تنفر و بُعد فاصله گیری مهم است. آزارنده و رنج دیده دوتا برادر هستند؟ دو تا همشهری هستند؟ دوتا همکار هستند؟ و…
در حالت از چشم افتادگی فرد رنجیده به گونه ای رفتار و کارش را تنظیم می کند که اصلا با کسی که از چشمش افتاده برخورد، داد و ستد و رفت و آمد نداشته باشد و یا اصلا او را نبیند مثل اینکه اصلا وجود ندارد می کوشد حتی تصویرش را و یاد و خاطره اش را از توی ذهنش هم پاک و فراموشش کند.
به نظر می رسد این شیوه زیست فاصله گیری از فرد آزارنده از عقلانیتی برخوردار باشد چون کمترین زیان و خسارت را دارد، تنش ایجاد نمی کند و با ایجاد فاصله، زمینه مقابله آشکار و برخورد فیزیکی را از میان می برد و وارد آمدن زیان و خسارت احتمالی را هم کاهش می دهد.
محمدعلی شاهسون مارکده 25 آبان 99
طنز
قصه زیر، قصه ای طنزگونه، و هشداری است به جوانان دختر و پسر در آستانه انتخاب همسر و ازدواج، تا به جنبه های زیبایی و تناسب اندام نه تنها همسر، بلکه اعضا خانواده و اقوام نزدیک او هم توجه کنند. در کنار توجه به زیبایی و تناسب اندام، به بیماری های جسمی و نیز بیماری های روانی همسر و اعضا خانواده و اقوام نزدیک او هم توجه نمایند چون به احتمال زیاد ژن نا زیبایی ها، بیماری های جسمی و نیز بیماریهای روانی به فرزندان انتقال خواهد یافت.
این قصه طنزگونه را یکی از همشهریان تلفنی برایم تعریف کرد لحظه ای خندیدم بهتر دیدم با شما به اشتراک بگذارم به این امید که روی لب های شما هم خنده ای بنشیند.
و اما قصه؛ دو مرد جوان مارکده ای با هم توسط یک وسیله نقلیه برای انجام کاری مشترک در شهر نجف آباد، همسفر می شوند. جوانی که پشت فرمان بوده کمی قدش بلندتر و نسبتا خوش چهره است که در این قصه از او با نام خوشگل یاد می کنم. جوان همراه کمی قدش کوتاه تر با چهره ای کمی نا زیبا کمی هم سیاه سوخته که از آن در این قصه با نام بدگِل یاد می کنم.
دو جوان خوشگل و بدگل مارکده ای به باغ ملی در مرکز شهر نجف آباد می رسند جوان خوشگل که پشت فرمان بوده ماشین را در کناری متوقف و به رفیق بدگلش می گوید: محل توقف ماشین پارک ممنوع است تو ماشین بشین اگر سر و کله پلیس پیدا شد ماشین را جابجا کن که جریمه نشویم تا من یک کار کوچکی توی بازار دارم انجام بدهم و بیایم تا به دنبال کار مشترکمان برویم.
جوان خوشگل به دنبال کارش به بازار می رود کارش قدری طول می کشد وقتی پای ماشین بر می گردد و دَرِ ماشین را باز می کند و پشت فرمان می نشیند متوجه می شود رفیق بدگلش به جایی در بیرون خیره شده و اصلا متوجه آمدن او نشد دستش را روی شانه رفیق بدگلش می زند و می گوید: حواست کجاست؟ به چی خیره شدی؟ رفیق بدگل تازه در این لحظه متوجه آمدن رفیقش می شود باز هم سرش را بر نمی گرداند و می گوید: بگذار نگاه کنم! رفیق خوشگل بازهم تکرار می کند چه چیز را نگاه می کنی؟ رفیق بدگل بدون اینکه سرش را برگرداند می گوید: تو را خدا، این زن را که توی پیاده رو نزدیک آن درخت ایستاده نگاه کن، ببین، خدا تمام زیبایی هایی که که یک انسان می توانسته داشته باشد یکجا به این زن داده است؛ تناسب اندام، زیبایی چهره، قدی متناسب، سلیقه شیک پوشی و… رفیق خوشگل نگاه می کند و سخن رفیق بدگلش را تصدیق می کند. رفیق بدگل به رفیق خوشگلش می گوید: بدون شک این زن به این زیبایی را زنی زاییده است من را هم زنی زاییده است حالا وقتی خود را با او مقایسه می کنم به این نتیجه می رسم که ننه ی من، به جای زاییدن، من را ر…ده است!
محمدعلی شاهسون مارکده 28 آبان 99