چرا رنج میبریم؟
دوتا پدیده به ما آسیب می رساند یکی درد است و دیگری رنج. ریشه و محل درد جسم ما است. بافتی، اندامی و یا عضوی از بدن ما، صدمه می بیند، فرسوده می شود و یا دچار کمبود و زیادبود مواد و یا عناصر می شود و… آنگاه زیست طبیعی و سلامتی اش دچار اخلال می شود و ما احساس درد می کنیم.
قانون درد جسمانی در آدمیان جهان شمول است یعنی همه ی آدمیان را در بر می گیرد و هیچ ارتباطی با اینکه دین و ایمانش چیست؟ اصلا دین و ایمان دارد یا خیر؟ مسلمان است یا غیر مسلمان؟ درکجای این کره خاکی زندگی می کند و اینکه سیاه و یا زرد و یا سفید است، ندارد.
ولی قانون رنج ما آدمیان ریشه در نگرش انسان به جهان دارد ریشه در افکار و باورهای ما دارد، بردن و یا نبردن رنج، بستگی به این دارد که ما چه باورهایی داریم؟ این باورها موجب رشد ما، شادی ما و لذت ما می شوند و یا به دست و پای ما می پیچند و ما را زمین گیر و دچار رنج مان می کنند؟ ارزش های ما چیست؟ آیا این ارزش ها با واقعیت ها هم خوانی دارند و یا رسوباتی هستند که ما را از شناخت باز می دارند و رنج ما را سبب می شوند؟ و سرانجام اینکه جهان را چگونه می بینیم؟ جهان را گلستان می بینیم و یا خارستان.
یعنی باید اول برای خودمان روشن گردد که جهان بینی ما چیست؟ و ما چگونه به جهان می نگریم. معتقدیم که جهان گلستانست ولی بعضی از گل هایش خار دارند؟ و یا بر این باوریم که جهان یک سر خارستان است که تک و توکی گل، لابلای این خارها ممکن است پیدا شود؟ هریک از این جهان بینی را که داشته باشیم تاثیر مستقیم روی روان و ذهن و ضمیر ما خواهد داشت و افکار و باورهای ما را شکل خواهد داد و این افکار و باور شکل داده شده، بستگی به این دارد که محتوایش چیست، می تواند به ما آرامش بدهد و یا رنج.
اگر جهان را جایی زیبا و دوست داشتنی ببینیم، بدانیم، و بپذیریم که گهگاهی هم نازیبایی در آن بوقوع می پیوندد، از زیست خود خوشحال خواهیم بود و لذت خواهیم برد، در این حالِ خوش و دریافت لذت، ذهن و ضمیر ما به سمت و سوی مهربانی، راست گویی، نوع دوستی، شادزیستی، وفای به عهد، همکاری، تعامل، مشارکت، با هم بودن و زیست مسالمت آمیز سوق داده خواهد شد در این جهان بینی یا نگرش به جهان، آدمیان با اینکه با هم متفاوت هستند برای یکدیگرخوب و زیبا و دوست داشتنی هم هستند و در اجتماع انسانی هر یک از این آدمیان؛ شهروند و دارای حق حق و حقوق برابر، دارای حرمت و کرامت و احترام اند آدمی با این نگرش، هیچگاه آدم ها را به خوب و بد، بهشتی و جهنمی، مومن و کافر، مسلمان غیر مسلمان و…تقسیم نمی کند.
ولی اگر جهان را نازیبا یا همان خارستان بپنداریم که گهگاهی گلی هم در میان خارها پیدا می شود حالا در این نگرش به جهان، تعدادی اندک از ما مردم، خود را، همان تک و توک گل در میان خارها می پندارند و خر ورشان بر می دارد و خودشیفتگی ها بالا می زند و برای خود رسالتی قائل می شوند تا بقیه را، به راه راست هدایت کنند!! و تصمیم می گیرند با زور شلاق، دیگران را وارد بهشت کنند. هریک از ما سرگذشت؛ امیران، سرداران، خلیفه ها، ظل الله ها، قبله عالم ها، و… را در طول تاریخ خوانده ایم که دست رنج مردم را خورده اند بر گُرده مردم شلاق زده اند و سرهایی که چیزهای دیگری می دانستند را بر دار کشیدند و… وجود، حضور، سخن، رفتار و تصمیم این سرداران و امیران و… یک سر برای مردم رنج بوده است. این سرداران و امیران و… به خطا فکر می کردند با ترس و شلاق و دار، می توانند مردم را به زور به بهشت ببرند. یک نفر از این امیران و سرداران و… در طول تاریخ از خود نپرسید و اکنون هم از خود نمی پرسد؛ بهشت و جهنم رفتن مردم به من چه؟ دلیل بوجود نیامدن این پرسش، همان بیماری خودشیفتگیشان بوده است.
پس رنج ها از نگرش ما به جهان و یا به عبارت دیگر از دیدگاه های ما نشات می گیرند از آنجایی که دیدگاه انسان ها متفاوت است پس موضوع رنج هم برای ادمیان متفاوت است مثلا ممکن است موضوعی و یا پدیده ای برای یک آدمی رنج آور ولی برای آدمی دیگر اینگونه نباشد. برای نمونه عده ای از مردم جهان از نواختن موسیقی، همچنین بیشتر مردم از شنیدن موسیقی لذت می برند و آن را یک نیاز برای آرامش روان می دانند ولی همین عمل هنرمندانه و شاهکار انسانی یعنی نواختن موسیقی و نیز شنیدن صدای دلنشین و آرامش بخش موسیقی، برای قشر آخوند رنج آور است.
نمونه ای دیگر، فرهنگ هایی که آشپزخانه اوپن را طراحی کرده اند وقتی خانمِ خانه آشپزی می کند و مهمان غریبه ای هم در پذیرائی نشسته، از دیدن زن شان توسط مهمان، رنج نمی برند ولی ما با تقلید کورکورانه آشپزخانه اوپن درست می کنیم وقتی مهمان غریبه وارد می شود باید زن مان را قایم کنیم و یا هم خود و هم زن مان رنج ببریم. از این دست موضوع ها زیاد است مانند تعصب به باور خود، وقتی فکر میکنیم باورهای من بهترین هستند و دیگران تماما باطل اند حالا حضور و وجود دیگران با باورهای متفاوت برای من رنج آور است.
نمونه دیگر آرزواندیشی است؛ خوب می دانیم توی این دنیا هیچ آدمی به آرزویش نمی رسد دلیلش این هست که آرزواندیشی مبتنی بر عقل و خرد و واقعیت نیست حالا وقتی به آرزوی مان نمی رسیم فکر می کنیم بدشانس هستیم آنگاه به زمین و زمان بد می گوییم و رنج می بریم. نمونه دیگرداشتن ذهنیت کمال پرستی است آدم کمال پرست در طول عمرش رنج می برد دلیلش این هست که ذهن مضطربی دارد به خاطر اضطرابش همه چیز را به شکل خوب و عالی می خواهد و می دانیم ما به این دنیا به مهمانی نیامده ایم که همه چیز را آماده تحویل مان دهند تاروپود دنیا زحمت و سختی و محدودیت است فقط آدمی که عقل و خرد و هوش خود را بکار بگیرد می تواند این سختی و زحمت و محدودیت ها را کمرنگ و تحمل پذیرکند آنگاه زندگی و دنیا و نیز دیگر انسان ها برای او زیبا و دوست داشتنی خواهد شد و رنج کم تری خواهد برد.
نمونه دیگر آدم حسود است که به داشته ها و بودن های دیگران حسادت می ورزد و می گوید چرا او دارد و من نه، چرا او چنین و چنان است و من نه، این آدم تمام عمرش رنج می برد. نمونه دیگر، خود برتر انگاری یا همان خودشیفتگی بعضی از ما آدمیان است. آدم خود برتر انگار و یا خودشیفته باورهای خود را، عقیده و ایمان خود را، دین و مذهب خود را، مرام و مسلک خود را، سبک زندگی خود را، سرزمین خود را، پوشش خود را، آرایش خود را، خدای خود را، مقدسین خود را، معبد خود را، پدر و مادر و خانواده خود را، روستا، شهر و کشور خود را و فرهنگ و عادات و رسم و رسوم خود را و… تماما خوب و بهترین می داند و خود را به حقیقت دست یافته می پندارد و دیگرانی که مانند او نیستند را احمق، نادان، گمراه، منحرف، بی دین و… می پندارد و دست بکار می شود تا با نصیحت و تذکر و…آنها را به راه راست هدایت کند آدم خودشیفته تفاوت را نمی فهمد به همین جهت زیبایی را که در دل همین تفاوت ها نهفته است را هم نمی فهمد بلکه تفاوت را زشتی و عیب می پندارد و رنج می برد حالا وقتی آدمی متفاوت با خود می بیند نصیحت گری و تذکر دهی اش گل می کند و می خواهد با تذکر و نصیحت همه را همانند خود کند در همین زمینه اتفاق ناخوشایندی توی همین روستای خودمان مارکده افتاد یکی از همشهریان ما که متاسفانه گرفتاری خود برتر انگاری دارد جلو نانوایی اول روستا به یک خانم مسافر که گویا دوتا تار مویش از زیر چارقدش بیرون بوده تذکر می دهد تا به راه راست هدایت کندکه منجر به دعوا و زد و خورد می شود.
خودشیفتگی بیماری فرهنگی ما است و بیشتر ما کم و بیش دچار این بیماری هستیم. یکی از علائم خودشیفتگی، نصیحت گری است وقتی آدمی را می بینیم که رفتار و یا سخن و یا باورش با باور ما همسان نیست نصیحت را آغاز می کنیم. می دانید در ذهن آدم نصیحت کننده چه اتفاق می افتد که او اقدام به نصیحت می کند؟ اولا آدم نصیحت کنند آدمی است خودشیفته یا همان خود برتر انگار، آدم خودشیفته و یا خود برتر انگار، در ذهن، خود را مومن تر، مسلمان تر، داناتر، فهمیده تر و به حقیقت دست یافته می پندارد و طرف مقابل را نادان، گمراه، منحرف می بیند آنگاه وظیفه خود می داند تا با نصیحت و تذکر او را از گمراهی و نادانی و انحراف نجات دهد. همه ی این فرآیند چه خود را دانای کل دانستن و چه دیگری را احمق فرضکردن ضد اخلاق، ضد انسان و ریشه اش بیماری روانی خودشیفتگی اوست. پدیده نصیحت گری در جامعه نشانه فرهنگ استبدادی و نگرش از بالا به پایین به آدمیان است.
پس دردهای جسمانی در تمام جهان و برای همه ی آدم ها یکسان است وقتی قسمتی از بدن آسیب ببیند احساس درد می کنیم به همینجهت علم پزشکی در همه ی جهان یکسان عمل می کند ولی رنج های روانی بشر مستقیم به دیدگاه هایش، باورهایش، نگرشش به جهان، نگرشش به انسان، مقدار واقع بینی اش، داوری اش نسبت به خود به دیگران به موضوع ها به پدیده ها، و نیز سطح انتظاراتش از خود و دیگران بستگی دارد. هرچه جهان را زیبا ببینیم، انسان ها را خوب و دوست داشتنی بدانیم و عقل گرا، خردورز، واقع بین و اخلاق گرا باشیم به سلامت روانی نزدیک تر خواهیم بود و آرامش بیشتری خواهیم داشت و رنج روانی کم تری خواهیم برد.
محمدعلی شاهسون مارکده 12 بهمن 99