گزارش نامه 277 اول مرداد ماه 1402

      فراز و فرود یک زندگی (بخش چهاردهم)

      محمدابراهیم افلاکی بنی، نخست یک مرد عادی و دارای نقص عضو بدنی بود یعنی یکی از پاهایش مشکل داشت و هنگام راه رفتن کمی می ­لنگید. محمدابراهیم افلاکی وارد دستگاه غلامحسین بختیاری، یکی از خان ­های پر قدرت بختیاری که به سردارمحتشم خان بختیاری مشهور بود، شد و اعتماد خان را جلب کرد و مباشر خان در امور املاک او شد با گذشت زمان و با استفاده از قدرت خان توانست مقداری ملک هم در بن و روستاهای منطقه از جمله گرم ­دره، مارکده و یاسوچای بخرد و بعد از افول قدرت، ثروت، شکوه و شوکت خان ­های بختیاری، حالا او خود ارباب شده بود و توی هر دهی که ملک داشت فردی را هم به عنوان نماینده خود بر می­ گزید تا املاک او را سرپرستی و از محصول مراقبت کند و در خرمن محصول را با رعیت تقسیم نماید.

          در توصیف محمدابراهیم افلاکی بنی که حالا به ارباب افلاکی شهره بود گفته می ­شود: مردی دهان هرزه بود و با کوچکترین ناراحتی از فردی، خیلی راحت به او ناسزا از جمله ناسزاهای ناموسی می ­گفت. وقتی به منظور بازدید از املاکش وارد دهی می ­شد ترس به جان مردم می ­افتاد که مبادا در مواجه با او حرفی بزنند و یا رفتاری داشته باشند که ارباب ناراحت گردد و او دهانِ هرزه خود را بگشاید و ناسزاهای ناموسی به آنها بگوید آنگاه آنها در میان بقیه مردم سرشکسته گردند. این بود که مردم می­ کوشیدند به او نزدیک نشوند مگر به ضرورت. 

        حالا در ده یاسوچای آقای ح ­شین نماینده ارباب افلاکی شده بود و این برای او یک افتخار محسوب می ­شد. آقای ح ­ شین از املاک ارباب بازدید و مراقب محصول بود و هنگام خرمن هم محصول را با رعیت تقسیم و سهم ارباب را جمع ­ آوری و انبار می­ نمود. آقای ح ­شین در این ماموریت بر رعیت یاسوچایی خیلی سخت می ­گرفت و دلسوزانه برای ارباب کار می ­کرد. مردم یاسوچای می­ گفتند: آقای ح­ شین کاسه داغ ­تر از آش هست. سخت ­گیری ­های آقای ح ­شین بر رعیت،  موجب بد آمدن و نفرت رعیت ­ها از او شد. مردم نگرش بدبینانه ­ای به آقای ح ­شین داشتند و او را آدمی بی اخلاق می ­پنداشتند. دلیل آن علاوه بر سخت ­گیری بر رعیت، همنشینی او با مشروب خوران بود. آقای ح ­شین با کسانی که در روستا مشروبات الکلی می ­نوشیدند همدست و هم پیاله بود. می­ گفتند: آقای ح ­شین مخصوص با پای پیاده به سامان می ­رود و برای این افراد مشروبات الکلی می ­آورد. داستان بی اخلاقی آقای ح ­شین به همینجا ختم نمی­ شود. مردم درباره ناپاکی چشمان آقای ح ­شین نسبت به زن و دختران مردم هم داستان­ های افسانه ­وش می­ سرودند. یکی از این داستان­ های افسانه ­وش ناموسی او در ارتباط با عروسش بود. آقای ح­ شین دارای چند دختر و یک پسر بود. پسرش را در همین یاسوچای عروسی کرد. بعد از مدتی کوتاه عروس­ خانم از پسر آقای ح ­شین طلاق گرفت. دلیل طلاق هم که سرِ زبان مردم ده افتاد این بود که؛ پدر شوهر یعنی آقای ح ­شین به عروسش نظر داشته است. گفته می ­شد عروس ­خانم این موضوع را به شوهرش اطلاع داده ولی او اقدامی جدی در این خصوص نکرده است. باز گفته ­می ­شد عروس خانم تقاضایش این بوده که شوهرش با پدرش قطع رابطه کند و از ده یاسوچای هم کوچ کنند و درجای دیگری دور از پدر زندگی کنند چون شوهر این درخواست را نپذیرفته عروس خانم هم درخواست طلاق و جدایی کرده است. پسر آقای ح ­شین بعد از این رسوایی و به دنبال آن جدایی و طلاق، نتوانست در ده یاسوچای بماند به روستای بن نقل مکان کرد و بعد از مدتی با یک دختر بنی ازدواج مجدد کرد. مدت کمی بعد از ازدواج خبر آمد که پسر آقای ح ­شین اقدام به خودکُشی از طریق خودسوزی کرده و فوت کرده است. پس از مرگ پسر آقای ح­ شین، شایعه ­ای در همان روستای بن سر زبان ­ها افتاد که به ده یاسوچای هم رسید. شایعه این بود که، آقای ح ­شین با عروسش رابطه ­داشته است و پسر می ­فهمد و از طریق خود سوزی اقدام به خودکشی می­ کند.

         این دو نفر یعنی آقای الف ­قاف و آقای ح ­شین در این وقت یکدیگر را پیدا کرده و با هم دوست صمیمی شده بودند با هم نشست و برخاست و رفت و آمد داشتند و هرچند روز یک بار نزد حج بگدلی می ­آمدند ساعتی با او می­ نشستند لبی به وافور می ­زدند و با هم گپ و گفت ­وگو می ­کردند. یعنی حج بگدلی هم از نظر اقتصادی فرود داشت و هم از نظر اجتماعی چون دیگر بزرگان منطقه نزد او نمی ­آمدند و او را به محافل خود دعوت نمی­ کردند و حج بگدلی به منظور زدودن رنج تنهایی ناگزیر با این تیپ آدم ­ها مانوس شده بود.

           چند ماهی از مرگ شهربانو زن جوان حج بگدلی می­ گذشت آقای الف ­قاف یک زن بیوه بنی را به منظور ازدواج به حج بگدلی پیشنهاد داد و درخواست کرد که او شخصا به بن بیاید و این زن را ببیند. حج بگدلی 70 ساله بلافاصله به بن رفت و زن پیشنهادی را که یک پیر زن بیوه ­ای بود دید و پسندید و برای او لباس و دیگر وسایل لازم خرید و عقد و ازدواج را صورت داد و به یاسوچای برگشت و به پسر خود دستور داد خر را پالان کند و تشکی هم روی پالان خر بیندازد و به اتفاق آقای ح ­شین یاسوچایی به بن بروند و زن عقد کرده او را سوار بر خر نموده به یاسوچای بیاورد.

        پنجمین زن عقد کرده حج بگدلی از بن به یاسوچای آورده شد و مدت 5 ماه با حج بگدلی زندگی کرد حج بگدلی او را مناسب خود ندید و تصمیم گرفت طلاقش را بدهد قدری ملک در محل گِزّه داشت فروخت و طلاق پیرزن بیوه بنی را داد.

         حالا حج بگدلی دوباره بدون زن شده است. پسران او برای جلوگیری از هوس ازدواج مجدد پدر، دوباره نزد او رفتند و گفتند: «بابا شما دیگر پیر مرد شده­ ای و زندگی در تنهایی برایت سخت است برای بیرون رفت از این تنهایی برو اصفهان نزد همان زن اصفهانی ­ات و با او توی شهر زندگی کن و ما دو سه تا پسر خودمان خانه، زندگی و املاک اینجا را اداره خواهیم کرد». حج بگدلی اینبار در مقابل پیشنهاد پسران خود دیگر بر نیاشفت و پیشنهاد آنها را پذیرفت وسایلش را جمع کرد و به اصفهان نقل مکان کرد و در خانه مشترک خود با زنِ اصفهانی­ اش در کنار او به زیست خود ادامه داد.

        زمان زیست حج ­بگدلی در اصفهان در کنار زن اصفهانی­ اش کوتاه بود خیلی زود با او اختلاف پیدا کرد و دوباره به یاسوچای برگشت.

***

            یکی از مردان یاسوچای به نام امامقلی، در جوانی،  با یک دختری از روستای بن ازدواج می ­کند. دخترِ بنی بعد از گذشت سال ­ها دوا و درمان ­های محلی، نازا از آب در می ­آید. امامقلی خواهان داشتن بچه بوده و نمی ­خواسته اجاقش کور بماند، طلاق دختر بنی را می­ دهد. این اتفاق حدود 45 سالگی امامقلی افتاده است. بعد امامقلی با یک دختر نجف ­آبادی به نام خدیجه ازدواج می ­کند و او را به یاسوچای می ­آورد و زندگی مشترک را آغاز می ­کند. خدیجه در جامعه­ ی روستایی یاسوچای به خَجّه­ امام (خَجّه، مخفف و ترکی شده ­ی خدیجه است) معروف می ­شود. حاصل ازدواج امامقلی با خدیجه دختر نجف­ آبادی سه تا دختر و یک پسر بوده است نام پسر او خدارحم بوده است.

         امامقلی فوت می­ کند و خدیجه با چند بچه می ­ماند. خدیجه برای کمک هزینه زندگی به خانه حج بگدلی می ­آمده و به همسر او کمک می ­کرده است.  

         حج ­بگدلی وقتی در اصفهان نتوانست در کنار زن اصفهانی ­اش زندگی کند و به یاسوچای برگشت حالا تنهایی او را رنج می ­دهد به فکر افتاد که زنی بیابد و عقد کند تا مونس و همدمی در کنارش باشد.

          حج­ بگدلی خانم خدیجه بیوه امامقلی را در نظر گرفت و شخصا از او خواستگاری کرد. خدیجه موافق بود. حج بگدلی پیام داد پسر بزرگش فتح ­الله که در قوچان ساکن بود آمد. سلیمان کدخدای وقت ده را هم به خانه ­اش دعوت کرد موضوع را با این دو نفر در میان نهاد، مخالفتی نشنید. یک نفر را دنبال خانم خدیجه فرستاد او هم در جلسه حضور یافت. حج ­بگدلی موضوع ازدواجش با خدیجه را در جمع بازگو کرد. خدیجه رضایت خود را اعلام کرد. صورت قباله توسط سلیمان کدخدای ده نوشته و خوانده شد. خانم خدیجه بله را گفت. سلیمان انگشت او را به جوهر دوات آغشته کرد و زیر صورت قباله زد. حج­ بگدلی هم زیر صورت قباله را امضا کرد. سلیمان و فتح ­الله هم به عنوان گواه امضا کردند. حج ­بگدلی یک نفر را مامور کرد که صورت قباله را به هوره ببرد تا هم صیغه عقد خوانده شود و هم در دفتر ازدواج ثبت گردد. خدیجه مشهور به خجه­ امام به عنوان ششمین زن حج بگدلی، وارد خانه او شد.

       سلیمان یکی از بزرگ مردان یاسوچای و پسر همان کل­ خداوردی کدخدای مقتدر و مشهور است. وصف جشن عروسی سلیمان در همین نوشته آمده است.  سلیمان پس از کدخدایی حج­ بگدلی، سالها کدخدای یاسوچای بود. سلیمان مردی بزرگ­ منش، خوش­ سخن و زبان ­آوری بود.   

      حج­ بگدلی با خدیجه چندین سال در کنار هم زیستند. در این وقت حج ­بگدلی تقریبا تمام ثروت و دارایی­ اش را از دست داده بود و به سختی روزگار می­ گذراند و ناگزیر برای تامین نیازهایش گاهی از دکان ­دار محلی خرید نسیه می ­کرد. خریدهای نسیه او منجر به مبلغی بدهی به دکان ده گردید. دکان­ دار ده کی ­بود؟

          همان ابراهیم، پسر همان غلامعلی که با اصابت کارد قصابی غلامرضا به شاهرگ گردنش کشته شد و در جلسه صلح و سازش قرار شد دختر غلامرضا به نام شهربانو را به ابراهیم بدهند ولی حج ­بگدلی نامزد او را از چنگش بدر آورد. ابراهیم هم که جوانگی شده بود خود را یارای مقابله حج ­بگدلی که آن روز ارباب بگدلی نامیده می ­شد و قدرتی و شوکتی داشت، ندید و ناگزیر از نامزدش چشم پوشید. ابراهیم بزرگ شد با یک دختر دیگری ازدواج کرد ابراهیم علاوه بر کار کشاورزی کار دکان داری را هم به عنوان شغل دوم خود بر گزید و رشد کرد و حالا یکی از مردان ثروتمند روستای یاسوچای محسوب می ­گردد و به ابرام شیخ معروف و مشهور است و حج­ بگدلی هم مبلغی بابت اجناس نسیه­ ای به او بدهکار است.

ادامه دارد

محمدعلی شاهسون مارکده

همراه 09132855112