گزارش نامه 279 اول آبان ماه 1402

      قصه ­ی مرادعلی (بخش اول)

     هنوز متولد نشده ­ایم که نامی برای ما انتخاب کرده­ اند. نکته­ ی قابل تامل این هست که طبیعت به هیچ­ یک از موجودات؛ از جمله به ما انسان ­ها، اختیاری در بوجود آمدن خودمان هم نداده است. نام­ خانوادگی،‌ ملیت، دین و مذهب ما هم قبل از تولد مشخص شده است. حالا اگر دقت کرده باشید هریک از ما، تمام عمر خود را صرف دفاع از چیزهایی می ‌کنیم که خودمان نقشی در انتخاب ­شان نداشته ­ایم. بعضی جاها این دفاع­ ها هم چندان با عقل و خرد همخوانی ندارد یعنی اگر نیک بنگریم، بی­ معنی است و اگر درباره­ اش قدری تامل کنیم بسیاری از این دفاع ­ها مضحک هم هست. تعدادی از ما برای دفاع از این موضوع­ هایی که برایمان انتخاب کرده ­اند، مثل؛ دین و مذهب، خیلی راحت و با حالت حق­ به­ جانب حاضریم دیگر و یا دیگران را بکُشیم و اموالشان را تصاحب کنیم و یا جان خودمان را هم فدای آن کنیم. به باور من؛ داشتن اجبار و سر سپردگی عمل به تصمیم­ های گذشتگان،  بدون بازنگری و اندیشیدن درباره آنها، دور از عقل و خرد است. هر یک از ما وقتی خواستیم بر اساس تصمیم گذشتگان­ مان زیست کنیم حداقل باید این پرسش را از خود بکنیم که آیا این تصمیم وانتخاب که برای من شده­ از عقلانیتی برخوردار است؟ بهره و بویی از خرد دارد؟ با اصول اخلاقی همخوانی دارد؟ انصافمند است؟ حق انسانی و کرامت انسانی در آن لحاظ شده است؟ ما را به سمت و سوی حقیقت می ­برد؟ اگر نیک بنگریم بسیاری از تصمیم و انتخاب­ گذشتگان برای نسل بعد، موجب رنج، بازدارندگی از پیشرفت و عقب ماندگی می ­گردد.

       این پاراگراف تقریبا سر نوشت همه ­ی انسان­ها است. با این وجود، این همه قضایا نیست. هستند پدر و مادرانی که در روزهای پایانی عمر خود، کار و یا کارهایی را بنیاد می­ گذارند و یا تصمیم ­هایی مبتنی بر احساس و دور از خرد می­ گیرند و بازماندگان را در یک کار انجام شده قرار می ­دهند که برای بازمانده چاره­ ای جز انجام آن تصمیم نیست پاره ­ای از این کارهای بجا مانده و یا تصمیم ­های گرفته شده پدران و یا مادران برای فرزندان، رنج و درد آن بیشتر از فایده و لذت آن است.

     این مقدمه ­ای که آوردم اندک ارتباطی با زیست آقای مرادعلی ایزدی صادق آبادی دارد که در این نوشته قصد دارم قسمتی از رنج ­های زیست او را بنگارم. مرادعلی، (مرادعلی دوم) در سال 1330 شمسی در یک خانواده عرب­ تبارِ ترک زبان، از پدری به نام حسن و مادری به نام زلیخا در روستای صادق ­آباد چهارمحال واقع در کنار رودخانه زاینده رود، پا به عرصه وجود گذاشت و در این روستا هم زیسته و هنوز هم می ­زید. مرادعلی حدود 10ساله بود که مادر بزرگ مادری و پدر بزرگ پدری تصمیمی برای آینده او گرفتند و مرادعلی ناگزیر عمر خود را برای محافظت و اجرا و تحقق این تصمیم و انتخاب،­ صرف کرد. از آنجایی که این تصمیم و انتخاب عقلانی نبود دور از انصاف و با عرف و اخلاق هم همخوانی نداشت، پی ­آمدهای ناگواری در قالب دعوا، شکایت، کشمکش، دادگاه، زندان و پاسگاه ببار آورد و مرادعلی ناگزیر درگیر این پی­آمدهای پی­ در پی ناگوار گردید. مرادعلی غرق در این درگیری­ ها، آرامش خود را از دست داد و لحظه ­ای از زیست خود لذت نبرد. او در طول زیست خود اصلا شاد نبود، اصلا خوش نبود، اصلا آرامش نداشت، همیشه مضطرب بود به همین جهت نتوانست رشد کند و به شکوفایی دست یابد چون همیشه نگران این بود که سرانجام این دعوا چه خواهد شد؟ سرانجام رای این دادگاه چه خواهد بود؟ اضطراب و نگرانی تمام ذهن او را فرا گرفته بود و شدید رنج می ­برد و ناگزیر به زن و بچه ­اش هم رنج و سختی فراوان ­داد.

      انتخاب غیر عقلانی و دور از انصاف مادر بزرگ و پدر بزرگ برای مرادعلی چی بود؟ پدر بزرگ پدری، فرزندان خود را که وارثان حقیقی او بودند، از ارث خود محروم کرد و اموال و اندوخته­ ی خود را به نوادگان یعنی مرادعلی و خواهر و برادرانش انتقال داد این انتقال در سال ­های پایانی عمر پدر بزرگ اتفاق افتاد. مرگ پدر بزرگ اندکی بعد از این انتقال اموال صورت گرفت با مرگ پدر بزرگ چندین نفر مدعی خودی و غیر خودی و از دور و نزدیک با طمع دست یابی به این اموال باد آورده، رو در روی مرادعلی ایستادند. چرا رو در روی مرادعلی؟ چون پدر مرادعلی فوت کرده بود و مرادعلی پسر بزرگ خانواده بود و به ناگزیر مسئولیت مرد خانواده بر دوش او نهاده شده بود و مرادعلی تمام عمر خود را صرف جنگیدن با مدعیان کرد تا بتواند از میراث پدر بزرگش که حالا در تصرف و مالکیت او بود، نگهداری کند.

        اندوخته­ ی پدر بزرگ چی ­ها بوده؟ دارایی یک فرد روستایی 70 سال قبل مثل خانه و وسایل خانه، وسایل کار در زمین کشاورزی، گاو، گوسفند و حیوان بارکش، به علاوه زمین زراعی. انتقال اموال و اندوخته­ ی پدر بزرگ بر خلاف عرف، اخلاق و هنجار اجتماعی با ساز و کار فشار مادر بزرگ مادری، بر پدر بزرگ پدری مرادعلی و با زیر پا گذاشتن حقوق طبیعی و اجتماعی فرزندان پدر بزرگ، صورت داده شد.

       سازوکارِ فشار مادر بزرگ مادری مرادعلی بر پدر بزرگ پدری او که حالا پیرمردی بود و سال و ماه­ های آخر عمر خود را می ­گذراند، به دنبال برنامه­ ریزی آرمان گرایانه ­ای بود که توسط مادر بزرگ مادری مرادعلی پیش ­بینی و برنامه ­ریزی گردیده بود و پیش ­برده می­ شد و برای عملی شدن این برنامه، پدر بزرگ زیر فشار قرار داده شد. هدف از این برنامه­ ریزی آرمان گرایانه مادر بزرگ، این بود که با انتقال اندوخته­ ها­ی پدر بزرگ به مرادعلی و برادر و خواهرانش، این نوه­ها به همراه مادرشان، یعنی دختر مادر بزرگ، بتوانند یک زندگی آماده و مرفه و بدون دغدغه داشته باشند و یک و سروگردن از مردم روستا بالاتر و زندگی سر فرازانه داشته باشند. ولی به مصداق سخن مولوی؛ «از قضا سرکنگبین صفرا فزود.» همین اندوخته ­های پدر بزرگ موجبات رنج و عذاب آنها گردید و نه تنها نتوانستند زندگی مرفه و سر فرازانه داشته باشند و یک سر و گردن از مردم بالاتر باشند بلکه موجب عقب ماندگی و برای مدتی فقر و رنج آنها گردید و نیز موجبات تفرقه، کینه، نفرت، شکایت­ و رو در رو ایستادن­ بین عمو و عمه­ ها همچنین بین عمو زاده­ ها و بین خواهر و برادران را هم بوجود آورد بطوریکه عمه و عمو و عمو زادگان و نیز برادران و خوهران یکدیگر را به دادگاه کشاندند، به یکدیگر اتهام زدند، زندانی کردند و بعد از گذشت 60 سال از آن واقعه، هنوز مرادعلی ناگزیر است با خواهر و فرزندان خواهر خود توی دادگاه رو در روی هم بایستد، همدیگر را محکوم کنند و به زندان بیندازند و به یکدیگر چنگ و دندان نشان دهند و به جنگِ هم بروند و توی خیابان که یکدیگر را می ­بینند رو بر بتابانند تا تنفر خود را ابراز کرده باشند و در پشتِ سر نسبت به هم بد بگویند، و در دسته ­بندی­ های اجتماعی روستا مقابل یکدیگر بایستند.

    می ­رسیم به این پرسش که چرا پدر بزرگ چنین تصمیم دور از عقل ­و خرد و دور از انصاف را گرفت و فرزندان خود را از ارث خود محروم کرد و اندوخته ­ی خود را به نوادگان خود واگزار کرد؟

در یک کلام باید گفت: با خواست و فشار مادر بزرگ مادری مرادعلی این تصمیم گرفته شده است. مادر بزرگ مادری مرادعلی، ششمین و آخرین همسر پدر بزرگ پدری مرادعلی یعنی صفرعلی، مشهور به صفرمراد (صفرعلی پسر مرادعلی) بود، و صفرعلی ­ی پدر بزرگ هم پنجمین و به روایتی ششمین و آخرین شوهر مادر بزرگ بود. این مادر بزرگ از شوهر قبلی خود دختری با خود به خانه صفرعلی آورد. مادر بزرگ زنی چابک، با هوش، کاردان، برنامه ­ریز و با تدبیر بود و در کنار داشتن این ویژگی ­های مثبت، ویژگی­ های منفی هم داشت که در وجود او نهفته و شخصیت او را شکل می ­داد مثل خودخواهی و بدبینی شدید به قضایا و امور و بدخواه شدید فرزندان صفرعلی شوهر خود که از زنان قبلی ­اش بود.

      مادر بزرگ وقتی پای در خانه آخرین شوهر خود یعنی صفرعلی گذاشت، صفرعلی را مردی ضعیف ­الاراده و بدون عواطف پدری نسبت به فرزندانش یافت. مادر بزرگ خانواده صفر را خانواده ­ای فرسوده و کلنگی ارزیابی کرد که محبت و عواطف در آن بین پدر و فرزندان نیست به همین جهت می­توان به راحتی خرابش کرد و روی خرابه­ های آن، خانه آرمانی ساخت. مادر بزرگ دریافت که می­ تواند خانه و امورات زندگی صفرعلی و نیز خودِ صفرعلی را آنگونه که خود می ­خواهد مدیریت کند و روی خانه کلنگی صفرعلی کاخی رویایی و آرمانی برای دختر خود که همراه آورده بود بسازد. مادر بزرگ هدف ­های بلند مدتی برای خود و دختر همراهش در خانه صفرعلی در نظر گرفت و برای تحقق این هدف ­ها برنامه ریزی­کرد و توانست هدفش را به خوبی هم پیش برد.

       مادر بزرگ با تدبیر توانست دختر همراه خود را، به پسر کوچک پدر بزرگ که از زن قبلی او بود، علارغم بی ­میلی و بی­ علاقگی پسر و دو سه بار به قهر رفتن او، شوهر دهد. مادر بزرگ در این مرحله هدف خود را با بکارگیری تمهیدهای زنانه به خوبی پیش برد. مادر بزرگ با سازوکار فشار بر پدر بزرگ، او را واداشت که بقیه فرزندان خود را از ارث محروم کند و اموال و اندوخته ­ی خود را بعد از مرگ خود فقط به پسر کوچکش که؛ حالا داماد مادر بزرگ است، انتقال دهد. هدف مادر بزرگ این بود که رفاه آینده دخترش را تامین کند. مادر بزرگ این برنامه­ ی خود را هم توانست پیش ببرد و پدر بزرگ اندوخته­ ی خود را بعد از مرگ به پسر کوچک خود که داماد مادر بزرگ بود انتقال داد و بقیه فرزندانش را از ارث محروم کرد. از قضا پسر کوچک خانواده، یا همان داماد مادر بزرگ زودتر از پدر پیرِ خود فوت کرد و کاخ آرمانی و رویایی مادر بزرگ به نا گهان فرو ریخت.

      ماشین سازوکار فشار مادر بزرگ باز بکار افتاد تا پدر بزرگ اندوخته ی خود را به فرزندان پسر فوت شده یعنی نوادگانش انتقال دهد این انتقال انجام شد و مادر بزرگ یکبار دیگر موفق به تحمیل نظر خود بر پدر بزرگ گردید. مادر بزرگ به مصداق ضرب­ المثل؛ «برای یک دستمال قیصریه را به آتش می­کشند!» در واقع اخلاق و عرف را و حق چند بچه­ ی پدر بزرگ را عامدانه و آگاهانه زیر پا گذاشت تا کاخ رویایی برای دختر خود بر پای دارد. مادر بزرگ با بکارگیری هوش خود و با تدبیر، از اراده ضعیف و ضعف عواطف پدری پدر بزرگ سوء استفاده کرد و توانست به اهداف خود برسد. صفرعلی پیر مرد، پدر خانواده، اندکی بعد از انتقال اموال خود به نوادگانش یعنی سال 1341 هم فوت کرد پدر بزرگ اموال و اندوخته ­ی خود را برای نوادگانش بجای گذاشت و بذر کینه و نفرت را هم درخانواده خود کاشت و رفت.                         ادامه دارد

محمدعلی شاهسون مارکده

09132855112