گزارش نامه 282 نیمه آذر ماه 1402

     قصه مرادعلی (بخش چهارم)

      اینها بینش کدخدا بود، باورهای کدخدا بود و بدان هم عمل می­ کرد. مثلا خودش چندین سال برای ارباب بمانیان (میرزا ابراهیم بمانیان اصفهانی مالک قسمتی از املاک روستای مارکده) ضابط بود یعنی املاکش را سرپرستی می­ کرد بدون اینکه یک ریال طلب مزد بکند، افتخار هم می­ کرد که؛ نماینده ارباب هست، رایگان و افتخاری املاک و محصول ارباب را سرپرستی می ­کند. تعجب نکنید این کلمه ­ی افتخار را خودش با زبان خودش به شخصِ منِ نگارنده گفت. به همین سیاق از پایین دستی ­ها انتظار داشت برایش کار کنند، دستورش را اجرا کنند و خود هم افتخاری در خدمت بالا دستی ­ها بود. کدخدا تنبیه بدنی زیر دست را حق یک ارباب و خان و کدخدا می ­ دانست به همین جهت به خود این حق را می ­داد که رعیت و یا نوکر و چوپان خطاکار را کتک بزند و می ­زد.  کدخدا کرمی هیچ دوست نداشت از رعیت و نوکر و چوپان جماعت در برابر دستوری که می­ دهد پاسخ نه بشنود.

    در داوری ­مان باید این را لحاظ کنیم که اغلبِ مردم، در هر زمان، فرزند زمان خودشان هستند، فرهنگ عرفی، روابط اجتماعی، مبتنی بر نیازهای آدمیان و باورهای رایج مردم، شخصیت هر آدمی را می ­سازد. کدخدا کرمی هم محصول ناب زمان خودش بود.

    صادق ­آباد و روستاهای اطراف، خان نداشتند. اینجا قلمرو تاخت و تاز خان ­های منطقه بود که بعد از انقلاب مشروطه به قدرت دست یافته و با تصاحب املاک مردم ارباب هم شده بودند. این زمان مصادف با کودکی و نوجوانی کدخدا کرمی بود کدخدا هنگام کودکی آمدن خان­ های منطقه را به محل دیده. به زور املاک را از مردم گرفتند را هم دیده، سوار بر اسب به ده آمدن ­شان را هم مشاهده کرده، رعیت را که کتک می ­زدند، شلاق می ­زدند را هم دیده، رعیت را به زور برای ساخت قلعه و کاخ به بیگاری می­ بردند را دیده، رعیت را مجبور می­ کردند تیر کبوده را از کنار رودخانه با دوش خود به روستای بن ببرند تا آنجا برای خان کاخ ساخته شود را هم دیده ، دولا و راست شدن و تعظیم و احترام مردم به خان­ ها را هم دیده بود. تمام اینها و رفتارهایی که ابهت و شکوه و شوکت خان را نشان می ­داد برای یک کودک و سپس نوجوان شیفته­ ی قدرت، مثل عباس کرمی، ارزش محسوب و در ذهن او نهادینه می ­شد حالا در بزرگ ­سالی و دست یازیدن به قدرت کدخدایی، دوست داشت به همان سبک و سیاق خا ن­ ها، در جامعه ظاهر شود.

     کدخدا کرمی شدید غرق در ارزش ­های گذشته بود و تحولاتی که در نیمه ­های پادشاهی محمدرضا شاه پهلوی با نام انقلاب شاه و مردم بویژه اصل اصلاحات ارضی و نیز سپاهی دانش تبلیغ می ­شد و منجر به رشد نسلی با ارزش­ های متفاوت گردید را نمی­ دید و برایش قابل فهم نبود.

       در روستای صادق ­آباد، کدخدا کرمی نسل گذشته­ ی رو به انقراض با ارزش ­هایش را نمایندگی می ­کرد مثل: محترم بودن ارباب، خان و کدخدا و کم ارزش بودن صنف کشاورز که آن روز رعیت نامیده می ­شد. کدخدا کرمی بر این باور بود که ارباب مالک زمین است و رعیت فقط با اجازه ارباب حق دارد روی زمین کار کند و حقی و سهمی از زمین ندارد بلکه فقط به محصول شریک است و هرگاه هم که ارباب او را نخواست، زمین از رعیت گرفته خواهد شد. در مقابلِ کدخدا عباس کرمی، آقای مرادعلی، قهرمان این نوشتار، جزء نسل جدید بود که تحت تاثیر تبلیغات حاکمیت وقت، سخت باورداشت، رعیت برابر قانون اصلاحات ارضی، بابت زحماتی که روی زمین زراعی ارباب کشیده، شریک زمین ارباب است، از زمین ارباب حق و سهم دارد. این باور مرادعلی از نگرش روشنفکرانه­ ی او ناشی نمی­ شد، و یا از جهان­ بینی عدالت­ ورزی او نشات نمی­ گرفت، بلکه نیاز او، و منافع او، او را به این ایده که حالا قانون هم شده و پشتوانه دولتی هم داشت سخت باورمند کرده بود و در جهت تحقق این ایده، یعنی دستیابی رعیت به زمین ارباب هم عمری سخت جنگید. این دو نفر یعنی مرادعلی و کدخدا کرمی، با تفاوت سنی نزدیک به چهل سال، چندین سال در دادگاه و پاسگاه رو در روی هم ایستادند.کدخدا کرمی به عنوان نماینده ارباب مزرعه­ ی قارا آغاج، از حق مالکیت ارباب بر زمین دفاع می ­کرد و مرادعلی جهت گرفتن حق نسق زراعی خود که قانون اصلاحات ارضی برایش قائل شده بود در دادگاه و پاسگاه سخت می­ جنگید. کدخدا کرمی خود هیچگاه روی زمین مزرعه ­ی قارا آغاج نمی ­رفت و هیچگاه روی زمین با مرادعلی رو در رو نمی­ شد بلکه کارگرانی را مامور می­ کرد تا با دستور او به مزرعه­ ی قارا آغاج بروند و روی زمین به عنوان کارگر ارباب کار کنند و مرادعلی می ­کوشید کارگران ارباب را به مزرعه قارا آغاج راه ندهد آنگاه کدخدا شکایت بر علیه مرادعلی به دادگاه و پاسگاه می ­برد.

     کدخدا کرمی مرادعلی را به چند دلیل همتا و همآورد خود نمی ­دید و به او هم با تحقیر می­ نگریست. یکی اینکه او کدخدا و مرادعلی رعیت بود دیگر اینکه او علاوه بر کدخدا، خود را مردی بزرگسال، بزرگ منش، قابل احترم که سالیان دراز با بزرگان منطقه نشست و برخاست داشته و خود را یکی از بزرگ مردان منطقه می ­دانست به علاوه چند دهه تجربه مدیریت روستا را داشته، می ­پنداشت. این در حالی بود مرادعلی در سن نوجوانی و جوانی بود که از دید کدخدا جغله پسری بیش به حساب نمی ­آمد. نکته ­ای که موجب بد آمدن بیشتر کدخدا کرمی از مرادعلی می ­شد؛ تحقیر و مسخره شدن کدخدا کرمی توسط مرادعلی بود مرادعلی هنگام رو در رویی با کدخدا هیچ احترامی برای او قائل نمی ­شد بلکه گاهی با کلمات سخیف کدخدا را در جمع هم تحقیر می ­کرد برای نمونه: روزی در میان جمعی با حضور رئیس دادگاه بخش شهرکرد به او گفته بود: «تو هیچی حالیت نیست.» به همین جهت کدخدا از مرادعلی با عنوان جغله مرادعلی (یعنی کوچک و حقیر) نام می ­برد.

     انتظار می­ رفت که خانم شاه ­صنم، همسر کدخدا کرمی و عمه­ ی مرادعلی، قهرمان این توشته، در برابر مزاحمت ­های شوهرش نسبت به پسر برادرش واکنشی نشان دهد و از شوهرش بخواهد که مزاحم کار و پیشرفت پسر برادرش نگردد ولی شاه ­صنم هیچ حرفی به شوهرش نمی ­زد خنثای خنثا بود چون مادر بزرگ مادری مرادعلی، عمه­ ها و عموی مرادعلی یعنی فرزندان پدر بزرگ پدری را، که از زنان قبلی­ اش بودند، از قبل رنجانده، رمانده و تارانده بود. شاه ­صنم هم در حالت قهر چشمان خود را نسبت به مزاحمت­ های شوهرش بسته بود و سخت مشغول کار و زندگی و بزرگ کردن فرزندان خود بود. 

     از توضیحات منِ نگارنده ممکن است اینگونه برداشت گردد که کدخداعباس کرمی آدمی سادیستیک (دگر آزار) بوده که برای  مرادعلی ایجاد مزاحمت می­ کرده است. به نظر من کدخدا سادیستیک نبود ولی چون ارباب را صاحب حقیقی املاک می­ پنداشت و از طرفی خود را نماینده ارباب به حساب می ­آورد بنابراین وظیفه­ ی خود می­ دانست که از منافع ارباب دفاع کند. موقعیتی که در مزرعه­ ی قارا آغاج بوجود آمده بود کدخدا را به عنوان نماینده مالک وامی ­داشت که به منظور دفاع از حق و حقوق ارباب در مقابل مرادعلی بایستد. موقعیت بوجود آمده در مزرعه­ ی قاراآغاج چی بود؟

     ببینید قسمتی از زمین­ های مزرعه ­ی قارا آغاج توسط صفرعلی و یا همان صفرمراد، پدر بزرگ مرادعلی آباد شده بود که حالا در اختیار مرادعلی بود و قسمتی دیگر پایین دست همین زمین­ها، در کنار رودخانه، توسط کارگران پیمانی ارباب علی بغدادی آباد شده بود بنابراین صفرمراد روی این زمین ­ها که کارگران پیمانی ارباب بغدادی آباد کرده بودند، زحمتی نکشیده بود برابر عرف آن روز و نیز قانون، چون این قسمت پایین را کارگران پیمانی ارباب بغدادی آباد کرده بود پس متعلق به خود ارباب می ­شد و کدخدا کرمی به عنوان نماینده ارباب برای این قسمت از زمین کارگر انتخاب و روانه می­ کرد تا برای ارباب زراعت کنند. کدخدا کرمی این تصمیم خود را مبنی بر دفاع از حق ارباب عین عدالت و انصاف می ­دانست ولی مرادعلی می­ خواست مزرعه یکدست متعلق به او باشد به همین جهت کارگران اعزامی کدخدا کرمی را به مزرعه راه نمی ­داد. 

      فرد دیگری که چندین سال برای بدست آوردن زمین مزرعه ­ی قارا آغاج با مرادعلی جنگید آقای عزیزالله بهارلو بود. عزیزالله بهارلو یکی از مردان روستای آن روز و شهر امروز هوره بود. مرادعلی برای دریافت کمک به منظور محکوم کردن کدخدا عباس کرمی و به دست آوردن پیروزی، به آقای عزیزالله بهارلو پناه ­برد و از او درخواست کمک و یاری کرد. در این وقت سن عزیزالله از نیمه گذر کرده و به سوی پیری می­رفت و به ظاهر مرد با تجربه و خیرخواهی می ­آمد. یکی از عللی که مرادعلی به ایشان پناه برد و از او طلب یاری کرد که او یکی از بستگان مادری ­اش بود یعنی عزیزالله بهارلو هوره­ ای با مادر مرادعلی عمو زاده می ­شدند. قوم و خویشی و به ظاهر خیرخواهی و با تجربه بودن آقای عزیزالله بهارلو موجب اعتماد واطمینان مرادعلی و خانواده او به عزیزالله بهارلو شده بود.

     خانواده مرادعلی بویژه مادر و مادر بزرگش، نسبت به فرزندان صفر، یعنی عمو و عمه ­های مرادعلی، نفرت عجیبی داشتند و سخت از آنها بدشان می ­آمد. خانواده و بویژه مادر و مادر بزرگ مادری مرادعلی اقوام پدری مرادعلی را رنجانده، رمانده و از خود رانده بودند و از آنها دوری می ­گزیدند در چنین فضایی، احساس تنهایی، بی­ کسی، بی­ پناهی و درماندگی می­ کردند ناگزیر به هر آدمی که فکر می­ کردند می ­تواند تکیه­ گاهی برای آنها باشد و به آنها در بی پناهی و درماندگی کمک کند و در تنگناها یار و یاور آنها باشد، شدید نزدیک می ­شدند، با او صمیمی می ­شدند، او را به زندگی خود وارد می­ کردند و به او امید می ­بستند از جمله به آقای علی بغدادی پناه بردند و فکر می­ کردند در کنار خود داشتن علی بغدادی، قدرتمند هستند. علی بغدادی اولین کسی بود که با آوردن کارگر آبپونه­ ای روی قسمتی از زمین مزرعه، برای مرادعلی رقیب تراشید و به او ضربه زد. بعد به آقای عزیزالله بهارلو هوره ­ای با عنوان پسر عمو (عزیز عمی. عمی، ترکی شده ­ی عموی فارسی است) و اقوام خودشان پناه بردند و او را وارد زندگی­شان کردند، او هم ضربه­های هولناکی به مرادعلی زد.

ادامه دارد

محمدعلی شاهسون مارکده. همراه 09132855112