گزارش نامه 306 نیمه آذرماه 1403

     الیاس  (بخش اول)

      به احتمال زیاد سال­ 1348 بود، در شب عاشورا، همه­ ی مردمِ روستای مارکده، زن و مرد، کوچک و بزرگ، به منظور شرکت در مراسم عزاداری امام حسین، در شبستان طبقه دوم مسجد روستا، جمع شده بودند. آخوند، سید ممرضا (گویش محلی از محمدرضا) روضه­ ی­ شهید شدن امام حسین را خواند، سپس دعای مرسوم؛ خدایا به این شب عزیز مسلمانان را پیروز و دشمنان مسلمانان را خوار و ذلیل بگردان و… خواند و مردم هم از صمیم قلب الهی آمین گفتند و همراه با صلواتِ حاضران، از منبر پایین آمد. مردانی که اطراف منبر و نیز سَرِ راهِ خروج او از مسجد، نشسته بودند، جِلُوِ پای او، از جای خود برخاستند و یک یک، با دو دست خود با آخوند سیدممرضا دست دادند، قبول باشد، گفتند و قبول حق باشد، شنیدند. بیشتر مردان همچنان که دست نرم و سفید آخوند سیدممرضا را توی دستان پینه بسته، زبر و آفتاب سوخته ­ی خود داشتند، سر خم کردند و روی دست آخوند، بوسه زدند. آخوند سیدممرضا از مسجد خارج شد و توی خیابان جِلُوِ دَرِ ورودی مسجد، پای بر سکو نهاد و سوار بر قاطرِ از قبل آماده، شد و برای روضه خوانی، به سمت دِهِ گرم ­دره، حرکت کرد. یکی از مردانِ جوانِ ده هم سوار بر خری قُچّاق (کلمه ترکی؛ تندرو و قوی) او را همراهی می­ کرد.

   مردِ همراه، هر شب وقتی سیدممرضا منبر می ­رفت، او مرکب­ ها را آماده و از خانه صاحبان ­شان به جلو مسجد می ­آورد. صاحب قاطر، کدخداعلیداد بود و صاحب خرِ قچاق هم، حاجی ­بابا مشهور به عام (تلفظ محلی کلمه عمو) حج ­بابا، یکی از مردان مارکده بود که تنها خرِ سفید رنگش، یکی از قچاق­ ترین خران ده مارکده به حساب می ­آمد.  هر دو نفر، یعنی علیداد و عام­ حج ­بابا، با افتخار، خر و قاطر خود را به مدت 10 شب در خدمت آخوند سیدممرضا قرار داده بودند تا ثواب اخروی نصیب­ شان گردد.

  حج، مخفف حاج، پیشوند نامِ بابا، یکی از مردان آن روز مارکده، اصیل نبود یعنی آقای بابا به سفر زیارتی مکه نرفته و خانه خدا را طواف نکرده بود تا بدان سبب حاجی نامیده شود بلکه به این دلیل او را حاجی می ­نامیدند که؛ در روز عید قربان (در سال شماری قمری، روز دهم ماه ذیحجه عید قربان نامیده می ­شود) متولد شده بود. برابر باور عموم، نوزادی که روز عید قربان متولد می ­شد، حاجی مادرزادی به حساب می ­آمد!؟

   مرد همراه سیدممرضا یکی از جوانان تهی ­دست و خوش ­ نشین ده مارکده بود که چون زمین کشاورزی نداشت و به تبع هم محصول گندم و چلتوک نداشت که به سیدممرضا اهدا نماید، نذر کرده بود برای سلامتی خود و خانواده ­اش، ده شب، سید ممرضای روضه­ خوان را در رفت و برگشت از مارکده به روستای گرم ­دره، همراهی کند. علاوه بر تفاوت خر و قاطر، مرکب سواری این دو همراه، تفاوتی دیگر هم بین آنها خود نمایی می­ کرد. روی پالان قاطر تشکی نو، تمیز و ضخیم و نرمی هم انداخته شده بود تا نرمی تشک، تکان ­های حرکت قاطر را تعدیل کند و نشیمنگاه آخوند سایش نداشته باشد و راحتِ راحت باشد ولی نشیمنگاهِ مردِ جوانِ همراهِ آخوند، روی پالان زِبر خر، قرار می­ گرفت. 

    برابر عرف همه ساله، در این شب مشهور، یعنی شب عاشورا، بعد از اتمام روضه و پایین آمدن آخوند روضه ­خوان از منبر، چراغ ­الله می ­انداختند!؟ چراغ ­الله انداختن یعنی چی؟ کمک­ های مالی اهدایی مردم به آخوند روضه­ خوان را چراغ­ الله می­ گفتند!؟ یعنی وقتی مردم مقداری از محصول دسترنج خود را مفت و رایگان به آخوند بدهند، همانند این هست که چراغی برای خشنودی خداوند می ­افروزند؟! با این امید که این چراغ را که برای رضای خداوند می ­افروزند، نورش بر زندگی ­ها تابیده شود و قضا و بلا را از تن ­ها و زیان و خسارت را از اموال دور کند و سلامتی و فراوانی نعمت به بار بیاورد و نیز راه آخرت را هم هموار و روشن نماید تا اهداکننده در روز محشر روسفید و آسان ­تر به بهشت رهنمون گردد!؟

    برای صورت برداری از کمک ­های مالی اهدایی مردم به عنوان چراغ ­الله، به آخوند روضه­ خوان، یک نفر از مردان باسواد روستا، با قلم و کاغذی در دست، در کنار دیوار در جمعِ مردان حاضر در مسجد می ­نشست و یکی دو نفر مرد هم در میان مردم که توی هم نشسته بودند، می­چرخیدند و از یکایک می ­پرسیدند؛ «تو چقدر به آقا کمک می­ کنی؟» و منظور از آقا، همان آخوند روضه­ خوان بود؟! هر مردی هم با توجه به درآمد و توان مالی خود و نیز شدت و ضعف باورهای مذهبی­ اش و نیز شدتِ نیاز روانی ­اش به خودنمایی در میان مردم، مقداری گندم و چلتوک (برنج با پوست) را نام می ­برد مثلا: دو من گندم و دو من چلتوک ( هر یک من 6 کیلو است). فرد پرسنده با صدای بلند که نویسنده بشنود، مثلا می­ گفت: «مشد سعادت دومن گندم و دومن چلتوک، خدا برکت به مالش و سلامتی به خود و خانواده­ اش بده.» و فرد نویسنده و یا بهتر بگوییم صورت­ بردارِ اجناس اهدایی، هم این عددها را با شکل سیاقی می­ نوشت. تقریبا تمام مردان ده، کم و بیش کمک می­ کردند. در روند اعلام کمک­ ها، چشم و هم چشمی و رقابت را به عینه می ­شد دید و هر مردی که اندکی روان خودبرتر بین و جاه طلبی داشت و می­ خواست توی جامعه ابراز وجودی بکند و همچنین خود را نزد آخوند روضه ­خوان مردی مومن ­تر جلوه دهد، می ­کوشید عدد بزرگ ­تری را اعلام کند. بدون تردید با صدای بلند اعلام کردن میزان کمک­ ها، به این رقابت ­ها و خودنمایی ­ها دامن می ­زد.

    وقتی از تمام مردان پرسیده می ­شد، همان دو نفر مرد پرسنده، دو نفری و یا یک نفرشان به میان جمعیت زنان که یک پرده پارچه ­ای با محل نشستن مردان فاصله داشت، می­ رفتند و از یکایک زنان می ­پرسیدند؛ «چه کمکی به آقا می­ کنی؟» تعدادی از زنان هم کمک­ های خود را که فرآورده­ های دامی بود، اعلام می ­کردند. مثلا: صَدَرَم (یک چهارم 6 کیلو)کشک و پنجاه ( یک هشتم 6 کیلو) و یا بیست و پنج (یک شانزدهم 6 کیلو) روغن و پنجاه قارا. فرد پرسنده، مثلا اعلام می­ کرد؛ «مشد شربانو (تلفظ محلی از مشهدی شهربانو) زَنِ مشد سعادت، صدرم کشک، پنجاه روغن و پنجاه قارا.»

  اجتماع و جضور مردم و آخوند در مسجد، در این شب، به منظور عزاداری برای امام حسین شکل می ­گرفت. این اجتماع و حضور حداقل ده دوازده شب، تداوم داشت. آغاز آن با جمعیت کم شب اول ماه محرم هجری قمری بود و اوجش با حضور همه ­ی مردم دِه، هم شب عاشورا، یعنی؛ دهم ماه محرم بود، با این تفاوت که؛ مردم ده، هم در مجلس حضور می ­یافتند و هم هزینه ­های مجلس را می ­پرداختند. به علاوه، کمک ­های مالی فراوانی به آخوند روضه ­خوان، به منظور جبران اوقات حضور او در این مجالس هم می ­کردند. آخوند روضه ­خوان هم در ظاهر به خاطر عزاداری امام حسین در جمع مردم مارکده حضور یافته بود و نیز برای امام حسین روضه می ­خواند ولی نه تنها از خود مایه نمی­ گذاشت بلکه کلی درآمد از دسترنج مردم به رایگان کسب می­ کرد. مهمانی ­های فراوانی برای او فراهم می ­شد، احترام زیادی از مردم می ­گرفت و تعدادی هم دستش را می ­بوسیدند. یعنی آخوند روضه ­خوان در این رویداد تنها فرد گیرنده­ بود و همه ­ی مردم ده هم دهنده، ارتباط آخوند و مردم مبتنی بر بُرد بُرد یک طرفه بود.

    آخوند سیدممرضا کی بود؟ سیدمحمدرضا که او را در پشت سر سیدممرضا و رو در رو آقا می­ نامیدند، یک آخوند روضه­ خوان نجف ­آبادی بود. کار همیشگی او در نجف ­آباد روضه ­خوانی زنانه در خانه ­ها بود و از این راه امرار معاش می­ کرد. گفته می ­شد؛ سواد حوزوی چندانی ندارد به همین دلیل اجازه خواندن صیغه عقد ازدواج را از آخوند های بلند مرتبه حوزه که آیت­ الله و مراجع تقلید نامیده می ­شدند، نداشت، اجازه خواندن نماز جماعت را هم نداشت. با این وجود مردی بود اغلب خندان و خوش­ سیما. خوب سخن می ­گفت و شکمی برآمده داشت همیشه از عطرهای خوشبو استفاده می ­کرد و وقتی ساعاتی توی خانه یک روستایی قرار می­ گرفت بوی عطر او بر بوی گاو و گوسفند خانه روستایی غلبه می­ کرد. سید ممرضا با اینکه درس زیادی نخوانده و آخوند با سوادی محسوب نمی ­شد ولی روان و ذهن و ضمیر مردم عامی را خوب می­ فهمید. بنابراین حرفی می ­زد که مردم عادی و عامی جامعه می ­خواست بشنود و می ­توانست بفهمد به همین جهت محبوب دلها و مورد احترام بود. آخوند سیدممرضا مردی خوش برخورد بود با مردم خوب می ­جوشید و در نهایت مردم او را مردی نیک ­نفس و نیک­ خواه هم می ­پنداشتند و برایش احترام زیادی قائل بودند.

ادامه دارد

محمدعلی شاهسون مارکده

همراه 09132855112