عشق
اگر بتوان در یک کار میدانی و در نقش یک محقق خبرنگار، میکروفونی در دست گرفت و در همین کوچه و خیابان های روستای مارکده از مردان و زنان پرسید: آیا شما با عشق ازدواج کردید؟ بی گُمان پاسخ همه و یا بیشترین مردم مثبت خواهد بود! و اگر خواسته شود که عشق را تعریف کنند؟ «خواستن» کلمه اصلی خواهد بود. آیا خواستن همان عشق است؟
اگر قدری اطلاعاتی در زمینه روان شناسی داشته باشیم و رفتار و گفتار مردان و زنان همین جامعه ی روستایی را بر اساس داده های علم روان شناسی بسنجیم خواهیم دید که حتی ارتباط و ازدواج 5 درصد مردم هم مبتنی بر عشق نبوده و نیست!
می رسیم به این پرسش که؛ آیا همه ی مردم دروغ می گویند؟ پاسخ نه خواهد بود! مردم دروغ نمی گویند مردم کشش یک دختر و پسر و یا یک زن و مرد را نسبت به یکدیگر که علتش ترشحات دوپومین مغز آدمی و نیازهای جنسی است را بجای عشق می گذارند باید دانست این دو با هم متفاوتند چون خاستگاه شان و علل و عوامل بوجود آورنده شان و بویژه پی آمدهای شان و تداوم شان بسیار تفاوت دارد.
عشق یک احساس و هیجان ویژه ای است که از ریشه آگاهی و دانایی و در عرصه انسان دوستی و مهرورزی می روید. وقتی آگاه باشیم و دانا، خشم، کینه و نفرت هم نداشته باشیم از سلامت روانی برخورداریم این انسان دوستی، دانایی و سلامتی موجب می شود با شناختی که از انسان داریم طرف مقابل که از جنس مخالف است را خوب بشناسیم در پی شناخت اگر دیدیم تناسبات، تشابهات و مشترکات مان زیاد است و می توانیم مکمل هم باشیم به یکدیگر علاقه مند می شویم و به تدریج عشق ایجاد می گردد.
اگر نیک بنگریم بیشتر دختران و پسران ما شناختی از انسان و نیز طرف جنس مخالف خود ندارند با توجه به همین عدم شناخت اغلب اصلا مفهوم عشق را نمی دانند و هرگز هم عاشق نبوده اند و نیستند بلکه خواست ها و نیازها آنها را به سمت یکدیگر می کشاند و تا خواست ها و نیازهای آدمی وجود دارد و بر آورده می شود در کنار هم می مانند آنگاه به خطا فکر می کنند عاشق هم هستند می بینی وقتی که آن نیازها برطرف می شود و یا خللی در بر آوردن آنها بوجود می آید از آن کشش و یا خواستها هم اثری نیست آنگاه رابطه رو به سردی و بی تفاوتی می رود و یا تبدیل به دشمنی، نفرت، بیزاری و یا جدایی می شود.
چرا در جامعه روستایی ما عشق تولید نمی شود؟ به دلیل اینکه جامعه ی ما یک جامعه ی سنتی است در جامعه های سنتی کارها بر اساس عقل و منطق نیست، تصمیم ها مبتنی بر خرد و اندیشه نیست، چون عقل و خردها پرورانده و رشد داده نشده، بلکه سرکوب و تحقیر هم شده به همین جهت آگاهی و شناخت بوجود نیامده است لذا می بینیم برای انسان به صِرف انسان بودن، فارغ از جنسیت و باورهایش، اصالت و کرامت قائل نیستند، انسان ها را برابر نمی دانند، انسان ها به یکدیگر به عنوان یک انسان حق مدار، یک انسان آزاد، یک انسان مستقل، یک انسان دارای اختیار نگریسته نمی شود بلکه آدم ها به خوب و بد، مومن و غیر مومن، مسجدی و غیر مسجدی تقسیم می شوند آنهایی که خود را خوب، مومن و مسجدی می شمارند به خود این اجازه را می دهند دیگران که مانند آنها نیستند را داوری منفی کنند انگ بچسبانند و حق اجتماعی شان را زیر پا بگذارند در این جامعه ها به دلیل بکار نگرفتن عقل و خرد و پایین بودن سطح آگاهی رفتار آدمیان انتخابی نیست بلکه به پیروی از رفتار تاریخی گذشتگان است که سنت و آداب و رسوم نام دارد و به دلیل پایین بودن سطح آگاهی عمومی به این سنت ها تماما قداست هم بخشیده اند و به عنوان ارزش بدان ها می نگرند و حاضر نیستند درباره شان چون و چرا کنند، غربال کنند، با زمانه بسنجند و سنت های مفید را برگزینند. رفتار برابر با سنت های اجتماعی را چشم و هم چشمی و آبروداری به رقابت تبدیل نموده و هرکه می کوشد آنها را شدیدتر انجام دهد تا تقدس بگیرد. بنابر این آدمی که در جامعه ی سنتی زندگی می کند در خود این نیاز را احساس نمی کند که باید چگونگی رفتارهایش انتخاب کند آنگاه ناگزیر شود که دانش بیاموزد، عقل و منطقش را بکار بیندازد چون رفتارها از پیش تعیین شده، لباس قداست هم بدان ها پوشانده شده و در دست رس است به همین دلیل شوربختانه می بینیم خرید کتاب در سبد هزینه خانوارها جایی ندارد چون در خود نیازی به دانستن نمی بینند به همین جهت خواندن کتاب، تشکیل جلسات بحث و گفت وگو جایی و محلی در زندگی مردمان جامعه سنتی ندارد.
از ديد سنت گرايان متعصب جامعه، عشق موضوعي مبتذل و غير اخلاقي تلقي مي گردد. به همين جهت و با توجه به همين بينش سطحي كه سايه سنگين خود را در روابط اجتماعي جامعه ما گسترده هرگز پديده عشق دو جنس مخالف به يكديگر نتوانسته در جامعه ما نشو نما كند و جواناني كه – چه زن و چه مرد – خواسته اند عشق خود را آشکارا به طرف مقابل ابراز نمايند مورد سرزنش قرار گرفته و عملی غیر اخلاقی تلقی شده است و یا آنها را سَبُک، جلف، بی بته، بی اصل و نسب انگاشته اند به همين دليل موضوع عشق در جامعه ما باز نشده، تحليل نشده، شكافته نشده، عيان نشده و بيان نگرديده كه بدانيم مفهومش چيست؟ كاربردش چه اندازه است؟ نيازش چه مقدار است؟ اندازه اش كدام است؟ چه شکل هایی دارد شرايط و خصوصيات يك عشق چيست؟ فرد عاشق چه خصوصياتي بايد داشته باشد؟ ويژگي هاي معشوق چه بايد باشد؟ تفاوت عشق با کشش های جنسی چیست؟ فرآیند رسیدن به یک عشق واقعی چیست؟ به همين دليل عشق جايگاه واقعي خود را در جامعه ی روستایی ما نيافته است و اكثر ضمن احساس نياز، آن را كم و بيش و گاها با احساس آلوده به گناه همراه با شرم و خجالت در پنهانی با خود دارند.
باید دانست نقطه آغازین عشق، هم یک احساس شادماني و خوشايندي و لذت بخشي است كه به دنبال تغييراتي در مغز با توجه به سن رشد در آدمي بوجود مي آيد كه ذهن آدمي را متوجه جنس مخالف مي كند و حاصلش اشتغال خاطر به معشوق يا همان جنس مخالف است. بنابر این عشق هم نخست از تمایل به جنس مخالف از هر دو طرف ، زن و مرد، آغاز می گردد ریشه اش هم وجود هورمون های جنسی استروژن و پروژسترون است. حال اگر در فرآیند این تمایل در دیگر زمینه های شخصیت آدمی مانند: جذابیت های ظاهری مورد قبول قرار گیرد و بین شایستگی های اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی دو طرف شباهت، مشترکات و تفاهم زیاد باشد و مورد پذیرش قرار گیرد و موجب خوشایندی گردد علاقه مندی بوجود می آید و با گذر زمان و با شناخت بیشتر از یکدیگر اگر این شناخت در جهت تایید شایستگی ها باشد موجب مجذوبیت و این مجذوبیت با گذشت زمان بیشتر دلباختگی یا همان عشق را بوجود می آورد.
بنابر این عشق یک حال، یک احساس، یک شور و علاقه خاص و ویژه نسبت به یک فرد خاص که خوب می شناسیمش و خود انتخابش کرده ایم از جنس مخالف است. این عشق فقط در انسان عقل گرا که به یک حداقلی از دانایی دست یافته باشد و از یک حداقلی از سلامت روانی هم برخوردار باشد، و آزاد و مستقل هم باشد، چه زن، چه مرد، فرقی نمی کند، می تواند پیدا شود. یعنی عشق محصول شناخت و دانایی است، نتیجه عقل و خرد انسان است و فقط روان سالم می تواند حامل عشق باشد، روان آدم وابسته و یا روان دارای اختلال نمی تواند حامل عشق باشد اگر این زن و مردی که با دانایی عاشق هم شده اند، مقید به اصول اخلاقی هم باشند عشق بوجود آمده به اوجِ نمود و جلوه متعالی انسانیت انسان دست یافته اند. می پرسیم چه مقدار از رفتار و گفتار مردم جامعه ی روستایی ما مبتنی بر عقلانیت و خردگرایی است تا زمینه تولید عشق بتواند فراهم گردد؟
پديده عشق موضوعي است عاطفي و آموختني ، و عشق ورزي يك هنر است يك پويايي است يك توانمندي است اریک فرم روانکاو آمرکایی در کتاب مشهور خود بنام هنر عشق ورزیدن می گو ید عشق هنر است و هر چیز که هنر نام گرفت آموختنی است. بنابر این عشق را هم باید آموخت! در کجا؟
جای اولیه و مدرسه آموختن عشق خانواده است آموزگار یاددادن عشق هم پدر و مادر هستند مواد درسی عشق هم رفتار و گفتار پدر و مادر است یعنی پدر و مادر باید با رفتار و گفتار مهرورزانه خود به یکدیگر و نیز به فرزندان و همچنین به مردم در جامعه، فضای خانه را عاشقانه و مهرورزانه کنند تا فرزند در این فضا عشق ورزی را بیاموزد در چنین خانواده ای قدرت نیست، فرماندهی نیست، وقتی قدرت و فرماندهی نبود بالطبع ترس هم نیست. همه از حقوق برابر برخوردارند بجای فرماندهی برنامه ریزی همکاری و مشارکت هست، در چنین خانواده ای غیبت از دیگران، حسودی و بدخواهی نسبت به دیگران جایی نخواهد داشت چون انسان های دیگر هم همه خوبند و دوست داشتنی.
زمان مدرسه آموختن عشق هم همیشگی و تمام وقت است یعنی باید محیط خانواده محیطی سرشار از محبت بین اعضا در تمام عرصه ها و حالات زندگی باشد. برای ایجاد زمینه مهرورزی درخانواده زن و مرد باید از حقوق فردی، شان و منزلت اجتماعی برابر و یکسان برخوردار باشند بنابراین نمی توان زن را ناقص العقل دانست، ضعیفه خواندش، عیال دانستش، جنس دوم تلقی ا ش کرد، آنگاه عشق هم وجود داشته باشد! نمی توان برای ازدواج با مرد از او مهریه مطالبه کرد، خود را جیره خوار مرد دانست، مرد را فرمانده و مالک خود شمرد آنگاه عاشق هم بود! اینها با هم تناقض دارند، با هم نمی خوانند، با یکدیگر در یکجا جمع نمی شوند. می شود مردی زنش را ناقص العقل بداند، ضعیفه بخواند، عیال و اموال خود بشمارد و زن هم با قبول این فرضیات عمری را در کنار او با مهریه عندالمطالبه! بسر برد، همانگونه که اغلب عمرها در جامعه ی سنتی و روستایی ما اینگونه طی شده و می شود باید دانست در چنین خانواده ای سخن از عشق و مهربانی، دوستی و صداقت نمی توان زد روابط در چنین خانه ای مبتنی بر وابستگی است، مبتنی بر نیازمندی است، مبتنی بر ملک و مالکی است در چنین خانواده هایی عشقی در بین نبوده و نیست وابستگی، نیازمندی با عشق از زمین تا آسمان تفاوت دارد چون عشق بین دوتا انسان برابر، آزاد و مستقل که آگاهی دارند و انتخاب کرده اند می تواند ایجاد شود. وقتی یک زن و مرد خود را انسان حق مدار، آزاد و مستقل، برابر و هم شان دانستند و قبول داشتند ازدواج برابر خواهند نمود در این حال دیگر مالکیت مرد بر زن و مهریه عندالمطالبه زن از مرد معنی و مفهومی نخواهد داشت.
خانواده ای که زیربنایش عشق و مهر است باید مدرسه عشق ورزی خواندش در چنین خانه ای فرزندان هم از حقوق برابر برخوردارند و پسر فرزند برتر و دختر فرزند کم ارزشتر نیست، حرمت و احترام اعضا خانواده یکسان رعایت می گردد، آنگاه کودک مهر ورزیدن را در خانواده در کنار پدر و مادر به عینه می بیند، لمس می کند، تمرین می نماید، می شناسد، می آموزد و مهرورز پرورش می یابد. مهرورزی در ذهن و ضمير کودک نقش می بندد و نهادينه و ملكه ذهن می شود آنگاه مهرباني و عشق ورزي جزئي از شخصيت او مي گردد و در بزرگ سالی نسبت به فردی از جنس مخالف که احساس ویژه ای به او پیدا می کند مهارت مهرورزی آموخته شده و ذخیره شده در خود را در قالب عشق به او ابراز می کند. باید دانست بکار بردن واژه های نفرت زا و نگرش بدبينانه به جهان و دیگر انسان ها تاثير زیانبار روي شخصيت فرزندان مي گذارد و مي تواند بجای درس عشق و مهر ورزی، سم بدبيني، كينه، نفرت و بيزاري در شخصيت وجودي آنها بكارد بنابر این پدر و مادر باید سخت مراقب کلمه هایی که بکار می برند و رفتارهایی که از خود بروز می دهند باشند.
عشق ورزی عملي بر اساس ايمان و باور است و كسي كه چنين باوري ندارد نمی تواند به جنس مخالف خود عشق بورزد. پرسش اين است كه ايمان و باور به چي؟ كه بايد گفت ايمان و باور به کرامت، آزادی، حرمت و حق مدار بودن انسان. یعنی انسان، چه زن، چه مرد، فرقی نمی کند و اینکه چه باورهایی هم دارد باز فرقی نمی کند، فقط به صرف انسان بودن، اصل است، کرامت دارد، آزادی انتخاب دارد، دارای حریم و حرمت و احترام است و این کرامت، آزادی، حرمت، حق مسلم اوست و کسی حق ندارد پا روی حقوق او بگذارد. همچنین ایمان و باور به خوب بودن همه آدميان، ايمان و باور به مهرورزيدن و دوست داشتن انسان ها بدون قيد و شرط. و نیز ايمان و باور به ضرورت و نياز شناخت دقیق يك زن و مرد از یکدیگر در آغاز زندگي برای ایجاد عشق پایدار، و ايمان و باور به اينكه زندگي بايد با عشق آغاز و تداوم يابد، ایمان به اینکه عشق بايد بدون چشمداشت ابراز گردد و به طرف مقابل هديه شود و چيزي در ازاء اين هديه انتظار نداشته باشیم.
اگر كسي در مقابل مهري كه مي ورزد ، دوستي یی كه ابراز مي كند طلب عكس العمل مشابه و مابازا از طرف مقابل داشته باشد دیگر مهر و دوستی نتوانش گفت، دوستی نتوانش شمرد؛ این عمل تجارت است، داد و ستد است، معامله است، دادن و گرفتن است، کاری که ما روزانه در بازار انجام می دهیم. آیا این شیوه داد و ستد اِشکال دارد؟ عیب است؟ می توان گفت: نه!؟ فقط عشق نمی توان نامیدش، اغلب ازدواج هایی که در جامعه ی سنتی ما صورت می گیرد بر اساس داد و ستد است. دختر مهریه سنگین می گیرد و بدان دلخوش است که قیمت و ارزشش بالا است پسر هم می گوید تو فقط با اجازه من حق داری پایت را از خانه بیرون بگذاری و دلش خوش است که مالکیت زنش را دارد. در این دادن و ستادن تا موازنه هست و متقابل نیازهای یکدیگر بر طرف می شود می بینیم زن و مرد در کنار هم هستند. زن پذیرفته که عیال مرد است، یعنی؛ نان خور و جیره خوار، و فرماندهی و ارباب بودن مردش را هم پذیرفته، در کنار و زیر سایه او می زید در کنار این زیستن، در سایه قدرتِ طلب کاری عندالمطالبه مهریه هم احساس آرامش و امنیتی کاذب به او دست می دهد. چیزی که در خانواده های سنتی هیچ نیست برابری است و تا یک زن و مرد به صرف انسان بودن از حق و حقوق و اختیارات برابر برخوردار نباشند زمینه ایجاد عشق هم نمی تواند فراهم شود.
بی گمان همه ی ما در جلسات قباله بران شرکت داشته و دیده ایم که اقوام داماد و عروس چقدر برای کم و زیاد کردن مبلغ مهریه و سکه و طلا چانه می زنند کاری که ما روزانه در بازار هم انجام می دهیم نکته ی جالب این هست که بستگان دختر فکر می کنند با چانه زنی و بالا بردن میزان مهریه به دخترشان خدمت می کنند دریغ از ذره ای عقل و خرد که بدانند شان انسانی دخترشان را به اندازه کالا پایین آورده اند.
اغلب ازدواج ها بر اساس موازنه صورت می گیرد یعنی طرف چیزهایی می دهد و انتظار مابازا دارد یعنی یک روحیه تاجر مسلکی وجود ما را تا اعماق احاطه کرده است. اشکال این رویه این هست که ممکن است خواسته ای آنگونه که انتظار می رود برآورده نشود چون توانمندی و خوی و خصلت همه ی آدم ها یکسان و مشابه نیست ممكن است خيلي از آدمها نتوانند و یا نخواهند و یا ضرورت ندانند آنگونه كه انتظار طرف مقابل هست واكنش نشان دهند آنگاه ياس و سرخوردگی بوجود می آید کم نیستند زنان و مردان در همین جامعه ی روستایی ما که عمری سوختند و ساختند، خوشنودی نداشتند. اين را بايد دانست که آدميان فقط مي توانند آنچه را كه دارند و در توان شان هست و یا از عهده شان بر مي آيد و یا درست و ضروری می دانند به دیگران بدهند نه آنچه را كه ديگران طلب مي نمايند و يا انتظار دارند.
به همين خاطر ما رابطه دوستانه و دوست داشتن مشروط نمي توانيم داشته باشيم يعني با مهر و عشق آمیخته به خِرَد جور در نمی آید که پسری به دختری بگوید: من تو را به این شرط دوست دارم که بدون اجازه من قدم از خانه بیرون نگذاری و یا دختری به پسری بگوید من تو را به این شرط دوست خواهم داشت که فلان تعداد سکه طلا مهریه بگیری. اگر دوستي و عشق بين دو نفر به اين شكل در آيد عشق نتوان بود بلكه يك معامله است، تجارت است، چيزي را مي دهيم مشروط بر اينكه چيزي را بگيريم. عشق و مهرورزي و دوست داشتن اصيل بدون منت است ، بدون ما به ازا است، بدون شرط است و فقط بخاطر اصل انسانيت است. ما آدميان را دوست داريم، از این ميان، به يك نفر از جنس مخالف نظر ويژه اي داریم، تعلق خاطر مخصوصی داریم شرط اصلی اين توجه ويژه و تعلق خاطر مخصوص، باید راستی و صداقت باشد عشق دو جنس مخالف اگر توام باشناخت و صادقانه صورت گيرد عامل پويايي، رشد و کمال یکدیگر مي گردد. انسان پويا رشد دائمي خود را دارد و در سير رشد، خواهد آموخت كه با مهرورزی به کمال خواهد رسید.
کسی می تواند عاشق گردد و صادقانه مهر بورزد که در وجودش نسبت به هیچکس روی کره زمین كينه و نفرت نباشد بنابر اين كسي كه بدخواه دیگری هست، از آدمی نفرت دارد، نسبت به کسی کینه دارد، از دیگران نزد اصحاب قدرت خبرچینی و بد می گوید و یا به داشته و بوده های دیگران حسادت می ورزد هرگز نمی تواند مهر بورزد و عاشق شود. اگر آدمی که نسبت به بعضی ها کینه و نفرت دارد و بگوید من عاشق هستم ادعاي چنين آدمي به شوخي بيشتر همانندي دارد تا واقعيت. چرا؟ برای اینکه آدمی با ذهنیت کینه جو و نفرت زا از سلامت روانی برخوردار نیست این در حالی است که یکی از شروط بوجود آمدن عشق، روان سالم است. اين نکته مي تواند يك تست و آزمون براي دختران و پسران جوان در جهت شناخت عشق واقعي از تمايلات جنسي در لفافه عشق باشد بنابر اين اگر پسر و يا دختر جوان در حين صحبت با جنس مخالف خود، انزجار، کینه، نفرت، بيزاري، بدبینی، حسادت و خشم نسبت به دیگران شنید بايد بداند چنين شخصي آسيب رواني ديده و ذهني نا سالم دارد و عشق و علاقه ای که ابراز می کند ناشي از تمايلات جنسي، عشق بیمارگونه و يا آگاهانه پوششي براي فريب است.
شايد كسي فكر كند اگر فرد انسان دوستي به بقيه عشق ورزيد ، دوستي نمود و يا احساني كرد زيان كرده است مي خواهم بگويم؛ نه، چنين نيست كسي كه داراي خوي و بينش انسان دوستي است، خويشتن دوست هم هست و اين رابطه دوست داشتن و عشق و مهر ورزيدن ضمن اينكه ريشه در سلامت روان او دارد توانمندي او را هم نشان مي دهد و باعث رشد و افزون تر شدن سلامتي روان و توانمندي او خواهد شد.
بايد دانست عشق حقيقي به انسان و انسانيت كه بدور از شرط و شروط حسابگرانه باشد پديده اي است مقدس و خداگونه. نماد آن را مي توان در محبت مادر به فرزند ديد. در رابطه و دوست داشتن و علاقه مندي بين زن و مرد ديد كه اين نوع آن علاوه بر عشق، جلوه زيبايي، هنري و از قداست هم برخوردار است و من فكر نمي كنم پديده اي زيباتر ، هنري تر ، عالي تر و انساني تر از عشق ورزي و علاقه مندي زن و مرد نسبت به يكديگر وجود داشته باشد حال اين رابطه اگر توام با شناخت، آگاهي و مقید به اصول اخلاقی هم باشد زيبايي و هنري و تعالي آن را دو چندان مي كند. بدين سبب مي بينيم جذاب ترين و شيرين ترين و دلنشين ترين داستان ها ، فيلم ها ، قصه ها آنهايي هستند كه زمينه عشق و مهر داشته باشند حال هرچه اين رابطه عاشقي و مهرورزي صادقانه تر باشد ماندگاري آن داستان و يا قصه بيشتر است به همين جهت مي بينيم هنگامي كه فيلمي را تماشا مي كنيم و يا رمان و داستاني را مي خوانيم قهرماني كه صادق تر ، مهربان تر و پاك تر هست را بيشتر دوست داريم و در حين ديدن فيلم و يا خواندن داستان با او اظهار همدردي و همراهي مي كنيم. اين داستان ها بخاطر دلنشين بودن شان در قلب های مردم جاي گرفته بگونه اي كه بيشتر مردم تعدادی داستان عاشقانه را مي دانند، بازگو مي كنند و تکرار آنها هم خستگی ندارد.
چقدر خوب است هر آدمي براي ارزيابي خود كه چه مقدار به فضائل انسان دوستي دست يافته و شخصيت نوع دوست و مهرورزي دارد، هر چند وقت يكبار از خود بپرسد؛ چند بار توانسته با تمام وجود و بدور از تظاهر و حفظ آبرو و بدون توجه به سود زيان رابطه ، و بدور از رودربايستي ، به يك آدم از اين آدم هاي روي كره زمين بگويد دوستت دارم؟ و از شماي خواننده مي پرسم آيا جمله اي زيباتر و نيرومندتر و دل نشين تر از دوستت دارم وجود دارد؟ پرسش هاي ديگري هست كه اگر از خودمان بپرسيم و پاسخ هاي مبتني بر واقعيت به آنها بدهيم مي توانيم بدانيم در كجا ايستاده ايم ، چه شخصيتي داريم. براي مثال؛ هر شب از خود بپرسيم ؛ آيا امروز كسي از همراهي و يا هم صحبت بودن من خوشنود بوده است؟ آيا امروز به كسي كمكي كرده ام كه باعث خوشحالي او شده باشم و لبخندي بر لبان او نشانده باشم ؟ آيا خود امروز درس تازه اي از زندگي به منظور دست يابي بيشتر به مهرورزي و عشق ورزي آموخته ام؟ آيا امروز بخششي داشته ام ؟ آيا در شادي ديگري شركت كرده و صفاي آن شادي را بيشتر كرده ام؟ به چند نفر گفته ام دوستت دارم؟ و…
در جامعه های سنتی ازدواج را هدف زندگی می دانند به همین جهت می کوشیم حتی با رنج و زحمت هم که شده، جشن با شکوه بگیریم. باز به همین جهت وقتی دختر و یا پسری ازدواج ناکرده می میرد او را ناکام می نامند با توجه به همین بینش سطحی، هنگام ازدواج، دقت های لازم صورت نمی گیرد چون می خواهند هرچه زودتر به هدف برسند، در این فرآیند اغلب دختر و پسرها شناخت کافی و لازم از یکدیگر ندارند، همه می کوشند ازدواج صورت بگیرد و چندان کاری به بعدش که چگونه تداوم خواهد یافت را ندارند. به همین دلیل می بینیم در جامعه زن و مردهایی که عمری سوخته و ساخته اند کم نیستند چون زن و مرد که باید مکمل یکدیگر باشند مزاحم هم بوده و به یکدیگر رنج داده اند باید دانست ازدواج هدف نیست بلکه وسیله است ازدواج توام با عشق پایدار می تواند و باید موجب رشد و کمال زن و مرد گردد هر زن و مرد در این جهان حق دارد به کمال خودش برسد و رسیدن به کمال حق اوست ازدواج خوب به عنوان وسیله می تواند این زمینه را فراهم نماید.
اگر در جامعه عشق ورزي را يك نياز و ضرورت تلقي كنيم حكايت از سلامتي روان و پویایی فرهنگی ما دارد و اگر آن را رفتاري گناه آلود، شهوانی و خجالت بار بپنداريم نشان دهنده جامعه ي غير واقع بين، قشری و تعصب آلود ماست و اگر آن را غیر ضروری و ناسودمند بشماريم جامعه و فرهنگ بورژوا منش، تاجر مسلک و حسابگر داريم.
وقتی ازدواج ما با عشق آغاز شده باشد و پایه و اساسش بر برابری باشد می کوشیم احساس عشق و علاقه مان را روز به روز عمیق تر کنیم و عشق و محبت مان را هم احساس کنیم و هم ابراز. ابراز عشق و محبت را می توانیم با زبان بیان کنیم، با رفتارمان نشان دهیم و هم با حالات روانی و زبان بدنی مان انعکاس دهیم.
یکی از راه های ابراز عشق و دوستی هدیه دادن است. هديه دادن اگر به خاطر حفظ آبرو ، جبران دريافت هديه ، تظاهر، ريا و خودنمايي نباشد مي تواند يكي از نشانه هاي انسان دوستي باشد.
ابراز تشكر و قدرداني از زحمات و محبت هاي ديگران ، عرض تبريك به مناسبت سال روز تولد و يا ازدواج ، دست يابي به موفقيت، عيدها و مناسبت ها اگر حسابگرانه و به منظور حفظ منافع و موقعيت مان و دريافت مابازا نباشد و صرفا ستايش خوبي باشد ، تكريم انسانيت باشد و يا افزودن بر شادي ها باشد نيز مي تواند نشانه اي از انسان دوستي باشد. طبيعتا نوع هديه، ميزان عشق و علاقه مندي هديه دهنده به هديه گيرنده را نشان خواهد داد. ميزان ارزش ريالي هديه در همه جا و همه وقت بيانگر با ارزش بودن هديه نيست. انتخاب نوع هديه بيانگر بينش و جهان بيني هديه دهنده است و نيز بيانگر رابطه او با هديه گيرنده. هديه ها را مي توان از زاويه ديد و بينش مادي و معنوي دسته بندي كرد. فرض بگيريد انسان فرهيخته اي يك جلد كتاب ارزشمند و یا یک تابلو هنری را كه قيمت ريالي آن هم خیلی زیاد نیست به عروس خانم و آقا داماد هديه مي كند در همان جلسه فرد ديگري يك دستگاه وسایل خانگی گران قیمت هديه مي كند. و اين دو هديه در حضور ده ها نفر صورت گرفته است طبيعتا آنهايي كه بينش بورژوازي و تاجر مسلکی دارند اهدا كننده وسایل خانگی را برتر از اهدا كننده كتاب و تابلو هنری تلقي خواهند كرد و آنهايي كه بينش و شخصيت فرهنگی و نوع دوستي شان قوي تر باشد اهدا كننده كتاب و تابلو هنری را داراي شخصيتي برتر خواهند شمرد.
در ميان همه كالا هاي اهدايي ، گل همواره جايگاه خاص خود را دارد. گل ها همواره پيام رسان پاكترين و خالص ترين احساسات هستند. در نتيجه اهدا گل به عنوان هديه، يكي از ارزشمند ترين انتخاب ها محسوب مي شود. اگر چه همه ی گل ها چنين مشخصاتي را دارند. ولي در ميان گلها ، گل رز همواره در مناسبت هاي گوناگون مورد توجه بيشتري قرار دارد. برخي علت اين جايگاه را ساختار چندين لايه بودن گلبرگ هاي اين گل مي دانند و بر اين باورند كه در ميان اين گلبرگ هاي زيبا و به هم فشرده رازي نهفته است. گل رز سمبلي از عشق و محبت به حساب مي آيد. به علاوه براي هر يك از رنگ هاي اين گل زيبا، معنا و مفهومي خاص قائلند كه بد نيست به پاره اي از آنها اشاره شود. رز سفيد نشانه خلوص ، صداقت و راز داري است. رز زرد نشانه دوستي ، لذت ، خوشي و حسادت است. رز صورتي كمرنگ نشانه شادي و خوشبختي كامل ، لذت ، وقار، حق شناسي و شكوه است. رز گل بهي نشانه همدردي و سپاسگذاري است. رز صورتي پررنك نشانه تحسين و ستايش است. رز قرمز نشانه عشق ، احترام و شور و دلبستگي است.
يكي از مراحل حساس هر آدمي دوران جواني است در اين سن دختران و پسران به جنس مخالف خود علاقه مند مي شوند كه خود را عاشق و طرف مقابل خود را معشوق و فرآيند اين علاقه مندي را عاشقي مي نامند. مي پرسيم آيا در روستاي ما اين مفاهيم واقعي اند؟ حقيقي هستند؟ عمق دارند؟ در پاسخ بايد گفت: پسر و دختراني مي توانند ادعاي عشق و عاشق شدن بكنند و طرف خود را معشوق بنامند كه : اولا به سن رشد عقلي رسيده باشند يعني حد اقل بالاي 22 سال باشند. گرچه بعضي از جوانان در اين سن هم هنوز به بلوغ عقلي و فكري نمي رسند . دوما ؛ آگاهي و شناخت از انسان، نيازهاي انسان، فرآيند زندگي مشترك، مشكلات رواني احتمالي طرف مقابل، تيپ شخصيتي طرف مقابل، آرزوها، اميدها، اميال ها، آرمان ها، رنجش ها ، نگراني ها ، آسيب هاي احتمالي رواني ، ترس ها و سر انجام نگرش طرف مقابل به زندگي و جهان و مسائل و مشكلات بايد داشته باشند.
بي گمان دختران و پسران روستاي ما را كه پدر و مادران شان در سنين كم به ازدواج وا مي دارند امكان دست يابي به سن بلوغ و سپس كسب شناخت و آگاهي ندارند و اغلب احساس ها و روياهاي كودكانه شان بر تعقل و تفكر شان غلبه دارد و اگر نيك بنگريم خواهيم ديد كه دختر خانم در مراحل پاياني سن عروسك بازي خود است كه او را عروس مي نمايند و به فردي مي سپارند كه خود هنوز از مراحل روياهاي كودكانه فارق نشده است. اين را از طرز صحبت ، برخوردهاي اجتماعي و حالت ها و واژه هاي بكار برده شده به عينه مي توان ديد و فهميد. با جرات مي گويم حتی دختران و پسران كم سن و سالي كه بظاهر خود تصميم به انتخاب و سپس ازدواج مي گيرند آگاهانه و با شناخت نمي تواند باشد چون به شرايط رشد سني نرسيده اند. به همين خاطر مي بينيم پس از ازدواج پدران و مادران به منظور راهنمايي و كمك به دست يابي به حقوق فرزند خود وارد زندگي آنها مي شوند كه بعضي وقت ها و جاها منجر به کشمکش و يا باعث رنجش، دلخوري، اوقات تلخي مي شود آنگاه براي جلوگيري از پاشيدگي و براي تداوم همزيستي توصيه به سوختن و ساختن مي نمايند. نمي دانم عمق مفهوم سوختن و ساختن را مي دانيم؟ يعني مرگ تدريجي.
در صورتي كه دو جوان اگر به رشد عقلي خود رسيده باشند و طي مراحل آشنايي با رفت و آمدها، نشست و برخاست ها، گفت وگوها، پرس و جوها، معاشرت ها، و… يكديگر را خواهند شناخت، آگاهانه به يكديگر عشق خواهند ورزيد و زندگي مشترك خود را آغاز خواهند نمود و ديگر نيازي به دخالت پدر و مادرها نخواهد بود و بجاي توصيه به سوختن و ساختن ، شاهد زندگي توام با لذت و عشق ورزي آنها خواهيم بود.
محمدعلی شاهسون مارکده