بورژوای راستگو!
روزی از کنار دکه بورژوایی عبور می کردم دیدم میوه زردآلو وزن می کنند از آنجاییکه من هم چند درخت زردآلو داشتم و میوه آنها رسیده بود و باید زردآلوها چیده و فروخته می شد وسوسه شدم که قیمت را بپرسم. شخص بورژوای صاحب دکه حضور نداشت از برادرش که مشغول وزن کردن زردآلو بود قیمت را پرسیدم که گفت: نوع زردآلو و نیز درشتی و ریزی آن فرق دارد. گفتم: زردآلوهای من هم دقیقا همانند اینها که داری وزن می کنی هستند. گفت: ما اینها را 2000 تومان خریده ایم.
چند سبد خالی خریدم و فردای آن روز زردآلوهای رسیده را چیدم و جلو دکه آوردم. خودِ صاحب دکه حاضر بود وقتی از زردآلوها توی وانت دیدن کرد گفت: کیلویی 1300 تومان می ارزند! اعتراض کردم و گفتم: دیروز پرسیده ام 2000 تومان گفته اید. گفت: از من دروغ نشنو! من برای پول دروغ نمی گویم! من روزی که خواستم معامله گری را پیشه خود خود کنم پدرم یک نصیحت نمود که همیشه این نصیحت توی گوشم هست و رعایت همین نصیحت موجب پیشرفت کارم بوده است و آن نصیحت این هست که؛ برای پول هیچوقت دروغ نگو!؟
در همین حین ماشینی در کنار دکه ایستاد زن و مردی حدود 55 – 60 ساله از آن پیاده شدند پس از احوال پرسی و چاق سلامتی، مرد مسافر به صاحب دکه گفت: قرار بود مبلغی که به ما بدهکاری به حساب من واریز کنی هیچ خبری نشد؟ دکه دار گفت: نه، بدهی من پای بابام است، شما یا باید از او بگیری و یا بابام به من بگوید که خودت بپرداز. زن مسافر گفت: این بدهی با بدهی های دیگر فرق می کند، این بدهی شما هزینه سفر به کربلا است و شما هنوز بعد از 4 ماه به ما نپرداختی این چنین بدهی ها را باید با بدهی های دیگر فرق گذاشت و در اسرع وقت پرداخت تا آن ثواب زیارت لوث نشود و حرمت زیارت امام حسین علیه السلام و کربلایی شدن را هم حفظ کرده باشی. دکه دار گفت: بروید از بابام بگیرید. مرد مسافر گفت: با پدرت هم صحبت کرده ام می گوید؛ شما زندگی جدا و مستقلی داری و هزینه سفرت را باید خودت بپردازی. دکه دار گفت: همین که گفتم، بروید از پدرم بگیرید.
مرد و زن مسافر نا امیدانه سوار ماشین شدند و رفتند. برادر کوچک دکه دار گفت: بابا که گفت پولش را بده چرا ندادی؟ دکه دار گفت: بگذار چهار روز دیرتر پول به دستش بدم می ترسی نداشته باشه؟! فعلا دکش کردم حالا تا 4 روز دیگه!
من به دکه دار گفتم: من هم با نصیحت پدرت موافقم انسان در همه جا باید از دروغ بپرهیزد دیروز به من قیمت 2000 تومان را داده اید! دکه دار گفت: ارزان شده! ما این زردآلوها را به زور توی بنگاه به 1800 تومان می توانیم بفروشیم 200 تومان را بنگاه دار برمی دارد 1600 به ما می دهد حداقل هر کیلو 200 تومان هم کرایه بر می دارد برای ما 1400 تومان می ماند 1300 تومانش را که به شما می دهم و هر کیلو 100 تومان برای من می ماند کمتر از 10 درصدی که برای ما حلال است.
من گفتم اگر چنین می دانستم فردا می چیدم که بتوانم شخصا به بنگاه ببرم ناگزیر هرچه که می خواهی حساب کن. دکه دار گفت: چقدر دیگر زردآلو داری؟ گفتم حدود 30 تا سبد دیگر.
زردآلوها روی باسکو گذاشته شد وقتی صورت حساب و پول را به دستم داد دیدم کیلویی 1500 تومان حساب کرده است!
محمدعلی شاهسون مارکده
بازاری ها با مردم چه می کنند؟
بورژوایی در بازار نجف آباد به مدت دو روز فکر مرا معطوف خود کرده بود و فکر می کردم ادمی با انصاف و ارزان فروش است!؟ رویداد را می نویسم داوری با خودتان.
سال 1380 بود می خواستم یک دستگاه چرخ خیاطی صنعتی بخرم پرس و جو کردم گفتند فلان مدلش خوب در آمده. نخست از یک فروشنده لوازم خانگی در بازار نجف آباد که آشنا بود پرسیدم: گفت: 150 هزار تومان. به نمایندگی مراجعه و با امید اینکه ارزانتر خواهد گفت پرسیدم که گفت: نقدی 155 هزار تومان. دوستی فرهنگی داشتم پیشنهاد کرد از تعاونی فرهنگیان قسطی بخرم قیمت گرفتیم گفت: در 6 قسط 6 ماهه 158 هزار تومان. نزد بازاری آشنا برگشتم و با تاکید بر شماره و مدل مشخص درخواست کردم که برایم بیاورد که گفت: الان موجود ندارم پس فردا ساعت 5 بعد از ظهر بیا ببر.
روز و ساعت مقرر در دکان حاضر شدم زنی جوان با بچه ای در بغل به همراه مردی جوان که کارتن چرخ خیاطی بدست داشت وارد شدند و مرد کارتن را روی میز گذاشت بورژوا کارتن را باز کرد پلاستیک پرس شده اطراف چرخ پاره شده بود بورژوا گفت: این را باز کرده اید، قرارشد باز نکرده بیاورید، من نمی خواهم. مرد گفت: ساعت 11 صبح ما این را از فروشگاه فرهنگیان خریده ایم این هم فاکتُرَش. زن گفت: پلاستیکش را من پاره کردم. و با اشاره به بچه توی بغلش ادامه داد؛ به جان همین یگانه بچه ام همین تکه پارچه 10 سانتی را که می بینید زیرش هست دوخته ام قصدم این بوده که بدانم سالم است یا خیر. بورژا گفت: من این را از شما برای این می خرم که بفروشم می خواهم بدهمش به این بابا. و اشاره به من کرد. خوب، خواهد گفت؛ آک نیست من نمی خواهم. و رو کرد به من و گفت: شما با این وضعیت می خواهید؟ بدون اینکه من چیزی بگویم خودش گفت: هیچوقت نخواهد خرید من به 140 هزار تومان که گفته ام نمی خرم، 130 هزار تومان می خرم. زن و مرد هر دو شروع به چانه زنی کردند سرانجام 135 هزار تومان معامله صورت گرفت زن و مرد جوان رفتند.
بورژوا چرخ خیاطی را با دقت بسته بندی و توی کارتن گذاشت و رو کرد به من و گفت: وردار و برو. گفتم: حالا که ارزان خریدی به من هم ارزان بده! بورژوا گفت: نه، من با تو حرف زده و طی کرده ام! گفتم: خوب با او هم طی کرده بودی ولی بهمش زدی! 5 هزار تومان برایت کافی است پای من 140 هزار تومان حساب کن. بورژوا نپذیرفت و گفت: اگر نمی خواهی می دهمش به دیگری همان 150 هزار تومان. با چانه زنی 145 هزار تومان حساب کرد.
محمدعلی شاهسون مارکده
مصوبات شورای روستا
اعضا شورای اسلامی روستای مارکده در تاریخ 20/5/92 جلسه داشتند. در این جلسه مصوب گردید که دهیار روستا از طریق مناقصه تعداد 65 عدد تابلو برای خیابان و کوچه های روستا خریداری و نصب نماید.
جلسه دیگر اعضا شورا تاریخ 27/5/92 بود که افراد زیر را به عنوان اعضا «شورای انتخاب نام برای خیابان و کوچه ها» برگزید و مصوب نمود. و مقرر گردید این شورا به ریاست دهیار روستا تشکیل و با توجه به نام های تاریخی و محلی و نیز فرهنگ و باورهای مردم روستا برای خیابان و کوچه های روستا نام های زیبا، خوش آهنگ، نشاط بخش و با معانی زیبا برگزینند.
آقایان: 1- دکتر مصطفی عرب. 2- ابوالفضل عرب(دبیر آموزش و پرورش). 3- محمد عرب(مسئول پست بانک مارکد و دانشجوی حسابداری). 4- مهندس مهدی عرب فرزند احمد. 5- محمدرضا شاهسون(دبیر آموزش و پرورش) 6- اسدالله عرب (لیسانس ادبیات) 7- عباس شاهسون فرزند محمد (دانشجوی معماری). 8- مهندس داود عرب. 9- عباس باقری. 10- رمضان عرب فرزند علی. 11- محمدرضا شاهسون فرزند عبدالوهاب. 12- علیرضا صمیمی فر(دبیر آموزش و پرورش) 13- حسین شاهسون فرزند عطا ءالله (لیسانس) 14- مهندس مرتضی عرب فرزند محمد 15- مهندس حمزه عرب فرزند ناصر. 16- مهندس امین عرب فرزند علی اکبر. 17- اعضا شورای اسلامی روستای مارکده.
گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده
سپاس
سرانجام روز 12/6/92 فرا رسید و دوره 10 ساله عضویت شورای روستایی من پایان یافت از تک تک همشهریانم سپاس دارم که این فرصت بی نظیر 10 ساله را به من دادند تا نتیجه ی خوانده ها و آموخته های خود را درباره انسان در برخورد و تعامل با انسان ها به عینه ببینم، تجربه کنم و به آموخته هایم بیفزایم.
مارکده در این 10 سال برای من یک دانشگاه بود چون من کتاب های زیادی پیرامون روان شناسی، جامعه شناسی، ادبیات و تاریخ خوانده بودم که همه اش در ارتباط و تعامل با انسان است ولی این ها همه اش ذهنی بود این 10 سال به من این فرصت را داد که آموخته هایم را به عینه در جامعه ببینم و تجربه کنم برای مثال: حالات انسان دارای مهر و کین، مهرطلب، خودشیفته، هیجانی نمایشی، خودنادوست، بدبین، انسان سالم، افسرده، انسان توخالی ، مرزی، مضطرب، نگران، اعتماد به نفس، حرمت نفس، علل ترس، دروغ گویی، ریا، دورویی، تظاهر، چاپلوسی، تملق، مداحی، خود حقیرپنداری، کمال پرست، انسان تاجرمسلک و … را خوانده بودم ولی به عینه تجربه نکرده بودم که تجربه کردم.
ویژگی های جامعه ی سنتی با انسان هایش که ساده انگارند و اذهان و افق دید محدود دارند را خوانده بودم. آدم هایی که اعتماد به نفس منفی دارند و آدم هایی که حرمت نفس ندارند و آدم های توخالی نیاز شدیدی به تکیه گاه قدرتمند دارند و وقتی چنین تکیه گاهی یافتند در آن حل می شوند را خوانده بودم که در جامعه به عینه و به وفور دیدم و در این 10 سال بارها و بارها تجربه کردم و بسی آموختم و می توانم ده ها تحلیل در این زمینه ها با توجه به تجربه هایم بنویسم بدین جهت بار دیگر از همشهریانم از اینکه این فرصت طلایی را در اختیار من گذاشتند سپاسگزارم.
در این 10 سال که در خدمت همشهریان بودم تعامل های خوشایند و گاها هم ناخوشایند داشتم ولی نتیجه این هست که راضی، خوشنود، سرفراز با خاطره های خوب و خوشایند زیادی صحنه را ترک می کنم. رنجشی، کینه ای و نفرتی از هیچ کس در ذهن خود جای نداده ام.
حتی:
الف: از امضا کنندگان نامه 28 امضایی که در شهریورماه 90 بر علیه من تنظیم گردید و مرا به خاطر اینکه در تجمع 22 بهمن و نیز به مسجد نمی آیم و با دولت نهم و دهم مشکل دارم پلید خوانده اند و از مقامات 9 اداره و نهاد: امام جمعه، بازرسی استانداری، سازمان تبلیغات، اداره ارشاد، ستاد اطلاعات خبری، فرماندار، هیات نظارت بر مطبوعات، بخشدار و شورای روستا خواستار شده اند که؛ من را از شورا حذف کنند و نشریه جارچی را هم که من می نویسم تعطیل کنند، هم رنجشی ندارم، ازشان دلخور نیستم چون این را حق هر آدمی می دانم که درباره من نظر مخالف و موافق داشته باشد و نظر خود را هرجور که می خواهد هم ابراز کند.
این 28 نفر در این نامه آنهایی را که به من رای داده اند را بی بصیرت، نا آگاه و غافل خوانده اند به نظر من این داوری بی شرمانه است برای اینکه كل آراء توی صندوق ریخته شده در مارکده در آذرماه 85 برای دوره سوم شورا 801 راي بوده كه 12 راي باطله بوده و از 789 رای شمرده و محاسبه شده 533 نفر به من رای داده اند 383 راي مسعود شاهسون و 301 راي هم محمد عرب داشته است.
آقایان و خانم های امضا کننده نامه 28 امضایی، می پرسم یعنی 533 نفر مردم مارکده بی بصیرت و نا آگاه و غافل هستند؟! تکلیف آنهایی که دو نفر مثلا یکی من را و دیگر مسعود را روی برگه نوشته اند چه می شود؟ اینها غافل، ناآگاه و بی بصیرت باید محسوب شوند؟ یا نه؟ بی گمان چند نفر از شما 28 نفر هم به من رای داده اید تکلیف شما چه می شود؟ آن روز بی بصیرت و غافل و نا آگاه بودید امروز ناگهان دانای کل شده اید؟ این دانایی کل را از کجا آورده اید؟
به هر صورت دو نفر از همشهریان امضا کننده مراجعه و از جعل امضای شان سخن گفته اند یک نفر هم نگران و مضطرب مراجعه و پرسیده: آیا نام من هم در بین امضاکنندگان هست؟
28نفر عبارتند از: 1- عطا ءالله شاهسون. 2- محمد عرب اکبر. 3- غلامرضا عرب. 4- محمدرضا شاهسون. 5- عباس عرب. 6- یدالله عرب. 7- علیرضا عرب. 8- مجتبی عرب. 9- اکبر عرب. 10- محمود شاهسون علیرضا. 11- خانم الف شاهسون. 12- حسین شاهسون. 13- امین عرب اکبر. 14- علی اکبر عرب. 15- محسن شاهسون. 16- یعقوب شاهسون. 17- عباس شاهسون. 18- رمضان عرب. 19- خانم اکرم عرب. 20- محمد عرب احمد. 21- محمد عرب. 22- یدالله عرب. 23- علی اکبر شاهسون. و بقیه امضاها هم ناخوانا و بدون نام هستند.
به این 28 نفر همشهری عرض می کنم؛ مقابل پلیدی، پاکی قرار دارد شما که مرا پلید خوانده اید منطقا باید خودتان پاک و منزه باشید اجازه بدهید من به همین شیوه زیستن که از نظر شما پلیدی است و از نظر خودم زیستن به اصول اخلاقی و انسانی هست ادامه بدهم تا وسیله ای باشم برای خبرچینی، بدگویی و نامه نویسی شما به مقامات بر علیه من، آنگاه شما با سرهم کردن دروغ درباره من و گزارش به مقامات روز به روز پاک تر و منزه تر می شوید و از خود نام نیک برای بازماندگان تان بر جای خواهید گذاشت و من هم به همین شیوه زیستن خوشنودم می بینید که بازی برد برد است.
28 نفر همشهری گرامی؛ هیچ رنجشی ازتان ندارم و دوست تان هم دارم و پیشنهاد می کنم اگر وقت داشتید قدری درباره مفهوم شهروندی، این پدیده نوین جامعه ی جهانی امروز بخوانید و بدانید.
ب: رئیس شورای روستای مان از اینکه من توی جلسه شورا به واگذاری زمین گورستان کهنه به حوزه علمیه نجف آباد رای منفی دادم خشمگین شد و مرا؛ «بی شعور، بی معرفت و آدم ناسالم نامید» این در حالی بود که دادن رای مثبت یا منفی حق قانونی من بوده است از بی حرمتی ایشان هم هیچ رنجشی بر دل ندارم.
پ: همچنین از گزارش کتبی رئیس شورا و پسر کدخدامان با نام «فعالیت های غیر مجاز محمدعلی شاهسون» به مقامات که در آن حتی گفت وگوی مرا با مردم به عنوان فعالیت غیر مجاز تلقی و گزارش نموده است هم هیچ رنجشی ندارم ولی این برای من سوآل است که چرا باید آدمی نان با زحمت بدست آورد، بخورد و وقت گران مایه خود را صرف گزارش نویسی برای تخریب دیگری بکند؟
ت: بدینوسیله می خواهم به فرمانده اسبق بسیج روستای مان هم خدا قوت بدهم و خسته نباشید بگویم چون ایشان طی این 10 سال، مستمر توی هر اداره ای رفته اند و با هر مقامی دیدار و گفت وگو داشته اند همواره از من بد گفته و خواهان حذف من و برچیده شدن بساط نشریه از صحنه اجتماع روستا بوده اند.
این از بدیهیات عقلی است هرگاه فردی می خواهد کاری بکند قبل از برداشتن اولین قدم باید بیندیشد که؛ چه چیزهایی ممکن است زیر قدم هایش له شود متاسفانه فرمانده اسبق بسیج روستای مان در اقدامش بر علیه عضویت من در شورای حل اختلاف این اندیشه را نکرد و شورای حل اختلاف روستا را زیر قدم هایش له کرد.
وقتی قرارشد شورای های حل اختلاف در سطح روستاها تشکیل گردد مارکده سومین روستا در بخش سامان بود که شورای حل اخلافش تشکیل گردید. با قوچانی ها تصمیم گرفتیم یک شورای حل اختلاف داشته باشیم تعدادی اسامی داده شد بخشداری با دادگاه سه نفر را برگزیدند. من و سید اسماعیل حسینی از مارکده و نیازعلی شاهبندری از قوچان. کارت شناسایی هم صادر شد مشغول آماده سازی محل شورا در مارکده بودیم که فرمانده اسبق بسیج مان عَلَم مخالفت با بودن من در شورای حل اختلاف را برداشت و به اتفاق دو نفر رفیق خود، که یکی از آنها اکنون دیگر در میان ما نیست، بارها به دادگاه مراجعه کردند، نامه نوشتند تا دادگاه ناگزیر شد شورای تشکیل شده را لغو کند بلافاصله قوچانی ها از این خلاء استفاده کردند و شورای خود را تشکیل دادند و مارکده به دلیل فشارها ماند که هنوز هم مانده است.
می پرسم جناب آقای فرمانده اسبق بسیج؛ اگر شورا تشکیل می شد و محمدعلی شاهسون هم عضو شورای حل اختلاف بود بهتر از اینکه مردم مارکده برای حل و فصل دعاوی به قوچان بروند نبود؟ به هر صورت از بدگویی مستمر و مداوم این همشهری گرامی هم ذره ای رنجش بر دل ندارم.
و اما، تعدادی هم از من رنجیده اند. یکی از آنها رئیس شورای دوره سوم و پسر کدخدای روستای مان جناب مسعود شاهسون هست.
ما دو نفر 6 سال با هم عضو شورا بودیم ایشان چون تحصیلات و مطالعات امروزی ندارد معانی و حوزه کاربرد واژه ها را کم می داند با این وجود برای خود نقش دانای کل را برگزیده لذا ناگزیر در جلسات با کلی گویی، تکرار شعار و چاپلوسی مسئولان، دقایق زیادی وقت مردم را می گیرد و چون دانسته هایش محدود است برای پوشش ضعف خود از آموزه های دینی و مذهبی آنهم در سطح بسیار ابتدایی که در کتاب های؛ «قصه های خوب برای بچه های خوب» طرح شده استفاده می کند به همین جهت با مفاهیمی همچون حقوق شهروندی و انسان حقمدار نا آشنا است سبک و سیاق فکری اش مال گذشته است در همان ارزش ها و چارچوب گذشته مانده است در خانواده هنوز از او به عنوان قهرمان یاد می شود چون؛ «در زمان دو دستگی، روز روشن، یکه و تنها، رفته توی محله عرب ها، و رَمِضُون فاطمِ ای را کتک زده و پیروزمندانه برگشته». به همین دلایل، انتقاد که یک پدیده جهانی امروزی است برایش نا مفهوم، بی معنی و نا خوشایند بود. در مقابل، من رویکرد و نگرش انتقادی به بیشتر امور و قضایا دارم اصلا نگرش من به جهان یک نگرش انتقادی است نشریه محلی هم که من منتشر می کردم رویکرد و محتوای انتقادی به قضایا داشت. در پی انتقادهای من ایشان چندین بار سخت از من رنجیده است.
نمونه ای کوچک و ساده از زودرنجی ایشان را برای تان بازگو می کنم. شبی با عده ای زیاد از مردم مارکده در محل مسجد جلسه عمومی داشتیم. محمد، جوان 20 ساله، پسر منوچهر، نمی دانم چرا و به چه دلیل، خطاب به رئیس شورای مان گفت:
«محمدعلی شاهسون گاز را به روستا آورد و محمد عرب طرح باغداری برای روستا آباد کرده تو بگو ببینم برای روستا چکار کرده ای؟» ایشان سرخ شد، خشمگین شد، توهم ریخت و حرفی نزد. تا مدتی هرگاه جلسه شورا داشتیم به ما دو نفر دیگر عضو شورا می گفت: «شما دو نفر که خوبه هستید گاز آورده اید و طرح آباد کرده اید من بدِ هستم!»
به هر صورت این بنده خدا در مواجه با انتقاد توانایی ابراز و یا مدیریت خشم را از طریق گفت وگو ندارد لذا خشمش را فرو می خورد. می دانیم خشم فرو خفته تبدیل به کینه و نفرت می شود این کینه و نفرت را از نگاه های نفرت آلودش نسبت به من توی جلسات به عینه می شد دید و حس کرد. چند مورد رنجش این همشهری گرامی را با هم مرور می کنیم:
الف: یک بار وقتی که خود را به دروغ تولید کننده برتر بادام استان در دو نوبت در سال 90 و 91 معرفی کرد و مدعی شد که؛ 7 هکتار باغ بادام دارد و از هر هکتار 6/5 تن بادام برداشت کرده است. و در همایش بادام در مهرماه سال های 90 و 91 در شهرکرد به عنوان تولید کننده برتر بادام استان روی سن رفت، توسط مسئولان و مردم حاضر در سالن تشویق شد و از دست مسئولان تندیس گرفت.
من از دروغ سال 90 ایشان چشم پوشی کردم، حرفی نزدم، نقدی ننوشتم ولی در سال 91 دروغ بزرگ ایشان را طی مقاله انتقادی به اطلاع مردم رساندم که مورد خشم ایشان قرار گرفت و سخت از من رنجید با اینکه به دقیق و درست بودن کارم ایمان دارم ولی برای رنجش ایشان متاسفم.
ب: یک بار هم وقتی گزارش عملکرد سال 87 شورای روستا را در سال 88 تنظیم کرده بود تعدادی از گزارش هایش دروغ بود آن گزارش را نقد کردم و نقد را در نشریه جارچی منشر کردم که موجب رنجش و خشم او گردید. کار من دقیق، درست و مستند بود ولی چون نقد را نمی شناسد و از ان هراسان است سخت از کار من رنجید. من بابت رنج ایشان متاسفم.
پ: یک بار هم طی مقاله ای در نشریه جارچی نوشتم که؛ پسرهای کدخدا به نسبتِ ادعا و امکاناتی که داشتند، رشد نکردند این در حالی است که پسرهای مردم سطح پایین تر جامعه با اینکه ادعایی نداشتند و امکانات کمتری داشتند رشد بیشتری کرده اند. این نظر من، به تریج قبای رئیس شورا و پسرِ کدخدای مان برخورد و نوشت که؛ به مقدسات توهین کرده ای؟ با این که سخن من یک واقعیت موجود است و برای نشان دادن این واقعیت ده ها نمونه می توان ارائه داد. نمونه کوچک آن: سخن چینی، گزارش نویسی و پیگیری برای توقیف نشریه آوا و جارچی توسط پسران و نوادگان کدخدای مارکده و قوچان است.
می دانیم هیچ ارتباطی بین کدخدا و مقدسات ما نیست، کدخدا یک پدیده فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و ریشه ایرانی دارد این در حالی است که مقدسات ما همه شان تبار عرب و ریشه در شبه جزیره عربستان دارند بنابر این رنجش پسر کدخدامان بی مورد بود ولی بخاطر رنجی که از خواندن نوشته من برده متاسفم.
ت: یک بار هم خاطرات یک نفر همشهری را از ماجرای کتک زدن کدخدای قوچان یک نفر رعیت مارکده ای را که دوتا خوشه انگور از توی باغ اربابی چم بالا کنده بود را طی مقاله ای نوشتم و در نشریه جارچی منتشر کردم از آنجایی که کدخدای قوچان یکی از بستگان ایشان محسوب می شود فکر کرده بود من به منظور مقابله با او این مقاله را نوشته ام. وقتی عنوان کرد تازه اقوام بودن ایشان با کدخدای قوچان یادم آمد این مقاله نقل قول بود که واقع شده بود و در گذشته یک عمل عادی محسوب می شد که اتفاق می افتاد با اینکه اسمی هم از کسی برده نشده بود ولی رئیس شورای مان بی جهت رنجیده بود بابت این رنج هم متاسفم.
ث: یک بار هم رئیس شورای مان توی جلسه عمومی اولیا دانش آموزان در مدرسه ابتدایی سخنرانی می کرد درباره همه چیز سخن گفت جز هدف آن جلسه و من طی مقاله ای سخنان او را نقد کردم که سخت رنجیده بود بابت این رنجش هم متاسفم.
ج: یک بار هم سردانگ طرح باغداری ولی عصر گفت: رئیس شورا دو سال پول هزینه سهمش را نداده و دیگر سردانگ ها مرا سرزنش می کنند این را توی حرف های مردم نشریه جارچی بنویس و من هم نوشتم که رئیس شورای مان سخت رنجیده بود بابت این رنجش هم متاسفم.
آقای عبدالمحمد عرب(منوچهر) هم که دو سال رئیس شورا بود هم از من رنجیده است.
الف: یک بار وقتی که به عنوان مدیرعامل شرکت تعاون روستایی کودهای شیمیایی را گران فروخته بود و من عمل گران فروشی ایشان را در نشریه آوای مارکده برای اطلاع مردم گزارش کردم و پیگیری هم کردم تا مسئولان رسیدگی کنند مردم هم در قسمت حرف های مردم از نتیجه اقدامات مرتب می پرسیدند ایشان سخت از من رنجید نشریه را به تحقیر شبنامه خواند و تعدادی را هم با خود همراه کرد و نشریه آوا را تعطیل کرد و گفت: «چاپ نشریه توی روستا هیچ ضرورت ندارد محمدعلی شاهسون می خواهد با این نشریه درِ مسجد را ببندد! این نشریه مردم را بی شرم و حیا کرده است» منظور از بی شرم و حیایی مردم پرسیدن و پی جویی پول های اضافی گرفته شده بود. به همت عده ای از مردم انتشار نشریه دوباره از سرگرفته شد. در این گزارش کار من مستند، دقیق، درست و مطابق با واقع بود با این وجود از رنج ایشان متاسفم.
ب: یک بار دیگر، بی نظمی های مالی در شرکت تعاونی باغداری فردوس را که توسط ایشان به عنوان مدیرعامل بوجود آمده بود طی گزارشی در جمع اعضا شرکت در جلسه مجمع عمومی به اطلاع مردم رساندم که موجب خشم او و دوستانش گردید. وقتی حساب های شرکت بررسی شد ابعاد بی نظمی ها بسی گسترده تر از گزارش من بود به هر صورت آقای عبدالمحمد عرب از من سخت رنجید بابت این رنجش هم متاسفم.
آقای محمود عرب هم از من سخت رنجیده است.
بخشی در نشریه جارچی بود با نام حرف های مردم. در این بخش، حرف های مردم کوچه و بازار تقریبا بدون سانسور انعکاس داده می شد این بخش دقیق و جدی و مستند نبود صرفا برای شنیدن حرف هایی که مردم در خفا و در پشت سر می زدند و نیز تخلیه روانی مردم درست شده بود که پر خواننده ترین بخش نشریه بود دوبار دو تا نقل قول از زبان مردم درباره کار و فعالیت محمود عرب که مدیرعامل شرکت تعاونی باغداری فردوس و نیز مدیرعامل شرکت تعاونی نگین بود انتشار یافت ایشان برآشفت هرچه توضیح دادم که این حرف ها دقیق و مستند نیست برای اعضا شورا و دهیار هم نوشته می شود ایشان قانع نشد توزیع کننده نشریه را تهدید کرد که؛ ممکن است دکانت در آتش بسوزد و یا چاقوی دیوانه ای توی شکمت فرو رود! و بعد او را تطمیع به کمک مالی جهت توسعه دکانش نمود مشروط بر اینکه دیگر نشریه را توزیع نکند. از من هم سخت رنجید و از روی خشم گفت: « با این کارها بجایی نخواهی رسید.» البته من نمی دانم به چه جایی باید می رسیدم که حالا دیگر نخواهم رسید؟ ولی بابت رنجش ایشان هم متاسفم.
و اما همه ی دست اندرکاران روستا نقد گریز نیستند از انتقاد نمی هراسند در همین روستا راد مردانی هم هست که از انعکاس حرف های حتی نادرست تک تک مردم خوشنودند و آن را پویایی مردم یک جامعه می دانند.
الف: نخستین رادمرد روستا محمد عرب، اولین دهیار، مسئول مخابرات، مسئول آب آشامیدنی، مسئول پست و مسئول پست بانک روستا است. این انسان که اسطوره خدمت به مردم باید نامیدش، اینقدر بزرگوار و بزرگ منش و مردم دوست است که نه تنها از نقد و انتشار حرف مردم نمی هراسد، نمی ترسد، ناراحت نمی شود، دلخور نمی شود، بلکه شنیدن سخن انتقادی و مخالف همشهریان؛ که مستمر بر علیه او در نشریه چاپ می شد، برایش شکوه مند بود بارها گفت:
خوشحالم که نشریه آوا وسیله شده تا همشهریانم صدای شان را به گوش مسئولان برسانند با این انتقادها پویایی همشهریانم را احساس می کنم و چه قدر زیبا است که صداهای متعدد شنیده شود و همه ی مردم صدا داشته باشند وجود نشریه آوا به مردم عادی قدرت داده و مردم احساس توانمندی می کنند چون احساس می کنند حرف شان را می توانند انعکاس دهند محکوم به سکوت نیستند نشریه اوا به مردم جرئت داده و مردم را توانمند کرده است.
با شناخت بیشتر از محمد عرب و دیدنِ دیدِِ باز و تحمل او در شنیدن انتقاد، مرا به یاد داستان مشهور حاتم طایی مرد بخشنده عرب که سعدی نقل کرده، انداخت. سعدی می نویسد:
«حاتم طائی را گفتند: از خود بزرگ همت تر در جهان دیده ای یا شنیده ای؟ گفت: بلی. روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را، پس به گوشه صحرایی به حاجتی برون رفته بودم. خارکنی را دیدم، پشته فراهم آورده. گفتمش: به مهمانی حاتم چرا نروی؟ که خلقی بر سر سفره مهمانی او گرد آمده اند؟ گفت:
هرکه نان از عمل خویش خورد منت از حاتم طائی نبرد
من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم»
و من که همیشه خودم را انتقاد پذیر می دانستم و باورمند به شنیدن صداهای متعدد و حتی مخالف و نادرست مردم. وقتی شکیبایی و داشتن تحمل بالای شنیدن صدای مخالف را در محمد عرب دیدم او را از خودم برتر دیدم و سرِ تعظیم در مقابلش فرود آوردم.
ب: راد مرد دیگر ابوالفضل عرب است که وقتی دید روستا دهیار ندارد به میدان آمد و گفت: یکسال به صورت موقت به عنوان دهیار با شورا همکاری می کنم تا دهیار بر گزینید. در مدت یکسال دهیاری، نشان داد فردی مسئولیت پذیر و از انتقاد و حرف و سخن مردم نمی هراسد، نمی رنجد و گوش شنوا برای شنیدن حرف مردم دارد ابوالفضل عرب گفت:
من تجربه کردم فردی که از دهیاری خشمگین است وقتی حرف انتقادی و اعتراضی اش در قسمت حرف های مردم نشریه چاپ می شود برخوردش ملایم می شود این قسمت حرف های مردم نشریه وسیله خوبی است برای تخلیه روانی مردم. از ابوالفضل عرب یک مردانگی دیگر سرزد که نشان از شناخت اجتماعی و احساس مسئولیت اجتماعی بالای او دارد که در وقتی دیگر آن را تحلیل می کنم.
پ: راد مرد سوم کریم شاهسون دهیار فعلی است بارها در قسمت حرف های مردم نشریه جارچی مطالبی در قالب حرف های مردم بر علیه او انتشار یافت نه تنها نرنجید، نهراسید، خشمگین نشد بلکه خوشحال بود و می گفت:
جارچی همانند آینه است و من به بسیاری از نقاط ضعفم که توسط مردم توی نشریه بیان شده پی بردم و رفعش کردم نشریه بسیار با ارزش است توانسته در تخلیه روانی مردم کمک کند. وجود نشریه توی روستا و انعکاس حرف های مردم به مردم تشخص داده مردم احساس قدرت می کنند که می توانند حرف شان را بزنند.
ت: سیداسماعیل حسینی چند سال رئیس شورا بوده است ایشان بر خلاف دو رئیس شورای دیگر که نام برده شد از مقدسات و باورهای مردم سوء استفاده برای پوشاندن ضعف های خود نمی کرد بر خلاف پسر کدخدا و رئیس شورامان که دقایق زیادی وقت جلسات را می گرفت و مدح و ثنای رئیس ادارات و مقامات را می گفت و چاپلوسی می کرد اصلا اهل چاپلوسی نبود، مدح کسی را نمی گفت، بسیار شجاعانه با جملات کوتاه حرفی که برای روستا ضرورت داشت می زد.
محمدعلی شاهسون مارکده