گزارش نامه 48 نیمه مهر ماه 92

یک بام و دو هوا

یک بام و دو هوا، یک ضرب المثل عامیانه است که در هنگام مشاهده تبعیض، بین دو عمل، دو پدیده یا دو انسانِ همسان و مشابه، بکار برده می شود. و گوینده با گفتن این جمله؛ اعتراض، انتقاد و یا ناخوشنودی خود را به تبعیض و نبود برابری ابراز می کند. تقریبا کسی نیست که این ضرب المثل را نشنیده و یا بکار نبرده باشد برای اینکه در جامعه ی ما، متاسفانه، تبعیض و نابرابری فراوان هست و همه ی ما هم از این تبعیض ها رنج می بریم، زیان و آسیب می بینیم ولی بسیاری از ما هرکجا که دست مان برسد و یا بتوانیم تبعیض را بکار می بریم به دلیل فراوانی تبعیض ها در جامعه، اغلب متوجه زشتی ها و پلشتی های رفتار تبعیض مان هم نیستیم. 

  علت بوجود آمدن این ضرب المثل را همه مان شنیده ایم ولی نوشته دهخدا ادبی تر است. «زنی شبانگاه بر بام، بر بالین داماد و دختر شد و گفت: هوا سرد است، کمی مهربانتر خفتن به سلامت نزدیک تر باشد. سپس به دیگر سوی بام بر سر بستر پسر و عروس رفت و گفت: هوا گرم است، اندکی دوری، تندرستی را سزاوار تر است. عروس که هر دو گفته شنیده داشت گفت: قربان برم خدا را  /  یک بام و دو هوا را / این سرِ بام گرما / آن سرِ بام سرما».

و من بارها آزموده ام در فضای دو هوایی بام جامعه ی ما، اغلب حق با طرفی هست که قدرت بیشتری دارد در واقع اگر نیک بنگریم، در جامعه ی ما قدرت، معیار و ملاک حق است! این نظر من است تا نظر شما چه باشد؟ 

سالیان چندی است که در منطقه ی ما، با استفاده از موتورپمپ الکتریکی، آب را از ته دره رودخانه زاینده رود به زمین های بالاتر پمپ می کنند و باغ های زیادی، در قالب طرح باغداری طوبی، به صورت جمعی، احداث کرده اند. شرکت برق، در فصل کشاورزی، ماه به ماه، صورت حساب مقدار مصرف برق موتورهای پمپ آب را، برای نماینده طرح باغداری می فرستد. چند روز هم مهلت تعیین می کند تا بهای برق مصرف شده در بانک به حساب ریخته شود. پیش آمده که نماینده، به دلایلی، نتوانسته  در زمان مهلت داده شده، مبلغ مورد نیاز را از اعضا جمع آوری و صورت حساب قبض برق را بپردازد و پرداخت به تاخیر افتاده است آنگاه، مامور شرکت برق، برق الکتروپمپ طرح را قطع می کند، کاری هم ندارد این قطعی برق که، قطعی آب را به دنبال دارد، در گرمای تابستان چه مقدار خسارت و زیان به باغات و درختان وارد می نماید. وقتی بدهی به علاوه هزینه وصلِ مجدد، به حساب شرکت واریز شد مامور شرکت، برق الکتروپمپ را وصل می کند.

استدلال هم این هست که؛ برق مصرف کرده اید، پولش را بپردازید اگر نمی پردازید ما هم برق شما را قطع می کنیم. این استدلال، عادی و منطقی به نظر می رسد. کالایی خریده ای، پولش را بده، تا دوباره کالا بهت داده شود.

من نمی دانم قطع برق پمپ آب کشاورزی توسط شرکت برق به دلیل پرداخت نشدن قبض برق برابر با قانون است یا نه، ولی اینگونه در اذهان مردم جای گرفته که؛ مطابق با قانون است و در صورتی که به مراجع قضایی هم رجوع گردد حکم به نفع شرکت برق صادر خواهد شد.

پس یک سرِ بام رابطه شرکت برق با نماینده طرح باغداری هست دیدیم که خیلی صریح و روشن از منطق دو دوتا 4 تا پیروی می کند؛ بدهی ات را به موقع بده تا برقت را قطع نکنیم. سرِ دیگر بام ارتباط بین نماینده طرح باغداری که مسئولیت مدیریت طرح را دارد با اعضا طرح باغداری هست، که هوایی متفاوت دارد و از قانون و منطق دیگری پیروی می کند.

وقتی صورت حساب برق مصرف شده به دست نماینده یک طرح باغداری می رسد، مبلغ مندرج را بین اعضای طرح تقسیم، جمع آوری تا به حساب شرکت برق در بانک واریز نماید. گاهی اتفاق افتاده که، یکی دوتا از اعضا، در هر طرحی، هر یک بنا به دلایلی، در این تنگنا همکاری لازم را نمی کنند و بدهی سهم خود را نمی پردازند. تداوم عدم پرداخت، ممکن است حتی به یک، دو یا سه سال هم برسد. آنگاه، نماینده طرح باغداری ناگزیر، برای وصول طلب طرح، والوِ آبِ عضوِ بد حساب را، می بندد و آبِ باغ را، قطع می کند.

استدلالش هم این هست که؛ همه پول شان را داده اند و با پول بقیه تا کنون آب پمپ شده توی باغ تو، و تو از پرداخت سهمت خودداری می کنی، حال که پولت را نمی پردازی، ما هم آب باغت را قطع می کنیم تا پولت را بدهی.

 بیشتر وقتها هنوز این ترفند اجرا نشده کارساز می شود و فرد خاطی در این حین ناگزیر بدهی اش را می پردازد تا والو آب باغش را نبندند. ولی در یکی از طرح های باغداری مارکده اتفاق افتاده، فردِ پول نداده، بجای انتخاب کوتاه ترین راه، یعنی پرداخت بدهی اش، راه لجالت و ستیز را بر گزیده، شکایتی تنظیم و به دادگستری مراجعه کرده و مدعی  شده که؛ «بر اثر قطعی آبِ باغم، توسط فلان شخص، درختانم در گرمای تابستان آسیب دیده». و درخواست تحویل آب به موقع، پرداخت خسارت وارده و نیز پرداخت هزینه دادرسی را کرده است.

 دادگاه هم کارشناس تعیین، برآورد خسارت شده و نماینده طرح که والو آب را بسته محکوم به تحویل آب بموقع و پرداخت خسارت وارده و هزینه دادرسی شده است. استدلال دادگاه هم این بوده که؛ شما حق نداری به دلیل بدهی، آبِ باغِ عضوِ بدهکار را ببندی، بلکه باید، آب مرتب تحویل بدهی و طلب خود را از طریق شکایت به دادگستری وصول نمایی!

نکته جالب اینجا است که توی همان جلسه دادگاه، نماینده طرح، از قاضی درخواست کرده؛ «حال که بستن والو توسط من را کاری خطا می دانید و مرا محکوم می کنید پس عضوی که پولش را نداده هم محکوم به پرداخت بدهی اش بکنید» قاضی این درخواست را نپذیرفته و در پاسخ گفته؛ «بدهی ارتباطی به این پرونده ندارد شما باید شکایت جداگانه ای تنظیم کنی تا رسیدگی گردد».

می بینید که اینجا هم این سر بام است و هوایی دیگر دارد و از منطق و قانونی دیگر پیروی می کند.

پس از ابلاغ و اجرای این حکم دادگاه، در سطح جامعه ی روستایی مارکده، یک دریچه ، یک میدان وسیعی برای فرار از مسئولیت و تعهد اجتماعی، در اذهان افراد ناهنجار اجتماعی  باز شده و این منطق در اذهان جا باز کرده که؛ می توان پول حواله شده هزینه جاری طرح های باغداری را نداد و یا هرگاه که داشتیم داد و نماینده طرح هم هیچ غلطی(با عرض پوزش) نمی تواند بکند.

و تاثیری که این برخورد دوگانه قانون یک بام و دو هوا، روی اذهان نمایندگان طرح داشته این هست که؛ سری که درد نمی کند دستمال نمی بندند.  بهتر است مسئولیت نمایندگی طرح را نپذیریم پول سهم خود را به موقع می دهیم و به کار و زندگی خود مشغول می شویم تا ناگزیر نباشیم رو در روی آدم های قانون گریز و ضد اجتماعی بایستیم و سرو کارمان به دادگاه بکشد.

من که نماینده یک طرح باغداری با 52 نفر عضو هستم تاثیر منفی این حکم دادگاه را در هنگام جمع آوری مبالغ حواله شده به عینه می بینم.

                                    محمدعلی شاهسون مارکده 

      
سخنی با آقای شریفی


آقای علی شریفی گرم دره پس از خواندن مقاله «مردمان شایسته ولی مرکز دهستان جعلی» که طی گزارش نامه شماره 39 در تاریخ نیمه خرداد 92 روی وب سایت قرار داده شده، در اعتراض و انتقاد به نظر من، یادداشتی بدین شرح نوشته اند «… و بعد درباره صحبت های مردم مارکده مبنی بر اینکه جمعیت آنها بیشتر است باید بگم که حدود 60 خانوار یعنی حدود 300 نفر از مردم گرم دره فقط در شهرکرد زندگی می کنند اما شما چی؟ جمعیت ما بالغ بر 2000 نفره البته با احتساب مهاجرهای مان که فصل تابستان و آخر هفته ها به گرم دره بر می گردند …» و نیز با خواندن مقاله دلاکِ کدخدا در گزارش نامه شماره 42 که در تاریخ نیمه تیرماه روی وبسایت قرار داده شده نوشته: «اولا دهستان زرین با شایستگی به روستای گرم دره رسیده و…»

  همسایه گرامی آقای شریفی، از اینکه لطف کرده و از وب سایت روستای مارکده دیدن کرده و نظر خود را بدون تعارف نیز ثبت کرده اید سپاسگزارم. شما را ندیده ام و نمی شناسم اگر هم دیده باشم تصویری در ذهن ندارم. حدس می زنم بسیار جوان باشید.
 دلیل حدس من؛ 1- نوشتن مشخصات خودتان در کنار یادداشت تان است به خاطر اینکه جوان هستید هنوز ذهن تان به ریاکاری و محافظه  کاری های رایج و مرسوم جامعه ی ما آلوده نشده است.  2- خام بودن نظر ارائه شده تان است.

دوست گرامی؛ مبنای تعداد جمعیت روستا و یا شهر بر اساس سرشماری رسمی است که هر 5 سال یکبار با صرف هزینه کلان و بر مبنای قانون در سراسر کشور توسط دولت انجام می گیرد و نتیجه آن را اعلام می کند. مدیران کشور بر اساس نتیجه این سرشماری برای کشور برنامه ریزی می کنند چون عددی است مبتنی بر قانون، مطابق با علم آمار و برابر است با واقعیت موجود آدم ها در محل زندگی شان و به همین جهت یک سند معتبر محسوب می شود. برابر با سرشماری سال 1390 جمعیت روستای گرم دره 1204 نفر است. بنابر این نمی توان و از نظر علمی و قانونی پذیرفته نیست هر فردی جمعیت روستا و یا شهرش را بر اساس دلخواهش اعلام کند. شما می توانید جمعیت روستای تان را حتی 100 هزار نفر اعلام کنید کسی هم برای این نظر، شما را بازخواست نخواهد کرد ولی کسانی  که دانش و آگاهی دارند وقتی ببینند سخنی مبنای درستی ندارد، دقیق نیست، نخواهند شنید، نخواهند خواند، توجهی بدان نمی کنند و پوزخندی خواهند زد و از کنارش می گذرند. برای نمونه:

 چند وقت قبل خبرنگار خبرگزاری مهر از قول دهیار روستای گرم دره اعلام کرد؛ قلعه روستای گرم دره 400 سال قدمت دارد و در زمان قاجاریه ساخته شده است!!؟؟ (نقل به مضمون) ممکن است بسیاری از مردم گرم دره با خواندن گزارش خبرنگار خبرگزاری مهر از اینکه روستا ی شان قلعه ای با قدمت 400 ساله دارد و این خبر روی آنتن خبرگزاری مهر رفته و پخش شده هم بر خود بالیدند ولی وقتی کسانی  که اندک سوادی دارند این نظر را خواندند، دریافتند؛ هم خبرنگار خبرگزاری مهر بی سواد و بی خبر از تاریخ است و هم دهیار روستای گرم دره. چون پادشاهی آغا محمدخان که سرسلسله قاجاریه بوده در سال 1210 ه ق با انتخاب تهران به عنوان پایتخت آغاز شده است. بنابر این قلعه گرم دره اگر هم سال های اول قاجاریه ساخته شده باشد کمی بیش از 200 سال قدمت دارد. به علاوه این قلعه سند ساخت دارد و متاسفانه دهیار روستا از وضعیت روستایش هم بی خبر است.

بنابر این نمی توان و قابل قبول نیست که امار جمعیت مهاجر را به جمعیت روستا بیفزاییم به علاوه بنظر می رسد در درس ریاضی هم ضعیف بوده اید چون جمع تان هم اشتباه است جمع 300 نفر جمعیت مهاجر با 1204 نفر جمعیت روستا که 2000 نفر نمی شود!؟
دوست گرامی آقای شریفی؛ از اینکه مردم روستای گرم دره شایسته هستند شکی نیست همانگونه که مردم روستاها و شهرهای دیگر شایسته هستند در این زمینه هیچ تفاوتی بین مردم گرم دره و دیگر مردم ساکن در روستا و شهرها نیست همه برابر، یکسان و انسانند.

شما آزاد هستید که خود را شایسته و برتر از دیگران بپندارید کسی هم بابت این اندیشه شما را بازخواست نخواهد کرد ولی آیا می دانید خودبرتر بینی و خود شایسته انگاری از چه ذهنیتی سرچشمه می گیرد؟ این اندیشه ها از خودشیفتگی مان نشات می گیرد و خودشیفتگی یا خود برتر بینی بویژه در حد جمعی اش برای انسانیت تخریب گر است برای مزید اطلاع تان عرض می کنم آقای هیتلر هم می گفت: مردم آلمان شایسته رهبری جهان اند و جنگ جهانی را راه انداخت که میلیون ها انسان کشته شد.

دوست عزیز نوشته اید: «…حدود 60 خانوار یعنی حدود 300 نفر از مردم گرم دره فقط در شهرکرد زندگی کنند اما شما چی؟!…» می پرسم چرا می پندارید فقط روستای گرم دره مهاجر دارد و روستای مارکده جمعیت مهاجر ندارد؟؟؟ بیندیشید ببینید چرا اینقدر در درون نیاز شدید به خود بزرگ پنداری و خود برتر پنداری دارید؟! 

                                                             محمدعلی شاهسون مارکده

راد مرد یاسوچای؟!


می خواهید بدانید راد مرد یاسوچای کیست؟ این نوشته را که بخوانید، خواهید دانست.

 همین سه چهار سال قبل، خانم دکتر مشایخی مسئول مرکز بهداشتی درمانی مارکده بود، یادش گرامی باد، فردی کوشا برای توسعه ی مرکز بود. از اعضا شورای مارکده خواست: یک دستگاه سنجش صدای قلب جنین خریداری و به مرکز بهداشتی درمانی مارکده اهدا کنیم تا کارشناس ماما با دقت بیشتری خانم های باردار را در محل معاینه کند و نیازی نباشد به شهر فرستاده شوند.

 پیش فاکتور گرفتیم قیمت 1400000 تومان بود. از آنجاییکه مرکز متعلق به 6 روستا است تصمیم گرفتیم از شوراهای روستاهای همجوار هم کمک بگیریم. جلسه ای با اعضا شورای روستاهای مارکده، قوچان، صادق آباد، گرم دره و یاسه چاه تشکیل دادیم موضوع مطرح شد ما اعضا شورای مارکده قبول کردیم حدود نیمی از پول را بدهیم نیمی دیگر را هم آقای شهرام مردانی بین 5 روستای دیگر تقسیم کرد. گرم دره، قوچان، صادق آباد، یاسه چاه و قراقوش.  موضوع صورت جلسه و به امضا رسید و قرار شد ظرف دو سه روز آینده پول ها به من(محمدعلی شاهسون) داده شود تا دستگاه را خریداری و به مرکز اهدا کنیم.

وقتی اعضا شورای 4 روستا از محل جلسه، دفتر دهیاری مارکده، بیرون می روند آقای شهرام مردانی رئیس شورای اسلامی روستای گرم دره به اعضا شورای قوچان، صادق آباد و یاسه چاه می گوید: ما شورای گرم دره پول نمی دهیم، شما هم ندهید تا مارکده مجبور گردد خودش به تنهایی بخرد!

اعضا شورای قوچان سکوت می کنند و بعد از چند روز مبلغ بیشتر پول سهمیه توافق شده  را می دهند.

رئیس شورای صادق آباد پیشنهاد آقای مردانی را می پذیرد و قول می دهد که با مارکده همکاری نکند، پول ندهد، و نمی دهد.

اعضا شورای قراقوش غایب بودند آقای مردانی تماس می گیرد و می خواهد که با مارکده همکاری نکنند، قبول می کنند و همکاری هم نمی کنند.

تنها آقای منوچهر پیرعلی رئیس شورای روستای یاسه چاه در همان لحظه اول به آقای شهرام مردانی می گوید: یک ساعت است نشستیم، حرف زدیم، قول دادیم، امضا کردیم، چرا توی جلسه نگفتی همکاری نمی کنم؟! بیشترین حرف را برای تقسیم پول خودت زدی، خودت تقسیم کردی؟!  من روی قولم هستم و پولم را هم می دهم.

 از صبح روز بعد آقای مردانی چند بار و همچنین رئیس شورای صادق آباد به توصیه آقای مردانی با آقای منوچهر پیرعلی تلفنی تماس می گیرند دلیل می آورند، اصرار می کنند که؛ با مارکده همکاری نکند و پولش را ندهد. پیرعلی تسلیم نمی شود و باز حرفش را تکرار می کند که؛ نشستیم، حرف زدیم، قول دادیم، امضا کردیم روی حرفم، قولم و امضایم هستم و مبلغ 200000 تومان سهمیه روستای یاسه چاه که توافق شده را هم می دهم.

آقای منوچهر پیرعلی، رادمرد روستای یاسه چاه، علارغم همه ی اصرارها و فشارهای آقای شهرام مردانی، مردانه روی قولش ایستاد و به موقع پولش را هم داد و هنگام تحویل پولش گفت: حیرانم از این همه دو رویی!؟

 
                                                                   محمدعلی شاهسون مارکده 

 
خشم


خشم يك احساس بدي است كه همه ی ما آدم ها همه روزه و بارها با آن روبرو هستیم. این احساس بد، درپي انتظارات و توقعات ما از دیگران و یا از خودمان که برآورده نشده، بوجود می آید پس ريشه‌ي خشم، انتظار و توقع است وقتي منتظريم، امید داریم، خواهانیم، دوست داریم و یا آرزو داریم كه كاري انجام شود و يا اتفاقي روي ندهد ولي برخلاف انتظار ما آن كار انجام نمي‌شود و يا اتفاقی که نمی خواستیم روي مي‌دهد آنگاه ما خشمگين مي‌شويم.

بي گمان همه‌ي آدميان در همه‌ي روزها خشمگين مي شوند تفاوت در تعداد دفعات خشم و نیز چگونگی ابراز و یا مدیریت خشم است. تعداد دفعات خشمگینی یک آدم و نیز چگونگی ابراز خشم هم، بستگي به سلامت رواني هر آدمی دارد آدم‌هايي كه روان‌شان از سلامتی بیشتری برخوردار است تعداد دفعاتي كه در روز خشمگين مي شوند بسيار كم و نیز ابراز خشم شان هم معقول و در چهار چوب رعایت حرمت انسانی است.

آدم‌هايي كه از سلامت رواني كمتري برخوردارند تعداد دفعات خشمگين شدن شان در روز بسيار بيشتر و ابراز خشم شان هم نا معقول و دور از نزاکت و اغلب ناشایست است.

آدمي كه كمتر خشمگين مي شود قدري در زندگي واقع‌بين است باید دانست واقع بینی جزئی از سلامت روانی است آدم واقع بین، واقعیت های زندگی و نیز جهان را آن گونه که هست می بیند، می شناسد و می پذیرد. از واقعیت های خوشآیند سود می جوید و می کوشد با دانایی و عقلانیت، واقعیت های ناخوشآیند را تغییر و تبدیل به خوشایندی کند.

آدم واقع بین پذيرفته زندگي سخت و مشكل و در بسياري از موارد همراه با درد و رنج است. آدم واقع بین با واقع بینی این را دریافته که می توان درد و رنج زندگی را با دانش، آگاهی و مدیریت از بین برد و یا شدتش را کم و قابل تحمل نمود. بدینجهت برای زدودن درد و رنج می کوشد تا خود و قوانین حاکم بر جهان پیرامون را بیشتر و بیشتر بشناسد و موانع را از سرِ راه پیشرفت زندگی بردارد.

باید دانست جهان ما جهان تفاوت ها و گوناگونی ها است نه خوب و بد ها، آنگونه که بیشتر مردم فکر می کنند. درصد اندكي از اين جهان را ممكن است بتوان نامِ خوب و يا بد روي آن گذاشت بقيه اش تفاوت است این تفاوت در جهان انسانی بسیار بیشتر است چون میدان انتخاب  انسان تقریبا بی حد و مرز است و آدم واقع بین که از سلامت روانی بیشتری برخوردار است جهان را متفاوت و گوناگون می بیند، نه، خوب و بد. حال با هر پدیده ای که روبرو شد آن را گونه ای از این گونه گونی و تفاوت ها می بیند، نه خوب و بد و زشت و زیبا. بدین جهت تعداد دفعات خشمش در روز اندك خواهد بود پس این چگونگی نگرش‌ما به جهان و حد و اندازه توقع و انتظارما از جهان و آدمیانِ پیرامونِ خود است که تعيين کننده تعداد دفعات خشم ما در روز است و میزان واقع بینی و درصد برخورداری از سلامت روانی ما تعیین کننده اشکال مدیریت خشم مان است.

هر آدمی که خشمگين شد بی گمان خشمش را به گونه ای و در زمانی ابراز خواهد کرد ممكن است خشم مان را به عصبانيت تبديل كنيم، در این صورت فریاد بزنیم، دعوا و کتک کاری کنیم و یا دست به تخریب بزنیم و یا رفتار نا معقولی داشته باشیم. باید دانست ريشه عصبانی شدن، درد و ترس است. يعني آدمي كه خشمش را تبديل به عصبانيت مي كند موضوعي برايش درد آور است و يا از موضوع پيش آمده مي ترسد. نكته اي كه بايد دانست اين است كه اين روش بدترين شکل بیان خشم است. بروز خشم در انسان تا حدودي عادي و طبيعي است ولي آیا می دانید خشم را تبدیل به عصبانيت کردن يك تصميم و انتخاب است؟ يعني ما آدم ها عصبانی نمی شویم بلکه خودمان را عصباني مي كنیم این در حالی است كه مي توانیم عصباني نشویم و خشم مان را به گونه ای دیگر مدیریت کنیم. مثل وقتي كه در مهماني هستيم عصباني نمي شويم و یا وقتی که پلیس در محل حضور دارد از عصبانیت خود جلوگیری می کنیم. نكته اي که اغلب ما شاهدش بوده ایم این است که بعضی  از ماها با یک حالت بچه گانه و بدون اینکه ذره ای درباره استدلال بی پایه خود بیندیشیم، عصبانيت خود را گردن ديگران مي اندازیم! و مي گوييم؛ تو مرا عصباني كردي!؟ یا او مرا عصبانی کرد!؟ باید دانست اين يك بازي و یا بهتر بگویم حقه بازی است چون ديگران ممكن است موجب خشم ما شوند ولي عصبانيت را ما خودمان انتخاب مي كنيم نکته ای که همه ی ما باید آن را بدانیم و باورش کنیم این است که عصبانیت يك رفتار آموخته شده و تبدیل به عادت شده و صد در صد انتخابي است.

البته همه ی آدم ها هنگام خشمگین شدن چنین عمل نمی کنند بعضی  ازماها ممکن است خشم مان را فرو بخوريم متاسفانه نصیحت گران در فرهنگ ما در طول تاریخ سفارش به فرو خوردن خشم کرده اند شوربختانه این شیوه همچنان ادامه دارد و آن را راه مناسب کنترل خشم می دانند در ظاهر ممكن است اين نصيحت عاقلانه و فیلسوف مآبانه هم باشد چون كساني كه خشم شان را فرو مي خورند و يا كنترل مي كنند ما آنها را آدم هاي خوب و دانا می پنداريم و يا فكر كنيم آدم هاي معقولی هستند. فرو خوردن خشم یعنی این که روی خشم سرپوش بگذاریم تا بعد در یک فرصت مناسب انتقام بگیریم. خشم فروخورده شده همانند آتش زير خاكستر است چون خشم از بین نرفته، بلکه پوشانده شده، بی گمان با انرژی تخریبی بیشتر در جاي و زمان ديگر سر بر خواهد آورد اگر نیک بنگریم انباشت خشم  در درون آدمي تبدیل به انبار نفرت و كينه می شود. فروخوردن خشم، یعنی چشم پوشی موقت از موضوع به منظور حفظ آبرو و رعایت ظواهر، تا مردم ما را خوب و معقول بدانند. خشم فرو خورده با گذشت زمان تبديل به تنفر، کینه، بدبینی، بدخواهی، دشمنی و سرانجام به انتقام جویی منجر مي شود. اینکه ما در جامعه آدم ها را به خوب و بد، دیندار و بی دین، مومن و بی ایمان، چشم شور، بدیمن، بدنفس و چشم زخم زننده دسته بندی می کنیم نتیجه همان خشم های فروخورده است.  تنفر درون آدمي را همانند موريانه مي خورد و يك احساس بدآيندي به خود و ديگران در درون آدمی بوجود می آید این بدآیندی از دیگران موجب رنج بیشتری هنگام ارتباط ما با دیگران می شود و آدمی را از خودش و از زندگی و از دیگران بیزار می کند  نگرش بد بینانه به جهان در او بوجود می آید نگرش بدبینانه به جهان و قضایا ما را به اضطراب شدید گرفتار می کند تداوم بدبینی، اضطراب و نگرانی منجر به افسردگی و سرانجام بیماری های روان تنی است. پس فروخوردن خشم روشي نادرست و بيماري زا است.

  راه حل بهتر در برخورد با خشم، ابراز خشم است. ببينيد وقتي من و تو در برخورد با ديگران با پديده ناخواسته و غیر خوشایندی مواجه شديم طبیعی است که ما خشمگین مي شویم در همان زمان و در همان محل خيلي مودبانه بدون عصبانيت، بدون برزبان آوردن فحش و ناسزا، بدون اهانت، بدون اينكه دستي بلند كنيم، بدون اینکه  به پدر و مادرش حرف های ناروا بزنیم و بی احترامی کنیم، بدون اینکه تخلف و بدی های آدم متجاوز را ردیف کنیم و برایش بشماریم و نتیجه بگیریم که؛ اصلا تو آدم بدی هستی، بابایت هم بد بود، جلو آدم تجاوز کننده مي ايستيم و مي گوييم؛ دوست عزيز، همشهري گرامي، آقا و يا خانم محترم، لطفا اين و آن كار را نكنيد، اين يا آن حرف را نزنيد، پول مرا بدهيد، وسيله مرا به من بازگردانيد. و يا برادر،خواهر، پدر و یا مادرِ من، اين كار، این رفتار و یا این سخن تو دخالت در کار و زندگی من است از آنجایی که کار و زندگی من مال من است، خاص من است، کسی حق دخالت ندارد، حرف، رفتار و سخن تو مرا می رنجاند و به من زیان و آسیب می رساند، و دخالت است من از این رفتار تو احساس خوب و خوشايندي ندارم لطفا دخالت نکنید و اجازه بدهید خودم با توجه به خواسته خودم تصمیم زندگی ام را بگیرم.

هنگام ابراز خشم هميشه جمله مان را با لطفا همراه مي كنيم،  با خواهشمند است آغاز می کنیم فلسفه هم نمي چينيم كه تو فلان و بهماني، پدرت هم فلان بود، مادرت هم بهمان بود و اصلا تو آدم بدي هستی و… حرف مان را كش هم نمي دهيم اگر قبلا کار خوبی هم در حق طرف انجام داده ایم یادآوری نمی کنیم، به رخش نمی کشیم که؛ نمک نشناشی، بی چشم و رویی. برای مثال؛ در صف ایستاده اید فردی می آید و نوبت را رعایت نمی کند بدیهی است که آدم خشمگین می شود در این وقت خیلی ساده و آرام می گوییم؛ آقا و یا خانم محترم، لطفا نوبت را رعایت کنید. و یا شاخه درخت همسایه در زمین ما آمده، می گوییم: همسایه گرامی؛ سلام، خدا قوت و برکت، لطفا این شاخه درختت که توی فضای باغ من آمده را ببرید اگر کمک هم خواستید بگویید تا کمک کنم.

در جامعه اين روش را چندان نمي پسندند و آدمي را كه خشمش را ابراز نموده و رک و راست، صریح و با زبان ملایم ناخوشنودی خود را از رفتار فرد دیگر رو در رو بیان کرده ممكن است آدمي بي گذشت، نا بخشنده، بی ادب، ناپخته و یا ترسو بپندارند که؛ « فوری رو در رو ایستاد و با پر رویی اعتراض کرد، و یا ادب و حرمت مرا هم نگه نداشت و توی مردم روبروی من ایستاد و یا می گوییم ترسید یقه اش را بگیرد و ازش خواهش کرد» دليل آن هم اين است كه ما بخاطر استمرار فرهنگ استبدادي كه رابطه آدميان در اين فرهنگ مبتني بر ترس، رودرواسی و آبروداری است هميشه حرف مان و اعتراض مان را توي رو نمي زنيم ولي تا دلت بخواهد در پشت سر فلسفه مي بافيم و تا 7 پشت بدی های طرف مان را بر می شماریم و این بدی ها را به هویت و شخصیت او تعمیم می دهیم و نتیجه می گیریم که؛ اصلا و ذاتا آدم بدی است، پدرش هم بد بود، باباجونش هم بد بود و این بدی توی ذات شان است. شوربختانه اين يك عادت اجتماعي و جزئی از فرهنگ ما شده است. بنابر اين، ابراز خشم توام با رعایت ادب، سالم ترين و کوتاه ترین راه در بر خورد با تجاوز کننده است، زودبازده هم هست همان موقع جلو تجاوز گرفته می شود و هر یک به دنبال کار خودش می رود و موضوع هم پایان یافته و فراموش می گردد و ديگر نيازي نيست که توی ذهن مان انبارش کنیم و انرژی برایش صرف کنیم، بعد به خودآگاه ذهن مان بیاوریم، ساعت ها، روزها، ماه و سال ها درباره اش فکر کنیم و مشغولیت ذهنی برای خود درست کنیم.

در جامعه‌ي ما اغلب در مواجهه با خشم، يا خشم را تبديل به عصبانيت مي كنند و يا خشم را فرو مي خورند هر دو روش نادرست است. بی گمان  روش ابراز خشم درست‌تر است.

بنظر می رسد قدري از ريشه هاي عصبانيت ارثي باشد ولی بيشتر آن آموختني است يك روش آموخته شده این هست که کودک خود را با پدر، مادر، برادر، خواهر، عمو، دایی و همسایه عصبانی اش همانند می کند کودک در خانه و یا جامعه دیده افرادی با عصبانیت خود به نتیجه ای که می خواهند می رسند، آن را می آموزد و به کار می گیرد. وقتی خواسته هایش تحقق نیافت خشمگین و همانند پدر و مادر و یا دیگران، خشمش را با عصبانیت ابراز می کند و خواسته اش را بدست می آورد وقتی نتیجه گرفت، این روش تبدیل به عادت و جزئی از شخصیت او می شود.

گفتیم ریشه خشم، انتظاری است که ما از دیگران داریم و اغلب این انتظار هم نا بجا است چرا باید ما از دیگران انتظار داشته باشیم؟ یعنی آدم خشمگین در ذهن خود اینگونه استدلال می کند که؛ رفتار دیگری موجب شده که من به هدفم و یا خواسته ام نرسم و یا شکست بخورم و یا موفق نشوم و یا زیان ببینم. از طرفی هدف و خواسته خود را، بدون توجه به خواسته و هدف و نیاز دیگران، حق و درست می پندارد و نتیجه می گیرد؛ حال که دیگری به حقوق من تجاوز کرده، پس آدم بدی است خوب آدم بد هم باید تنبیه گردد.

آدمی که آموخته خشمش را با عصبانیت ابراز کند پس از بوجود آمدن خشم، خشمش را در یک چشم بر هم زدن تبدیل به عصبانیت می کند، فریاد می کشد و دست به تخریب می زند و برای فریاد و رفتار خشن و تخریب گرش هم دلیل بی پایه دارد از نظر آدم خشمگین و عصبانی همیشه، و در برابر هرکار ناخوشایندی که صورت گرفته، دیگران مقصرند و به جز خودِ او دیگران بد و متجاوزند. اینکه ماشین من پنچر شده اثر چشم زخم دیگران است، اینکه من ثروت کم دارم بدخواهی دیگران است، اینکه پسر و یا دختر من درس نخوانده علتش بچه های بد دیگران است، اینکه دامادم با دخترم سازگار نیست علتش دسیسه چینی و بدگویی دیگری است، اینکه عروس من با پسرم اختلاف دارد دیگران او را می آموزند و تحریک می کنند اینکه همسرم با من یک دله و مهربان نیست دیگری زیر پای او نشسته، اینکه بچه ام ناگهانی بیمار شده چشم شور همسایه است و … چنین آدمی هیچگاه از خود نمی پرسد؛ خوب، پس نقش خودِ من در زندگی ام چیست؟ می پندارد زمین و زمان و همه ی آدم ها از جمله اطرافیان بدخواه او هستند، در حق او ستم روا داشته اند و یا روا می دارند پس آدم های بدی هستند. و یا در حد خوشبینانه اش خود را کم شانس می پندارد که سخن و نظری بی معنی است. داستان عصبانیت زیر به خواندنش می ارزد لطفا بخوانیدش.

روزی یکی از همشهریان در املاک قریه، آبیار بود. صبح زود می بیند آب جوی خیلی کم شده است دنبال جوی می رود می بیند واره ورودی آب باغی در مزرعه ی چم بالا باز و بیشتر آب جوی توی باغ می رود، فکر می کند صاحب باغ واره را باز کرده تا باغش را آبیاری کند حال او را که دیده مخفی شده است. خشمش را تبدیل به عصبانیت می کند با صدای بلند و با نام، به صاحب باغ فحش و ناسزا می گوید و بجای بستن واره با ضربه بیلِ خود شاخه های چند درخت زردآلو که پر از چغاله بوده را می شکند وقتی شاخه های پر از چغاله روی زمین می افتند پا روی آنها می گذارد و له شان هم می کند. به گفته ی خودش دق دلش، که در آمد، آنگاه واره باغ را می بندد می بیند آب جوی خوب حرکت نمی کند قسمت پایین تر جوی را بررسی می کند می بیند شاخه درخت و علف و بوته بیابانی توی جوی، جلوی گذر آب از زیر پلی لوله ای، جمع شده اند و جلو آب را سد کرده اند و مانع رفتن آب شده است آنها را بر می دارد آب بخوبی حرکت می کند. روی زمین می نشیند تا موقت خستگی از تن به در کند، به فکر فرو می رود، نتیجه ای که می گیرد این بوده که: به دلیل مسدود شدن مسیر آب جوی، آب راکد مانده، سطحش بالا آمده و واره باغ را خراب کرده است کسی واره را باز نکرده، و صاحب باغ بی گناه است. سیگاری می گیراند چند پُک می زند وقتی ریه هایش خوب دود اندود می شود، شیطان بیچاره را لعنت می کند که او را به خطا واداشته است!!!؟؟؟   

                                                                محمدعلی شاهسون مارکده