شبی خوش (بخش سوم و پایانی)
استاد حبیب گفت:
– در این فضای آرام و دل انگیز هیچ چیز خوشتر از صدای تار نیست صدای تنبک مهتاب خانم هم آوای خوش تار را شادمانه و ریتمیک خواهد کرد.
دست برد و تار خود را که بر پشتی تکیه داده شده برداشت و نواخت. مهتاب خانم هم با تنبک او را همراهی نمود. دقایقی بعد صفر خود را به میان انداخت و با رقص خود همراه دست زدن میهمانان فضا شادمانه تر شد. وقتی صفر از رقص خسته شد و نشست، استاد حبیب به مهتاب خانم پیشنهاد کرد ترانه ای بخواند. صفر گفت:
– من می توانم تنبک بزنم چون برادر بزرگتر من، نوازنده سرنا و کرنا است و من هم همراه او ناقاره می نوازم.
مهتاب خانم گفت:
– پیشنهاد خوبی است در این نور مهتاب، فضای سکوت و آرام و نسیم دلنواز که از باغات و رودخانه بر می خیزد خواندن را خوش است.
امشب شب مهتابه حبیبم را می خوام
حبیبم اگر خوابه طبیبم را می خوام
خوابست و بیدارش کنید مستست و هشیارش کنید
گویید؛ فلانی آمده، آن یار جانی آمده،
اومده حالتو، احوالتو،
سیه موی تو، سپیدروی تو، ببیند و برود.
…
چند ترانه خوانده شد سازها به زمین گذاشته شد بشقاب ها برای خوردن انگور چیده شد هنوز همه میهمانان مشغول خوردن انگور نشده بودند که صدای نی از روستای مارکده درست روبروی چاردالوق بلند شد دقایقی بعد استاد حبیب گفت:
– نوازنده هر که هست در نواختن نی استاد هست.
صفر گفت:
– اکبر چوپان است نی را در لای دندان هایش می گذارد و می نوازد.
یک ربع ساعتی که نی نواخته شد صدای نی قطع و این رباعی خوانده شد
آدام وار، آدام لَرین نقشی دیر آدام وار، حَیوان اوننَن یاخچیدیر
آدام وار، دیندیرَنده جان دِیَر آدام وار، دیندیرمَسی یاخچیدیر
سپس صدای نی دوباره طنین انداز شد صدای نی در فضای آرام و نسیم خنک شب برای مهمانان ارباب اسکندر بسیار دلنشین افتاد.
در این شب مهتابی که میهمانان ارباب اسکندر در چاردالوق قابوق نواختند، دست زدند و خواندند در فضای سکوت و آرام، صدا خیلی آشکار، واضح و نزدیک در روستای مارکده پیچید و خانواده های مارکده ای که اغلب روی بام و زیر نور مهتاب نشسته بودند تا شامی بخورند و برای زدودن خستگی روزانه توی پشه بندها روی بام بخوابند صدای دلنشین ساز تار استاد حبیب، دست زدن میهمانان همراه صدای روح نواز مهتاب خانم را در اجرای چند ترانه و نیز چه چهه هایش شنیدند و به مصداق ضرب المثل: « صدای ساز و آواز از دور خوش است» فضای رویایی در روستای مارکده بوجود آورد و مردم مارکده که روی بام ها زیر نور مهتاب نشسته بودند، بیش از حاضران در میهمانی در چاردالوق قابوق، لذت بردند و شبی خوش برای آنها بود. لذت بیشتر آنها ناشی از تخیل شان، تازگی صدای تار و صدای جنس لطیفِ زن بود که برایشان تازگی داشت. چون ساز آشنای مردم روستا سرنا و کرنا بود، برای اولین بار صدای نغمه ی شاد و چه چهه ی دلنشین زنی را همراه صدای ساز تار می شنیدند. نغمه های آهنگین و موسیقیایی در فضای سکوت شب مهتابی و هوای طبیعی خنک شب، رویایی در اذهان آفرید.
اکبر هم یکی از این خانواده ها بود که تازه از پی گله گوسفند آمده بود روی بام، در فضای آزاد جلو اتاق، با زن و 4 دختر خود در روشنایی مهتاب برای زدودن خستگی روزانه نشسته و به پشتی کنار دیوار لم داده بود با اینکه خستگی روز را داشت ولی وقتی صدای تار و آواز دلنشین مهتاب خانم را شنید احساساتش بر انگیخته شد و تصمیم گرفت با نواختن نی به نوازندگان که نمی شناخت شان پاسخ دهد و در آفریدن فضای شادتر با آنها همکاری نماید. نی را لای دندان گذاشت و نواخت.
***
گوشت بزغاله کباب شده بود صفر سُفره را گسترد، با کمک فتح الله سینی های کباب و نان در سفره چیده شد، لیوان و ظرف آبدوغ را علی دشتبان اورد و میهمانان مشغول خوردن شام شدند. ارباب فخرآور از صفر، علی و فتح الله هم خواست که با آنها شام بخورند که در پایین سفره نشستند و مشغول شدند. ارباب فخرآور خطاب به استاد حبیب گفت:
– صفر هم یک پا هنرمند است.
صفر گفت:
– ارباب، اولین باری بود که تنبک می نواختم، ناقاره زیاد زده ام ولی تنبک برای اولین بار بود.
استاد حبیب گفت:
– عالی بود، خُب، چرا دنبال کار هنری نمی روی؟
– اینجاها سالی یکی دوتا عروسی پا می گیرد که آن هم همراه برادرم می روم و ناقاره می زنم.
آقای فخرالدینی گفت:
محیط خیلی کوچک است، فقر و زحمت طاقت فرسا هم وقتی برای ذوق هنری باقی نمی گذارد.
صفر که به وجد امده بود در حین خوردن، حالت مظلومانه ای به خود گرفت و خطاب به ارباب فخرآور گفت:
– ارباب؟ می توانم یک تقاضایی ازتان بکنم؟
– بگویید ببینم تقاضای تان چیه؟
– می گم، شما ارباب ها، به این کدخداها بگین که مردُمِه نزنند. دو سال قبل رجبعلی مارکده ای رفته بود مزرعه چم بالا یک کوله بار علف برای گاو و گوسفندش بچیند. دوتا، دقیقا دوتا خوشه انگور هم از باغ اربابی کنده و لای علف ها توی کوله بار مخفی کرده بود تا به خانه بیاورد و به زن و یگانه پسرش بدهد. وقتی رجبعلی کوله بار به پشت به سمت خانه می رود عزیزریزی، ضابط ارباب بمانیان، که در جایگاهش اول مزرعه نشسته بود، از موسی قلی دشتبان می خواهد که کوله بار پر از علف رجبعلی را بازرسی کند. موسی قلی علف ها را جابجا می کند، دوتا خوشه انگور را می بیند ولی دوباره علف ها را روی انگورها می کشد و می گوید: چیزی ندارد. عزیزریزی مشکوک می شود شخصا کوله بار را بازرسی و دوتا خوشه انگور را از لابلای علف ها بیرون می آورد. عزیزریزی رجبعلی را نزد کدخدا در قوچان آورد. خانه کدخدا کنار خانه ارباب اسکندر است من توی حیاط خانه ارباب اسکندر ایستاده و نظاره می کردم کدخدا، رجبعلی را روی بام نگهداشت و کشیده ای به گوش او زد. کدخدا دستش را به کمر زده بود چند قدم به آن سر بام رفت و دو باره برگشت کشیده ای دیگر زد. و گفت؛ فکر کردی اینجا بی صاحب است که انگور ارباب را چیده ای!؟ من هرگاه رجبعلی را می بینم برایش غصه ام می شود چون یک آدم کوچک اندام و نحیف است و زاری حالش از دور جار می زند. ارباب بمانیان موسی قلی را هم تنبیه کرد. دستورداد دیگر هیچگاه دشتبانی بهش ندهند. حالا دو سال است که بنده خدا حمام چی شده است.
ارباب اسکندر گفت:
باغ مال اربابه، بردن محصول تقسیم نا شده، دزدی و حرام است و کدخدا باید از دزدی جلوگیری کند وگرنه رعیت نمی گذارد برای ارباب محصولی باقی بماند. دشتبان وظیفه اش حفظ و مراقبت از محصول ارباب است وقتی موسی قلی کمک به رعیت می کند تا محصول ارباب را بدزدد هیچ اربابی حاضر نخواهد شد به چنین آدمی دشتبانی بدهد.
پس از لحظه ای سکوت مهتاب خانم گفت:
– یک رعیت را برای دوتا خوشه انگور زدن خیلی ظالمانه است.
صفر گفت:
مهتاب خانم اگر رجبعلی را ببینید برای قیافه زارش گریه تان خواهد گرفت آدم فقیر و ساده ای است.
آقای فخرالدینی لقمه را قورت داد و پرسید:
– اصلا چرا رجبعلی را نزد کدخدای مارکده برای رسیدگی نبرده اند و آورده اند نزد کدخدای قوچان؟
ارباب فخرآور گفت:
ارباب بمانیان دو سه سال است که امور املاک خود را در مارکده به کدخدای قوچان سپرده است.
ارباب اسکندر گفت:
– قصه کدخدایی قوچانی ها بر مارکده سرِ دراز دارد و به زمان مرحوم کل حسن بر می گردد کل حسن مرد بزرگ منطقه بود، مرد ثروتمند منطقه بود، بزرگترین زمین دار منطقه بود. کدخدایی روستای قوچان را برای خود کوچک می دانست به همین جهت چند سالی کدخدای مارکده هم بود پسرانش را برای کدخداشدن تربیت کرد. لقب بگ بهشان داد و همه ی مردم آنها را با پسوند بگ صدا می زدند. یکی شان را کدخدای قوچان کرد و دیگری را کدخدای مارکده کرد. کدخدایی قوچانی ها بر مارکده ای ها، برای بسیاری از مارکده ای ها از جمله خدابخشِ جوان پسرِ کدخداعلی مارکده ای خوش نیامد و با پسران کل حسن که به مارکده می رفتند درگیر می شد برای شان مزاحمت ایجاد می کرد کل حسن تصمیم به کشتن خدابخش گرفت و دنبال فرصت می گشت. در یک شب پاییزی که قرار بود فردایش چلتوک های قابوق را درو کنیم خدابخش با چند نفر همراه، شبانه آمده و چلتوک هایش را درو می کرد همین علی آن موقع هم دشتبان بود به کل حسن خبر داد. کل حسن این رویداد را بهترین فرصت برای کشتن خدابخش دید سوار بر اسب با چند نفر چماق به دست به قابوق آمد درست نیمه ی شب بود سرِ همین کوچه روبروی پل چوبی، اسب خود را نگه داشت همچنانکه سوار بر اسب بود با صدای بلند به همراهان گفت:
خدابخش، پسرِ علی کریم را بکشید پول خونش با من! جنگ شد، قوچانی ها و مارکده ای ها در تاریکی به جان هم افتادند همدیگر را زدند سر و دست شکست خدابخش فرار کرد. حدود یکسالی پیدایش نبود می گفتند رفته تهران. کشمکش برای کدخدایی مارکده کل حسن را به این نتیجه رساند که کدخدایی پسرانش بر مردم مارکده به دردسرش نمی ارزد به فکر افتاد که دامادش علیداد را به این کار تشویق نماید او را نماینده خود و رقیب خدابخش کند در این تصمیم موفق تر بود و علیداد را که از خانواده معمولی بود و پدرش فرد گمنامی بود برکشید بالا و کدخدایش کرد علیداد هم باهوش بود و زود موقعیت را دریافت با اینکه پدرش از آپونه امده بود و اصالت مارکده ای نداشت خود را از نژاد شاهسونان نامید تا اصالت مارکده ای داشته باشد و مقبولیت اجتماعی کسب کند.
ارباب فخرآور گفت:
– ارباب بمانیان از کدخدا خدابخش راضی نیست خیلی از دستش می نالد و می گوید رعیت ها را بر علیه ارباب می شوراند یک وقت هم تصمیم گرفته بود زمینش را از دستش بگیرد یک وقت هم صحبت از این می کرد که از مارکده بیرونش کند ولی دو سه سالی است که می بینم دیگر چیزی در باره اش نمی گوید، کجاست؟
– رفته تو صحرا مزرعه ای و قلعه ای درست کرده و گله دار شده بیشتر وقتش را آنجا دور از روستا می گذراند آخی مصدقی هم بود و سنگ مصدق را به سینه می زد وقتی شاه برگشت و مصدق شکست خورد و زندانی شد خدابخش هم سرخورده شد به دور از روستا پناه برده به نظر می رسد از این کشمکش ها هم خسته شده است. چندسالی با کل حسن کدخدای مقتدر و ثروتمند قوچان درگیر بود. چند سالی هم از طرف ارباب بمانیان کدخدای مارکده بود بعد با ارباب بمانیان هم در افتاد. ارباب بمانیان برای خرد کردن خدابخش کدخدایی مارکده را به پسران کل حسن قوچانی سپرد بعد هم علیداد را مقابل او قرار داد بعدها آقای کرمی کدخدای صادق آباد را به مارکده کشاند و نظارت بر امور املاکش را به او داد اینها همش برای خرد کردن کدخدا خدابخش بود. کل حسن کدخدای مشهور قوچان از کدخدا خدابخش خیلی بدش می آمد حق هم با کل حسن بود خدابخش یک وجب ملک ندارد که وقتی مُرد توی آن زمین به گور بسپارندش ولی با آدم بزرگی همچون کل حسن که هم قدرتمند بود و هم ملّاک، در افتاده بود. راستش را بخواهی من هم از کدخدا خدابخش خوشم نمی آید یک روز جمعی از بزرگان مارکده، قوچان، صادق آباد و یاسه چاه برای گفتن تبریک به حکم کدخدایی به خانه کدخدا علیداد رفته بودیم. کدخدا خدابخش به شوخی یک بیت شعر بی معنی درباره من گفت فتح الله بیگدلی این بیت شعر را یادداشت کرد حال توی هر مجلسی می خواند. آقای کرمی کدخدای صادق آباد هم از خدابخش بدش می آید می گوید خدابخش مال ارباب را بی جهت به رعیت می دهد. همین حبیب، دشتبان قریه مارکده پسر برادر خدابخش است ولی با کرمی کدخدای صادق آباد یکرنگ تر است تا عموی خود، با کدخدا علیداد بهتر می جوشد تا عمویش، گزارش سخنان و برنامه های عمویش را به کدخدا علیداد و نیز به کدخدا کرمی می دهد. پارسال کدخدا خدابخش به عنوان نماینده بمانیان، محصول ارباب را جمع آوری می کرد. بمانیان باز برای خرد کردن خدابخش آقای کرمی را گمارده بود تا بر کار خدابخش نظارت کند خدابخش کرت های شبدر اربابی را تقسیم و قسمت هایی که شبدر بیشتر و بهتر داشته به رعیت داده بود. در همان حال به عنوان مصدق همان شبدرهای ارباب را نیمه بها قیمت گذاری می کند و به رعیت می دهد تا رعیت پولش را به ارباب بپردازد. همان موقع کرمی نماینده ارباب بمانیان به مارکده می آید حبیب دشتبان او را بالای سر کرت شبدرها می برد و نشان می دهد وقتی کرمی به کار نا عادلانه خدابخش اعتراض می کند در پاسخ می گوید: رعیت شبدر را سرِ گور پدرش نمی برد! می دهد ورزاوش می خورد تا جان داشته باشد زمین را شخم بزند. گزارش ها که به بمانیان داده شد کدخدایی را ازش گرفت. همین خدابخش یکی از مدافعان دشتبانی موسی قلی است چون موسی قلی به رعیت اجازه می دهد محصول ارباب را ببرد یعنی هر که بر ضد منافع ارباب کار کند خدابخش از او حمایت می کند
مهتاب خانم خطاب به ارباب اسکندر گفت:
– من که خدابخش را نمی شناسم اینها را به عنوان عیوب او گفتی هر آدمی حُسن هایی هم دارد برای رعایت انصاف چند جمله از حُسن هایش هم بگو. – آره حُسن هایی هم دارد یکی اینکه با سواد است توی این منطقه با سوادی همانند او نداریم. معمار خوبی در ایجاد و ساخت جوی است سال گذشته زیر نظر او جوی آب عاشق آباد پایین را احداث کردیم بسیاری از مردم مارکده ازش حرف شنوی دارند مثلا یک وقت ارباب بمانیان می خواست حیدر حاج آقا را کدخدا کند آقای کرمی او را اصفهان نزد ارباب برد به اشاره خدابخش شرایطی برای پذیرفتن کدخدایی عنوان کرده بود که ارباب بمانیان نپذیرفت. مرد کار و عمل است.
مهتاب خانم گفت:
– صحبت آقا صفر فضای محفل مان را عوض کرد بهتر است به طبیعت زیبا برگردیم من از سرِ شب مرتب صدای آواز قورباغه ها را می شنوم شما هم حتما متوجه شده اید؟ چقدر هم زیبا است جور واجور هم است زمان امتداد صدای قورباغه ها هم یکسان و یک اندازه نیست بعضی ها امتداد صداشان زیاد و بعضی ها کوتاهتر است بعضی ها صدای بم و بعضی دیگر صدای نازکتر دارند لحظه ای با دقت گوش کنید علاوه بر جورواجوری صدا بسته به اینکه از نزدیک و یا دور باشد هم متفاوت به گوش می رسد به نظر می رسد خیلی هم زیاد هستند؟ صداها اول شب هم تعدادشان زیادتر بود و هم شدتش. هرچه از شب می گذرد از تعداد و شدتش کم می شود الان می بینیم که تک و توک صدا به گوش می رسد. به علاوه گاه گاهی صدای ضربه زدن به آهن و نیز صدای آدمی که های هوی می کند هم می آید که نمی دانم برای چیست؟
استاد حبیب گفت:
– من با دقت به مناظر زیبا زیر نور ماه نگاه می کردم عکس مناظر اطراف در آب رودخانه افتاده است یعنی مناظر را قرینه هم دو قلو می بینیم فوق العاده زیباست و از ساعتی قبل یک نسیمی خنک روح نواز را من احساس می کنم.
آقای فخرالدینی هم گفت:
– اطراف چراغ طوری را نگاه کنید ببینید چندین هزار پشه سوخته شده است انسان همیشه برای محافظت از خود موجب تخریب طبیعت شده است یعنی حضور ما امشب در این محل موجب سوزانده شدن این همه موجود زنده شده است اینها جان دارند و جان شیرین شان خوش است.
ارباب اسکندر گفت:
– قورباغه ها توی آب کرت های چلتوک هستند زیاد هم هست الآن ضرری برای ما ندارند ولی تخم ریزی می کنند اول سال که چلتوک تخمدان می گیریم تخم قورباغه ها خیلی سریع در ظرف 10 روز رشد کرده و به شکل نوزاد قورباغه سطح زمین تخمدان چلتوک را می پوشانند تعدادشان به قدری زیاد است که سطح زمین یکجا وول می زند که ما به آنها به خاطر شکل شان که شبیه به ملاقه است ملاقه چوقی می گوییم اینها دُم دارند با حرکت دُم ِشان باعث کنده شدن ریشه تازه چلتوک ها از زمین می شوند ما ناگزیر یک روز آب تخمدان ها را می بندیم تا کرت کامل بدون آب شود و نوزاد قورباغه ها زیر نور آفتاب بمیرند به این کار تخمدان خشکه انداختن می گوییم. اگر این کار را نکنیم تمام چلتوک ها را از ریشه می کَنَند و چلتوک ها روی آب می آیند. صدای ضربه به آهن و صدای های و هوی صدای گراز پا است گراز زیادی هست گرازها هم چلتوک ها را می خورند و هم رویشان می خوابند و غلت می زنند و ساقه چلتوک ها را می شکنند شب ها، هر چمی یکی دو نفر گرازپا دارد دلّه بر می دارند و به آن ضربه می زند خودش هم های و هوی می کند تا گرازها فرار کنند و بروند و خسارتی به چلتوک ها نزنند.
ارباب فخرآور گفت:
– ساعت دو بعد از نیمه شب را نشان می دهد خسته هستید و باید خوابید.
دو عدد پشه بند بزرگ توسط صفر و فتح الله زده شد تشک و رختخواب ها پهن گردید زنان در پشه بندی جدا و مردان هم در پشه بندی دیگر خوابیدند ارباب اسکندر به علی دشتبان گفت:
– صفر وسایل اضافی را به قوچان می برد و تو و فتح الله تا صبح بیدار بمانید نگهبانی بدهید که یک وقت جانوری به پشه بندها حمله نکند.
***
صبح علی دشتبان قدری شاخه و برگ درخت بر دوش گرفت تا برای گوسفندان خود به خانه بیاورد وقتی جلو حمام مارکده رسید نزدیک طلوع آفتاب بود سید دلاک و کدخدا علیداد از حمام بیرون آمده بودند سید دلاک وقتی چشمش به علی دشتبان افتاد گفت:
– مشدعلی دیشب تو چاردالوق قابوق چه خبر بوده که مردم را به هوس انداخته امروز صبح حمام خیلی شلوغ بود؟
– ارباب فخرآور چندتا مهمان داشت به آنجا آورده بود ساز زدند و مهتاب خانم هم ترانه خواند صدا که به مارکده می رسید مگر خودت نشنیدی؟
– نه، نشنیدم، من دیشب مارکده نبودم از دیروز صبح رفته بودم قلعه ماماگلی جشن ختنه سوران پسر نعمت تختکش بود مهدی ساز می زد و علی میرزا هم ناقاره قلعه هم شلوغ بود آفتاب غروب مهمان های جشن رفتند. ولی شب هنگام کدخدا خدابخش مهمان جداگانه داشت و برنامه شاهنامه خوانی داشتند مرا هم نگه داشتند. آنجا ماندم سفیده سحر از آنجا مستقیم آمدم حمام. مثل اینکه دیشب شب بسیار خوشی برای مردم بوده چون اثرش را از شلوغی صبح زود حمام مردانه می توان فهمید.
– آره شبی بسیار خوش بود مهتاب خانم یک ساعتی ترانه خواند، آواز خواند و چهچه زد و شوهرش استاد حبیب هم ساز زد و صفر هم تنبک زد و در رقصیدن شوری بپا و مجلس را گرم کرد، واقعا شبی خوش بود.
محمدعلی شاهسون مارکده
تعاون روستایی
از سال 82 به این طرف که من در صحنه اجتماعی روستای مارکده حضور داشتم به تدریج دریافتم که در روند اداره شرکت تعاون روستایی مارکده شفافیت نیست به عنوان عضوی از شورا و نیز به عنوان یکی از سهامداران تعاونی یکی از برنامه های کاریم را شفاف کردن کار و حساب و کتاب تعاون روستایی قرار دادم. اکنون بعد از 10 سال با صدای بلند به مردم اعلام می کنم که نتوانستم کاری از پیش ببرم و به این نتیجه رسیده ام که چرخش شرکت تعاون روستایی مارکده ما مبتنی بر قانون و ضابطه نیست بلکه در فضایی نا روشن و رازآلود گردانده می شود.
نخست فکر می کردم که فقط مردم از چگونگی اداره تعاونی بی خبرند و مسئولان تعاون روستایی نظارت و اشراف کامل بر کار مدیرعامل و حساب و کتابش دارند بدینجهت خواستم با گزارش نابسامانی هایی که به بیرون درز می کند اطلاع رسانی کرده باشم تا آگاهی مردم بیشتر گردد. به همین دلیل گزارش گران فروشی کودهای شیمیایی را با عنوان «یک شهر و دو نرخ» به اطلاع مردم رساندم امیدم این بود که به گوش مسئولان اداره تعاون روستایی برسد و تعاونی را از تیول یک نفر رها سازند و در مدار قانون شرکت های تعاونی اداره گردد. می دانید واکنش مسئولان به گران فروشی کودها چه بود؟ متاسفانه هیچ!! 2000 کیسه کود هریک بیش از 300 تومان گران فروخته شده از نظر مسئولان ادارات ما تخلفی محسوب نگردید.
شورای روستا نا بسامانی توزیع آرد خانه پزی را در تعاون روستایی مارکده به صورت جدی تر پیگیری نمود به همین منظور لیست آرد تنظیم شده را که با واقعیت همخوانی نداشت امضا نکرد. و مدیرعامل تعاونی در تاریخ 16/9/87 شفاهی متعهد شد که، لیست ها دقیق تر تنظیم گردد تا شورا بتواند کنترل و نظارت بهتری نماید.
مدیر عامل به تعهد خود عمل نکرد دوباره در تاریخ 13/12/87 متعهد شد حد اکثر تا 20/1/88 لیست کلیه آردهای تحویلی سال 87 را با قید مشخصات کافی تنظیم و جهت بررسی وکنترل به شورا ارائه دهد.
بازهم مدیرعامل به تعهد خود عمل نکرد دوباره در تاریخ 28/2/88 متعهد شد حداکثر تا تاریخ 30/3/88 لیست کلی آردهای تحویلی سال 87 را تنظیم و ارائه نماید. بازهم به تعهد خود عمل نکرد.
نتیجه ای که من شخصا از این تعهد شکنی ها گرفتم این بود که آب از سر گِل است. آب از سر گِل بودن را قبلا آقای احمدی مدیرکل سازمان تعاون روستایی استان در تاریخ 30/9/87 توی جلسه به شرح زیر بیان کرده بود.
« من می دانم مردم به تعاونی های روستایی بی اعتماد شده اند وقتی از مردم بپرسیم که تعاونی های روستایی چکار می کنند؟ خوش انصاف هایش می گویند: خدا می داند چکار می کنند؟ راست هم می گویند. چون ارتباط کم بوده حتا در تعاونی هایی که خوب عمل می شده فقط سرگروه ها می توانستند بفهمند چه می گذرد ولی می دانیم حتا اعضا هیات مدیره نمی دانستند در تعاونی ها چه می گذرد. برای نمونه: مدیرعامل، هم مدیرعامل است و هم حسابدار، تراز سالیانه اش را به ما ارائه می دهند ما یک بررسی می کردیم و طی نامه ای اشکالاتش را انعکاس می دادیم ولی بی گمان همه ی مدیران عامل نامه را بایگانی می کردند. در اینجا یک خاطره را برای تان می گویم؛ روزی ماموران ما به منظور شرکت در جلسه هیات مدیره تعاونی، عازم روستایی بوده اند، سرِ راه، مردی را سوار می کنند در حین گفت وگو، آن مرد می گوید: من را بازرس شرکت نوشته اند ولی هیچ اطلاعی از کار شرکت ندارم. ماموران ما از او دعوت می کنند که در جلسه حضور یابد و ایشان چنین می کند. وقتی مدیرعامل تعاونی توی جلسه می آید و چشمش به بازرس می افتد می گوید: تو برای چه توی جلسه آمدی؟ یا الله برو بیرون!. که ماموران ما ممانعت کردند. یعنی مدیرعامل تعاونی اصلا یک بار هم اساسنامه را نخوانده که بداند بازرس بدون دعوت می تواند در جلسات حضور داشته باشد.»
شورای روستا ناگزیر وقایع نابسامانی توزیع آرد و تعهد شکنی پی درپی مدیرعامل را به بخشداری و اداره تعاون روستایی گزارش نمود. متاسفانه سرنوشت گزارش نابسامانی توزیع آردها به مسئولان هم همانند سرنوشت گران فروشی کودها بود هیچ یک از مسئولان نگفت و نخواست که چرا توزیع آردها دقیق نیست؟؟
تنها بخشدار در تاریخ 20/11/88 جلسه ای با حضور مسئولان اداره تعاون روستایی، اتحادیه تعاون روستایی، هیات مدیره جدید شرکت تعاونی و شورای روستا برگزار نمود.
در این جلسه راجع به نابسامانی های توزیع ناعادلانه آرد مفصل گفت وگو شد و در خصوص تداوم حضور آقای عبدالمحمد عرب مدیرعامل قبلی به عنوان حسابدار تعاونی که مورد اعتراض بود، آقای اکبر شاهبندری یکی از اعضا هیات مدیره گفت:
«اغلب به ما فشار می آورند که مدیر عامل قبلی را از تعاونی بیرون کنیم، می گویند؛ سابقه خوبی ندارد، خوب، ایشان هم می گوید؛ 18 سال مدیرعامل بوده ام سنوات مرا بدهید تا بروم، کلی پول می شود، چون نداشتیم ناگزیر شدیم به عنوان حسابدار او را پذیرفته ایم با این که حقوق حسابداریش هم خیلی بالا و نا عادلانه است ولی ما ناگزیر قبول کرده ایم.»
بخشدار گفت: «شما مجبور نیستید پول کلان بابت حسابداری تعاونی که ماهی دو تا سند دارد به حسابدار بدهید ببینید دهیاری ها با ماهی 25 هزار تومان کار حسابداری شان انجام می شود که کار بیشتری هم دارند، این حسابدار را بیرون کنید و با حسابداری که پول کم می گیرد قرار داد ببندید.»
و من محمدعلی شاهسون گفتم: «اکنون مشخص شد که علت کم شدن آرد روستا در چند ماه گذشته، آمار ناقصی بوده که اتحادیه به اداره غله داده و اداره غله آن آمار ناقص را مبنا قرار داده و سهمیه آرد را کم کرده است متاسفانه مسئولان تعاونی مارکده در این 5-6 ماه گذشته همواره تبلیغ می کرده اند؛ دخالت ها و گزارش های شورا باعث کم شدن سهمیه آرد شده است و در پاسخ مردم که می پرسیده اند؛ چرا سهمیه آرد کم شده؟ می گویند: بروید ازشوراتان بپرسید!؟ یعنی به مردم دروغ می گفته و آنها را بر علیه شورا می شورانند. مسئولان تعاونی باید از مردم بخاطر دروغی که گفته اند عذر خواهی و به مردم واقعیت را توضیح دهند. دو دوره انتخابات هیات مدیره شرکت تعاون روستایی مارکده در طی چند سال اخیر بر گزار شده است در این مجمع های عمومی هرچه اصرار شد تا گزارشی از حساب های مالی به اعضا ارائه شود آقای عبدالمحمد عرب مدیر عامل به لطایف الحیل طفره رفت و گزارشی ارائه نکرد. قبل از این که او را از تعاونی بیرون کنید به حساب های حداقل این دو دوره بخصوص حدود 2000 کیسه کودی که سه سال قبل هر کیسه 300 تومان گرانتر فروخته باید رسیدگی شود اگر پول های اضافه گرفته شده به حساب تعاونی ریخته شده اند ما شکایتی نداریم ولی اگر به حساب تعاونی واریز نشده اند باید پول ها به حساب تعاونی برگردانده شود.»
شورای روستا منتظر ماند تا مصوبات این جلسه را هیات مدیره جدید اجرا کند. چون هیات مدیره این دوره، تحصیل کرده و با تبلیغات؛ طرح ساماندهی شرکت تعاونی روی کار امده بودند امید کارآیی بیشتری می رفت. طرح سامان دهی را آقای احمدی مدیرکل سازمان تعاون روستایی استان در جلسه روز 30/9/87 به این شرح بیان کرد.
«بخشنامه طرح سامان دهی شرکت های تعاون روستایی ابلاغ و از سال
گذشته در بیشتر تعاونی های روستایی استان اجرا شده است. اکنون نوبت تعاونی شماست. در طرح سامان دهی، هیات مدیره مستقیم توسط اعضا انتخاب می شوند و باید حد اقل دیپلم باشند مدیرعامل باید لیسانس باشد لذا این جلسه را بدین منظور گذاشته ایم که آشنایی ها بیشتر گردد تا بتوانیم با همکاری، یک تحول در تعاونی ها ایجاد کنیم تا تعاونی ها از این حالت بی تحرکی بدر آیند»
وقتی ما اعضا شورا از تلاش مان برای شفاف کردن کار و حساب و کتاب تعاون روستایی نا امید شدیم به هیات مدیره ای که با طرح سامان دهی روی کار آمدند امید بستیم تا این افراد شفاف سازی را، تحقق ببخشند.
بی گمان همه مایل هستند بدانند اکنون با گذشت 5 سال از طرح سامان دهی، شرکت تعاون روستایی ما در کجا قرار دارد؟
بهتر است سرگذشت را از زبان آقایان: مرتضی بهارلو رئیس و حسین اثباتی منشی هیات مدیره بشنوید که در تاریخ 18/9/92 برایم بیان کرده اند.
اولین جلسه هیات مدیره ما در روزهای پایانی اسفند 87 تشکیل شد که از هر روستایی یک نفر آمده بود ولی از روستای گرم دره دو نفر آمده بودند یک نفر را اعضا شورای روستا معرفی کرده بود و نفر دیگر همان هیات مدیره قبلی بود که ما نفر پیشنهادی شورا را پذیرفتیم. اسامی به شرح زیر بود:
دکتر مصطفی عرب از مارکده، اکبر شاهبندری از قوچان، سعادت شریفی از گرم دره، منوچهر شریفی از قراقوش، مرتضی بهارلو از یاسه چاه و حسین اثباتی از صادق آباد. در همین جلسه سمت ها بدین شرح تقسیم شد. دکتر مصطفی عرب رئیس هیات مدیره، مرتضی بهارلو نایب رئیس و حسین اثباتی منشی.
برای انتخاب مدیرعامل مذاکره شد یک پیشنهاد این بود که عبدالمحمد عرب همچنان به عنوان مدیرعامل بماند که با مخالفت ما (مرتضی بهارلو و حسین اثباتی و اکبر شاهبندری) روبرو شد و فراخوان دادیم که چند نفر لیسانسیه آمدند از میان آنها یک نفر را ما قبول کردیم که آن را هم اداره تعاون روستایی نپذیرفت ما ناگزیر شدیم دکتر مصطفی عرب را به عنوان مدیرعامل معرفی کردیم هیات مدیرگی ما در مردادماه سال 88 به ثبت رسید و ما شرکت تعاونی را با 9 میلیون تومان بدهی از آقای عبدالمحمد عرب مدیرعامل قبلی تحویل گرفتیم.
دکتر مصطفی عرب پیشنهاد نمود عبدالمحمد عرب به عنوان حسابدار تمام وقت در شرکت تعاونی بماند مرتضی بهارلو، حسین اثباتی و اکبر شاهبندری با این پیشنهاد مخالفت کردند و گفتند:
اولا تعاونی حسابدار تمام وقت نمی خواهد ما هفته ای نصفه روز کار حسابداری داریم. ثانیا قرار است حساب و کتاب تعاونی با کامپیوتر صورت گیرد چون ایشان با کامپیوتر آشنایی ندارند لذا نمی تواند کار حسابداری را درست انجام دهد. علاوه بر اینها اکثر مردم هم با حضور عبدالمحمد عرب در تعاونی مخالفند حضور ایشان در حقیقت یک دهان کجی به مردم است و ما پاسخی توجیه کننده به مردم نداریم. حتا اکبر شاهبندری گفت:
«تعدادی از مردم یقه مرا گرفته و گفته اند ما شما را انتخاب کردیم که مدیرعامل قبلی را از تعاونی بیندازید بیرون! چون تا این بنده خدا توی تعاونی هست کار تعاونی به سامان نمی شود.»
بنابر این صلاح بر این است که ایشان از تعاونی اخراج گردد. دکتر مصطفی عرب هم سفت روی حرفش ایستاد و گفت:
« اگر شما می خواهید عبدالمحمد عرب را اخراج کنید من هم از تعاونی می
روم» و اصطلاحی عامیانه : «جنس خوب بد روهم است، ما دوتا روی هم هستیم» را برای تاکید نظر خود بکار بردند.
ما چون دکتر را بهترین گزینه برای مدیرعاملی تعاونی می دانستیم ناگزیر از نظر خود کوتاه آمدیم و عبدالمحمد عرب به عنوان حسابدار تمام وقت با حقوق کامل مشغول بکار شد.
برای جبران بدهی و فراهم اوردن سرمایه مصوب کردیم که سهامدار جدید بگیریم اهرم اجبار مردم به عضو شدن در تعاونی را دادن دفترچه توزیع آرد خانه پزی گذاشته بودیم مبنای هر سهم را 50 هزار تومان قرار دادیم و قرار شد کسانی که سهامدار جدید هستند 50 هزار تومان و سهامداران قبلی تفاوت را بپردازند.
این تصمیم ما در روستای مارکده و قوچان به خوبی اجرا شد و بیشترین سهامدار جدید و نیز دریافت تفاوت را ما از مارکده و قوچان داشتیم استقبال از این تصمیم در روستاهای صادق آباد و یاسه چاه خیلی کم و صدای اعتراض مردم بلند شد موضوع به تعزیرات کشیده شد و طرح ما عقیم ماند به طوریکه در روستای گرم دره اصلا استقبال نشد فکر کنم یک یا دو نفر این تصمیم را پذیرفتند.
نتیجه این تصمیم این بود که 18 میلیون سرمایه توی تعاونی آمد این مبلغ را صرف تعمیر ساختمان ها و نیز تجهیز فروشگاه ها کردیم. فروشنده ها را عوض کردیم و چون دیگر پول و سرمایه نداشتیم اجناس را نسیه می آوردیم و با فروش آنها پولش را برگشت می دادیم. در آغاز کار به نظر می رسید این کار ما موفق آمیز است ولی بعد به مشکلات برخوردیم مشکل از آنجا بوجود آمد که اجناسی را که نسیه می آوردیم نسیه هم دست مشتری می دادیم پول مشتری ها به موقع جمع نمی شد و ما نتوانستیم بدهی های خود را به موقع پرداخت کنیم طلب کارهای تعاونی زیاد شدند ناگزیر شدیم 70 میلیون وام از اتحادیه به صورت مشارکتی گرفتیم.
پایان سال اول تراز مالی که آقای عبدالمحمد عرب حسابدار تمام وقت شرکت درست کرده و ارائه داد 32 میلیون تومان اختلاف داشت بازرس اداره هم متوجه این اختلاف نشده بود و این مبلغ اشتباه، خود را در تراز مالی سال بعد نشان داد ما به دکتر عرب اعتراض کردیم و توضیح خواستیم که دکتر گفت: دلیل ناشی بودن حسابدارمان است ایشان حتا بدهکار و بستانکار را در کامپیوتر نمی دانسته است
عبدالمحمد عرب حسابدار شرکت همه روزه صبح تا شب توی تعاونی بود به کامپیوتر هم ور می رفت و حساب و کتاب درست می کرد ولی چون دانش حسابداری و کار با کامپیوتر را نداشت کاری هم نمی توانست از پیش ببرد بعد که ما اطلاعات بیشتری گرفتیم فهمیدیم تمام سندهای یک هفته ی تعاونی را یک حسابدار وارد در ظرف یک ساعت وقت درست می کند و ما برای یک ساعت کار حسابداری شرکت، یک نفر ناوارد را هفته ای 7 روز حقوق کامل پرداخت می کردیم.
کار نا بلدی عبدالمحمد عرب فقط در حساب های کلی برای شرکت مشکل نیافرید بلکه در رابطه تعاونی با فروشنده ها هم نتوانست حساب دقیقی ارائه دهد.
برای مثال آقای خسروی فروشنده فروشگاه مارکده بعد از یکسال دیگر حاضر به کار نبود خوب باید حساب هایش درست می شد عبدالمحمد حساب هایش را درست کرد و گفت 2 میلیون چهارصد هزار تومان بدهکار است که قرار شد بپردازد 6 ماه بعد حسابرس اداره آمد و حساب ها را که بررسی کرد بدهی آقای خسروی را 12 میلیون تومان اعلام کرد دوباره که حساب ها و اسناد بررسی شد بدهی خسروی به 7 میلیون تومان و خرده ای رسید.
وقتی دکتر مصطفی عرب از کار مدیرعاملی تعاونی دلسرد شده بود و خود را کنار کشید از حسین اثباتی عضو هیات مدیره خواسته شد کارهای مدیرعامل را به صورت موقت انجام دهد چون شرکت به جاهای مختلف بدهی داشت و مرتب زنگ زده می شد و از طرفی هم پولی موجود نبود که پرداخت گردد از حسابدار خواسته شد حساب های مدیرعامل با تعاونی را بررسی و تسویه کند که حسابدار شرکت اختلاف حسابی بالغ بر 32 میلیون تومان با مدیرعامل شرکت بوجود آورد که مدتی حسابرس اداره برای پیدا کردن محل این اختلاف حساب ها را بررسی می کرد تا توانستند اشتباه را پیدا کنند بعد که محل اشتباه پیدا شد مشخص گردید این مبلغ پول 5-6 ماه از شرکت بیرون و نزد مدیرعامل بوده است. هیات مدیره به دکتر مصطفی گفت که باید مبلغ 5 میلیون سود این پول را که در این مدت که پیش تو مانده بپردازی چون در این مدت تعاونی با کمبود شدید نقدینگی روبرو بود و بدهی هایش مرتب به تعویق می افتاد و به تعاونی خسارت وارد شده است. دکتر مصطفی مدیرعامل گفت: حسابدار که اشتباه کرده باید بپردازد.
علارغم اینکه شرکت تعاونی از ناحیه حسابدارمان آقای عبدالمحمد عرب به خاطر پرداخت حقوق تمام وقت و نیز نا منظمی و اختلاف حساب ها زیان می دید دکتر مصطفی عرب توانسته بود کار تعاونی را نسبتا خوب به پیش ببرد و مدیرعامل نمونه و محبوب سازمان تعاون روستایی استان شده بود بازرس اتحادیه تعاونی ها هم بود این بازرس بودن منجر به کسب یک سری اطلاعات از ساز و کار اداره تعاون روستایی و نیز اتحادیه تعاون روستایی گردید که دست اندر کاران خیلی مایل هم نبودند این اطلاعات به بیرون درز کند. دکتر کمی از این اطلاعات را در جلسات به ما هم می داد.
نقطه افول محبوبیت دکتر مصطفی از همین جا، یعنی هویدا کردن راز، آغاز شد. یکی از رازهایی را که دکتر مصطفی عرب پی بُرده بود این بود که؛ مسئولان چون درامدی ندارند ناگزیر برای تامین هزینه های جاری خود هرچند وقت یکبار ملکی، کارگاهی و یا وسیله ای را می فروشند برای این کار خود هم توجیهی درست می کنند. برای مثال گاوداریی فروختند و گفتند توجیه افقتصادی نداشت. کامیونی را فروختند گفتند راننده نداشتیم که با ان کار کند و…
دوره هیات مدیرگی ما رو به اتمام بود قرار گردید مجمع عمومی برگزار گردد. اولین مجمع عمومی در مارکده برگزار شد. دکتر مصطفی عرب این دانسته های خود را برای افراد حاضر در جلسه توضیح داد و گفت:
«تمام سرمایه اتحادیه تعاون روستایی از سپرده های شرکت های تعاونی هست و در حقیقت این دارایی ها مال مردم هستند اگر وضع بخواهد به همین شکل پیش برود در چند سال آینده دیگر سرمایه ای باقی نخواهد ماند و تمامش فروخته و صرف هزینه های جاری خواهد شد راه چاره این هست که ما بگوییم:
اولا باید سرمایه های مردم ارزیابی و مشخص گردد که چه مبلغ و میزان است.
ثانیا ما سهم شرکت تعاونی خود را می خواهیم استرداد کنیم چون خودمان اینجا نیاز داریم و بهتر می توانیم از ان استفاده کنیم.»
نظر دکتر مصطفی عرب مورد قبول حاضران گردید و مجمع مصوب نمود و دکتر هم مجددا برای دوره بعد انتخاب شد در روستاهای دیگر هم همان افراد قبلی دوباره انتخاب شدند.
این مصوبه به مذاق مسئولان اداره تعاون روستایی و نیز اتحادیه خوش نیامد و مسبب این مصوبه و هویدا کردن راز اداره و اتحادیه را دکتر دانستند و تصمیم بر کنار گذاشتن دکتر گرفته شد و گفتند:
«صلاحیت ندارد و باید یک نفر دیگر بجای او معرفی گردد» به همین جهت هیات مدیره تازه انتخاب شده را به اداره ثبت معرفی نکردند که نکردند.
در این چهارسال هیات مدیرگی، ما هم به نوبت خود به بعضی مسائل پی بردیم یکی از آنها این هست که مسئولان نمی خواستند هر آدمی توی هیات مدیره اتحادیه وارد شود
برای مثال: ما یکبار هم در مجمع عمومی شرکت های تعاونی شرکت کردیم عملا مسئولان اداره تعاون روستایی در انتخاب افراد دخالت می کردند. مثلا تلفنی و یا مخفی و تو گوشی به بعضی افراد که اطمینان بیشتری داشتند توصیه می کردند به فلانی و فلانی رای ندهید اینها نباید توی هیات مدیره راه یابند.
ما اعضا هیات مدیره پس از مصوبه مجمع عمومی قصد داشتیم باز پرداخت 70 میلیون تومانی که به صورت وام مشارکتی از اتحادیه گرفته ایم را از استرداد سهام شرکت کسر نماییم که با مخالفت شدید روبرو شد و اداره تعاون روستایی و اتحادیه با اعضا هیات مدیره دقیق رو در رو ایستادند و به استناد اینکه از شرکت طلب کار هستند فروشگاه شرکت را پلمپ کردند هیات مدیره قدری کوتاه آمد و گفت: ما بدهی تان را می پردازیم مشروط بر اینکه شما اموال اتحادیه را ارزیابی و ارزش گذاری کنید تا ما حداقل بدانیم چه مقدار سرمایه نزد اتحادیه داریم چون اموال و دارایی تمام 18 شرکت تعاونی شهرستان شهرکرد ارزیابی شده ولی اتحادیه از ارزیابی اموال و دارایی خود سرباز می زند.
این پیشنهاد هیات مدیره شرکت تعاونی هم مورد قبول اداره و اتحادیه واقع نشد جدل و مقابله ادامه یافت برعلیه ما به دادگاه شکایت شد. مسئولان اداره تعاون روستایی و اتحادیه چند بار برای وصول وام مشارکتی به مارکده آمدند هیات مدیره باز هم از نظر خود کوتاه آمد و گفت:
ما رونوشتی از قرارداد دریافت وام مشارکتی نداریم شما نسخه دوم قرارداد را به ما بدهید تا ببینیم توی آن چی نوشته شده برابر آن عمل می کنیم و پول تان را می دهیم متاسفانه هرچه اصرار شد نسخه دوم این قرارداد هم به ما داده نشد درحقیقت ما هیات مدیره دقیق نمی دانستیم و هنوز هم نمی دانیم مفاد این قراداد چه بوده است؟.
مسئولان اتحادیه بجای دادن رونوشت قرارداد به ما و حل مسئله برابر قرارداد، قدری از خواسته خود کوتاه آمدند و گفتند سود مشارکت را هم نمی خواهیم اصل پول مان را بدهید.
اداره تعاون روستایی برای بی اعتبار کردن مصوبه مجمع عمومی از به رسمیت شناختن انتخاب دوباره اعضا هیات مدیره خود داری می کرد به همین جهت هم اعضا هیات مدیره را برای ثبت تغییرات به اداره ثبت معرفی نمی کرد. لذا برای حل مسئله تصمیم گرفتند که خود راسا به محل بیایند و انتخابات مجدد برگذار کنند، آمدند، دعوت هم کردند، ولی کسی به جلسه نیامد. که گفتند:
برای حل مشکل با اعضا شوراهای 6 روستا جلسه می گذاریم، و گذاشتند. در آن جلسه هم اصرار بر این داشتند که یک نفر دیگر بجای دکتر مصطفی عرب باید معرفی گردد دلیل آن را هم اینگونه توجیه می کردند که چون دکتر مصطفی عرب چک برگشتی دارد لذا اداره آگاهی صلاحیت او را تایید نخواهد کرد. که گفتیم: دکتر را دیگر مدیرعامل نمی کنیم بلکه می خواهیم یک عضو عادی هیات مدیره باشد که بازهم نپذیرفتند. ما هم نظر تحمیلی آنها را نپذیرفتیم. موضوع همچنان لاینحل باقی ماند. در این وقت اعضا شوراهای اسلامی به میدان آمدند و گفتند:
این ته مانده سرمایه شرکت تعاونی را صرف ساخت پمپ بنزین نماییم. و طرح احداث پمب بنزین در سه راهی صادق آباد را مطرح کردند. ما اعضا هیات مدیره هم از این طرح حمایت کردیم چون عملا فروشگاه تعاونی سودی نداشت و روز به روز ته مانده سرمایه شرکت صرف هزینه های جاری می شد و می رفت و می رود که هیچ سرمایه ای در شرکت نماند. بدین منظور چند جلسه اعضا شورا و هیات مدیره با هم گرفتند و قرار گردید ما هیات مدیره با مسئولان روستای صادق آباد گفت وگو و چانه زنی کنیم که زمین مورد نیاز را تحویل دهند ما (مرتضی بهارلو و حسین اثباتی) در اینجا وظیفه خود را سنگین تر از بقیه می دانستیم تلاش زیادی کردیم و به توافق هم رسیدیم امضاهای توافق واگذاری زمین به شرکت تعاونی برای احداث پمپ بنزین گرفته شده است.
مسئولان اتحادیه دوباره برای وصول طلب خود به محل آمدند و جلسه ای با هیات مدیره برگزار و باز چانه زنی برای دریافت اصل وام مشارکتی آغاز شد قدری چک از مشتری ها در دست بود تحویل شان دادیم در حالیکه اعضا هیات مدیره در جلسه نشسته بودند و درباره حل مسئله گفت وگو و چانه زنی می کردند یکی از مسئولان آقای عبدالمحمد عرب را که هیچ سمتی و مسئولیتی در میان این جمع نداشت به بیرون برد و با هم تو گوشی گفت وگو کردند عبدالمحمد عرب یک فقره چک شخصی به مبلغ 50 میلیون تومان بابت تتمه بدهی تعاون روستایی مارکده به حواله کرد اتحادیه می نویسد و به دست همان مسئول اتحادیه می دهد و به جلسه آمدند و کار انجام شده را اعلام و مهمانان خداحافظی کردند و رفتند.
پس از رفتن مهمانان هیات مدیره عبدالمحمد عرب را سرزنش کردند که تو که هیچ سمت و مسئولیتی نداری چرا چنین کاری کردی؟ که گفت: «من اشتباه کرده ام.»
اعضا هیات مدیره از کار خودسرانه آقای عبدالمحمد عرب در تحویل چک بابت تعاونی ناراحت شدند و مصوب نمودند که از این تاریخ به بعد نمی خواهیم عبدالمحمد عرب به عنوان حسابدار شرکت کار کند. مصوبه صورت جلسه، امضا و به وی ابلاغ شد و قرار شد حساب هایش را درست کند و تحویل دهد و برود.
در جلسه ای دیگر قرار شد حال که هیات مدیره عبدالمحمد عرب را اخراج کرده سنوات کاری چند سال او را محاسبه و پرداخت نماییم که دیگر هیچ ادعایی به شرکت تعاونی نداشته باشد. ما (مرتضی بهارلو و حسین اثباتی) اصرار کردیم سود پولی که حسابدار اشتباه کرده و مدتی از شرکت بیرون بود را از این طلب سنوات حسابدار کسر نماییم که با چانه زنی های منوچهر شریفی از قراقوش بقیه هم کوتاه آمدند و آن هم ول شد. هنوز حساب ها درست نشده بود ما ناگزیر او را تهدید کردیم که از ساختمان تعاونی برو بیرون صورت جلسه ای نوشتیم و جای اعداد مبلغ پرداختی سنوات را خالی گذاشتیم تا از اداره کار مبلغ را جویا شویم و بعد بنویسیم بعد متوجه شدیم سالی یک میلیون تومان در جای خالی نوشته شده و پرداخت شده است. در همان صورت جلسه قید گردید در عرض سه ماه حساب های شرکت را درست کند و تحویل دهد و در ازاء این سه ماه مبلغ 300 هزار تومان پرداخت گردد. چون ما اجناس موجود فروشگاه ها را به فروشنده ها فروخته و فروشگاه را اجاره داده بودیم و دیگر به حسابدار نیاز نداشتیم.
دو سه روز از چک شخصی دادن عبدالمحمد عرب و نیز تهدید هیات مدیره بر بیرون کردن او از تعاونی گذشته بود که خبر رسید مسئولان سازمان تعاون روستایی به مارکده آمده و قصد انتخاب هیات مدیره جدیدی را دارند. به عبدالمحمد عرب زنگ زدم که چنین خبری به ما رسیده درست است؟ مسئولان آمده اند؟ که گفت: «نه! از اداره زنگ زده و گفته اند همان قبلی ها باشند!» بعد متوجه شدیم همان لحظه مسئول سازمان در خانه عبدالمحمد نشسته و صورت جلسه صوری مجمع عمومی را می نوشته است.
چند روز بعد به دکتر مصطفی عرب زنگ زدم و گفتم: ما توافق نامه ای با مسئولان روستای صادق آباد به منظور واگذاری زمین برای احداث پمپ بنزین را نوشته و امضا کرده ایم فقط امضا شما مانده، چه وقت در دسترس هستی که امضا کنی و کار را شروع کنیم؟ که دیدم دکتر خندید!؟
گفتم چرا می خندی؟ گفت: مگر نمی دانی؟ گفتم: چی را؟ گفت: ما دیگر هیات مدیره نیستیم!
چند روز قبل مسئولان سازمان به مارکده آمده توی خانه عبدالمحمد عرب نشسته اند دو نفر از مارکده و یک نفر از قوچان را صدا کرده و صورت جلسه ای با نام مجمع عمومی تنظیم و 5 نفر هیات مدیره جدید انتخاب کرده اند روز بعد هم توسط اداره تعاون روستایی به اداره ثبت معرفی و تغییرات را هم به ثبت رسانده اند.
من دوباره به آقای عبدالمحمد عرب زنگ زدم تا جزئیات وقایع را بیشتر بدانم که باز گفت: «اصلا چنین چیزی نبوده است!» ناگزیر به آشنای خودم در اداره ثبت زنگ زدم و درخواست کردم پرونده شرکت تعاون روستایی مارکده را مطالعه و نتیجه را به من بگوید که گفت:
تغییرات انجام شده است و آقای نیازعلی شاهبندری به عنوان مدیرعامل و آقایان: رسول عرب، الیاس شریفی، علی شریفی، محمود پیرعلی و علیرضا قنبری هم اعضا هیات مدیره هستند. وقتی آشنای من در اداره ثبت تاریخ صورت جلسه تنظیمی بنام مجمع عمومی را برایم گفت دیدم دقیق همان روز بوده که من به عبدالمحمد عرب زنگ زدم و ایشان گفت چنین چیزی نبوده است. این بنده خدا، یعنی آقای عبدالمحمد عرب دوبار که من راجع برگزاری انتخابات صوری توسط سازمان تعاون روستایی ازش پرسیده ام هر دوبار هم به من دروغ گفته است!؟
نکته جالب این است که علی شریفی فروشنده سابق فروشگاه شرکت تعاونی در گرم دره بود اعضا شورای گرم دره از ما خواستد که ایشان را از فروشندگی برداریم و ما هم برداشتیم ایشان در طی این چند سال حساب و کتابش را با شرکت درست نکرده است اکنون رئیس هیات مدیره است!
چگونگی تشکیل این هیات مدیره را از افراد مختلف جویا شدیم تلفنی از آقای رسول عرب پرسیدم که چگونه شما هیات مدیره شدی؟ گفت: عبدالمحمد عرب به من زنگ زد و گفت شرکت دارد از هم می پاشد! بیا کمک کن جمعش کنیم رفتیم خانه عبالمحمد عرب نماینده سازمان آمد آنجا چیزی نوشتند و ما امضا کردیم شدیم هیات مدیره.
از آقایان علیرضا قنبری و محمود پیرعلی پرسیدیم گفتند: ما یک کپی دادیم و شدیم هیات مدیره تعاونی.
نتیجه ای که ما در این فرآیند هیات مدیرگی مان گرفته ایم این هست که: 1
1- حق با مردم مارکده بود که نظر مثبتی نسبت به حضور آقای عبدالمحمد عرب در تعاونی نداشتند. ما هم اکنون با مردم مارکده هم عقیده ایم تا آقای عبدالمحمد عرب در تعاونی هست امکان ندارد کار تعاونی شفاف گردد.
2- اصرار آقای دکتر مصطفی عرب مبنی بر نگهداشتن عبدالمحمد عرب کاری خطا بوده است و کوتاه آمدن ما اعضا هیات مدیره و حفظ ایشان در تعاونی و اخراج نکردن ایشان خطای دیگری بوده است.
3- مسئولان اداره تعاون روستایی و نیز اتحادیه حضور و وجود عبدالمحمد را در تعاونی بر حضور و وجود دکتر مصطفی و آدمی همانند او ترجیح می دهند تا عبدالمحمد عرب حمایت اداره تعاون روستایی را دارد کسی به بیرون کردن او فایق نخواهد امد هرچند سنواتش را گرفته باشد و هیچ عذر و بهانه ای هم نداشته باشد.
4- از آنجایی که نگرش اداره تعاون روستایی بر شرکت تعاون روستایی ما مبتنی بر ضابطه نیست و مسئولان خواست خود را به عنوان قانون اعمال می کنند، تا این نگرش هست آدم های شجاع و توانمندی که از ریزِ کاری ها سر در بیاورد و بخواهند از منافع مردم دفاع کنند نخواهند توانست به شرکت تعاونی وارد شوند و اگر هم وارد شوند نخواهند توانست دوام بیاورند چنان که دکتر مصطفی نتوانست. این مسئولان آدم بله قربان گو را بیشتر دوست دارند. نمونه اش:
ما اعضا هیات مدیره را مستقیم مردم بر اساس قانون تعاونی ها انتخاب کردند اداره تعاون روستایی چون از ما خوشش نمی آمد از معرفی ما به اداره ثبت برای ثبت تغییرات طفره رفت و معرفی نکرد آنگاه افرادی را که فرد اخراج شده برای تثبیت حضور خودش در تعاونی دست چین کرده فردای تنظیم صورت جلسه صوری به اداره ثبت معرفی می کند!
6- از اداره تعاون روستایی می پرسیم مگر نباید انتخابات در مرحله اول نصف به علاوه یک از سهامداران حضور داشته باشند؟ مگر نباید برگزاری مجمع عمومی با اطلاع قبلی و در مکان عمومی برگزار گردد؟ لطفا به مردم پاسخ دهید کی و کجا برای مجمع عمومی اطلاع رسانی کرده اید؟ چرا در خانه شخصی مجمع عمومی گرفته اید؟
ما اکنون در مقابل کار انجام شده قرار گرفته ایم تنها سخنی که می توانیم بگوییم متاسفیم است! متاسف برای سهامداران شرکت که خودمان هم جزئی از آنها هستیم!؟
محمدعلی شاهسون مارکده
چاره چیست؟
آقای حیدر عرب صادق آبادی پس از خواندن گزارش آقای مهندس مهدی عرب از نمایشگاه خشکبار تهران که در گزارش نامه شماره 52 مورخ نیمه آذر 92 در وب سایت مارکده درج شده بود، یادداشتی هشدار دهنده در رابطه با تولید و نیز شکل نا سالم فرآوری و صادرات بادام منطقه نوشته و هشدار داده در صورتی که همین روند ادامه داشته باشد چند سال آینده بازار کنونی بادام را از دست خواهیم داد.
جناب آقای حیدر عرب، ضمن تشکر از این هشدار به عرض تان می رسانم. یک بار قبلا ما مردم این منطقه چنین تجربه ی ناخوشایند از دست دادن بازار کالای تولیدی خود را داشته ایم.
دهه چهل و پنجاه درآمد عمده مردم منطقه ما و نیز بسیاری از مناطق ایران فرش های دست بافت بود که اغلب در کارگاه های خانگی توسط اعضا خانواده و بیشتر با انگشتان ظریف دخترکان بافته می شد. قالی های بافته شده هم عمدتا صادر می گردید و بازار خوبی هم داشت و مردم با بافتن قالی زندگی می کردند به نظر من دو عامل موجب از دست دادن بازار شد.
عامل عمده ندانم کاری های دولت مردان مان بود تازه انقلاب شده بود دولت مردان بدون توجه به مسائل تاثیر گذار بر حفظ و توسعه بازار یک روز صادرات فرش را دولتی کردند، دگربار آزاد کردند، یک روز گفتند باید ارز را به دولت بدهند، دگر روز گفتند باید ارز را کالا به کشور بیاورند و… به قول عامیانه اینقدر شل کن و سفت کن کردند تا ما بازار را از دست دادیم.
عامل دیگر دست اندرکاران فرش بودند که با بکار بردن مواد نامرغوب و تقلب در بافت و غیره کیفیت فرش را پایین آوردند نتیجه این شد که ما بازار فرش دست بافت صادراتی مان را از دست دادیم و بافنده های ما به سیل بیکاران پیوستند و هنوز هم کسی کوششی جهت بدست آوردن دوباره بازار فرش نکرده است و یا دست کم ما چنین نتیجه ای نمی بینیم.
در فرآیند شل کن و سفت کن تجارت فرش توسط دولت مردان، بافندگان فرش که همه از اقشار پایین دست جامعه بودند سرِشان گرم بافتن بیشتر برای تامین هزینه های زندگی شان بود چون می دیدند هر روز درآمدشان کمتر می شود و از آنچه که سرنوشت شان را رقم می زد غافل بودند. برای من نکته بسیار تاسف انگیز این بود که کمتر بافنده ای متوجه تصمیمات ناسالم تجاری دولت مردان بود با جرات می گویم تقریبا هیچ بافنده ای نفهمید چرا چنین شد، چون نفهمیدند، حرفی هم نزدند، اعتراضی هم نکردند.
به باور من کشاورزان تولید کننده بادام هم همانند تولید کنندگان فرش سرِشان را پایین انداختند و با کار و تولید بیشتر می خواهند هزینه های سنگین تولید و نیز زندگی شان را تامین کنند و اصلا متوجه اینکه؛ سرنوشت محصول تولیدی شان چگونه رقم می خورد، نیستند. عده ای دلال و واسطه چی سودجو هم با سوء استفاده از این بی خبری و سرگرم بودن کشاورزان، با تقلب در محصول، و تخریب اعتماد تجاری، تیشه به ریشه خود و مردم می زنند.
حیدرجان، با توجه به این تجربه تلخ می دانم چه می گویی! می دانم وقتی این نابسامانی ها را می بینی دلت به درد می آید که چرا ما در کشتی نشستگان خود به دست خود موجبات غرق شدن کشتی مان را فراهم می کنیم. سخن شما از دلی دردمند بر آمده است.
وقتت را نگیرم، فکر می کنی راه چاره چیست؟ اگر راهی عملی به ذهنت می رسد بفرمایید شاید گوش شنوایی یافت شود؟ شاید هم افراد دیگری همانند شما یافت شوند آنگاه با همکاری بتوان کاری انجام داد.
محمدعلی شاهسون مارکده
پل چوغّور دره
به درخواست محمدعلی شاهسون، نمایندگان طرح های باغداری صحرای مارکده آقایان: ابوالفضل شاهسون، رضا شاهسون، احمد عرب، امیدعلی عرب، علی عرب، محمدرضا شاهسون، کریم شاهسون، علیرضا عرب فرزند علی میرزا، رمضان عرب، علیرضا عرب فرزند لطیف، محمدعلی خسروی روز 26/9/92 ساعت 19 در محل حسینیه روستا تشکیل جلسه دادند.
محمدعلی شاهسون گفت: هدف از این دعوت و نشست این هست که در محل چوغور دره، جاده بین روستا و مزارع، یک دهنه پل زده شود. می خواهیم این پل سه تا کارکرد داشته باشد یکی اینکه همانند سدی از ورود سیل توی روستا جلوگیری کند دیگر اینکه سیل از زیر پل به سمت دره هدایت شود بعد اینکه حداقل دو متر ارتفاع داشته باشد تا مقداری از شیب تند سربالایی را بشکند و رفت و آمد ماشین آلات به سهولت صورت گیرد. هزینه ساخت پل را تقسیم بر مجموع هکتار طرح های باغداری می کنیم هر طرحی سهم خود را بپردازد. طراحی پل و نیز نظارت بر حسن اجرای کار را هم از سازمان جهاد کشاورزی تقاضا می کنیم تقبل کند. کارهای اداری را هم به عهده آقای کریم شاهسون دهیار می گذاریم وقتی نقشه تهیه و براورد هزینه شد با دعوت از چند نفر پیمانکار، جلسه دوم را برگزار و اجرای کار را به مناقصه می گذاریم. ما جمع با فرد برنده مناقصه قرارداد ساخت پل امضا می کنیم و در همان جلسه مبلغ هزینه برآورد شده را بین طرح های باغداری تقسیم و کار را آغاز می کنیم.
نظر ارائه شده به اتفاق مورد توافق حاظران بود موضوع صورت جلسه و به امضا رسید و قرارشد کریم شاهسون صبح شنبه کار اداری اش را پیگیری کند.
گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده