گزارش نامه 59 اول فروردین 93

بازدید کنندگان وبسایت مارکده؛ نوروزتان خجسته باد.

بوی جوی مولیان(بخش نخست)

          مهندس مهدی عرب یکی جوانان تحصیل ­کرده روستا، مدیری موفق، فردی پر مطالعه و بسیار سفرکرده است. اخیرا سفری به تاجیکستان داشته که می ­خواهد با نوشتن دیده و شنیده­ های خود شیرینی خاطراتش را با دیگر همشهریان تقسیم کند. نام سفرنامه­ اش را به استناد مطلع شعر معروف رودکی«بوی جوی مولیان آید همی – یاد یار مهربان آید همی» نامیده است. ضمن تقدیر و تشکر از این همشهری جوان ­مان و آرزو موفقیت بیشتر برای ایشان اینک قسمت اول سفرنامه را با هم می ­خوانیم.

         برای من که اولین بار از تاجیکستان دیدار می­ کردم بیان این موضوع سخت بود که آیا تاجیکستان دختری است عروس شده و دور مانده از مادر، یا ایران پسری است رشد یافته در غربت؟؟؟ سرزمین پارسی زبانان شیرینی که مهد زبان و آغازگر شعر فارسی است دور مانده از سرزمین ایران و کشور باران و آب.

          تاجیک ­ها فارسی را با گویش نزدیک به افغان ­ها صحبت می­ کنند ولی رسم­ الخط رسمی آنها روسی است. هرجا هم که در واژه گزینی کم می­ آورند به کلمات روسی پناه می ­آورند. زبان آنها سرشار است از کلمات فارسی دری که شنیدن ان در روزهای اول برایت کمی سخت است اما در ادامه که به ان عادت می ­کنی شیرین می ­شود. کلماتی نظیر؛ پگاه را برای صبح، خرد را برای کوچک، یخ ­ماس را برای بستنی، هیچ گپ نیست را برای زحمت دادیم و بسیار عبارات شیرینی که در حوصله این نوشتار نیست. دوشنبه پایتخت تاجیکستان در دوران شوروی روس ­نشین بوده است و همینک نیز ده درصد از جمعیت این شهر روس هستند.

        واژه تاجیک که گونه ­های پیشین ان تازیک یا تاژیک است، در آغاز معنی عرب داشته است. گویا ایرانیان آسیای مرکزی، مسلمانان را به این نام می­ خواندند و چون در آن زمان به این باور بودند که یک نفر ایرانی، اگر به دین اسلام گروید، عرب می شود. از سوی دیگر به دلیل آنکه در گذشته ترک ­ها تنها مسلمانان ایرانی را می ­شناختند. واژه تاجیک نزد ترکان معنی ایرانی (در برابر ترک) یافت و در دوران پیروزی ترکان بر ایرانیان، ایرانی­ ها خود را تاجیک می­ خواندند. برخی نیز بر این باورند که واژه تاجیک از ربشه ترکی است و اصل ان به معنی تبعه ترک بوده است.

        عرب­ های مسلمان، تاجیک ­ها را « اوگانه» می­ نامیدند. تاجیک ­ها در افغانستان«پارسیوان» در جمهوری فدراتیو روسیه«تاجیکی» در زبان ترکی «قزلباش- کزلباش» در خاور ایران «تاجیک» و در باختر ایران «تات» و در سیستان به «تجگی» سرشناسند. در اوایل سده 20 میلادی واژه تاجیک در اتحاد جماهیر شوروی بابر با «سرت» به معنی جمعیت اسکان یافته آسیای مرکزی به کار می­رفت.

           علاوه بر آثار ایران ­شناسان در فرهنگ­ های پیشین و امروز از جمله منتخب ­الغات، دایرت ­المعارف فارسی، برهان قاطع، سراج ­الغات، نظام ­الاطباع، فرهنگ عمید، فرهنگ معین، لغت­ نامه دهخدا و… واژه تاجیک و مفهموم لغوی آن مورد بررسی قرار گرفته است. بیشتر پژوهشگران برپایه اسناد و مدارک با ارزش، تاجیک را قوم غیر عرب و ترک معرفی کرده و آن را از نژاد ایرانی دانسته ­اند که در ایران بزرگ شده است.

        دوشنبه پایتخت تاجیکستان است شهری که در آن به رسم شهرهای ما چندان بلند مرتبه سازی به چشم نمی­ خورد. بسیاری از بناها از زمان روس­ ها هستند. برف فراوانی در شهر در زمان حضور ما باریده که رفت و آمد را

برای ما سخت می­ کرد.

           نظافت شهر بر عهده زنان است و این زنان هستند که امور برف روبی و جاروکشی شهر را بر عهده دارند. این از هر سن و سالی هستند. کیفیت آسفالت شهر معمولی است. سراسر شهر از درختان پوشیده شده است و زیبایی خاصی به شهر داده است. اصلی­ ترین خیابان شهر خیابان رودکی و مهمترین میدان شهر میدان امیر منصور سامانی است که کاخ ریاست جمهوری و کتابخانه ملی تاجیکستان در نزدیکی آن واقع شده ­اند. تاجیک ­ ها به شدت به قوانین رانندگی احترام می­ گذارند و کمتر شاهد عجله و بوق و حضور پلیس در شهر هستیم. دوشنبه در حال تغییر به سمت مدرن شدن است و ساختمان­ های جدید در حال احداث است. اما شما از بزرگ­ راه­ ها و جلوه­ های شهری مدرن چندان چیزی مشاهده نمی ­کنید. خودرو ها بیشتر چینی و کره­ ای هستند، بیشتر نو هستند. اما کامیون ­ها از کامیون ­های روسی قدیم هستند.

         تاجیک­ ها خوش­ رو و خوش ­اندام هستند و شما در شهر کمتر افراد چاق می ­بینید شاید سرمای هوا و سوخت و ساز بالا یکی از دلایل ان باشد. اما به نظرم رژیم غذایی انها در این تناسب اندام بسیار مؤثر است چون غذای آنها کمتر بر مبنای نشاسته است و برنج به میزان کمی استفاده می ­کنند.

         پوشش بیشتر مردان کت و شلوار است که در زمستان بیشتر با پالتو تکمیل می­ شود. زنان عمدتا پوشش معروف به یوروپ یا همان اروپا دارند. اما لباس اصیل تاجیکی مردان که به آن جامه می ­گویند از شانه ­ها تا پایین­ تر از زانو را می­ پوشانند. عموما مخمل گونه است و برخی از انها دارای حاشیه­ های زربافتی هستند. کلاه تاجیکی نیز تکمیل­کننده این لباس است. اما در میدان جوانان و جامعه شهری کمتر می ­توان این لباس را دید. و من در روزهایی که در منطقه رامیت تاجیکستان اقامت داشتم این پوشش را می­ دیدم. لباس محلی زنان بسیار زیبا و دارای تنوع رنگ است. روسری را به حالتی محکم بر سر می ­بندند و گره را بر پشت­ سر می ­دهند. (شبیه زنان محل خودمان هنگام پخت نان) دامن پر چینی دارند و تا زمین پایین می ­آید. اما در شهرها کمتر از این لباس ­ها استفاده می ­کنند. زنان از گوشواره و زیورآلات شبیه ایرانی­ ها استفاده می کنند. مردم در تاجیکستان بیشتر روستا نشین هستند و در شهرها مردم به پیاده روی علاقه خاصی نشان می­ دهند. شاید آثار جنگ­ های داخلی و نبود امکانات درست باعث این موضوع شده است. تاجیکستان بالای 7 میلیون نفر جمعیت دارد.       

  رامیت

        برای من که در کشوری خشک زندگی کرده ­ام حتی به دنیا امدن و رشد کردن در کنار زاینده ­رود هم باعث نشده است که درد خشک ­سالکی سرزمین خودم را با همه وجود احساس نکنم اما دیدن کشوری با این همه منابع آب بسیار جالب بود. منابع آب در تاجیکستان به قدری فراوان است که این کشور سهم گسترده­ ای در تولید برق آبی منطقه آسیای میانه دارد و شما فراوان چاه­ های آرتزین می­ بینید که جوشان است و دشت­ های سیراب از آب را سیراب ­تر می­ کند. منطقه رامیت که ما برای هدف اصلی سفر خود انتخاب کرده بودیم در صد کیلومتری شمال غرب شهر دوشنبه واقع شده است دره ­ای است که رودخانه رامیت در آن جریان دارد و دارای شعبات متعددی است. این منطقه در سال­ های جنگ داخلی تاجیکستان در دهه نود بسیار درگیر جنگ بوده است و هنوز در ساختمان ­ها و جایجای این محل می­توان آثار گلوله و درگیری را مشاهده کرد.

           روس ها حدود پنجاه سال پیش اولین مرکز پرورش ماهی قزل­آلا را در این منطقه احداث کرده ­اند که در سال­ های جنگ داخلی کاملا نابود و تعطیل شد احیای صنعت محدود پرورش ماهی قزل­آلا از اهداف دولت تاجیکستان در این منطقه است. تاجیکستان با توجه به منابع آبی قوی می ­تواند از قطب ­های تولید ماهی در آسیای میانه باشد. رامیت از مراکز مهم این صنعت است. دوست ما آقای باباوف از بازرگانان تاجیک در کشورهای عربی است و می­ گوید: تنها برای ایجاد و گسترش ان در آینده این صنعت را دنبال می­ کنم. قیافه ­ای کاملا تاجیک دارد. انگلیسی، روسی، عربی را به خوبی صحبت می­ کند و البته فارسی را با آن شیرینی خاص خودش. همواره ما را از سرما می ­ترساند و به زور ما را در شال و پالتو می ­پوشند تا سرما نخوریم. سرمای سیبری را حس می­ کنیم اولین بار است که حجم زیادی از یخ را همراه با آب در جریان می ­بینم. دستگاه ­ها و ماشین­آلات موجود در کارگاه­ ها همه مثل دیگر وسایل روسی بسیار بزرگ و محکم است. یکی از سوله­ ها در زمان روس ­ها کارگاه مشروب ­سازی بوده است. تاجیکستان خوش­ طعم­ ترین انگورها را در آسیای میانه دارد کشاورزی منطقه رامیت پررونق است سایر تولیدات تاجیکستان پنبه، انواع میوه­ ها و مختصری خشکبار است که بسیاری از ان به روسیه صادر می ­شود با اینکه کشاورزی تاجیکستان پررونق است ولی این کشور هنوز چندان صنعتی نشده است.

    غذای تاجیک ­ها

        نان را عمدتا در منازل پخت می­ کنند و کمتر نانوایی در خیابان مشاهده می­ کنید. برنج را کمتر در غذاشان می ­بینی. سوپ زیاد می­ خورند و همه نوع سوپی پخت می­ کنند چون گوشت بره به خاطر دشت ­های فراوان و پرورش گسترده در تاجیکستان ارزان است اما کباب زیاد می­ خورند. در تاجیکستان دنبه گران­ تر از گوشت است و دوستان ما نیز همه دنبه کباب را با ولع میل می ­کنند شاید سرمای هوای دوشنبه می­ طلبد اینگونه باشند ابراهیم می­ گوید: در کویت من همیشه کنار دنبه بره کباب­ ها می­ ایستم. نان­ ها را به فرم حجیم مصرف می­کنند.

                                                                                             ادامه دارد                        مهدی عرب

   بیاموزیم

           روز 6/11/92 ساعت 20 یکی از پیر مردان روستا خاطرات و تجربیاتش را برایم بازگو می ­کرد. تجربیات این پیر مرد چند بخش بود. بخشی از آن نگرش قدرتمندان و با نفوذان به زیر دستان­ شان بود دریافت و برداشت این پیر مرد روستامان را از رابطه قدرتمندان روستا با زیر دستان­ شان را با هم می ­خوانیم.

          متولد 1313 هستم قسمتی از عمرم را دشتبان، چوپان و نوکر بوده­ ام. بنابر این همیشه یک یا چند نفر بالادست داشته ­ام و من زیردست انها کار می­ کرده­ام و فرمان می ­برده ­ام به همین جهت با افراد زیادی برخورد داشتم و در هر برخوردی می­ کوشیده ­ام، بدون نشان دادن عصبیتی، ادم مقابل خود را بشناسم. در این فرآیند تجربه ­هایی دارم و نکاتی آموخته ­ام چندتا از این آموخته و تجربیاتم را برایت می ­گویم:

          من با سه نسل مردمان جامعه­ ی روستایی خود معاشرت داشته ­ام بنابر این  سه نسل همشهریانم را خوب می ­شناسم به علاوه با ادم­ های بسیاری از روستاهای دیگر و نیز شهرها هم تعامل داشته­ ام  نتیجه ­ای که گرفته ­ام این است که؛ آدم ­ها آن نیستند که خود را می ­نمایند آنچه می ­نمایند درصد کمی از واقعیت وجودی­ شان است من در طول عمرم تعداد آدم کمی دیده ­ ام که یک­ رنگ باشد و مرد و مردانه در تنگنا ها سختی و زیان را تحمل و روی حرفش بایستد.

           آموخته­ و تجربه­ ی دیگرم این است که بیش ­ترِ آدم­ هایی که در اجتماع  قدرتی دارند، ثروتی دارند و یا صاحب نفوذ اجتماعی هستند آدم های زیر دست خود را نردبام ترقی خود می­ دانند وسیله ثروت اندوزی و تحکیم قدرت خود می ­دانند. همین ادم­ های ثروتمند، قدرتمند و با نفوذ اجتماعی در تنگنا ها گناه­ ها، خطا ها و کم و کاستی ­ها را به گردن افراد زیردست خود می ­اندازند آگاهانه و دانسته افراد زیر دست خود را قربانی می­ کنند تا خود را از تنگنا بیرون بکشند. متاسفانه ما پایین ­دستی ­های جامعه هم همیشه بدون اینکه بدانیم ابزار دست قدرتمندان و ثروتمندان و با نفوذان اجتماعی می ­شدیم و در نهایت قربانی بودیم.

            آموخته و تجربه دیگرم این ­است­ که؛ بیش­ تر آدم­ های زیردست، متوجه نیستند که صاحبان قدرت، به آنها، به عنوان یک وسیله می­نگرند، زیر دستان را نردبام ترقی خود می­خواهند. چون این را متوجه نیستند، می­بینی به اشاره­ ی صاحبان قدرت، برای آوردن کلاه، به منظور نشان­دادن وفاداری بیش ­تر خود به اربابش، و خود شیرینی، سر را با کلاه، یکجا می­ آورند. در این هنگامه­ ها هست که ما رخ­ داد فاجعه ­باری را مشاهده می ­کنیم. رویداد نا خوشایندی را می ­بینیم، برخورد چندش آوری بروز می ­کند.

         دشتبان آجوقایه­ بالا بودم. آن­زمان، در مزرعه چلتوک کشت می­ شد و طبق قانون نا­نوشته ی عرفی، همه ­ی کشاورزان باید با کمک کرفتن از دیگران، چلتوک های ­شان را در قالب یک مسابقه، در یک ­روز درو کنند. هرکس که در این مسابقه عقب می ­ماند و درو محصولش را دورتر از بقیه تمام می ­ کرد، می­ گفتند؛ «بُر افتاده بِهش» و براین باور بودند که زنش خواهد مرد.

        اتفاق می ­افتاد یک نفر به دلایلی، از جمله کارگرکمکی نداشتن، شبِ قبل از درو، شبانه می­ آمد و مقداری از محصول شلتوک خود را درو می­ کرد تا فردا کارش جلو باشد و بُر بِهِش نیفتد. این کار غیر عرف و قاعده ­شکنی محسوب می­ شد.

           برای تعیین روز درو چلتوک ­ها­، بزرگ مالک مزرعه، روزی را برای درو دسته ­جمعی اعلام می­ کرد. دشتبان 5 روز قبل، آبِ­ کرت چلتوک ها را می­ بست تا روزِ درو، زمین خیلی گِل نباشد. ساعت 8 صبح روز موعود کشاورزان با کارگران خود که بیش­ تر شان از روستا های دیگر بودند درو را آغاز می­ کردند.

           در همان سال اول که من دشتبان این مزرعه شدم، بزرگ ­زمین ­دار مزرعه، روز قبل از درو مرا صدا کرد و گفت: «سخت مراقبت­ کن، کسی تحت هیچ شرایطی حق ندارد شب هنگام چلتوکش را بچیند. اگر موردی را مشاهده کردی اوراق(داس)ش را ازش بگیر و از کارش جلوگیری­کن».

         من به دستور این بزرگ ­زمین­ دار، ناگزیر بودم شب قبل از درو تا صبح توی مزرعه راه بروم و مراقب باشم. دو ساعت از شب گذشته بود، دیدم حسن ­آقا چلتوک درو می­ کند. ازش خواستم کارش را متوقف کند. خیلی مؤدبانه، آرام و منطقی گفت: «کرتِ چلتوک مالِ خودم هست، اختیارِ محصولم و نیز اختیارِخودم را هم دارم که چه روز و چه موقع محصولم را درو کنم شما به عنوان دشتبان موظف هستی مراقبت کنی که کار من به محصول دیگری خسارت وارد نکند». در پاسخ گفتم: قانون این هست که فردا روز چیده شود و بزرگ زمین­ دار مزرعه دستور داده از درو شبانه جلوگیری کنم. حسن­ آقا گفت: «حرف من همان است که گفتم» و با خون سردی مشغول درو بود. مردد بودم که چکار کنم؟ به نظرم حرفش خیلی منطقی می­ آمد، ولی از طرف دیگر قانون و قاعده این بود که شب، درو صورت نگیرد. تو ذهنم با خود کلنجار می­ رفتم که؛

          برابرگفته بزرگ زمین­ دار مزرعه اوراقش را ازش بگیرم؟ یا نه؟ اگر حرکتی از طرف من صورت گیرد، بی گمان او هم واکنش نشان خواهد داد و با هم دست به یقه خواهیم شد!؟ سرانجام دست به یقه شدن به کجا خواهد کشید؟

          تصمیم گرفتم که او را تهدید کنم و گفتم: اگر قانون را رعایت نکنی ناگزیرم اوراقت را از دستت بگیرم و نگذارم که بچینی! باز حسن­ آقا خیلی آرام گفت: «من حرفم را زدم و به صلاح تو نیست که دست به چنین کاری بزنی». جمله­ ی «به صلاح تو نیست» هشدارکی بود که بر ذهن من نشست. شبانه نزد بزرگ ­زمین ­دار مزرعه آمدم و وقایع را گزارش کردم. واکنش بزرگ ­زمین ­دار برای من درس عبرتی شد که در طول عمرم همیشه جلو چشمم بود. بزرگ زمین ­دار مزرعه ­ی آجوقایه گفت: اگر در برخورد با حسن­ آقا خون راه بیفتد من هیچ مسئولیتی نمی­ پذیرم!

           سخن بزرگ ­زمین­ دار آجوقایه که با سخنان چند ساعت قبلش 180 درجه اختلاف داشت مرا به تفکر واداشت. خدا حافظی کردم یک راست آمدم خانه خوابیدم و صبح به مزرعه رفتم. این سخن و رفتار دوگانه بزرگ­ زمین­ دار آجوقایه سرلوحه زندگی من در برخورد با کسانی که قدرتی دارند شد تا به قول خودمان با طناب قدرتمندان توی چاه نروم و هرگاه از من خواسته می­ شد که کلاهی بیاورم بر می گشتم می گفتم: کلاه نداشت.

          یک سال دیگر دشتبان چم بالا بودم. انگورها ترش و شیرین شده بودند. یک روز 32 تا، جوی مارکده را لایروبی می­ کردند. نزدیک­ های غروب بود که مرد جوی کار لایروبی جوی را تمام کرد و به خانه آمدند. عزیزریزی اول مزرعه­ ی چم ­بالا بود. ارباب بمانیان پسر برادر عزیز را به کمک فرستاده بود تا به اتفاق عزیز دو نفری سخت از باغ انگور ارباب محافظت کنند. مرد جوی آمدند و رفتند حسینعلی از همه عقب ­تر آمده و توی باغش رفته و چند خوشه انگور چیده و توی جیب ارخالقش گذاشته بود. هنگام از باغ بیرون آمدن، عزیز به اتفاق پسر برادرش او را می ­بینند. خوشه­ های انگور را از جیبش در می­ آورند و یک راست به خانه کدخدا می­ آورندش. جلسه ­ای تشکیل و تقاضای 10 تومان جریمه برایش می ­شود. با وساطت یکی دیگر از بزرگان روستا که در خانه کدخدا حضور داشته و نیز کدخدا، جریمه به 5 تومان تقلیل پیدا می­ کند. فردای آن روز عموی حسینعلی به اصفهان نزد ارباب بمانیان می ­رود و شکایت می ­کند. ارباب بمانیان همانجا مبلغ 5 تومان جریمه پرداختی را به عموی حسینعلی باز می­ گرداند و می ­گوید: من دو سه روز دیگر به مارکده می­ آیم. و آمد. کدخدا و دیگر بزرگان از جمله همان عموی حسینعلی از ارباب استقبال کردند بمانیان عبایی بر دوش و کرواتی بر گردن وارد روستا شد برابر معمول خانه کدخدا نرفت در خانه عموی محمد جای گرفت کدخدا را از کدخدایی برکنار و نفر دیگری را به کدخدایی گمارد و برگشت و رفت.

          بسیاری از این عمل ارباب بمانیان خوشحال شدند و ارباب بمانیان را مردی رعیت دوست پنداشتند. ولی من که یک نفر دشتبان بودم و دقیق در جریان کارها قرار داشتم و قدری هم با گذشت زمان، یک حساب سر انگشتی کردم ­دیدم هیچ چیز تغییر نکرده است. در اینجا هم برد با ارباب بمانیان بوده و رعیت بدبخت بازنده. چگونه؟  

          ارباب ­بمانیان با عوض­کردن کدخدا، گناه را به گردن او انداخت و به رعیت فهماند که؛ کدخدا ظالم است، دیدید که من کدخدا را عوض و 5 تومان جریمه را هم برگرداندم.

         ولی واقعیت چیز دیگری بود. کدخدا در این میان نقش اصلی را نداشت. کدخدا چه حسینعلی را جریمه می­کرد و چه جریمه نمی­ کرد از کدخدایی عزل می­ شد برای اینکه عزیز تقاضای 10 تومان جریمه را کرده بود و کدخدا و دیگر بزرگ روستا آن را به 5 تومان تقلیل داده­ بودند.

        اگر کدخدا با تقاضای عزیز مخالفت می ­کرد و حسینعلی را رها می­ کرد عزیز موضوع را به ارباب بمانیان گزارش و کدخدا بخاطر سهل انگاری در مراقبت از اموال ارباب عزل می ­شد این اتفاق دقیقا دو سال قبل افتاده بود و کدخدا گزارش عزیز مبنی بر تخلف رعیت را جدی نگرفته بود و بمانیان کدخدا را به عنوان سهل انگاری در مراقبت از محصول ارباب عزل نمود و من این موضوع را می ­دانستم و در ذهنم مانده بود. 

        با آمدن کدخدای جدید سخت گیری و جلوگیری از رفتن رعیت توی باغ نه تنها از بین نرفت بلکه با تمهیداتی شدید تر هم شد چون کدخدا تعیین کننده نبود این مسائل با عزیز بود.

         تنها فردی که از میان سود برد بمانیان بود یکی اینکه مزد 6 ماه کار کدخدا را نداد. دیگر اینکه خود را رعیت دوست و مهربان قلمداد کرد در صورتی که اینگونه نبود.

           یکی از زیان دهندگان هم کدخدا بود که مزد 6 ماهش از دست رفت. خرج سه ماه عزیز را که داده بود از دستش رفت و گناه جریمه کردن رعیت به گردنش انداخته شد و نامش به بدی در رفت زیان کلان ­تر این بود که توی روستا بدبینی نسبت به هم ایجاد گردید.

          زیان دهنده دیگری جمع رعیت ­ها بودند که تمهیدات بیش ­تری به کار گرفته شد تا از رفتن به باغ آنها جلو گیری گردد و هنگامی که ناگزیر برای آبیاری و دیگر کارها باید توی باغ بروند کنترل بیشتری شوند.

            توی این کشمکش عزیز که نقشی اصلی را داشت از هر اتهامی برکنار ماند، نامش به میان نیامد، از قدرتش کاسته نشد. عزیز با قدرت بیشتری به سخت­ گیری بر رعیت که کار اصلی او بود و اصلا به همین منظور به اینجا آمده بود ادامه داد.

            ارباب بمانیان هنگام رفتن توی گوش عزیز گفته بود: نگذارید اصلا رعیت توی باغ برود انگور بچیند که آنگاه بخواهید جریمه ­اش کنید و این سر و صدا ها بپا بشود. در نتیجه با تمهیداتی مراقبت و سختگیری بیشتری اعمال شد.

           یکی از تمهیدات جابجایی محل چاردالوق بود. تا آن سال چاردالوق دشتبان و نیز خرمن های مخصوص خشک کردن انگور مزرعه­ ی چم­ بالا در کنار سکو در میانه­های مزرعه بود. عزیز و نیز پسر برادرش که آن سال به کمک عزیز به مارکده آمده بود برنامه ریزی کردند که محل چاردالوق و نیز خرمن­های مخصوص انگور خشک­ کردن را در اول مزرعه(محل فعلی باغ مسعود) انتقال دهند تا کنترل بیشتری بر رفت و آمد رعیت­ ها داشته باشند. این کار صورت گرفت دشتبان چاردالوقش را به این محل آورد هر رعیتی موظف گردید با هموار کردن زمین و نیز جمع­آوری سنگ­ ها کرتی برای آفتاب کردن انگورهای باغش فراهم کند. عزیز و پسر برادرش در زیر جاده کنار جوی زیر سایه درخت مستقر شدند هر بنی­ بشری که از جاده عبور می­ کرد پرس و جو می ­شد که کجا می­ روی؟ به افرادی که مشکوک بودند یا از ورودشان جلوگیری می شد و یا تعقیب می­ گردید که توی باغ چم ­بالا نرود.

         از همان سال شیوه گردو تکانی تغییر کرد گردو تکانی در چند روز صورت گرفت و هر روز از چند رعیت که باغشان در کنار هم بود درخواست می ­شد که درختان گردو را بتکانند تا عزیز و پسر برادرش کنترل بیشتری داشته باشند باز در همان سال شدت جلوگیری از ورود بچه ­های رعیت هنگام انگورچینی و گردو تکانی بیشتر شد و…

                                                                                                          محمدعلی شاهسون مارکده

   محمد ابراهیم جوانمرد

           یکی از رفتارهای کثیف، زشت و غیر انسانی که در میان ما مردان از گذشته بوده، هنوز هم هست و احتمالا در آینده هم خواهد بود، نظر داشتن و دست درازی به زن و دختر دیگری است. متاسفانه این پدیده زشت همه جایی هم هست هرکجا که این آدمِ نرِ دوپا هست شما می­توانید رد پایی از این رفتار زشت بیابید. نکته­ ی امیدوار کننده این هست که درصد اندکی از مردان این خوی و خصلت زشت را دارند اغلب از این آلودگی بدورند.

         روستای مارکده هم همانند دیگر جوامع شهری و روستایی عاری از این رفتارهای زشت نبوده است.

          آقای الف مارکده ­ای یکی از این تیپ آدم ­ها بوده، قدی نسبتا بلند داشته خوش­ تیپ، چشمان سبزه و چهره نسبتا زیبایی هم داشته است. ولی در کنار این همه حسن، به قول آن روزی ­ها، چشم­ چران بود، چشم نا پاکی داشته است، چشمش دنبال زن و دختر دیگران بود. شایعه ­هایی هم در این خصوص که مزاحمتی هم برای زنی ایجاد کرده توی روستا سرِ زبان­ ها بود.

             محمد ابراهیم، یکی دیگر از جوانان روستای مارکده بود. تقریبا هم سن و سال آقای الف هم بود. محمد ابراهیم هم قدی نسبتا بلند داشت قوی هیکل و تنومند بود. ویژگی محمد ابراهیم جوانمردی و پاکی او بود. از شایعه ­ی چشمداشت آقای الف به زن همسایه شان سخت ناراحت بود. تصمیم گرفت که با آقای الف مقابله کند. نخست با او به گفت و گو نشست مدتی با او طرح دوستی ریخت تا بلکه از طریق دوستی روی او تاثیر بگذارد گفت ­و گوهای دوستانه به تهدید رسید. وقتی آقای الف محمد ابراهیم را در مقابل خود دید و تهدید او را شنید خوشش نیامد و تصمیم به آسیب زدن به محمد ابراهیم گرفت.

          آن سال آقای الف چوپان ده بود روزی یکی از گوسفند های محمد ابراهیم را به یکی از چوپان ­های روستاهای اطراف داد و گفت چند روزی این گوسفند به صورت امانت نزد تو باشد تا ببینم چه می­ شود. و به محمد ابراهیم گفت گوسفندت گم شده است.

           برابر عرف صاحب گوسفند باید بجای چوپان گوسفند بچراند تا چوپان اطراف را بگردد و گوسفند گم شده را پیدا کند. محمد ابراهیم عملا دو روز چوپان شده بود روز دوم متوجه اصل قضیه شد به آقای الف گفت حدس من این هست که تو با عنوان گم شدن گوسفند می ­خواهی به من خسارت وارد تا من از مقابله با تو دست بردارم. آقای الف گفت: خوب متوجه شدی گوسفند تو وقتی پیدا خواهد شد که پایت را از توی کفش من بیرون بکشی وکاری به کارهای من نداشته باشی؟ محمد ابراهیم گفت: اگر تمام گوسفندان مرا هم گم بکنی من این کار تو را کثیف می­ دانم هرکجا هم بتوانم در مقابلت می ­ایستم و از این کار کثیفت جلوگیری می ­کنم حتی اگر ناگزیر شوم روزی با تو دست به بقه گردم. آقای الف وقتی محمد ابراهیم را در سخنش جدی دید گوسفندش را تحویل و از مزاحمت به زنِ همسایه محمد ابراهیم هم دست کشید.

                                                                                                  محمدعلی شاهسون مارکده 92/11/12

   سیگار ماده ­ای زیان ­آور

              این یادداشت در سال 1382 نوشته شده وقتی که نویسنده 13 سال داشته است مشاهدات یک روز نویسنده در خیابان اصلی روستا بوده است بدین منظور دوباره منتشر می گردد تا شما خوانندگان ببینید بعد از 10 سال چه تغییراتی در رفتار مردمان ما که در خیابان اصلی مشاهده می ­شوند بوجود امده است.  

             وقتي در خيابان ماركده در بين مردم خوب روستاي ­مان قدم مي­ زنم و به حركات و رفتار مردم دقت مي­ کنم در دستان يا بر روي لب بيشتر مردان و نوجوانان سيگار مي ­بينم. از پسر12ساله تا پيرمرد 80 ساله بدون اين كه به عوارض بعدي سيگار توجهي داشته باشند. اگر به پيرمردان بگويي چرا سيگار مي­ كشي و سيگار زيان­ آور است در جوابت مي­ گويند؛ من 30 يا 40 سال است كه سيگار مي­ كشم و چند بار هم مي­ خواستم ترك كنم نشده است و اگر بپرسي سيگار نكشي چه مي ­شود؟ مي ­گويد؛ خوب وقتي آدم مشكلي دارد و ناراحت است نمي­ تواند سيگار نكشد. اگر بپرسي وقتي ناراحت هستي و سيگار مي­ كشي مشكل تو برطرف مي ­شود؟ مي­ گويد نه!؟ ولي باز هم سيگار در مي ­آورد و روشن مي كند.

           ولي مساله­ ي نوجوانان با پير مردان فرق مي­ كند . نوجوانان به اين جهت سيگار مي­ كشند كه به ديگران نشان بدهند رشد كرده ، بزرگ شده و داراي شخصيت هستند! آيا سيگار مي تواند به آدم شخصيت بدهد؟ سوالي است كه نوجوانان سيگاري هرگز از خود نمي ­پرسند چون اگر بپرسند ديگر سيگار نخواهند كشيد.

           معمولا افراد سيگاري عمر كمتري دارند زيرا  بيشتر اين افراد دچار سكته­ هاي قلبي يا مغزي مي ­شوند. قرار گرفتن در معرض دود سيگار هم براي انسان بويژه كودكان زيان­ آور است .كودكان داراي والدين سيگاري بيشتر از ديگر كودكان در معرض ابتلا به بيماري­ هاي قلبي و عروقي هستند. بيشتر كودكان عادت ناپسند سيگار كشيدن را از والدين خود مي ­آموزند و به آن روي مي ­آورند. سيگار مي­ تواند باعث نارسايي تنفسي ، تنگي و گرفتگي رگ هاي بدن شود.

           نوجوانان عزيز ماركده ، بياييد براي رشد و توانمند شدن خودمان به دانش و هنر روي بياوريم تا انساني دانا ، داراي دانش و هنرمند باشيم . مي­ دانيم فردوسي بزرگ هزاران سال قبل گفته است : توانا بود هركه دانا بود. براستي همين­ گونه است.كسي كه دانا است توانمند خواهد ­بود و ديگر نيازي به سيگار به لب­ گذاشتن و ايجاد شخصيت­ كاذب نخواهد داشت. 

                                                                                                                             احسان شاهسون