وجدان يا نداي درون
همه ي ما ديده و يا شنيده ايم که مي نويسند و يا مي گويند: « وجدان تنها محکمه اي است که احتياج به قاضي ندارد؟!» آيا شما هم این جمله را در جایی خوانده و یا شنیده اید؟ اگر پاسخ آری است پس از خواندن و یا شنیدن چه واکنش ذهنی داشته اید؟ آیا به نظر شماي خواننده، اين گزاره درست است؟ در اين نوشتار قصد اين است که در حد توشه اندک خود به اين پرسش پاسخ دهم. نخست ببينيم وجدان چيست؟ و چه تعريف هايي از آن شده است.
وجدان در لغت به معني: يافتن، گمشده را يافتن و يافتن حق است. و به نيرو، ندا و يا احساسي پنهان در درون انسان اطلاق مي شود که آدمي را از نيک و بد رفتارش آگاهي دهد. توانايي شخص را در واکنش نشان دادن به حق و ناحق، وجدان مي گويند.
مقوله وجدان رابطه تنگاتنگي با روان آدمي دارد بدينجهت آن را يک اصطلاح روانشناسي مي شمارند. در درس و بحث هاي روانشناسي از وجدان وضمير نا خود آگاه زياد بحث و گفت وگو مي شود. مي نويسند:
وجدان نيروي مهار کننده ي رفتار هاي شخص با توجه به معيار هاي اخلاقي است. وجدان زمينه اي است که احساس اخلاقي درست و نا درست را براي آدمي آماده مي کند. کار وجدان هشدار به شخص است براي دوري گزيدن از گناه و اقدام به کار ثواب است. وجدان نداي باطن و يا درون آدمي است که رفتار و اعمال ما را در رابطه با معيار هاي اخلاقي مي سنجد. وجدان نيرويي است که به حفاظت از خود انسان مي پردازد. وجدان يک آگاهي از خود است به منظور ايجاد توازن درون آدمي. وجدان قانون خرد است که خداوند در انسان به وديعت گذاشته است. وجدان يک شعور اخلاقي است به منظور درک خوب و بد. وجدان ميل باطني انسان به نيکوکاري است. وجدان همان احساسات ما نسبت به ديگران و يا واکنش ما در برابر مخالفت و يا موافقت ديگران است. وجدان همان حس وظيفه شناسي است. وجدان توانايي نه گفتن به خود است. وجدان بيانگر قضاوت منطقي است. وجدان وقتي وجود دارد که انسان خود را انساني آزاد، با اراده و اختيار بداند نه يک شي وکالا. وجدان همرنگي را نمي پذيرد بايد قادر باشد زماني که همه بلي مي گويند او نه بگويد و براي اين کار بايد از درستي قضاوتي که نه بر آن استوار است اطمينان کامل داشته باشد به همان اندازه که انسان خود را همرنگ جماعت سازد به همان اندازه نمي تواند نداي وجدانش را بشنود و طبق آن عمل کند. هر يک از جمله هاي فوق از آن يک صاحب نظر در جهان است.
همچنين گفته مي شود وجدان نيرويي است دو شاخه. يکي وجدان خودکار يا دروني که، از بدو تولد در درون انسان قرار داده شده است که ما از آن به عنوان فطرت انساني ياد مي کنيم و نيرويي مي دانيم که خداوند و یا طبیعت (بستگی دارد که چه کسی و با چه باوری بخواهد درباره ان سخن بگوید ) در درون ما نهاده است. و شاخه ديگر وجدان بيروني يا همان نيروي تفکر و یا ضمیر و ذهن آدمي است و آن تاثیر پذیری و یا برداشت هایی است که آدمي با توجه به درازنای رشد و نیز عمر خود ازمحيط و یا آموزش هايي که مي بيند و يا موضوع هايي که به عنوان ارزش مي آموزند و تلقين مي نمايند در درون آدمي شکل ميگيرد و مجموعه ی این آموزش ها و برداشت ها و تلقینات هويت آن شخص و یا شخصيت آدمی را شکل می دهند.
بنظر مي رسد تقسيم بندي بالا قدری به واقعیت نزدیک تر باشد. بنابراین وجدان دروني و يا فطرت اوليه آدمي زمينه اي هست مساعد و مناسب که آفريدگار مهربان و یا طبیعت در نهاد ما قرار داده است تا ما با فراهم کردن محيطي سالم، خوبي، راستي، نوع دوستي، فضيلت و شرافت را در آن بکاريم. نشانه هاي آن را به عينه مي توانيم ببينيم و آن اين است که هر انساني که در خانواده اي اصيل، با دانش و فرهنگ که در آن شرايط مناسب و خوب حاکم بوده و توام با مهر و عشق بزرگ شده است داراي وجداني بيدار است و داوري هايش کمتر به حُب و بغض، نفرت و کينه و خود خواهي آلوده است. هویت شاخص آدمي که در خانواده ای اصیل و با دانش و فرهنگ رشد یافته فارغ از اینکه چه دین و مذهبی داشته باشد، آزاده و آزادگی و باورمندی به اصول انساني و اخلاقي است. چنین آدمی در برابر هيچ قدرتي مجيز نمي گويد، دولا و راست نمي شود، بله بله گو نيست، چاپلوسي نمي کند، مدح و ستايش قدرت را نمي گويد، به انسان و انسانيت مي انديشد، با درآمد هاي اقتصادي حاصل از دسترنج خود مي زيد، به پديده هاي پارتي بازي رشوه دهي و رشوه گيري باور ندارد رعایت اخلاق و حرمت انسان ها سر لوحه ی رفتارهایش خواهد بود، با همه مهربان است، با دروغ انسي ندارد، متکي به توانايي هاي خود است، مي کوشد از طريق کسب دانايي توان مندي هاي خود را افزون کند.
با تاسف بايد بگويم درکنار اين انسان هاي شريف که همیشه و در همه وقت و در همه ی جامعه های بشری و نیز در طول تاریخ در اقلیت بوده اند، انبوهي از آدميان را مي بينيم که با اخلاق و حرمت انسانی انس و الفت ندارند و خیلی راحت خود را به رفتارهای غیر اخلاقی مي آلايند و آلوده اند. حال وقتي فرآيند زندگاني این ادمیان بی توجه و یا کم توجه به اصول اخلاقی را مطالعه و بررسي کنيم خواهيم ديد؛ آموزه ها و شرايط بد محيط و تلقينات خرد ستيز بر پيرامون آنها حاکم بوده و در درون ذهن و ضمير آنها ريخته شده و وجدان بيروني و ملموس آنها را فربه کرده، چاق و چله نموده و روي زمينه ی خوب وجدان خدادادي را پوشانده و شخصيت آنها را اين چنين شکل داده است. براي درک بهتر مثالي مي آورم. وجدان همانند یک اتومبیل است اگر ما هنر رانندگی بلد باشیم می توانیم آن را روشن کنیم سوارش شویم دنبال کارمان برویم حتی دیگری را هم سوار کنیم و به محل کارش برسانیم ولی اگر هنر رانندگی بلد نباشیم همین اتومبیل آهن پاره ای است که آنجا افتاده. وجدان هم همين گونه است اگر آدمي در خانواده و محيطی مهربانانه و با دانش و فرهنگ بزرگ نشده باشد و با آموزه هاي مهر آميز، مهربانی و انساني پرورش نيافته باشد و از طريق کسب آگاهي و دانایی به آزادي نرسیده باشد، در حقیقت هنر رانندگی و یا در اینجا وجدانی بیدار و آگاه نپرورانده است، انسانی است با روانی نا سالم که علاوه بر خود به ديگران هم آسيب خواهد زد.
در شکل دادن وجدان آدمي نيروهايي مانند پدر و مادر، خانواده، اقوام، سيستم آموزشي، آموزگار، تلويزيون، مسجد، روحاني، بزرگ و با نفوذ محله، دولت، قانون، کتاب، فيلم، بازي، مجله، روزنامه، راديو و … همگي نقش دارند. اين نيروها آموزش ها و تلقينات خود را در طول زمان با تبليغ، ارزش گذاري، پند و اندرز، همراه ترساندن، بابيم و اميد، تنبيه و تشويق و تکرار و نيز منتسب کردن به مقدسين و آسمان در ذهن آدمي مي ريزند و آدمي کم کم به آنها باورمند مي شود و آنها را جزئي از وجود خود مي کند و تبديل به وجدان مي گردد.
آموزه هاي بيروني که درون ما ريخته شده اند و وجدان ما را شکل داده اند و حال جزئي از درونيات شخصي ما شده اند بسیار در تعیین چگونگی رفتار ما مؤثر هستند تاثیرگذارتر از ترسِ قدرت، قانون، و عرف و فرهنگ اجتماعی، اخلاق و رفتار ما را کنترل مي کنند. يعني شخص مي تواند از دست قدرت خارجي بگريزد در نبود پلیس قانون را اجرا نکند ولي ازدست آموزه هايي که تبديل به باور شده اند نمي تواند رهايي يابد چون اگر این آموزه های باورشده را نادیده بگیرد دچار عذاب وجدان می گردد و احساس گناه خواهد کرد که احساسی سنگینِ درونی و رنج اور است. وجدان انساني که بيشترين محتوياتش را آموزه ها و تلقينات بيروني پر کرده باشد بسته به اينکه موضوع عرضه شده چه مقدار باخرد انساني سازگاري و ناسازگاري داشته باشد مي تواند وجدان ما را سالم و يا نا سالم نمايد. مثال بارزي که در اينجا مي توانم براي شما بزنم بيماري وسواس است. آدم وسواس، زمينه ابتلا به اين بيماري را ژنتيکي و ارثي داشته است ولي مي توانسته در شرايط بهتر و در برخورد با افراد دانا و خرد ورز و خانواده سالم تر قرار گيرد و بيماري وسواس در او نرويد، رشد نکند و ظاهر نشود ولي اين گونه نشده و تحت نفوذ آدم هاي مبتلا به بیماری وسواس قرار گرفته، با ادم های متشرع و متظاهر موآنست، مجالست، رفاقت، نشست و برخاست و گفت وگو نموده و آنها هم اموزه هاي مرتبط با نجسی و پاکی را با ترس و بيم و اميد به شخص دارنده زمينه بيماري وسواس تلقين کرده اند و اين شخص هم به علت داشتن زمينه مساعد آن آموزه ها را کامل دريافت و در درون ذهن خود ريخته و به دليل باور شديد به آنها، جزئي از وجدان او را شکل داده است حال همان صداي صاحبان نفوذ و قدرت بنام صداي دروني شده شخص دارنده وسواس از درون به او ندا مي دهد که اين نجس است آن ناپاک است این باید اینگونه باشد و آن باید آنگونه نباشد. و آدم دارای بیماری وسواس اگر رفتارش برابر باورهایش نباشد و کاری را انگونه که درست می داند انجام ندهد احساس ترس و گناه می کند و عذاب جدان او را از پاي در مي آورد.
پس زمینه بوجود آمدن وجدان به عنوان يک صدا و نداي مهربان، عادل، منصف، سالم و خرد ورز در وجود ماهست. اين وجدان همانند يک زمين آماده کشت است که به دست يک کشاورز داده شود. حال کشاورز چه در آن بکارد؟ و چگونه بپروراند؟ و چگونه بخواهد از آن برداشت کند؟ بستگي به مقدار دانش و دانایی پدر و مادر، سایر اعضا خانواده و نیز فرهنگ جامعه دارد و ما به عينه در جامعه مان مي بينيم چه کشت شده است. بدون شک این محصول چشم انداز خيلي خوشحال کننده ندارد. اگر نیک ینگریم کارهاي متضاد با نداي وجداني در جامعه زياد مي توان ديد و شنید يعني ما امانت داران خوبي نبوده ايم و زمين خوب و آماده خدادادي وجدان را که بايد در آن بذر راستي، عشق و مهر و نوعدوستي مي پاشيديم درختان آز، طمع، کينه، دشمنی، نفرت از یکدیگر، نگرش بدبینانه به یکدیگر و … کاشته ايم و اکنون محصول آن را که بي اعتمادي است، بد دانستن دیگران است، تقسیم و دسته بندی آدمیان به خوب و بد هست را درو می کنیم و از این حاصل به دست آمده هم همه مان رنج می بریم و هم زیان و خسارت مي بینيم. اگر نيک بنگريم خواهيم دريافت که نظام اجتماعي، فرهنگي، آموزشي و خانوادگي ما اين صدا و نداي عادل مهربان را در بسياري از افراد مي کشد. حال وجداني که بايد همانند يک قاضي دانا، آگاه، عادل و منصف و مهربان در وجود ما نشسته باشد و بر رفتار و فعاليت هاي ما نظارت کند، داوري نمايد، رفتارهاي خوبمان را تشويق و رفتارهاي بدمان را سرزنش کند و هشدار دهد مي بينيم در اغلب مردمان ندا و صداي دروني خاموش است و يا تبديل به نيرويي خودخواه، حسود، کينه ورز، نگران، خشمگين، انتقام گيرنده و قصاص کننده شده است. حال اين ندا و صداي مخرب که در وجود ما جاي گرفته و بجاي وجدان ما نشسته و به تدريج شخصيت و نداي دروني ما را قبضه کرده به ما مي گويد: من خودت هستم، من تو هستم، من خودي ام. اگر نيک بنگريم، این وجدان آسیب دیده، یک جهانبینی و نگرش به جهانی برای ما ترسیم نموده که نه خود را خوب میدانیم و نه دیگران را، نه به خود اعتماد و اطمینان داریم و نه به دیگران، در حقیقت از دید ما بدي ها دور و بر ما را احاطه نموده اند و آرامش را از ما گرفته اند؟
اگر پدرم آدم خشمگين و عصباني بوده، اگر مادرم آدم نگران، شکاک و حسودي بوده، برادرم مرا کتک مي زده و به حقوق انساني من تجاوز مي نموده، عمو و دايي ام دروغ مي گفته همسايه مان خيانت مي کرده، واعظ شهرمان ريا کار و متظاهر بوده، همه ي اينها مستقيم و غير مستقيم به من آموزش داده شده است و من آنها را گرفته ام و به درون خود ريخته ام، در درون من بومی شده اند و بر اثر تکرار، تبديل به درونيات من شده و جاي قاضي مهربان و عادل من يعني؛ وجدان نشسته است و حکم به کارهاي نا صواب ميدهد. به همين جهت است که وقتي رفتار وگفتار مردمان را دقيق بسنجيم مي بينيم بزرگترين دشمن آدميان همين وجدان بيمارشان است. اگر نيک بنگريم خواهيم ديد، درد و رنجي که وجدان ناسالم ما براي ما بوجود مي آورد ده ها بلکه صدها برابر بيشتر از درد و رنجي است که انسان هاي ديگر براي ما مي آفرينند. براي مثال اگر فرد نا سالمي به شما اهانتي کند روان شما را مي آزارد اگر شما فرد دانا و از نظر رواني سالم باشيد تشخيص خواهيد داد که طرف رفتار پسنديده اي نداشت، عملش هنجار نبود و به او به ديده يک انسان ناراحت خواهيد نگريست و به اهانت او اهميتي نخواهيد داد با اين استدلال از شدت رنج توهين کاسته خواهد شد و واکنش شديد نشان داده نخواهد شد و موضوع تمام مي شود ولي اگر وجدان انتقام گيرنده اي و تقاص کننده اي بجاي وجدان انساني شما نشسته باشد ممکن است دست به جنايت بزنيد يعني براي انتقام اهانت، شکم طرف را پاره کنيد، یا حد اقل از او بدگویی کنید، بر علیه او سخن چینی کنید، دروغ بگویید، نزد دولتیان و یا افراد قدرتمند او را تخریب کنید.
اگر گاه گاهي از هياهو و قيل و قال پول و ثروت و مقام خود را کنار بکشيم و به محلي دور تر برويم و در آنجا قدري بياساييم، به يک قطعه موسيقي آرام گوش دهيم، با آفريدگار هستي خلوت کنيم، يقينا آرامش خود را خواهيم يافت. در اين حال اگر قدري باداده هاي علم روانشناسي بر اثر مطالعه کتاب آشنا شده باشيم آنگاه در مي يابيم که ندا و صداي دروني ما يا همان وجدان سخت آسيب ديده و ديگر آن نيروي پاک و صادقي که خدا در درون ما نهاده نيست. يعني ما بد جوري کفران نعمت کرده ايم. چون مي بينيم آدميان بر حسب وجدان شان آدم مي کشند، اموال ديگري را مي برند، شکم مي درند، سر مي برند، شکنجه مي کنند، حقي را نا حق مي کنند، آدمي را دربند مي کنند، دروغ مي گويند، تظاهر مي کنند، خيانت مي کنند، دست درازي به اموال ديگري مي نمايند، رشوه مي دهند و مي گيرند، بر علیه یکدیگر سخنچینی میکنند، برای تخریب یکدیگر طومار نزد دولتیان می برند و … متاسفانه اين روند در طول تاريخ ما وجود داشته است. براي مثال وقتي تاريخ جنگ هاي صليبي را مطالعه کنيم خواهيم يافت مسلمانان و مسيحيان بر حسب وجدان يکديگر را مي کشته اند اموال يکديگر را با عنوان غنیمت! به غارت مي برده اند زنان و کودکان را به بردگي مي کشيده اند. جالب اين هست که هر دو طرف اين کار ها را به عنوان انجام وظیفه و براي رضاي خدا مي کرده اند!!؟ انسان با روان سالم حیران می ماند چگونه آدمی بر حسب وجدان برای رضایت خدا، بنده خدا را می کشد؟ برای من شنیدن کلمه های غارت اموال دیگری که نام غنیمت رویش بگذاریم چندش آور است، و به اسیری و بردگی بردن زنان، دختران و پسران و حتی مردان شرم آور است، و از اینکه موجودات دوپایی با نام آدم و انسان در درازنای تاریخ اموال دیگری را به غنیمت برده و دیگران را اسیر کرده و به بردگی برده و نامشان را موالی گذاشته اند من از آدم و انسان بودن خودم که در جرگه آنها قرار می گیرم شرمسارم.
این روزها رسانه ها مرتب سرنوشت فلاکت بار ایزدی های عراق را به گوش ما می رسانند مبنی بر اینکه؛ عده ای با عنوان مسلمان، به منظور ایجاد خلافت اسلامی، به آنها یورش برده و گفتهاند: یا مسلمان شوید و یا شما را خواهیم کشت و عده ای از زنان و دختران انها را به غنیمت برده اند وقتی اولین بار این خبرها را شنیدم با توجه به اطلاعاتم از تاریخ، هجوم اعراب در 1400 سال قبل به ایران در ذهنم تداعی شد و با خود گفتم: بی گمان سرنوشت نیاکان ما هم همانند این ایزدی ها بوده است عده ای از دست اعراب فرار کردند عده ای ماندند و اموال شان به عنوان غنیمت غارت شد و عده ای هم که مقاومت کردند به بردگی برده شدند و جمع کثیر موالی در کوفه را تشکیل دادند و همین مسلمان امروز در عراق و همان اعراب در 1400 سال قبل این رفتارهای ضد انسانی و اخلاقی را بر اساس وجدان درونی خود که ایمانش می نامیدند انجام می دادند و می دهند.
من بر اين باورم هرگاه انسان با وجدان سالم تاريخ را بخواند و روي جنايت هايي که انسان برحسب وجدان و ایمان انجام داده زوم کند از اين که خود در جرگه همين آدميان است شرمنده خواهد شد. اين وجدان که از شکل مهربان خدادادي اش خارج شده و ستم ميکند براي کار خود توجيه هم مي تراشد که براي پياده کردن عدالت و رضايت خداوند اين کار صورت گرفته است. حال ستم چگونه با عدالت و رضايت خداوندي مي تواند نزديکي داشته باشد؟ همخوانی داشته باشد؟ من نمي دانم.
مي رسيم به اين نکته که آيا امکان تغيير و برگشت به آن زمینه پاک خدادادی که فطرتش می نامیم هست؟ که قرار بوده کارکردش با اصول خرد باشد و از ان ندا و صداي مهربانی به گوش برسد؟ مي گوييم آري. يکي اين که گهگاهي قدري خود را از آلودگي هاي پول و قدرت کنار بکشيم و با خودمان خلوت کنيم و پس از اين که آرامش لازم را به دست آورديم با به صحنه آوردن وجدان اوليه مان که حالا ضعيف و نحيف هم شده و به قول مردم عامي کلاه مان را براي خود قاضي کنيم و با معيار قرار دادن اصل طلايي اخلاق « آنچه بر خود نمي پسندي بر ديگران روا مدار »خودمان را محک بزنيم و با بکار گيري خرد انساني ببينيم در کجاي رعايت اصول اخلاقي ايستاده ايم و يکي يکي کارهاي مان و رفتارهاي مان را محک بزنيم. مثلا از خود بپرسيم: وقتی مامور دولتی برای تحقیق در باره فلان جوان که میخواست در نیروی انتظامی استخدام شود آمده بود من با گفتن اینکه شلوار لی میپوشد… موجب شدم که نتواند استخدام شود این رفتار من ناشی از وجدان آسیب دیده من بوده و عملی بوده ضد وجدان، ضد انسان و انسانیت و ضد اخلاق. بپذیریم که رفتاری بدجنسانه مرتکب شده ایم و حداقل به یک جوان جامعه مان آسیب زده ایم و به خود نهیب بزنیم باید دست از این رفتارهای غیر انسانی و غیر اخلاقی بردارم پس از این مرحله از روانشناسان خبره هم کمک بگیریم تا به فطرت پاک خدادادی خودمان برگردیم.
و یا در یک حالت آرامش روانی رفتارهای روزمره خود را مرور کنیم و از خود بپرسیم: همسايه مان ماشين خريده و يا دختر و پسرش دانشگاه قبول شده، خوب چرا من حسوديم مي شود؟ دختر و يا زن همسايه مان خنديد، چرا من نسبت به خنده او نظر بد داشتم؟ و پشت سرش بد گفتم؟ همسایه ما ویدئو خریده، چرا من اینقدر در پشت سرِ او بد گفتم؟ این در حالی بود که رفتار بدی از او ندیدم؟ دوتا تار موی دختر همسایه مان از کنار روسری اش پیدا بود چرا من اینقدر پشت سر او بدگویی کردم؟ در حقیقت این بدگویی تجاوز به حریم او بوده و من آدمی متجاوز هستم!؟ چقدر خير من به ديگران رسيده است؟ آيا من براي جامعه مفيدم؟ چرا در کارهاي عمومي پيش قدم نيستم؟ و … پس از دادن پاسخ خردمندانه به پرسش هاي درون مان اگر آن نداي دروني اوليه را نکشته باشيم و به صورت لاغر و نحيف در درون ما وجود داشته باشد مي توانيم کم کم به خود بياييم و افکار و انديشه و به دنبال آن شخصيت مان را تغيير بدهيم وقتي افکار و شخصيت مان تغيير کرد رفتارمان هم تغيير خواهد کرد.
ديگر اين که رفتارمان را تغيير بدهيم يعني سعي کنيم و بکوشيم رفتار بد نکنيم اگر معلم هستيم سر کلاس درس با دانش آموزان مهربان باشيم. اگر راننده هستيم سر ساعت مسافران را ببريم و به مردمان احترام بگذاريم. اگر مغازه دار هستيم به سود کم قانع باشيم و گران فروشي نکنيم. اگر کشاورز هستيم محصول خوب توليد کنيم و صندوق ميوه را زير و رو تنظيم نکنيم. حال با تغيير رفتار روي ذهن مان هم تاثير خواهيم گذاشت و اندک اندک محتويات ذهن مان هم عوض خواهد شد.
اگر خود را توانمند نمي بينيم بهتر است با يک روانشناس ملاقات نماييم تا او بيماري روان ما را بشکافد و براي ما عيان کند و روش زدودن ريشه بيماري ها را هم به ما بنماياند.
پس وجدان در صورتي که با آلاینده های بيروني آلوده اش نکرده باشيم مي تواند تنها محکمه اي باشد که به قاضي نياز نداشته باشد ولي اگر آموزه هاي غير اخلاقي، غيرانساني، خشن و ضد خرد را همراه با تلقين و تکرار در آن جاي داده باشيم نه تنها قاضي نمي تواند باشد بلکه همانند درنده اي است که به هيچ چيز رحم نخواهدکرد همان است که فریدون مشیری، شاعر نامدار معاصر، از آن به «گرگ خیره سر، در نهاد هر بشر»، یاد می کند.
گفت دانایی که گرگی خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاریست پیکاری سترگ روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
ای بسا زور آفرین مرد دلیر هست در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را در اندازد به خاک رفته رفته میشود انسان پاک
وانکه از گرگش خورد هردم شکست گرچه انسان مینماید، گرگ هست
وانکه با گرگش مدارا میکند خلق و خوی گرگ پیدا می کند
روز پیری که باشی همچو شیر ناتوان در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدیگر را می درند گرگهاشان رهنما و رهبر اند
اینکه انسان هست اینسان دردمند گرگها فرمانروایی می کنند
وان ستمکاران که با هم محرمند گرگ هاشان آشنایان همند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب با که باید گفت این حال عجیب
اصولا وجدان رابطه تنگاتنگي با خرد انساني دارد. متاسفانه اغلب ما در طبقات پايين اجتماع؛ خرد، اين برترين ويژگي انساني مان را به کار نمي گيريم آن را رشد نمي دهيم آن را قوي نمي نماييم و بهره لازم را از آن نمي بريم اين است که وجدان توانمندي هم نداريم و افراد خردمند در جامعهی ما حکم کیمیا را دارد. اگر نيروي خردمان را به کار بگيريم به اين باور و شناخت مي رسيم که خداوند ما را بدين جهت آفريده که؛ بسازيم نه تخريب کنيم، آباد کنيم نه ويران، با همه مهربان باشيم نه اين که زخم زبان داشته باشيم و نيش بزنيم، به همه عشق بورزيم نه نفرت، نوع دوست باشيم نه بدخواه، خدمت کنيم نه خيانت، صادق باشيم نه رياکار و متظاهر، راست گو باشيم نه اين که دروغ هاي مان را با مصلحت که یک فریب است، توجيه کنيم، از بدي ها دوري گزينيم و خوبي ها را ترويج و تشويق کنيم و بدانيم عمل بد و ضد اخلاق مثل: بدگویی از دیگران، خبرچینی، تخریب دیگران، آزار، مزاحمت، گران فروشی، سوء استفاده از بی اطلاعی دیگران، دسيسه چيني براي ديگران زشت و پليد است و هيچ چيز آن ها را توجيه نمي کند، کار بد همه جا و در همه حال در هر شرايطي و تحت هر عنواني، با هر نیت و انگیزهای بد است هر کسي که انجام دهد و هر نامي که روي آن بگذاريم بد است. ستم، دروغ، نيرنگ، دست درازي به مال مردم، سوء استفاده از قدرت، آلودگي است با هيچ چيز هم پاک نمي شود. خوبي همه جا و در همه حال خوب است و ماندگاراست و اخلاق انساني ما حکم مي کند که به سمت خوبي ها گام برداريم.
محمدعلي شاهسون مارکده