دروغ های زندگی |
دروغ گویی را می توان از زاویه های مختلف بررسی کرد. از جنبه اخلاقی که قطعا عملی نا پسند و غیر اخلاقی است فرقی هم نمی کند که از نوع مصلحت آمیزش باشد یا غیر مصلحت آمیز، به خودی دروغ بگوییم یا به غریبه، بر حسب عادت دروغ بگوییم یا برای منافع شخصی مان و یا برای خوشایند و تملق قدرتمندان دروغ بگوییم.
از جنبه روانی هم می توان بررسی کرد که چه عامل هایی سبب شده و می شود انسانی مبادرت به دروغ گویی کند چون دروغ گویی یک رفتار ناهنجار روانی است و تصمیم انجام این رفتار هم در ذهن گرفته می شود و اگر این رفتار تکرار شود تبدیل به عادت می شود و تخریب روان را هم در پی دارد تخریب روان یعنی تحلیل وجدان اخلاقی ما، اگر نیک بنگریم می بینیم که وجدان فردی و جمعی ما آن بازدارندگی لازم را در جلوگیری از بیان دروغ ندارد و وقتی که باید هشدار لازم را بدهد و ما را از انجام بیان دروغ باز دارد وظیفه خود را انجام نمی دهد.
از جنبه جامعه شناختی هم دروغ قابل توجه است که چه عامل هایی سبب شده و می شود که انسان ها در جامعه و در روابط خود به یکدیگر دروغ می گویند بی گمان یکی از عامل های اصلی بی اعتمادی به یکدیگر است که ناشی از عدم مدیریت درست مدیران جامعه است.
از جنبه دینی و مذهبی هم می توان آن را بررسی نمود می دانیم که دروغ گویی در دین و مذهب ناپسند و گناه محسوب می شود به همین جهت دروغ گویی رفتاری خلاف آموزه های دینی و مذهبی است و از همان بچگی به ما آموخته اند که دروغگو دشمن خداست. ولی علارغم اینکه دروغ و دروغ گویی را رفتاری ناپسند و گناه می دانیم و می گوییم دروغگو دشمن خداست بازهم بسیاری از ماها دروغ می گوییم!؟ بدون تردید یکی از عوامل اصلی عدم تاثیر گذاری آموزه های دینی و مذهبی در بازدارندگی از دروغ ها، به قول حافظ دوگانگی جلوه نمودن و کار دیگر کردن بسیاری ازواعظان یا متولیان دین و مذهب در جامعه است و مردم این دوگانه رفتار را می بینند و در صداقت آنها شک می دارند.
ولی من از هیچ یک از این زاویه ها نمی خواهم به دروغ گویی در جامعه مان بنگرم گرچه ممکن است نظری به همه ی جنبه ها هم داشته باشم من می خواهم چند نمونه رفتاری دروغ عینی را با ذکر مثال بازگو کنم. چرا؟ برای اینکه اینقدر این رفتارهای ما تکراری شده که اغلب خودمان هم متوجه نیستیم که دروغ می گوییم و یا حداقل متوجه زشتی و پلشتی دروغ گویی نیستیم و اگر هم عده ای از ما متوجه زشتی و پلشتی آن هستیم این زشتی و پلشتی دروغ نزدمان کمرنگ و کم اهمیت شده و آموزه های بازدارنده اخلاقی و مذهبی هم تاثیر خود را از دست داده و یا کم رنگ شده است.
ممکن است کسی بپرسد چرا چنین موضوعی بر ذهن تو نشسته است؟ در پاسخ می گویم از آن روزی که پسر کدخدا، رئیس شورا و همشهری مان به دروغ خود را تولید کننده برتر بادام استان معرفی نمود و جلو چشم بیش از 100 نفر روی سن رفت نه یکبار بلکه دو بار در طی دو سال دستش را روی سینه اش گذاشت و به ابراز احساسات حاضران ادای احترام نمود و از بعد مبارک باشد مسئولان تشکر کرد و سپس از دست مسئولان لوح گرفت و ذره ای عرق شرم هم از این دروغ آشکار بر پیشانی اش ننشست، من به این فکر فرو رفته ام و این پرسش برای من ایجاد شده که چرا زشتی دروغ گویی از جامعه ی ما رخت بر بسته؟ و دروغ اینقدر عادی شده؟ نهادینه شده؟ که فردی در ظاهر با این همه ایمان، تدین و قداست که بر دور خود تنیده و بسیاری هم آن را باور کرده و او را مومن، مذهبی و با ایمان قوی می پندارند خیلی راحت دروغ می گوید؟ و ایمان و باورمندی به دین و مذهب نتوانسته او را از دروغ گویی باز بدارد و حاضر می شود برای هیچی یعنی فقط عنوان و خود نمایی دروغ بگوید؟
دیدم دروغ گویی در جامعه بین ما آدم ها هیچ ارتباطی با اینکه ما مذهبی باشیم یا نباشیم، یا سواد باشیم یا نباشیم، پولدار باشیم یا نباشیم ندارد کم و بیش بسیاری از ماها در بیشتر جنبه های زندگیمان خیلی راحت دروغ می گوییم بدون اینکه اصلا متوجه دروغ خود هم باشیم و یا دست کم در پی دروغ گویی دچار عذاب وجدان هم باشیم.
نمونه ها: هیچ یک از ما حاضر نیستیم مقدار دارایی و درآمد واقعی خود را در صورت پرسش به دیگران بگوییم. دیگران که هیچ، حتی حاضر نیستیم مقدار دارایی و درآمد خود را به مامور سرشماری بگوییم یعنی مقدار واقعی را نمی گوییم بلکه کمتر می گوییم به همین دلیل اغلب ما مردم روستا که مقداری موجودی نقدی داریم آن را به بانک توی شهرها می سپاریم نه در پست بانک روستا تا کسی نفهمد و نداند ما فلان مقدار پول داریم.
چند سال قبل بسیاری از مردم روستای ما توی خانه شان ویدئو داشتند ولی اگر ازشان می پرسیدی که شما ویدئو داری؟ میگفت: نه! ویدئو عامل انحراف است. امروز هم بسیاری از همشهری های ما از ماهواره استفاده می کنند اگر از هر یک بپرسی آن را حاشا می کنند.
شما از یکایک قشر نو ظهور دلال روستای ما که تعدادشان فراوان هم هست و روز به روز به شمار انها هم افزوده می شود بپرسید که روی محصول خریداری شده چه مبلغ سود برده ای امکان ندارد حتی یکی از آنها برای یک بار به شما حرف راست بزنند یکی از این قشر نوظهور در یک گفت و گوی صمیمانه دروغ های خود و دیگر همکارانش را برایم بازگو کرده است و من قسمتی از آن گفت و گو را با عنوان «بورژوا» برای اطلاع مردم منتشر کرده ام بدین جهت من کم و بیش به نگرش این قشر هم واقف شده ام. می دانیم تاثیر رفتار این قشر نوظهور یعنی دلال های روستا بر روی افکار عمومی بویژه روی نگرش قشر جوان فراوان هست به گونه ای که تقریبا همه ی مردم این را پذیرفته اند و تبدیل به یک باور و فرهنگ عمومی شده که فقط از طریق دلالی هست که می توان در زمان کم به ثروت و مکنت رسید نتیجه این فرهنگ و باور عمومی این شده و می شود که روز به روز به این قشر نوظهور روستامان افزوده می شود. اگر نیک بنگریم زیربنای فکری و رفتاری این قشر مبتنی بر دروغ، نیرنگ و فریب هست می توان نتیجه تاثیر زیان بار آن را در اخلاق عمومی مردم جامعه پیش بینی کرد.
یکی از بچه های گروه دارالقران روستامان می گفت: من ضمن اینکه عضو گروه دارالقرآن بودم و از عضویت در این گروه هم راضی و خشنود بودم و اینکه توانسته بودم با تمرین و ممارست قرآن را بسیار زیبا بخوانم بر خود می بالیدم ولی خیلی هم دوست داشتم در جشن های عروسی برقصم اما این خواسته درونی خود را سخت مخفی می کردم حتی در جلسات دارالقرن و نیز در تجمعات به دروغ و علارغم خواسته درونی ام بر علیه موسیقی و رقص هم حرف می زدم و اگر کسی نظر مرا درباره موسیقی هم می پرسید قطعا و به شدت آن را زیان بار اعلام می کردم اکنون که قدری واقع گرا شدم به آن رفتارهای بچه گانه خودم خنده ام می گیرد.
باز یکی دیگر از همین بچه های دارالقرآنی می گفت: ما یک هاله ای از قداست دور خود تنیده بودیم و اغلب ما خودمان نبودیم و بیشتر نقش بازی می کردیم برای مثال در یک جلسه قرآن خوانی هنگام خوردن شام غذا توی گلوی من گیر کرده بود و نیاز داشتم قدری آب دوغ بنوشم تا لقمه پایین رود ولی پارچ آب دوغ قدری آن ورتر بود و من با خود می گفتم اگر دست دراز کنم و پارچ آب دوغ را بردارم خواهند گفت: عضو دارالقرآنی چقدر شکمو و بی تربیت است! فردی که کنارم نشسته بود متوجه شد و گفت: آب دوغ برایت بریزم؟ صرفا برای اینکه بگویند؛ چقدر با ادب و نزاکت هستم، گفتم: نه، ممنونم. خلاصه هرجوری بود لقمه را فرو بردم تا ثابت کنم دارالقرآنی ها افرادی مؤدب، قانع، کم توقع و متواضع هستند و امروز که یادم می افتد با خود می گویم چه ضرورت داشت این همه بخواهیم نقش بازی کنیم؟ اگر خود واقعی بودیم که بهتر بود؟
همه ی ما وقتی ماشینی می خریم و ان را به خانه می آوریم مرغی و یا خروسی جلو آن سر می بریم و قدری از خونش را به سپر ماشین می مالیم هیچ توجهی هم نداریم که فلسفه این رفتار ما مبتنی بر دروغ است ما دیگران را آدم های بد تلقی می کنیم که؛ بدخواهند و حسود. حال که من پیشرفت کرده و ماشین خریده ام از روی حسادت به من چشم زخم خواهند زد! حال با ریختن خون حیوانی می خواهم اثر آن چشم زخم را بی اثر کنم. زیربنای این بینش مبتنی بر دروغ است ریشه این دروغ هم بیماری روانی خود ان شخص است. اولا هیچ ادمی این توانایی را ندارد که با چشم خود به دیگری آسیب برساند دوما خون حیوان ریخته شده قادر نیست از رویدادهای ناگوار جلوگیری کند سوما بر فرض محال که چشم آدم ها توانایی آسیب رساندن را داشته باشد و خون حیوان هم قدرت جلوگیری از رویداد ناگوار را هم داشته باشد آیا این اخلاقی هست که موجود زنده دیگری را از زنده بودن ساقط کنیم تا از منافع مادی خود محافظت کنیم؟ نکته ی جالب این هست که همسایه هم که ماشین خرید دقیقا ما را بد و حسود تلقی می کند و برای بی اثر کردن چشم شور ما سر حیوانی را می برد.
رفتار مبتنی بر دروغ بسیار شایع توی همه ی خانواده این هست که گفتمان نظرات و باورهای سیاسی و اجتماعی توی خانواده ی ما با آنچه که توی اجتماع بیان می کنیم برزبان می آوریم و از خود بروز می دهیم متفاوت است حال ما پدر و مادرها خود که اینگونه هستیم به بچه ها مان هم توصیه اکید می کنیم که همانند ما بلکه شدیدتر دو رو باشند آن حرفی را توی خانه می زنند همان را در جامعه و بیرون از خانه نزنند بخصوص اگر این حرف و سخن رنگ و بوی سیاسی و مذهبی هم داشته باشد. تقریبا به جرات می توانم بگویم هیچیک از ما که این توصیه دو رویی را به فرزندان مان می کنیم متوجه دروغ بودن و دورویی قضیه نداریم.
غیبت را باید یک ورزش ملی نامید چون همه مان انجام می دهیم و کمتر از ماها به دروغ بودن و زشتی آن هم توجه داریم رو در روی فردی قرار می گیریم حرفی و سخنی می گوییم و پشت سرش حرف و سخن دیگری را بر زبان می آوریم هریک از ما می توانیم با قدری دقت روزانه ده ها بار شاهد و ناظر این رفتار دوگانه خود باشیم که از آن به عنوان غیبت یاد می شود.
رفتار دروغی که اظهر من الشمس هست تعارفات اغلب بی پایه و مایه ما است که بیشتر با چاپلوسی مدح و تملق هم همراه است وقتی رو در روی آدم بانفوذ و قدرتمندی قرار می گیریم چاپلوسی می کنیم مدح و ثنایش را می گوییم در پشت سر رفتاری دیگر داریم با یک بررسی خیلی ساده در ادبیات فارسی می توان فهمید که چاپلوسی و سرایش مدح و ثنا و تملق گویی بزرگان قدمت تاریخی بس درازی دارد به همین جهت جزء فرهنگ روز مره و باورهای ما شده است اینقدر خودمانی شده که تقریبا کمتر آدمی از مردمان ما هنگامی که مدح و ثنای فردی را می گوید یا تملق چاپلوسی بزرگی را می نماید متوجه زشتی و پلشتی رفتار خود است.
رویداد زیر در عرض ده دقیقه اتفاق افتاده است ببینید در ظرف 10 دقیقه بورژوا یا همان دلال روستای ما چندتا دروغ گفته است. تاسف بار این هست که به دلیل رونق بازار و کسب و کار دلالی قشری نو ظهور و بسیار تاثیر گذار در روستا بوجود آمده و روز به روز هم گسترش می یابد. گفتمان، مرام، مسلک و شیوه رفتاری این قشر نو ظهور دارد به فرهنگ قالب روستا در بین جوانان تبدیل می شود.
روزی از کنار دکه بورژوایی عبور می کردم دیدم میوه زردآلو وزن می کنند از آنجاییکه من هم چند درخت زردآلو داشتم و میوه آنها رسیده بود و باید زردآلوها چیده و فروخته می شد وسوسه شدم که قیمت را بپرسم. شخص بورژوای صاحب دکه حضور نداشت از برادرش که مشغول وزن کردن زردآلو بود قیمت را پرسیدم که گفت: نوع زردآلو و نیز درشتی و ریزی آن فرق دارد. گفتم: زردآلوهای من هم دقیقا همانند اینها که داری وزن می کنی هستند. گفت: ما اینها را 2000 تومان خریده ایم.
چند سبد خالی خریدم و فردای آن روز زردآلوهای رسیده را چیدم و جلو دکه آوردم. خودِ صاحب دکه حاضر بود وقتی از زردآلوها توی وانت دیدن کرد گفت: کیلویی 1300 تومان می ارزند! اعتراض کردم و گفتم: دیروز پرسیده ام 2000 تومان گفته اید. گفت: از من دروغ نشنو! من برای پول دروغ نمی گویم! من روزی که خواستم معامله گری را پیشه خود خود کنم پدرم یک نصیحت نمود که همیشه این نصیحت توی گوشم هست و رعایت همین نصیحت موجب پیشرفت کارم بوده است و آن نصیحت این هست که؛ برای پول هیچوقت دروغ نگو!؟
در همین حین ماشینی در کنار دکه ایستاد زن و مردی حدود 55 – 60 ساله از آن پیاده شدند پس از احوال پرسی و چاق سلامتی، مرد مسافر به صاحب دکه گفت: قرار بود مبلغی که به ما بدهکاری به حساب من واریز کنی هیچ خبری نشد؟ دکه دار گفت: نه، بدهی من پای بابام است، شما یا باید از او بگیری و یا بابام به من بگوید که خودت بپرداز. زن مسافر گفت: این بدهی با بدهی های دیگر فرق می کند، این بدهی شما هزینه سفر به کربلا است و شما هنوز بعد از 4 ماه به ما نپرداختی این چنین بدهی ها را باید با بدهی های دیگر فرق گذاشت و در اسرع وقت پرداخت تا آن ثواب زیارت لوث نشود و حرمت زیارت امام حسین علیه السلام و کربلایی شدن را هم حفظ کرده باشی. دکه دار گفت: بروید از بابام بگیرید. مرد مسافر گفت: با پدرت هم صحبت کرده ام می گوید؛ شما زندگی جدا و مستقلی داری و هزینه سفرت را باید خودت بپردازی. دکه دار گفت: همین که گفتم، بروید از پدرم بگیرید.
مرد و زن مسافر نا امیدانه سوار ماشین شدند و رفتند. برادر کوچک دکه دار گفت: بابا که گفت پولش را بده چرا ندادی؟ دکه دار گفت: بگذار چهار روز دیرتر پول به دستش بدم می ترسی نداشته باشه؟! فعلا دکش کردم حالا تا 4 روز دیگه!
من به دکه دار گفتم: من هم با نصیحت پدرت موافقم انسان در همه جا باید از دروغ بپرهیزد دیروز به من قیمت 2000 تومان را داده اید! دکه دار گفت: ارزان شده! ما این زردآلوها را به زور توی بنگاه به 1800 تومان می توانیم بفروشیم 200 تومان را بنگاه دار بر می دارد 1600 به ما می دهد حداقل هر کیلو 200 تومان هم کرایه بر می دارد برای ما 1400 تومان می ماند 1300 تومانش را که به شما می دهم و هر کیلو 100 تومان برای من می ماند کمتر از 10 درصدی که برای ما حلال است.
من گفتم اگر چنین می دانستم فردا می چیدم که بتوانم شخصا به بنگاه ببرم ناگزیر هرچه که می خواهی حساب کن. دکه دار گفت: چقدر دیگر زردآلو داری؟ گفتم حدود 30 تا سبد دیگر.
زردآلوها روی باسکو گذاشته شد وقتی صورت حساب و پول را به دستم داد دیدم کیلویی 1500 تومان حساب کرده است!
محمدعلی شاهسون مارکده
چاپلوسی
نمی دانم شما خواننده این نوشتار تا کنون اندیشیده اید که چرا بعضی از ما ها چاپلوس و متملق هستیم؟ و دوست داریم مدح دیگری را بگوییم؟
اگر بتوانیم درباره هر چیز که می شنویم، می بینیم یا رفتار می کنیم قدری تامل کنیم، کمی بیندیشیم و از خود بپرسیم چرا؟ بی گمان می توانیم به ریشه بسیاری از رفتارهای مان پی ببریم و بدانیم تملق از کجا می آید؟
نخست باید بی پرده گفت که ریشه ی چاپلوسی و تملق گفتن را در 4 کلمه می توان خلاصه کرد. نادانی، ناتوانی، نیازمندی و نگرانی.
وقتی اطلاعات و آگاهی مان کم باشد و شناخت کافی از جایگاه انسانی مان، عصرمان، محیط و جهان مان، تاریخ و فرهنگ مان نداشته باشیم بی گمان انسانی خواهیم بود تو خالی، جایگاه والا، ارزش و شرافت انسانی مان را نمی شناسیم، چون شناخت مان کم است ارزش کافی برای شرافت انسانی مان قائل نیستیم به همین جهت نمی توانیم از اعتماد به نفس لازم بر خوردار باشیم، برای انسان، به صرف انسان بودن حرمت قائل نیستیم. این است که تملق گفتن را توهین به شرافت انسانی مان نمی دانیم، زیر پا گذاشتن شخصیت مان نمی شماریم.
حال در نبود شناخت، به توانمندی های مان هم واقف نخواهیم بود آنگاه خود را ناتوان و ضعیف می پنداریم و احساس ضعف و نا توانی می کنیم و نتیجه ناگواری که از این احساس ضعف می گیریم این است که؛ نمی توانیم خود نیازهای مادی، معنوی، عاطفی و اجتماعی مان را تامین کنیم و احساس نا امنی میکنیم. بنابر این به دیگری که دارای قدرت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و مذهبی است با گفتن مجیز، تملق، چاپلوسی و دست بوسی آویزان می شویم تا بتوانیم نیازمندیهای مان را بدست آوریم.
و به دلیل نا آگاهی و احساس ناتوانی، از اعتماد به نفس، حرمت نفس برخوردار نیستیم، متکی به خود نیستیم، به خود باوری نرسیده ایم و باور نداریم که می توانیم روی پای خود بایستیم. بنابر این همیشه نگران هستیم و می ترسیم به ان کس که متکی هستیم، به کسی که آویزان شده ایم، روزی ما را روی زمین بگذارد، روزی ما را رها کند، توجه کمتر کند، برایش دیگر اهمیت نداشته باشیم، از نظرش بیفتیم، ما را بد، بی وفا و منحرف بشمارد. این است که می کوشیم بیشتر تملق بگوییم، چاپلوسی زیادتری بکنیم، پیوسته مدح و ثنا بگوییم، همیشه تعریف و تمجید بکنیم. سرمان را بیشتر فرود بیاوریم، دستِ بیشتری ببوسیم، اظهار نوکری بیشتر و وفاداری زیادتری بکنیم.
تملق و چاپلوسی یک رابطه نا سالم اجتماعی است که بین دو نفر از افراد اجتماع بر قرار می گردد. یک طرف فردی ضعیف و نا توان از نظر آگاهی، مادی، معنوی و اجتماعی است که هویت و اصالت فردیت خود را گم کرده است، نتوانسته اصالت و شرافت انسانی لازم و کافی کسب کند تا از اعتماد به نفس برخور دار باشد بدین جهت خود را ناتوان در بدست آوردن نیازها، خواسته ها، آرمان ها و آرزوهایش می پندارد لذا از تملق و چاپلوسی که شیوه رفتاری غیر اخلاقی و غیر انسانی است جهت رسیدن به خواسته هایش استفاده می کند که اغلب این خواسته ها بیرون از حد و اندازه و یا افزون از حق خود است و اگر بیرون از اندازه هم نباشد طریقه حصول آن غیر اخلاقی است.
آدم های متملق و چاپلوس از یک مسئله اساسی رنج می برند. آن ها دچار عقده خود کم بینی هستند می کوشند با چسباندن خود به اربابان قدرت و ثروت خود را برجسته تر نشان دهند، با وابستگی به قدرت برای خود شخصیت دست و پا کنند، به مردم بگویند من هم کسی هستم، تا رنج عقده خود کم بینی را کم کنند ولی چون این قدرت درونی نیست و عاریتی است رنج خود کم بینی همچنان وجود درونی آن ها را می آزارد و همیشه این رنج با آن ها خواهد بود.
تملق و چاپلوسی یک زمینه و شرایط اجتماعی دارد در جامعه هایی که انسانیتِ انسان اصالت ندارد، در جامعه هایی که انسان حق مدار نیست، ناگزیر قدرت، نفوذ اجتماعی و ثروت، معیار و ارزش می شود آنگاه زیر دستان بر زبر دستان مدح و تملق می گویند و چاپلوسی می کنند تا هم سود ببرند، هم دارای ارزش و اعتبار گردند و هم در پناه آن ها احساس امنیت کنند.
پدیده تملق در جامعه هایی رشد می کند که امکانات و فرصت های برابر برای همه نیست. منزلت، مقام و موقعیت های اجتماعی در دست گروه خاص، و مناصب اجتماعی بر اساس شایستگی، تخصص و کار آیی توزیع نمی گردد. آنگاه پدیده تملق بوجود می آید زیرا کوتاه ترین راه است که نه شایستگی می خواهد و نه زحمت لازم دارد و نه کوشش. در چنین جامعه ای اشخاص متظاهر، ضعیف، ترسو، مطیع و بی هنر با چاپلوسی و تملق از نردبان ترقی بالا می روند کم کم این شیوه، زشتی و پلشتی خود را از دست می دهد و در جامعه تثبیت و به صورت فرهنگ در می آید.
می رسیم به این پرسش که؛ چه آدم هایی چاپلوسی می کنند؟
آدم هایی که جاه طلب هستند، زیاده خواه هستند، به حق خود قانع نیستند با گفتن مدح و تملق و چاپلوسی خود را به مراجع قدرت و ثروت می چسبانند تا به خواسته های نا مشروع خود برسند.
آدم هایی که در کار، گفتار و رفتار خود کاستی می بینند، نا راستی می بینند با مدح و تملق و چاپلوسی خود را به مراجع قدرت و ثروت نزدیک می کنند تا بتوانند روی کاستی ها و نا راستی های خود سرپوش بگذارند.
آدم هایی که می خواهند در کارشان پیشرفت کنند، رشد داشته باشند و می بینند در جامعه همه چیز در دست قدرت مندان و ثروت مندان است ناگزیر خود را بدانان نزدیک و مدح و ثنا و تملق و چاپلوسی می کنند تا بتوانند به اهداف خود برسند.
آدم هایی که می خواهند پیشرفت داشته باشند ولی نمی خواهند با زحمت آن پیشرفت را به دست آورند بلکه می خواهند از راه میان بر در کمترین زمان به هدف خود برسند لذا با قدرت آشنا می شوند ایجاد رابطه می نمایند سر تعظیم فرود می آورند، مدح و ثنا می گویند تا امکانات پیشرفت خود را بدون زحمت و پرداخت هزینه تامین کنند. اگر نیک بنگریم این تیپ آدم ها شرافت انسانی و اخلاقی خود را زیر پا می گذارند چون شیوه رفتاری آن ها هم تملق و چاپلوسی است و هم زیر پا گذاشتن حق دیگران. به این تیپ آدم ها فرصت طلب هم می گویند. فرصت طلبان در جامعه ای خوب رشد می کنند که رابطه جای ضابطه را گرفته باشد.
آدم هایی که می خواهند لفت و لیسی کنند، پولی از راه خلاف بدست آورند صاحبان قدرت و ثروت را مدح و تملق می گویند و لفت و لیس می نمایند.
ترس از منافع و جان و مال هم می تواند انسان را ناگزیر به گفتن تملق نماید حال این ترس چقدر واقعی و یا تخیلی و توهمی است هم جای بحث دارد.
تملق گویی را می توان از دیدگاه فردی و شخصی هم بررسی کرد. اگر با عینک و زاویه دید روان شناسان به آدم چاپلوس و متملق بنگریم ریشه ی همه ی این کاستی ها که باعث می گردد انسان خود را حقیر بپندارد و به دیگری آویزان گردد و برای این که طرد نشود و آویزان بماند چاپلوسی می کند و تملق می گوید، نداشتن حرمت ذات و یا همان خود دوستی، و اعتماد به نفس است. این آدم ها در خانواده ای و در نهایت در جامعه ای بزرگ شده اند که در آنجا احترام متقابل، رعایت حق و عدالت و برابری نبوده، خود انسان حرمت نداشته، بلکه قدرتِ انسان، پول انسان، سمتِ انسان، نفوذِ اجتماعی انسان دارای احترام بوده، رابطه فرزندان با پدر و مادر بالایی و پایینی بوده، وجود انسان ارزش مند نبوده، بلکه انسانِ دارای قدرت ارزش داشته است. آنگاه فرزند پرورش یافته در چنین خانواده ای برای خود حرمت قائل نیست، اعتماد به نفس نخواهد داشت و آدمی که اعتماد به نفس ندارد می خواهد با آویزان شدن به مراجع قدرت و ثروت، یک هویت و موقعیتی برای خود دست و پا کند.
انسانی که دارای حرمت نفس است، برای خود حرمت قائل است. حرمت قائل است یعنی چه؟ یعنی آدمی است که به انسانها عشق می ورزد یعنی همه را برابر، برادر می بیند و می خواهد و می داند و دوست شان دارد حال از آنجایی که خود هم انسان است خود را هم دوست دارد و چون خود را دوست دارد همه ی کارهای خوب را برای خود می کند و هیچ کار بدی را در حق خود و نیز دیگران نمی کند. آدمی که برای خود حرمت قائل است اعتماد به نفس هم دارد. اعتماد به نفس داشتن یعنی چه؟ یعنی به توانایی های خود اعتماد دارد باور دارد که توانایی هایی دارد خود را توانمند می بیند، خود را باور دارد، متکی به خود است و پذیرفته که باید خود نیازهایش را بدست اورد و به امید دیگری نباشد برای تامین نیازهایش به دیگری آویزان نگردد. بنابر این نیازی نمی بیند که تملق دیگری را بگوید بلکه می کوشد توانایی های خود را بکار گیرد تا نیازهای خود را برآورد و روی پای خود بایستد.
از طرف دیگر شیوه چاپلوسی وگفتن تملق یکی از کلید های راز بقا و زنده ماندن در جامعه ی استبداد زده ی ما بوده است. چرا که در جامعه، تاریخ و فرهنگ ما خداوندان قدرت می توانسته اند بر سر کسانی که حاضر نیستند تملق و مجیز بگویند، به به و چه چه سر دهند، بله قربان و مدح و ثنا بسرایند، از عمر خود کم کنند و بر عمر قدرتمند اضافه کنند پتک فرود آورند. این است که؛ رعیت، نوکران و اطرافیان صاحبان قدرت دریافته بودند که ارباب شان آدم حقیری است و تملق و چاپلوسی را دوست دارد بنابر این آنچه را که آن ها می خواستند تحویل شان می دادند و خود در کنار آن ها جان بدر می بردند.
در اینجا بد نیست داستانی را که شنیده ام برایتان بازگوکنم. روزی عده ای از مردمان ناراضی اصفهان بر علیه حاکم ستمگر اصفهان، مسعود میرزای مشهور، معروف به ظل سلطان (سایه پادشاه)، در خیابان شعار می داده اند. ظل سلطان از سرسرای کاخ خود می بیند و می شنود. چون دیده ها و شنیده ها خوشایند نبوده به درون و انتهای ساختمان می رود تا مردم تظاهر کننده و شعاردهنده را نبیند و صدای شان را نشنود. از طرفی هم می خواسته ببیند چه می شود؟ به نوکرش می گوید: برو ببین این مردم چه می گویند؟ و نوکر می آید و می بیند؛ مردم به ظل سلطان فحش و ناسزا و نفرین می گویند. نزد ظل سلطان بر می گردد و شازده می پرسد؛ مردم چه می گویند؟ نوکر می گوید: والاحضرتا معلوم است که مردم چه می گویند، مردم حضرت والا را دعا می کنند!!؟ و می گویند؛ خدایا از عمر ما بردار و روی عمر والا حضرت بگذار!!؟ و اگر اجازه فرمایید می خواهند پای والا حضرت را ببوسند!!؟
ظل سلطان در حالی که قدم می زده می گوید: پدر سوخته! می دانم دروغ می گویی!؟ ولی خوب می کنی که دروغ می گویی!!؟ چون این گونه بیشتر خوشم می آید.!!؟
چرا نوکر دروغی به این آشکاری گفته؟ چون اگر می گفت: مردم خواستار مرگ والا حضرت هستند. آنگاه ظل سلطان جلاد را صدا می زد که گردن او را بزند. بنابر این نوکر برای بقای خودش این روش را انتخاب کرده است تملق گویی همیشه یکی از راه های جان به در بردن از دست خودکامگان بوده است.
شاید خواننده این نوشته بگوید تملق گویی در پیرامون قدرتمندان جریان دارد چون در روستای ما قدرتمند نداریم پس تملق گویی هم نیست. اگر نیک بنگریم فرهنگ تملق در همه ی شئون اجتماعی اخلاقی و فرهنگی، حتا زندگی زناشویی ما هم ریشه دوانده است. اگر قدری دقیق شویم خواهیم دید در طول تاریخ روستا وقتی بیگانه ای که وابستگی به قدرت داشته وارد مارکده می شود چند نفری به دستبوسش می روند، نوکر سینه چاکش می شوند، خانه اش را جارو می کنند، کهنه های بچه اش را می شویند، غذای سر دست برایش می برند، مجیزش را می گویند و او را به عرش می رسانند. حال اگر بعد از10-15 روز با همان فرد بیگانه تازه وارد گفتگو کنی خواهی دید همه ی عیب ها، زشتی ها، پلشتی ها، کاستی ها، نسبت ها، القاب ها و اصطلاحات روستا را می داند. خوب چه کسی این کاستی ها را انتقال داده؟ آیا بجز همان بادمجان دور قابچین هایی که دور و بر بیگانه می چرخند؟ به این بادمجان دور قابچین هایی که دور بیگانه وابسته به قدرت می پلکند می گویند متملق و چاپلوس. اگر بخواهیم نمونه ای در روستا ارائه دهیم، سکوت حاضران در جلسه ننگ آلود در برابر توهین آشکار شیخ سیفالهی به مردم و نیز اظهار عجز، ندامت و پشیمانی هایی که چند نفر در برابر او کردند نمونه بارز تملق گویی و مجیز گویی است.
اگر حالِ خواندن کتاب های تاریخی را داشته باشیم و اگر بتوانیم قدری عقل و خردمان را بکار بیندازیم و با دقت روابط آدمیان جامعه مان را تحلیل کنیم خواهیم دید روابط اجتماعی ما همواره با تملق، چاپلوسی، تزویر و ریا، مدح و ثنا، دسبوسی و سر تعظیم فرود آوردن در مقابل خداوندان قدرت وثروت همراه بوده است. این صفات غیر انسانی در همه ی طبقات اجتماعی ما به ویژه در پیرامون هرم قدرت بیشتر رواج داشته و از آن بالا به سوی پایین جامعه هم سرازیر شده است. چه بخواهیم و چه نخواهیم میراث خوار چنین فرهنگی هستیم و این فرهنگ در وجود ما عجین شده و تبدیل به قاعده و عرف شده است. بخاطر این صفات ناشایست که حاکم بر ذهن مان شده، انتقاد از آدم های قدرتمند جامعه را کله خرابی و بالاخانه را به اجاره دادن می پنداریم، صداقت و راستی را سادگی و ساده لوحی می دانیم، دلیری و شجاعت را کله خری و دیوانگی می شماریم، با در آمد حاصل از کار تولیدی و دسترنج خود زیستن را خرکاری می گوییم، کسی که نمی خواهد از زرنگی های مرسوم جامعه استفاده کند یعنی کلاه سر کسی نمی گذارد و کلاه کسی را بر نمی دارد و در رفتار خود اصول انسانی را رعایت کند و فرصت طلب نباشد هالو و خِنگش می دانیم.
محمدعلی شاهسون مارکده