نگاهی از بیرون
روز 93/8/17 ساعت 20 با سه نفر از مردم قوچان نشستی داشتم. این نشست به درخواست من صورت گرفته بود، نشستی بود دوستانه. هدف از این نشست شنیدن نگرش قوچانی ها به ما مردم مارکده بود. گفت و گوها به زبان ترکی و خیلی عامیانه، خودمانی و بدون تکلّف بود. نظرات خیلی راحت بدون رو درواسی بیان میشد. من آن سخنان عامیانه و خودمانی را بدین شکل در قالب نوشتاری تدوین کرده ام. هنگام خواندن این گفت و گو باید توجه داشت که؛ اینها نظر هست، حکم دادگاه نیست، شما هم می توانید نظر خود را یادداشت کنید.
نخست من گفتم: شما به عنوان همسایه ما، از بیرون به ما می نگرید، یا به تعبیری شما همانند آینه هستید و کنش و واکنش های اجتماعی ما در این آینه بازتاب دارد، می خواهم در این گفت و گو برای من بگویید؛ ما مارکده ای ها را چگونه می بینید.؟
پرسش نخست من این هست که شورای حل اختلاف ما از آغاز قرار بود مشترک باشد چه شد که اولا جدا شد بعد شما توانستید شورای خودتان را تشکیل بدهید ولی ما نتوانستیم؟
جواب: بزرگان و مسئولان دو روستا نشستیم، با هم توافق کردیم که شورای حل اختلاف مان مشترک باشد، باز با هم توافق کردیم که این قدم اول یکی شدن دوتا روستا باشد. شورای هر روستا تعدادی را به عنوان کاندید اعضا شورای حل اختلاف معرفی کرد. مسئولان دادگاه و نیز بخشداری سامان، دو نفر از میان کاندیدهای مارکده، و یک نفر هم از میان کاندیدهای قوچان را، به عنوان سه نفر عضو اصلی شورای حل اختلاف مشترک مارکده و قوچان، انتخاب کردند، و حکم این سه نفر هم صادر شد، و قرار شد محل شورا هم مارکده باشد. سه نفر عضو شورای حل اختلاف، یکی شما (محمدعلی شاهسون) دیگری سیداسماعیل و نفر سوم نیازعلی شاهبندری بود. این اتفاق اگر اشتباه نکنم در سال 1383و یا 84 روی داد و شورای حل اختلاف مارکده و قوچان سومین شورای حل اختلاف بود، که در سطح بخش سامان تشکیل می شد. ما مردم قوچان از این انتخاب راضی بودیم. ولی سه نفر توی مارکده بودند که انتظار داشتند حد اقل یکی از اعضای شورای حل اختلاف آنها باشند، و چون نبودند بنای مخالفت را گذاشتند. یکی از این سه نفر که تلاشش بیشتر و نقش رهبری را هم داشت رئیس اسبق بسیج تان بود. تمام حساسیت ها هم متوجه شما (محمدعلی شاهسون) بود. خلاصه اعتراض شان این بود که چرا ما نیستیم ولی محمدعلی شاهسون هست. یک نفر دیگر هم که عضو شورای اسلامی روستای مارکده بود به این سه نفر مخالف اضافه شده بود، که انگیزه متفاوت از ان سه نفر داشت، ولی باز مخالفتش متوجه حضور و وجود شما در شورای حل اختلاف بود. این چهار نفر، برای ابراز مخالفت خود به بخشداری و نیز به دادگاه مراجعات مکرر می کنند، و آنها می گویند که تعدادی را شورای دو روستا معرفی کرده و ما از میان آنها سه نفر را انتخاب کردیم و حکم انها هم صادر شده است، کاری نمی توانیم بکنیم. این چهار نفر باز بر تقاضای خود پا فشاری کرده بودند. یک نفر توی دادگاه گفته بوده راهش این هست که شورای اسلامی بنویسد روستای ما شورای حل اختلاف نمی خواهد. چهار نفر معترض گفته بودند؛ شورا نخواهد نوشت. باز همان فرد توی دادگاه گفته بود؛ خوب، به شورای اسلامی قوچان بگویید بنویسد. این چهار نفر برگشتند آمدند نزد رئیس شورای اسلامی قوچان و گفتند؛ که ما اگر شورای حل اختلاف نخواهیم باید کی را ببینیم؟ چکار باید بکنیم؟ رئیس شورای اسلامی قوچان گفت؛ ما مردم قوچان از این انتخاب راضی و روی قول و امضا خود هستیم، چون با هم نشستیم، حرف زدیم، قول و قرار گذاشتیم و بر قول و امضا خود هم هستیم. چهار نفر مخالف گفتند؛ خوب ما ناراضی هستیم، ما یک اعتراض نامه هم نوشتیم و تقاضا کردیم که شورای حل اختلاف دو روستا جدا باشد، شما شورای خودتان را داشته باشید و ما هم شورای خودمان را. تقاضایی که از شما رئیس شورای قوچان داریم این هست که مُهر شورای تان را پای این اعتراض نامه ما بزنید. رئیس شورای اسلامی قوچان هم مهر شورا را زیر اعتراض نامه ی آنها زد، آنها رفتند و توانستند آن شورای تشکیل شده را به هم بزنند. به دنبال لغو آن شورا، ما پیگیری کردیم و شورای حل اختلاف خودمان را در قوچان تشکیل دادیم.
سوآل: گفتید؛ چهار نفر معترض بودند، سه نفرشان انگیزه مشترک و نفر چهارم انگیزه دیگری داشت، انگیزه ها چی ها بود؟
جواب: آن سه نفر دوتا انگیزه دم دستی داشتند و یک انگیزه ریشه ای، کهنه و بسیار قوی که مادر این دوتا انگیزه دمِ دستی هم هست. اولین انگیزه ی مخالفت شان عضو نبودن خودشان در شورای حل اختلاف بود. یعنی اگر بجای شما یکی از ان سه نفر نام شان جزء شورای حل اختلاف بود، هیچ اعتراضی و مخالفتی نمی بود. حتی اگر بجای سیداسماعیل هم یکی از آن سه نفر عضو بودند، احتمالا باز هم مخالفت شدید نمی کردند. دومین انگیزه شان از رای اوردن و حضور و وجود شما در شورای اسلامی روستا بود و حالا داشتند تسویه حساب می کردند، انتقام می گرفتند. برای روشن شدن موضوع باید قدری توضیح بیشتری بدهم. ببینید شما 30 سال توی مارکده نبودید در این 30 سال یک نسل عوض شده، انقلاب و تحولات دیگری صورت گرفته، چند نفری با واگویی شعارها، توی عرصه عمومی روستا حضور داشتند. در اثر تداوم همین حضور، برای خود قلمرویی، گل اندازی، حریمی، حقی و حقوقی قائل بودند. به همین جهت هریک خود را محق ترین فرد برای مدیریت روستا می دانستند. حالا شما بازنشست شدی، به روستا آمدی، خود را کاندید کردی و رای هم اوردی و یکهو پریدی توی شورای روستا. آن سه نفر این رای ها را حق تو نمی دانستند، بلکه حق خود می دانستند. سه نفر که توی همان دور دوم رای نیاوردند حضور و وجود شما را دلیل شکست خود می دانستند. این شکست تبدیل به کینه شد. نکته دیگر که این کینه را تشدید می کرد، توانایی های شخصی و بالا بودن اطلاعات شما و نیز تاثیری که شما روی جوانان روستا داشتید بود. همین کینه، انگیزه دیگر این سه نفر بود، چون می دیدند شما عضو شورای اسلامی که هستی، عضو شورای حل اختلاف هم شدی، این را نمی توانستند بپذیرند، قابل تحمل برای شان نبود. این هم انگیزه دوم شان بود. ولی انگیزه قدیمی و کهنه، همان دو دستگی، محله بالایی و پایینی، ترک و فارس و عرب و شاهسون بوده، هنوز هم هست، بیگمان سال های آینده هم نقش تخریبی خود را خواهد داشت. و من فکر نمی کنم به این راحتی و سادگی هم از بین برود. چون همتی فراگیر برای از بین بردن این کینه ی قدیمی نمی بینم و مرتب باز تولید هم می شود.
سوآل: گفتی نفر چهارم انگیزه متفاوت داشت آن چی هست؟
جواب: نفر چهارم مخالف، خودش عضو شورای اسلامی مارکده بود، آن
کینه محله بالایی و پایینی، ترک فارس و عرب و شاهسون را همانند ان سه نفر داشت، ولی چیزی که او را به حرکت واداشته بود، نوشته های شما بود درباره تعاونی. ببینید آخی شما بدجوری می خواستی از همه جا سر در بیاوری، به همه جا هم کار داشتی، و وقتی هم چیزی از جایی می فهمیدی، بخصوص نقاط ضعف را، آن را در روزنامه ات می نوشتی ولی از نقاط قوت چیزی نمی نوشتی. باید بدانی این روش شیوه مردم داری نیست،کسی که بخواهد در دراز مدت در صحنه اجتماع بماند، چنین شیوه ای در پیش نمی گیرد. چون با این روش هیچ کس نمی تواند توی جامعه کار کند، هرکس این روش را داشته باشد زیرآبش را می زنند، همین طور که زیراب شما را زدند. بالاخره هر آدمی جایی را متعلق به خود می داند، حریمی برای خود قائل است، گل اندازی برای خود بوجود آورده، در این گِل انداز و حریم منافعی دارد. این بنده خدا تعاونی را گل انداز خود می دانست، حریم خود می دانست، منافع خود را در انجا می دانست، تعاونی را محلی برای درامدش می شمرد. این نوشتن های شما منافع او را به خطر انداخته بود و احساس خطر می کرد. این احساس خطر، او را به تکاپو انداخته بود که؛ اگر بتواند حذفت کند، و گرنه فعالیت هایت را محدود کند. من در این راستا، داستانی برایت تعریف می کنم، تا مردم داری را بهت نشان بدهم. چند سال است که حساب و کتاب مزرعه ای با من است، همین آخر پاییز پارسال بود که در یک جمع 3-4 نفره، نشسته بودیم تا حساب های مزرعه را درست کنیم. یک بنده خدایی یک قبض برق ارائه داد و گفت؛ این را من پرداخت کرده ام، پولش را بدهید. من نگاهی به تاریخش کردم، دیدم مال دو سال قبل است! گفتم؛ مال کِی هست و کِی پرداخت کردی؟ گفت؛ مال همین امسال است و همین یکی دوماه قبل پرداخت کردم. توی چشم هایش نگاه کردم، فهمیدم، می خواهد ششصدهزار تومان از وسط کش برود. چون طرف می تواند توی مردم آب را گِل کند، من به روی خودم نیاوردم و پرداخت کردم. از این کارم هم راضی ام چرا؟ چون این بنده خدا، حالا نزد من ضعف دارد، تقریبا هر حرفی من بزنم، رد نمی کند. بهترین کار این بود که شما کاری به تعاونی نداشته باشی و تعاونی را حوزه منافع همکارت در شورا بدانی، اگر چنین شیوه ای را در پیش می گرفتی، مطمئن هستم این نفر چهارم با ان سه نفر همراه نمی شد.
سوآل: گفتید؛ این چهار نفر پا فشاری کردند و شورای حل اختلاف مشترک مارکده و قوچان را منحل کردند چرا برای تشکیل شورای حل اختلاف مستقل برای مارکده با عضویت خودشان اقدامی نکردند؟
جواب: اینها فقط برای خراب کردن آمده بودند، به میدان آمده بودند که تو را حذف کنند، رسالت شان تا همینجا بود. حتی اگر می خواستند شورای حل اختلاف با عضویت خودشان هم تشکیل بدهند حداقل به این راحتی نمی توانستند. چون مسئولان بخش وقتی دیدند توی روستا اختلاف و دو دستگی هست، به این نتیجه رسیدند که اگر با این چهار نفر شورای حل اختلاف تشکیل شود، افراد دیگری به اینها اعتراض خواهند کرد و این اعتراض ها تمام نشدنی هست نمی خواستند برای خود سردرد درست کنند. از طرفی، توی قوچان هم شورای حل اختلاف تشکیل شده بود، به راحتی پرونده ها را به شورای حل اختلاف قوچان ارجاع می دادند.
سوآل: شما به قضیه دهستان چگونه می نگرید؟ ببینید اقای مردانی گرم درهای توی استانداری است، آمده دهستان حق روستای مارکده را با توجیهات بی پایه و مایه داده به روستای خود گرم دره. وقتی یک نفر توی اداره می خواهد آشکارا پا روی قانون بگذارد و حقی را پایمال کند، باید یک پشتوانه و پشت گرمی به جایی داشته باشد که اگر روزی در پاسخ گویی گیر افتاد آن پشتوانه حمایتش کند. به نظر شما، آقای مردانی در استانداری پشتوانه قوی داشته و دارد که؛ چنین حقی آشکار را از مارکده میرباید و به گرم دره می دهد؟ و یا، ما مارکده ای ها را خیلی ضعیف دیده و می بیند که؛ حق مان را ربوده؟ و مطمئن هست که؛ به دلیل ضعف، کاری نمی توانیم بکنیم؟
جواب: بیگمان پشتوانه دارد. چون می بینیم علارغم طومارها، نامه ها و اعتراض های حضوری شما مارکده ای ها در استانداری و گوشزد کردن تخلف این بنده خدا، به او یک «بالای چشمت ابرو» هم نمی گویند، بلکه سِمت مدیرکلی هم بهش می دهند. هنگام داوری درباره گرم دره یک واقعیت را ما باید بپذیریم و آن این است که؛ مردمان روستای گرم دره، مردمی هستند که فرصت ها را خوب می شناسند و از فرصت ها هم در جهت منافع خود به خوبی استفاده و یا سوء استفاده می کنند. این ویژگی را شما ندارید، بلکه شما مارکده ای ها فرصت ها را نمی شناسید و بیشتر فرصت ها را از دست می دهید و فرصت سوز هستید. به چند نمونه توجه کنید. 1- مدارس در مارکده و گرم دره با آمدن سپاهیان دانش همزمان تاسیس شد. گرم دره ای ها از این فرصت استفاده کرده، بچه های خود را به مدرسه فرستادند. بعد هم تعدادی از آنها بچه های شان را برای تداوم درس به شهر بردند. وقتی بچه شان فارق التحصیل می شد از فرصت استخدام ادارات استفاده کردند، حتی رشوه هم دادند، تا بچه شان در اداره ای استخدام شود. کار در ادارات را یک فرصت می دانند که هم درآمد دارد و هم یک توانمندی، امتیاز اجتماعی، اداری، سیاسی، اقتصادی هم محسوب می شود. همین استخدام شدگان اولیه، راه را برای آنهایی که از دنبال می آیند نیز هموارتر کردند. نتیجه این شد که امروز در بسیاری ادارات نفوذ دارند و کارشان بهتر و بیشتر پیش می رود. یکی از این افراد همین آقای مردانی است، که دید در حیطه کاری خود فرصت مناسبی پیش آمده، فرصت را غنیمت شمرد، از موقعیت شغلی اش سوء استفاده کرد و دهستان حق مارکده را به روستای گرم دره داد. همین آقای مردانی، دو سال قبل، از موقعیت شغلی اش استفاده و زمینه را فراهم کرد و استاندار را به گرم دره آورد، گوسفند جلوش سر بریدند، مهمانش کردند، فکر می کنی عاشق چشم های استاندار بودند؟ نه. با آن مهمانی ذهنیتی برای استاندار فراهم کرد تا آن طرح دهستان را به راحتی امضا کند. به اینها می گویند فرصت ها را شناختن و ازش استفاده و یا سوء استفاده کردن. حال شما دو سال است که؛ داد می زنید، فریاد می زنید، طومار می نویسید، نامه می نویسید، حتی یک مسئول یک جواب یک کلمه ای هم بهتان نداده است چرا؟ برای اینکه شما از این فرصت پیش آمده استفاده نکردید و بچه های تان را دنبال تحصیل نفرستادید و فرصت را از دست دادید. گرم دره با اینکه کوچکتر هست از فرصت ها استفاده کرده و توانمندتر شده است. همین فرصت سوزی شما باعث ضعف تان هم شده، با اینکه روستای بزرگ در بین 6 روستا هستید، توی ادارت هیچ کس را ندارید، حتی یک پاسبان. 2- نمونه دیگر، چندسال قبل شما مارکده ای ها با گرم دره ای ها، اختلاف مِلکی داشتید. شما بزرگان روستا را جلو انداختید و رفتید سر زمین اختلافی تان، آنها هم چهارتا جوان فرستادند به مقابله با شما، خوب زد و خورد شد. این یک قانون نانوشته هست، یک قاعده هست که در زد و خوردهای دسته جمعی، قاضی خیلی توجه به تقصیر افراد نمی کند و از هر دو طرف به زندان می فرستد. خوب بزرگان شما را زندان کردند و از طرف مقابل 4 جوان. و دیدیم که وقتی بزرگان شما را زندان کردند چه سر شکستگی شد برای تان. با زندانی شدن بزرگان تان شما از نظر روانی شکست خوردید و این شکست روانی مقدمه شکست شما روی زمین بود. 3- نمونه دیگر در ارتباط با ما اتفاق افتاده. ما مردم قوچان مشغول زندگی خود بودیم، یا بهتر است بگویم خواب بودیم، مردم گرم دره رفتند، نیمی از صحرای ما را به نام خودشان به ثبت رساندند، این کار را چنان با مهارت انجام دادند که هیچکس نفهمید. چون قاعده و قانون این هست که آگهی چاپ می شود و به در و دیوارها و بویژه به در و دیوار همسایه ها زده شود، موضوع و مراحل ثبت در روزنامه ای درج شود، این کارها چنان با مهارت و حساب شده صورت می گیرد که ما مردم قوچان از این اتفاق مطلع نمی شویم. حال وقتی می خواستیم آب ببریم بالا، متوجه شدیم که صحرای ما به نام گرم دره به ثبت رفته است. داد و بیداد کردیم اداره متوجه شد که خطا کرده وساطت کرد و کلی هم منت سرمان گذاشتند و یک سوم صحرای خودمان را که تصاحب کرده بودند به ما برگرداندند و دو سوم را صاحب شدند و ما کاری هم نتوانستیم بکنیم.
سوآل: چند شب قبل یک جمع 5 نفره کنار هم کار می کردیم. یک نفرمان غریبه و بقیه مارکده ای بودیم. یکی از جوانان روستامان خطاب به همان غریبه گفت:« آقا مهندس، ما مارکده ای ها خود بَدیم، پشت هم را نداریم. این روستای قوچان با ما فقط عرض یک رودخانه فاصله دارد ولی باهم اتحاد دارند، پشت هم را دارند. مثلا؛ اگر یک دلال قوچانی قطعه زمینی را از صاحب زمین بخرد به 10 تومان بعد از چند روز همان زمین را به یک غریبه بفروشد 20 تومان و آن غریبه از صاحب زمین بپرسد که؛ تو چقدر فروختی؟ صاحب زمین قیمت را نمی گوید و می پرسد: تو چقدر خریدی؟ غریبه می گوید: 20 تومان و صاحب زمین می گوید: خیلی خوب خریدی! هیچ جا این زمین را به این مبلغ بهت نمی دهند! ولی اگر همین اتفاق توی مارکده بیفتد و دلال مارکده ای زمینی را که خریده 10 تومان بدهد به یک غریبه 20 تومان، صاحب زمین در جواب غریبه می گوید: گران بهت داده! از من 10 تومان خریده. یعنی ما مارکده ای ها چشم نداریم یک نفر 4 تومان پول در بیاره!». می خواستم بدانم نظر شما چیست؟
جواب: نظر این جوان روستای مارکده دقیق و درست است و این یکی از تفاوت های فرهنگی، اجتماعی مردم مارکده و قوچان است. ببینید؛ مردم این دو روستا با اینکه مشترک هایی دارند، ولی تفاوت های شان زیادتر است. جمعی از مردم قوچان در همین 20 سال گذشته تا کنون سه بار به مارکده هجوم برده و با عدهای از مارکده ای ها زد و خورد کرده اند، ولی هیچ یک از مارکده ای ها به قوچان برای دعوا و زد و خورد نیامده و حمله نکرده اند. یعنی قوچانی ها در مواقعی که احساس خطر کنند، تهاجمی اند. ولی مارکده ای ها چنین ویژگی را ندارند و آرام ترند و بهتر می دانند اختلاف را با گفت و گو حل و فصل کنند. دو رویی و تظاهر در مردم قوچان خیلی کمتر از مردم مارکده هست. حس همبستگی روستایی بین مردم قوچان خیلی بالاتر از مردم مارکده است در عوض، بین بعضی از مردم مارکده، یک حس خود تخریبی قوی وجود دارد. نمونه بارزش پیگیری شدید برای انحلال شورای حل اختلاف که به جز زیان و تخریب برای مارکده هیچی نداشته است میبینیم وقتی تخریبش کردند آرام سرجای شان نشستند. مردم مارکده در مقایسه با مردم قوچان، کینه ای تر هستند، همین کینه ورزی، خاطرات تلخ گذشته را بازتولید و نو می کند و نگذاشته گذشته را فراموش کنند و دست در دست یکدیگر دهند و روستای شان را به جلو ببرند. مردم مارکده بیشتر از مردم قوچان در پشت سر یکدیگر حرف می زنند و یک دیگر را تخریب می کنند، همین ویژگی نگذاشته هیچ مارکده ای در اداره ای بتواند استخدام شود چون در هنگام تحقیقات محلی او را تخریب می کنند. همچنین مردم مارکده بیشتر از مردم قوچان در ادارات بر علیه یکدیگر خبر چینی، بدگویی و یکدیگر را تخریب می کنند. نمونه بارزش؛ گزارش های متعدد، بدگویی های مکرر و خبرچینی های فراوانی است که بر علیه شما در طی این چند سال صورت گرفته است. در صورتی که در قوچان با اینکه بین خودمان حتی زد و خورد هم داشته ایم ولی بر علیه یکدیگر توی ادارات بدگویی و گزارش نویسی و خبرچینی یا نداشته ایم و یا به ندرت. به این نمونه توجه کن. دو سه سال بود که دشتبان قابوق از مردم قوچان بود، حرفی و اعتراضی هم نبود، حتی یک نفر مارکده ای اعتراض نداشت. تصمیم گرفتیم به منظور تعادل و بالانس، دشتبان از مردم مارکده باشد. سرخط را برای یکی از جوانان مارکده ای نوشتیم. روز بعد، یکی از اقوام نزدیک همان جوان، به من زنگ زد و گفت؛ دیگر آدم قحطی بوده که این را انتخاب کردید؟ من گفتم؛ بگذار دیگران بگویند، تو از اقوام فلانی هستی! قدری مدارا کن! و بعد از او هم چند نفر دیگر اعتراض کردند. دو سال است که این بنده خدا دشتبان است، از مردم قوچان تقریبا مخالفت جدی ندیده ام ولی از مارکده زیاد. انتخاب حاج قربان قوچانی برای فروشندگی شرکت تعاون روستایی که دیگر اظهر و من الشمس است. یعنی دو طایفه عرب و شاهسون مارکده ای تحمل حضور یکدیگر را در تعاونی نداشتند و حاضر شدند؛ یک نفر قوچانی بیاید فروشنده شرکت تعاونی مارکده باشد. و این تفاوت فرهنگی هم که آن جوان مارکده ای گفته، دقیق و درست است. حتی در این باره بنگاه معاملاتی های قوچانی هم دادشان درآمده است. می دانید که در روستای کوچک قوچان بنگاه معاملاتی خیلی زیاد است و چون املاک ما محدود شده و نیز بخاطر همین رقابتی که ایجاد شده، قیمت املاک خیلی بالا است. به همین جهت بنگاه معاملاتی های قوچان در بازار مارکده رخنه کرده اند. چون می بینند آنجا بهتر می توانند کار کنند. مثلا؛ یک سهم فدک را اکنون می گویند صد تومان که هنوز هم کامل زیر بار نرفته است. یک سهم فردوس را که خوب باشد می گویند 50 تومان. خوب دلال قوچانی می بیند سهم فردوس را که زیر بار است بخرد 50 تومان به راحتی می تواند بفروشد 70 تومان ولی سهم فدک را که بخرد 100 تومان به راحتی نمیتواند بفروشد 130 تومان. این است که خیلی مایل هستند که به بازار مارکده رخنه کنند. چند شب قبل با جمع بنگاه معاملاتی های قوچان جلسه داشتیم همین صحبت جوان مارکده ای به صورت شکایت مطرح بود. می گفتند: مثلا؛ ما یک سهم فردوس میخریم 50 تومان، می فروشیم به یک غریبه 70-80 تومان، همسایه زمین، در همان اولین روز که غریبه توی زمین می آید، می پرسد: چقدر خریدی؟ و غریبه می گوید: 80 تومان . همسایه می گوید: 30 تومان سرت کلاه گذاشته است. و رشته های ما را پنبه می کند. به همین جهت در بازار روستای مارکده کار کردن خیلی سخت است. و این شیوه به ضرر مردم مارکده هم هست. اگر این خبرچینی را نکنند، خوب سهم فردوس یکهو از 50 تومان به 80 تومان خواهد رسید و نفر بعد که خواست بفروشد کمتر از 80 تومان نخواهد داد. خوب این پول توی روستا می آید و به نفع روستا است.
سوآل: دلایل عدم تشکیل شورای اسلامی روستای مارکده را شما در چه می بینید؟
جواب: ببینید روستای مارکده یک روستای بزرگ منطقه است مارکده برای ما مردم قوچان از گذشته تا حال مهم بوده است، ما از امکانات آن سود می بریم به همین جهت هرچه آبادتر و پیشرفته تر باشد موجب خوشحالی ما هم هست در همین راستا هرچه شورای مارکده قدر باشد، قوی باشد و بتواند در جلسات حرف بزند، اظهار وجود کند و بتواند برای عمران روستای مارکده تلاش کند برای ما هم سودمند است. چون صدای شورای مارکده صدای مشترک ما هم هست. عمران و آبادی که در مارکده صورت گیرد ما هم از ان بهره مند می شویم. به همین جهت ما همیشه دوست داشتیم که اعضا شورای مارکده قدر باشند، کارآمد باشند. افراد کاندید دوره چهارم شورای اسلامی مارکده را که ورانداز کردم، بسیاری از آنها را توانمند ندیدم، کارامد ندیدم، درخور و در شان روستای بزرگی مانند مارکده نبودند. بعد که رد صلاحیت شما به گوشم خورد به یکباره مایوس شدم، چون شخصا شاهد شجاعت شما در هنگام سخن گفتن مستند و مستدل با مسئولان بوده ام، و حذف شما را به زیان مارکده و قوچان می دانم. به ظاهر چنین وانمود شد که چون شما را رد صلاحیت کردند دو نفر هم در اعتراض به رد صلاحیت شما انصراف دادند و تعداد از حد نصاب افتاد انتخابات صورت نگرفت. ولی پرسش اساسی این بوده و هست که چرا شما را که یکی از افراد قدر، کارآمد و توانمند مارکده بودی رد صلاحیت کردند؟ باز برمی گردیم به آن رویه خود تخریبی که در نهاد بعضی از مردم مارکده هست و ریشه اش هم همان دو دستگی محله پایینی و بالایی، ترک و فارس و عرب شاهسون هست. من کم و بیش در جریان گزارش هایی که بر علیه شما به ادارات نوشته می شد، قرار می گرفتم. یا شاهد بسیاری از بدگویی هایی که نزد مقامات بر علیه شما می شد بودم. چند نفری تمام فکر و ذکرشان این بود که تو را نزد مقامات تخریب کنند و تو نتوانی در دوره چهارم کاندید شوی، من که یک قوچانی بودم از این همه حدت و شدت بعضی برای تخریب شما متعجب بودم. متاسفانه در این جبهه، هم فامیل خودتان یعنی رئیس شورای تان هم بود و خیلی هم آتشش از بقیه تندتر بود و شدید هم فعالیت می کرد که من از این روحیه تخریب گری شدید حیران ماندم. در این خصوص یک خاطره برایت تعریف میکنم. روزی شما با رئیس شورای قوچان و نیز رئیس شورای مارکده با هم از شهرکرد می آمده اید. رئیس شورای قوچان با شما بحث و گفت و گویی را شروع می کند که تا مارکده ادامه داشته. قسمتی از پاسخ شما به رئیس شورای قوچان این جمله بوده که؛ وقتی بچه مان بیمار می شود عقل و خرد می گوید که ببریمش نزد پزشک و مداوایش کنیم، نه اینکه برایش دعا بگیریم و یا ببریمش سیدبادین محمد. این بحث جلو رو و در حضور شخص رئیس شورای اسلامی مارکده بوده، ولی ایشان حرفی نمی زند، وقتی به خانه می رسد به رئیس شورای قوچان زنگ می زند و می گوید؛ نکند تحت تاثیر حرف های محمدعلی شاهسون قرار بگیری این بابا منحرف است با او صحبت نکن و با او حرف نزن. رئیس شورای قوچان، بعد از شنیدن این سخنان، قدری دو دل میشود و برای رفع دو دلی خود موضوع را با دو نفر آدم مطلع و آگاه در میان می گذارد و آنها حرف های شما را تایید می کنند و رئیس شورای قوچان از دو دلی در می آید. ببینید در این خاطره آن نظر خود تخریبی که اشاره شد هست یعنی تلفن رئیس شورای مارکده به رئیس شورای قوچان در حقیقت به منظور تخریب شما بوده است. فرصت سوزی هم هست شما به عنوان یک مارکده ای که توانایی هایی داری، یک نیروی مارکده ای هستی، یک فرصت برای مارکده محسوب می شوی که بهتر است از این نیرو و فرصت در جهت پیشرفت روستا استفاده شود از توانایی شما استفاده نمی شود و فرصت سوزی می شود. گفتیم پشت سر یکدیگر حرف می زنید، نه توی رو، در این خاطره هم هست. رئیس شورای تان اگر اندکی توانایی داشت می توانست توی همان بحث وارد و پاسخ شما را بدهد، ولی اینکار را نکرده، آنجا سکوت کرده، به محض اینکه به خانه رسیده به رئیس شورای قوچان زنگ زده و در پشت سر بر علیه شما بدگویی کرده است، در این خاطره، ضعف و ناتوانی هم نمایان است. وقتی رئیس شورای روستایی اینقدر ضعیف هست که حرف خود را در یک جمع خودمانی سه نفره نتواند بگوید چگونه می تواند در مقابل یک مقام قدرتمند دولتی حرف مردم را بزند؟
سوآل: اکنون مردم مارکده درباره نداشتن شورا چگونه فکر می کنند؟ آیا خوشحال هستند؟ یا پشیمان؟
جواب: آنهایی که گزارش نوشته، خبرچینی و بدگویی کرده و موجب حذف شما شده اند، سکوت کرده و چیزی نمی گویند. می توان حدس زد که نبود شورا خوشایندشان نیست و احساس سر شکستگی می کنند. ولی نباید از این ناخوشایندی و احساس سر شکستگی نتیجه گرفت که متنبّه شده اند و بعد از این، دیگری را تخریب نخواهند کرد، فرصت ها را خواهند شناخت و فرصت سوزی رخ نخواهد داد، نه. باز زمینه اش که فراهم شد، برای تخریب یکدیگر هم گزارش خواهند نوشت، هم خبرچینی خواهند کرد و هم در پشت سر نزد مقامات بدگویی می نمایند. چون ریشه ی کینه ها که همان محله بالایی و پایینی، ترک فارس و عرب شاهسون است، بسیار قوی است. یک خاطره برایت تعریف میکنم. این خاطره را از خود مارکده ای ها شنیدم. سال های زیادی فرمانده اسبق کنونی، فرمانده بسیج مارکده بود. عده ای به او پیشنهاد می کنند که؛ فرماندهی را به دیگری واگذار کن، شما دیگر خسته شدی. ایشان می گوید؛ می ترسم به دست شاهسون ها بیفتد! این است که به نام من باشد خاطرم جمع است!
سوآل: آینده مارکده را چگونه می بینید؟
جواب: روستای مارکده همان گونه که گفته شد روستایی بزرگ و با قابلیت های فراوان هست ولی نکته ی مهم این هست که آیا از قابلیت و توانایی هایش خوب استفاده می کند؟ به نظر من نه. مردم مارکده بسیاری ویژگی های خوبی دارند از جمله یکی از آنها زحمت کش بودن و خوب کارکردن در کشاورزی است به خاطر همین تلاش ها باغداری مردم مارکده نسبتا درخشان و محصول مرغوب هم تولید می کنند. ویژگی خوب دیگرشان آرام بودن، اهل دعوا و درگیری نبودن، جنجالی نبودن و سازگاری شان با یکدیگر و نیز با غریبه ها است. بیشتر مردم مارکده خاموش، ساکت، و مشغول زندگی خود هستند و کاری به کار دیگران ندارند، با کار و زحمت نانی به دست می آورند و می خورند. در زمینه هایی هم خوب پیشرفت کرده اند از جمله در همان باغداری و نیز بازار. اخیرا در زمینه رفتن به دانشگاه هم می بینم استقبال خوبی شده است. چیزی که خیلی نمایان است حدود 5 درصد از مردم هست که در عرصه و میدان اجتماعی هستند، خیلی هم مایل هستند مردم آنها را مساوی با مارکده بدانند. این 5 درصد که در عرصه و میدان هستند، همه نه، ولی بیشترشان آدم های سطحی و در زمینه آگاهی و اطلاعات کم عمق اند، در گفتار و کردارشان عنصر صداقت کم رنگ است این دو نقیصه را با چسباندن شدید خود به مسائل مذهبی می پوشانند و خود را با مذهب یکسان معرفی می کنند، به همین جهت می بینیم ادعاهای زیادی دارند، به سخن دیگر کم دانش ها میدان دار روستا هستند. بدون تردید، اینها، نه تنها همه، بلکه اکثریت را هم نمایندگی نمی کنند، ویژگی های خوب مردم را اینها کمتر دارند، برای صدق سخنم نگاه کنید به نتیجه انتخابات. در انتخابات که رای ها مخفی است و مردم بدون رو درواسی می توانند نظر خود را ابراز کنند، می بینیم اینها رای کمی دارند. اگر بتوانید افرادی که از یک آگاهی عمیق تر و نیز از صداقت بیشتری برخوردارند، که فراوان هم دارید، وارد عرصه و میدان اجتماعی روستا کنید، بی کمان آینده خیلی بهتری در پیش خواهی داشت. افرادی که آگاهی عمیق تر دارند و نیز از صداقت بیشتری برخوردارند هم تا این جو مسموم تظاهر، خبرچینی، بدگویی بر علیه یکدیگر که؛ از مادر خود، ذهنیت دو دستگی محله بالایی و پایینی، ترک و فارس و عرب و شاهسون مرتب زاییده و بازتولید می شود، هست، به میدان نخواهند آمد. حداقل من عزم و اراده ای اجتماعی و همگانی که بخواهد کینه ورزی های گذشته و تخریب یکدیگر را کنار بگذارد نمی بینم. نظر من این هست که متاسفانه مارکده به همین شکل تخریب نیروهایش به جلو خواهد رفت و فرصت سوزی را تکرار خواهد کرد.
سوآل: شما دو دستگی را خیلی عمیق و فراگیر و تاثیر گزار می دانید ولی من شخصا موضوع را به این شدت و حِدت نشنیدم و یا نمی بینم نظر من برخلاف نظر شما است من معتقدم دو دستگی بسیار کمرنگ شده است. دلیلم هم انتخابات دوره سوم شورای روستا هست. در دوره سوم مارکده 801 رای توی صندوق ریخته شده است 12 رای باطله اعلام شده 533 رای به نام من و 383 رای به نام مسعود و 301 رای به نام محمد ثبت شده است بیشترین این رای های من از محله بالا بوده است.
جواب: در آن رایگیری بیشتر رای های شما را جوانان توی صندوق ریختند. دو دستگی و محله بالایی و پایینی را در ظاهر بر زبان نمی آورند این تفکر در ذهنشان هست وقتی که بخواهند کسی را تخریب کنند متوسل به مسائل دیگری می شوند که صرفا یک پوشش است، ریشه همان دو دستگی است. برای مثال؛ وقتی می خواستند بر علیه شما گزارش بنویسند و یا بدگویی کنند تا تخریب تان کنند می گفتند کمونیست است نمی گفتند که ترک و شاهسون است. تفکرات تخریبی در اذهان بسیاری از مردم روستا هست، ولی درصد خیلی خیلی کمی حرکت می کنند تا فکرشان را عملی کنند. وقتی این درصد کم به منظور تخریب به حرکت در می آید، بقیه سکوت می کنند، صدایی ندارند آنگاه بنظر می رسد همه با این درصد کم موافق اند. این درصد کم هم از این سکوت تعبیر و تفسیر موافق خود را ارائه می دهد و کارشان را پیش می برند. مسلم است که توی روستا به یکدیگر نمی گویند تو محله بالایی و یا پایینی هستی ولی به من که قوچانی هستم خیلی راحت می گویند فلانی از شاهسون ها است که آن عیب را دارد و یا بهمانی از عرب ها است که این بدی را دارد. بد نیست دوتا دیده و شنیده خود را برایت بگویم. یک بنده خدایی همین چند ماه قبل در مارکده فوت کرد. وقتی من روز اول برای فاتحه آمدم دیدم یک جوانکی را به عنوان مداح انتخاب کرده اند. حدس زدم که چون رمضان از ترک ها هست نمی خواهند او را بیاورند. یکی از صاحبان عزا را کناری کشیدم و گفتم: این جوان نمی تواند مجلس را اداره کند چرا نمی روید رمضان را بیاورید؟ که گفت: می تواند، همین خوب است. گفتم یعنی شما در این موقع حساس هم عرب و شاهسون می کنید؟ سکوت کرد و جوابی نداشت. من کمی سرزنشش کردم که از این کینه ورزی دست بردارید شما این همه هزینه می کنید تا مراسم سوگ را آبرومندانه برگزار کنید این جوان توانایی اداره مجلس را ندارد بروید رمضان را بیاورید که مجلس تان را خوب اداره کند. از مجلس که رفتم به رمضان زنگ زدم ببینم آیا او هم همانند اینها فکر می کند؟ که گفت: من منتظر بودم که خبرم کنند ولی خبری نشد. خوشبختانه روز سوم رمضان را آورده بودند که من باز همان صاحب عزا را کناری کشیدم و تحسینش کردم. شنیده دیگرم درباره دهیارتان است چند نفر این را زبانی به من گفته اند که در تلاشند دهیار را که از شاهسونان است برش دارند به همین جهت پشت سرش بد می گویند ونقاط ضعفش را بزرگ نمایی و تکرار می کنند.
محمدعلی شاهسون مارکده 93/8/19
اوّسانَهمَت(بخش سوم و پایانی)
جمیله ی جوان هم همانند مادرش دختری دلیر بود قبل از اینکه به شیخ چوپان برده شود به اوسانهمت می گوید:
– من آنجا نمی مانم یک هفته بعد بر می گردم به دلیرآباد.
اوسانهمت قول جمیله را جدی نمی گیرد و فکر می کند برای دلگرمی او این حرف زده شده است. جمیله به قول خود وفا می کند و یک هفته بعد از عروسی همراه شوی شیخ شبانی اش به دلیرآباد بر می گردد و از برگشتن به شیخ چوپان خود داری و تقاضای طلاق می کند مهر می بخشد و جدا می گردد.
روزی شربان خاله کاسه ای بزرگ از توت خشکه ی کوفته شده برای خانواده استاد علی اکبر هدیه می آورد و در نشستی کوتاه و گفت و گویی می گوید:
-خودتان می دانید که من با ازدواج جمیله با شیخ شبانی مخالف بودم این کار علارغم میل جمیله و بنا به لجاجت و فشار خانواده کلحسن صورت گرفت به هر صورت اکنون جمیله به دلیرآباد آمده اگر شما بخواهید ما هم راضی هستیم.
سخنان شربان خاله راه را برای رسیدن دو معشوق به هم باز نمود جشنی برپا و عروس را به مارکده آورند اوسانهمت به عشق خود دست می یابد و سرشار از شوق، ایام زندگی خوش خود را آغاز می کند.
بعد از عروسی شربان خاله از اوسانهمت درخواست می کند که به دلیرآباد رفته و در آنجا ساکن شود اوسانهمت رفتن به قوچان را داشتن خانه عنوان می کند به درخواست و فشار شربان خاله مدقلی اتاقی در حیاط خود بدون دریافت وجهی قباله می کند و به اوسانهمت می دهند و نهمت به دلیرآباد مهاجرت و زندگی خوش خود را در دلیرآباد آغاز می کند.
کار اوسانهمت قصابی و دکان داری بوده و کمکم درآمدش خوب می شود ایام خوش زندگی اوسانهمت همین ایام بوده است گرچه پیروزی وصل به معشوق به دنبال شکستی بوده ولی چون وصلت با عشق بوده و از طرفی پیروز بر مخالفان شور و شعف خود را داشته است. مشهور است بر خلاف مردم روستا، که صبح زود بیدار و دنبال کار می رفته اند، نهمت صبح ها تا آفتاب بالا آمدن در خواب بوده است وقتی از او می پرسند چرا صبح زود بر نمی خیزی و مشغول به کار شوی؟ میگوید: من حبیب کَلِ سلیمانِ قوچانم!؟
حبیب کَلِ سلیمان کی بوده؟ مردی از بگ های روستای هرچگان که قدری مُلک در قراقوش و یاسه چاه و دیگر روستاها داشته به یاسهچاه مهاجرت و ساکن میشود اسبی داشته که سوار بر اسب با افاده و تکبر خاص بین روستاها و املاکش رفت و آمد می کرده و در دید مردم ابهتی داشته است و چون فارغ از کارکردن بوده صبح ها تا نزدیک ظهر می خوابیده است در حقیت با توجه به فقر منطقه یک زندگی مرفه و اشرافی داشته و یا حداقل مردم این گونه می پنداشتند.
اوسانهمت پر شوق و امید ضمن کوشش در کسب درآمد در فعالیت های اجتماعی و فرهنگی روستای دلیرآباد هم شرکت می نماید از جمله در تعزیه خوانی.
مردم روستای دلیرآباد اغلب برای تماشای تعزیه به روستای مارکده می آمدند ولی سالی بر اثر طغیان رودخانه، آمد و شد نا ممکن و تصمیم می گیرند روز عاشورا خود در روستا مراسم تعزیه بر پای دارند تعداد اندک مردان با سواد روستا نقش های امام حسین و زینب و دیگر شخصیت های مثبت تعزیه را به عهده می گیرند و برای نقش شمر آدم با سوادی نمی ماند اوسانهمتِ بی سواد پیشنهاد می کند که حاضر است نقش شمر را در مراسم تعزیه ایفا نماید که با اعتراض روبرو و به او گفته می شود؛ تو سواد نداری!؟ اوسانهمت می گوید؛ می توانم حرف هایی متناسب با نقش شمر و شعر گونه فراهم و بگویم. یکی دو تا اسب موجود در روستا به نقشهای امام حسین و عباس داده می شود سهم نقش شمر قاطر می شود تعزیه اجرا و جنگ صورت می گیرد و شمر می خواهد سرِ امام حسین را ببرد امام حسین خطاب به شمر می گوید؛ ای شمر مگر تو رحم نداری!؟ و اوسانهمتِ بی سواد در نقش شمر می گوید؛ رحم که ندارم، ندارم. مروت هم ندارم، آبت هم نمی دهم، پدرت را هم در میارم! بعد از کشتن امامحسین سوار بر قاطر و در میدان یکه تازی می کند. یحیی یکی از جوانان شوخ طبع و شادِ روستای دلیرآباد از پشت دیواری به جلو قاطر شمر می پرد کلاه نمدی سیاه رنگ خود را به زیر دست و پای قاطر چموش رها می کند قاطر رم می کند از میدان به طرف خانه صاحبش فرار می کند و هنگام عبور از دروازه ورودی ی خانه، پیشانی اوسانهمت به سرِ در می خورد و اوسانهمت روی زمین می افتد و از هوش می رود. کاه گل آب می زنند جلو بینی اوسانهمت می گیرند که دقایقی بعد به هوش می آید. مردم آن روز بر این باور بودند که چون اوسانهمت در نقش شمر به فرد در نقش امام حسین آن گونه هتاکانه پاسخ داده است چنین بلایی به سرش آمده است. به هر صورت جملات پاسخ من در آوردی اوسانهمت در نقش شمر به فرد در نقش امام حسین تا همین اکنون بر سرِ زبان ها جاری و ساری است.
متاسفانه وصال شیرین و ایام خوش اوسانهمت با بانو جمیله کوتاه بوده و روزگار ناسازگار، ناسازگاری خود را دوباره با اوسانهمت آغاز می کند و جمیله در حالی که پسری 4 ساله داشته کمتر از 10 سال بعد از ازدواج بر اثر بیماری دل درد (آپاندیسیت) فوت می کند و اوسانهمت شکستی دیگر را تجربه می کند.
اوسانهمت ناگزیر دوباره در مارکده با بانو مَلِک دختر محمدحسین ازدواج می کند ملک به پسر عموی خود حسن پسر کلعبدالمحمد شوهر می کند شوهر در جوانی فوت می کند و ملک بیوه می شود. وقتی اوسانهمت با ملک ازدواج می کند دوباره به مارکده مهاجرت می کند و تا آخر عمر در همین روستا می ماند.
محمدعلی شاهسون مارکده89/1/23
کتابخانه ی من
سلام، امروز می خواهم درباره کتابخانه ام بگویم. کتابخانه ی من در سمت راست اتاقم و در کنار میز کامپیوترم قرار دارد. من خیلی علاقه به کتاب و کتابخانه دارم. در کتابخانه ی من، تعداد زیادی کتاب وجود دارد. اما دوست دارم در آینده کتاب هایم آن قدر زیاد باشند که مجبور باشم کتابخانه ی دیگری بخرم. اما کو پول خریدن کتابخانه و آن همه کتاب؟ من دوست دارم در آینده کتاب های هزار و یک شب و قصه های پیامبر و دوازده معصوم را داشته باشم. می دانید من چگونه کتابخانه ام را به دست آوردم؟ کتابخانه ام را پدر بزرگم برایم کادو خرید. حالا اگر گفتید کتاب هایم را چگونه به دست آوردم؟ اول کتابخانه ی من فقط دو کتاب داشت، اما روزی یکی از دوستان مادرم کتاب های بچگی دخترش را به من داد. تقریبا دو کارتن کتاب بود. بعد هم با پول های مان بقیه کتاب ها را خریدیم. من کتاب هایم را در گروه های سنی؛ الف، ب،ج… دسته بندی و در قفسه کتابخانه ام چیدم. مثلا: اگر کتاب قصه های پیامبر را خریدم در کد 29ب می گذاشتم. یعنی این کتاب در گروه سنی ب و در ردیف 29 است. اگر گفتید که کتابخانه ی من چند کتاب دارد؟ خودم هم دقیق جمع کتاب ها را نمی دانم اما می دانم که در گروه الف 72 جلد کتاب، و در گروه ب 102 جلد، و در گروه ب و ج 69 جلد، و در گروه ج 87 جلد، و در گروه ج د 18 جلد، و در گروه د 39 جلد، و در گروه هه 27 جلد کتاب وجود دارد.
وقتی اول مهر امسال به کلاس پنجم رفتم خانم مدیر که می دانست من در خانه کتابخانه ی شخصی دارم و بر هر کتاب کد زدم و مرتب کتاب می خوانم، مرا به عنوان کتابدار کلاس مان انتخاب کرد. نام مدرسه ی ما دبستان دخترانه شاهد قدس است که در فولادشهر قرار دارد. مدرسه ی قدس حدود 400 نفر دانشآموز دارد. که همه ی 400 نفر دانشآموز عضو کتابخانه ی مدرسه هستند و از ان کتاب می گیرند. کلاس پنجم ب یا کلاس ما هر سه شنبه از کتابخانه کتاب می گیرد و سه شنبه بعد تحویل می دهد از هر کلاس یک نفر به عنوان کتابدار انتخاب می شود و روزی که نوبت آن کلاس است به بچه های کلاس کتاب می دهد. کتابخانه ی ما چند طبقه دارد که هر طبقه موضوع مخصوص خودش را دارد که شامل؛ کتاب های کودک، داستانی نوجوانی، ادبی، مذهبی و داستانی مذهبی است. در کتابخانه ی ما دو میز مطالعه است که اطراف هر میز 6 صندلی قرار دارد. تمام کتاب های مدرسه کُد دارند که در بالای جلد و با برچسب چسبانده شده است. ما در طبقه ی کودک کتاب هایی برای سنین 6 تا 11 سال داریم و برای سنین 12 تا 14 سال از بقیه گروه ها می دهیم. ما برای کتابخانه یک دفتر داریم که اسامی بچه های کلاس را درون آن مینویسیم و هرکس کتاب می گیرد با تاریخ نام کتاب و کد کتاب را در دفتر می نویسیم و وقتی کتاب را بر می گرداند هم تاریخ برگشت کتاب را می نویسیم. سال های پیش برای 12 کلاس مدرسه یک کتابدار انتخاب می شد. اما امسال برای بهتر شدن کار برای هر کلاس یک کتابدار انتخاب شده است.
پرنیان فاتحینسبت 12 ساله کلاس پنجم.