گزارش نامه 301 اول مهرماه 1403

   قصه مرادعلی (بخش یست و سوم)      به دنبال حکم صادره از دادگاه توسط قاضی فاضل  و بعد تایید همان حکم توسط قاضی حسن ­شاهی مبنی بر محکومیت ما، ما در پاسگاه، تحت تعقیب بودیم. یک روز آقای عزیزالله بهارلو به اتفاق پسرانش و سه نفر مامور پاسگاه، به مزرعه ­ی قارا آغاج آمد […]

ادامه مطلب...

گزارش نامه 300 نیمه شهریور 1403

  قصه مرادعلی (بخش بیست و دوم)      وقتی جواب منفی از آقای ساعدی شنیدم، با خود گفتم؛ سری هم به وزارت کشاورزی بروم و در آنجا هم جویا شوم. چند سال قبل یکی از کارمندان اداره کشاورزی در شهرکرد که با هم آشنا بودیم و سلام و علیکی داشتیم، به وزارت­خانه در تهران منتقل […]

ادامه مطلب...