گزارش نامه شماره 42 نیمه تیر 92

دلاکِ کدخدا

من روستا زاده ام شخصیت من در روستا شکل گرفته است بنابر این ذهنیت من هم ذهنیتی روستایی باید باشد بر اساس همین ذهنیت روستایی مصادیق، نمونه ها، تمثیل  هایی را که در نوشته هایم ذکر می کنم بر گرفته از فرهنگ روستایی است این را گفتم که اگر اشکال و ایرادی در این شیوه نگارش هست مرا ببخشید.

هنگام کودکی من، هنوز پای ماشین توی روستای ما باز نشده بود چون راه ماشین رو نداشتیم به همین جهت هوا آلوده به دود اگزوز نشده بود و هوای سالم طبیعی توی ریه ها مان می فرستادیم وقتی هم راه درست شد حداکثر هفته ای یکی دو تا ماشین بیشتر توی روستا نمی آمد. وقتی ماشین وارد روستا می شد بوی دود اگزوز در فضای روستا پخش می شد و به مشام مردم می خورد و انهایی که نزدیکتر به ماشین بودند بینی خود را می گرفتند تا بوی گند اگزوز را حس نکنند! چون بسیار بد آینده و حال به هم زننده بود. امروز هم که این مقاله را می نویسم در روزهای عادی حداقل 500 دستگاه و در تعطیلات بیش از 2000 دستگاه وسیله نقلیه از توی روستا می گذرد اصلا کسی متوجه بوی دود اگزوز نمی شود!

هنوز سر و کله رادیو هم توی روستا پیدا نشده بود تا مردم را سرگرم کند بنابر این خانواده ها شب های زمستان، برای سرگرمی دور هم جمع می شدند ییر(اشعار ترکی) می خواندند و داستان های عاشیق غریب، کراوغلو، ریحان سردار، کرم و اصلی، خسته قاسم و … را بازگو می کردند و با هم شب چره می خوردند.

مدرسه هم نداشتیم بنابر این، از علم و دانش امروزی در روستا خبری نبود و روستای ما یک روستای کاملا سنتی بود. ما بچه ها بجای مدرسه در فصل زمستان به مکتب می رفتیم پنجلهم و قرآن می خواندیم و در تابستان هم دنبال پدر و مادرمان ضمن کمک در کار کشاورزی، مهارت رعیت ارباب ده شدن را می آموختیم.

 بعدا در دوره نوجوانی، جوانی و بزرگ سالی من، آهسته آهسته همه ی این نداشته ها و قدری هم بیشتر از اینها آمد. با امدن سپاهیان دانش به روستا گام اول آشنایی اذهان کودکان با مفاهیم علمی برداشته شد که من نتیجه  این گام اول هستم و به مدد اصلاحات ارضی یوغ ارباب هم از گردن روستائیان ارباب زده برداشته شد.

در آن زمان مدیریت روستا بر اساس تجربه اداره می شد. مثلا؛ گندم بهاره باید اسفند ماه کاشته می شد و جو بهاره در فروردین. ترمیم خرابی جوی ها در نیمه دوم فروردین صورت می گرفت، پل های چوبی روی رودخانه بعد از نیمه خرداد دوباره نصب می شد تا اطمینان کاسته شدن شدت سیلاب ها را داشته باشند. تخمدان چلتوک باید در 45 روز بعد از نوروز گرفته شود و تخمدان خشکه انداختن برای مُردن نوزاد قورباغه ها، ده روز بعد، یعنی 55 روز بعد از نوروز و پشم چینی گوسفند در 70 روز بعد از نوروز و چیدن موی بز باید بعد از «نَوَدُم» یعنی 90 روز بعد از نوروز صورت گیرد و … این تجربه ها بسیار هم دقیق بود. اگر به دلایلی یکی از این کارها در زمان خودش انجام نمی شد می دیدی خسارت وارد می آمد. برای مثال: به این دلیل پشم گوسفندان را زودتر از 70 روز بعد از نوروز نمی چیدند که معتقد بودند هفتادم قنوش دارد و احتمال بارش تگرگ هست آنگاه گوسفند بدون پشم در اثر سرما تلف می شود جمله آهنگین هم ساخته بودند می گفتند: هفتادُم / افتادُم. خوب یادم هست، سالی هوا بسیار گرم شده بود دو سه نفر پشم گوسفندان خود را 4-5 روز زود تر از هفتادم چیده بودند که ناگهان باران و تگرگ آمد و چندین راس گوسفند شان هنگام چرا در دامنه کوه پِرپِر کوچک تلف شد.

با توجه به این تجربه ها، و شناخت دقیقی که از یکدیگر داشتند، هر فردی را برای تصدی کارهای عمومی انتخاب نمی کردند بلکه کار را به کاردان می سپردند. شعری ضرب المثل هم در این رابطه به کار می بردند و هنگام تصمیم گیری برای واگذاری کار به کاردان می گفتند:

           کار هرکس نیست خرمن کوفتن       گاوِ نر می خواهد و مردِ کُهَن

با توجه به این باور عمومی سپردن کار به کاردان، می دیدی مثلا فردی مدت 10-20 سال دشتبان است، فردی دیگر 10-20 سال حمام چی، فرد دیگر سال های متمادی آسیابان، فردی هم سالیان دراز چوپان و دیگری عمری دلاک.

اتفاق می افتاد که با فشار ارباب ده که در شهر می زیست  فردی نا کارآمد را به دشتبانی املاک می گماردند عملکردش دقیق از کار در نمی آمد، ناخرسندی بسیاری را در پی داشت و خسارت به محصول وارد می شد. و یا صرفا با دستور ارباب فلان محصول کشت می شد که نتیجه خوبی گرفته نمی شد و یا بنا به دستور حاکم منطقه، فردی نا آزموده کدخدای ده می شد آنگاه می دیدی مدیریت روستا نظمش به هم می ریخت و ضرب المثل کدخدای دلاک بر خاطرها تداعی و در گفت وگوها آن را بازگو می کردند.

مردم ده افراد کاردان را بکارهای عمومی می گماردند از دید مردم، کسی که تصدی کار عمومی را دارد باید علاوه بر کاردانی، راز نگهدار و با مردم تعامل و همکاری هم داشته باشد بنابر این می گفتند: کاسب باید «مَحرَم» مردم باشد. ارباب ده در انتخاب دشتبان املاک حساس بود و می خواست فرد مورد نظر او دشتبان باشد ارباب ده با کاردان بودن دشتبان مخالفتی نداشت بلکه می خواست دو ویژگی دیگر در فرد دشتبان هم باشد یکی اینکه نسبت به رفت و آمد رعیت توی باغ اربابی سخت گیر باشد تا مبادا رعیت خوشه انگوری بخورد و دیگری خبرچینی بود ارباب ده دشتبانی می خواست که ضمن انجام دادن کارش تمام رفتار کدخدا و رعیت ها را به ارباب گزارش دهد این در حالی بود که مردم از چنین آدمی خوش شان نمی آمد. مردم دشتبانی را که نسبت به رعیت سخت گیر و نیز برای ارباب خبرچینی می کرد آدمی بی بُتّه، بی اصل و نسب و بی چشم و رو می شماردند، بی ریشه می پنداشتند که سرِ سفره پدر و مادر بزرگ نشده است.

بنظر می رسد این قانون نا نوشته در همه ی زمان ها جاری و ساری بوده و شوربختانه امروز هم به کار گرفته می شود و افرادی که از بیرون می خواهند بر روستا آقایی داشته باشند و افکار و رفتار مردم را کنترل کنند از تصدی افراد خبرچین بر امور روستا خوشنودند، آنها را حمایت می کنند، ارج می گذارند و پروبال شان می دهند و از افرادی که دارای شخصیتی استواراند و نسبت به پیرامون خود شناخت  دارند چندان خوش شان نمی آید. این روند را امروز هم به عینه می توان در روستا ردیابی کرد. افرادی محبوب و مقربند که خبر چینی کنند، گزارش برای دیگران تدوین و بفرستند، واژه بله را بیشتر از نه بکار ببرند و دست شان بیشتر در سینه باشد تا بر قلم، سخنی که بر زبانشان جاری می شود بازگویی شعارهای رسمی باشد تا اندیشه خود، ذهن و نگرش انتقادی نداشته باشند بلکه دارای ذهنیتی ساده باشند تا فقط سخنان رسمی مسئولان را انعکاس دهند.

به هر صورت دستورات ارباب ده و یا حُکم حاکم منطقه ما فوق تصمیم های مردم روستا بود. هرگاه دستوراتی و یا احکامی خلاف عرف شناخته شده و یا تجربه های مردم بر روستا تحمیل می شد و خسارت وارد می آمد ضرب المثل کدخدا دلاک در خاطرها تداعی و می گفتند:

«دلاکی را کدخدا کردند وسط چله زمستان دستور داد موی بزها را چیدند آنگاه بزها از سرما مُردند».

می بینیم در این ضرب المثل به کار رفته هم کارها تخصصی است می خواهند بگویند: دلاک ده تخصص در کار دلاکی دارد و کدخدای ده تخصص در مدیریت روستا. کار را به کاردان باید سپرد.

یعنی در فرهنگ و عرف روستا با اینکه مردمانش بی سواد بودند، سنتی بودند، از تحصیل و علوم جدید خبری نداشتند، شایسته سالاری حاکم بود و کارها، در همان حوزه سنتی، ساده و بدوی روستا، به کاردان سپرده می شد. 

همینجا این نکته را باید متذکر شوم که من بر خلاف گذشتگان، شغل های دلاکی، نوازندگی و … را کم ارزش نمی دانم بلکه آنها را هنر و بالطبع دارنده آن شغل را هم هنرمند می شمارم و قصدم از آوردن این ضرب المثل، پیام جمله است، نه کم ارزش دانستن این حِرفه ها و افرادی که به این کارها اشتغال دارند.

مردم درباره کدخدا شدن دلاک داستان را این گونه بیان می کردند. دلاکی نزد حاکم منطقه محبوبیتی یافت دلاک از این موقعیت سوء استفاده نمود و درخواست حکم کدخدایی برای روستای شان شد و حاکم منطقه هم این حکم را نوشت و دلاک رسما کدخدای روستا شد آغاز کدخدایی دلاک همزمان بود با میانه های چله زمستان. کدخدای دلاک از آنجایی که شناخت و تخصصش مو و تراشیدن مو بود، در همان روز اول برای اینکه قدرت خود را بنمایاند دستور داد موی تمام بزهای روستا را بچینند هرچه بزرگان دلیل آوردند که؛ اکنون موقع اینکار نیست، هرکاری زمان مناسب خود را دارد. ولی کدخدا اصرار نمود که باید دستوراتش اجرا شود. موی بزها چیده شد تعداد زیادی از بزها بر اثر سرمای زمستان مُردند.

از مقدمه می رسیم به اصل مطلب. چند روز قبل همزمان با برگزاری انتخابات ریاست جمهوری، انتخابات دوره چهارم شوراهای اسلامی شهر و روستا در سراسر کشور برگزار شد ولی شوربختانه در روستای مارکده انتخابات شورای روستا برگزار نشد.

سه دوره شورای اسلامی روستای مارکده، طی 14 سال گذشته، در بخش سامان یک شورای نسبتا منسجم بوده، افرادش با هم سازگاری، در کارها با هم همآهنگی داشته اند و کارکردی قابل قبول از خود بر جای گذاشته اند و بیشتر سال های این سه دوره هم شورای مارکده از طرف بخشداری سامان شورای نمونه بخش اعلام شده است. نتیجه ای که می خواهم از این گزارش بگیرم این هست که در کنار هم قرارگرفتن افرادِ با هم سازگار، همآهنگ و منسجم، نشان از انتخاب آگاهانه ی مردم دارد، نشان از انتخاب درست مردم دارد. انتخاب آگاهانه و انتخاب درست نشان از شناخت مردم روستای مارکده از یکدیگر دارد مردمی که با شناخت پای صندوق رای رفته اند و از بین 8-9 نفر سه نفر کارآمدتر و همآهنگ را برگزیدند. نمونه شدن و کارکرد قابل قبول اعضا شورا هم از اینجا نتیجه شده و می شود که مردم روستای مارکده با اعضا شورا تعامل و همکاری داشته اند به همین جهت کارها پیش رفته است. داشتن تعامل مردم با مسئولان روستا نشان از مسئولیت پذیری و بالا بودن سطح فرهنگ مردم دارد حال این روستا با این ویژگی های مثبت در جهت انتخاب درست و تعامل بالا، در این دوره از داشتن شورا محروم شده است. چرا؟ ظاهر قضیه این هست که تعداد کاندیداها به حد نصاب نرسیده است!؟ از هرمسئولی هم بپرسی، بی گُمان همین جمله را تحویلت خواهد داد. ولی واقعیت قضیه چیز دیگری است.

به نظر می رسد مصداق ضرب المثل قدیمی کدخدای دلاک اکنون در روستای ما تکرار شده است. چون می بینیم حکمی خلاف تجربه  مردم صادر شده است، دستوری خلاف عرف شناخته شده رسیده است و نظری نا همگون با نظر مردم به مردم تحمیل کرده اند. از آنجاییکه این حکم، دستور و نظر ناهمگن با واقعیت موجود در روستا همخوانی نداشته است، مغایر با خواست بیشتر مردم بوده است، پیامدهای این دستور نابخردانه این شده که روستایی بزرگ و مطرح در محل و منطقه نتواند شورا داشته باشد.

قضایا بدین شکل اتفاق افتاده است، 9 نفر برای نامزدی شورای روستا ثبت نام نمودند. از انجاییکه جمعیت روستا از مرز 1500 نفر افزون تر شده برابر قانون باید اعضا شورایش 5 نفر باشد. پس از ارزیابی مدارک ثبت نام کنندگان 7 نفر واجد شرایط بوده اند، یعنی مرز کمترین تعداد لازم و ممکن. 5 نفر برای انتخاب عضو اصلی و دو نفر هم علی البدل.

کدخدای منطقه از یک نفر از ثبت نام کرده ها خوشش نیامده و گفته صلاحیت ندارد چرا؟ شایعه ها و تحلیل و تفسیرهای متفاوت و مختلفی به شکل، یک کلاغ چهل کلاغ، سرِ زبان  مردم است از جمله:

 مسجدی نیست! بسیجی نیست! به نماز جماعت نمی آید! در تظاهرات 13 آبان و 22 بهمن شرکت نمی کند!

 مقاله دهستان جعلی را در هفته نامه نسیم شهرکرد نوشته که موجب ناخرسندی مسئولان شده!

 سخنان خصوصی فرماندار را نوشته گذاشته روی سایت که موجب ناراحتی فرماندار شده!

 با کارشناس تقسیمات کشوری درگیری لفظی داشته و به او گفته؛ « روستای میانه ای که برای گرم دره تعریف کرده اید تا مرکز دهستانش کنید یک  میانه جعلی و ساختگی است و تو، با رابطه، مرکز دهستان که، حق مارکده بوده، به روستای تان گرم دره داده ای» و او هم نظر منفی درباره اش داده!

از مسئولان انتقاد می کند انتقاد خود را می نویسد و منتشر می کند!

 طی مقاله ای، تولید کننده برتر بادام استان بودن دروغین رئیس شورا را افشا کرده و او هم ناراحت شده برایش بدگویی و سخن چینی کرده.

به دلیل اینکه زیاد درباره دهستان شدن گرم دره حرف می زند و نقد می نویسد رئیس شورای گرم دره درباره او بدگویی کرده و خواسته از میدان بدرش کند.

 و …

کدام یک از این شایعه ها تاثیر گذارتر بوده است؟ الله و اعلم. بی گمان خدا بهتر از همه می داند.

بسیاری از مردم مارکده این رد صلاحیت را ناروا، دور از واقعیت و حقیقت و تصمیمی نابخردانه می دانند، رد صلاحیت را توهین به شعور خود می شمارند و در هر نشستی و به هم رسیدنی ناخوشنودی و ناخرسندی خود را زمزمه می کنند. با این وجود ته قضیه ماند 6 نفر نامزد دیگر.

 به دنبال رویدادِ رد صلاحیتِ یکی از نامزدها، یکی از 6 نفر نامزدهای باقی مانده این رویداد را نا عادلانه دانست و در جهت ابراز اعتراض، از نامزدی خود انصراف داد. انصراف نامه  ی او را پذیرفته و ثبت کرده اند. ته قضیه ماند 5 نفر نامزد. یکی دیگر از 5 نفر باقی مانده هم انصراف نامه خود را نوشت و ارائه داد که مسئولان گفتند: نمی پذیریم و باید در صحنه انتخابات حضور داشته باشی.

 در این مرحله تازه مسئولان متوجه شدند که درباره مارکده راه نادرستی را پیموده اند و انسجام روستا را به هم زده اند و نمی توانند انتخابات شورا در روستا برگزار نمایند.

 گرچه در چنین مرحله ای خِرَد انسانی حکم می کند انسان قدری شهامت به خرج دهد و شجاعانه به اشتباه خود اعتراف و راه نادرست پیموده شده را برگردد و جبران مافات نماید و تصمیم هایی مبتنی بر واقعیت بگیرد ولی متاسفانه مسئولان ما شیوه نادرست دیگری را بر گزیدند؛ درخواست از انصراف دهنده اولی که بیا و انصرافت را پس بگیر.

 درخواست مسئولان از این بنده خدا برای بازپس گیری انصراف نامه اش، گرچه خیلی دیر هنگام، و نوش دارو بعد از مرگ سهراب بود، ولی قابل فهم است، قابل قبول است، منطقی و عقلانی هم می توان نامیدش. ولی تهدید رئیس شورای روستای گرم دره که؛ « اگر انصرافت را پس نگیری برایت بد می شود!؟» قابل هضم نیست، اخلاقی و انسانی هم نمی تواند باشد، با عرف و رعایت حرمت همسایگی هم سازگار نیست، چون دخالت در کار دیگری است. باید به این همسایه عزیز و دوست گرامی گفت: سنه نه!؟ تو کاسه ی داغتر از آشی!؟ چرا هر آشی توی منطقه پخته می شود تو خود را به عنوان نخود توی آن می اندازی؟!

با این وجود انسان حیران می ماند از این همه رفتار متضاد مسئولان، از فردی که خوش شان نمی آید رد صلاحیتش می کنند به دنبال رد صلاحیت کردن دوباره به فکر حفظ آبرویش هستند و پیشنهاد داده می شود که انصراف بده تا به مردم بگوییم انصراف داده و نگوییم رد صلاحیت شده ای، به فردی که انصراف داده می گویند؛ بیا انصرافت را پس بگیر! و به نفر بعدی که انصراف نامه خود را نوشته و ارائه می دهد می گویند: ما نمی پذیریم!

به مسئولان محترم و گرامی باید گفت: مردم شی نیستند؟ شما هم ارباب و مالک مردم نیستید! هر آدمی توی این اجتماع دارای عقل و شعور و فهم است، دارای حق تصمیم گیری است و بالطبع وقتی تصمیمی می گیرد مسائل و عواقب آن را هم می سنجد و مسئولیت آن را هم می پذیرد. چرا انتظار دارید مردم شی گونه باشند و هر آن چه شما می خواهید و می گویید آن باشند؟ شما آمده اید به مردم خدمت کنید نه آقایی. شما در خدمت مردم هستید؟ یا مردم باید در خدمت شما باشند؟ به قول سعدی، بزرگ مرد ادب پارسی:

            گوسپند از برای چوپان نیست        بلکه چوپان برای خدمت اوست

  اگر انصراف دهنده اول هم تسلیم درخواست ها می شد و انصرافش را پس می گرفت و انصراف دهنده دوم را هم قانع می کردند که باید در صحنه باشد جمعا می شدند 6 نفر نامزد برای 5 نفر عضو اصلی شورا و حداقل 2 نفر عضو علی البدل. این انتخابات شورا آیا بیشتر به شوخی شباهت نداشت؟ ولی انصراف دهنده اولی بر تصمیم خود مُصِر ماند و انتخابات برگزار نشد.

مردمی که سه دوره شورای موفق داشته اند می رساند که انتخاب شان و ارزیابی شان از یکدیگر درست بوده، یعنی توانایی بالایی در جدا کردن و تمیز دادن خوب و بعد را از یکدیگر دارند می توانند تشخیص دهند چه کسی شایستگی و صلاحیت شورای روستا شدن دارد و چه کسی این صلاحیت و شایستگی را ندارد ولی متاسفانه مسئولان منطقه این توانمندی مردم را ندیده، نشناخته و متوجه نشده اند و خود شخصا بجای مردم تصمیم گرفته اند که چه کسی نامزد شورای روستا باشد و چه کسی نباشد. این تصمیم مسئولان یک توهین آشکار به شعور مردم روستای مارکده بود به همین جهت باعث ناخرسندی عده ای از مردم و منجر به انصراف دو نفر از کاندیدها شد. سرانجامِ این تصمیم های ضد و نقیض، این شده که یکی از روستاهای بزرگ منطقه بدون شورا است.

 بی گمان مسئولان منطقه که، این تصمیم نادرست را، که مغایر با خواست بیشتر مردم بوده گرفته اند، شناخت کافی از فرهنگ، بینش و خواست مردم روستا نداشته اند چون می بینیم نتیجه تصمیم ها تلخ و ناگوار است. حال با این وجود نمی دانم مسئولان این حق را برای مردم روستای مارکده قائل هستند که به شایستگی و کارآمدی آنها شک کنند؟ یا نه؟

 مردم هر روستایی سالیان دراز با یکدیگر زیسته اند در جشن های عروسی یکدیگر شرکت کرده و با شور و شوق دو نفر جوان را به یکدیگر رسانده اند، هنگامی که یک نفر فوت می کرده همه در شستن، پوشاندن کفن، کندن گور و به خاک سپاری شرکت و در مراسم سوگواری  به بازمانده ها تسلا داده اند ، در کارهای عمومی مانند ساختن حمام، مسجد، جوی، راه، پل و … در کنار هم و با هم کار کرده در اغلب مواقع از جمله در تنگناهای زندگی مانند بیماری ها یار و همدم هم بوده و هستند این شیوه زندگی قرن ها تداوم داشته است بخاطر همین نزدیکی به یکدیگر که در آن تعامل بالایی بین مردم هست و تبدیل به یک شیوه زندگی شده هر یک از مردم روستا حد اقل 4 نسل یکدیگر را خوب می شناسند حتی دقیق می دانند چه میزان دارایی و مایملک دارند این دارایی را از چه طریقی بدست آورده اند چند قطعه زمین دارند شب چه هنگام می خوابد و صبح چه وقت بیدار می شود چه نوع لباسی می پوشد چه نوع ماشینی دارد از چه غذاهایی خوشش می آید بیماری و ناراحتی اش چیست؟ خوی و منشش چگونه است اعتقاد و باورهایش چه هستند، خوشآیند و بدآیندهایش چه ها هستند، دوستان و مخالفانش چه کسانی هستند و چگونه به جهان می نگرد چند بار برای زیارت به قم، مشهد، کربلا، سوریه و حج رفته و … به همین دلیل وقتی ازشان بپرسی تمام حالات، رفتارها و عادت های یک یک افراد را برایت می شمارند و رویدادهای زندگی هر فرد را با جزئیاتش برایت بیان می کنند به دلیل داشتن همین شناخت عمیق نسل اندر نسل در بیشتر مواقع انتخاب شان از یک دقت بالایی برخوردار است هرگاه بی دقتی در جایی از کارها و روابط عمومی مردم دیده می شود بی گمان ریشه اش دخالت های افراد قدرتمند و با نفوذ خارج از روستا بوده است.

ویژگی مثبت و ارزشمند دیگر مردم روستای مارکده این است که در انتخاب اعضا شورا کمتر طایفه نگر، کمتر محله نگر، کمتر اقوام نگر و بیشتر شایسته نگر هستند، بیشتر دنبال آدم کارآمد هستند، آدم مسالمت جو را به آدم جنجالی ترجیح می دهند و خواهان آدمی هستند که با همه تعامل داشته باشد. ترکیب اعضا انتخاب شده شورا در این سه دوره و نیز همکاری مردم با اعضا شورا در کارهای عمرانی و اجتماعی را که می توان به عینه دید، برشمارد، بررسی کرد، تایید کننده این نظر من هست. موفقیت، تعامل و همکاری مسالمت آمیز بین اعضا شورای روستای مارکده در طی این 14 سال گذشته ی عمر شوراها، زبانزد مسئولان بخش از جمله 4 نفر بخشداران سامان آقایان: صالحی، رئیسی، قربانی و مظفری بوده است هر فرد جویای حقیقت می تواند با مراجعه به این 4 نفر صدق عرایض من که همان واقعیت باشد را از زبان آنها بشنود و تشویق نامه های صادره نمونه بودن شورای مارکده را مطالعه کند، صورت جلسه های متعدد اعضا این شورا ارسال به بخشداری را مطالعه کند تا عقلانیت در تصمیم های اتخاذ شده را دریابد. در طی این 14 سال در شورای مارکده کوچکترین اختلاف و برخورد بین اعضا شورا نبوده است حتی اختلاف و کشمکش رایج بین اکثر اعضا شوراها برای  کسب ریاست، در این شورا نبوده است ریاست شورا را به زور به یکدیگر تحمیل می کرده اند. این همه ویژگی مثبت نتیجه داشتن شناخت دقیق و عمیق مردم از یکدیگر و انتخاب درست و آگاهانه آنها بوده است.

 به باور من تصمیم مسئولی که این توازن و آرامش روستا را بهم زده و موجب ناخرسندی و ناخوشنودی بسیاری از مردم شده اگر نگوییم خراب کارانه تصمیمی نابخردانه و دور از عقلانیت است. من یک روستا زاده کم سواد و بی کمالم ولی این را خوب می دانم و سخت بر ان باورمندم؛ تصمیمی که هر مدیر و مسئولی می گیرد باید مبتنی بر جذب و وصل کردن مردم به یکدیگر و ایجاد اعتماد بیشتر مردم به هم باشد، نه، فصل کردن مردم و ایجاد ناخرسندی و بدبینی. بدوی ترین قدم برای وصل کردن، احترام به شعور مردم است رعایت حق شهروندی مردم است.

چرا آمار طلاق در روستاها پایین تر از شهر است؟یکی از دلایلش این هست که اکثر ازدواج ها درون روستایی است و چون از یکدیگر شناخت کافی و عمیق دارند به خواستگاری دختر خانواده ای می روند و یا به پسر خانواده ای پاسخ آری می گویند که خوی و منش شان با هم سازگاری دارد و می توانند در کنار هم و با هم راحت زندگی کنند بنابر این درگیری و کشمکش کمتر است.

 اکنون این پرسش ها در ذهن من نشسته: چگونه مسئولی به خود این اجازه را داده  برای مردمی که این همه شناخت دقیق از یکدیگر دارند راسا تصمیم بگیرد؛ نامزدی را رد صلاحیت کند؟ به نامزدی که انصراف داده جهت باز پس گیری انصرافش فشار بیاورد؟ و انصراف نامزدی را نپذیرد؟

 چگونه آدمی که توی شهر نشسته به خودش این حق را می دهد که 1500 نفر مردم روستا را نا توان از تشخیص بداند و بجای آنها تصمیم بگیرد آن هم تصمیم نا بخردانه و روستا را به هم بریزد؟ روستایی را از داشتن شورا محروم نماید؟

آیا این دور از عقلانیت نیست که بپنداریم مردم مارکده که نسل اندر نسل یکدیگر را با جزئیات می شناسند ناتوان  از تشخیص صلاحیت نامزد شورای روستاشان هستند؟

در پایان بد نیست این ابیات  شاعری گرانقدر را باهم بخوانیم. 

بیا که باز شناسیم یکدگر ای دوست

                                            مگر که باز گشائیم راز دهر ای دوست.

خود و دگر دو نمود از حقیقتی یکتاست

                                         چه گونه خود بشناسیم بی دگر ای دوست

تحمل دگری از لوازم بشری ست

                                         بشر، بشر نشود جز از این گذر ای دوست.

زبان که رمز گشای نهاد و باطن ماست

                                       حکایتی ست برآیند ِ این دوسر ای دوست:

………………………………………………………….

تو خود یکی ز دگر زادگان ِ یک خاکی

                                         بس است مغلطه در عالم نظر ای دوست.

خود و دگر، همه باشندگان ِ یک جان‌ایم

                                     برغم خود همه محکوم ِ یک سفر ای دوست؛

بیا کنار هم و جمله همسفر باشیم 

                                      سفر به همسفری هرچه بی‌خطر ای دوست.

                                        محمدعلی شاهسون مارکده 27/3/92

دانش آموزان ممتاز ابتدایی

اسامی دانش آموزان ممتاز دبستان ابتدایی مارکده در سال تحصیلی 91-92 به شرح زیر است.

کلاس اول: 1- محمدرسول شاهسون فرزند علیرضا. 2- علی شاهسون فرزند غلامحسین. 3- سپیده عرب فرزند ابراهیم. 4- زهرا خسروی سوادجانی. 5- محمد شاهسون فرزند احمد. 6- عباس عرب فرزند اصغر. 7- کوثر عرب فرزند اصغر. 8- عباس شاهسون فرزند حسین. با تشکر از آموزگار کلاس سرکار خانم صادقی. 

کلاس دوم: 1- عباس عرب فرزند مسلم. 2- مهدی شاهسون فرزند علیرضا. 3- ابوالفضل شاهسون فرزند اصغر. 4- مرتضی شاهسون فرزند حبیب الله. با تشکر از آموزگار کلاس سرکار خانم امیدیان.

کلاس سوم: 1- سپیده عرب فرزند رمضان. 2- زهرا شاهسون فرزند ذبیح

الله. 3- محمدرضا عرب فرزند بهمن. با تشکر از آموزگار کلاس سرکار خانم

 قادری.

کلاس چهارم: 1- لیلا عرب فرزند جواد. 2- زینب شاهسون فرزند حسین. 3- فاطمه عرب فرزند جعفر. 4- فاطمه عرب فرزند ابراهیم. 5- محمدمهدی شاهسون. 6- اشکان عرب فرزند رجبعلی. 7- رضا عرب فرزند حسنعلی. 8- مهدی عرب فرزند مجتبی. 9- فاطمه خسروی سوادجانی فرزند عباس. با تشکر از آموزگار کلاس سرکار خانم توکلی.

کلاس پنجم: محمدصادق عرب فرزند اکبر با معدل 82/19.  فاطمه عرب فرزند نصرالله با معدل 73/19.  زینب خسروی سوادجانی با معدل 67/19. با تشکر از آموزگار کلاس آقای اسدالله عرب.

کلاس ششم: زینب عرب فرزند عباس با معدل 71/19.  فاطمه شاهسون فرزند غلام با معدل 69/19.  زهرا شاهسون فرزند حسین با معدل 65/19.

با تشکر از آموزگار کلاس آقای مظلوم.

دانش آموزان ممتاز راهنمایی

دوم راهنمایی: محسن عرب فرزند عباسعلی معدل 61/18. حسین عرب فرزند غلامعلی معدل 25/18. عباس عرب فرزند عبدالمحمد معدل 18/18. اکبر عرب فرزند اصغر معدل 73/17. محمد شاهسون فرزند محمود 22/17.

سوم راهنمایی: مهدی عرب فرزند حسین معدل 81/19. میثم عرب فرزند اصغر معدل 63/19. مهدی عرب فرزند غلامرضا معدل 87/18. مهدی عرب فرزند غلامعلی معدل 83/18.

با تشکر از زحمات دبیران محترم آموزشگاه آقایان: علیرضا صمیمی فر دبیر علوم. علیرضا حشمتی دبیر ادبیات و حرف وفن. غلامرضا سلیمی دبیر دینی و عربی و قرآن(معارف). عبدالله علی بیگی دبیر زبان. قربانعلی هاشمی دبیر اجتماعی. سید نادر موسوی دبیر ریاضیات. و آقای ابوالفتح شاهسون مسئول محترم آموزشگاه.