گزارش نامه 68 نیمه مرداد 93

گفت و گو

   روز 93/4/21 جمعی در یک نشست، پیرامون مسائل روستا گفت ­وگو کردیم حاصل این گفت­ وگو را در اینجا به اشتراک می­ گذارم. بخوانید و در صورت تمایل، شما هم نظر خود را در وبسایت یادداشت و با دیگران به اشتراک بگذارید. نکته ­ای که هنگام خواندن بهتر است بدان توجه گردد این است که: اینها نظر است، حُکم نیست، درش ممکن است خطا هم باشد، نظری هم که شما احتمالا یادداشت خواهید کرد هم همین­ گونه است.   

—  روستای ما در موقعیت نا خوشایندی قرار گرفته است که دل هر علاقه­ مند به روستا را به درد می­ آورد. بر اثر تداوم بدگویی­ ها، طومار بردن و مراجعات مکرر رئیس اسبق بسیج­ مان، شورای حل اختلاف مان را که تشکیل شده بود از دست داده­ ایم و امروز مردم ما برای رفع مشکل خود ناگزیر به روستاهای دیگر می ­روند و این برای بسیاری از همشهریان ناگوار است، ناخوشایند است، خجالت ­آور است. دهستان ­مان را هم که همسایه­ خوش انصاف­ مان!­ با سوء استفاده از موقعیت شغلی خود در استانداری، و با سوء استفاده از قانون که پیچ­ و خم­ هایش را هم خوب بلد است، ازدست­ مان ربود. بر اثر خبرچینی و طومار بردن نزد دولتیان توسط عده ­ای معدود از همشهریان­ مان، و به دنبال آن برهم خوردن توازن نظرات و خواست­ های اجتماعی مردم روستا، و کناره گیری چند نفر از نامزدی شورا به منظور اعتراض به این برهم خوردگی، در نتیجه شورای روستامان هم تشکیل نشد و امروز شورا هم نداریم. مسئولان دولتی با بکار گیری طرح فریبکارانه همسایه ­مان در استانداری، در قضیه اعتراض دهستان، با وعده ­ی دادن شهر هم کلاه سرمان گذاشتند، با پیگیری ­هایی که ما داشته ­ایم هیچ امیدی که این دو روستای مارکده و قوچان تبدیل به شهر گردند تقریبا نیست. طومار اعتراضی و شکایتی  هم که به استانداری می­ بریم استاندار آن را به دست همین همسایه ­­ی خوش انصاف­مان! می ­دهد حالا دیگر خودتان حدس بزنید که سرنوشت طومار و اعتراض ما چه خواهد شد و سر از چه سطلی در خواهد آورد؟ پرسش اول من این هست که چه باید کرد؟ اینها و مسائل دیگر موجب رنج من و بسیاری دیگر است وقتی این ناخوشایندی ­ها را بررسی می ­کنیم به این نکته می ­رسیم که ریشه بسیاری از این نا بسامانی­ ها توی همین روستای خودمان است تعداد معدود افراد که اغلب در راس روستا هم هستند و یا می­ کوشند خود را در راس روستا قرار دهند و در صحنه اجتماعی مطرح باشند کار مهم ­شان خبرچینی، بدگویی و تخریب دیگران نزد دولتیان است و نتیجه این خبرچینی، بدگویی و تخریب همین ­ها است که بر شمردم و ده­ ها مسائل دیگر. برای مثال رئیس شورای ­مان نان با زحمت پیدا می ­کند و می­ خورد آنگاه عمر گران­ بهای خود را صرف می­ کند چند صفحه موضوع و موارد به عنوان «گزارش فعالیت ­های غیر مجاز محمدعلی شاهسون» سرهم می­ کند و تحویل اداره می ­دهد آیا می­ دانید یکی از فعالیت ­های غیر مجاز همین جلسات هست که کنار هم می ­نشینیم و با هم حرف می­ زنیم؟! انسان از این رفتار بی­ خردانه این بنده خدا حیران می­ ماند! وقتی این رفتارهای خبرچینی، بدگویی از دیگران و تخریب دیگران را بررسی کنیم می ­بینیم سرتا پا برای روستا زیان مند و هیچ سودی و منافعی برای هیچکس ندارد حتی کوچکترین سود و نفع برای بدگو، خبرچین و گزارش نویس هم ندارد. اینها را که برشمردم مسائل درشت هست مسائل جزئی تر هم فراوان هست برای مثال؛ چند نفر جوان در طی سال ­های گذشته می­ خواستند در نیروی انتظامی استخدام شوند و به قول قدیمی ­ها آژان شوند، وقتی برای تحقیق به روستا آمدند رئیس اسبق بسیج ­مان برای هریک یک انگی چسبانده بود یکی را گفته بود؛ به مسجد نمی­ آید!؟ دیگری را گفته بود؛ پیراهن آستین کوتاه می­ پوشد!؟ بعدی را گفته بود؛ شلوار لی می ­پوشد!؟ و… در نتیجه مجاهدت­ های رئیس اسبق بسیج ­مان ما امروز حتی یک آژان هم نداریم. پرسش دوم من این است که چرا عده­ ای از همشهریان ما اینقدر از درون خالی و بی­ هویت شده­ اند که زشتی رفتارهای خبرچینی، بدگویی و تخریب دیگران را حس و لمس نمی ­کنند؟ احساس شرم نمی­ کند؟ احساس خجالت نمی ­کند؟ چه عواملی باعث شده که این چند نفر معدود ندای وجدان ­شان از این کار غیر اخلاقی انها را باز نمی ­دارد؟

–      به نظر من دهستان ارزش اینکه اصلا حرفش را هم بزنیم ندارد ولی با جدیت بیشتر برای شهر شدن باید پیگیری کرد، چون این ارزشمند است، یکی از راه ­ها این هست که تقاضا کنیم و پیگیری نماییم که جزء شهرستان بن شویم از طریق شهرستان بن بهتر می ­توانیم احقاق حق کنیم و به این خواسته ­مان برسیم.

–      من هم با شما هم عقیده­ ام که دهستان ارزش چندانی ندارد ولی چیزی که در این دهستان برای ما زیانبخش است این است که؛ دهستان یک واژه پر طمطراق، دهان پرکن و ابزاری برای همسایه ­مان در استانداری است تا بتواند امکانات این چند روستا را به عنوان مرکز دهستان به آن محل سوق دهد. اگر این همسایه ­مان در استانداری قدری از انصاف برخوردار بود و پا روی حق نمی­ گذاشت من هم با شما موافق بودم.

–       در حال حاضر برای ما بن و سامان چندان تفاوتی ندارد ولی اگر جاده بن قوچان درست شود به خاطر کوتاهی مسیر، بن با صرفه ­تر خواهد بود ولی از نظر فرهنگی سطح فرهنگ مردم سامان خیلی بالاتر است به نظر من بخاطر همین بالاتر بودن سطح فرهنگ مردم سامان بهتر است جزء شهرستان سامان باشیم. این موضوعی را که می­ خواهم نقل کنم شنیده ام، از صحت و سقمش خیلی اطلاع ندارم، می­ گویند: می­ خواسته ­اند شعبه دانشگاه پیام­ نور را در بن تاسیس کنند عده ­ای جمع شدند و گفتند: وقتی دانشگاه تاسیس شد زنان بی حجاب به بن خواهند آمد ما دانشگاه نمی­ خواهیم برای ما حوزه علمیه تاسیس کنید!

–     مسئله این نیست که دهستان عنوانی با ارزش و یا بی ارزش است مسئله این هست که دهستان چه با ارزش و چه بی ارزش حق روستای مارکده بوده و این را همسایه خوش ­انصاف ­مان در استانداری از ما ربوده است ما تا زنده هستیم توی هر جلسه، نزد هر رئیس و مسئول، بویژه توی تبلیغات انتخاباتی باید داد بزنیم، فریاد بکشیم و متجاوز بودن همسایه­ مان و جعلی بودن این مرکز دهستان را به همه بفهمانیم تا بتوانیم حق­ مان را بدست آوریم و یا بدیلی از آن را به ما بدهند حتی اگر زمان زیادی هم طول کشید این طلب حق را به نسل­ های بعد انتقال بدهیم، از حق که نمی­ توان چشم پوشید؟ اگر ما راحت چشم ­مان را از حق ­مان بپوشیم در حقیقت یک پوئن به همین همسایه به قول شما خوش ­انصاف، درست ­تر این هست که بگوییم بی ­انصاف­، داده ­ایم یعنی با چشم پوشی از حق ­مان همسایه ­بی­ انصاف­ مان را شیرتر کرده­ ایم و این دور از اخلاق است، دور از عدالت است، دور از مروت است، دور از انسانیت است. سکوت ما تایید پا روی حق گذاشتن این همسایه ­مان است. نظر من این هست که تا زنده ­ایم و نسل­ های بعد، مرتب طومار بنویسیم، مسولان را برای پاسخ­ گویی به مارکده دعوت کنیم، توی هر جلسه سر مسئولان فریاد بزنیم که؛ مدیرکل ­تان حق ما را پایمال کرده. حتا با وکیلی صحبت کنیم اگر راه­ قانونی­ دارد مستقیم از دست این همسایه ­بی انصاف ­مان شکایت کنیم. نکته ­ای که باید یاداوری کنم این همسایه ­مان با این عمل بی خردانه ­اش تخم کینه و نفاقی را بین مردم دو روستا کاشت که سال ­ها تداوم خواهد داشت و در بزنگاه ­های اجتماعی و تاریخی در آینده بی گمان نقش تخریبی خود را نشان خواهد داد. یکی از کوچکترین زیان­ هایش دیوار بی ­اعتمادی است که این همسایه ­مان بین دو روستا پی­ افکند و همین بی اعتمادی بازدارنده همکاری­ های مشترک منطقه ­ای بین این دو روستا خواهد بود که هر دو روستا زیان خواهند دید.

–      همسایه خوش ­انصاف ما زرنگتر از آن است که ما بخواهیم در دادگاه او را محکوم کنیم ایشان طرح را آنگونه که دلخواه خود بود نوشت و با تصویب هیات دولت و امضا معاون رئیس جمهور تثبیتش کرد در واقع برابر قانون همسایه خوش ­انصاف­ مان هیچ مسئولیتی در این قضیه ندارد ما فقط می­ توانیم از دست هیات دولت شکایت کنیم آن هم بعید است که دادگاه هیات دولت را ول کند و به حرف ما چند نفر دهاتی گوش کند.

      -نکته ­ای که می­ خواهم به عرض ­تان برسانم یک هشدار است. ببینید همان همسایه­­­ ی خوش­ انصاف­ مان در استانداری که موجب ربودن دهستان ­مان شده امروز مدیرکل است قدرتش و اختیاراتش هم بیشتر از گذشته شده است به احتمال زیاد در آینده سمت بالاتری هم خواهد گرفت اگر در آن روز که یک کارمند بود می­توانست روی تصمیم مسئولان تاثیر بگذارد امروز این تاثیر خیلی بیشتر خواهد بود و هر تاثیری که روی تصمیم مسئولان بگذارد بی ­گمان به زیان ما خواهد بود. یک نمونه از این تاثیرها را برای ­تان می­ آورم. سال 1386 بود اگر اشتباه نکنم که حدفاصل جاده عاشق ­آباد تا قراقوش را آسفالت ریختند آن روز مهندس حیدری معاون راه روستایی بود که بعد شد شهردار شهر سامان. مهندس حیدری همیشه از کمبود بودجه می­ نالید و درباره تقاضای ما که مثلا؛ کوچه مسجد را هم آسفالت بریزید، می ­گفت: این جاده براساس سانتیمتر پیمایش شده و حساب شده که هر متر مربع چه مقدار آسفالت لازم دارد و براساس این پیمایش و محاسبه به من آسفالت تحویل می ­دهند اگر من یک تُن از این آسفالت را در جایی دیگر غیر از جاده اصلی بریزم سرانجام در انتهای جاده کم خواهم آورد و جاده اصلی می ­ماند. به هر صورت روز اول که آسفالت خیابان مارکده را شروع کردند مهندس حیدری اینجا نبود و بچه­ ها با خواهش و تمنا از راننده، دستگاه را برده بودند اول خیابان قدم­ آباد که آن 100 متری انتهای خیابان اصلی را هم قدری آسفالت بریزند وقتی آمد اینقدر نق زد که من اعصابم خورد شد لُب حرفش این بود که من وظیفه ای غیر از جاده ارتباطی ندارم و حالا که مقداری از آسفالت در آن فاصله صد متری ریخته شد من در انتهای جاده صد متر کم خواهم آورد. حال وقتی همین مهندس حیدری به روستای گرم­ دره رسید علاوه بر خیابان اصلی تمام کوچه­ های شان را هم آسفالت کرد و من نشنیدم که قُر و نِقی هم زده باشد؛ که؛ آسفالت کم می ­آورم و کوچه ­ها وظیفه ­ی من نیست.

–       من هم این را قبول دارم که؛ گروهی با این ویژگیِ خبرچینی و بدگویی از دیگران، نزد دولتیان، در سطح روستا، بوجود امده، متاسفانه نخود هر آشی هم هستند، اصلا متوجه اینکه؛ بدگویی از دیگران و تخریب دیگران نزد دولتیان رفتاری غیر اخلاقی است، غیر انسانی است، جزء رذیلت ­های انسان هست، هم نیستند، اصلا مثل اینکه خجالت و شرم را نمی ­فهمند. ولی من می­ خواهم از نابسامانی ریشه ­ای و اساسی دیگری که هم اکنون در مدارس ما اتفاق می­ افتد خبر بدهم که اگر نجنبیم از اینکه الآن عقب هستیم عقب تر خواهیم ماند و آن وضعیت تاسف ­بار مدارس ما است که وقت گران ­بهای بچه ­های روستا را تلف می ­کنند و نیروی آنها را هدر می ­دهند و بجای علاقه ­مندی به مطالعه و دانش، از هرچه کتاب و علم دانش هست آنها را بیزار می­ کنند. ببینید دبستان ابتدایی ما دو کلاس اول داشته است که توی هر کلاس 20-25 دانش­آموز هست میزان آموخته ­های این بچه ­ها به قدری نازل و سطحش پایین هست که  نزدیک نیمی از اینها توانایی رفتن به کلاس بالاتر را ندارند آن نیمی هم که خوب هستند در سطح قابل قبول ­اند یعنی در حد متوسط. بعضی از پدر و مادرهای بچه­ ها که پی به این ضعف برده و با مسئول مدرسه صحبت کرده­ اند به آنها گفته شده اگر شما موافق باشید بچه­ تان را تجدید کنم تا شهریور ردش کنم و سال دیگر همین کلاس اول باشد. یکی از معلم­ ها به پدر و مادر بچه­ ها گفته کتاب علوم نصفش مانده و من نرسیدم درس بدهم. معلم کلاس دوم دیپلم خیاطی دارد از طریق نهضت سواد آموزی تابستان 92 به آموزش و پرورش راه یافته و به مارکده فرستاده شده است من چند بار با او گفت ­وگو کردم اطلاعاتش حتی در حد پنجم ابتدایی هم نیست  اینها که گفتم مشت نمونه خروار بود ما در آموزش و پرورش هم چوب همسایه روستای بالادستی ­مان را می­ خوریم ببینید یک قانون در اداره آموزش و پرورش هست که هر معلم تازه وارد و یا کم مهارت را به دورترین روستا می ­ فرستند بنابر این قاعده نانوشته چنین معلم­ هایی را باید به گرم ­دره بفرستند ولی چون آنها در اداره آموزش و پرورش دست دارند و روی افراد هم شناخت دارند افراد بی مهارت و یا کم مهارت را به مارکده می ­فرستند و با نفوذی که دارند افراد باسواد و با مهارت را برای روستای خود انتخاب می­ کنند ما هم که شناختی روی افراد نداریم از طرفی کم همت هم هستیم هرکه را که می ­فرستند چیزی نمی­ گوییم نتیجه ­اش این شده امروز بچه ­های ما در زمینه درس و تحصیل پیشرفتی ندارند در همان ابتدایی و یا خوشبینانه ترین حالت در راهنمایی بسیاری از درس و مدرسه زده می ­شوند. این وضعیت مدارس ­مان است. بزرگان و مسئولان روستامان هم به افراد تحصیل کرده بهایی نمی­ دهند برای نمونه سال گذشته شاهد بودیم که دانشجویان روستای­ ما چقدر تحقیر شدند بقیه جوانان مانند جذامی ­ها به دانشجویان می­ نگریستند و مسخره ­شان می­ کردند که: در مینو شریک تان نمی­ کنند!؟ آقای رئیس شورای­ مان بجای اینکه برای تشویق دانشجویان سهام کشاورزی افتخاری بهشان بدهد پایش را روی زمین می­ کوبد و می­ گوید: من لیست طرح مینو که دانشجو توش نوشته شده باشد امضا و مهر نمی ­کنم! حتا با شدت مخالفت می­ کند که بدون لیست آنها را شریک طرح کنند!؟ به نظر من این مخالفت شرم­ آور است، ننگین است، بی خردی محض است.

–      یک ضرب ­المثل هست که می ­گوید: نگاه به رنگم کن و احوال از دلم پرس. بد نیست یک نگاهی به وضعیت تحصیل همین بنده خدا بیندازید متوجه می ­شوید که پایش به دانشگاه باز نشده، بهره ­ای از علم و دانش ندارد، نگرشش به جهان به عهد بوق بر می­ گردد، حالا از آدمی با داشتن چنین نگرش عقب مانده­ ای به علم و دانش، انتظار دارید دانشجو را ارزشمند بداند؟ تلاش و دانش او را پاس بدارد و سهام مینو بهش بدهد!؟  

 –        خود آموزگاران توی مدارس روستا هر پدر و مادری را که می ­بینند علاقمند به سرنوشت بچه ­شان است او را کناری می­ کشند و یواشکی توی گوشش می­ گویند: اگر می­ توانی بچه ­ات را ببر بیرون چون بچه ­ات اینجا رشدی نخواهد داشت. به دنبال همین توصیه­ ها که بیان واقعیت است و نیز دریافت و برداشت خود پدر و مادرها از وضعیت نا مطلوب مدارس روستا، در سال گذشته 10-12 خانوار بچه ­های­ شان را برای تحصیل از مارکده بیرون بردند. خوب، تعدادی از مردم این توان را دارند ولی همه که چنین امکانی را ندارند و یا حاضر نیستند بخاطر بچه ­شان خود را به زحمت، دردسر بیندازند و هزینه زیادی بپردازند. من یکی از آن افرادی هستم که سال گذشته بچه­ هایم را از روستا بیرون بردم از اینکه می ­بینم بچه ­هایم در مدارس خوب نجف­ آباد درس می­ خوانند خوشنود هستم ولی یک عذاب وجدانکی هم دارم و فکر می­ کنم به روستایم خیانت کرده­ ام و اگر بچه­ هایم در مارکده بودند با بقیه هم صدا می ­شدم و داد و فریادی می­ کردیم شاید گوش شنوایی پیدا می ­شد؟ من شخصا به مدیر مدرسه اعتراض کرده ­ام که؛ چرا چنین معلم­ های بی سواد را قبول می­ کنی؟ گفت: در سیستم اداره آموزش و پرورش مدیر مدرسه­ چنین حقی که بگوید چه کسی را می­ خواهم و یا چه کسی را نمی­ خواهم ندارد هرکه را که برایم فرستادند من ناگزیر باید قبول کنم این وظیفه پدر و مادر دانش­ آموز است که برای گرفتن معلم خوب به اداره برود و داد بزند. از قدیم و ندیم هم گفته ­اند: «تا بچه گریه نکند شیرش نمی ­دهند» متاسفانه در اداره آموزش و پرورش هیج انصافی نیست هر روستایی که پارتی ندارد هرچه معلم بی مهارت و کم سواد هست روانه آنجا می­ کنند.

–        در گذشته رسم این بود که داناترین مرد ده را کدخدای ده می ­کردند به نظر می ­رسد درست هم همین باشد شما از معلم­ های کم سواد صحبت می­ کنید رئیس آموزش و پرورش سامان که قاعدتا باید از یک توانایی بالاتری برخوردار باشد شعر مشهور حافظ: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را-به خال هندویش بخشم سمرقند و بخار ا را.  خواند و به دروغ و یا به خطا گفت: منظور حافظ از ترک شیرازی، امام زمان است!؟ رئیس آموزش و پرورش با این سخن نشان داد چقدر بی ­سواد است؟ حالا شما از اداره ­ای که چنین رئیس بی سوادی دارد چه انتظاری دارید؟

–        فکر نکنید فقط شهرستان سامان چنین است کمی اطلاع از شهرستان فارسان دارم آنجا هم همین ­گونه است مثلا هر معلم تازه وارد و یا کم سوادی را می­ فرستند روستای بابا حیدر. روستای بابا حیدر هم همانند ما اغلب بچه ­های ­شان بی سواد و یا کم سوادند پدر و مادر بچه ­ها هم حساسیتی نشان نمی­ دهند. ریشه این بدبختی­ ها که ما ازش می­ نالیم، در شیوه نادرست استخدام معلم است. ببینید، اداره آموزش و پرورش یک عده ­ای را برای معلمی استخدام می­ کند من دقیق می­ دانم شرط پایه و اصلی استخدام، با سواد بودن، داشتن مهارت تدریس و علاقمندی به تدریس نیست، بلکه یک سری معیار و پارامترهای دیگر است که هیچ ارتباطی با سواد و مهارت تدریس ندارد. اگر کسی تمام آن معیارها را در حد 20 هم بلد باشد و یا اصلا هیچ بلد نباشد تاثیری در باسواد یا بی سواد بودنش و یا توانایی تدریسش ندارد آن معلم ­هایی را هم که می­بینید که با سواد هستند فقط به همت، ذوق و علاقه­ ی خودشان است شرط اصلی سیستم نیست. این است که افراد می­ کوشند آن معیارها را حفظ کنند و پاسخ دهند و یا نشان دهند که به آن معیارها پای ­بندند تا استخدام شوند بعد وقتی وارد سیستم آموزش و پرورش می­ شوند توی اداره هم بی سواد و یا کم سواد بودن­ شان، ضعف توانایی تدریس ­شان مشکلی نمی ­آفریند و همدیگر را تحمل می ­کنند. نمونه­ ای عالی از این سازش و تحمل یکدیگر در جلسه­ ای در قوچان اتفاق افتاده که آقای شاهسون به خوبی آن را گزارش و سپس هم رئیس اداره آموزش و پرورش و هم رئیس مجتمع را نقد کرده است. در این گزارش و نقد می ­بینیم در حضور امام ­جمعه که نماینده رسمی حاکمیت است و جمعی از مردم محل خیلی راحت دروغ می­ گویند و با بیانات دروغ، بی­ سوادی خود را به نمایش می­ گذارند و خیلی هم راحت همدیگر را تحمل می­ کنند. تضادی که شما مشاهده کرده و اکنون از ان سخن می ­گویید در مواجهه با مردم است که خود را نشان می ­دهد، چون مردم انتظار دیگری غیر از ان معیارهای استخدام از معلم دارند. مردم انتظار دارند معلم بچه ­شان با سواد باشد، توانایی تدریس داشته باشد و بتوانند درس را با شور و علاقه به بچه انتقال بدهد تا موجب خوشایندی و علاقمندی بچه به درس و کتاب باشد. این درحالی است که این بنده خدا با این ویژگی­ استخدام نشده و در این زمینه ضعیف و یا ناکار آمد است. نتیجه این می ­شود که ما امروز می ­بینیم و با آن مواجه هستیم و موجب نارضایتی ما شده است.

–          اینها را که شما می­ گویید همش درد است راه حلش را اگر می ­دانید بگویید؟

–        راه حلش این است که پدران و مادران آموزگاران خوب را شناسایی کنند و خارج از رابطه اداره با آنها وارد گفت ­وگو شوند و کمک هزینه رفت و آمد به آنها بدهند تا آنها حاضر شوند از امتیازات خود در شهر و یا روستای نزدیک شهر چشم بپوشند و داوطلبانه به اینجا بیایند.

–        این راه حل شما مستلزم این هست که پدران و مادران دانش­آموز از یک آگاهی بالایی برخوردار باشند شما که می­ گویید پدران و مادران اصلا متوجه بی سوادی معلم بچه­ شان نیستند از چنین پدر و مادری انتظار داشتن که برود معلم ­های خوب را شناسایی و حاضر شوند کمک هزینه بپردازند انتظاری دور از واقعیت است و این راه حل عملی نخواهد شد اگر بخواهیم این راه حل را پیاده کنیم نخست باید به پدران و مادران آموزش پدری و مادری داد!

–       همینطور است که شما می­ گویید. اگر ما پدران و مادران در نحوه اداره مدرسه دقیق می­ شدیم و هرکجا که کاستی می­ دیدیم اعتراض می­ کردیم و فریاد می ­زدیم، نگرش آموزش و پرورشی ­ها به ما به گونه ­ای دیگر بود و در اعزام معلم به این روستا جور دیگری عمل می­ کردند. همه ­ی این نابسامانی ­ها از همین بی تفاوتی ما ناشی شده و می ­شود و تا بی تفاوت هم باقی بمانیم همین آش است و همین کاسه. در شرایط ناخوش ایند امروز بهترین کار این است که پدران و مادران را جمع کنیم و این واقعیات تلخ را برای شان بازگو کنیم بی گمان هر پدر و مادری دلسوز بچه­ اش است وقتی این واقعیات تلخ را پدران و مادران بدانند قطعا همآهنگ خواهند شد آنگاه می ­توان کاری مثبت انجام داد.

–        بی تفاوت بودن به مسائلی که پیرامون ­مان می ­گذرد فقط در مورد مدارس ما نیست ما در همه­ ی زمینه ­ها که امروز می ­لنگیم نتیجه ­ی همین بی تفاوتی ­مان است برای مثال رئیس اسبق بسیج­ مان با مجاهدت­ هایش شورای حل ­اختلاف روستای ­مان را که تشکیل شده بود بهم زد، هیچ اعتراضی بهش نکردیم، آن مسئول اداره ای هم که صرفا به خواست ایشان شورای حل اختلاف تشکیل شده را لغو کرد هیچ اعتراضی بهش نکردیم در نتیجه؛ آن رئیس اداره فکر می­کند این بنده خدا، یعنی: تمام مردم مارکده. درصورتی که اینگونه نیست، شاید بتوان گفت در خوشبینانه­ ترین حالت 5 درصد مردم اینگونه می­ اندیشند. خوب وقتی همین بی تفاوتی را دیگران از جمله همین همسایه ­مان که مدیرکل شده می­ بیند، آیا فکر نمی­ کنید به مشکلات عدم تشکیل شورای روستامان کمک کرده باشد؟ من شک ندارم، اگر به عدم تشکیل شورا کمک نکرده، از تشکیل نشدن شورای روستای ما خوشحال بوده و سود برده، بی­گمان در آینده هرچه اعضا شورای ما افراد ضعیف ­تر باشند به سود اهداف همین مدیرکل است چون کمتر نق خواهند زد، کمتر سر از کارهای او در خواهند آورد و او راحت ­تر می­تواند این پروسه بالا کشیدن روستای خود را به هزینه پایمال­ کردن حق روستاهای دیگر به پیش ببرد.

–        البته همه ­ی معلم ­ها که به مارکده فرستاده می­ شوند اینگونه که برشمردیم نیستند کم و بیش معلم­ های باسواد و دلسوز هم به روستا فرستاده می ­شود من همین­ جا از خانم تجویدی که معلم پیش دبستانی بوده تقدیر و تشکر می ­کنم چون واقعا آدم باسواد و دلسوزی بود و زحمت می ­کشید حاصل زحمتش این بود که بچه ­ام را که در نجف ­آباد به کلاس اول بردم آنجا به من گفتند معلم پیش دبستانی ­اش خوب کار کرده است بچه از توانایی بالایی برخوردار است.

–         ولی همین خانم تجویدی که شما می­ گویید از توانایی بالایی برخوردار است و نزد شما ارزشمند است نزد اداره معلم محبوب نیست، قدرش دانسته نیست.

–       به نظر من تنها راه جبران این عقب ماندگی­ ها و نیز جبران ربوده شدن دهستان­ مان این هست که مرتب نامه بنویسیم­ طومار بنویسیم­، انفرادی و جمعی به اداره مراجعه کنیم، از مسئولان دعوت کنیم که به روستا بیایند و پاسخ بدهند، توی جلسات داد بزنیم، تا در ازاء دهستان بتوانیم شهر را بگیریم اینقدر به اداره برویم که مسئولان از دست ما خسته شوند و برای اینکه ما را از سر خودشان واکنند به درخواست ­مان رسیدگی کنند در ارتباط با آموزش و پرورش بهترین کار این هست که ما چندین جلسه پدران و مادران دانش­آموزان را توی مدرسه جمع کنیم همین اطلاعات­ مان را به آنها بگوییم و ازشان بخواهیم که درباره آینده بچه ­شان که مساوی با آینده روستا هست احساس مسئولیت بیشتری بکنند و هر معلمی که توانایی تدریس ندارد را از اداره بخواهند که از اینجا برش دارد و…

–          برش دارد که چکارش کند؟ امکانات آموزش و پرورش همین است که می ­بینید یعنی تعداد معدود آدم با عنوان معلم در اختیار اداره آموزش و پرورش است. آموزش و پرورش همین معلم­ ها را دارد و اینها چه خوب و چه بد بیخ ریش اداره اموزش و پرورش هستند. من با اطمینان می­ گویم اگر پدران و مادران می­ خواهند بچه­ شان رشد کند یا باید بار کنند بروند شهر و هزینه بیشتری بپردازند تا از امکانات بهتری استفاده کنند و یا همین ­جا جمع شوند و یکی دو نفر نماینده انتخاب کنند آن یک یا دو نفر نماینده بروند 5-6 معلم­ باسواد را شناسایی کنند ازشان درخواست کنند داوطلبانه از شهر به اینجا بیایند و تفاوت زحمت و هزینه را هم بپردازند این روش از شهر رفتن کم هزینه ­تر خواهد بود وقتی معلم باسواد را به روستا آوردیم همه­ ی بچه ­­های روستا رشد بهتری خواهند کرد بدون هزینه کردن امکان رشد بچه نیست حال این هزینه را یا باید با کوچ به شهر بکنیم و یا با دعوت از معلم با سواد به روستا و پرداخت تفاوت­ ها. و این مستلزم این هست که پدران و مادران خودشان از آگاهی بالایی برخوردار باشند و حاضر به پرداخت این هزینه­ گردند آیا چنین آمادگی در روستا می ­بینید؟ من چنین درک عمومی و آگاهی بالایی نمی ­بینم.

–         اینکه افرادی می­ کوشند خود را مطرح کنند و ویژگی خبرچینی و بدگویی و تخریب دیگران نزد دولتیان را دارند و این زشتی را هم احساس نمی­کنند بر می ­گردد به هویت اینگونه ادم­ ها. متاسفانه تعدادی از ما قدری با بحران هویت مواجه هستیم طی این چند سال گذشته از نظر اقتصادی رشد کردیم ولی در زمینه فرهنگی و دانش و آگاهی، رشد لازم را نداشته ­ایم و بین پول توی جیب ­مان، مدل ماشین ­مان و امکانات رفاهی ­مان با اندوخته ­های ذهنی­ مان همآهنگی نیست و در حقیقت قدری دچار بحران هویت هستیم یعنی اندوخته ­­های ضمیر و ذهن ­­مان کم رمق است این است که بعضی از ما وقتی با یک آدم دولتی و یا قدرتمند مواجه می ­شویم خود را با او برابر نمی ­دانیم بلکه خود را کوچک و حقیر می ­پنداریم و برای گرفتن توجه بیشتر و جبران آن باور خود کم ­بینی، خود شیرینی می­ کنیم و از این و آن بد می­ گوییم تا خود را مهم جلوه دهیم و رنج خود کم­ پنداری ­مان را کمتر کنیم. و به این نکته توجه نداریم که اگر شنونده فرد دانا و آگاهی باشد با همان اولین کلمه خبرچینی و بدگویی از دیگران پی می­ برد که گوینده آدمی بی­ هویت است یعنی با این کارمان بی ارزشی خود را به نمایش می­ گذاریم.

–          خوب، چاره این بی ­هویتی چیست؟

–          هیچ، ما کاری برای آنها نمی­ توانیم بکنیم شخصیت آنها اینگونه شکل گرفته و قوام یافته است. ولی اگر خودشان بخواهند می­ توانند با بالا بردن دانش و آگاهی­ شان شخصیت از درون خالی خود را غنی کنند تا به حرمت نفس دست یابند. اینها حرمت نفس ندارند انسانی که حرمت نفس ندارد خود را خوب نمی ­داند، خود را ارزشمند نمی­ داند ناگزیر باید خود را به شخصی، دستگاهی، ایده­ای و یا مرامی بچسباند تا به خیال خود تکیه­ گاهی داشته باشد تا خالی بودن درونی خود را جبران کند که جبران هم نخواهد شد چون اینها بیرونی هستند و حرمت نفس نیازی درونی است. انسانی که حرمت نفس دارد در ضمیر و ذهن خود را خوب و ارزشمند می­ داند همین­ گونه که بقیه آدم­ ها را خوب و ارزشمند می ­داند بنابر این دیگر نیازی نمی ­بیند خود را به این و آن شخص، دستگاه، ایده و یا مرام بچسباند تا از آن طریق بخواهد برای خود محبوبیت و ارزش کسب کند ارزشش درونی است. آدمی که حرمت نفس دارد چون خود را و دیگران را خوب و شریف می­ داند خبرچینی نمی­ کند، از این و ان بد نمی ­گوید، کسی را تخریب نمی­ کند، همه را خوب می­ داند بنابر این از دید آدمی که حرمت نفس دارد کسی که پیراهن آستین کوتاه می­ پوشد، شلوار لی می­ پوشد، موهای سرش را به سمت بالا شانه می ­کند، آدم خوبی است، آدم شریفی است، همانند دیگران است ولی متفاوت می­ پوشد و متفاوت آرایش می ­کند و این تفاوت، زیبایی است، نه زشتی و کاستی.

–         همه­ ی این بدبختی­ ها که امشب بر شمردیم ناشی از این است در جامعه ­ی روستایی و در خانواده­ ی ما مردم، دانش، آگاهی، سواد، تخصص، تحصیل و سرانجام خردمندی و فرزانگی ارزش نیست، اینها بهایی ندارد، افرادی که این ویژگی­ ها را دارند در جامعه ­ی ما قدر نمی ­بینند، در صدر نیستند، اهمیت داده نمی­ شود. متاسفانه ارزش­ های خانوادگی و اجتماعی ما چیزهای دیگر هستند که اگر تمام و کمال هم به آن چیزها برسیم کوچکترین مشکلی از مشکلات اجتماعی ما حل نخواهد شد. این است که برای تحصیل بچه ­مان هزینه نمی­ کنیم، افراد تحصیل­کرده و باسواد و خردمند و فرزانه هم نداریم حتی نتوانستیم چهارتا آدم دیپلمه و لیسانس بپرورانیم تا توی ادارت استخدام شوند بنابر این توی ادارات هم کسی را نداریم و نشستیم اینجا دیگران را که حق ما را ربوده و یا در حق روستای ما ستم روا می ­دارند ناله و نفرین می­ کنیم خوب می­ خواستیم ما هم برای فرزندان ­مان هزینه کنیم تا حالا نفر توی ادارات داشتیم و نمی­گذاشت که دهستان را بربایند. چه بخواهیم و چه نخواهیم چه خوش­ مان بیاید و چه بدمان، در این دنیا هرکه زورش بیش سهم و حق و حریم و اختیار و امتیاز و ارزش و اعتبار و مقامش هم بیش است. این حق نیست، حقیقت هم نیست، درست و اخلاقی هم نیست، بلکه یک واقعیت تلخ است، یک واقعیت ناخوشایند است. حال هر تصمیمی که می ­گیریم باید مبتنی بر این واقعیت تلخ و ناخوشایند باشد.

–        شما که می ­گویید هرکه زورش بیش حقش هم بیش پس قانون را برای چه نوشته ­اند؟ قانون چه می ­شود؟

–          قانون را چه کسانی نوشته و می ­نویسند؟ قانون را قدرتمندان نوشته ­اند و هم اکنون هم می ­نویسند می ­دانید برای چه منظور؟ برای کنترل، مهار و بهره کشی از ما ضعیفان. شاید از این سخن من اینگونه برداشت شود که من مخالف قانون هستم، نه. قانون برای جامعه لازم است مردم در اجتماع انسانی بدون قانون نمی­ توانند زندگی کنند ولی نباید یک دید آرمانی و ایدآلی به قانون داشت. اگر قراربود قانون ایدآل و آرمان­ های انسانی را محقق کند و حق را به حقدار برساند قاعدتا امروز نباید تهی دست و افراد سطح پایین در جامعه باشد، نباید یک عده ­ای دارای امتیازات و اختیارات فراوان و عده ­ای دیگر محروم باشند. بنگرید ببینید فرزندان کدام قشر به راحتی بعد از فارغ ­التحصیلی در شغل­ های خوب استخدام می­ شوند و سر کار می­ روند و فرزندان قشر پایین دست جامعه اگر با بدبختی هم فارغ­ التحصیل شدند اول بدبختی خانواده است که چکار کنند؟ شما به ثروت­ های باد آورده همین دو سه دهه گذشته قشری از مردم جامعه بنگرید؟ همش برابر با قانون بدست آمده است این در حالی است که همین قشر تا سه دهه قبل، از طبقه پایین، تهی دست و بی­چیز جامعه بودند. چرا در جامعه­ کسانی که قدرت ندارند نمی­ توانند به ثروت­ های کلان برسند؟ فقط کسانی که قدرت دارند به ثروت ­های میلیاردی می ­رسند؟ اگر می­ خواهید به عمق سخن من پی ببرید قدری توی جامعه دقیق شوید ببینید اگر یک جوانی یک دوچرخه دزدید مجازات می­ شود ولی بنگرید به سرنوشت کسانی که برداشت ­های میلیاردی از اموال عمومی دارند. آیا شما می­ دانید میلیارد چقدر است؟ آیا معنی اختلاس را می­ دانید؟ خیلی راه دور نرویم همین همسایه ­مان که قدرت دارد، خیلی راحت، با استفاده از قانون، زیر چتر قانون، با نام قانون، با توجیه قانونی و در هیات اجرای قانون روستای ما را از حق مسلم دهستان خود محروم کرد و حق روستای ما را با چسب رازی به روستای خودش چسباند. نه تنها داد و فریادهای ما را کسی نشنید و توجهی هم بهش نکرد بلکه او را بالا هم کشیدند و مدیرکلش هم کردند آیا مثال از این واضح­تر و عینی­تر هم می ­خواهید؟

–            داریم به منطقه ورود ممنوع وارد می ­شویم بهتر است تا سر و کله پلیس پیدا نشده و برگ جریمه را به دست ­مان نداده و گواهی ­نامه ­مان را نگرفته سخن را همینجا قطع کنیم و به یک جمع ­بندی برسیم. نتیجه ­ای که از این جلسه می­ گیریم این هست که ناگزیر باید مراجعات مکرر و پی­ در پی به ادارات داشت، از مسئولان دعوت نمود برای پاسخ گویی به اینجا بیایند. در راه مطالبه حق­ مان،که راهی است طولانی خسته نشویم تا مسئولان ناگزیر گردند به حق و خواسته ما توجه کنند. در ارتباط با مدارس با همآهنگی مدیران مدارس با دعوت از پدران و مادران دانش­ آموزان با آنها سخن بگوییم وسعت مسئولیت پدری و مادری را گوشزد کنیم آنگاه ببینیم برای بالابردن سطح آموزشی مدارس چه راه­حلی را می­ توانیم انتخاب کنیم. 

                                                                                              محمدعلی شاهسون مارکده

   هنر برتر از گوهر آمد پدید

  مضمون جمله فوق از فردوسی بزرگ است بینش حکیم فردوسی، بینش فرهیختگان و فرزانگان جامعه ­ی ایرانی ما بوده و هست. در بینش حکیم توس چند موضوع اخلاقی انسانی را می ­توان برجسته دید از جمله؛ ارشمندی خرد است به همین دلیل فردوسی در جای­ جای شاهنامه از خرد به نیکی یاد کرده و آن را ستوده است، دیگری ناپسند و زشت دانستن دروغ و خوب و پسندیده بودن راستی است و بعد ستودن و تعریف و تمجید از هنراست. فردوسی هنر را نژاده می ­داند­ و گوهر (اصل) می­ شمارد« هنر با نژاد و است با گوهر است» فردوسی هنر را توانمندی می­ داند، هنر را اخلاقی می­ داند و بر این باور است که کژی و کاستی که از انسان سر می­ زند از ضعف و ناتوانی است(ز نیرو بود مرد را راستی- ز سستی کژی زاید و کاستی) پس چون هنر توانمندی است، پدیده ­ای مردمی و راستی است(هنر مردمی باشد و راستی).

     منطق حکم می ­کند که ضمیر و ذهن ما آکنده از موضوع ­های اخلاقی انسانی باشد چرا که به حق فردوسی ترجمان فرهنگ ما است یعنی انتظار این هست که فرهنگ قالب جامعه ­ی ما مبتنی بر خرد باشد و ما در جامعه افراد خردمند زیاد داشته باشیم دروغ و دروغ­ گویی در جامعه ­ی ما کمیاب و نادر باشد و راست ­گویی و یکرنگی رفتار قالب باشد و مردمان جامعه ­ی ما مردمانی هنرمند باشند و هریک در موضوع و حرفه و صنعتی صاحب مهارت و هنر باشند. به نظر شمای خواننده آیا جامعه ­ی ما چنین ویژگی­ هایی دارد؟ من چنین ویژگی نمی­ بینم بلکه خرد و خردمندی در جامعه ­ی ما پدیده­ ای ناشناخته است دروغ و نیرنگ و فریب فراوان می­ توان یافت و راستی و یک­ رنگی کمیاب است اگر نیک بنگریم پدیده زرنگی که مبتنی دروغ و نیرنگ است در جامعه ­ی ما به صورت ارزش درآمده. و هنر پدیده­ ای که اغلب مردمان جامعه ­ی از وجود آن بی ­خبرند.

     روز 93/5/4 چند لحظه ­ای با یکی از جوانان روستامان که دارای هنر است گفت ­وگو می ­کردم این جوان همشهری ­مان در کار هنر معماری، کچ ­بری و کچ ­کاری ساختمان دارای هنر است علاوه بر هنر معماری ذوق هنر موسیقی هم دارد ذوق آموزش نواختن موسیقی ناگزیر او را به تهران می­ کشاند و هر ماه دو سه بار ناگزیر راه تهران را طی می ­کند تا تمرینات خود را نزد استاد باز نماید تا کاستی ­های تمرینات را بزداید و دوباره درسی تازه بگیرد.

      جوان هنرمند روستای ­مان می­ گوید: دو دلیل باعث شد که من دنبال یک کار تخصصی بروم یکی این بود که وقتی از سربازی آمدم پدرم گفت: امید اینکه من زمین کشاورزی به تو بدهم نباش توی کشاورزی کار و زحمت فراوان هست و به نسبت کار و زحمت، درآمد نیست تو بهتر است دنبال یک کار تخصصی بروی تا بتوانی روی پای خود بایستی. من از این سخن پدرم قدری هم رنجیدم. از یکی دو سال به بعد و هم اکنون می ­بینم سخنی پخته و سنجیده بوده است. در همان روزها که فکرم در گیر سخن پدرم بود یک اتفاق در سطح روستا افتاد. کارگران فصلی روستا در مسجد جامع جمع شده بودند تا با هم فکری و اتحاد، مزد کارگر باغ ­کنی را بالا ببرند. از آقای الف زمین ­دار بزرگ روستامان خواسته بودند که توی جلسه بیاید و با خواست کارگران همراهی کند. زمین­دار به مسجد نیامده بود پسرش آمده بود حال نمی ­دانم پسر سر از خود آمده و یا پدرش فرستاده بود بعد چند نفری گفتند: هزینه زندگی ­ها بالا است و باید سال آینده مزد کارگر باغ ­کنی فلان مقدار باشد. پسر همان زمین ­دار گفت: بابام یک ریال از سال قبل بیشتر مزد نخواهد داد. من گفتم: بابات باید بیاید به این کارگران التماس کند تا برایش کار کنند و مزد بیشتری هم بدهد. پسر زمین ­دار گفت: بابای من یک ذره هم التماس نمی­ کند بابای من همین الآن تعداد کارگری که لازم داشته پیش خرید کرده­ است این شما هستید که باید بیایید نزد بابای من التماس کنید تا کار بهتان بدهد!؟ سخن پسرِ زمین ­دار برایم خیلی گران آمد و مرا توی فکر برد با خود اندیشیدم صبح تا شب کار کنیم و التماس هم بکنیم؟ سخن پدرم یادم آمد که باید بروی کاری بیاموزی تا بتوانی روی پای خودت بایستی! تصمیمم را گرفتم و به دنبال این هنر رفتم و خیلی سریع هم آموختم و و ظرف 5 سال گذشته هنر کچ کشی، کچ بری آموختم از درآمد این هنرم خانه ­ام را ساخته­ ام و زندگی خوبی هم دارم. پس از آموختن این هنر احساس کردم در درونم چیزی کم دارم و آن آموختن موسیقی بود ساز مورد علاقه­ ام را انتخاب کردم استاد مربوطه را هم یافتم که در تهران است حال هر ماهی دو تا سه بار راهی تهران می­ شوم درسی که گرفته ­ام و تمرین کرده ­ام در جلو استاد می ­نوازم تا کم و کاستی­ هایش را بگوید اگر درسم را خوب آموخته باشم درس تازه ­ای می گیرم و می ­آیم. از کار که به خانه می ­روم بیشتر وقتم تمرین موسیقی است و از این کار لذت فراوان می ­برم. چهارسال از زمان جلسه ­ی توی مسجد و سخن گران پسر زمین ­دار گذشت روزی خود زمین­ دار به سراغم آمد که خانه ­اش را کچ­ کاری نمایم. به محض اینکه تقاضایش را مطرح کرد سخن پسرش در ذهنم تداعی شد مدت سه ماه در برابر تقاضا و رفت و آمد مکررش امروز و فردا کردم سرانجام برای انجام کار به خانه ­اش رفتم. پسرش گفت: مدت سه ماه است که کار ما را عقب انداختی!؟ گفتم: یادت هست توی مسجد گفتی؛ شما باید التماس پدرم را بکنید تا برای کار ببردتان؟ پسر گفت: آره یادم هست! تو خوب این سخن مرا توی ذهنت نگه ­داشتی؟ پس این دو سه ماه که امروز و فردا کردی و ما را دواندی تلافی ان سخن بوده است و خواستی ثابت کنی که پدر من باید التماس کند!؟ حال هم بسیاری از جوانان روستا مرا سرزنش می ­کنند و می­ گویند: عقل نداری که برای آموزش موسیقی این همه راه به تهران می­ روی!؟ ولی من می ­دانم و به این دانسته­ ی خود ایمان دارم که کارم درست است علاوه بر لذتی که این هنر هم اکنون برایم دارد نتیجه ­ی خوبی هم خواهم گرفت.

منِ نگارنده از شنیدن سخنان این جوان همشهری ­مان بر خود بالیدم و آفرین بر او گفتم و در اینجا سخن فردوسی را تقدیم او می ­کنم. به این امید که پشتکار و هنر او موجب گردد جوانان دیگر بجای هدر دادن عمر خود و اندیشیدن به شغل انگلی دلالی، در پی مهارت و هنری بروند و مایه افتخار برای خود و خانواده و روستا شوند.

همیشه هنرمند بادا تنت       رسیده به کام، آن دل روشنت

                                                                                              محمدعلی شاهسون مارکده

اتاق فکر

   روز 93/5/2  اولین جلسه اتاق فکر شهرستان سامان به ریاست آقای صالحی فرماندار در ساختمان فرمانداری تشکیل شد. آقای فرماندار گفت: تشکیل اتاق فکر در هر شهرستان از ابتکارات دولت تدبیر و امید است در این اتاق، جمعی صاحب فکر و نظر درباره موضوع و مسائل آینده شهرستان، افق چندین ساله آینده شهرستان و اولویت­ های شهرستان نظرات خود را با دلایل بیان و بحث و گفت و ­گو و پردازش می ­شود و به مدیران اجرایی ارائه می­ گردد. نکته ­ای که اعضا اتاق فکر باید زیربنای فکری ­شان باشد واقعیت و واقع گرایی است. در حال حاضر 5 نکته و موضوع برای شهرستان به نظر می ­رسد اولویت دارد این نظر من هست شما می ­توانید موضوع ­های دیگری را هم مطرح کنید. 1- موضوع گردشگری که باید سند آن تنظیم گردد. 2- کشت گیاهان دارویی که می­ تواند در کنار باغداری اشتغال زا و درامد زا باشد. 3- نگهداری و توسعه ­ی باغات و حفظ و حراست از سرمایه و توسعه صنایع تبدیلی. 4- توسعه و تقویت فرهنگی شهرستان. 5- حفظ و کیفیت زیست محیطی زاینده ­رود.

       آنگاه آقای قنبری دبیر اتاق فکر هم سخن گفت از جمله: اتاق فکر یک خلاء ­ای بود که به همت دولت تدبیر و امید شکل گرفت این اتاق تفکر است، فکر پردازی است، فکر پژوهی است، فکر ستائی است. سیستم اتاق فکر سلسله مراتبی نیست بلکه یک سیستم شبکه ­ای است. خروجی اتاق فکر باید با بکار گیری خرد جمعی و هم­ اندیشی و تفکر گروهی راه حل مسائل و مشکلات شهرستان باشد.

    بعد دیگر اعضا هر یک نظر خود را ابراز داشتند.

                                                                                            محمدعلی شاهسون مارکده