گزارش نامه 120 نیمه مهر 95

خود را بکاویم

    ضرورت دارد برای سلامت و آرامش روانی گاه گاهی انگیزه رفتارهای خود را بکاویم ببینیم انگیزه­ های رفتارهای ­مان چی ­ها هستند؟ این یک ضرورت هست هر آدمی بنگرد و ببیند کدام یک از رفتارهای نا مناسب زیر را در برخورد با دیگران دارد و چرا؟ برای بهبود روابط رفتار نا مناسب خود را اصلاح کند.

    الف: نصیحت گری. ما همه نصیحت گرهای قهاری هستیم بافت فرهنگی اجتماعی ما را اینگونه پرورانده است چون نگرشی از بالا به پایین به انسان­ ها داریم، انسان ­ها را به خوب و بد، مسلمان غیر مسلمان، مسجدی و غیر مسجدی، خودی و غیر خودی تقسیم می­ کنیم. بنابراین، برابر این دیدگاه غیر منصفانه، خود را حقیقت یافته، و در راه رستگاری می­ پنداریم و یک ­سر خود را برتر، بهتر، داناتر از دیگران می ­دانیم به همین جهت به خود حق می ­دهیم که هر سخن و یا رفتاری دیدیم که با مذاق ما جور در نمی­ آید، برای ما آشنا نیست، نصیحت را آغاز کنیم. باید دانست امروز، عقل و خرد و دانش به ما می­ گوید؛ این دیدِ از بالا به پایین خود را نسبت به انسان تغییر بدهیم و خود را با دیگران برابر و همسان بدانیم و از نصیحت خود داری و یا حداقل از نصیحت تکراری خود داری کنیم. چرا؟ برای اینکه دوران نصیحت به سر آمده، دوران دانش و اطلاعات است. فقط اگر دانشی داریم، اطلاعات دقیق و درست علمی و خردمندانه داریم، آنهم در صورت درخواست طرف مقابل در اختیار او قرار دهیم.

    ب: تذکر دادن مداوم و یا مرتب گوشزد کردن. این رفتاری بیمارگونه و وسواسی است که بعضی از ماها دچارش هستیم حتما همه ­ی ما دیده ­ایم بعضی ­ها نکته و موضوعی را چندین بار به اطرافیان خود تذکر می­ دهند و یادآوری می ­کنند. باید دانست این عمل ما ناشی از بیماری وسواس ما است و برای طرف مقابل خسته کننده است، رنج آور است و طرف را از ما فراری خواهد داد. بهتر است هر موضوعی که ضرورت دارد درباره ­اش اطلاعات بدهیم فقط یکبار با وضوع و به روشنی برای طرف مقابل در قالب گفت ­وگو شرح بدهیم و از تکرار خود داری کنیم.  

      پ: سرزنش. اگر آدمی سرزنش گر و تحقیر کننده هستیم و به قول عامیانه زبان ­مان خار دارد باید بدانیم رفتارمان ناشی از سلامتی روانی نیست این رفتار ناشی از بیماری روانی سادیسمی است اثر تخریبی خود را در جامعه هم گذاشته است شما حتما شنیدید که می­ گویند: زخم شمشیر خوب می ­شود ولی زخم زبان نه. باید دانست این شیوه برخورد روی روان کسی که رفتار خطایی داشته اصلا سازنده نیست نه تنها خطاکار را اصلاح نمی ­کند بلکه تخریب روان را در پی دارد و ایجاد تنفر می­ کند بهتر است مهربانانه، دوستانه همراه با تشویق و همدلی آموزش داد، اطلاعات داد و آگاه کرد تا خطا تکرار نشود. 

      ت: منت گذاشتن. منت گذاری رفتاری از روی غرور و خود بزرگ پنداری و در نهایت خبر از ناسالمی روان دارد. فرد منت گذارنده خود از آرامش روانی برخوردار نیست و رنج می ­برد و این نا آرامی روان موجب می ­شود که رفتار خوبش را به رخ بکشد و منت بگذارد باید دانست این رفتار عاقلانه نیست که ما به دیگری کمک کنیم و یا در حقش خوبی کنیم آنگاه بر او منت بگذاریم و انتظار مقابله به مثل داشته باشیم. ما، یا کاری خوب در حق دیگر و یا دیگران نمی کنیم یا اگر کردیم فراموش می ­کنیم و به رخ نمی ­کشیم و منت نمی ­گذاریم و انتظار مقابل هم نباید داشته باشیم. احسان کردن و خوبی و مهربانی کردن و سپس فراموش کردن و انتظار مقابله نداشتن شیوه­ی رفتار آدم­ هایی با روان سالم است روشی عقلانی و مبتنی بر اخلاقی هم هست. کمک به دیگری و یا رفتار خوب با دیگران داشتن و بعد هم فراموش کردن و به رخ نکشیدن و منت نگذاشن موجب آرامش روانی خود ­فرد هم خواهد شد.  

    ث: مقایسه کردن. هرگز دونفر را با هم مقایسه نباید کرد به خصوص توی خانواده و بین فرزندان، اگر پدر و مادر هستید و این رویه را دارید سخت از آن بپرهیزید. چرا؟ برای اینکه هر آدمی منحصر به فرد است و ویژگی هر آدمی با آدم دیگر متفاوت است هیچ دو نفری نیست که کاملا مشابه هم باشد بنابراین مقایسه دو نفر همان تحقیر کردن است مقایسه و یا همان تحقیر تاثیر تخریبی دارد. اگر مقایسه کردن ضرورت دارد بهتر است هر آدمی را با خودش مقایسه کرد مثلا دیروزش با امروزش را.

      ج: جرو بحث کردن. جر و بحث یا یک دو کردن، اصلا کار عقلانی نیست اگر طرف اهل عقل و منطق است درباره موضوع مورد بحث، گفت­ وگو می­ کنیم. گفت ­وگو با جر و بحث متفاوت است. گفت ­وگو میان دو نفر برابر صورت می ­گیرد و برای تفاهم و حل موضوع است، انتقال اطلاعات و دانش است. ولی جر و بحث برای محکوم و یا تخریب کردن طرف مقابل صورت می­ گیرد. اگر طرف مقابل کمتر عقلانی غیر منصف و آدم با منطقی نیست دو راه در پیش روی ما است اگر موضوع بی ارزش است گذشت می­ کنیم و می ­رویم دنبال کار مفید دیگری. ولی اگر موضوع برای­ مان ارزش­ مند است و نمی­ خواهیم از دست بدهیم، داوری را نزد اهل فن، مثلا: مراجع رسمی داوری می ­بریم. باید دانست در جر و بحث چون به منظور محکوم کردن طرف مقابل انجام می ­شود از ادبیات سالمی استفاده نمی ­شود به همین جهت موجب رنجش و بد آمدن و تکرار آن موجب کینه، تنفر و دشمنی می ­شود.

      چ: انگ زدن و یا برچسب منفی زدن. این عمل غیر اخلاقی است، رفتار غیر انسانی است، مخالف انصاف است، تجاوز به حق و حقوق دیگری است، رفتاری بی شرمانه است. هرگز به فکر انگ زدن و یا برچسب منفی به دیگری زدن نباشیم حتا اگر آن فرد به ما بدی کرده باشد و از نظر ما آدم بدی تلقی گردد. چون بدی را با بدی تلافی کردن روشی دور از عقل و خرد و رفتاری غیر اخلاقی است، رفتاری لمپنانه است، اندیشه ­ای عقب مانده است و از آدم ­های بی فرهنگ و ادب سر می ­زند. به علاوه انگ زدن و یا برچسب منفی زدن تراوش روانی بیمار است اگر چنین ویژگی داریم بهتر است برای سلامت­ روان خود، با مراجعه به روان پزشک خود را معالجه کنیم.  

      ح: پیش بینی منفی. ما حق نداریم پیش ­بینی منفی درباره کسی بکنیم. پیش ­بینی منفی همان است که در زبان عامیانه به آن نفیس بد زدن می­ گویند. برچسب دیگری که به اینگونه آدم­ ها زده می ­شود این است که می­ گویند چشم­ شان شور است، نظر تنگ هستند، بدخواه هستند، حسود هستند. اگر ما یک نگرش بدبینانه به قضایا داریم و آینده را خوب نمی­ بینیم این ناشی از ناسالمی روان ما دارد نشان می ­دهد که روان آسیب دیده داریم انسان با روان آسیب دیده رنج می ­برد، چون دنیا را سیاه می­ بیند. برای رهایی از رنج، بهتر است خود را درمان کنیم تا هم خود به آرامش برسیم و هم دیگران را با زبان ­مان نرنجانیم.

     خ: گله و شکایت مداوم. گله و شکایت مداوم یعنی آدمی قرقرو و نق ­ نقو هستیم هیچکس تحمل آدم قرقرو و نق ­نقو را ندارد حتا اگر این آدم نزدیک­ ترین فرد به آدمی باشد. آدمی که دائم گله و شکایت دارد ذهنیتی خشمگین، طلبکار و ناراضی دارد اگر چنین آدمی عضوی از خانواده باشد موجب از هم پاشیدگی شیرازه خانواده خواهد شد طرف آدم قرقرو و نق ­نقو اگر هم دوست­ مان باشد خیلی زود ما را ترک خواهد کرد.

       قهر کردن: آگر آدم قهرو هستیم باید دانست ریشه قهر خشم و نفرت است قهر رفتاری فریبکارانه و موذیانه است و به منظور اذیت دیگری صورت می­ گیرد قهر نخست به خود قهر کننده آسیب روانی خواهد زد بعد به دیگران. آدم قهرو همیشه رنج می­ برد همیشه ذهنی نا آرام دارد. قهر هم ناشی از آسیب روانی و تراوش بیماری ذهنی است. ریشه قهر توقع و انتظار از دیگر و یا دیگران است چون انتظار ما برآورده نمی ­شود می ­رنجیم و برای اذیت کردن طرف مقابل قهر می ­کنیم . بی­گمان  انتظار و توقع از دیگر و یا دیگران رفتاری دور از عقل و خرد است چرا ما باید از دیگر و یا دیگران توقع و انتظار داشته باشیم؟ اگر کمی عاقلانه و خردمندانه به قضایا بنگریم توقع و انتظار، هیچ جایی در رفتار ما با دیگران نخواهد داشت.

     د: اظهار نظر کردن. 1- فضولی موقوف. هیچگاه درباره موضوعی که مربوط به دیگران است و ربطی به ما ندارد نباید داوری کرد، نباید نظر داد، نباید ارزش گذاری کرد، نباید درباره ­اش خوب و بد گفت، به ما چه ربطی دارد؟ ما چنین حقی نداریم مگر اینکه از ما نظر خواسته شود.  2- وقتی از ما نظر خواسته شد فقط درباره امور و موضوعی که اطلاعات کافی و تخصصی داریم و صاحب صلاحیت هستیم نظر خود را می ­گوییم پیرامون امور و موضوعاتی که اطلاعات نداریم و در حوزه تخصصی ما نیست حق نداریم اظهار نظر کنیم چون این عمل دور از انصاف است و نتیجه همیشه نادرست از آب در خواهد آمد کار را به کاردان بسپاریم.

     ذ: انتقاد کردن: نقد و انتقاد طی یکی دو قرن اخیر وارد فرهنگ ما شده است و یک پدیده روشنفکرانه است عوام آن را با نام عیب ­جویی می ­ شناسد. به هرصورت نقد و انتقاد امروزه در فرهنگ و جامعه ­ی ما کم و بیش مطرح است و ما باید با آن آشنا باشیم. انتقاد با عیب­ جویی فرق­ هایی دارد انتقاد به منظور اصلاح است و عیب­ جویی به منظور تخریب. انتقادآشکارا صورت می­ گیرد و اغلب نوشته می­ شود تا طرف مقابل بفهمد و خود را اصلاح کند و عیب­ جویی در خفا و پشت سر، و گوینده مایل نیست به گوش طرف برسد. انتقاد از رفتار اجتماعی کسی که در جامعه نقش و تاثیری دارد صورت می ­گیرد و هرگز به رفتارهای خصوصی فرد کاری ندارد ولی عیب­ جویی بیشتر دنبال بر ملا کردن رفتارهای خصوصی فرد است. به هرصورت اگر آدمی با مایه­ های روشنفکری و نقاد هستیم فقط حق داریم از رفتار آدمی که در کارهای عمومی و اجتماعی نقشی دارد، امر و نهی می­ کند، نظر می ­دهد، درباره دیگران تصمیم می­ گیرد، انتقاد کنیم و اگر خودمان چنین نقشی در جامعه داریم و انتقاد شدیم، تحمل شنیدن انتقاد را داشته باشیم و نرنجیم. متاسفانه جامعه­ ی روستایی ما هنوز با انتقاد آشنایی ندارد و انتقاد را عیب جویی می دانند نمونه­ ی آن انتقادهای نشریه ­ی آوا و بر آشفتن بزرگان روستا و کینه ­ورزی با نشریه.

                                         محمدعلی شاهسون مارکده

      آقای خجسته (قسمت نوزدهم)

     چند سال بعد از اینکه انتخابات انجمن ده برگزار شد و آقای خجسته اولین نفر برگزیده بود و سمت رئیس انجمن ده را به دست آورد، در یکی از

روزهای پاییزی باز بخشدار وقت شهرکرد به اتفاق نماینده دادگاه بخش شهرکرد به مارکده آمدند و مستقیم به خانه خجسته رفتند و برنامه کاری خود را تشکیل خانه انصاف ده اعلام کردند.

      به دستور خجسته حبیب دشتبان جار زد مردم همه توی مدرسه­ ی ده جمع شدند. بخشدار در جمع مردم حضور یافت و برای حاضران سخنرانی کرد. بخشدار گفت:

      – همانگونه که از رادیو به اطلاع همگان رسیده، برابر مصوبه اردیبهشت ماه سال 42 مجلس شورای ملی، قرار است توی هر دهی، دادگاه محلی تشکیل گردد. نام این دادگاه محلی خانه ­ی ­انصاف است. خانه انصاف یک دادگاه‌ روستایی است. اصل نهم انقلاب شاه (مردم شعار دادند: جاوید شاه، جاوید شاه…) مردم منویات اعلا حضرت شاهنشاه ( حاضران شعار دادند جاوید شاه…) تشکیل خانه ­های انصاف توی روستاها است. من امروز به اتفاق نماینده محترم دادگاه بخش به ده مارکده آمده ­ام تا این اصل را و این مصوبه مجلس را با همکاری یکایک شما پیاده ­اش بکنیم. خانه انصاف توی ده قرار است چکار کند؟ قرار است دعواها و اختلافات مردم ده را به شیوه کدخدا منشی و دوستانه در کم­ ترین زمان، رسیدگی و حل و فصل نماید تا نیاز نباشد مردم ده برای حل و فصل اختلافات و احقاق حق خود به شهر و به دادگستری مراجعه کنند که متحمل صرف وقت و زحمت و هزینه ­های زیادی شوند. یکی دیگر از اهداف خانه‌ های انصاف جلوگیری از گسترش دعواهای کوچک به دعواهای بزرگ و پیچیده تر است بسیاری از دعواها اولش از یک موضوع کوچک آغاز می ­گردد وقتی خانه انصاف در ده باشد مردم همان اول دعوا به آنجا مراجعه و دعوای کوچک حل می ­شود. قاضی این دادگاه­ های روستایی از کجا می­ آیند؟ از همین مردم ده و از میان همین جمع شما انتخاب می ­شوند. بدون شک توی هر دهی افراد دانا و خیرمندی هستند که به تمام امور ده هم آشنایند این افراد بهتر از یک قاضی که توی شهر نشسته، در زمان خیلی کمتری می­ تواند اختلاف را حل ­کند. چرا؟ چون بر امور واقف است، چون امورات ده را خوب می ­شناسد داوری ­اش هم مقرون به عدالت و انصاف خواهد بود. اصل نهم انقلاب شاه(مردم شعار دادند: جاوید شاه…) و مردم، می­ خواهد بگوید مردم خود توانا هستند و می ­توانند دعواهای خود را خود حل کنند. با ایجاد خانه‌ های انصاف در ده به جای این که روستایی برای گرفتن حق خود راهی شهرهای دور و نزدیک شود، دادگستری تشکیلات خود را به ده آورده است. خانه‌ های انصاف شعبه ­ای از همان دادگاه بخشِ که به ده آورده شده است. هدف از اصل نهم انقلاب شاه(حاضران شعار دادند: جاوید شاه…) مردم این است که مردم در کار داوری شریک باشند امور به خود مردم واگذار گردد و فرد روستایی دست یابی به حق و حقوق خود را به رایگان توی همان ده در اختیار داشته باشد. ما برای اجرای اصل نهم انقلاب شاه( جاوید شاه…) مردم به مارکده آمده ­ایم شما مردم حاضر باید 5 نفر از معتمدان روستا را که خوشنام باشند، منصف باشند، به امورات ده از بقیه بیشتر واقف باشند، توانایی حل و فصل اختلافات را داشته باشند و مورد قبول شما هم باشند را برای خانه انصاف ده انتخاب کنید این 5 نفر به اتفاق و همکاری و همراهی سپاهی دانش که منشی خانه‌ انصاف خواهد بود خانه انصاف ده را تشکیل خواهند داد.

      اولین نفری که مردم پیشنهاد دادند آقای خجسته بود چهار نفر دیگر هم از معتمدان پیشنهاد شد موضوع را نماینده دادگاه بخش صورت جلسه کرد و امضا شد. بعد در تعیین هیات رئیسه آقای خجسته به عنوان رئیس انتخاب گردید و خانه انصاف ده رسما کار خود را آغاز کرد. 

     حالا دیگر خجسته، جارالله رقیب خود را از میدان هم بدر کرده بود، رئیس انجمن ده بود، رئیس خانه انصاف ده هم بود. یگانه مرد ده بود که هم ثروت داشت، هم شکوه و جلال و هم دوتا ریاست داشت، شهرت فراوان هم کسب کرده بود و هم مقبولیت و محبوبیت اجتماعی داشت. مردم برای حل و فصل اختلافات خود و هم مشورت و داوری به او مراجعه می­ کردند هرکه در ده اختلاف داشت اختلاف ملکی مالی و یا خانوادگی برای حل اختلاف به او مراجعه می­ کردند و داوری­ اش را هم قبول می ­کردند هرکس می ­خواست زمین و یا خانه ­ای بخرد و یا بفروشد گاو و گوسفندی بخرد و یا بفروشد به خجسته مراجعه می ­کردند تا آن را ارزیابی و قیمت گذاری کند تنها مصدق ده بود که همه او را قبول داشتند هرکس می­ خواست کاری اقتصادی کند از او مشورت می ­گرفت هرکس می ­خواست برای اولین بار مسافرت زیارتی برود به او مراجعه و راهنمایی می ­گرفت که بلیط اتوبوس از کدام گاراژ بگیرد در مشهد به کدام مسافرخانه برود هرکس می ­خواست فرشی بخرد یخچال رادیو و دیگر لوازم زندگی بخرد با او مشورت می ­کرد که چه مارکی چه مدلی و از کدام دکان در نجف ­آباد بخرد  همیشه چند نفر متملق و چاپلوس در دکانش بود او را می ستودند بزرگش می­ داشتند تحسینش می ­کردند اطرافیان با تمام وجود تمام سخنان و تمام رفتار خجسته را یکجا حسن می ­دیدند.

     مردم دهات اطراف این تملق اطرافیان خجسته را می ­دیدند و می­ شنیدند و مقبولیت و محبوبیت عام و تام خجسته را نزد مردم ده مارکده می ­دیدند و وصف آن را می ­شنیدند و تقلید همه جانبه مردم از سخن و رفتار و توصیه ­های خجسته را می ­دیدند و می ­شنیدند و چون آن را خارج از نرم و معمول دیدند آنگاه به کنایه گفتند: خجسته خدای مردم مارکده است.

       قصه طنزی در این زمان در ده سر زبان­افتاد و آن این بود که گوسفندها هم می­دانند آقای خجسته بزرگ آبادی است!!؟ و آن قصه­ی طنز از این قرار بود.

     الله ­وردی یکی از مردان ده بود. مردی ساده، بی ­آلایش، زحمتکش و تهی ­دستی بود با اینکه عمری با تهی­ دستی زیست، بسیار مناعت طبع داشت، هیچگاه خود را در برابر پول و ثروت و قدرت دیگران نباخت، تملق قدرتمند و ثروتمندی را نگفت، خود را کوچک نکرد، با تهی ­دستی آزاده و آبرومندانه زیست و متکی به درآمد و حاصل دسترنج خود بود. کمی زمین کشاورزی اربابی داشت تابستان ­ها کتیرا زنی می ­کرد و زندگی فقیرانه­ ی خود را می ­گذراند.

      خانواده دیگری در ده و نزدیک خانه الله ­وردی زندگی می ­کردند که زندگی اقتصادی بهتری داشتند از نظر اقتصادی جزء خانواده ­های متوسط ده محسوب می ­شدند. این خانواده چند بچه داشت از جمله پسری 17 ساله به نام علی.

     صبح روزی، الله ­وردی توی خیابان ده به علی برخورد  می­ کند و می­ گوید:

      -علی ­آقا، اگر کار واجبی نداری لطف کن امروز بیا کمک من، بنّا دارم دیوار خانه ­ام خراب شده می­ خواهم درست کنم یک نفر کارگر کم دارم خواستی یک روز هم من به کمک شما می ­آیم نخواستی مزدت را می ­دهم.

      علی که کار مهمی نداشته قبول می­ کند و به کمک الله ­وردی می ­رود و عصر به خانه می ­آید، خیرالنساء، مادر علی، از علی می ­پرسد:

    – امروز کجا بودی؟

     -رفته بودم کمک یک بنده خدایی.

     -کمک کی؟

     – الله ­وردی.

     -تو رفتی برای الله­ وردی مرد؟!

      -آره.

     -چکار!!؟

      -خوب، صبح به من رو زد و گفت؛ «کارگر کم دارم و کارم لنگ است» و من هم رفتم کمکش.

      – تو این دنیا همه را ول کردی و رفتی برای الله ­وردی مرد!؟ مردم به ما چی می ­گویند؟ کارت کار آدم عاقل نبوده! کار درستی نکردی! پس دیگر جایی تعریف نکن! این یک افتخار نیست! بگذار مسکوت بماند.

       علی سرخورده از سرزنش مادر، سکوت کرد. شب هنگام سرِ سفره، باز خیرالنساء، مادر علی، موضوع را یادآوری و تذکر داد و تاکید کرد:

      -هرکه در جامعه آبرویی دارد، شانی دارد، منزلتی دارد، وزن و اعتباری دارد، برای حفظ این شان، آبرو و اعتبار، باید با هم ­وزن خود داد و ستد کند، رفت و آمد کند، نشست و برخاست کند. کبوتر با کبوتر باز با باز.

       خیرالنساء مادر خانواده چند نفر از ثروتمندان ده را که برای نشست و برخاست مناسب خانواده آنها هستند مثال زد از جمله نام حاج ­خجسته را دوبار تکرار کرد و گفت:

       -رفت ­وآمد، دادوستد و نشست­ و برخاست با اینها در شان خانواده ما است.

        از پند و اندرز خیرالنساء مادر خانواده به فرزندان از جمله علی، چند روزی گذشت. روزی هنگام غروب، خانم خیرالنساء، به علی پسر خود گفت:

       -گلّه امده، و تُقُلی(بره ماده دوساله) گردن سیاه ­مان به خانه نیامده، ببین اشتباهی خانه کی رفته، پیدایش کن بیاور.

       علی به درِ یک یک خانه ­ها رفت و پرسید:

      -گوسفند غریب دارین؟

       که جواب منفی می ­شنید تا رسید به خانه آقای خجسته. وقتی دمِ در خانه خجسته پرسید:

      – گوسفند غریب دارین؟

       خانمِ نبات، مشغول دوشیدن شیر گوسفندان بود گفت:

       -آره کاکام، یه تقلی گردن سیاه غریب توی گوسفندها هست بیا بی­ بین از شومایه؟

        علی گردن تقلی را گرفت و به خانه آورد. خیرالنساء، مادر علی، مشغول دوشیدن گوسفندها بود وقتی چشمش به علی افتاد که تقلی را می­ آورد گفت:

    -کجا بود؟

     علی که توصیه مادر به منظور رفت ­وآمد، دادوستد و نشست­ برخاست با ثروتمندان از جمله تکرار دوبار نام آقای­ خجسته در ذهنش نشسته و فکر او را در طی چند روز گذشته مشغول کرده بود گفت:

      -ننه، فهم و عقل این تقلی از فهم و عقل من بیشتر است!

     -چطور!؟

     – من رفته بودم برای الله ­وردی مرد! و این تقلی رفته بود خانه آقای­ خجسته!

      جمله علی که «فهم بره از فهم من بیشتر است» توی ده سر زبان­ ها افتاد و بسیاری این سخن طنز آمیز را تکرار کردند:

      – حتا بره هم می ­داند خجسته آدم خوب و محبوب ده است بجای خانه صاحبش به خانه خجسته می­ رود.

        علاوه بر این سخن طنز که درش واقعیتی هم بود، در عالم واقع، برای بسیاری این ارزش بود که وسایل و اشیاء خانه ­شان با وسایل و اشیاء خانه آقای خجسته دارای یک مارک است، همانند هم هستند و یا حداقل از یک فروشگاه خریداری شدند، یا یک روز خرید شدند و یا دست کم این وسیله را آقای خجسته برای ما خریده است.

      بسیاری پس از بازگشت از مسافرت زیارتی تعریف می­ کردند که توی همان مسافرخانه رفتند که سال قبل آقای خجسته رفته بود و اگر بر حسب اتفاق در همان اتاق آقای خجسته هم منزل گرفته بودند این افتخار بزرگی برای او محسوب و آن را در نشست ­های مختلف توی ده برای دیگران تعریف می ­کردند که ما در اتاق آقای خجسته بودیم که در فلان قسمت مسافرخانه بود درش به کدام سمت باز می ­شد رنگش و اندازه اتاق چقدر بود، آنجا هر روز یاد آقای خجسته می ­افتادم توی حرم هم چند بار خجسته را یادش کردم مثل اینکه خجسته همیشه جلو چشمم بود و… 

      محبوبیت آقای خجسته تقریبا عمومی بود و اغلب دوست داشتند از هر راهی شده خود را به خجسته بچسبانند خود را به خجسته نزدیک­ تر کنند خجسته آنها را دوست بداند و اگر بشود قوم و خویش گردند که نور علا نور بود به همین جهت هرکه دختر بزرگ داشت خیلی خوشحال می ­شد که خجسته از دخترشان برای پسرانش خواستگاری کند بسیاری هم بودند که پسر بزرگ داشتند به خواستگاری دختران خجسته می ­رفتند.

***

       احمد و محمود دو برادر از مردمان مارکده بودند که خجسته یک سال نزد آنها نوکر بود یک روز برای محمود و روز دیگر برای احمد کار می  ­کرد این دو برادر ذهنیتی سنتی داشتند و از یک خانواده استخوان دار ده بودند که نیاکان­ شان از بنیان گذاران ده بودند و همواره از بزرگان ده محسوب می ­شدند به همین خاطر به اصالت خانواده و استخوان دار بودن خود می­ بالیدند و در ارتباط خود با دیگران می­ کوشیدند با کسانی وصلت کنند که از یک اصالتی برخوردار باشند.

     اولین فرزند محمود، پسر بود که نامش را جهانگیر نهاد. جهانگیر بزرگ شد و به سن جوانی رسید پدر و مادر تصمیم گرفتند جهانگیر را زن دهند.

      محمود و زنش چند دختر از اقوام و بستگان به جهانگیر پیشنهاد کردند و جهانگیر سفت و سخت مخالفت کرد چون جهانگیر عاشق دختر خجسته شده بود. جهانگیر به پدر و مادر فهماند که فقط شیرین دختر خجسته را می­خواهد وقتی خواسته­ ی جهانگیر به گوش پدر رسید سر پسر فریاد کشید:

       – یعنی میگی من برم نزد لیفه، دردن­ گلمیش که از پا بته در آمده و نوکر من بوده زانو بزنم و التماس کنم که دخترت را به پسر من بده!؟ هرگز!؟ 

      جهانگیر سکوت کرد و بعد به مادرش گفت:

      – من فقط شیرین دختر خجسته را می­ خواهم به غیر از او اصلا زن نمی­ گیرم.

     محمود و زنش چند وقتی با هم درگیر بودند محمود سخت مخالفت می­کرد و زنش اصرار داشت به خواسته پسرمان باید تن بدهیم و استدلال می­ کرد:

       – خجسته یک روزی نوکر ما بود یک روزی لیفه بود به ما چه که از پای بته درآمده به ما چه که از دره­ دن گل ­میش است حالایش را ببین که خودش نوکر دارد بروبیا دارد بریز و بپاش دارد ثروت دارد ریاست دارد شهرت دارد همه می ­شناسنش و برایش احترام قائل ­اند همه قبولش دارند یادت رفته خودت می­خواستی آن یک ربع زمین آجوقایه را بخری همین خجسته را به عنوان مصدق قبول کردی و او زمین را قیمت کرد؟ یادت رفته پارسال می­خواستی گاو و گوساله بفروشی باز هم خجسته را به عنوان مصدق قبول کردی تا قیمت گذاری کرد و از انصافش هم راضی بودی؟چطور آنجا دره دن کلمیش نبود از پا بته در نیامده بود و تو قبولش داشتی آدم معتبر بود؟ ولی حالا که صحبت از وصلت پیش آمده لیفه و دره دن گلمیش است؟چه تو بخواهی و چه نخواهی مردم قبولش دارند به همین دلیل هم همیشه چند نفر دور برش هستند و تملقش را می ­گویند تو دیگه از حاج­ آقا محمدی که همه پشت سرش نماز می ­خوانیم سرتر هستی؟ دیدیم که حاج آقا محمدی که همه قبولش دارند وقتی کدخدا خدابخش مرد به خانه خجسته رفت و آنجا اتراق کرد پس او هم قبولش دارد خوب ما هم دخترش را برای پسرمان خواستگاری می­ کنیم تا پسرمان از این شهرت و ثروت او استفاده کند چه اشکالی دارد؟ اتفاقا دخترش خیلی هم زیبا و سر به زیر و نجیب است حالا پدرش دره دن گلمیش است که باشد.

      – حالا مگر دختر قحطی است که پسر ما باید برود عاشق دختر لیفه شود؟ اگر دختر مناسب دیگری نبود  یک حرفی این همه دختر اطراف ما هست؟

     – تو چرا این همه دختر که توی مارکده بود همه ­ی آنها را رها کردی و آمدی ده همسایه سراغ من و از من خواستگاری کردی؟ اینها همش نصیب و قسمت هست کار خدایه من و تو نمی­توانیم جلو خواست خدا بایستیم.

       محمود دیگر جوابی نداشت به فکر فرو رفت که چه کند هرچه به خود فشار آورد که چگونه برود خانه خجسته روبروی او بنشیند و بگوید پسر من را به غلامی قبول کن؟ برایش سخت و سنگین بود تصمیم گرفت برادرش احمد را به خواستگاری بفرستد. موضوع را با برادر در میان گذاشت احمد هم اول او را سرزنش کرد که در میان این همه دختر چرا دختر خجسته؟ که محمود آنچه طی چند وقت گذشته بین او و زنش گذشته برای برادرش بازگو کرد و گفت چاره ­ای نیست و احمد برادر محمود قبول کرد که از جانب محمود نزد خجسته به خواستگاری شیرین دختر خجسته برای جهانگیر پسر محمود برود.

     اولین فرزند خجسته دختر بود خجسته نام مادرش را برای او انتخاب کرد. شیرین.  شیرین حالا دختری 16-17 ساله بود دختری زیبا دارای اندامی متناسب و خوش پوش بود که دل هر جوانی را می­ توانست برباید.

       احمد با اطلاع قبلی شبی به خانه خجسته رفت خجسته آن شب قدری دکان را زودتر بست و با مهمان خود احمد دو نفری رو در رو توی اتاق در دو طرف منقل آتش نشستند. احمد با مقدمه چینی هدف خود را در قالب جملات سنتی و عرفی بیان کرد که:

از طرف برادرم محمود خدمت رسیدم پیامی که دارم این هست که برادرم می­ خواهد یک قرص نانی که شیرین خانم دختر تو باشد از سفره تو بردارد و تقاضا دارد لطف کنی پسرش جهانگیر را به غلامی خودت قبول کنی. می ­خواست خودش خدمت برسد من گفتم آقای خجسته بسیار بزرگوار است

شایسته است من برادر بزرگتر خدمتش برسم.  

                                                                                                                                                                                                                                         ادامه دارد